گفتار سوم: هنر اتروسکی(پیوندگاه هنر ایرانی بالغ و هنر اروپایی نوزاد)
در تمام کتابهای تاریخ هنر، بدون استثنا، ظهور هنر در حوزهی تمدن اروپایی به شکلی روایت شده که گویی فرایندی خودبنیاد، منزوی، و درونزاد بوده است. یعنی فرض بر آن است که ماهیتی جغرافیایی به نام اروپا از ابتدای تاریخ بر کرهی زمین وجود داشته که مرز تقریبیاش با «آسیا» یا «شرق» دریای اژه بوده است. این اروپا یا تمدن «غربی» زنجیرهای از فرهنگهای محلی را در خود پرورده که مستقل از فرهنگهای شرقی و اغلب ضد آن بودهاند، و به شکلی پیوسته و پایدار از فرهنگ موکنای و مینوآ تا آثار یونانی و بعدتر اتروسکی تداوم مییابند و در نهایت همه با هم در قالب امپراتوری روم ترکیب میشوند. هنر هم در این قرائت خاص از تاریخ، در همین گرانیگاهها تحول یافته و امری خودبنیاد و مستقل از شرق بوده است.
این روایت جا افتاده و غالب از سیر تحول تاریخ اروپا جدای از نادرستیها و بیدقتیهایی که دارد، زمانپریش و مکانپریش هم هست. مثلا فرهنگ یونانی را قدیمیتر از اتروسکی، و فرهنگ اروپایی را تقریبا همزمان با آسیایی در نظر میگیرد، که همگی نادرست است. همچنین گرانیگاه استقرار یونانیها را به جای آناتولی-شمال بالکان، بیشتر در جنوب بالکان- شرق ایتالیا قرار میدهد، که باز اشتباهآمیز است.
این خوانش رسمی گذشته از این خطاهای صریح، با نوعی وهم و تحریف ریشهدار قومگرایانه هم دست به گریبان است. طوری که مثلا اتروسکها را از طرفی با یونانیها و از طرف دیگر با رومیها «همتبار» و خویشاوند میداند و به نوعی همسرشتی یونانیان و رومیان هم قایل است، و در مقابل میان جمعیتهای دو سوی دریای اژه (مثلا یونانیان و فلسطینیان) یا محورهای شرقی-غربی دیگر (مثلا بین تراکیه و آناتولی) تمایزهایی جمعیتیای قایل است تا مرزبندیای میان «اروپاییها» و «آسیاییها» ایجاد کند.
تمام این برداشتها به گواهی صریح اسناد تاریخی و دادههای باستانشناختی نادرست هستند. بخشی از این خطاها از پیشفرضهایی ایدئولوژیک بر میخیزد که شالودهی هویت مدرن اروپاییان را بر میسازد و مفهوم امروزین غرب را قوام میبخشد. مفهومی که با قدمتِ دویست سیصد سالهاش، یکی از نوپاترین هویتهای جمعی کرهی زمین محسوب میشود و به پذیرش پیشفرضهایی بند است که در برابر طرح پرسشهای دقیق و محک زدن با دادههای عینی و مستند تاب پایداری ندارند و فرو میریزند. چنین هویتتراشیای برای برقرار ساختن خویش ناگزیر است تا مانع طرح پرسشهایی از این دست شود:
الف) با توجه به این که قدیمیترین فرهنگهای غرب دریای اژه (موکنای) در حدود ۱۶۰۰ پ.م شکل گرفتند و نزدیک دو هزار سال از همتاهای خود در ایران زمین جدیدتر بودند، ارتباطشان با قلمرو تمدن ایرانی چگونه بوده و چه وامگیریهایی میان این دو انجام پذیرفته است؟
ب) با توجه به این که نخستین دولت پایدار و بزرگ اروپایی یعنی روم تازه پس از فروپاشی دولت هخامنشی شکل گرفت و سه هزار سال از نهادهای سیاسی ایرانی و مصری جدیدتر بود، چه عناصر فرهنگی و جامعهشناختیای در اروپا پدید آمد که به واقع بیسابقه بود و وامگیری از مصر و ایران محسوب نمیشد؟ داد و ستد فرهنگی و هنری میان رومیان و ایرانیان چگونه بود و یونانیان در این میان چه موقعیتی داشتند؟
برای پاسخگویی به این پرسشها پژوهشی پردامنه و گستردهتر از نوشتار کنونی لازم است. چون دادهها بسیار زیاد و صراحت و شفافیتشان بسیار چشمگیر است و خطاهایی که باید با تکیه بر آنها رفع کرد بسیار پرشاخه و فراوان و ریشهدار است. در اینجا تنها در چارچوب کتابمان بر یک محور خاص تمرکز میکنیم و آن شکلگیری هنر رومی است، و این نخستین هنری است که میتواند اروپایی خالص قلمداد شود. چون هنرهای یونانی پیشین که اغلب اروپایی قلمداد میشوند، در اصل یکی از سبکهای هنری رایج در استانهای ایرانی هخامنشی بودهاند و گرانیگاهشان هم در آناتولی قرار داشته و ارتباطی با سپهر جغرافیایی اروپا در غربشان برقرار نمیکردهاند.
برای فهم چگونگی شکلگیری هنر در قلمرو روم. باید به پیشگامان جامعهی رومی یعنی اتروسکها نگریست. چون ایشان هم شالودهی دولت روم و نظم سیاسی و اجتماعیاش را پدید آوردند، و هم کهنترین نمونهها از هنر رومی را خلق کردند. اتروسکها در عصر هخامنشی قومی به نسبت جوان محسوب میشدند. چنان که تادوران مادها در قالب کوچنشینهایی کشاورز و کوچک سازمان مییافتند و فاقد شهرنشینی پیشرفته بودند. تقریبا در همان زمانی که کوروش بزرگ بر لودیه غلبه کرد و قلمروش را تا اروپای شرقی گسترش داد، نخستین شهرهای اتروسک هم بر صحنهی تاریخ پدیدار گشتند. همزمان با تثبیت قدرت داریوش بزرگ و بازآرایی نظم سیاسی دولت هخامنشی و پیشروی قوای ایرانی به سمت دانوب، در قلمرو اتروسکها هم جهشی در پیچیدگی فرهنگی نمایان شد و سبک هنری نوظهوری پدید آمد که یکسره با فرهنگ ایران شمال غربی و به ویژه سبکهای هنری آناتولی همسان بود. کافی است به آثار اتروسکی بنگریم و با نمونههای ایرانی همزمانشان مقایسهشان کنیم تا آشکار شود که این قلمرو در دوران هخامنشی دنبالهی سپهر فرهنگی و اقتصادی کشور پارسی بوده، و در ضمن خارج از افق سیاسی آن قرار داشته است.
اتروسکها در دوران هخامنشی از شمال تا رود پو و از جنوب تا رود تیبر پیشروی کردند و مرکز قلمروشان کامپانیا در شمال ایتالیا بود. هنرشان (که پیوسته و منسجم و قاعدهمند است) را اغلب به عنوان مقدمهای بر هنر رومی یا شعبهای از هنر یونانی تفسیر کردهاند. در حالی که چنین تعبیری نادرست است و اتروسکها هنر ویژه و اصیل خود را داشتهاند که دنبالهی مستقیم هنر کنعانی-فنیقی و شاخهای از هنرهای قلمرو ایران غربی است. ارتباط این هنر با یونان در حد چند وامگیری و تماس سطحی است، و هنر رومی هم پیامد و ادامهی آن محسوب میشود و بدیهی است که دختران نمیتوانند مادرانشان را بزایند!
چارچوبهای حاکم بر فهم هنر اتروسک به خاطر پیوندهایش با هنر رومی و یونانی از ماهیتی ایدئولوژیک برخوردار است. برای فاصله گرفتن از این سوگیریهای متکی به جعل و جایگزین کردناش با سوگیریهایی دیگر که مستند و استوار به دادههای عینی باشد، نخست باید هنر اتروسکی را در چارچوب تاریخی-جغرافیاییاش بیطرفانه نگریست و بر اساس شواهد و دادههای موجود همچون یک سیستم زیباییشناسانهی مستقل به رسمیت شمرد و بعد ارتباطهایش با هنرهای همسایه و همزمانش را وارسی کرد و به تفسیر آن همت گماشت.
معمولا هنر اتروسکی را به پیروی از دورهبندی هنر یونانی به سه مرحلهی شرقگرایانهی آغازین (۷۰۰-۶۰۰ پ.م)، باستانی[1] (۶۰۰-۴۸۰ پ.م) و کلاسیک (۴۸۰- ۲۰۰ پ.م) تقسیم کردهاند. اما این ردهبندی هم دربارهی هنر اتروسکی پرایراد است و هم در اصلِ یونانیاش مبنایی مستند ندارد. هم یونانیان و هم اتروسکها بخشی از موزائیک اقوامی بودند که در هزارهی اول پ.م در قلمرو بالکان-اروپای شرقی مستقر بودند و از نظر فرهنگی گسترشی سرراست و صریح از فرهنگ ایرانی محسوب میشدند. یعنی فنون کشاورزی، شهرنشینی، فناوری و نویسایی و دینشان را یکسره از قلمرو ایران زمین وامگیری میکردند. البته تاثیرهایی از تمدن مصری هم با واسطهی فرهنگهای اژهای (که بسیاریشان هنوز یونانی نبودند) در کار بوده و عناصر بومی و ویژهی هریک هم فعال بوده است.
در برخی موارد این جمعیتها به طور مستقیم از مهاجرانی تشکیل میشدند که از قلمرو ایران زمین به آن سو کوچیده بودند. اهالی تراکیه که آریاییهایی کیمری و خویشاوند با پارسیان و مادها بودند، نمونهای از ایشان هستند و اتروسکها که نوادهی کنعانیها و فنیقیها بودند، نمونهای دیگرند. بنابراین در اینجا با زیرسیستمهایی از حوزهی تمدن ایرانی سر و کار داریم که از اواخر هزارهی دوم پ.م در محور شمال غربی به سمت اروپا پیشروی میکنند و در نیمهی اول هزارهی نخست پ.م در ایتالیا جایگیر میشوند و فرهنگهایی محلی پدید میآورند. تاریخ هنر در همهی این فرهنگها تابعی مستقیم از تاریخ تمدن ایرانی است. چون بند ناف فرهنگی میان این زیرسیستمها و سیستم مادی همچنان برقرار بوده، و بخش عمدهی این قلمرو در دوران هخامنشی اصولا بخشی از خاک کشور پارس محسوب میشده است.
قلمرو اتروسک در این بافت باید نگریسته شود و از این رو اهمیت دارد که برخلاف یونان احتمالا هرگز بخشی از قلمرو سیاسی پارسیان نبوده است. یعنی منطقهای بیرونی، اما همسایه است که میتوان تاثیر فرهنگ و هنر ایرانی فارغ از سیطرهی سیاسی را به خوبی وارسی کرد. بر این مبنا مقاطع تاریخی اصلی که گسستهای هنری مهم را در همهی این فرهنگها نشان میدهد، با صراحت در اسناد تاریخی نمایان است و چنین دورهبندیای به دست میدهد:
دورهی نخست: دوران پیشاهخامنشی، که هم در یونان و هم در اتروسک از قرن نهم تا هفتم پ.م آغاز میشود و تا عصر کوروش بزرگ (حدود ۵۴۰ پ.م) ادامه مییابد. فرهنگ اتروسکی و همچنین فرهنگ فنیقی ادامهی گسترش موج عصر آهن در قلمرو ایران زمین است و به شاخهی شمالی از گازانبری جمعیتی میماند که تبارنامهای سامی داشته و از منطقهی فنیقیه برمیخیزد و زیر و زبر سواحل نیمهی شرقی مدیترانه را پوشش میدهد. عصر آهن اتروریا را با نام فرهنگ ویلانووا[2] میشناسند که در حدود سال ۹۰۰ پ.م آغاز میشود و دویست سال به درازا میکشد و درآمیختگی نمایانی با فرهنگهای عصر مفرغ و آهن هند و اروپاییان آن منطقه (به ترتیب، فرهنگ اورنفیلد[3] و هالشتات[4]) دارد.
دورهی دوم: از دوران کوروش بزرگ تا دوران خشایارشا (حدود ۴۸۰ پ.م)، که در آن ظهور سبک ملی ایرانی در هنر درباری هخامنشی را میبینیم و این مناطق با وامگیریهای سطحی زیر تاثیر آن قرار میگیرند. اما هنوز اتصال استوار اقتصادی و سیاسی با قلمرو ایران زمین ندارند. با ظهور کوروش گسستی نمایان و آشکار و جهشی چشمگیر در سبکهای هنری و حجم آفریدههای زیباییشناسانه را میبینیم که عدد مبهم ۶۰۰ پ.م که اغلب قید میشود، کوششی برای غفلت و کتمان آن است.
اتروسکها تا زمان به قدرت رسیدن کوروش بخشی به نسبت کوچک از شمال غربی ایتالیا را در اختیار داشتند، و بلافاصله پس از شکلگیری دولت هخامنشی گسترشی چشمگیر یافتند و قلمرو زیر پوشششان دو برابر شد. این گسترش البته به طور مستقیم با سیاست پارسیان ارتباطی نداشت، ولی پیامدی بود از دگردیسی ساخت قدرت در جهان باستان و یکپارچهسازی سریع و جهشی تمام واحدهای سیاسی جهان باستان و زایش کشور شاهنشاهی ایران.
دورهی سوم: از دوران فتح بالکان و اروپای شرقی به دست خشایارشا (حدود ۴۸۰ پ.م) آغاز میشود و تا پایان عصر هخامنشی (حدود ۳۳۰ پ.م) به درازا میکشد. در این مدت بخش عمدهی این مناطق سرزمینهای تابع شاهنشاه پارسی بوده و یا در همسایگی استانهای دولت هخامنشی قرار داشتهاند. در این دوران شکوفایی ناگهانی و چشمگیر هنرهای گوناگون و رواج سبکهای ایرانی در منطقه را میبینیم.
قدیمیترین آثار هنری بازمانده از اتروسکها را میشود به سادگی با هنر فنیقی اشتباه گرفت. کندهکاریهای ماهرانه بر عاج و فلزکاری هنرمندانه نمودهای اصلی این هنر است و هم از نظر مواد خام و هم فناوری درست همان است که در ایران غربی و فنیقیه و آناتولی میبینیم. حتا مضمونها هم یکسان است و در این دوران هنر اتروسکی چیزی جز شاخهای کوچنده از هنر ایرانی نیست که به شمال ایتالیا نقل مکان کرده باشد.
یکی از بهترین نمونههای بازمانده از این هنر مقبرهی رِگیلونی گالاسی[5] است که در شهر باستانی کایره[6] قرار دارد. این شهر که در پنجاه شصت کیلومتری شمال غربی رم جای دارد و یکی از مراکز اصلی فرهنگ اتروسکی است. رم را در واقع میتوان ادامهی این شهر دانست. نام اصلی این جا در زبان اتروسکی کیسْرا (به فنیقی: کیشْریا) بوده است. از قرن هشتم و نهم پ.م نشانههای سکونت دایمی در این شهر نمایان میشود و در قرن هفتم پ.م به گرانیگاه اصلی تجارت در ایتالیا بدل میشود و همزمان سبکهای هنری ایرانی در آن تثبیت میشود. این را اغلب «دورهی شرقیگرایی»[7] میخوانند، که نامی پرت و نادرست است. چون به طور مشخص منظور از شرق در اینجا تمدن ایرانی است و اگر تابو و هراسی از بردن نام ایران نداشته باشیم، دلیلی ندارد این اسم دقیق و روشن را با یک جهت جغرافیایی کلی و ابهامهای برخاسته از آن جایگزین کنیم.
در زمان فراز آمدن کوروش بزرگ (قرن ششم پ.م) کایره همراه با تارکوینا قطبهای اصلی فرهنگ اتروسکی محسوب میشدند. دقیقا در زمان کوروش و کمبوجیه است که جهشی عظیم در شکوفایی هنری اتروسکها نمایان میشود. این را همهی نویسندگان به «مهاجرت گروهی یونانیان به اتروسک» منسوب کردهاند، که هیچ دلیل تاریخی و شاهد باستانشناختی برایش وجود ندارد. آنچه به این تصور یونانمدارانه دامن زده، احتمالا آن است که هنر یونانی هم کمابیش در همین زمان –و اندکی دیرتر از هنر اتروسکی- وامگیری از سبکهای ایرانی را آغاز میکند و شباهتی میان این دو نمایان میشود.
این فرض یونانمداری به ویژه از آن رو نادرست است که بنا به منابع یونانی میدانیم که اتروسکها و خویشاوندان کارتاژیشان در ساحل جنوبی مدیترانه نه تنها با یونانیها تفاوت داشتهاند و قومیتی متمایز محسوب میشدهاند، که به طور فعال با گسترش جمعیتی یونانیان در ایتالیا مقابله هم میکردهاند. اتروسکها در همین تاریخ از استقرار کوچنشینهای یونانی که مهمتریناش را مردم فوکایا تاسیس کرده بودند، جلوگیری به عمل میآورند. این مردم همچنین به طور فعال تحرک دزدان دریایی یونانی را در سواحل مدیترانه مهار میکردهاند و در منابع یونانی به این خاطر شهرتی داشتهاند.[8]
همین داده نشان میدهد اتروسکها با سیاست هخامنشی پیوندهایی داشتهاند. مهمترین دلیلش آن که اصولا نام اتروسکها همزمان با گسترش قدرت هخامنشی در دریای اژه در اسناد تاریخی ظاهر میشود و در این هنگام ایشان به همراه کارتاژیان دو شاخه از فنیقیهای مهاجری هستند که تابعان وفادار هخامنشیان و بعدتر سازمان دهندگان نیروی دریایی ایران هستند.
در فاصلهی سالهای ۵۴۰ تا ۵۳۵ پ.م، یعنی دقیقا در همان زمانی که کوروش بزرگ لودیه را گرفت و دایرهی قدرتش را تا بالکان و دریای اژه گسترش داد، برای نخستین بار از اتروسکها نامی به میان میآید و این به نبرد آلالیا مربوط میشود. آلالیا کوچنشینیای بود که یونانیان اهل فوکایا در جزیرهی کرسیکا تاسیس کرده بودند. در همین سالها وقتی اقتدار پارسیان بر آناتولی و شمال بالکان تثبیت شد، ارتش پارسی به سوی سرزمینهای همسایهی قلمرو لودیه پیشروی کرد و دولتشهرهای یونانی را مطیع ساخت. مردم فوکایا و چند شهر همسایه نمونهای از این یونانیهای تازه مطیع شده بودند.
کوروش سرداری مادی به نام مازَر را به بالکان فرستاد و کمی بعد که او درگذشت، سرداری دیگر به نام هارپاگ را جانشیناش ساخت.[9] این هارپاگ به دو سردار زیردستش که ویشتاسپ و آروسیوس (آرش؟) نام داشتند به منطقهی ماگنزیا و فوکایا رفتند و شهر فوکایا را بدون جنگ گرفتند.[10] هرچند مردم فوکایا تابع شدند، اما مورخان یونانی میگویند که گروهی از ایشان سوار به کشتی از شهرشان گریختند و عدهای به سیسیل رفتند و به دزدان دریایی مخوفی بدل شدند. برخی دیگر در آلالیا کوچنشینی تشکیل دادند.
در همهی کتابهای تاریخی داستان جنگ آلالیا طوری روایت شده که انگار واقعهای منفرد و بیربط با زمینهی اطرافش بوده و به «اروپا» و «یونانیها و رومیها» مربوط میشده است. اما وقتی به همزمانی رخدادها و درگیریهای همزمانِ مردم فوکایا با سپاهیان هخامنشی مینگریم، روشن میشود که چنین نبوده است. درست در همان زمانی که سپاهیان هارپاگ این شهر را محاصره میکنند و با مردم فوکایا وارد مذاکره میشوند و آنجا را بیخونریزی تسخیر میکنند (در ۵۴۶ پ.م)، دستههایی از مهاجر-دزد دریاییهای فوکایایی در مدیترانه به حرکت در میآیند و دقیقا در همین زمان است که ناوگان متحدی اتروسکیها و کارتاژیها در نبرد آلالیا بر ایشان غلبه میکنند و جلوی توسعهشان در کرسیکا را میگیرند.
در این هنگام فنیقیها که نیای هردو گروه (اتروسکی و کارتاژی) بودند، از وفادارترین اقوام درپیوسته به نظم سیاسی کوروش محسوب میشدند. باید توجه داشت که این چند سال پیش از آن بود که کوروش بر بابل غلبه کند. و بابل بود که دولتِ نیرومندِ چیرهگر بر قلمرو آسورستان و فنیقیه به شمار میرفت. یعنی فنیقیها در لحظهای از کوروش پشتیبانی کردند و نیروهایشان را در پیشرویاش به سمت غرب در اختیارش نهادند، که هنوز دولت بابل فرو نیفتاده و کوروش به طور رسمی قلمرو فنیقیه را فتح نکرده بود.
اتروسکها هم به همین شکل در لحظهی گام نهادنشان به تاریخ، همچون نیرویی در حاشیهی دولت نوظهور ایران جلوه میکنند که متحد با نیروهای پارسی هستند و از دوردستها در راستای سیاست کوروش عمل میکنند. ناگفته نماند که کارتاژیها و اتروسکها در همین زمان و اقتداری در دریاها داشتهاند و در برابر چهل کشتی یونانی اهل فوکایا، روی هم رفته صد و بیست کشتی بسیج میکنند و هرچند هرودوت از شجاعت و پیروزیهای یونانیان با لاف و گزاف سخن گفته،[11] نتیجهی نبرد نشان میدهد که اتروسکها و کارتاژیها پیروزی قاطعی به دست آورده و جایگیر شدن اهالی فوکایا در کرسیکا را مهار کردهاند. خود هرودوت میگوید که اهالی فوکایا تنها دویست سال بعد و پس از جنگهای سیسیل بود که توانستند جای پایی در ایتالیا و جزایر اطرافش پیدا کنند.[12]
تقریبا تردیدی نیست که مردم اتروریا تابع مستقیم شهربانان هخامنشی نبودهاند و قلمرو ساتراپیهای پارسی تا آن منطقه گسترش نداشته است. با این حال روشن است که این مردم سخت زیر تاثیر فرهنگ و سیاست هخامنشی قرار داشتهاند، و احتمالا خود را همچون بخشی از این دولت جهانی قلمداد میکردهاند. گذشته از نبرد دریایی آلالیا که به صراحت چنین امری را نشان میدهد، این اشاره را هم در منابع کهن میخوانیم که اتروسکها در یونان تنها به معبد دلفی پیشکش میدادهاند.
اگر به قدر کافی تاریخ بدانیم، این را در مییابیم که چنین علاقهای به معبد دلفی بر پیوندی سیاسی گواهی میدهد. چون معبد دلفی اصولا با پشتیبانی کوروش بزرگ تاسیس شد و کاهنهی آپولون در آن همواره به نفع سیاستهای ایرانیان پیشگویی می کرد و به لحاظ نهادی هم همچون سفارتخانهی ایران در یونان عمل میکرد. یعنی هم شهربانان و سپهسالاران پارسی به آن هدیه میدادند و هم امیران یونانی برای پرداخت خراج و هدیه به ایرانیان یا رساندن پیام به ایشان به آنجا مراجعه میکردهاند.[13]
گواه دیگری که صریحتر پیوندهای دینی میان اتروسکها و اقوام حوزهی تمدن ایرانی را نشان میدهد، آثاری است که با نام الواح پیرگی[14] شهرت یافته است. اینها سه برگهی زرین هستند (تصویر زیر) که در حدود سال ۵۰۰ پ.م و در اوج اقتدار داریوش بزرگ پدید آمدهاند. این برگهها به فرمان شاه کایره ساخته شدهاند و در آن شرح داده شده که این حکمران هدایایی به معبد عشتاروت پیشکش کرده است. عشتاروت ایزدبانویی فنیقی است و یکی از این الواح هم به خط فنیقی نوشته شده و در کنار دو تای دیگر قرار میگیرد که به خط اتروسکی (لاتین بعدی) است.[15]
برای این که پیوند میان این دو زبان روشن شود، هردو نسخهی فنیقی و اتروسکی را بر مبنای دو برگردان معتبر[16] ترجمه میکنم، و یک روایت فارسی عربیزده از آن را هم به دست میدهم تا ببینید که پیوستگی متن با زبانی که امروز هم در ایران فهمیدنی است، چقدر بوده است:
متن فنیقی: لربت عشتاروت، آشر قدش أُذ (هذا)، آش پئل و أش یطن تبریا ولنش ملک عل کیشریا، بیرخ ذبخ شمش بمتنا ببیت و بن طو. کعشتاروت عرش بید لملکی شنت شلش بیرخ ککر بیم قبر الم. و شنت لماش الم ببیتی شنت کم هه کوکب معلی.
نسخهی فارسی عربگرا: برای ربه عشتاروت، این ارض قدس ساخته شد و عطا شد (توسط) تبریا ولنش -ملک علی کیشریا- به ماه ذبح برای شمس، به (مثابه) هدیهای به بیت (معبد)، (هنگام) بنای پرستشگاه. (چون)که عشتاروت با ید خود ملک را به عرش (برکشید، برای) ثلث سنه از ماه خورْوَر، از یوم قبر اله. و سنه (استقرار) مجسمهی اله در بیت به (قدرِ) سنه (دوام) کوکبهای متعالی باد.
نسخهی پارسی: برای ایزدبانو عشتاروت، این زمینی مقدس است که ساخته شد و پیشکش شد (به دست) تبریا ولنش شاه کایره، در ماه قربانی کردن برای خورشید، همچون پیشکشی به خانه(ی خدا)، هنگامی که (شاه) پرستشگاهی بنیاد کرد. چون که عشتاروت با دستش شاه را برکشید برای سه سال، از ماه خورور و از روز تدفین خداوند (تا حالا)؛ و (بادا که) سالهای (برقرار ماندن) تندیس خداوند در خانهاش به قدر سالهای (عمر) اختران آن بالاها باشد.
متن اتروسکی: (لوح ۱) ایتا تمیا ایکاک هرامَشوا وطیِخِه اونیال آستْرِس، ثِمیاسا مِخ ثوتا. ثِفاریئِی وِلیاناس سَل کلووِنیاس توروکِه. مونیستاس ثوواس تامِرِسکا ایلاکوِه تولِراسِه. ناک کی آویل خورْوَر تِشیامِیتالِه ایلاکوِه اَلشاسِه. ناک آترانِس ریلاکال، سالِیتالا آکناشوِرس. ایتانیم هِراموِه، آویل اِنیاکا پولومْخوا.
(لوح ۲) ناک ثفاریه وِلیوناس ثاموکِه کْلِوا اِتونال ماسان تیور، اونیاس شِلاکِه. واکال تْمیال آویلْخوال آموکِه پولومْخوا سْنویاف.
نسخهی پارسی: (لوح ۱) این معبد و این بتهای هرمس را مردان شهر ساختهاند و به اونی-آستارت (ایزدبانوی عشتاروت) پیشکش کردهاند. ثِفاریئِی وِلیاناس این پرستشگاه دلپذیر را اهدا کرد. که این کاهنان و تندیسها گرداگرد مقبرهی خودش حلقه بزنند. برای سه سال در ماه خورور، با هدایای سوزاندنی به همراه تندیسها دفن شد. در دوران حکمرانی رئیس، با دستان او (ایزدبانو) بود که به جلو کشیده شد (اقتدار یافت). با این تندیسهای هرمس، سالها همچون اختران تداوم خواهند یافت.
(لوح ۲) وقتی ثقاریه ولیاناس در ماه ماسان این معبد را ساخت، اونی (عشتاروت) خرسند شد. نذریهای سالانهی معبد به قدر ستارگان پرشمار بود.
دو سه کلمه در این متن جای توجه دارد. یکی دربارهی نام شاه کایره است که اغلب آن را در کتابها به صورت تیبریوس وِلیاناس[17] نقل کردهاند که شکلی رومی شده از آن است. اما شکل اصلیاش –ثفاریه ولیاناس- بیشک سامی است. دیگری اسم ماه خورْوَر است که هم در فنیقی و هم در اتروسکی رواج داشته و احتمالا با خرداد ماه برابر میشده است. ریشهی این کلمه نامشخص است و در زبانهای سامی بن مشخصی سازندهاش نیست. از این رو احتمال دارد وامواژهای از زبانهای آریایی باشد و در این حالت میشود حدس زد که با نام ماه خرداد پیوند داشته باشد.
در همان زمانی که این لوح در شمال ایتالیا نوشته میشد، در جنوب آناتولی و منطقهی کاپادوکیه برای نخستین بار تقویم خورشیدی زرتشتی رواج یافت و این همان است که امروز هم نام رسمی ماههای ایران را تشکیل میدهد. این نظام رمزگذاری ماهها در حال حاضر بر کرهی زمین قدیمیترین سیاههی رایج از نام ماههاست و دست کم از بیست و شش قرن پیش تا امروز دوام داشته است. در این تقویم نام سومین ماه سال خرداد است که در متون گوناگون به صورت خورداد و خورتات ثبت شده و همگی وامی است از کلمهی اوستایی هَئورتاتَه که هفت قرن پیش از ظهور دولت هخامنشی برای نخستین بار در گاهان زرتشت ثبت شده و «کمال و رسایی» معنی میدهد. ارتباط میان این واژه و نام ماه اتروسکی البته حدسی جسورانه است که شواهد کافی برای تاییدش در دست نیست و در غیاب پیشنهادی محتملتر، تنها همچون گمانی باید بدان توجه داشت و با دادههایی بیشتر محکش زد.
در کنار این دادهها از سیاست و دین و فرهنگ اتروسکها، شاهدی که استوارتر از همهی اینها به پیوند فرهنگی اتروسکها و دولت ایران هخامنشی گواهی میدهد، آثار هنری بازمانده از این مردم است. تاریخ هنر اتروسکی با ظهور کوروش دستخوش چرخشی جدی میشود و سبک بدوی و به نسبت روستایی پیشیناش ناگهان به درخششی بیسابقه دست مییابد که هم از نظر فنی و مهارتی و هم از نظر مواد و زمینهی مادی و هم از نظر مضمون و ریخت کاملا دنبالهی هنر ایران هخامنشی است. برای به کرسی نشاندن این گزاره، در اینجا شاخههای اصلی هنر اتروسکی را وارسی خواهم کرد و گاه به هنر یونانی همزمان و همسایهاش در ایتالیا نیز گریزی خواهم زد تا بافت فرهنگی خلق این آثار بهتر نمایان گردد.
- Archaic ↑
- Villanovan culture ↑
- Urnfield ↑
- Hallstatt ↑
- Regolini-Galassi tomb ↑
- Caere ↑
- Orientalizing Period ↑
- Strabo, Geographia, V, 2,3. ↑
- ۱۱۱ ديودور سيسيلي، کتاب ۹، فصل ۳۵. ↑
- ۱۱۲ هرودوت، کتاب يکم، بندهاي ۱۵۱-۱۶۰. ↑
- ۱۱۳ هرودوت، کتاب اول، بند ۱۶۶. ↑
- ۱۱۴ هرودوت، کتاب اول، بند ۱۶۷. ↑
- ۱۱۵ دربارهی سیر تحول معبد دلفی و نقش کوروش و پارسیان در اعتبار یافتناش در کتاب «کوروش رهاییبخش» بحثی مفصل آوردهام. ↑
- Pyrgi Tablets ↑
- Schmitz, 1995: 559-575. ↑
- Temporini et al., 1972: 201; Haarmann, 1996: 355. ↑
- Tiberius (Thefarie) Velianas ↑
ادامه مطلب: نخست: سفالگری
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب