گفتار دوم: زمان و زبان
1. از دید من، هر چند لومان اشتراک در محور معنا را به شکلی عام و فراگیر مورد توجه قرار داده است، اما به خصلت سلسلهمراتبی تکوین زمان بیاعتنا مانده است. از این رو، با وجود آن که سخن لومان دربارهی رابطهی امنیت/ ناامنی با محور زمان را میپذیرم اما، به تولید محور زمان اجتماعی از سطح زیستشناختی باور ندارم. از دید من، در کل تمایز اصلی در میان سلسلهمراتب معنا باید در شکاف میان سطوح خرد و پلانکیای بازجست که زمانِ فیزیکی در آن زاده میشود – و لومان در کل نسبت به آن بیتوجه است – و سطحی کلان که در سیستمهای زنده نمود مییابد و لومان بدان پرداخته است. چنان که در گفتار پیشین گذشت، ماهیت زمان در این دو سطحِ خرد و کلان با هم متفاوت است. آنچه در این نوشتار بیشتر مورد نظر است، رابطهی زمان با من است، که به زمانِ درشت مقیاس و زیستی مربوط میشود.
چنان که گذشت، لومان به درستی زمان را بر اساس ضرورتهای سیستم تعریف میکند و برای آن دو سطح زیستی و اجتماعی قایل میشود. دیدگاه او از این نظر ارزشمند است که از سویی به سلسلهمراتبی بودن زمان اشاره کرده است، و علاوه بر این خاستگاه زایش زمان در سیستمها و ضرورتهای کارکردی آن را نیز برشمرده است. اما به لومان از دو زاویه میتوان نقد وارد کرد. از یک سو، بدان دلیل که به زمان فیزیکی توجهی نکرده است، و از این رو به کارکرد اصلی نهفته در بطن زمان – که شکست تقارن باشد – اشارهای نکرده است. این نادیده انگاشتنِ تقارن و شکست تقارن، منتهی به آن شده که لومان به ارتباط مفهوم آزادی با اکنون پی نبرد، و در کل سوژهی انسانی را به موجودی جبری و تعینپذیر فرو بکاهد. دومین نقدی که بر کار او وارد است، دو شاخه دانستن زمان در سطوح زیستی و اجتماعی است. از دید من، در میان این دو سطح، لایهی دیگری وجود دارد که سطح روانشناختی نامیده میشود، و بر فراز این دو نیز سطحی دیگر به نام لایهی فرهنگی با زمان خاص خود وجود دارد.
سیستمهای زایدهی زمان، نظامهایی پیچیده هستند که ساختاری سلسلهمراتبی دارند. این بدان معناست که در آنها روندهای سطح خرد میتوانند با شیوهای همافزایانه به روندهایی متفاوت در سطوح کلانتر منتهی شوند؛ روندهایی که از نظر قواعد و روابط حاکم بر آنها، با رخدادهای سطح خرد تفاوت دارند. زایش زمان، یکی از روندهایی است که در مدل مورد نظرمان، به شکل سلسلهمراتبی در سطوح چهارگانهی فراز (فرهنگی/ اجتماعی/ روانی/ زیستی) ایجاد میشود[1].
زمانِ سطح زیستشناختی، آنگاه که سیستم شناختی از حدی پیچیدهتر شود و مشکل ناامنی در سطحی روانشناختی بازنمایی پیدا کند، در سطحی نو بازآرایی و بازتعریف میشود. به همان شکلی که زمان در سطح زیستشناختی برای ایجاد هماهنگی میان کارکرد زیرسیستمها و ساماندهی به انتخابهای رفتاری تخصص یافته بود، در اینجا هم نقشی مشابه را در سطح نظامهای روانی بر عهده میگیرد. «من» ای که در اثر پیچیدگی خیره کنندهاش بر وجود خود و ناامنی ذاتی همراهش آگاه شده است، برای سازگار شدن با محیط و چیرگی بر این ناامنی، محور زمان را در سطحی جدید ایجاد مینماید. این سطح، به گمان من مهمترین تبلور خویش را در زبان پیدا میکند.
2. زبان، ماشینی است که پردازش اطلاعات را در سطح بیناذهنی سازماندهی میکند. این نظام گشتاری – زایشی، با تحویل کردنِ اندیشه به نظامی از نمادهای نحوپذیر که به طور خطی به یکدیگر مفصلبندی میشوند، زمان را در سطح روانشناختی بازآرایی میکند. ذهنیت روانی، به این ترتیب در ارتباط با خود و دیگری محوری زمانی پیدا میکند. «من» از این پس برای ارتباط با خود ناچار میشود از زبان استفاده کند و با خود حرف بزند. به این ترتیب، اندیشیدن و حل مسأله منحصر میشود به گفتگو کردن با خود[2]. حالا این که ساختار نحوی گفتگوی درونی یادشده تا چه حدودی با گفتار بیرونی شباهت دارد[3] بحثی است که در بحث ما اهمیتی فرعی دارد.
زبان، در دو محور موازی، کنش متقابل میان من و دیگری را ممکن میکند و به این ترتیب زمینهی توافق در مورد تصویرهای مشترک من و دیگری از جهان و کردارهای مرتبط با آن را فراهم میسازد. از این رو، ناامنی به قیمتِ سهیم شدنِ همگان در زمانی زبانمحور کاهش مییابد. زبان، دستگاهی است که برای تولید توافق – و بنابراین قطعیت – تخصص یافته است. ساختار خطی و زنجیره مانندِ آن که از عناصری مشترک و مشابه تشکیل یافته، مبنایی است که زایش زمان در سطح روانی را ممکن میسازد.
در شرایط عادی، سیستم روانی چنان به این ساختار زبانمحورِ زمان خو میگیرد که زمانهای متفاوت با آن را به شکل خودآگاه با دشواری درک میکند. زمانی که گفتگوی درونی متوقف میشود – مثلاً موقعی که میخوابیم – زمان برایمان به چشم بر هم زدنی خلاصه میشود و اوقاتی که در یک مهمانی یا جلسه به گفتگو با دیگران میگذرانیم، زمانی ساختارمند و محکم و استوار مینماید. پیوند میان زمان و زبان چنان مستحکم است که دگرگونی در ساختار زبان میتواند ادراک ما از زمان را متحول کند. در سطح خرد، این ماجرا را در تجربیات روزانهمان میبینیم. در شرایطی که با دوستی به صحبتِ خوشدلانه مشغولیم، زمان انگار تندتر میگذرد، و زمانی را که در سر یک کلاس خستهکننده سپری میکنیم، «انگار نمیگذرد».
در سطح کلان، بررسی رابطهی زمان و زبان با پژوهشهای بسیار جالب توجهی مربوط میشود که مردمشناسانی مانند بنجامین وُرف انجام دادهاند. ورف که بر زبان و فرهنگ سرخپوستان هوپی کار میکرد، متوجه شد که شیوهی صرف زمان در این زبان حالتی خاص دارد و گویی زمان به معنایی که برای ما آشناست، در زبان این سرخپوستان بازنمایی نمیشود. ورف تکنگاری مشهوری دارد که در آن پیامدهای روانشناختی این شیوه از سازمانیافتگی زبان و درک این مردم از زمان را مورد تحلیل قرار داده است[4].
رابطهی میان زبان و زمان را میتوان از دو سو نگریست. از یک سو، میتوان به شیوهی مردمشناسان و فیلسوفان زبان از دید زمانمند بودنِ ساختهای زبانی و صرف شدنِ افعال در زبانهای گوناگون دقیق شد و الگوهای عام حاکم بر ساختارهای زمانمندِ زبانی را دریافت. یا آن که به پدیدارِ زمان به عنوان عنصری کارکردی در سیستم شناختی نگریست و رابطهی آن را پدیدارِ زبان تحلیل کرد.
نگاه نخست، دستاوردهایی مشهور و روشن داشته است که بحث دربارهشان ضرورت چندانی ندارد. تنها به عنوان یک مرور کلی، باید به این نکات اشاره کرد که زمان در تمام زبانهای انسانی شناختهشده به صورتی قاعدهمند بازنمایی میشود. تقریباً در تمام زبانها، افعال در سه زمانِ گذشته، حال و آینده صرف میشوند، و معمولاً ساختهایی – مانند ماضی بعید – وجود دارند که جایگاه دقیق ارجاع فعل را بر محور زمان نیز نشان میدهند، یا –مثلا در افعال دعایی – درجهی قطعیت فعلِ منسوب به آینده و موضع گوینده نسبت به آن را نیز بیان میکنند. در این میان زبانهایی استثنایی مانند هوپی و چینی وجود دارند که در آنها ساختار صرفی فعل بر اساس زمان سازمان نیافته است. با وجود این، همچنان که ورف هم نشان داده است، زمان وقوع افعال در این زبانها نیز در نهایت به شکلی بازنموده میشوند. اما تفاوت در اینجاست که در این زبانها زمینهی دستوری گزارهها و کلام است که به عنوان نقطهی ارجاع فعل کاربرد مییابد، نه ساختی خودِ فعل.
تمام زبانهای شناختهشده، گذشته از ساختار سه وجهی افعالشان که بر مبنای گذشته، حال، و آینده تعیین میشود، از ردهای از واژگان برخوردارند که قید زمانی نام دارند و چینش رخدادها و مفاهیمِ رمزگذاری شده در زبان را بر محور زمان نشان میدهند. قیدهای زمانی دامنه و دقت و کاربردهایی متفاوت دارند. در تمام زبانها طیفی وسیع از ضربالمثلها، استعارهها و تشبیهها نیز وجود دارند که زمان را رمزگذاری میکنند. چنان که لاکوف و جانسون نشان دادهاند[5] بخش عمدهی این استعارهها، از مجرای تحویل کردنِ زمان به مکان، آن را بازنمایی میکنند. یعنی در تمام زبانها، زمان همچون «محوری» با «طول» مشخص پنداشته میشود که رخدادهای جاری در آن «سر» و «ته» دارند، و در زمان «جا میگیرند».
3. هر چند نگریستن به چگونگی رمزگذاری زمان در زبان جذاب و آموزنده است، اما آنچه از آن هم عجیبتر است، رابطهای کارکردی و شباهتی عملیاتی است که زمان و زبان با هم دارند. خطی بودنِ زمان، با رابطهی زنجیروار و خطیای که عناصر زبانی با هم برقرار میکنند بسیار شباهت دارد. گذشته از این، خودِ زبان با پیکربندی نمادین خود – چه به عنوان نمادهای گفتاری و خواه نوشتاری – به ضرباهنگی تکرارپذیر میماند که قابلیت ثبت زمان را در خود دارد. در واقع، زبان اگر به عنوان کارکردی درونذهنی نگریسته شود و در قالب گفتگوی درونی به آن بنگریم، به چیزی شبیه به ساعت درونی در سطح روانشناختی میماند. گفتگوی درونی تنها عنصرِ ضرباهنگدارِ برخوردار از عناصر تکراری است که میتواند در سطح پردازش خودآگاه روانی، همچون ساعت درونی عمل کند.
گذشته از این، زبان کهنترین ابزاری است که همچون نوعی ساعت بیرونی در سطحی اجتماعی هم عمل میکرده است. کارکرد اصلی آن، البته، نه ایجاد ضرباهنگی از رخدادهای تکراری، که رمزگذاری کردنِ این رخدادها و ایجاد توافق در موردشان بوده است. به این ترتیب، چنان که لومان نیز به درستی خاطرنشان کرده است، زبان زمینهای است که ساعتهای درونی کنشگران اجتماعی از مجرای آن کوک میشود، و زمانهای ذهنی من و دیگری به برکت آن تنظیم و با هم هماهنگ میشوند.
زبان، در سطحی اجتماعی، ضرباهنگ رخدادهای تکراری را رمزگذاری میکند و دستیابی به توافقها و قراردادهایی را ممکن میسازد که به سازگار کردنِ کارکردها و پیوند دادن نقشها میانجامند. اما کارکرد زبان تنها به این جنبهی اکنونمدارانه و «در لحظه» محدود نمیشود. زبان در کل ابزاری است برای رمزگذاری رخدادها و نامگذاری چیزها، و بنابراین دستگاهی است که امکانِ اشاره به امور غایب را فراهم میآورد. زبان، همان طور که میتواند به چیزهای غایب و رخدادهای پایان یافته اشاره کند، امکان روایت کردنِ آنها و بازسازیشان در قالبی نمادین را نیز به دست میدهد. از این رو، زبان را میتوان مثل لوی اشتراوس به ماشین زمانی تشبیه کرد که رخدادها و چیزهای پراکنده در زمانها و مکانهایی متفاوت را به شکلی نمادین در برابر سوژه حاضر میکند و به این ترتیب به عناصر آشفتهی گیتی پیرامونِ «من» نظم میبخشد، و این نظم را با «دیگری» نیز سهیم میشود.
زبان به این ترتیب، در سه سطحِ گوناگون، سه ارتباط متفاوت و بنیادین با زمان پیدا میکند:
– در سطحی شناختی، با رمزگذاری کردنِ هستی و فراهم آوردنِ امکانِ دستیابی نمادین به امور غایب، سازماندهی پدیدارها و منظم کردن سپهر شناختی را ممکن میسازد؛
– در سطحی ارتباطی، دستیابی به توافق در مورد ضرباهنگ رخدادها و ایجاد هماهنگی میان کردارهای من و دیگری را بر عهده میگیرد؛
– و در سطحی روانشناختی، با احداث گفتگوی درونی در ذهن من، شکلی تازه از ساعت درونی را به قلمرو خودآگاهی من تحمیل میکند.
به این ترتیب، زبان نه تنها زمان را رمزگذاری میکند، که آن را خلق نیز مینماید. «من» از مجرای زبان است که گذر زمان را در سطحی اجتماعی میفهمد، و با گفتگوی درونی است که سیر زمان در وضعیت خودآگاه را متوجه میشود. این، هر دو، بر شالودهی نظمی شناختی تکیه دارند که آن نیز خود ساختی زبانی دارد. از این رو، سخنی گزاف نیست اگر بگوییم زمانی که ما میشناسیم پدیداری زبانی است. این بدان معناست که جدای زمان فیزیکی – که از دایرهی ادراک مستقیم ما خارج است – و زمانِ زیستشناختی – که معمولاً به شکلی ناخودآگاه و ضمنی درک میشود – زمانی روانشناختی هم وجود دارد که سطوح دیگرِ سازماندهی زمان – سطح اجتماعی مورد نظرِ لومان، و سطح فرهنگی مطرح در نظریهی منشها – نیز از دل آن زاییده میشوند. این شکلِ اخیرِ زمان، که در سطحی خودآگاه جریان دارد یا میتواند در آن سطح بازنمایی شود، پدیداری زبانی است.
- وکيلي، 1381: 16- 10. ↑
- ويگوتسکي، 1376 ↑
- لوريا، 1376: 190-182 ↑
- Whorf, 1956 ↑
- Lakoff and Johnson, 1980. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: زمان و من
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب