پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: فلسفه‌ی جديد زمان

بخش پنجم: فلسفه‌‌ی جدید زمان

1. بر اساس آنچه گذشت، بحثِ قدیمی میان سنت آگوستین و دونس اسکوتوس، و درگیری میان نیوتون و لایب‌‌نیتس در زمانه‌‌ی ما به شکلی كاملاً جدید درآمده است. در حال حاضر، دو رویکرد اصلی در مورد مفهوم زمان وجود دارد. یک رویکرد، آن است که زمان را امری پویا، در جریان، و محوری یکسویه در نظر می‌‌گیرد. این را برداشت قراردادگرا[1] می‌‌نامند. در برابر آن، دیدگاه دیگری وجود دارد که زمان را هم‌‌‌‌چون محوری منجمد و یکپارچه در نظر می‌‌گیرد، به تقارن آن باور دارد، و چیزی به نام جریان زمان و حرکت یکسویه‌‌ی زمان را به رسمیت نمی‌‌شناسد. این یک را دیدگاه جهان یکپارچه[2] یا ابدیت‌‌انگاری[3] می‌‌نامند.

در دیدگاه قراردادگرا، بخش عمده‌‌ی شهودهای طبیعی و داده‌‌های عقل سلیمی ما در مورد زمان به رسمیت شناخته می‌‌شود. در این نگرش زمان محوری است که سه بخشِ متمایز و منفک از هم دارند: گذشته، به دلیل سپری شدن رخدادها، وضعیتی قطعی و مشخص و تعین‌‌یافته دارد؛ آینده، به دلیل گشوده بودن و نامعلوم بودن غیرقطعی و بنابراین انباشته از دامنه‌‌ای از احتمالات است؛ و زمان حال که در مرز میان این دو قرار گرفته، نقطه‌‌ای مهم و کلیدی است که دومی را به اولی تبدیل می‌‌کند و از این رو از تمام نقاط دیگرِ مستقر بر محور زمان مهم‌‌تر است.

در دیدگاه ابدیت‌‌انگار، برعکس با برداشتی غیربدیهی و به ظاهر ناپذیرفتنی از زمان روبه‌‌رو هستیم. در این دیدگاه، دستاوردهای کوانتوم مکانیک بیشتر مورد توجه قرار می‌‌گیرند، و مسأله‌‌ی زمان منجمد به عنوان توصیفی از وضعیت گیتی رسمیت می‌‌یابد. در این دیدگاه، این حقیقت که زمان در سطوح خرد و پلانکی متقارن است، به تمام سطوح سلسله‌‌مراتب پیچیدگی تعمیم داده می‌‌شود و از آن نتیجه می‌‌شود که اصولاً زمان به مفهومِ آشنا و جریان‌‌گونه‌‌اش توهمی بیش نیست. در نگرش ابدیت‌‌انگار، جهان بر اساس دیاگرام مینکوفسکی به صورت شبکه‌‌ای ایستا و پایدار از فضا – زمان در نظر گرفته می‌‌شود. در این نگرش تفاوتی میان گذشته و آینده وجود ندارد، زمان را محوری متقارن می‌‌دانند و جریان یا پیکان زمان موهوم فرض می‌‌شود. به این ترتیب، زمان حال هم مرکزیت و اهمیت خود را از دست می‌‌دهد و به نقطه‌‌ای مانند سایر نقاط در شبکه‌‌ای یکپارچه و ثابت تبدیل می‌‌شود.

نگرش قراردادگرا تا حدودی با برداشت لایب‌‌نیتس و هوادارانش شباهت دارد، و رویکرد ابدیت‌‌انگار را، با وجود تفاوت‌‌های بنیادینش با نگرش کلاسیک نیوتونی، باید دنباله‌‌ی اندیشه‌‌های وی دانست. رایشنباخ و اینشتین جوان در ابتدای قرن بیستم، از مهم‌‌ترین مبلغان دیدگاه قراردادگرا بودند. هر چند اینشتین در نهایت موضع خود را به سود ابدیت‌‌انگاری تغییر داد، و در اواخر عمر خود نوشت: «چنین می‌‌نماید که به جای جهانی سه بعدی و تکامل‌‌یابنده، باید با تصویر دقیق‌‌تر اما ایستای جهانی چهاربعدی – که یک بعد آن زمان باشد – خو کنیم.»

یکی از بحث‌‌هایی که بر کشمکش میان دو نگرش یادشده تأثیر زیادی گذاشته است، مقاله‌‌ی فیلسوفی نوهگلی به نام مک‌‌تاگارت است. مك‌‌تاگارت در مقاله‌‌ی بسیار تأثیرگذاری که در سال 1908 م. منتشر کرد[4]، با شجاعت ادعا کرد که زمان مفهومی موهوم است و به این ترتیب، زمینه‌‌ای فلسفی را برای ظهور دیدگاه ابدیت‌‌انگار فراهم آورد.

نقد اصلی مک تاگارت بر مفهومی از زمان متمرکز است که به مثابه مجموعه‌‌ای از رخدادهای چیده ‌‌شده در کنار هم – به صورت توالی‌‌هایی از «قبل» و «بعد» – فهمیده می‌‌شود. در این تعریف، که خصلتی نیوتونی هم دارد، زمان «چیزی» است مانند مکان، که هم‌‌چون ظرفی رخدادها را در بر می‌‌گیرد. نقطه‌‌ای به نام اکنون بر این محور وجود دارد که رخدادهای قبل آن به گذشته و بعدِ آن به آینده منسوب می‌‌شوند و جایگیری‌‌شان نسبت به هم به محور زمان معنا می‌‌بخشد.

از دید مک‌‌ناگارت دو بیان از این محور زمانی وجود دارد:

نخست) «سری آ» که چیده شدن رخدادها نسبت به مرجعی به نام «اکنون» مبتنی است. سری آ در صورتی معنا دارد که بتواند بر مبنای صفاتی اصیل و غیر انضمامی رخدادها را نسبت به هم مرتب کند.

دوم) «سری ب» که نظم رخدادها را بر مبنای رابطه‌‌ی قبل و بعدشان با یکدیگر می‌‌سنجد و مرجع اکنون را نادیده می‌‌گیرد. به عبارت دیگر تفاوت دو سری آ و ب به نقطه‌‌ی ارجاعی مربوط می‌‌شود که برای تعیین روابط میان رخدادها به کار گرفته می‌‌شود. در سری آ این نقطه در زمان مشخصی به نام اکنون قرار دارد، و در «سری ب» این نقطه به طور نسبی در میان خودِ رخدادها قرار می‌‌گیرد.

استدلال او برای رد مفهوم خطی زمان این چنین است:

الف) زمان وجود دارد اگر و فقط اگر سری ب وجود داشته باشد؛ یعنی، زمینه‌‌ای از رخدادها و تحولات وجود داشته باشند که با یکدیگر قابل مقایسه باشند.

ب) این امر تنها زمانی امکان‌‌پذیر است که چیزی به نام تغییر وجود داشته باشد؛ یعنی، چیزی میان رخدادهای مربوط به زمان‌‌های مختلف تمایز گذارد (هر چند برخی از نویسندگان مانند شومیکر تصور جهانی فاقد تغییر ولی واجد زمان را ممکن دانسته‌‌اند[5]).

پ) تغییر تنها زمانی ممکن خواهد بود که نوعی سری آ وجود داشته باشد. در غیاب سری آ، تغییر قابل تعریف نیست. یعنی وجود زمینه‌‌ای از رخدادهای مشابه که نسبت به هم قبل و بعد داشته باشند ولی مرجعی بیرونی برای چیده شدن‌‌شان وجود نداشته باشد بر تفاوت میان‌‌شان – یعنی حضور تغییر – دلالت نمی‌‌کند.

ت) رخدادهای درون سری آ تنها به یکی از مفاهیم گذشته، حال، یا آینده متصل می‌‌شوند. اتصال آنها به بیش از یکی از این مفاهیم، به تناقض منتهی می‌‌شود. یعنی با توجه به بیرونی بودنِ مرجع «اکنون»، هیچ رخدادی در این سری نیست که هم به گذشته و هم به آینده ارجاع داده شود.

ث) در نتیجه، اعتبار محور زمان و مرجعِ اکنون – که سری آ را می‌‌سازد – تنها به زنجیره‌‌ای از روابط مفهومی وابسته است که هیچ یک اعتبار کامل ندارند. یعنی در هر برش مشاهداتی، هر رخداد تنها یکی از سه وضعیت یادشده را به خود می‌‌پذیرد. از این‌‌جا برمی‌‌آید که سه مفهوم حال، گذشته و آینده خصلتی انضمامی دارند و بنابراین نمی‌‌توانند شالوده‌‌ی استواری را برای سری آ فراهم کنند[6].

2. بر اساس بحث مک‌‌تاگارت، گاه کشمکش میان نگرش قراردادگرا و ابدیت‌‌انگار را با نام سری آ و ب نیز مورد اشاره قرار می‌‌دهند. آنچه آشکار است، در سری ب نشانی از زمان حال دیده نمی‌‌شود. از این رو نگرش ابدیت‌‌انگار را – که تمام لحظه‌‌ها را برابر می‌‌داند – به نام نظریه‌‌ی ب و رقیبش را با نام نظریه‌‌ی آ نامیده‌‌اند. بحث نظریه‌‌ی ب آن است که سری آ به سری ب قابل تحویل است. یعنی هواداران سری آ، که به وجود نقطه‌‌ای متمایز و مهم و مرزبندی‌‌کننده به نام اکنون باور دارند، یا ناچارند این نقطه را با سایر نقاط هم‌‌ارز بدانند، که در آن حالت به سری ب روی آورده‌‌اند، و یا دچار تناقض خواهند شد. مبنای این استدلال آن است که در سری آ، نقطه‌‌ی نشانگر اکنون فقط در یک برش زمانی در یک نقطه‌‌ی خاص قرار دارد، اگر در کل به سری آ بنگریم، می‌‌بینیم که به ترتیب تمام نقاط آن دیر یا زود به مرتبه‌‌ی اکنون برکشیده می‌‌شوند و بعد با حرکتِ پیکان زمان، از این موقعیت خلع می‌‌شوند. به این ترتیب، هر نقطه‌‌ای در سری آ، برای مقطعی از زمان، اکنون خواهد بود. از این رو همه‌‌ی این نقاط – حتی از نظر اکنون‌‌بودگی که وجه تمایز اصلی مورد نظر سری آ است – با هم برابر هستند و از این رو، در اصل چیزی جز سری ب با نقاط هم‌‌ارزش وجود ندارد. تنها راهی که هواداران قراردادگرای سری آ پیشاروی خود دارند، آن است که برای زمان حال ویژگی‌‌هایی تناقض‌‌آمیز قایل شوند. مثلاً فرض کنند آینده یا گذشته وجود ندارند، که در این حالت هم باز با نقاطی روبه‌‌رو خواهیم شد كه برای لحظه‌‌ای وجود دارند و بعد هستی خود را از دست می‌‌دهند.

البته این بحث می‌‌تواند به ضد خود هم تبدیل شود. چرا که استقلال محور فضا – زمانِ ابدیت‌‌انگارانه از تک‌‌رخدادها و فرضِ تثبیت و انجام آنها در این شبکه، می‌‌تواند به معنای اعلام استقلال آنها از روندها و رخدادهای زنجیره‌‌ای متصل به هم باشد. اینشتین جوان به همین دلیل بر این باور بود که برداشت ابدیت‌‌انگارانه با شکلی از احیای فضا – زمانِ مطلق همراه است، که قاعدتاً نمی‌‌تواند وجود داشته باشد. چون در نگرش او، فضا – زمان نسبی دانسته می‌‌شدند و با تهی ماندن از ماده، به نیستی تبدیل می‌‌شدند. اما فیزیك‌‌دانی به نام هارتلی فیلد[7] ادعا کرد که میدان‌‌های گرانشی و الکترومغناطیسی به تنهایی برای انباشتن فضا – زمان و باز نگه داشتنِ این ابعاد کفایت می‌‌کنند. گذشته از این، کواین، که سخنگوی ابدیت‌‌انگاران است، برعکس معتقد است که تنها نگرش وی می‌‌تواند با نسبیت فضا – زمان سازگار شود، و چنان که گفتیم، خودِ اینشتین نیز در اواخر عمر خود به همین نتیجه رسید.

3. بحث دیگری که در میان این دو گروه درگرفته است، به ماهیت زبانی امور زمان‌‌مند مربوط می‌‌شود. یکی از دلایلی که از دیرباز برای واقعی پنداشتن زمان مورد استفاده واقع می‌‌شده، آن بوده که وجود زمان در افعال همه‌‌ی زبان‌‌ها شناخته‌‌ شده، و تمایزی که همه‌‌ی فرهنگ‌‌ها در میان گذشته و اکنون و آینده قایل هستند، نشانگر آن است که چنین تمایزی در واقع وجود دارد و شکل‌‌گیری نظامی برای رمزگذاری آن برای آدمیان ارزش تکاملی داشته است. البته در این میان نیز افرادی مانند بنجامین ورف وجود دارند که ادعا کرده‌‌اند زمان نیز عمومیت ندارد و در برخی از زبان‌‌ها – مانند زبان سرخپوستان ووپی – زمان به شکلی که انتظار می‌‌رود، غایب است. با وجود این، شواهد جدیدتر نشان می‌‌دهد که حتی در زبان‌‌هایی مانند هوپی، و چینی – که افعالش فاقد صرف زمانی مانند سایر زبان‌‌ها هستند – نیز متن گزاره‌‌ها و ساختار جمله‌‌ها شکلی از زمان‌‌مندی را رمزگذاری می‌‌کند.

با وجود این، در این زمینه، ادعایی بسیار جدی از سوی جبهه‌‌ی ابدیت‌‌انگار طرح شده که نیاز به شرح و بسطی بیشتر دارد.

ابدیت‌‌انگاران بر این باور هستند که تمام گزاره‌‌های زمان‌‌مند را که بر محورِ زمان حال سازمان یافته‌‌اند، و به سری آ تعلق دارند، می‌‌توان به گزاره‌‌های دارای جمِ قبل/ بعد تحویل کرد و جمله‌‌هایی از سری ب را از آن نتیجه گرفت. این بدان معناست که از دید ایشان، هیچ گزاره‌‌ای در سری آ وجود ندارد که قابل ترجمه و تحویل به گزاره‌‌ای از سری ب نباشد. به عنوان مثال این بیان که: «فردا باران خواهد بارید» آشکارا به سری آ تعلق دارد. چون زمانی مانند اکنون را پیش‌‌فرض می‌‌گیرد و آینده‌‌ای را نسبت به آن تعریف می‌‌کند و بروز رخدادی مانند بارش باران را به آن نسبت می‌‌دهد. اما این گزاره را می‌‌توان به این صورت بازنویسی کرد: «در زمان 1 باران می‌‌بارد، و آن زمان بعد از زمان 2 است که من در آن این جمله را می‌‌نویسم.» به این ترتیب چنین می‌‌نماید که هر گزاره‌‌ای را که با ارجاع به اکنون ساخته شده باشد، با نشاندنِ اکنون بر نقطه‌‌ای در محور زمان، بتوان به گزاره‌‌ای اکنون‌‌زدوده تبدیل کرد.

پاسخی که هواداران سری آ یا قراردادگرایان به این بحث داده‌‌اند، چند جنبه را در بر می‌‌گیرد. وجه مشترک تمام این پاسخ‌‌ها آن است که بر ناهمخوانی دیدگاه ابدیت‌‌انگار با شهودهای عادی و ملموس ما و عقل سلیم‌‌مان تأكید می‌‌کنند. مشهورترین شهود در این مورد، عبارتی است که فیلسوفی به نام پریور در اواخر دهه‌‌ی پنجاه م. آن را باب کرد. پریور در سال 1959 م. مقاله‌‌ای منتشر کرد که نامش این بود: «شکر خدا که بلا از سرمان گذشت!»[8].

هسته‌‌ی مرکزی بحث پریور در این مقاله آن بود که رفتار هر روزه‌‌ی ما با هم‌‌ارز پنداشتنِ زمان گذشته و آینده همخوانی ندارد. همه‌‌ی ما ترجیح می‌‌دهیم تجربیات دردناک و ناخوشایند را پشت سر گذاشته باشیم، و رخدادهای خوشایند و لذت‌‌بخش را در آینده یا حال تجربه کنیم. از این رو، این حرف که گذشته و آینده هم‌‌ارز هستند، دست کم از نظر کاربردی و در سطحی عملیاتی مصداق ندارد. گذشته از این، چنین می‌‌نماید که گزاره‌‌ای از این دست، بر خلاف ادعای ابدیت‌‌انگاران، به سری ب قابل تحویل نباشد.

ابدیت‌‌انگاران پاسخ این بحث‌‌ها را به اشکال مختلف داده‌‌اند. ملایم‌‌ترین و زبان‌‌شناسانه‌‌ترین پاسخ، از سوی مِلور[9] طرح شده است. ملور می‌‌پذیرد که گزاره‌‌ای مانند «شکر خدا که بدبختی از سرم گذشت!» با زمان حال پیوند خورده و در کلیت خود به سری ب تحویل‌‌پذیر نیست. اما گمان می‌‌کند که بتوان این گزاره را به چند گزاره‌‌ شکست و آنها را به سری ب تحویل کرد. به عبارت دیگر، از دید او این نکته که منِ گوینده‌‌ی این گزاره با زمان حال چه ارتباطی برقرار می‌‌کند، اهمیت چندانی ندارد، نکته‌‌ی عمده آن است که این سوژه در مورد ماهیت و تداوم تجربه‌‌ی دردناکش چه باورهایی دارد، و آن تجربه‌‌ها را چگونه به محور زمان منسوب می‌‌‌‌کند. به بیان دیگر، قلاب شدن گزاره‌‌هایی شهودی‌‌ از این دست، می‌‌تواند ناشی از نوع ارتباط گوینده با تجربه‌‌ی دردناکش باشد، نه پیوندش با زمان حال.

مقاله‌‌ی پریور، به جستجو و یافتن طیفی از موارد آشنای مشابه انجامید که همه با نگرش ابدیت‌‌انگارانه در تضاد بودند. به عنوان مثال این حقیقت ساده که مردم از مرگ می‌‌ترسند، این نکته که در مورد آینده دستخوش عدم قطعیت هستند، و از همه مهم‌‌تر این شهود که از اراده‌‌ی آزاد برخوردارند و بنابراین افقی تعین‌‌نایافته از امکانات آینده را در پیشاروی خود دارند، همگی با برداشت ابدیت‌‌انگارانه از زمان تناقض دارند.

از سویی، این پاسخِ جالب به بحث پریور و همفکرانش داده شده که شهودهای ما، بر اساس تجربه‌‌ی تاریخ علم، معمولاً نادرست از آب درمی‌‌آیند، و در ضمن باور به جهانی منجمد و تعین‌‌یافته لزوماً ناقض باور به اراده‌‌ی آزاد نیست. در واقع، هواداران ابدیت‌‌انگاری هم گاه به اراده‌‌ی آزاد باور دارند، اما فکر می‌‌کنند این اراده‌‌ی آزاد لزوماً در هر موقعیت خاص به گزینش آزادانه و اختیاری یک گزینه‌‌ی منفرد منتهی می‌‌شود که پیشاپیش بر محور زمانِ منجمدشده‌‌ی ابدی و ازلی نگاشته شده است.

این بحث به ماجرای علیت منتهی می‌‌شود. پریور این نقد را به رویکرد ابدیت‌‌انگار وارد کرده که با به حاشیه راندن زمان حال – که از دید او موجودیتی اصیل‌‌تر از گذشته و آینده دارد – ارتباط دانش با سوژه را مختل کرده‌‌اند، و به قیمت گسسته دانستنِ ارتباط علی میان من و رخدادهای پیرامونی‌‌اش، که ساختاری خطی و جهت‌‌دار دارند، تقارن را در محور زمان بر سوژه ترجیح داده‌‌اند[10].

به این نقد پریور، دو نوع پاسخ داده شده است. از سویی، فیلسوفانی مانند کواین هستند که اصولاً علیت را منکر هستند و این را مفهومی قدیمی و مندرس می‌‌دانند، و از سوی دیگر خودِ کواین، نشان داده که حتی با فرض روابط علی نیز می‌‌توان هم‌‌ارزی گذشته و حال و آینده را فرض گرفت. او در این مورد مثالِ مشهوری دارد. از دید کواین، این حقیقت که ما برای حفظ نسل‌‌های آینده قوانینی برای منع آلودگی محیط زیست و تخریب منابع طبیعی تصویب می‌‌کنیم، نشانگر آن است که آینده به شکلی كاملاً ملموس با ما رابطه‌‌ی علی دارد و این رابطه از نظر جنس و کارکرد با آنچه از گذشته برای سوژه به ارث می‌‌رسد بسیار شبیه است.

در این‌‌جا این پرسش پیش می‌‌آید که صحت و اعتبار یک گزاره‌‌ی پیش‌‌گویانه چگونه تعیین می‌‌شود؟ آیا وقتی گزاره‌‌ی «فردا باران خواهد آمد.» بر زبان من جاری شد، صحت آن معلوم است؟ یا آن که باید فردایی برسد تا راستی یا ناراستی این گزاره معلوم شود؟

ابدیت‌‌انگاران، هوادار نگرشی تعین‌‌گرا هستند. از دید ایشان آینده به قدر گذشته قطعی است و ابهامی در کار نیست که بخواهد با گذر زمان رفع شود. همه‌‌ی گزاره‌‌های مربوط به زمان، در همان لحظه که بیان می‌‌شوند، از محتوای راستی مشخص و تغییرناپذیری برخوردارند.

قراردادگرایان، اما به آینده‌‌ای باز و تعیین‌‌نشده باور دارند. از این رو، از دید ایشان گزاره‌‌ی پیشگویانه تنها وقتی اعتبار و روایی دارد که زمانِ پیشگویی‌‌شده در آن، به اکنون تبدیل شده باشد. در این میان البته دیدگاه آشتی‌‌جویانه‌‌ی بینابینی‌‌ای هم وجود دارد که از سخن ارسطو وام‌‌گیری شده است. ارسطو معتقد بود که راستی یک گزاره زمانی تعیین می‌‌شود که خودِ گوینده به درستی یا نادرستی حرفش پی ببرد، و بنابراین حتی اگر آینده تعین‌‌پذیر باشد، تا وقتی گوینده به زمانِ مورد نظر نرسد و صحت یا نادرستی سخنش را درنیابد، نمی‌‌توان درباره‌‌ی راستی آن اظهار نظر کرد.

کواین، به عنوان مهم‌‌ترین مدافع فلسفی نگرش ابدیت‌‌انگار، با طرح این مسأله که خودِ ترکیبِ «راست است» زمان‌‌مند نیست، با این حرف‌‌ها مخالفت کرده است. از دید او، نه تنها ساختارهای زبانی رمزگذارِ صحت گزاره‌‌ها زمان‌‌مند نیستند، که حتی گزاره‌‌های علمی نیز به گریز از زمان‌‌مندی مرسوم در زبان‌‌های روزمره می‌‌گرایند و تلاش همه‌‌ی دانشمندان آن است که به قوانین و گزاره‌‌هایی علمی دست یابند که مستقل از شرایط زمانی و مکانی‌‌شان روایی دارند. به تعبیر دیگر، کواین ادعا می‌‌کند که منطق علم، منطقی ضد زمان‌‌مداری است و زدودن این ساخت‌‌های زبانی، در راستای شفاف و دقیق کردن زبان علمی و سازگار ساختنش به لحاظ منطقی عمل خواهند کرد.

بحث کواین در مورد منطقِ حاکم بر علم، به ضدحمله‌‌ای در اردوی قراردادگرایان منتهی شد. پریور و مایکل دامت در اواخر دهه‌‌ی پنجاه نشان دادند که جمِ گذشته/ آینده، از خیلی جنبه‌‌ها با جمِ لازم و کافی بودن که در گزاره‌‌های شرطی منطقی کاربرد دارد، هم‌‌سنخ است. از این رو، به صورت‌‌بندی نظامی منطقی دست زدند که بر محور تمایزهای زمانی استوار شده باشد، و در عین حال علمی و عینی هم باشد. تلاش‌‌های ایشان به شکل‌‌گیری ساختاری منطقی انجامید که ادعای ایشان یعنی ارتباط درونی ساخت‌‌های منطقی با زمان و همساز بودن این دو با هم را نشان می‌‌داد. در جریان همین تلاش‌‌های نظری، مایکل دامت نشان داد که توصیف یک چیز یا رخداد، در استقلال از مکان ممکن است، اما در قطع پیوند آن از زمان ممکن نیست، و به عبارت دیگر زمان عنصری ضروری از توصیف کامل رخدادها محسوب می‌‌شود که این با پیش‌‌داشت‌‌های ابدیت‌‌انگارانه در تعارض است.

4. دو جبهه‌‌ی فکری امروزه هم‌‌چنان ادامه دارد، و خودِ این رویکردها هم به زیرواحدها و برداشت‌‌هایی متفاوت تقسیم می‌‌شوند.

قراردادگرایان، به دو گروه عمده تقسیم می‌‌شوند. گروهی از ایشان «اکنون‌‌گرا»[11] هستند. اینان گروهی هستند که تنها زمان حال را واقعی می‌‌دانند و گذشته و آینده را مشتقی از آن در نظر می‌‌گیرند. گروهی دیگر، هواداران نظریه‌‌ی «گذشته‌‌ی بالنده[12]» نامیده می‌‌شوند[13].

هر دو این دیدگاه‌‌ها در این مورد که گذشته قطعی و آینده محتمل و گشوده است، با هم توافق دارند. از این رو هر دو این نگرش‌‌ها آینده را از نظر هستی‌‌شناختی مشکوک می‌‌دانند و به وجود آن باور ندارند. در عین حال، هر دو این نگرش‌‌ها برای زمان حال امتیازی عمده قایل هستند و آن را اصلی‌‌ترین بخشی محور زمان می‌‌دانند. با وجود این یکی از آنها گذشته را نیز به عنوان تداومی از این حال واقعی می‌‌انگارد، در حالی که دیگری چنین نمی‌‌کند.

دیدگاه اکنون‌‌گرا، گذشته را به صورت انباشتی از اطلاعات و ردپایی از تجربیات بر زمانِ حال سیستم تفسیر می‌‌کند و آینده را نیز در قالب چشم‌‌داشت‌‌ها و امیدهای شخص می‌‌فهمد. به این ترتیب، تنها اکنون است که واقعی است، و گذشته و آینده را باید مشتق‌‌هایی اطلاعاتی یا حدس‌‌مدار دانست که در همین اکنون نهفته‌‌اند. از میان اندیشمندان معاصر، ریچارد جفری و سی. بی. برود به این باور گرایش دارند و گاه ارسطو را نیز در همین مجموعه می‌‌گنجانند. هر چند به نظر من از متونِ خود ارسطو به هیچ عنوان چنین چیزی برنمی‌‌آید.

دیدگاه گذشته‌‌ی بالنده، رویکردی است که بر مبنای آن شکلی منجمدشده و تثبیت‌‌شده از گذشته در زمان حال جاری است، و از این رو باید گذشته را نیز دارای وجود دانست. این نگرش ماهیتی علی دارد و با تأكید بر تعیین شدنِ اکنون توسط گذشته، تعین‌‌پذیری امر عدمی از امر وجودی را متناقض می‌‌دانند و آن را طرد می‌‌کنند. پریور و چیشولم[14] در این گروه می‌‌گنجند و شواهدی هست که دونس اسکوتوس را نیز می‌‌توان قایل به این نگرش دانست. این ادعا هم طرح شده که زنون الیایی ابدیت‌‌انگار، و پارمنیدس هوادار گذشته‌‌ی بالنده بوده است، که به نظر من باید آن را نوعی خطای تاریخی دانست. در متون بسیار اندکِ بازمانده درباره‌‌ی آرای این اندیشمندان باستانی، اشاره‌‌ای به تفکیک و مرزبندی بحث به شکل یادشده وجود ندارد.

در برابر این دو شیوه‌‌ی اصالت دادن به زمان حال، یا زمان حال + گذشته، ابدیت‌‌انگاران با توجه به عزل نظر از اکنون و هم‌‌ارز گرفتن گذشته و آینده، هر سه عنصر یادشده را واقعی می‌‌دانند و در میان این دو به تمایزی قایل نیستند. در یک جمع‌‌بندی نهایی، چنین می‌‌نماید که امروز، در ابتدای قرن بیست و یکم میلادی، توافق عامی که برای مدت‌‌های طولانی در مورد زمان در جهان دانش وجود داشته، از هم گسیخته باشد و این بار نه عارفان و سالکان شهودگرا، که خودِ دانشمندان هستند که برداشت‌‌هایی از پایه متفاوت و متضاد را در مورد زمان پرورده‌‌اند.

 

 

  1. Conventionalism
  2. Block Universe Theory
  3. Eternalism
  4. Mac Taggart, 1908.
  5. Shoemaker, 1969.
  6. Horwich,1987,5-24.
  7. Hartley Field
  8. Prior, 1959.
  9. Mellor, 1998.
  10. Prior, 1967.
  11. Presentism
  12. Growing Past Theory
  13. Prior, 1970.
  14. Chisholm

 

 

ادامه مطلب: بخش  ششم: ديدگاه زروان – گفتار نخست: ماهيت زمان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب