بخش نخست: اساطیر زمان
زروان بیکرانه و زمانهی جاویدان را میستاییم. َاشِم وُهو. راه یکی است و آن هم راستی است.
یسنا، هات 72، واپسین دو جمله
گفتار نخست: زمان در جوامع دیرینه
1. تاریخ گونهی انسان به قدری نسبت به تاریخ مدون و مستندش طولانی است که سخن گفتن از تبار و ریشهی برخی از مفاهیم جسارتی بسیار را میطلبد. بیتردید آدمیان نیز مانند سایر پستانداران از ابتدا به دستگاهی پیچیده و برای درک و ایجاد مفهومی غنی و بغرنج از زمان مسلح بودهاند، و این را به سادگی میتوان در دستاوردهای فنی و بازماندههای دیرینشناختی به جا مانده از گونههای انسانی پیش از نوع ما – مانند انسان راستقامت و نئاندرتال – باز یافت.
با وجود این، این نکته آشکار است که آدمیانِ امروزی، یا همان انسانهای هوشمند[1]، از چند نظر با نیاکان خود تفاوت دارند. تا جایی که به بحث زمان مربوط میشود، مهمترین تفاوت به پیدایش نظامی عصبی – رفتاری مربوط میشده است که زبان طبیعی و کاربردِ سیستمی گشتاری – زایشی از نمادها و معانی را ممکن میساخته است. چنان که به زودی خواهیم دید، زبان در انسان کلید فهم زمان است.
عمر گونهی انسان هوشمند بیش از صد هزار سال تخمین زده میشود. در بخش عمدهی این دورانِ نه چندان طولانی (البته در ابعاد تکاملی!) آثار به جا مانده از انسان به قدری گویا نیست که بتواند برداشت ویژهی وی از زمان را به دست دهد. با وجود این، با توجه به این که تا هفت هشت هزار سال پیش همهی این جمعیتهای انسانی به شیوهی گردآوری و شکار روزگار میگذراندند و در قالب گروههای خویشاوندی بزرگی به حرکت در محیط و اقامت موقت در جاهای گوناگونِ غنی از منابع غذایی میپرداختند، میتوان فرض کرد که درک ایشان از زمان با آنچه در جوامع بدوی مشابهِ امروزین دیده میشود یکسان بوده است.
جوامع گردآورنده و شکارچی با توجه به پایبند نبودنشان به یک مکان خاص، مانند جوامع کشاورز از چرخههای رشد و رویش گیاهان تأثیر نمیپذیرند. بیشتر این جوامع چرخههای سهگانهی روزانه، ماهانه و سالانه را بر اساس شاخصهایی مانند تغییرات نور و دما ردیابی میکنند و از این چرخهها برای تنظیم رفتارهای تغذیهای و تولید مثلی خویش بهره میبرند. از این رو، برداشت عمومی جوامع یادشده از گذر زمان و کارکرد تنظیمکنندهی آن در میانشان در کل با آنچه در سایر دستههای جانوران خونگرم دیده میشود کمابیش یکسان است. با وجود این، جوامع انسان هوشمند از یک نظر با دستههای جانوران دیگر تفاوت دارند و آن هم مجهز بودنشان به زبانِ طبیعی است.
حتی ابتداییترین جوامع انسانی به زبانی طبیعی و توسعهیافته مجهز هستند. تاریخ پیدایش این نظام نشانگانی معنایی را همزمان با ظهور و تکامل گونهی انسان هوشمند میدانند که به صد تا صد و بیست هزار سال پیش بازمیگردد. حضور زبان در جوامع انسانی بدان معناست که در نزد این افراد قضیه تنها به درک گذر زمان و سازماندهی رفتارها بر مبنای آن منحصر نمیشود. بلکه آدمیان گذشته از این، دربارهی زمان سخن میگویند، در این زمینه افسانه میبافند، با هم دربارهی این افسانهها بحث میکنند، و بر سر عناصر معنایی این روایتها به توافق میرسند. به بیان دیگر، مفهوم زمان در آدمیان تفاوتی بنیادی با سایر جانوران دارد، و آن هم این است که زمان در آدمیان به عنوان محوری معنایی برای زایش منشها کارکرد دارد. زمان در انسان، به امری گفتمانی بدل میشود و به این ترتیب در سپهری فرهنگی بازنموده و صورتبندی میگردد.
آدمیان در تمام جوامع شناختهشدهی دیرینه و نو در مورد زمان اساطیر، باورها، خرافات، و تصورهایی صورتبندیشده در زبان داشتهاند و دارند. همهی این عناصر فرهنگی منشهایی هستند که – همچون سیستمهایی تکاملی از جنس اطلاعات – در سطح جوامع انسانی پراکنده میشوند، در ذهن میزبانهای انسانی جاگیر میشوند، و در جریان نوعی فرآیند همیاری، همزیستی یا انگلی، رفتار ایشان را دگرگون میسازند.
بر این اساس، ردیابی منشهایی که در جوامع انسانی در اطراف این محور معنایی شکل گرفته است، و زمان را در قالب نظامهای نمادین رمزگذاری کرده است، در بحث ما بیشترین اهمیت را دارد.
2. در جوامع گردآورنده و شکارچی کهن، مانند آنچه در جوامع مشابه امروزین دیده میشود، نویسایی و خط امری ناشناخته بوده است. خط و نویسایی از پیامدهای یکجانشینی و پیچیده شدنِ روزافزون ساختارهای زندگی مادی در جوامع یکجانشین است. از این رو، ناگزیر باید دربارهی برداشت جوامع یادشده از زمان به حدسهایی جسته و گریخته بسنده کرد. با وجود این، چنین مینماید که برخی از دادههای موجود دربارهی جوامع گردآورنده و شکارچی امروزین، به گذشته نیز قابل تعمیم باشد.
در مورد جوامع یادشده، که امروزه بقایایشان تنها در آفریقای زیر صحرا و بخشهایی از آمریکای جنوبی و مرکزی دیده میشود، چند چیز را میدانیم. نخست آن که چرخههای خورشیدی در زندگی روزانهی این مردمان اثری بسیار بیشتر از چرخهی ماهانه دارد. در این جوامع هم مانند سایر آدمیان – و سایر جانوران! – فعالیتهای اصلی زندگی بر اساس چرخههای روزانه تعیین میشوند. فعالیتهایی مانند دورههای کوچ و مسیرهای مهاجرت بر اساس چرخههای سالانه تعیین میشود، و چرخههای ماهانه تأثیر زیستشناختیای بر ایشان ندارد و فشاری را برای سازگاری بر ایشان وارد نمیکند.
با وجود این، جالب آن است که در قلمرو معنا، چرخههای ماهانه در این جوامع از اهمیت بسیاری برخوردارند. جدای از توالی روز و شب که یک منبع عمومی و بنیادی برای زایش اساطیر و معانی در همهی جوامع انسانی است، این مردم به دورههای متفاوت پر و خالی شدن هلال ماه توجهی بسیار دارند و اساطیری بسیار غنی و متنوع را در این زمینه میپردازند. بقایای منشهای به جا مانده از این اساطیر ماهمدارانه در جوامع کشاورز و حتی در جوامع صنعتی نیز دیده میشود، به طوری که از دید میرچا الیاده حتی نماد مشهور یین و یانگ نیز سرنمونی است که از همین دگردیسی شکل ماه زاده شده است.
تاریخ نخستین ردپاهای جدی و قابل اعتمادی که از مفهوم زمان نزد مردمان گذشته در دست داریم، به ظهور نخستین جوامع یکجانشین و کشاورز در گرداگرد کویر مرکزی ایران و آسورستان و آناتولی و مصر بازمیگردد. شواهد موجود نشان میدهد که در تمام جوامع یادشده – که کهنترینشان شهرسوخته، جیرفت، ایلام، سومر و مصر هستند – چرخههای سالانه در کنار چرخههای روزانه اهمیتی به سزا داشتهاند و از اهمیت چرخههای ماهانه کاسته شده است. این البته با توجه به کشاورز بودنِ این مردمان و وابستگیشان به رویش گیاهانی که به طور فصلی تغییر مییابند، طبیعی مینماید. از همین دوران است که اساطیر ماهمدار و افسانههای شبانه دلالتی منفی پیدا میکنند و در برابر خدای خورشید به نوعی جفت متضاد معنایی تبدیل میشوند. در تمام این جوامع خدای خورشید (هوتران در ایلام، اوتو و بعدها شمش در میانرودان، و آمون و پتاح و بعدها آتون در مصر) خدای برتر است، و مهمترین کردارِ وی نیز بارور کردنِ زمین و رویاندن گیاهان است.
زمان در جوامع کشاورز یادشده بر اساس ضرباهنگ سه چرخهی کیهانی تعیین میشود. بزرگترین واحد زمان را سال تشکیل میدهد که به واحدهای كوچكتری که مشتقی از ماه هستند تقسیم میشود. با توجه به ناهمخوانی چرخهی ماهانه و سالانه، یکی از مهمترین چالشهای نظری موجود بر سر راه صورتبندی مفهوم زمان و گاهشماری در جهان باستان، چگونگی تبدیل ماه به سال بوده است. مسألهای که در نهایت در ابتدای کار توسط مصریان، بعد به دست بابلیان، و در نهایت به دست ایرانیان حل شد و امروز همین راه حل سوم شکلی جهانگیر پیدا کرده است.
روز، ماه، و سال به این ترتیب سه واحد بنیادینی بودند که مردمان جهان باستان گذر زمان را بر اساس آن درک میکردند. سه واحدی که از گردش سه جرم کیهانی زمین، ماه، و خورشید (البته با توجه به نسبی فرض کردنِ حرکت) ناشی میشود. از آنجا که هر سه چرخهی یادشده با حرکت اجرامی نورانی در آسمان همراه هستند، از همان ابتدا آسمان با زمان، و زمین با مکان پیوند خورد و به همین دلیل هم خدای خورشید و ماه که به پدیدارهایی آسمانی ارتباط مییافتند با زمان پیوند یافتند. از سوی دیگر، با توجه به رابطهی زمین با رویش گیاهان و باروری، زمین با جنس مادینه ارتباط یافت و سه جمِ (جفت متضاد معنایی[2]) متمایز پدید آمد که عبارت بودند از آسمان/ زمین، زمان/ مکان، نرینه/ مادینه.
گامِ بعدی، یعنی پیوند خوردنِ ماده با زمین، و معنا با آسمان، و گامِ بعدی که روز را با آسمان و شب را با زمین مربوط میکرد، به هیچ عنوان مانند سه جمِ نخستین طبیعی و بدیهی نبودهاند. در واقع، ارتباط یافتنِ ماده با زمین و بنابراین با جنسِ «ماده» را میتوان شکلِ تکاملیافتهی این برداشت دانست که هنگام زایش موجودات، جنس نر شکل آن، و جنس ماده مواد مورد نیاز برای تشکیل بدن آن را فراهم میآورند. این برداشت احتمالاً بر مبنای این مشاهده پدید آمده که جنس مادینه بچه را و زمین گیاهان را میزاید و بنابراین مواد مورد نیاز برای پیکربندی بدن وی را فراهم میآورد. با وجود این، منسوب کردنِ معنا به جنس نرینه، و تفکیک کارکردی این دو، زیر فشار نیروهای اجتماعی و منشهای مربوط به توزیع قدرت در جامعه تحقق یافته است.
گامِ بعدی، یعنی پیوند معنا با نور و ماده با ظلمت، به همین ترتیب دلالتی ایدئولوژیک دارد و به طبقهبندی جوامع کشاورز اولیه به دو طبقهی بنیادینِ زن و مرد مربوط میشود. در این جوامع، برای نخستین بار انباشت ثروت در مکانی خاص به قدری زیاد شد که جوامع کوچگرد و متحرک – و همچنین جوامع کشاورز دیگر – حمله کردن به این مراکز و غارت آنها را به عنوان راهی مکمل – یا حتی اصلی – برای تولید اقتصادی قلمداد کردند. به این ترتیب، جنس نرینه که در روند تکامل برای شکار کردن و کشتن تخصص پیدا کرده بود، اینجا نیز وظیفهای نو را بر عهده گرفت که عبارت بود از جمِ حمله/ دفاع، که با غارت منابع انباشتهشده در جوامع همسایه یا مهار ایشان از غارت منابع جامعهی خویش مترادف بود.
به این ترتیب، نخستین شکل از تقسیم کار اجتماعی با یکجانشین شدنِ جوامع اولیه و بر اساس تمایزهای زیستشناختی دو جنس شکل گرفت. زنان، که هم از نظر ساختار بدنی و هم از نظر کارکردهای زیستشناختی برای زاییدن و مراقبت از بدن و پرستاری و حفظ زندگی تخصص یافته بودند، با نیروهای زاینده و حمایتگر طبیعی مربوط شدند و در فرآیندهای مربوط به کشاورزی نقشی دیرپا را بر عهده گرفتند که در قالب اساطیر کشتوکار و ایزدبانوانِ حامی باروری در سطحی جهانی عمومیت دارد. مردان، از سوی دیگر، با حجم عضلانی زیادشان و تستوسترونی که امکان اعمال خشونت بر ضد همنوعشان را فراهم میآورد، با نیروهای ویرانگر و اعمال خشونت بر بدنها پیوند یافتند و طبقهای جنگاور را پدید آوردند. به این ترتیب، شکلِ اولیهی جمِ زندگی/ مرگ یا همان اروس و تاناتوسِ فرویدی در جوامع یکجانشین اولیه، بر اساس تقسیم کاری جنسی، ظهور کرد.
پیوند نور با معنا و با جنس نرینه و بنابراین با آسمان باید در این چارچوب نگریسته شود. چارچوبی که در آن جنس نر از رهگذرِ دستیابی به اقتداری اجتماعی و با بر عهده گرفتنِ کارویژههای مربوط به اعمال خشونت بر بدنها، وارث اساطیر مشروعیت سیاسی شد. ناگفته نماند که تقسیم کار یادشده و پیدایش مادینههای حمایتگر و زاینده و نرینههای مهاجم و درنده به جوامع یکجانشین و گونهی انسان هوشمند منحصر نیست، که در بخش مهمی از جانوران دیگر نیز دیده میشود، و به طور مشخص در خط تکاملی منتهی به انسان سابقه داشته است. با وجود این، در جوامع پیشاکشاورز این تقسیم کار چندان دقیق و کامل نبود. استقرار در یک مکان و اهمیت یافتن جنگ عاملی بود که این تقسیم کار را کامل کرد و جمِ جنگاور/ کشاورز را با جمِ قوی/ ضعیف و حاکم/ محکوم پیوند زد.
به این ترتیب، مفهوم دوگانهی یین و یانگ، که به سادگی در تمام متون به عنوان نمادهای نیروی نرینه، روشنایی، روز، آسمان، و معنا در برابر نیروی مادینه، تاریکی، شب، زمین، و ماده شهرت یافته است، تاریخی طولانی از زورآوری جمهای گوناگون و کشمکش منشهای متفاوت را از سر گذرانده است تا در این شکلِ آشنا تثبیت شود.
نتیجهای که از تمام این بحثها میتوان گرفت آن است که در جریان گذارِ جوامع متحرک اولیه به مراکز کشاورزی تثبیتشده در مکان، منشهای مربوط به زمان دستخوش انقلابی زیربنایی شد. از یک سو، چرخههای خورشیدی اهمیت یافت و چرخهی ماهانه را به حاشیه راند و از سوی دیگر، مفهوم زمان با آسمان، روشنایی، و جنس نرینه مربوط شد.
3. جوامع گردآورنده و شکارچی، با وجود صورتبندی زمان در قالب این جمها و ایجاد این شبکهی غنی از استعارهها و نمادها، همچنان از درکی به نسبت ساده از زمان برخوردارند. برای گردآورندگان و شکارگرانی که در افقی گسترده از فضا حرکت میکنند و به مکان خاصی پایبندی ندارند زمان خصلتی خطی و گشوده دارد. چنان که گذشت، دادههای موجود در مورد شیوهی فهم زمان در این جوامع بسیار اندک است. با وجود این، از همین منابع اندک چنین بر میآید که وابستگان به این فرهنگها زمان را به صورت نقطهای – یک اکنون بسطیافته – یا خطی درک میکنند. این دو شکلِ فهم زمان، چندان با هم تعارض ندارند. چون انسان گردآورنده و شکارچی امکان اندوختن منابع برای آینده را به دلیل مهاجرت دایمی در اختیار ندارد، و به همین ترتیب مردهریگ و یادگار خاصی را هم از گذشته به همراه ندارد. گذشته برای این انسان به خاطرات، و آینده به آرزوها فروکاسته میشود. در این شرایط، اشیا و چیزهایی وجود ندارند که چارچوبی مادی را برای تثبیت آن خاطرات برسازند، و نهادها و ساختارهایی اقتصادی در کار نیستند که کردارهای آیندهنگرانهی فرد را محاسبه کرده و نتایجشان را تضمین کنند.
به این ترتیب، مهمترین خصلت زمان در جوامع گردآورنده و شکارچی دم دستی بودنش است. زمانِ ایشان، پیش از هر چیز، اکنونی استوار است که رخدادها از پنجرهی آن نگریسته میشوند. این اکنون، میتواند توالیای از رخدادها را نتیجه دهد که به شکلی خطی به هم مرتبط میشوند و تاریخچه و زندگینامهی من را برمیسازند. و این محور خطی خود بر اساس چرخههای روز و شب، و پر و خالی شدنِ کاسهی ماه و زایش و رشد کودکان در قبیله به واحدهایی چرخهمانند تقسیم میشود. با وجود این، به خاطر غیاب نهادها و ساختارهای مادی تضمینکنندهی عینیتِ آینده و گذشته، همچنان یک اکنونِ بزرگ و برجستهی نقطهگون است که از اولویت و واقعیتی بسیار بیش از محور و چرخهی یادشده برخوردار است.
4. از جوامع کشاورز باستانی، اسناد و مستندات فراوانی بهجا مانده است که امکان بازسازی مفهوم زمان و فهم اساطیر تنیدهشده در اطراف این محور را به دست میدهد. یک مرور کوتاه بر اسناد و بازخوانی آنچه در قالب نظریههای مدرن در زمینهی این اساطیر وجود دارد، به سرعت این نتیجه را به ذهن متبادر میکند که بخش مهمی از اسطورهشناسان و نظریهپردازانی که به مفهوم زمان در جهان باستان علاقهمند بودهاند، از پرداختن به کهنترین و غنیترین منبع گمانهزنی در مورد زمان غفلت کردهاند. از آنجا که این منابع به فرهنگ ایرانی مربوط میشوند و در بند بعدی به آن خواهم پرداخت، در اینجا نخست قالبی عمومی از چگونگی صورتبندی مفهوم زمان در جوامع کشاورز و یکجانشین را به دست میدهم و بعد به طور خاص در مورد این فرهنگ خواهم نوشت.
جوامع کشاورز بر محور رویش و رشد گیاهان سازمان یافتهاند. عنصر اصلی تولید در آنها، عبارت است از زاد و ولد دامها و رویش گیاهان خوراکی. هر دو این رخدادها با چرخههایی منظم و سالیانه گره خوردهاند. دامها معمولاً فصل جفتگیری و زایمان دارند و گیاهان نیز در بخش عمدهی سرزمینهای مسکونی، یا دست کم در مراکزی که زندگی کشاورزانه در آنجاها آغاز شده است، خصلتی فصلی و دورهای داشتهاند. از این رو، زمان در دید جوامع کشاورز خصلتی چرخهای دارد.
جوامع کشاورز باستانی، به همین دلیل، زمان را در قالب چرخههایی بزرگ و کوچک صورتبندی میکردهاند. در این جوامع چرخهی سالیانه از سایر چرخهها مهمتر بوده و پیوندی محکمتر را با شیوهی تولید برقرار میکرده است. این بدان معناست که چرخهی روزانه که از نظر عینیت و تنظیم رفتار در انسان، و همچنین جانوران، اهمیت بیشتری دارد و در جوامع گردآورنده و شکارچی همچنان ضرباهنگ تولید اقتصادی را تعیین میکرد، در این جوامع جای خود را به چرخههایی سالیانه داد.
از این رو، زمان در دید کشاورزان اولیه توالی بیپایانی از چرخههای سالیانه، یا مشتقاتی بزرگتر از این چرخهها، بوده است. این زمان با نقطهای ازلی و دوردست در ابتدای پیدایش گیتی نشانهگذاری میشد، که معمولاً در قالب اساطیر آفرینش و افسانههای مربوط به زایش چیزها و قواعد تبلور مییافت. ازاین روست که بابلیان، ایلامیان، و مصریان باستان به چرخههایی سالانه و بسیار مهم باور داشتند که میبایست در ابتدای سال در قالب مراسمی باشکوه – که برابر با آکیتوی بابلیان یا همان نوروز خودمان باشد – جشن گرفته شود. این جشن، در واقع، بازسازی رخدادهایی اساطیری بود که در زمانی دوردست رخ داده بود و جهان را به شکل امروزین خویش درآورده بود. به این ترتیب، در مراسم آکیتو نبرد آغازین مردوک و تیامت – نمایندگان ازلی نظم و آشوب – را بازسازی میکردند و سال را با تأكید مجدد بر چیرگی نظم بر آشوب و تداوم کار آسمانها آغاز میکردند.
به این ترتیب، در جوامع کشاورز اولیه زمانِ ملموس، تکرارشونده، و چرخهگونهی هر روزه از زمانی دوردست و ازلی، که رخدادهایی مهم در آن یکبار برای همیشه رخ داده بود، تفکیک شد. این همان است که سازماندهی امر قدسی را سادهتر میکرد و خواه ناخواه روایتهای بازگوکنندهی تقدس را به زمانی استعلایی و دور از دسترس ارجاع میداد. میرچا الیاده در کتاب مقدس و نامقدس خود، زمان و مکان را دو متغیر بنیادینی دانسته که امر مقدس را از امر نامقدس تفکیک میکنند. از دید او، تمایز میان امر مقدس و نامقدس تا حدودی به ماهیت زمانی که رخدادهای یادشده در آن وقوع مییابند مربوط میشود. زمان مقدس، احتمالاً در جوامع یکجانشین اولیه، همراه با مکان مقدسی تثبیتشده در محیط و ساختهشده توسط افراد – که همان معبد باشد – پا به عرصهی اجتماع گذاشته است. به عبارت دیگر، جوامع انسانی هنگامی که یکجانشین و دست اندرکارِ تولید مواد غذایی – به جای یافتنشان – شدند، زمان و مکان مقدسی را هم كه برای سازماندهی اجتماعی خویش بدان نیاز داشتند تولید کردند. بر خلاف جوامع گردآورنده و شکارچی که این «زمان» (مانند هنگام ماهگرفتگی یا زایش پسر رئیس قبیله) و «مکان» (مانند کوهی سرخرنگ یا درختی کهنسال) را در طبیعت مییافتند، و به جای ساختنِ آن، با آن «رویارو میشدند». اگر بخواهیم از دید نظریهی منشها و با توجه به تکامل لایهی فرهنگی بنگریم، جوامع کشاورز اولیه به موازات انقلابی که در شیوهی تولید غذا ترجمه کردند دستخوش انقلابی در قلمرو معنا نیز شدند و آموختند تا گرانیگاههای معنایی موردنیاز خود را – همچون مواد غذایی و ابزار – بسازند.
جوامع کشاورز، خیلی زود شکل دیگری از زندگی اجتماعی را در کنار خویش پدید آوردند که عبارت بود از کوچگردی. کوچگردان جوامعی بودند که شیوهی تولید کشاورزان یکجانشین را حفظ کرده بودند، و با وجود این به سبک زندگی سرگردان و مستقل از مکانِ گردآورندگان و شکارچیان بازگشتند. این شکلِ دورگه از زندگی، تنها، زمانی ممکن میشد که عاملِ مولد اقتصادی متحرک – یعنی رمه – منبع اصلی تغذیهکنندهی قبیله محسوب شود. جوامع کوچگرد، با وجود برخورداری از ساختار اجتماعی پیچیدهتر و سلسلهمراتبی و با وجود آن که مانند کشاورزان به رموز تولید غذا آشنا بودند، پیوند خود را با زمین گسسته بودند و به این ترتیب از چرخههای سالانه اعلام استقلال کرده بودند. از این رو، در جوامع کوچگرد با شکلی تازه از صورتبندی زمان روبهرو هستیم که قالبی خطی و محورگونه دارد. در این جوامع، رخدادهای مهم در توالی یکسویه و جهتداری در کنار هم قرار میگیرند. با وجود این، به دلیل استوار شدن ساختارهای مادی جامعه، و حضور رمههایی که توانایی کشیدن بار و بنه، امکان حمل «چیزهای» خواستنی (در آینده) یا یادگارهای (بازمانده از گذشته) را هم دارند. از این رو، در این جوامع زمان نقطهای و اکنونِ بزرگ و برجستهی کهن همچنان دور از دسترس باقی ماند و به جای آن زمانی خطی پدیدار شد. زمانی که در شرایط یکجانشینی به خاطر پیوند به چرخههای سالانه سر و تهی به هم پیوسته داشت و حلقهای را تشکیل میداد، حلقهای که با به حرکت درآمدن جامعهی کوچگرد، گسسته شد و به محوری خطی و یکسویه دگردیسی یافت.
به این ترتیب، سه شکلِ اصلی از زمان در جوامع باستانی پدیدار شدند. سه شکلی که از همان ابتدا به دلیل ترکیب رخدادهای تکرارشونده و نوظهور، در کنار یکدیگر حضور داشتند اما با تخصص یافتن جوامع و دگرگونیشان در مسیر تکامل، اشکال خاصی از آنها بر بقیه چیره شد بی آن که قادر به ریشهکن کردن بقیه باشد. از این رو، در جوامع اولیهی گردآورنده و شکارچی زمان نقطهای چیره بود، ولی زمانهای خطی – نشانگر توالی رخدادهای مهم و تکرارنشدنی – و چرخهای – نشانگر توالیهای طبیعی و زایمانها و رشدها – نیز به شکلی پنهان همچنان حضور داشتند. در جوامع کشاورز اولیه، این زمانِ چرخهای بود که برتری یافت، و در جوامع کوچگرد زمانِ خطی بود که برندهی میدان شد؛ بیآن که هیچ یک از این الگوهای فهم زمان بتواند رقیبان خویش را كاملاً از میدان خارج کند.
5. نخستین تحول در مفهوم زمان در جوامع باستانی، هنگامی آغاز شد که دو فنآوری پرورش اسب و بهکارگیری آهن توسط آریاییهای باستانی ظهور کرد و به این ترتیب، جوامع کشاورز اولیه به جوامع کشاورز پیشرفته با شهرهایی پرجمعیت تبدیل شدند. چنین مینماید که زمان به عنوان مفهومی انتزاعی، تا پیش از عصر آهن، در اساطیر اقوام کهن حضور نداشته باشد. در اساطیر میانرودان، ایلام، مصر، چین و هیتی که تا پیش از 1200 پ. م. و عصر فراگیر شدنِ استفاده از آهن تمدنهای برتر گیتی بودند، ردپای چندانی از مفهوم زمان را به طور خالص نمیتوان بازیافت. همهی آنچه وجود دارد، اشارههایی به پدیدارهای زمانمند – مانند گذر فصلها و توالی روز و شب و پر و خالی شدنِ قرص ماه – است که در بطن اساطیر و آیینها جای دارد اما توسط خدا یا نیرویی آسمانی، که به طور خاص زمان را نمایندگی کند، تنظیم نمیشود.
نخستین نشانهها از صورتبندی مفهوم زمان در قالب نیرویی ایزدی، که در عین حال با انقلابی در نگاه به تاریخمندی گیتی همراه بود، در آیین زرتشت و در دو قرنِ پایانی هزارهی دوم پ. م.، که زمان زیستنِ زرتشت بود، رخ داد[3]. چنین مینماید که زرتشت وارث نگاهی ویژه به زمان بوده باشد، که در آن زمان در میان اقوام هند و ایرانی بیسابقه بود، چرا که این مفهوم در ریگ ودا – که تقریباً همزمان با زرتشت توسط موبدان هندی سروده میشد – غایب است. با توجه به این که برداشت زرتشتی از جهان در جوامعی تازه اسکانیافته و ابتدایی پدیدار شده بود، برجسته شدن این مفهوم و انتزاعی شدنش را نمیتوان به سطح فنآوری جامعهی میزبانش فرو کاست. هرچند جوامع ایرانی در تاریخ یادشده مبدع و مروج دو عنصر فنآورانهی مهمِ آن دوران، پرورش اسب و فلزکاری آهن، محسوب میشدند.
در هر حال، چنین مینماید که مفهوم زمان برای نخستین بار در جوامع آریایی کهن در حدود 0 110 – 1200 پ. م. به مرتبهی کلیدواژهای انتزاعی و مستقل در نظام جهانبینی اساطیری آن روزگار برکشیده شده باشد. هر چند اندیشیدن دربارهی تأثیر فنآوری آهن و اسب در شکلگیری این مفهوم میتواند فریبنده باشد، اما حدس من آن است که برجسته شدنِ این مفهوم در میان هند و ایرانیان اولیه پیامد سیر خاصی از تکامل منشها در این جوامع بوده باشد و معلول جریانی فنآورانه نبوده باشد. به ویژه که در این مورد نامِ مشخصی مانند زرتشت در اسناد به جا مانده است، و بعید نیست که آغازگاه ارتقای این مفهوم تا مرتبهی عنصری کلیدی و استعلایی در یک جهانبینی دینی محصول خلاقیتِ شگفتانگیزِ یک ذهن بوده باشد.
این که چه بخشی از نگرش زرتشتی در مورد زمان به راستی توسط خودِ زرتشت پیشنهاد شده و چه بخشی از آن محصول انباشت اندیشهها و نوآوریهای مغان بوده است به روشنی آشکار نیست. تنها میدانیم که تمام نویسندگان بعدی، گفتارهای خود در این مورد را به زرتشت نسبت میدادهاند و با توجه به چارچوب نظری موجود در گاهان – که تنها بخشِ بازمانده از سرودههای خود زرتشت است – میتوان حدس زد که قالب کلی این نگرش توسط وی بنا نهاده شده باشد[4].
به هر صورت، زرتشت آغازگر نظامی نظری بود که در آن زمان به شکلی دقیق و با مفاهیمی بسیار غنی صورتبندی شده بود. چنین شکلی از صورتبندی زمان پیش از آن در هیچ تمدنی سابقه نداشت و پس از وی هم تا قرنها تغییر خاصی پیدا نکرد. با وجود این، چنین مینماید که زرتشت نیز کار خود را در زمینهای از اساطیر ایرانی کهن آغاز کرده باشد که پیش از شروع بحث باید آنها را شناخت.
- Homo sapiens ↑
- در نوشتارهايم مفهوم جم را به عنوان سرواژهاي براي «جفت متضاد معنايي» به کار ميگيرم. هم براي سادگي و کوتاهي سخن، و هم به خاطر دلالت اساطيري اين نام که به شکلي شگفتانگيز با مفهوم جفت متضاد معنايي همخواني دارد. ↑
- بويس، 1375. ↑
- زنر، 1375. ↑
ادامه مطلب: گفتار دوم: اساطير زمان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب