بخش ششم: دیدگاه زروان
گفتار نخست: ماهیت زمان
1. اگر بخواهیم آنچه را گذشت خلاصه کنیم، باید بار دیگر به ابتدای این نوشتار بازگردیم. گفته بودیم که زمان در گفتمانهای گوناگون بر اساس دوازده کلیدواژهی اصلی تعریف میشود. یعنی بحثها و اختلافنظرها در مورد ماهیت زمان، به برداشت اندیشمندان در مورد دوازده جمِ اصلی مربوط میشود. این جمها عبارتند: علیت/ تصادف، دگرگونی/ ایستایی، هستی/ نیستی، زبانی/ غیرزبانی، تقارن/ عدم تقارن، پیوستگی/ گسستگی، قانونمندی/ آشوب، چشمداشت یا امید/ حافظه یا خاطره، رخداد/ چیز، مکان/ جا، من/ دیگری، و قلبم (بقا/ مرگ، قدرت/ ضعف، لذت/ رنج، معنا/ پوچی).
بر اساس آنچه گذشت، در کل سه ردهی اصلی از گفتمانها در مورد زمان وجود دارند:
– نخست، گفتمان اساطیری، که تا پیش از عصر آهن به شکلی مستقل و متکی بر محور مفهومی زمان وجود نداشت، و برای نخستین بار در اساطیر کهنسالِ زروانی و آیین زرتشتی صورتبندی شد. این گفتمان اساطیری از حدود قرن دوازدهم پ. م. آغاز شد و تا به امروز در قالب نظامهای دینی و اساطیری عامیانهی مربوط به زمان همچنان ادامه دارد. در نظام اساطیری مفاهیم اصلیای که زمان بر مبنای آن فهمیده میشد، عبارت بودند از: دگرگونی، هستی، چشمداشت و قلبم.
– دوم، گفتمانی فلسفی که به زمان نه به عنوان روایتی داستانگونه، یا عنصری اخلاقی و دینی، که همچون مفهومی انتزاعی و عقلانی مینگریست. از حدود قرن سوم پ. م. که اندیشیدنِ فلسفی در مورد زمان شروع شد، تا به امروز، تفکر فلسفی در این زمینه بر این مفاهیم تمرکز بیشتری داشته است: علیت، دگرگونی، هستی، زبانی، تقارن، و رخداد.
از دید نگارنده در کنار نگرش فلسفی از زمان، رویکردی دیگر نیز وجود داشته است که میتوان آن را نگرش عرفانی به زمان دانست. این نگرش برای نخستین بار در آثار دینآورانی مانند زرتشت و لائوتسه صورتبندی شد و بیتردید یکی از خاستگاههای مهمش فرهنگ چینی بوده است. این نگرش در ایرانزمین بسیار بالیده و رشد کرده است، و به نظامی شبهفلسفی ارتقا یافته است. مشابه این ماجرا در مورد عرفانِ مسیحی و یهودی نیز رخ داده، هر چند تعادل قوای میان شریعت و طریقت در این ادیان با اسلام که در زمینهی فرهنگ ایرانی رشد کرده، قابل مقایسه نیست. شاخههای تنومند دیگری از نگرش عرفانی در مورد زمان در هند، ژاپن و در میان اقوام آمریکاپی مرکزی تکامل یافته است. نگرش عرفانی به زمان با وجود شکل و شمایل اساطیرگونهای که دارد، در طول تاریخ در رقابت با منشهای فلسفی شکل گرفته است و مسائل طرحشده توسط آنها را به اشکالی دیگر توضیح میداده است. از این رو، از دید من باید آنها را در پیوند با نگرش فلسفی مورد اشاره قرار داد. با وجود این، چون پرداختن به آنها بحثی دیگر را میطلبد و به ساخت و منطقی متفاوت نیاز دارد، در این متن به آن اشارهای نکردیم.
– سوم، گفتمان علمی و تجربی، که از همان هزارهی سوم پ. م. با ابداع فنون گاهشماری و جستجوی روشهایی برای تقسیم زمان به واحدهای برابر و قابل اندازهگیری آغاز شد. نگرش علمی همواره زیر فشار نیازهای فنی تکامل یافته است و امروزه نیز دستاوردهایش در قالب فنونی بسیار پیشرفته برای ثبت و فهم گذر زمان تبلور یافته است. گفتمان علمی بیشتر بر این مفاهیم متمرکز بوده است: تقارن، پیوستگی، قانونمندی، و من.
چنان که گذشت، در مورد تمام این جمها اختلاف نظر وجود دارد. حتی مفاهیمی به ظاهر بدیهی مانند پیوسته بودن زمان یا وجود داشتنش امروز مورد تردید واقع شدهاند. از این رو، برای پرداختن نگرشی روشن و شفاف در مورد زمان، باید حتماً در مورد این جمها به روشنی موضعگیری کرد.
در این بخش نگرشی که گاه با نام دیدگاه زروانی شهرت یافته، پیشنهاد میشود. بر اساس این دیدگاه، زمان مفهومی سلسلهمراتبی و سیستمی است، و اصولاً یک چیزِ یکپارچه و یگانه به نام زمان وجود ندارد. برای این که این نگرش جامعِ اندوختههای معنایی سه رویکرد یادشده باشد، در صورتبندی سخن خویش از نشانهها، کلیدواژگان و نمادهای نگرش اساطیری بهره خواهم برد، چرا که نمادها و رمزگانی بسیار نیرومند، غنی، و به لحاظ زیباییشناختی ارزشمند و شیوایی را برای بیان مفاهیم مورد نظر در اختیارمان میگذارند. پس شکلی بازتعریف شده از واژگانی اساطیری را برای رمزگذاری مفاهیمی در دیدگاه خویش به کار خواهم برد، که در سایر دیدگاهها مترادف ندارند.
گذشته از این نمادها و رمزگان، ماهیت نظریهای که در مورد زمان پیشنهاد خواهم کرد فلسفی است. با وجود این، با کواین در این مورد توافق کامل دارم که امروزه فلسفه باید حتماً در ارتباط و در سازگاری با دستاوردهایی علمی قرار داشته باشد، که معمولاً نتایج فلسفی مهمی را نیز به بار میآورند. برای دستیابی به این نگاه فلسفی، از آغازگاهی علمی شروع میکنم و بر اساس چارچوب نظری سیستمهای پیچیده، نگاهی دیگر به مفهوم زمان و چگونگی ظهور آن در نظامهای گوناگون خواهم انداخت.
2. بر اساس آنچه در زمینهی زیستشناسی زمان گذشت، یک نکته روشن است و آن هم این که مهمترین جایگاهِ ظهورِ زمانِ آشنای هر روزهی ما، و تنها گرانیگاه صورتبندی آن در جهان، موجود زنده است. بدن جاندار است که زمان را به صورت امری مسألهزا درک میکند، و برای ارزیابی و سنجش آن، و حتی تولید و تراوش آن، دستگاهها و ساختارهایی فیزیولوژیک را در مسیر تکامل برمیسازد. از دید سیستمی، بدن جانداران، مانند هر سیستم پیچیدهی خودسازمانده و خودزایندهی دیگری، همواره زیر فشار محرکهای کاتورهای و آشوبگونهی محیط بیرونی است. سیستم پیچیده، باید برای مدیریت روابط درونی خویش، از محورها و مرجعهایی زمانی/ مکانی بهره برد و این نیاز به سازگاری درونی است که ابداع زمان را ضروری میسازد.
چنان که گفتیم، سیستم پیچیده همواره کمی از اکنون عقبتر است. از دید ناظر فرضیای که فراتر از دغدغهی چگونه پردازش کردنِ اطلاعات هستی را همواره در اکنونِ آن مینگرد، پردازش اطلاعاتی که درک جهان در اکنون را ممکن میسازد فرآیندی وقتگیر است که پایان یافتنش به گذرِ هستی از مقطعِ اکنون منتهی میشود. اما از دید سیستم، این وقفهای که میان ورود محرکها و صدور پاسخ وجود دارد، همان اکنون است. سیستم، زمان را در اکنونی انتزاعی درک میکند که از مفصلبندی یک گذشتهی قطعی (ورودیهای حسی معلوم) و آیندهای غیرقطعی (دامنهای از خروجیهای رفتاری ممکن) ساخته میشود. این وقفه، و این شکافی که بین گذشته و آینده پدید میآید، در واقع، محصول پردازش اطلاعات در سیستم است. از این رو، میتوان فرض کرد که تمایز میان گذشته و آینده، و فرقی که میان امور قطعی و غیرقطعی وجود دارد، تا حدودی برساختهی نگرش خاص سیستم زنده به رخدادها، و فرآوردهی تلاش آن برای نظم بخشیدن به روندهایی آشوبگونه است.
نگرشهای ابدیتانگار، به ظاهر در مورد این نکته که زمانِ عینی و بیرونی در مورد گذشته و آینده همارز و مترادف است، درست میگویند. با وجود این، پیشفرضی فیزیکی را به این برداشت پیوند دادهاند، که آن جهان منجمد و تعینپذیرِ قابل ایراد را نتیجه میدهد. همارزی میان گذشته و آینده میتواند، بسته به این که جهان قانونمند و تعینپذیر باشد یا نباشد، به زمانی سراسر قطعی و تعینیافته یا یکسره غیرقطعی و تعینناپذیر تبدیل شود.
پس از معرفی مکانیک کوانتوم در فیزیک، دو نگرش عمومی در مورد سطح تعین جهان در علم تکامل یافت. اصل عدم قطعیت هایزنبرگ، هر چند بیشتر به محدودیتهای اندازهگیری مربوط میشد تا مباحث فلسفی، محل دو شاخه شدنِ این دو نگرش است. یک نگرش، آن است که کوانتوم مکانیک نگاهی دقیق و فراگیر است، به جهانی که ذاتی شولایی[1] و غیرقطعی و ابهامآمیز دارد. این همان دیدگاهی است که بوهر از آن دفاع میکرد و مکتب کپنهاک در فیزیک جدید سخنگوی اصلی آن است.
برداشت دیگر، آن است که کوانتوم مکانیک نگرشی کامل و دقیق نیست، و نگاهی تار و ناقص است که به جهانی تعینپذیر و قانونمند و منظم افکنده شده باشد. اینشتین و شرودینگر نخستین مدافعان این دیدگاه بودند و امروزه فیزیكدانانی مانند بل و دیوید بوهم هواداران اصلی آن هستند.
با توجه به این که مکانیک کوانتوم موفقترین نظریهی عمومی در تاریخ علم بوده است، و بیشترین شمار از پیشگوییهای غیربدیهی نامنتظره، اما آزمونپذیر و اثباتشده، را به دست داده است چنین مینماید که نگرش نخست از موقعیتی برتر برخوردار باشد. البته تردیدی نیست که این نظریه نیز مانند تمام نظامهای شناختی دیگر چارچوبی نسبی و ناقص و تکاملیابنده است. اما بدان دلیل که تصویر جهان در این نظریه تعیننایافته و تقریباً کاتورهای است، نمیتوان برای آن ابهام و نقصی فراتر از سایر نظریههای تعینگرا و قانونمدار در نظر گرفت.
از دید نگارنده، مکانیک کوانتوم از این رو در فلسفهی علم اهمیت دارد، که به ظاهر نخستین نگاهِ سازمانیافته و منسجمِ دستگاه شناختی ما به خودِ امرِ آشوبگونهی بیرونی را تشکیل میدهد. معرفی اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و تفسیرهایی که از تعینناپذیری رخدادهای سطح زیراتمی در دست است، نشان دادکه پیشفرض تعینپذیر و منظم بودنِ غایی دنیا، بیش از آن که دستاوردی علمی باشد، باوری فلسفی است که فرد میتواند آن را بپذیرد یا نپذیرد. در نگرشی که در اینجا پیشنهاد میشود، این برداشت پذیرفته نمیشود.
زمانِ فیزیکی، همانطور که برداشت ابدیتانگار ادعا میکند، محوری نامتقارن و جهتمند نیست؛ زمانی که بر ذرات زیراتمی و ساختارهای کوانتایی حاکم است، ضرباهنگی از توالی رخدادهاست که از قطعیت و تعینِ سطوح کلان بیبهره است. از این رو، میتوان گذشته و آینده را در سطحی پلانکی همارز گرفت، و نگرش ابدیتانگار در این مورد بر حق است که زمانِ فیزیکی در ذات خود امری متقارن است. با وجود این، تفسیری که کواین از منجمد شدن جهان و تعین یافته بودنِ رخدادها در زمینهی این زمانِ یکپارچه به دست میدهد، پیشفرضی فلسفی است که مورد پذیرش نگارنده نیست.
مکانیک کوانتوم نشان میدهد که در معادلههای مورد نیاز برای فهم رخدادهای فیزیکی در خردترین سطوح، متغیری به نام زمان وجود دارد که متقارن عمل میکند، و گذشته و آینده در آن تفاوتی با هم ندارند. اما دست بر قضا از این نگرش، برداشتی چندجهانی[2] بیشتر برمیآید، تا برداشتی تکجهانی[3]. این بدان معناست که بر اساس دیدگاه فیزیک جدید، چنین مینماید که گذشته به قدر آینده غیرقطعی باشد، نه آینده به اندازهی گذشته قطعی!
“اکنون” گرانیگاهی است که دامنهای گشوده از امکانهای رفتاری طبیعت در گذشته را، به افقی پهناور و به همین ترتیب باز در آینده متصل میکند. این که جهان ما در خطی آشکار و قطعیتیافته حرکت میکند و گذشته با عبور از نقطهی اکنون به صورت جایگاهی تثبیتشده در خاطرهی ما – ولی نه لزوماً در جهان خارج – درمیآید، بدان معناست که جهانِ آشنای ما یکی از خطراههها و مسیرهای محتملی را میپیماید که این گذشته و آیندهی نامتعین را به هم مربوط میکند. بر اساس این دیدگاه، گیتی یک جهانِ یکتای قطعی نیست، که دامنهای از احتمالات است که میتواند بر اساس بیشمار الگوی متفاوت پیموده شود. جهانی که ما تجربهاش میکنیم، امتیازی خاص بر سایر احتمالهای موازیاش ندارد، جز آن که ما در آن مقیم هستیم و بنابراین آن را یکتا و منحصر به فرد میدانیم.
این برداشت از کوانتوم مکانیک را که به پذیرش جهانهایی موازی و همزمان – و در عین حال نامتعین – منتهی میشود نگرش چندجهانی مینامند، و این در برابر دیدگاه تکجهانی قرار میگیرد که به یک امکانِ یگانه برای پویایی گیتی قایل است، و دیدگاه اینشتین و شرودینگر در آن میگنجند.
از دید نگارنده، تنها راه حلی که برای فهم مفهوم زمان در سطوح فیزیکی و کوانتومی وجود دارد، دیدگاه چندجهانی است. پذیرش جهانِ یکتای قطعیتیافته، با شهودهای بنیادین و ارزشمندی مانند آزادی اراده در تعارض است، و رد کردن این برداشت کوانتومی و پناه بردن به رویکرد قراردادگرا – در سطوح فیزیکی و در مورد زمانِ سطح پلانکی – با ناهمسازیها و نقصهای نظری و استدلالی بسیاری روبهروست.
به این ترتیب، نسخهای از ابدیتانگاری را میتوان پیشنهاد کرد که در آن، درست بر اساس دستاوردهای پذیرفتهشدهی مکانیک کوانتوم، چند جهان محتمل و موازی وجود داشته باشند، و به این ترتیب زمانِ فیزیکی مورد نظر ابدیتانگاران، بلوکی محکم و سخت از وضعیتی مستقر و رخدادهایی قطعی نباشد، که خوشههایی در هم پیوسته از جهانهای موازیای محسوب شود که جهانی ما مشغول پیمودن یکی از آنهاست.
اگر بپذیریم که گذشته و آینده، هر دو، بر دامنهای از امکانات دلالت دارند و هیچیک امری قطعی نیستند، به تصویری از زمان دست مییابیم که دو عنصر اصلی مورد نظر دیدگاههای قراردادگرا و ابدیتانگار را با هم جمع کرده است. از یکسو، این زمان متقارن و گشوده است و با دستاوردهای فیزیک جدید همخوانی دارد، و از سوی دیگر همان طور که شهودِ روزانهی ما اعلام میکند، نقطهی مهمی به نام زمان بر میانهی آن وجود دارد.
در این حالت، باید پذیرفت که هستی، همواره در اکنونی صریح و بیپروا قرار دارد. اکنونی که در شکل خالص و بیرونیاش، هیچ شباهتی با زمانِ حالِ قابل درک برای ما ندارد. این اکنونِ عمومی و بیرونی، گرهگاهی است که اتصال دامنههای احتمالاتی پیشاروی جهان را با هم ممکن میسازد. این اکنون، تنها وضعیتِ تحققیافتهی عالم است، که نه در قالب یک جهانِ مشخص و متمایز، که در قالب یک هستی پویا و تعینناپذیر، با خوشههایی واگرا و موازیاش از جهانهایی متفاوت، تبلور مییابد.
این اکنونِ بیرونی، بیش از آن که مفهومی روانشناختی مانند اکنونِ آشنای ما باشد، انتزاعی معادلاتی است؛ انتزاعی که برای ما – که در یکی از این جهانها مقیم هستیم – نامفهوم مینماید. تنها درکی که ما از آن داریم، به آنجا بازمیگردد که به عنوان سیستمهایی خودمختار و صاحب ارادهی آزاد، میتوانیم پویایی رفتاری خویش را با محوری درونی تعیین کنیم، و بنابراین امکان دستکاری در جهانهای ممکن، و اثر گذاشتن بر آن اکنونِ فیزیکی بیرونی را داریم. به عبارت دیگر اکنونِ یادشده را بدان دلیل اکنون مینامم، که با زمانِ حالِ روانشناختی ما شباهتی چشمگیر دارد. ما در زمان حال دست به انتخاب میزنیم و این انتخاب در اصل همان دستکاری کردنِ دامنههای احتمالاتی تحققیافته توسط سیستمی بسیار پیچیده و خودسازمانده است. از این رو، ما در زمانِ حال روانشناختی خویش، با برگزیدن یکی از گزینههای رفتاری پیشارویمان، جهانِ حاوی ما را به یکی از احتمالهای موجودِ رویارویش پرتاب میکنیم. به تعبیری دیگر، ما از آن رو زمان حال را درک میکنیم که توانستهایم در مسیر تکامل به سطحی از پیچیدگی دست یابیم که امکان مداخله در این اکنون، و تعیین مسیر برای جهانی که در آن مقیم هستیم، را به ما میدهد. این البته بدان معنا نیست که ما تنها متغیرهای تعیینکنندهی مسیر جهان خویش هستیم. این جهان بسته به انبوهی از متغیرهای کاتورهای، پرتابشدگیهایی خرد و کلان را در مسیرهایی گوناگون تجربه میکند، و انتخابِ منِ شناسنده و انتخابگر، تنها یکی از متغیرهایی است که در سطحی خرد یا میانه به تعیین تکلیف وضع این جهان منتهی میشود. البته این انتخاب در اندرکنش و برآیندگیری با انتخابهای سیستمهای مشابهی تحقق مییابد، که دیگری نامیده میشوند.
2. به این ترتیب به چنین تصویری از گیتی دست مییابیم:
الف) یک هستی گسترده، فراگیر، و ناشناختنی وجود دارد، که تعین نایافته است و خوشههایی از جهانهای موازی را در بر میگیرد.
ب) این جهانهای موازی، بر اساس حل شدن معادلههایی احتمالاتی از هم تفکیک میشوند که در سطوح خرد بر اساس قواعدی معمولاً کاتورهای – یا دست کم احتمالاتی – عمل میکنند و در سطوح کلان قوانینِ طبیعتِ مربوط به آن جهان خاص را برمیسازند. گرانیگاهِ حل معادلات یادشده، اکنون دانسته میشود. اکنون آن مقطعی است که تقارنِ حاکم بر گزینههای همارزِ گذشته و آینده شکسته میشود و بنابراین یک جهان ممکن را در خطراههی ویژهی خودش پیش میراند.
پ) در این هستی فراگیر، سیستمهایی تکاملی وجود دارند که گاه به سطحی از پیچیدگی دست مییابند که بخشی از رفتارشان را بر اساس متغیرهای درونی خود – به طور ارادی – برمیگزینند. به این ترتیب، این سیستمها در اکنونِ یادشده مداخله میکنند و بخشی از شکست تقارن یادشده در اثر رفتارهای آنها و متغیرهای درونیشدهشان تحقق مییابد.
ت) سیستمهای یادشده این گرانیگاهِ شکست تقارنِ رفتاری را، اکنون و زمان حال میدانند. اما با توجه به این که نظامی پیچیده هستند و از زمانی تاریخچهای برخوردارند، ردپای انتخابهای گذشتهی خود را بر دستگاه شناختی خود حفظ میکنند و به این ترتیب به گذشتهای قطعی – در برابر آیندهای محتمل – دست مییابند.
«اکنون» در سطح فیزیکی لحظهای است که تقارن میان حالات ممکن برای هستی به بیشمار حالت شکسته میشود و بیشمار جهانِ موازی از دل آن زاییده میشوند. در سطح زیستی – روانشناختی اما، «اکنون» وقفهای است که در آن تقارن میان گزینههای رفتاری پیشارویش تنها به یک شکل و بر اساس یک الگو شکسته میشود؛ وقفهای که در آن، سیستم به خاطر پردازش دادههای ورودی و درنگ برای برگزیدنِ واکنش مناسب، از اکنونِ فیزیکی جهان خارج «عقب میماند»[4]؛ وقفهای که به گسست توالی رخدادهای درونی سیستم، نسبت به جریان نیروهای پیرامونش، منتهی میشود و در نتیجه امکان استقلال کارکردی را به سیستم اهدا میکند. این سیستم است که در وقفهی یادشده، محرومیت از آن اکنونِ فراگیر و فیزیکی را با اختراع «اکنونِ» مصنوعی و تازهای در شکاف میان گذشته و آینده جبران میکند. وقفهی یادشده، گرانیگاهی است که ابهام و تقارن در آن با هم جمع میآیند.
سیستم، در این وقفه یک تصویر منحصر به فرد از هستی را به دست میآورد و به این ترتیب تقارن میان بیشمار تصویرِ ممکن از محیط خویش را در هم میشکند تا یکی از این تصویرها را بر بقیه ترجیح دهد. در همین وقفه، سیستم در مورد واکنش رفتاری خویش نیز تصمیمگیری میکند. به این ترتیب، تقارنی رفتاری نیز میشکند و سیستم از میان بیشمار واکنش رفتاری ممکنِ پیشارویش، یک کردار را برمیگزیند و این همان است که به وقفهی یادشده پایان میدهد و تبدیل دایمی آیندهی مبهم به گذشتهی قطعی را ممکن میکند.
آینده به این دلیل مبهم و نامطمئن است که در کرانهی وقفهی یادشده زاییده میشود. وقفهای که ماهیتش، تقارن در بازنمایی (ابهام شناختی) و تقارن در نوع واکنش (تقارن رفتاری) است. به این دلیل است که آینده ماهیتی مبهم و «متقارن» دارد. آینده دامنهای از امکانات است که همگی محتمل و غیرقطعی هستند.
سیستم در همین وقفه باید این تقارن را بشکند و تکلیف خود را با محیط روشن کند. سیستم به تصویری صریح و یکتا از محیط نیاز دارد تا واکنشی مشخص و قاطع را توجیه کند. از این رو، سیستم به طور دایم بر ابهام یادشده غلبه میکند و تقارنهای دوگانهی یادشده را از میان میبرد. به این ترتیب، سیستم با چیرگی دایم بر وقفهی یادشده، به طور مستمر از بازنمایی خویش از جهانِ پیرامونش، و الگوی رفتاری خویش، رفع ابهام میکند.
این رفع ابهام همان است که آینده را به گذشته تبدیل میکند. اما وقفهی مورد نظر همچنان بر جای خود باقی است. چرا که سیستم همچنان از اکنونِ بیرونیاش عقب مانده است و ناچار است کل این چرخهی آفرینش گذشته را بار دیگر تکرار کند؛ چرخهای که تقارن و ابهام را دستمایهی خلق اطلاعات و معنا قرار میدهد؛ چرخهای که آیندهی بیمحتوا و نامشخص و مهآلود را به خاطراتی مشخص و غنی از اطلاعات و تاریخچههایی تثبیتشده فرو میکاهد. به تعبیری، سیستمِ خالقِ زمان، ماشینی است که در جریان کشمکش خویش با محیط، تاریخ ترشح میکند.
سیستم در جریان همین آموختن از گذشته و حدس زدن گذشته و خلق اکنون است که حافظه میاندوزد و به مدلی قانونمند و پیشبینیپذیر از جهان پیرامونش – و عناصر درونش – دست مییابد. دستگاه حافظهای که در نظام شناختی تمام جانداران به اشکال گوناگونِ بیوشیمایی، ژنتیکی، یا عصبی دیده میشود محصول همین تلاشِ سیستم برای ثبت ردپای زمان بر ساختار خودش است. همین فرآیند است که به انباشت تدریجی اطلاعات در سیستم منتهی میشود، و زمان تاریخچهای را برمیسازد. همان زمانی که دومین تعبیر مشهور از زمان را به دست میداد، و چنان که گفتیم، بیانی واژگونهی زمان ترمودینامیکی دارد.
به این شکل، در پاسخ به این پرسش که «ماهیت زمان چیست؟» باید پاسخ داد که زمان جوهری یکتا و یگانه نیست که ماهیتی واحد داشته باشد. دقیقترین پاسخی که میتوان در برابر این پرسش مطرح کرد، آن است که زمان در کلیت خود، گرانیگاهی برای شکسته شدنِ تقارن است. زمان در این تعبیر، فاقد امتداد و انباشته از تقارن است. زمان تجلی همان لحظهای است که در آن تقارن میان حالات موازی و ممکنِ موجود در هستی، در شاخههایی موازی و همراه با هم (زمان فیزیکی)، یا در یک شاخهی یگانه و تجربهشدنی (زمان زیستشناختی) میشکند. به این ترتیب، یک زمانِ مشخص که دیدگاههای جوهرانگارانهی قدیمی مدام به دنبالش میگشتند، وجود ندارد[5]. زمان مفهومی است سلسلهمراتبی که در سطوح فیزیکی و زیستی به اشکالی متفاوت تبلور مییابد. در سطح فیزیکی، زمان شکست تقارنی عام و فراگیر است که به جریان یافتن هستی در قالب جهانهایی موازی منجر میشود، و در سطح زیستی وقفهای است که در آن سیستم دست به انتخاب میزند.
وقفهی میان گذشته و آینده، در واقع، وقفهی میان اکنونِ سیستم و اکنون محیط هم هست. این وقفه، به فاصلهی قطعی از غیرقطعی و آشکار از پنهان نیز دلالت دارد. سیستم در این وقفه ارزشمندترین دستاورد پیچیدگی خویش، و خطرناکترین پیامد آن را به طور همزمان تجربه میکند. سیستم در این وقفه امکان انتخاب پیدا میکند. یعنی میتواند از میان چندین گزینهی معنایی – که از تقارن در بازنماییهای شناختی جهان ناشی میشود – و رفتاری – که محصولِ عدم قطعیت در رفتار آیندهی سیستم است – یکی را برگزیند. به این ترتیب، سیستم در این وقفه خودمختار است.
خودمختاری سیستم در این وقفه، نشانگر حضور عدم قطعیتی در رفتار وی است، که تنها توسط متغیرهای درونیاش رفع ابهام میشود. سیستمی که مقیم این وقفه است، میتواند رفتار خویش را خود تعیین کند، و از میان دامنهای از برداشتها و کردارهای ممکن، یک تفسیر یگانه از جهان و یک پاسخ رفتاری یکتا را برگزیند. این همان آزادی است. سیستمها در وقفهای که میان گذشته و آینده میآفرینند، از جبر محیط فاصله میگیرند. اکنونِ پایدار و سمج حاکم بر محیط، همان چیزی است که جبر و قطعیتِ نهفته در نظم، یا رفتار کاتورهای و آشوبگونهی تنیده در بینظمی محیط را هم پشتیبانی میکند. سیستم با فاصله گرفتن از این اکنون و زایش اکنونی خودساخته در وقفهی یادشده، ترکیبی نو از این جبر و آن آشوب را ایجاد میکند. سیستم در این مجالِ کوتاه، امکان تجربهی گوشهای از آشوب (تقارن در بازنمایی و رفتار) و نظم دادن به آن را از راه انتخاب به دست میآورد. به این ترتیب، سیستمها در اکنون خودساختهشان انتخاب میکنند. وقفه، جایی است که در آن آزادی زاده میشود.
3. آزادی، تنها محصول وقفه نیست. لمس تقارن و ابهام، پیامدی دیگر هم دارد، و آن ناامنی است. سیستمهایی که با عدم قطعیت در این وقفه روبهرو هستند، امنیتِ ناشی از جبرِ محیط را از دست میدهند و به سودای بازیافت همین امنیت – البته به شکل نوین و درونزادش – به طور مرتب این تقارن را میشکنند. به این ترتیب، وقفهی اکنون، آزادی و ناامنی را به یک اندازه تولید میکند. سیستمها برای برخورداری از یکی و چیرگی بر دیگری، ساز و کارهای گوناگونی ابداع کردهاند که پرداختن به آنها رسالهای مستقل را در قلمرو نظریهی سیستمهای پیچیده میطلبد.
سیستمها ناچارند برای رفع مشکل ناامنی، وقفههای یادشده را به شکلی مدیریت کنند. یکی از اندیشمندانی که به ساز و کارهای مربوط به این ماجرا توجه کرده و مدلی جامعهشناسانه از آن را دست داده است، نیکلاس لومان است[6]. او مدیریت ناامنی ناشی از این وقفه را تنها با ابداع محور زمانی جمعی ممکن میداند. از دید او، سیستمها برای رهایی از ناامنیای که در ابهامِ وقفه ریشه دارد، ناچارند به طور دایم قضاوتها و انتظارهای خود را نسبت به محیط بیرونی بسنجند و آن را تصحیح کنند. این مفهوم انتظار[7] در مدل لومان – همچون دیدگاه ابن سینا دربارهی زمان – اهمیتی محوری دارد. او با تأكید بر این که تصویرِ سیستم از آیندهاش در قالب دامنهای از انتظارهای متکثر میگنجد، مطلبی شبیه به تقارن در بازنماییها – که مورد نظر ماست – را بیان میکند. از دید او، زمان شیوهای است که سیستمها به کمک آن انتظارهای خویش را مدیریت میکنند.
از دید لومان این کار با شریک شدنِ محور زمان با دیگران ممکن میشود. به این ترتیب، سیستمها محورهای زمان خویش را با هم به اشتراک میگذارند و یک محور زمان جمعی پدید میآورند که زنجیرههای درونزاد وقفههای هر سیستم را با زنجیرههایی مشابه در سیستمهای دیگر هماهنگ میسازد. این امر، مشابه با رخدادی است که یکبار در سطح زیستشناختی در دستگاه عصبی رخ داد. در واقع، زمانی که یکبار در سطحی زیستشناختی توسط نظامهای زنده تولید شده بود با پیچیدهتر شدن رفتارها، و بغرنجتر شدنِ مسألهی دوگانهی آزادی/ ناامنی، در سطحی دیگر طرح و حل میشود. لومان این سطح را، در مدل دولایهای خویش، با عنوان سطح اجتماعی برچسب میزند.
از دید لومان، به این ترتیب، محور معنایی امن/ ناامن با محور گذشته/ آینده چفت میشود. این امر، به مشارکت سیستمهای شناسندهی گوناگون برای تولید یک محور زمانِ جمعی منتهی میشود. محوری که در سطح اجتماعی به عنوان دستاویزی برای رفع کشمکش و تعارض میان نظامهای رقیبِ مدعی تولید امنیت رسمیت مییابد. به عنوان مثال، کلیسا و دولت، به عنوان دو نظام مدعی تولید امنیت شهرت دارند. از دید لومان، تعارض میان اهداف و خواستهای این دو نظام، از راه تعریف محور زمان تخفیف مییابد. محوری مشترک که اولویتبندی خواستها و قانونمند شدنِ بازی قدرت میانشان را ممکن میسازد.
- fuzzy ↑
- Multiverse ↑
- Universe ↑
- Johnston and Nishida, 2001 ↑
- Grondin, 2001 ↑
- Luhmann, 1995: 278-358. ↑
- Expectation ↑
ادامه مطلب: گفتار دوم: زمان و زبان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب