بخش نخست: پیشداشتها
گفتار نخست: دربارهی این متن
ایرانی بودن یا نبودن، مسأله این است. بیست و پنج سدهي پیش، زمانی که مفهوم ایرانی بودن – شاید به عنوان نخستین شکل از مفهوم «ملیت» – صورتبندي میشد، مسأله این بود، و امروز نیز مسأله همین است. با این تفاوت که آن ایرانی بودنِ بیست و پنج سدهي پیش، امری خودمدار، نوآورانه، پیشرو و مرکزی بود، و این ایرانی بودنِ امروزین وضعیتی تدافعی و حاشیهای دارد.
متنی وجود ندارد که بریده از شرایط زمانهاش نوشته شود. به ویژه دست یازیدن به نگارش رسالهای در قلمرو علوم انسانی، آن هم زمانی که موضوعش هویتی ملی و سرگذشتی تاریخی باشد و زبانش انتقادی، باید پیشاپیش با پذیرشِ این تأثيرپذیری از شرایط زمانه – با تمام نقاط قوت و ضعفش – همراه گردد.
از این رو، این متن به هیچ عنوان ادعای استقلال از شرایط زمانهاش را ندارد. برعکس، سرِ آن دارد که بر دغدغهای که در شرایط خاص تاریخی و جغرافیایی ما قابل طرح است انگشت گذارد و از دریچهی اينجا و اکنون به مشکلی بنگرد که حدود صد میلیون ایرانی را با خود درگیر کرده است: یعنی دغدغهی ایرانی بودن.
این دغدغه را با چند نگاه و چندین رویکرد میتوان مورد توجه قرار داد. هدف من از نوشتن این متن، دستیابی به شیوهای برای پیراستن این مفهوم از رسوباتی است که به تدریج بر پیکرهی گفتمانِ برسازندهاش تلنبار شدهاند. مفهوم ملیت ایرانی، مانند هر مفهوم مشابهی، گفتمانی است پویا و سیال که در جریان تاریخ با منشها، معانی و ساختارهای گفتمانی دیگر داد و ستدی دایمی دارد و در تعادل با آنهاست که تعریف میشود. قدرتی که از این گفتمان ناشی میشود، معنایی که در آن نهفته است و لذتی که جامعههاي مسلح بدان پدید میآورند، بر بستر این تعادل شکنندهی گفتمانها با يكديگر سوار شده است.
در حال حاضر، مفهوم ایرانی بودن و چارچوب معانی مرتبط با ملیت ایرانی عمیقاً آسیب دیدهاند. بخش مهمی از این آسیب به تأثير گفتمانهای دیگری مربوط میشود که در جریان تحولاتی تاریخی با این مفهوم درآمیختهاند، ساختار نشانهها و رمزگانش را دگرگون کردهاند و محتوای معناییاش را مسخ نمودهاند. چنین مینماید که بخش مهمی از این آمیختگیها، که از دید من به کاهش قدرت/ معنا/ لذتِ برخاسته از گفتمان «ایرانی بودن» انجامیدهاند، خاستگاهی مشترک داشته باشند. این خاستگاه مشترک «اسطورهی معجزهی یونانی» است؛ اسطورهای که بیش از دو هزاره پیش به عنوان پادگفتمانی باستانی در برابر گفتمان نوپای ایرانی بودن ظاهر شد، در جریان تاریخ مورد وامگیری و استفاده واقع گشت، و امروزه بافتِ پایه و بنیادین تعریف هویت در فرهنگهای مسلط بر جهان را بر میسازد.
چنان که در این نوشتار نشان خواهم داد، شالودهی آنچه بخش مهمی از مردم بافرهنگ و متمدن دنیا خویشتن را بر مبنای آن تعریف میکنند بر پایههایی موهوم و سست نهاده شده است. پایههایی که سستی و نااستواریشان به شکلی غریب آشکار است، و نقاط ارجاع و شاخصهای اعتباربخشی بدان همچون ترکیبی شگفتآور از خطاهای روشن و اشتباههای عمدی مینماید.
مرور منابع مربوط به خاستگاههای این اسطوره، و خطاهای آمیخته بدان، مرا متقاعد کرده است که نادیده انگاشته شدن بخش مهمی از اسناد و مدارک بر جای مانده از دوران باستان، و تداوم اسطورهی معجزهی یونانی در زمان حاضر، ناشی از اشتباه و خطاهای سهوی اندیشمندان و نویسندگان نیست، بلکه تلاشی – شاید ناخودآگاهانه – است برای حفظ خودانگاره و هویتی ساختگی، از راه چنگ زدن به تکیهگاهی که «به زور» استوار پنداشته میشود. از این رو مخاطب این متن تنها پژوهشگران و تاريخنويسانی نیستند که در نقش بازتولید کردنِ اسطورهی یادشده تخصص دارند؛ کسانی که هویتشان، سابقهشان، افتخاراتشان و توجیهشان برای نابرابریهایی ساختگی، به اعتقاد و باورشان به اسطورهی معجزهی یونانی وابسته است بیتردید تمام تلاش خود را برای حفظ تصویری که از خویش در ذهن دارند متمرکز خواهند کرد. با وجود این، گمان میكنم محك زدن نقادانهی این هویتِ تاریخی، بدان شكل كه در این نوشتار پیش نهاده شده، برای بازسازی و بازاندیشی در «كیستی» ایشان نیز سودمند است.
در برابرِِ متخصصان دانشگاهی یونانشناس، كه احتمالاً این متن را چالشی روشنفكرانه و نقدی بیرونی بر گفتمان هویت تاریخی غرب خواهند انگاشت، ایرانیانی قرار دارند كه مخاطبان اصلی این كتاب هستند. روی سخنم در این نوشتار، پیش از هر كس، با ایرانیان است به معنای عام كلمه، یعنی ساكنان و وابستگان به قلمرو فرهنگی و جغرافیایی ایرانزمین – اگر كه فریفتهی امکانِ حل شدن در هویتی حاضر و آماده نشده باشند – و به ویژه تاريخنويسان ایرانی – اگر ادعای اندیشیدنی خودمدارانه را داشته باشند – و همچنين تمام دیگرانی که شاید دستیابی به حقیقتی نامنتظره را بر آسایشِ باور به پیشداشتهایی امن ترجیح دهند.
امروزه، گفتمان مسلط بر نظام جهانی فرهنگ، كه سرمشقی معنایی و ریشهدار در اسطورهی معجزهی یونانی است، بر افسانهی تمایز میان شرق و غرب تکیه دارد و از باور به برتری باختر بر خاور تغذیه میشود و آن را بازتولید میکند. تمام گفتمانها و هویتهای دیگر، در زمینهای از این مجموعه از اسطورهها و پندارها معنا میشوند و تقريباً تمامشان در برابرِ این فراروایتِ غولآسا وضعیتی تدافعی و حاشیهای دارند. گفتمانهای مطیع ناشده و دگراندیش در این زمینه، اگر بخواهند حرفی اصیل و متفاوت بر زبان آورند، باید نخست جایگاه مسلط گفتمان غربی را بشناسند، آن را به درستی بفهمند و قادر به داوری دربارهاش باشند.
هدف از نگارش این متن، دستیابی به چنین بینشی است. بینشی که ایستگاه نخست در مسیر بازسازی هویت ایرانی است.
ملیت ایرانی را با رویکردهایی گوناگون، در سطحهاي متمایزی از درشتنمایی و در مقیاسهای زمانی و مکانی متفاوتی میتوان مورد بررسی قرار داد. آنچه من در این نوشتار دنبال میکنم، نه به دست دادن تصویری عام و فراگیر از مفهوم ایرانی بودن، که تنها واسازی برخی از پیشفرضهای تنیدهشده در آن است. انگیزهی این کار، بیتردید، دغدغهای شخصی است که آن را با بسیاری از هممیهنانم شریک هستم.
پس آماج اصلی این نوشتار صورتبندي هویت ایرانی نیست، هر چند به مقدمههایی در این زمینه نزدیک خواهد شد. هدف اصلی، وارسی و ارزیابی نقادانهی اسطورهی معجزهی یونانی است. با هدفِ آن که روشی برای محک زدن این شبکه از باورها فراهم آید، و راه برای واسازی مبانی گفتمان غربمدار هموار گردد. بار دیگر باید بر این نکته تأكيد کنم که شواهد آشکار و مستندات علمی فراوانی که برای نقد و ابطال اسطورهی یادشده وجود دارند بیش از میزانی هستند که در یک وارسی عقلانی مورد نیاز است. از این رو گمان نميکنم بقای این اسطوره به دلایل عقلانی و شناختی وابسته باشد، و دوام آن را بیشتر به نیاز روانشناختی و انگیزش عاطفی اندیشمندان غربی برای ایمان آوردن به این اسطوره مربوط میدانم؛ نیاز و انگیزهای که برتری غرب و پستی شرق را تثبیت میکند و قاعدتاً نباید در ایرانیان وجود داشته باشد.
از آنچه گذشت، میتوان دریافت که مفهوم ملیت را به عنوان عاملی كلیدی در سازماندهی اجتماعی و تعریف هویت ارزشمند میدانم. اما به برداشتی رمانتیستی و نوستالژیک از آن باور ندارم و معتقد به واسازی، تبارشناسی و بازتعریف کردن اجزای معنایی مفهوم ملیت هستم. از سوی دیگر به وجود شكلی كهن و دیرپا از صورتبندي ملیت در ایرانزمين باور دارم كه از ناسیونالیسم مدرن – و پیامدهای سیاسی قومگرایانه و سلطهمدارانهاش – متمایز است. بازسازی و پیكربندی مجدد این روایت از ملیت در این زمانه ضرورتی برای ماست، و بختی برای تمام نظامهای اجتماعی جویای هویت. در عین حال، به هیچ معنا یا مفهومی به دلیل دیرپا یا کهن بودن، شکل، محتوا یا خاستگاهش پایبند نیستم. یعنی به این باور دارم که باید هنگام بازتعریف کردن مفهوم ملیت امکان طرد همه چیز را داشت و آن گاه با نوآوری و قدرتی، که از این امکان فرا دست میآید، به بازسازی هویت خویش پرداخت. به عبارت دیگر، به بازسازی ملیت باور دارم، نه احیای نامحتمل چیزی که احتمالاً در گذشته بوده است. از این رو، این متن را به عنوان پیشدرآمدی بر مجموعهای از نوشتارها مینویسم که شاید بتوانند کار بازسازی چنین هویتی را به انجام رسانند. در مورد این متن باید به چند نکته اشاره کنم:
نخست – هدف از نوشتن این متن، پاسخگویی به یک پرسش مرکزی است که میتوان به این شکل صورتبندياش کرد: «کشمکش شرق / غرب، آسیا / اروپا، و ایران/ یونان چگونه و چرا شروع شد و چه اثری بر پیکربندی هویت دو طرف گذاشت؟»
به عبارت دیگر، در این متن سرِ آن دارم تا جفت متضاد معنایی مشهورِ شرق در برابر غرب را در نخستین و کهنترین شکلِ بیانش واسازی کنم و خاستگاههای آن را نشان دهم. بنا بر روش مرسوم خویش، از چارچوب «نظریهی سیستمها» استفاده میکنم و تار و پود جفت متضاد یادشده را بر مبنای شبکههایی از قدرت، لذت، بقا و معنا، که در هم تنیده شدهاند، تحلیل خواهم کرد. چگونگی شکلگیری مفهوم «ما» در برابر «دیگری» و چگونگی تمرکز قدرت سیاسی و بار شدن معانی هویتبخشِ فرهنگی بر این دو کلیدواژه را نیز در همین چارچوب تبارشناسی خواهم کرد.
دوم – باور دارم که شالودهی نظم سیاسی در آغاز سدهي پنجم پ.م.، با به قدرت رسیدن هخامنشیان، در سطح جهانی دچار تحولی جدّی شد، و گمان میکنم تاریخ تکوین مفاهیم یادشده با زمان زایش مفهوم ایرانی بودن تقارن داشته باشد. از این رو، بررسی خود را بر مدتی به نسبت کوتاه – آغاز دوران هخامنشی تا مرگ اسکندر – محدود خواهم کرد و به طور خاص خواهم کوشید تا از متنهاي بازمانده از آن دوران استفاده کنم.
سوم – همهی هویتهایی که متعصبانه ادعای برتری دارند، بر اسطورههايی تکیه کردهاند که با کنکاشی نه چندان زیاد پوچ بودنشان آشکار میشود. چنین مینماید که ادعای سیادت و برتری اروپاییان، که در سدهي هجدهم صورتبندي شد و در قلمرو نظامی و صنعتی به راستی مصداق داشت، بر زمینهای اساطیری و دروغین متکی باشد که با برچسب «معجزهی یونانی» شناخته میشود. این اسطوره از سویی خاستگاه تمدن مدرن را به فرهنگ یونانیان باستان، و از سوی دیگر اروپای امروز را به قلمرو جغرافیایی یونان منسوب میکند. یکی از هدفهاي این نوشتار، واسازی این اسطوره و برملا کردن رگ و ریشهی قدرتطلبانهای است که در زیربنای افسانهآمیز آن رخنه کرده است. هدف از نوشتن این کتاب، بیرون کشیدن آجرِ لقِ اسطورهی یونانمدارانه از دیوار سستی است که کاخ برتری غرب بر فرازش بنا شده است. کاخی که قرنهاست در زمین غصبشدهی ما ساختهاند!
ادامه مطلب: بخش نخست: پیشداشتها – گفتار دوم: دربارهی نگارش نامها
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب