پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: اشارتی به معماری پارسی

گفتار پنجم: اشارتی به معماری پارسی

«من» مفهومی زمان‌‌مند و مکان‌‌مند است. به همان شکلی که دستکاری‌‌های فناورانه در زمان و مکان (مثل اختراع ساعت چرخ-دنده‌‌ای و ساخت راه‌‌آهن) بر پیکربندی من‌‌ها اثر می‌‌گذارد، بازتعریف فلسفی و نظری من هم ممکن است به بازآرایی عمیق زمان و مکان بینجامد. این حالت دوم در تاریخ تمدنها بسیار نادر است. چون اغلب تحول‌‌های فناورانه و پراکنده‌‌ی جدا از هم هستند که ضرباهنگ زمان و چینش مکان را تغییر می‌‌دهند، و تنها در گامهای بعدی است که اندیشمندانی پیدا می‌‌شوند و پیامدهای این دگرگونی‌‌ها بر ساختار من را صورتبندی می‌‌کنند.

با این حال در ابتدای دوران هخامنشی یکی از نمونه‌‌های نادرِ مسیری واژگونه تحقق پیدا کرد و دستگاه نظری خلاقانه و ژرفی که هفتصد سال پیش در ایران شرقی تحول یافته بود، در قالب دین زرتشتی و سیاست ایرانشهری کل پهنه‌‌ی ایران زمین را درنوردید و بر اساس مفهوم تازه‌‌ای که از انسان بازتعریف شده بود، همه چیز را از نو سامان داد. پیدایش اولین نظام دقیق و اخترشناسانه‌‌ی سال خورشیدی و تدوین اولین دستگاه‌‌های اخترشناسی مدون و ریاضیاتیِ مبتنی بر رصد هفت اختر در این هنگام به پختگی رسید و موازی با آن مکان و معماری نیز دستخوش دگردیسی بنیادینی شد.

ایران زمین بر خلاف مصر و چین و روم و دو تمدن آمریکایی هرگز نظام اقتصادی مبتنی بر برده‌‌داری و ساخت اجتماعی طبقاتی ویژه‌‌ی جوامع کشاورز کلاسیک را در خود پدید نیاورد و به همین خاطر از ابتدای کار تا به امروز شکلی ویژه از سازماندهی مکان را پدید آورده که در تمدنهای دیگر نظیر ندارد. این شیوه بناهای عظیم آیینی مانند اهرام مصر یا پرستشگاه‌‌های غول‌‌آسای چینی و سرخپوستی را پدید نمی‌‌آورد، و به جای آن بر ساخت فضاهایی انباشته بر معنا تاکید دارد. بناهایی که شاید پرابهت و پرعظمت هم باشند، اما اغلب با نیروی کار متخصص و نخبه‌‌ای پدید آمده‌‌اند و سازماندهی کار برای پیدایش‌‌شان بر مبنای بهره‌‌کشی از انبوهی از بردگان استوار نبوده است.

ایران زمین هرچند در گوبک‌‌لی تپه آغازگر فرهنگ کلان‌‌سنگی بود، اما به سرعت از این مرحله گذر کرد و به جای آثار غول‌‌آسای زمخت نمادینی که تنها انباشت نیروی کار انسانی را نمایش می‌‌دادند، سازه‌‌هایی معمارانه ایجاد کرد که ابعادی کوچکتر، پیکره‌‌ای ظریفتر و رمزگذاری معنایی فشرده‌‌تری داشتند. این الگو از ابتدای کار در ایران زمین وجود داشته و همان عاملی است که معماری ایلامی و سومری را از معماری مصری متمایز می‌‌سازد. در نیمه‌‌ی نخست هزاره‌‌ی سوم پ.م که مصریان هرم‌‌های عظیم خود را می‌‌ساختند و با هدر دادن نیروی انسانی عظیمی سنگ قبرهایی ساده و غول‌‌آسا پدید می‌‌آوردند، ایرانیان در جیرفت و شوش و سیلک و اوروک معبدهایی باشکوه و بزرگ می‌‌ساختند که نیروی کاری بسیار کمتر و رمزپردازی و معنایی بسیار بیشتر داشت. در برابر هرمها و معبدهای عظیم مصری که اصولا فاقد کارکرد عمومی بودند و بردگان روستایی سازنده‌‌شان هرگز امکان ورود به آن را پیدا نمی‌‌کردند، در ایران زمین معبدها و کاخها و فضاهایی عمومی داریم که توسط مردمی شهرنشین ساخته می‌‌شده و توسط همان‌‌ها مورد استفاده قرار می‌‌گرفته است.

با آغاز عصر هخامنشی همین الگوی ویژه‌‌ی ایرانی بود که دستخوش دگرگونی شد و تحولی ریشه‌‌ای را از سر گذراند. به شکلی که پس از آن به جای معماری‌‌های محلی متفاوت در زیرسیستم‌‌های فرهنگی و جغرافیایی ایران زمین، یک چارچوب عمومی ساماندهی مکان داشته‌‌ایم که تا به امروز دوام آورده و می‌‌توان آن را معماری ملی پارسی نامید. چون با هویت جمعی کل مردمان ایران زمین پیوند داشته و در سراسر این قلمرو از قواعدی همسان پیروی می‌‌کرده و برای نخستین بار در کشور پارس و عصر هخامنشی بر صحنه‌‌ی اسناد تاریخی ظاهر می‌‌شود.

در کتابهای تاریخ هنر اغلب از این سویه‌‌ی مهم از زیبایی‌‌شناسی عصر هخامنشی سخنی در میان نیست و در کتابهای معماری هم مرسوم است که این سبک پارسی را «درباری»، «سلطنتی» یا وابسته به دودمان هخامنشی قلمداد کنند. در حالی که چنین نیست و در اینجا با قواعد زیبایی‌‌شناسانه‌‌ی ویژه‌‌ای سر و کار داریم که تا بیست و شش قرن بعد دوام می‌‌آورد و نه منحصر به دربار است و نه دودمان هخامنشی. البته روشن است که مثل هر جای دیگری دربار پارس در عصر هخامنشی پشتوانه‌‌ی ساخت این بناها بوده و بهترین نمونه‌‌های بازمانده از آن ماهیتی سیاسی یا دینی دارند. با این حال در آنها نه بزرگداشت اغراق‌‌آمیز شخصیتهای سیاسی دیده می‌‌شود و نه قواعدشان انحصاری به ساز و کارهای سیاسی دارد.

یکی از مشهورترین بناهای عصر هخامنشی که در ضمن اولین نمونه از این معماری را نشان می‌‌دهد و در زمانه‌‌ی ما دلالتی نمادین و هویت‌‌بخش هم پیدا کرده‌‌، آرامگاه کوروش بزرگ در دشت پاسارگاد است. این بنا به احتمال خیلی زیاد همان سازه‌‌ی اصلی و اولیه‌‌ایست که پیکر کوروش بزرگ را در خود جای می‌‌داده است. بنا احتمالا در دهه‌‌ی ۵۴۰ پ.م و دوران زندگی کوروش ساخته شده و با توجه به این که کوروش در آن هنگام مقتدرترین شاهنشاه کره‌‌ی زمین و شخصیتی افسانه‌‌گون بوده، بنایی بسیار فروتنانه و پارسایانه می‌‌نماید. این بنا اتاقکی سنگی است که بر فراز هرم پلکانی سنگی کوچکی با هفت پله نهاده شده است. قاعده‌‌ی این هرم پانزده در چهارده متر مساحت دارد و اتاقک دو متر پهنا و به همین اندازه بلندا دارد و طولش سه متر است. یعنی ابعاد اتاقک تقریبا با تابوت بزرگی که مردی رشید مثل کوروش را در خود جای می‌‌داده، برابر است و تناسب این واحدها با یکای متر نشان می‌‌دهد که این مقیاس طول از همان هنگام رایج بوده است. یکی از نوآوری‌‌های هم عصر هخامنشی استانده‌‌سازی دقیق و فراگیر مقیاسهای سنجش وزن و حجم و طول و وقت بود و می‌‌دانیم که یکای اصلی برای اندازه‌‌گیری درازا نیم متر بوده است.

بر اتاقک گور شیروانی‌‌ای سنگی وجود دارد و در پیشانی‌‌اش پنجره‌‌ای کوچک است که می‌‌توان با قدری تقلا بدان وارد شد. اما روشن است که بالا رفتن از پلکان هرم و ورود به بنا رایج نبوده است. آریان توصیف دقیقی از همین بنا به دست داده و گزارش کرده که اسکندر پس از فتح ایران برای زیارت به آرامگاه کوروش رفت و تابوت زرین او را دید که در همین اتاقک بر فرشی سرخ نهاده شده بود که مواد خام‌‌اش از بابل آمده بود و ماهرترین بافندگان مادی آن را پدید آورده بودند.[1] گزارش او با منابع یونانی قدیمی‌‌تر در این مورد توافق دارد که آرامگاه کوروش در اصل در میانه‌‌ی یک پردیس سبز و خرم جای داشته و گرداگرد آن بنایی ستوندار برافراشته بوده‌‌اند. همچنین اشاره شده که نگهبانی و مدیریت این بنا بر عهده‌‌ی مغان بوده است و از این رو چنین می‌‌نماید که بنای پاسارگاد در دوران هخامنشی بیش از آن که بنایی سیاسی باشد، زیارتگاهی دینی بوده باشد. چنان که برخورد اسکندر و مقدونیان همراهش -که در اصل شهروندان شورشی دولت هخامنشی بودند- با آن نیز همچنین بوده است. آریان می‌‌گوید اسکندر بعدتر وقتی بخشی از اموال این بنا غارت شد، خشمگین شد و مغان کارگزار آنجا را محاکمه و اعدام کرد،‌‌ به این جرم که چرا درست از آرامگاه مراقبت نکرده بودند. اما به احتمال زیاد اینها دستاویزی بیش نبوده و خود مقدونیان بوده‌‌اند که مقبره را به تاراج برده‌‌اند و کشتار مغان هم که همزمان با آتش زدن به تخت جمشید است، بخشی از سیاست دیوانه‌‌وار و ویرانگر اسکندر برای درهم شکستن مقاومت پارسیانی بوده که همچنان در برابرش مقاومت می‌‌ورزیده‌‌اند و تا سال بعد، بلافاصله پس از مرگ اسکندر مقدونیان را از خاک ایلام قدیم بیرون می‌‌کنند.

G:\pix\projects\iranzamin\achaemedian\-550 78.jpg

بنای آرامگاه کوروش در پاسارگاد تا حدود زیادی چرخش بنیادین مفهوم مکان در ابتدای عصر هخامنشی را نشان می‌‌دهد. تا پیش از آن به ویژه در مصر مقبره‌‌ی شاهان یکی از باشکوهترین و مهمترین بناهایی بود که ساخته می‌‌شد. کوروش که به گواهی پیکره‌‌اش در همین مکان و دشت مرغاب دعوی گرفتن مصر را هم داشت، با ساختن چنین آرامگاه کوچک و ساده‌‌ای برای خود مفهومی نو از ارتباط مرکز قدرت سیاسی با مکان را پیش نهاده است. بنا آشکارا دلالتی نمادین دارد و هفت پله‌‌اش که به تدریج به نزدیک شدن به آسمان کوتاهتر می‌‌شوند، به احتمال زیاد نماد هفت اختر و به این ترتیب هفت گام عروج روح به مینو هستند که خاستگاهی مهرپرستانه و چارچوبی زرتشتی داشته است.

بی‌‌شک این بنا در زمان ساخته شدن رمزپردازی‌‌های بسیار پیچیده‌‌تر و ریزبینانه‌‌تری داشته است. استرابو و دیگران گزارش کرده‌‌اند که آرامگاه کوروش کتیبه‌‌ای پندآموز داشته که در آن هم نامش آمده و هم رهگذران را به دریغ نخوردن و بهره‌‌جویی از زندگی‌‌شان تشویق می‌‌کرده است. همچنین نقش برجسته‌‌ی مشهور کوروش در همان نزدیکی کتیبه‌‌ای سه زبانه به پارسی باستان و اکدی بابلی و ایلامی داشته که بر آن نام کوروش را نوشته بوده‌‌اند. بنابراین احتمالا کتیبه‌‌ای که یونانیان گزارش کرده‌‌اند نیز به این زبانها بوده است. با توجه به این که مقدونیان و یونانیان تازه در دوران هخامنشی به معنای دقیق کلمه نویسا شده بودند و این مهارت در میان‌‌شان بسامدی بسیار اندک داشته، به احتمال زیاد اسکندر و سربازانش به کل بی‌‌سواد و نانویسا بوده‌‌اند و تک و توکی از دبیرانی که همراهش بوده‌‌اند نیز احتمالا توانایی خواندن و نوشتن به زبانهای یاد شده را نداشته‌‌اند. بنابراین گزارش استرابو از کتیبه‌‌ی پاسارگاد چندان معتبر نیست. هرچند نشان می‌‌دهد که یونانیان انتظار چه نوع محتوایی را داشته‌‌اند، یا چه بسا مردم محلی چه چیزهایی را برای ایشان تعریف می‌‌کرده‌‌اند.

کتیبه‌‌های هخامنشی به ویژه آنهایی که به پارسی باستان نوشته شده‌‌اند همگی در کنار اشاره‌‌های تاریخی دقیق‌‌شان به شخصیت‌‌ها و رخدادها و زمان‌‌بندی‌‌ها، صورتبندی‌‌هایی شفاف از سیاست ایرانشهری و دستگاه نظری نوظهور پارسیان درباره‌‌ی انسان را نیز با فشردگی تمام به دست می‌‌داده‌‌اند. بنابراین کتیبه‌‌ی گمشده‌‌ی پاسارگاد نیز احتمالا چنین متنی بوده باشد. یعنی احتمالا دست کم به دو زبان پارسی باستان و ایلامی نوشته شده، نام و نشان کوروش را در خود داشته، متنی کوتاه بوده، و اشاره‌‌هایی به سیاست پارسی را در خود داشته است.

تنها نشانه‌‌ی دیگری که در پاسارگاد باقی مانده و رمزنگاری اصلی دوران زندگی‌‌اش را نشان می‌‌دهد، نقش برجسته‌‌ی اوست که ‌‌سر روبرت پورتر گزارش کرده تا همین صد و اندی سال پیش کتیبه‌‌ای سه زبانه بر آن بوده است که حالا دیگر نیست. استروناخ حدس زده که در اصل چهار نسخه از این نقش برجسته‌‌ها در چهار درگاه کاخ کوروش در دشت مرغاب وجود داشته‌‌اند که تنها یکی‌‌شان تا به امروز باقی مانده است.[2] این پیکره کاملا در سنت ایلامی ساخته شده و کوروش در آن به صورت مردی رشید بازنموده شده که ریشی کوتاه دارد و تاجی شاخدار بر سر و جامه‌‌ای ایلامی در بر دارد. او همچنین در این نگاره چهار بال دارد که نشان می‌‌دهد در زمان زندگی‌‌اش در هنر با جلوه‌‌ای اساطیری و فراانسانی بازنمود می‌‌شده است. اما مهمترین نکته در این نگاره که به شکل غریبی نادیده انگاشته شده این حقیقت است که کوروش در زمان ساخته شدن‌‌اش مصر را فتح نکرده بوده، و با این حال تاجی بر سر دارد که نمادهای سلطنتی مصر و به ویژه مار کبرای نماد فرعون و شاخهای نماد آمون –هاتور بر آن جای توجه دارد. یعنی این نگاره نشانگر ادعای سیاسی کوروش بر مصر بوده است، که در آن زمان تنها دولت بازمانده و فتح ناشده‌‌ی همسایه‌‌ی ایران بود.

G:\pix\projects\iranzamin\achaemedian\-550 sydcy.gif

 

 

  1. Arrian, 1861: 313.
  2. Gershevitch, Vol. 2, 1985: 392–398.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: پارس و بیرون؛ اندرکنش هنرهای ایرانی و سرزمینهای همسایه – پیش‌‌گفتار

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب