پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش ششم: اسطوره‌‌‌ی کوروش – گفتار سوم: کوروش و هویت ایرانی (1)

بخش ششم: اسطوره‌‌‌ی کوروش

گفتار سوم: کوروش و هویت ایرانی

1. اگر بخواهیم برای شهرتِ شخصیت‌‌‌های تاریخی شاخص‌‌‌هایی عینی در نظر بگیریم، به متغیرهایی مشخص و عینی می‌‌‌رسیم که می‌‌‌توان به کمک‌‌‌شان نامداران و بلندآوازگان تمدن‌‌‌های گوناگون را با هم مقایسه کرد. یکی از این شاخص‌‌‌ها، بی‌‌‌تردید پایداری شهرت و آوازه‌‌‌ی فرد در زمان است. یعنی نام و نشان فرد و خاطره‌‌‌ی دستاوردهای او چه مدتی تداوم یافته است. دیگری، گستره‌‌‌ی مکانی است. یعنی این آوازه تا کدام سرزمین‌‌‌ها منتقل شده و در چه دامنه‌‌‌ی جغرافیایی‌‌‌ای اهمیت داشته است. سوم، شمار و تنوع روایت‌‌‌ها و داستان‌‌‌هایی است که درباره‌‌‌ی فردِ مورد نظر برساخته شده، و چهارم جمعیتِ کسانی است که در معرض این روایت‌‌‌ها قرار گرفته‌‌‌اند و تحت تأثیر آن رفتارشان دیگرگون شده است. در نهایت، می‌‌‌توان یک شاخص را برای داوری اخلاقی در نظر گرفت و پرسید که چه بخشی از روایت‌‌‌ها و چه بخشی از دامنه‌‌‌ی زمانی و مکانیِ این شهرت، به ستایش آن شخصیت اختصاص داشته و چه بخشی از آن به نکوهش وی می‌‌‌پرداخته است.

در تاریخ چهره‌‌‌های نامدار بسیاری داریم که بیشترشان به خاطر تلاش و کامیابی برای فتح جهان به این شهرت دست یافتند. برخی از ایشان مانند اردشیر بابکان و شارلمانی و ناپلئون شهرتی نیکوتر دارند و برخی دیگر مثل چنگیز و آتیلا و هیتلر بدنام‌‌‌تر می‌‌‌نمایند. شخصیت‌‌‌هایی مانند اسکندر و تیمور و نادرشاه را هم در این میان داریم که در دوران‌‌‌هایی ستوده و در دوران‌‌‌هایی نکوهیده می‌‌‌شده‌‌‌اند، و نزد برخی از جمعیت‌‌‌ها و اقوام و ملت‌‌‌ها با آفرین یا نفرین روبه‌‌‌رو بوده‌‌‌اند.

در کل، شخصیت‌‌‌هایی که نام‌‌‌شان بیش از سه قرن دوام آورده باشد، یا گستره‌‌‌ی شهرت‌‌‌شان در دوران سنتی کل قلمرو میانی را فرا گرفته باشد، چهره‌‌‌هایی جهانی محسوب می‌‌‌شوند و شهرتی تثبیت‌‌‌‌‌‌شده پیدا می‌‌‌کنند. اگر متغیرهایی از این دست را در نظر بگیریم، کوروش به روشنی موقعیتی غیرعادی و متمایز از دیگران خواهد یافت.

شهرت کوروش از نظر گستره‌‌‌ی مکانی، بی‌‌‌نظیر است. او در زمان زندگی خودش هم‌‌‌چون اسطوره‌‌‌ای زنده شهرت داشت و روایت‌‌‌ها و داستان‌‌‌ها درباره‌‌‌ی زندگی و کردارش بر سر زبان‌‌‌ها بود. در فاصله‌‌‌ی پنجاه سال، که بخش عمده‌‌‌ی آن در دوران زندگی خودش گذشت، متن‌‌‌هایی به زبان‌‌‌های گوناگون درباره‌‌‌ی کردار و زندگی‌‌‌اش نوشته شد که از میان آنها نمونه‌‌‌های یونانی و اکدی و عبری تا روزگار ما دوام آورده است. این شهرت چشمگیرِ کوروش، در گذر زمان هم‌‌‌چنان باقی ماند. در ایران‌‌‌زمین خاطره‌‌‌ی دستاوردهایش چندان ریشه‌‌‌دار و عمیق بود که عملاً تمام شاهان بزرگ بعدی، حتا غارتگری نیمه‌‌‌مجنون مانند اسکندر، خود را موظف می‌‌‌دانستند تا خویشتن را با او همسان بسازند و کردارهای وی را تقلید کنند. در سرزمین‌‌‌های اروپایی و تمدن‌‌‌های همسایه، این نام در سراسر قرون میانه هم‌‌‌چنان باقی ماند و روایت‌‌‌ها و داستان‌‌‌هایی رنگارنگ و پیچیده را پدید آورد. اما آنچه در این میان شگفت می‌‌‌نماید، آن است که کوروش همواره ستوده شده و موقعیت خویش به عنوان نمادی از حکومت دادگرانه و فرهمندیِ سیاسی را حفظ کرده است. مهم نیست که بسترهای معناییِ صورت‌‌‌بندی داستان وی چه باشند. در متون دینی یهودیان، در کتاب مقدس مسلمانان، در تفسیرها و شرح‌‌‌های این متون دینی، در داستان‌‌‌ها و سیاست‌‌‌نامه‌‌‌های یونانی، و در منابع علمی مدرن، بارها و بارها کوروش با ساختار و محتوایی همگون ستوده شده و دستاوردهایش بزرگ داشته شده است، و این برای پادشاهی کشورگشا و جهانگیر، دستاوردی نامنتظره و استثنایی است.

انگاره‌‌‌ی شخصیتهای تاریخی همواره در قالب روایت‌‌‌ها و برساخته‌‌‌های زبانی ثبت و منتقل می‌‌‌شوند. بنابراین جریانی گریزناپذیر وجود دارد که طی آن آدمیانِ واقعیِ گوشت و پوست‌‌‌دار، که در سطح روانی «من»هایی خودآگاه و زنده و حاضر هستند، اگر در سطح اجتماعی ردپایی پایدار از خود به جا گذارند، در قالب منش‌‌‌ها و روایت‌‌‌هایی فرهنگی بازنمایی می‌‌‌شوند و این روایت‌‌‌هاست که بعد از مرگِ آن کالبدِ جاندار و گیتیانه هم‌‌‌چنان به بقای خود ادامه می‌‌‌دهد و تاریخِ شخصیتی نامدار را برمی‌‌‌سازد.

درباره‌‌‌ی کوروش نیز ماجرا چنین است. کوروش انسانی بوده که زمانی زیسته است. او نیز مانند همه‌‌‌ی آدمیان، «من» خودمختار و کنشگری بود که چیزهایی مي‌‌‌خواست و با هوشمندی و خردی که داشت در پی تحقق آن خواست‌‌‌ها کوشید. دستاورد او در سطح اجتماعی به قدری بزرگ بود که به تأسیس نهادهایی با اندازه و کارآییِ بی‌‌‌سابقه انجامید. کوروش انسانی بود با گوشت و خون که زمانی زاده شد و زمانی درگذشت. اما آنچه یادش را در خاطره‌‌‌ها حک کرده، ردپایی است که از او بر سطح اجتماعی به جا مانده است. کوروش بزرگ‌‌‌ترین دولت تاریخ را تأسیس کرد، قواعدی نو برای سازماندهی اقوام و ادیان و جمعیت‌‌‌ها بنیان نهاد، و هنجارهایی بی‌‌‌سابقه و نوآورانه را بر نظم‌‌‌های سیاسی و قوانین مدنی حاکم ساخت. نهادِ سیاسی‌‌‌ای که او تأسیس کرد به شکل مستقیم تا دو قرن بعد از خودش دوام آورد و به شکل‌‌‌های دگردیسی یافته تا به امروز باقی مانده و دولت یا دولت‌‌‌های ایرانی را تشکیل داده است. طیف وسیعی از نظم‌‌‌های اجتماعی با کوروش آغاز شد. در حوزه‌‌‌ی سیاسی نخستین دولتِ پایدارِ چندقومی، نخستین شاهنشاهی ایرانی، و نخستین قانون فراگیری که حقوق مردم را مستقل از نژاد و زبان و جنس و جغرافیای‌‌‌شان به رسمیت بشناسد، توسط او ایجاد شد. در حوزه‌‌‌ي دینی، دست‌‌‌کم درباره‌‌‌ی دین یهود شواهدی مستقیم و روشن و درباره‌‌‌ی دین زرتشتی شواهدی نامستقیم‌‌‌تر داریم که نشان می‌‌‌دهد این ادیان در دوران او دستخوش دگردیسی و بازسازی جدی‌‌‌ شده‌‌‌اند. در واقع، دین یکتاپرستِ یهودی و بودایی در دوران او پدیدار گشت و سیر تثبیت و نهایی شدنِ دین زرتشتی احتمالاً از زمان او آغاز شد، هر چند همه‌‌‌ی این روندها به سه نسل زمان نیاز داشت تا وضعیتی تثبیت‌‌‌شده و نهایی دست یابند.

با این اوصاف، بدیهی است که کوروش در سطح فرهنگی اهمیت یابد و روایت‌‌‌هایی درباره‌‌‌اش پدید آید. مرور منابع تاریخی نشان می‌‌‌دهد که از دوران کوروش تا روزگار ما، بخش عمده‌‌‌ی تمدن‌‌‌ها و فرهنگ‌‌‌های قلمرو میانی، یعنی کل مردمی که میان رشته‌‌‌کوه‌‌‌های هندوکوش و مرزهای غربی اروپا می‌‌‌زیسته‌‌‌اند، نام و خاطره‌‌‌ی کوروش را گرامی می‌‌‌داشته‌‌‌اند و از یادبودهای او هم‌‌‌چون نمادهایی دینی یا سیاسی بهره جسته‌‌‌اند.

یکی از بحث‌‌‌های داغی که این روزها در مورد کوروش در جریان است نسبت و رابطه‌‌‌ي او با هویت ایرانی جدید است. برای دیرزمانی، این باور در میان شرق‌‌‌شناسان و نویسندگان ایرانیِ پیرو ایشان رواج داشت که ایرانیان برای زمانی طولاني نام و خاطره‌‌‌ی کوروش را از یاد برده بودند و تنها در دو سده‌‌‌ي گذشته و به دنبال انتشار آثار مستشرقان بود که بار دیگر با این شخصیت تاریخی‌‌‌شان آشنا شدند. احسان یارشاطر، که به گردن دانشِ ایران‌‌‌شناسی حقی بزرگ دارد، به تبعیت از همین برداشت معتقد است که حتی ساسانیان نیز نام کوروش را از یاد برده بودند و از او یادگاری در ذهن نداشتند. این برداشت در سال‌‌‌های اخیر با انتشار مقاله‌‌‌هایی ارزشمند و استوار مورد وارسی قرار گرفته[1]، ‌‌‌و امروز تقریباً تردیدی نداریم که ساسانیان و اشکانیان ــ همانند بیشتر میراث‌‌‌برندگان‌‌‌شان در دوران اسلامی ــ از درخشش دوران هخامنشی آگاه بوده و آن را هم‌‌‌چون سرمشق و قالبی آرمانی برای خود در نظر می‌‌‌گرفته‌‌‌اند.

نکته در این‌‌‌جاست که کوروش، در زمانی دوردست مانند دورانِ خسرو انوشیروان ساسانی ــ که بسیاری از سنت‌‌‌هاي شهریاری ایرانی بازبینی و بازخوانی شد ــ از قدمتِ چشم‌‌‌گیرِ هزارساله‌‌‌ای برخوردار بوده است. بنابراین عجیب نیست که نام و یادگار کوروش و ديگر شخصیت‌‌‌های هم‌‌‌دوران او در لفافی از اسطوره پیچیده شده و در پیوند با اسطوره‌‌‌هاي اوستایی و دوران کیانیان بازگو شده باشد. چنان که در نوشتاری دیگر نشان داده‌‌‌ام، کوروش یکی از نخستین و مهم‌‌‌ترین شخصیت‌‌‌های تاریخی بود که در پیوند با سرمشقِ‌‌‌ اساطیریِ شاه ـ پهلوانان قرار گرفت و هم سنت‌‌‌ها و چارچوب‌‌‌های آن را با کردارهای تاریخی خویش دگرگون ساخت و هم زندگی‌‌‌نامه و یادبودش زیر تأثير این روایت‌‌‌های اسطوره‌‌‌ای بازنویسی شد.[2]

شواهد بازمانده از دوران ساسانی به روشنی نشان می‌‌‌دهند که سنتی تاریخی و پایدار وجود داشته که آیین شهریاری ایرانیان را به هخامنشیان متصل می‌‌‌کرده است. این سنت، همان است که در قرآن نیز در سوره‌‌‌ی کهف بدان اشاره شده و تداوم آن را در قالبی اساطیری در دوران پس از اسلام نیز شاهد هستیم. داده‌‌‌های موجود درباره‌‌‌ی تأثیرگذاری و دوام اسطوره‌‌‌ی کوروش و هخامنشیان در مقاله‌‌‌های چندي مورد بررسي قرار گرفته‌‌‌اند. در این‌‌‌جا تنها به معرفی یکی از منابعی بسنده می‌‌‌کنم که معمولاً مورد غفلت پژوهندگان قرار گرفته و استمرار خاطره‌‌‌ی کوروش و نام او را در دوران اسلامی نشان می‌‌‌دهد. منابعی که این استمرار را حفظ کرده‌‌‌اند تفسیرهای فارسی قرآن هستند. پیش از این، از تفسیر میبدی در مورد سوره‌‌‌ی کهف و داستان مرگ کوروش سخن گفتیم. این‌‌‌جا می‌‌‌توان به تفسیر سورآبادی ــ از کهن‌‌‌ترین تفسیرهای فارسی قرآن ــ اشاره کرد و روایتی دستکاری‌‌‌شده که او از ارتباط میان کوروش و یهودیان به دست می‌‌‌دهد.

سورآبادی در شرح آیه‌‌‌ی 5 از سوره‌‌‌ی الاسراء و کسانی که بر بنی‌‌‌اسرائیل گمارده شدند، آمیخته‌‌‌ای از اسطوره و تاریخ را در مورد تبعید قوم یهود آورده است.[3] از دید او،‌‌‌ «آن بندگانی که خداوند برای مجازات یهودیان بر ایشان گماشت قوم بخت‌‌‌النصر بودند که همگی «گَوْر» یعنی گبر و زرتشتی بودند. خودِ بخت‌‌‌النصر از فرزندانِ کی‌‌‌قباد بود و در اصل کی‌‌‌کورش نام داشت. او در کودکی بدخو و سرکش بود. پس مادرش او را به جنگل فرستاد و در آن‌‌‌جا توسط ماده سگی پرورده شد و وقتی باز به شهر بازگشت به مردی زیبارو و جسور تبدیل شده بود». این به روشنی همان داستان هرودوت و کوروپدیا در مورد زایش کوروش است که می‌‌‌گویند در کودکی در جنگل و توسط ماده سگی پرورده شد. وجود نام کوروش و مربوط دانستن‌‌‌اش به بابل و بخت‌‌‌النصر نیز جالب است. چون، در واقع هم کوروش جانشین اصلی نبوکدنصر را از بابل راند و بر این شهر حاکم شد.

سورآبادی داستان خود را چنین ادامه می‌‌‌دهد که «یهودیان صفت‌‌‌های وی را در کتاب‌‌‌های خود خوانده بودند و می‌‌‌دانستند او اورشلیم را ویران خواهد کرد. پس زمانی که کودکی هفت ساله بیش نبود کوشیدند تا بر او دست یابند و گلویش را ببرند و به قتلش برسانند. اما جبرئیل دخالت کرد و او را از خطر ایشان رهاند». این نیز باید بازمانده‌‌‌ای از داستان تهدید شدنِ ناجی در زمان کودکی باشد که در روایت کوروش به تلاش پدربزرگش برای قتل او در زمان نوزادی‌‌‌اش مربوط می‌‌‌شود. به هر صورت، «بخت‌‌‌النصر یا کی‌‌‌کورش بعد از سلیمان پادشاه عجم شد و به اورشلیم لشگر کشید و آن‌‌‌جا را به انتقام کشته شدنِ زکریای نبی ویران کرد و یهودیان را سخت کشتار نمود. او شاهی بسیار نیرومند و با شوکت دانسته شده که شش‌‌‌صد هزار درفش داشت که زیر هر یک ده هزار مرد می‌‌‌جنگیدند. آن‌‌‌گاه پس از او کورش همدانی به سلطنت رسید که یهودیان تبعیدشده را آزاد کرد». روایتی که سورآبادی نقل کرده، یکی از بازمانده‌‌‌های داستان کوروش در ادبیات دوران اسلامی است و نشان می‌‌‌دهد، بر خلاف نظر تاريخ‌‌‌نويسان غربی، ایرانیان در دوران اسلامی نام کوروش و خاطره‌‌‌اش را از یاد نبرده بودند بلکه آن را در قالبی یهودی ـ اسلامی به شکلی تحریف‌‌‌شده فهم می‌‌‌کرده‌‌‌اند.

امروز ما با این پرسش روبه‌‌‌رو هستیم که با خاطره‌‌‌ی کوروش چه کنیم؟ طی بیست و پنج قرن گذشته، حدود صد نسل پیاپی از مردمان زاده شده و مرده‌‌‌اند و در این سیر فشرده‌‌‌ی نسل‌‌‌ها، دشوار است از باقی ماندن ژن‌‌‌های کوروش در ایران‌‌‌زمین و منحصر ماندنش به این سامان سخن گفت. با وجود این، مهم‌‌‌ترین نهاد سیاسی‌‌‌ای که کوروش بنیاد کرد کشور ایران است، و سنتِ دینی و سیاسیِ تحول‌‌‌یافته در دوران او، سراسر تاریخ اندیشه و فرهنگ ایرانی را تعیین کرده است. بر این مبنا، هر چند دعویِ نسب بردن از کوروش در سطح زیست‌‌‌شناختی مشکوک و لرزان می‌‌‌نماید، اما می‌‌‌توان به استواری از نسب بردنِ اجتماع و فرهنگِ ما از کوروش دفاع کرد. نهادهای سیاسی جامعه‌‌‌ی ما، و ادیان و عقاید جاری در ایران‌‌‌زمینِ کنونی، بقایای همان نظمی هستند که کوروش زمانی تأسیس کرده بود. بدیهی است که این نظم‌‌‌ها در گذر زمان پیچیده‌‌‌تر و لایه‌‌‌ لایه‌‌‌تر شده‌‌‌اند، و روشن است که این مرده‌‌‌ریگ امروز وضعیتی منحط و تباه دارد. با وجود این، کوروش بنیان‌‌‌گذاری است که نمی‌‌‌توان نادیده‌‌‌اش گرفت.

اقبال عمومی به خاطره‌‌‌ی کوروش و احترام و ارجی که مردمان در ایران زمین ــ و سایر نقاط دنیا ــ برای او قایل هستند، به خصوص وقتی با ارزش و کارکرد هویت‌‌‌بخشِ کوروش ترکیب شود، ضرورتِ تصمیم‌‌‌گیری درباره‌‌‌ی روایت‌‌‌های وی را نمایان می‌‌‌سازد. بحثِ کوروش تفننی روشنفکرانه یا طرح مسأله‌‌‌ای محدود به قلمرو دانش تاریخ و جامعه‌‌‌شناسی تاریخی نیست، که پرسشی گشوده و زنده است که به طور مستقیم با هویت و کردار و خودانگاره‌‌‌ی میلیون‌‌‌ها انسان گره می‌‌‌خورد. پرسش ما امروز به یاد آوردن یا نیاوردن کوروش نیست، که چگونه به یاد آوردنِ اوست. به یاد آوردنی که از سویی درست و عقلانی و مستند باشد و از سوی دیگر گره‌‌‌ی کور هویت‌‌‌مان را، تا آن‌‌‌جا که به کوروش مربوط می‌‌‌شود، به درستی بگشاید.

آنچه امروزه در مورد کوروش گفته و نوشته مي‌‌‌شود چيزي جز بازگو کردن دوباره و چندباره‌‌‌ي روايت‌‌‌هاي يوناني نيست، که انباشته از نقاط مبهم و تاريک و موارد نقدپذير است. کتاب‌‌‌هايي که در ساليان اخير در ايران منتشر شده‌‌‌اند، با وجود توجهي که جامعه‌‌‌ي کتابخوان ايراني نسبت به کوروش نشان داده‌‌‌اند، هم‌‌‌چنان در چارچوب تنگ اين داستان‌‌‌ها اسيرند. به طوري که با خواندن يکي از آن‌‌‌ها مي‌‌‌توان مطمئن بود که مطالب ساير کتاب‌‌‌ها نيز دانسته شده است.[4] کتاب‌‌‌هايي که از متن‌‌‌هاي هرودوتي گامي پيش‌‌‌تر بگذارند ــ مانند کتاب يونان‌‌‌پرستانه و ضدايراني کوک[5] ــ يا به راستي نقادانه و عالمانه باشند ــ مانند اثر درخشان بريان[6] ــ بسيار انگشت‌‌‌شمارند، اگر که به همين دو مورد محدود نباشند.

از اين روست مردم کشوري که کوروش بنيان نهاد درباره‌‌‌اش بسيار اندک مي‌‌‌دانند. ايرانيان نام کوروش را تا همين دو سده‌‌‌ي پيش نمي‌‌‌دانستند و از مجراي ترجمه‌‌‌ي آثار جهت‌‌‌دار و از دريچه‌‌‌ي چشم اروپاييان بود که کوروش را ديدند و، هم‌‌‌چون ايشان و همگان، او را ستودند. اين تنگناي نگاه و کم‌‌‌دامنه بودن منابع و داده‌‌‌هايي که مورد استفاده‌‌‌ي علاقه‌‌‌مندان ايراني قرار مي‌‌‌گيرد نه شايسته‌‌‌ي وارثان کوروش است و نه کافي براي کساني که دست‌‌‌يابي به تصويري راستين از او را انتظار دارند.

کارِ بازسازي بسياري از شخصيت‌‌‌هاي تاريخي از آن‌‌‌رو دشوار است که اسناد و مدارک تاريخي اندکي در موردشان وجود دارد. مدارکي باستاني، که داستان زندگي مردان بزرگ را روايت مي‌‌‌کنند، کمياب هستند. شخصيت‌‌‌هايي مانند حمورابي، سناخريب، سزار و داريوش بزرگ، مدارک زيادي از خويش بر جاي گذاشته‌‌‌اند، اما تمام اين متن‌‌‌ها به فرمان خودشان در قالب مدارکي تبليغاتي و سياسي نگاشته شده‌‌‌اند و محورشان جنگ‌‌‌ها و کشورگشايي‌‌‌ها و تدبيرهايي سياسي است که انجام داده‌‌‌اند. در اين مدارک، درباره‌‌‌ي زندگي شخصي اين افراد اطلاعات بسيار اندکي وجود دارد.

در مورد کوروش بزرگ، وضعيت معکوس است. تنها مدارک مهمي که از دوران او به دست ما رسيده نبشته‌‌‌ي استوانه‌‌‌اي حقوق بشر است، که بنا بر قاعده‌‌‌ي مرسوم، متني سياسي، اما بسيار بحث‌‌‌برانگيز است. تقريباً تمام چيزهايي که در مورد کوروش مي‌‌‌دانيم و روايت‌‌‌هايي که از نويسندگان جهان باستان در موردش به جا مانده به کساني مربوط مي‌‌‌شود که نه ايراني بوده‌‌‌اند و نه با او از نزديک آشنايي داشته‌‌‌اند. جالب آن است تمام اين افراد هم که از جنبه‌‌‌ي شخصي و خصوصي به زندگي کوروش نگريسته‌‌‌اند، همواره فتوحات و کشورگشايي‌‌‌هايش را در کنار اخلاق و شخصيتش ديده‌‌‌اند و بيشتر در مقام فردي ويژه ــ و نه کشورگشايي کامياب ــ به او نگاه کرده‌‌‌اند. برای داوری درباره‌‌‌ی آنچه درباره‌‌‌ی روایت کوروش رواست، نخست باید ردپاهای نمایان داستان او را در گوشه و کنار مرور کنیم.

2. گذشته از بیانیه‌‌‌های سیاسی مانند استوانه‌‌‌ی حقوق بشر، یا دینی مثل تورات، کهن‌‌‌ترین روایتی که از زندگی کوروش در دست داریم، کوروپدیای کسنوفون است. این کتاب نخستین متن داستانی منثور در ادبیات غربی محسوب می‌‌‌شود، و از این روست که بسیاری از نویسندگان با تعمیم مفهوم رمان، آن را نخستین رمان اروپایی دانسته‌‌‌اند.[7] در این نکته شکی نیست که این متن طیف وسیعی از متن‌‌‌ها و سنت‌‌‌های ابدی و فلسفی را تحت تأثیر قرار داده است و اثر دیرپای آن در سراسر تاریخ فرهنگ اروپایی قابل ردیابی است.[8]

برخی از نویسندگان، با توجه به سابقه‌‌‌ی کسنوفون و حضورش در میان ارتش مزدور کوروش کوچک، او را دشمن شاهنشاه ایران دانسته‌‌‌اند و فرض کرده‌‌‌اند که او در واقع دولت هخامنشی را دشمن می‌‌‌داشته است. در میان ایشان، می‌‌‌توان به کریستوفر ویدِن اشاره کرد که در کوروپدیا به دنبال ردپای ریشخند و طنز می‌‌‌گردد و معتقد است نویسنده‌‌‌ی این کتاب در واقع به نقاط ضعف شاهنشاهی هخامنشی اشاره می‌‌‌کرده و آن را دولتی ناپایدار و شکننده می‌‌‌دانسته است.[9]

اما با مرور این کتاب و برسنجیدن‌‌‌اش با سایر نوشتارهای کسنوفون، این برداشت تأیید نمی‌‌‌شود. کسنوفون آشکارا شیفته‌‌‌ی شخصیت کوروش و ستاینده‌‌‌ی دولت هخامنشی بوده است. تصویری که او از شهریاری کوروش به دست می‌‌‌دهد، به روشنی یک آرمانشهرِ باشکوه است و این تصویری است که در سراسر قرون وسطا و بعد از آن در فرهنگ غربی انعکاس یافته و آرزوی دست یافتن به نظم سیاسی‌‌‌ای به این عظمت را در گوشه و کنار زنده کرده است. در واقع، کافی است کوروپدیا به دقت خوانده شود و با تبلیغات سیاسی روز درباره‌‌‌ی امپراتوریِ صلح‌‌‌جو و دموکراسی‌‌‌خواهِ آمریکایی مقایسه شود تا ریشه‌‌‌دار بودنِ این باور و سهم عظیم کسنوفون در تبلیغ آن نمایان گردد.

این که کسنوفون در ارتشی مزدور حضور داشته و در جنگ با شاهنشاه وقت ایران شرکت داشته، نشانگر نفرت یا بدبینی او نسبت به دولت پارس نیست. گزارش سفر جنگی او ( آناباسیس) نشان می‌‌‌دهد که او کوروش کوچک را با کوروش بزرگ مقایسه می‌‌‌کرده و او را به همین دلیل می‌‌‌ستوده و شاهی نیکوتر می‌‌‌پنداشته است. در کوروپدیا هم هرآنچه هست، برشمردن صفات نیک و والای کوروش است و تعریف و تمجید از مادها و بقیه‌‌‌ی تیره‌‌‌های ایرانی که به مناسبتی در داستان حضور دارند.

این‌‌‌ها البته بدان معنا نیست که کسنوفون برداشتی واقع‌‌‌گرایانه یا عینی درباره‌‌‌ی زندگی کوروش بزرگ داشته است. آنچه او در کتابش گنجانده، پیش از هر چیز اندرزهایی است برای سیاست‌‌‌مداران آتنی، تا با پیروی از سرمشق کوروش بزرگ به حاکمانی فرهمند و نیکوکار بدل شوند. سرمشق او در این زمینه، بیشتر نظم جنگ‌‌‌سالارانه‌‌‌ی اسپارتی‌‌‌ها بوده تا هنجارهای اجتماعی ایرانی، و با این وجود در جای جای کوروپدیا می‌‌‌توان خروج از هنجارهای جامعه‌‌‌ی خشن و برده‌‌‌دار اسپارتی را دید و به تبلیغ اخلاقِ روادارانه و مهربانانه و بازی‌‌‌های برنده ـ برنده برخورد که آشکارا در آن هنگام برای یونانیان بیگانه و غریب می‌‌‌نموده، و کوروش بزرگ را بنیان‌‌‌گذار آن می‌‌‌دانسته‌‌‌اند.

با وجود این، نوشتارهای یونانیِ آن دوران درباره‌‌‌ی کوروش بیش از هر چیز داستانی سرگرم‌‌‌کننده است که از درهم پیوستنِ انبوهی از روایت‌‌‌های عامیانه و قصه‌‌‌های خرافی تشکیل یافته است. به عنوان یک نمونه از آن، به اسطوره‌‌‌ی پیشگویی ظهور شاهِ فرهمند توسط رویا اشاره می‌‌‌کنم. چون روایتی است که می‌‌‌توان با تحلیل‌‌‌اش چگونگی رسوخ روایتی اساطیری و شبه‌‌‌دینی درباره‌‌‌ی زایش شاهی فرهمند را در فرهنگ یونانی ردیابی کرد.

منابع یونانی به دو رویای آینده‌‌‌نگرانه درباره‌‌‌ی زاده شدن کوروش اشاره می‌‌‌کنند، که اولی شاید به دلیل محتوای عجیبش معمولاً نادیده انگاشته می‌‌‌شود. هرودوت[10] و بعد از او پومپئیوس تروگوس[11] می‌‌‌گویند که ارشتی‌‌‌ویگه نخست در خواب دید که دخترش ماندانا آن‌‌‌قدر ادرار می‌‌‌کند که از پساب‌‌‌اش سیلی بزرگ جاری می‌‌‌شود و آسیای صغیر را در خود غرقه می‌‌‌سازد! غیبگویان که در روایت هرودوت مغ خوانده‌‌‌ شده‌‌‌اند، به او هشدار دادند که این رویا به معنای آن است که از شکم دخترش شاهی زاده می‌‌‌شود که او را از قدرت فرو خواهد کشید. ارشتی‌‌‌ویگه برای پیشگیری از این سرنوشت، دخترش را به عقد کمبوجیه درآورد که مردی اشراف‌‌‌زاده اما پارسی بود.

هرودوت همه‌‌‌جا به تلویح و یک‌‌‌جا[12] به تصریح گفته که پارس‌‌‌ها از مادها فروپایه‌‌‌تر بوده‌‌‌اند و با این ازدواج امکان این که فرزند ماندانا به تاج‌‌‌وتخت دست یابد، از میان می‌‌‌رفته است. بعد از آن بود که رویای دوم رخ نمود و این همان است که شهرت بیشتری دارد. ارشتی‌‌‌ویگه درخت تاکی را در خواب دید که از زهدان دخترش بیرون روییده است و شاخ و برگش کل آسیا را فرو پوشانده است. پیشگویان باز گفتند که فرزندِ ماندانا بی‌‌‌شک شاه ماد را از تخت فرو خواهد کشید. بعد از آن بود که ارشتی‌‌‌ویگه فرمان داد نوزادی را که از دخترش زاده شده بود به جنگل ببرند و رها کنند تا بمیرد.

در تفسیر این دو رویا این را باید در نظر داشت که هرودوت همه‌‌‌جا سرزمینِ زیر سیطره‌‌‌ی رویا را آسیا خوانده است و بیشتر مترجمان به نادرست آن را معادل کل قلمرو هخامنشی یا قاره‌‌‌ی آسیا در نظر گرفته‌‌‌اند. در حالی که آسیا در منابع یونانیِ آن دوران، از جمله در تواریخ هرودوت، همواره آسیای صغیر را نشان می‌‌‌دهد و معنای دیگری ندارد. در زمانی که ارشتی‌‌‌ویگه این خواب را می‌‌‌دیده، آسیای صغیر در اختیار دولت لودیه بوده که از طرفی شاهدختش در عقد ارشتی‌‌‌ویگه بوده و ملکه‌‌‌ی ماد محسوب می‌‌‌شده، و از سوی دیگر دولتی بوده که سابقه‌‌‌ی کشمکش و رقابت با مادها را داشته است. از این رو، تأکید هرودوت بر این که طبق رویاهای دوگانه، کوروش با آسیای صغیر ارتباطی داشته، معنادار است. انگار شکل اولیه‌‌‌ی رویا این بود که کوروش بر تخت لودیه تکیه خواهد زد و بعد ارشتی‌‌‌ویگه را از حکومت کنار خواهد زد.

روایت کتسیاس و هرودوت درباره‌‌‌ی این رویا با هم تفاوت دارد. کتسیاس می‌‌‌گوید که خودِ ماندانا بود که رویای اخیر را دید. طبق این روایت که نیکلای دمشقی برای‌‌‌مان نقل‌‌‌اش کرده، کوروش ارتباط خونی با شاه ماد نداشته است. پدرش مردی فقیر بوده به نام آذرداد و مادرش چوپان بزها بوده و آرگوستِه نام داشته است.[13] این زن در رویا دید که کوروش چندان فراوان ادرار می‌‌‌کند که از آن رودی بزرگ پدید می‌‌‌آید و آسیا را در خود غرق می‌‌‌سازد و به دریا می‌‌‌ریزد. در این‌‌‌جا پدر کوروش برای تعبیر این خواب دست به دامان کلدانی‌‌‌های بابل می‌‌‌شود و از مغان نامی در میان نیست. این رویا بعد از زاده شدن کوروش دیده می‌‌‌شود و خردمندترینِ پیشگویان به خودِ او می‌‌‌گوید که تعبیر خواب مادرش آن است که در آسیا به والاترین مقام‌‌‌ها دست خواهد یافت. هم‌‌‌چنین در این روایت می‌‌‌بینیم که پیشگویان کلدانی تصمیم گرفتند ماجرای این رویا را نزد کسی فاش نکنند، چون می‌‌‌ترسیدند که ارشتی‌‌‌ویگه کوروش و ایشان را به قتل برساند.

این داستان که زاده شدنِ شاهی فرهمند و بزرگ در رویایی پیشگویی شود، در ایران‌‌‌زمین قدمت و تنوعی بسیار دارد. در این میان می‌‌‌توان به روایت شروکین اکدی و کیخسرو فرزند سیاوش و اردشیر بابکان اشاره کرد که رویای یادشده را به روییدن گیاهی یا درختی مربوط دانسته‌‌‌اند. اما آنچه سنت ایرانیِ رویای پیشگویانه‌‌‌ی شاهان را از روایت‌‌‌های یونانی جدا می‌‌‌کند، تأکید منابع یونانی بر ارتباط میان ادرار و دستیابی به تاج‌‌‌وتخت است، که در نگاه اول غریب می‌‌‌نماید. اوپنهایم در پژوهش پردامنه و ارزشمندش درباره‌‌‌ی رویاهای پیشگویانه در جهان باستان، نشان داده که چنین مضمونی در پیشگویی‌‌‌های آشوری وجود داشته است. او سندی را یافته که طبق آن پیشگویان آشوری رویای مردی که پیشاروی خود ادرار می‌‌‌کند و این کار به خماندن چیزها و افراد پیشارویش منتهی شده، معنایش آن است که صاحب پسری می‌‌‌شود و آن پسر شاه خواهد شد. اوپنهایم اشاره کرده که در اسناد آشوریِ تعبیر رویا معمولاً ارتباط یک به یکی میان نمادها و معانی دیده نمی‌‌‌شود و این متن به خاطر پیوند میان ادرار با منی و پسر، و خمیدن و تعظیم کردنِ چیزها و دستیابی به سلطنت در این میان یگانه است.[14] این نکته را هم باید گوشزد کرد که در روایت کتسیاس هم پیشگویان کلدانی خواب را تعبیر می‌‌‌کنند و ایشان قاعدتاً در درون سنتی همسان با آشوریان چنین می‌‌‌کرده‌‌‌اند.

فال‌‌‌بینی دیگری را نیکلای دمشقی از قول کتسیاس نقل کرده[15] که طی آن وقتی کوروش برای عقد قراردادی نزد کادوسی‌‌‌ها رفته بود، مردی پارسی و فروپایه را دید که اویبارِس نام داشت و سبدی پر از پهن اسب را جایی می‌‌‌برد. کوروش دیدار با این مرد را نشانگر شگون دانست و با همان پیشگوی کلدانی مشورت کرد. پیشگو به او گفت که پارسی بودن مرد نشانگر پیوند شگون خوب با پارسیان است، نامش که به یونانی یعنی «آورنده‌‌‌ی خبر خوب» به قدر کافی معنادار است، و حمل پهن اسب نشانگر قدرت و ثروت است.[16]

نام اویبارس در این جا تحریفی است از «وهیَه‌‌‌بارَه» در پارسی باستان که «آورنده‌‌‌ی بهترین چیزها» معنی می‌‌‌دهد و در روایت کتسیاس به تعبیری یونانی بازگردانده شده است. این شخص در روایت کتسیاس شخصیتی مهم است، چون یک بار از ترسِ لو رفتنِ رویاهای کوروش قصدِ جانِ پیشگوی کلدانی را می‌‌‌کند و در نهایت هم اوست که تاج را بر سر کوروش می‌‌‌گذارد.[17] جالب آن که یکی از نقش‌‌‌های مهم او در جریان ارتقای کوروش، آن است که برای ایزد ماه قربانی می‌‌‌گزارد.[18]

کل افسانه‌‌‌ای که مرورش کردیم، از این نظر اهمیت دارد که پیچیدگیِ شکل‌‌‌گیری انگاره‌‌‌ی کوروش را نشان می‌‌‌دهد. داستان‌‌‌های مربوط به رویای آگاهی‌‌‌بخش درباره‌‌‌ی سرنوشت کوروش، روایت‌‌‌هایی کهن و باستانی بوده که در میان‌‌‌رودان و دینی محلی ریشه داشته، از صافی فنون کاهنانه و باورهای جادوگرانه‌‌‌ی آشوری گذر کرده، و با زمینه‌‌‌ی ذهنیِ یونانیان درآمیخته، تا در نهایت به شخصیتی مانند کوروش منسوب شود و بخشی از هویت و کیستی او را رمزگذاری کند. تقریباً هر جزء از انگاره‌‌‌ی کوروش را که بنگریم، همین لایه لایه بودن روایت‌‌‌ها و پیچیدگی مسیرهای انباشت معنا و رمزگان را می‌‌‌بینیم.

داستان کوروش بر این مبنا، منشی است که به خاطر واقع‌‌‌گرا بودن یا دقتِ علمی برگزیده نشده است. انتخابِ طبیعی‌‌‌ای که بر تکامل روایت‌‌‌هایی از این دست سیطره دارد، پیش و بیش از هر چیز معنادار بودن را آماج می‌‌‌کند. روایت مربوط به مردان بزرگ تاریخی باید برای مخاطبانش معنادار باشد. به شکلی که وجود نظم‌‌‌های کنونی در جامعه و گیتی را توجیه کند، و برای آنان که افقی بزرگ را پیشاروی خویش می‌‌‌بینند و خواست‌‌‌هایی بزرگ دارند، مسیری و راهی و راهبردی را ترسیم کند. این روایت‌‌‌ها مانند اسطوره‌‌‌های ایزدانِ باستانی، از سویی نظم‌‌‌ها و قواعد حاکم بر زندگی روزمره را توضیح می‌‌‌دهند و توجیه می‌‌‌کنند، و از سوی دیگر دریچه‌‌‌ها و مجراهایی برای دگرگون ساختن آنها در اختیار «من»های نیرومند قرار می‌‌‌دهند. من‌‌‌هایی که خواهان دگرگون ساختن هستی هستند، ممکن است مانند اسکندر مقدونی موجوداتی خونریز و دیوانه و رشدنایافته باشند که تنها در زمینه‌‌‌ای خاص مانند جنگاوری تخصصی و نبوغی دارند، یا می‌‌‌توانند در شخصیتی فرهمند و بزرگ مانند اردشیر بابکان تجلی یابند. اما آنچه در نهایت در همه‌‌‌ی این افراد مشترک است، بهره‌‌‌مندی‌‌‌شان از خاطره‌‌‌ی تاریخی شخصیتی مانند کوروش است، که در سرمشقی اساطیری صورت‌‌‌بندی می‌‌‌شود و با تلنباری از خرده‌‌‌روایت‌‌‌ها و جزئیات به نسل‌‌‌های بعدی منتقل می‌‌‌شود. خرده‌‌‌روایت‌‌‌هایی که لزوماً راست یا دقیق نیستند و بیش از آن که تحقق تاریخی کوروش را نشان دهند، اندرزها، راهبردها، باورها و قواعدی را در خود می‌‌‌گنجانند که برای شخصیت‌‌‌های دنباله‌‌‌روی کوروش سودمند می‌‌‌نموده است.

 

 

  1. . Shahbazi, Name-ye Iran Bastan ; Boyce, 1988: 30; Sarkhosh Curtis, et al. 1998: 38-51.
  2. . وکیلی، 1389 (الف): 200-166.
  3. . سورآبادی، 1381 (ج.2): 1355ـ1353.
  4. . به عنوان مثال نگاه کنيد به ايسرائل،1381؛ اومستد، 1383: 94ـ46، ويسهوفر، 1380؛ و خداداديان، 1378: 51ـ29.
  5. . کوک، 1384: 80 ـ60.
  6. . بريان، 1376: 60ـ28.
  7. . Due, 1989: 10; Stadter, 1991: 461.
  8. . Nadon, 2001: 3; Tuplin, 1993.
  9. . Whidden, 2007: 539-568.
  10. . هرودوت، کتاب نخست، بندهای 107 و 108.
  11. . Pompeius Tragus
  12. . هرودوت، کتاب نخست، بند 8.
  13. . Ctesias (Lenfant, 2004: 93-108).
  14. . Oppenheim 1956: 185, 266-270.
  15. . Nicolaus Damascenus, Excerpta de Insidiis, 11-12.
  16. . Schmitt, 2006: 113-115.
  17. . Lenfant, 2004: 108.
  18. . Nicolaus Damascenus, Excerpta de Insidiis, 18; Lenfant, 2004: 99.

 

 

ادامه مطلب:  بخش ششم: اسطوره‌‌‌ی کوروش – گفتار سوم: کوروش و هویت ایرانی (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب