بخش دوم: اسطورهی معجزهی جغرافیایی یونان
گفتار دوم: داستان نژاد یونانی
سخن نخست: قصهی یونانیان و دیگران
تا اینجای کار معلوم شد که مردم یونان در سدههاي هشتم تا چهارم پ.م. از نظر جغرافیایی در منطقهی وسیعی، که هر دو سوی دریای اژه را در بر میگرفت، میزیستهاند و اتفاقاً گرانیگاه تمدن و فرهنگشان هم در آسیای صغیر، و نه شبهجزیرهی یونان، متمرکز بوده است. حالا باید ببینیم یونانیانی که به منطقهی آسیای صغیر و بالکان کوچیدند در چه زمینهای از نژادها و زبانها مستقر شدند و چه ارتباطی با این بستر انسانی برقرار کردند.
یکی از روشهایی که برای بازسازی ترکیب جمعیتی این عصر در دست داریم تکیه بر شواهد زبانشناسی است. منطقهی بالکان از نظر ترکیب زبانی در عصر کلاسیک با ابهامهاي بسیاری روبهروست. زیرا بسیاری از زبانهای مهم رایج در آن دوران فاقد سنت نویسایی بودهاند و آثار چندانی از آنها برایمان باقی نمانده است. از جمله متنهايی که دادههای ارزشمندی را در مورد این زبانهای بالکانی کهن فراهم میآورد یکی واژهنامهی هسیود است که اشارههای زیادی به نام جاها و مفهوم برخی از واژگان فریگی و تراکیایی دارد. همهی آنچه ما در مورد زبانهای بالکانی کهن میدانیم، آن است که در سدهي دهم تا چهارم پ.م. زبانهای فریگی، تراکیایی، یونانی، و ایلوری در بالکان بیشترین رواج را داشتهاند و گویشها و زبانهای ناشناختهی فرعیای مانند زبان داسی در کنار این بستر زبانی اصلی به حیات خود ادامه میدادهاند.
در مورد این زبانها چند چیز را میدانیم:
نخست آن که همه – شاید به استثنای تراکیایی- از زبانهای شاخهی هند و اروپایی بودهاند و با زبانهای اوستایی، فارسی باستان، سانسکریت، و سلتی پیوند داشتهاند؛ دوم آن که قلمروهای جغرافیایی مشخصی را در بر میگرفتهاند و بنابراین میتوانند به عنوان شاخصی جمعیتشناختی عمل کنند؛ و سوم آن که زبان یونانی در میانشان بیشترین رواج را نداشته اما به دلیل آن که متنهاي زیادی از آن در دست است، و همچنان به بقای خود ادامه میدهد، بیشترین اطلاعات را در مورد آن داریم.
نقشهی زبانهای بالکان کهن
در زبان یونانی، چند گویش اصلی داشتهایم که دوری، ایونی، و آخائی/آیولی مهمترینهایشان محسوب میشدهاند. توزیع این زبانها دادههای جالبی را در مورد مهاجرت قومهاي یونانی باستان به دست میدهد. زبانهای دوری، در واقع نشانهاي است که مسیر آخرین موج کوچگردان جنگجوی آریایی را نشان میدهد. اگر به نقشهی زبانی یونان باستان بنگریم، میبینیم که رگهای از سخنگویان به این زبان از اِپیروس در شمال غربی یونان تا دودِکانِسه در جنوب غربی مدیترانه کشیده شده است و این مسیری است که قبيلههاي دوری در سدهي دوازدهم پ.م. پیمودند. حاشیهی این مسیر، توسط مردمی احاطه شده که به زبان آرکادیایی/کوپریویی[1] سخن میگویند. این زبان از شاخهی زبانهای موکنایی است و همان است که به خط سطری ب نوشته میشده. به این شکل معلوم است که دوریها از میانهی سرزمینی گذشتهاند که پیشاپیش توسط قومهاي آرکادیایی و موکنایی اشغال شده بود.
در آناتولی یونانیان مهاجر با زمینهای بسیار پیچیدهتر روبهرو شدند. دو عامل در آسیای صغیر وجود داشت که موقعیت یونانیها را تضعیف میکرد و از تبدیل شدنشان به تنها قدرت منطقه و هضم کردن جمعیتهای پیرامونیشان – چنان که در شبهجزیرهی یونان رخ داد – جلوگیری میکرد. نخست آن که بومیان و ساکنان قبلی این منطقه بسیار نیرومندتر بودند و تمدنهایی پیشرفته و ثروتمند را نمایندگی میکردند. تمدنهایی که یونانیان مهاجر از نظر سیاسی زیر سلطهشان قرار داشتند و از نظر فرهنگی دنبالهرویشان محسوب میشدند. جالب آن است که دقيقاً به همین دلیل، نخستین مرکز شکوفایی فرهنگ و تمدن یونانی در آسیای صغیر قرار داشت.
دومین مشکل پیشاروی یونانیان در آسیای صغیر آن بود که ثروت انباشتهشده در این منطقه و سابقهی دیرینهی شهرنشینی پیشرفته، کوچگردان و غارتگران را به این منطقه جلب میکرد و از این رو قبيلههاي مهاجم آریایی و قفقازی همچنان در این بخش به تاختوتاز مشغول بودند. مهمترين قبیلهای که برای مدت دو سده در این بخش از آسیا وحشت میآفریدند[2]، کیمریها بودند که خاستگاهشان جنوب دریای سیاه بود و شبهجزیرهی کریمه هنوز به نامشان خوانده میشود. کیمریها قبیلهای ایرانی بودند و چنان که از نام سرکردگانشان بر میآید، به زبانی نزدیک به پارسی باستان سخن میگفتهاند و نامهایی ایرانی داشتهاند. چنان که یکی از رهبرانشان، مانند نیای کوروش هخامنشی، چیشپش نام داشته است.
قومهاي ساکن آناتولی در سدههاي هشتم تا سوم پ.م. چندین گروه را در بر میگرفتهاند. بومیان اصلی این منطقه، مردمی از نژاد قفقازی بودند که در سدهي شانزدهم و هفدهم پ.م. از قبيلههاي مهاجر آریایی، که با گردونههای جنگیشان از شرق و شمال میآمدند، شکست خوردند و مطیع ایشان شدند. مهاجران، طبقهای از جمعیت اشرافی و جنگاور را در این منطقه تشکیل دادند که بر رعایایی از نژاد قفقازی (در آسیای صغیر) و سامی (در شمال سوریه) حکومت میکردند. ظهور پادشاهی هیتی جریانی بود که باید در کنار تحرکات جمعیتی کلانتر موجود در آسیای غربی در این مقطع نگریسته شود. در همان زمانی که هیتیها دولت خود را در ترکیه و شمال سوریهی کنونی تشکیل میدادند، گروهی از خویشاوندانشان به راه خود به سمت جنوب ادامه دادند و در شمال ميانرودان پادشاهی میتانی را پدید آوردند که با جمعیتی از بومیان سامی و قفقازی مقیم شاهنشین قدیمی حاتی درآمیختند و طبقهی جنگاوران جامعه نوین را تشکیل دادند. کمی جنوبتر، در بابل و سومر شاخهی دیگری از مهاجمان آریایی از ایران غربی برخاستند و پس از عبور از کوههای زاگرس به شکلی مشابه بر بابل حاکم شدند و دودمان کاسیهای بابلی را پدید آوردند.
جریان يادشده، از چند نظر اهمیت داشت. از سویی، موجی نیرومند از عناصر زبانی و نژادی آریایی را به منطقه وارد کرد، که زمینهای شد برای استیلای آسان پارسها و مادها. از سوی دیگر، الگویی به نسبت تازه از ارتباط کوچگردان مهاجم و شهرهای گشودهشده را ممکن ساخت که در آن ماشین جنگی قبيلههاي نیمهمتمدنِ آریایی، پس از جذب شدن در تمدنهای کهنسالترِ بومی، به صورت طبقهی شهسواران و جنگاورانی درآمدند که از نظر سیاسی و نظامی مسلط بودند، ولی زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی باستانی را حفظ میکردند. به عبارت دیگر، در این دوره برای نخستین بار در آسیای غربی سیری فراگیر از قبيلههاي مهاجم را میبینیم که ترجیح میدهند به جای گشودن شهرها و غارت کردنشان، در آنجا مقیم شوند و سبک زندگی قومهاي متمدنتر را به سرعت جذب کنند. به این ترتیب، الگوی نوپای شاهنشاهیهایی شکل گرفت که از اقلیت حاکمی جنگاور با نژاد و زبان آریایی تشکیل میشد. این طبقه از فرهنگ و هنر و دينهاي مردم زیر سلطهشان حمایت میکرد و تا حدودی رنگ ایشان را نیز به خود میگرفت. ناگفته پیداست که این روند مقدمهاي بود که بستر لازم برای شکلگیری بعدی شاهنشاهی هخامنشی را فراهم آورد.
بنابراین در منطقهی آسیای صغیر، یک عنصر آریایی شهرنشین و مسلطِ قدیمی وجود داشت که در زمان مهاجرت یونانیها به منطقه – در سدهي دوازدهم تا دهم پ.م. – سابقهی شهرنشینیاش به حدود پنج سده بالغ میشد. این بومیانِ باقیمانده از هیتیها و میتانیها، که با فرهنگ و تمدن سامیان و قفقازیانِ همسایهشان جوش خورده بودند، بعدها به صورت واسطهای عمل کردند که ارتباط یونانیان با عناصر فرهنگی این تمدنها را برقرار ساختند.
با وجود اهمیتی که این قبيلههاي آریایی هیتی در آسیای صغیر داشتند، نباید همهی جمعیت منسوب به این شاخهی زبانی/ نژادی را شهرنشین و کشاورز دانست. در سدهي دوازدهم تا دهم پ.م. موج دیگری از مهاجرت قبيلههاي آریایی از آسیای مرکزی و جنوب سیبری برخاست که ترکیب جمعیتی آسیای غربی را بسیار دگرگون کرد. این موج جدید، به قبيلههاي ایرانی مربوط میشد. این قبيلهها احتمالاً از دو سوی دریای مازندران به درون فلات ایران سرازیر شدند و شالودهی نظام سیاسی ماد و هخامنشی را برساختند. شاخهی دیگری از ایشان از سوی دیگر به آسیای صغیر وارد شد و تا اروپای شرقی پیش رفت.
خوشهی زبانیای که ارتباط میان همهی این قبيلهها را برقرار میکرد، ایرانی باستان بود. خوشهای زبانی که فارسی باستان، اوستایی، مادی، و بعدتر خوارزمی، سغدی، و سکایی نمونههای اصلی آن هستند. قومهاي يادشده در فلات ایران به سرعت شهرنشین شدند و عناصر تمدن ایلامی و مانایی را در خود جذب کردند. اما در آسیای صغیر و اروپای شرقی تا مدتها همچنان بافت عشیرهای و قبیلهای خود را حفظ کردند و دولتهاي مستقر را با حملات خویش تهدید نمودند.
در سدهي هشتم پ.م. اتحادیهای از قبيلههاي آریایی از کنار کوههای پامیر به سوی دریای مازندران پیش رفتند و از آنجا به غرب آناتولی وارد شدند. مهمترين این قبيلهها عبارت بودند از کابالها، لاسونیاها، هوگِنِهها، موسویها، لودیها، و اسپردهها. این قبيلهها برخی از دولتهاي نوهیتی را فتح کردند و به قدرتی سیاسی و اثرگذار تبدیل شدند. برخی از این قبيلهها در نهایت نام خود را به مناطقی که تسخیر کرده بودند دادند. کابالها در شمال غربی ناحیهی کیلیکیه مقیم شدند و امیرنشین نوهیتی هِپالّا در مرز جنوب شرقی لودیا را فتح کردند. لودیها، نام خود را به کشور لودیا، که بعدها به قدرت بزرگی تبدیل شد، بخشیدند و لاسونیاها هم احتمالاً نیاکان پادشاهی آیندهی اتروسک بودند که برای چند سدهي بر روم حاکم بود و بعدها به رقیبی برای آن تبدیل شدند.
در سدهي هفتم پ.م. اسرحدون، شاه آشور، به آسیای صغیر تاخت و اتحادیهی این قبيلهها را شکست داد. در سال 667 پ.م. سه استان آشوری در آسیای صغیر تأسيس شد که با نامهای مادای، اسپرده، و بیتکاری شهرت داشت. دو نام نخست، از قبيلههای که در آنجاها ساکن بودند، گرفته شده است. در میان اينها قبیلهی اسپرده به دلیل سوارکاران جنگاور و جسورش شهرت داشت و احتمالاً نامش را هم از ریشهی فارسی اسب (اَسپَه) گرفته است. هنگامی که مدتی بعد لودیاییها دست به کارِ تأسيس پادشاهی خویش شدند اسپردهها با کیمریها متحد شدند و صدمات زیادی به ایشان وارد آوردند.
در زمان پادشاهی آلیات لودیایی (557-614 پ.م.)، اسپردهها از سرمشق خویشاوندان سکایی خود، که با آشور متحد شده بودند، پیروی کردند و با وی پیمان نظامی بستند. آنها حملهی کیمریها به پایتخت لودیا را دفع نمودند. سکاها هم پنجاه سال قبل با پیوستن به آشوریها کیمریها را تار و مار کرده بودند و در مقام پاداش قلمرو پادشاهی مستقلی به دست آورده بودند که ماد بخشی از آن بود و بعدها به دست هوخشتره در پادشاهی ماد ادغام شد. مردم لودیا به قدری قدرشناس بودند که نام قبیلهی نجاتبخشِ اسپرده را بر پایتخت خویش نهادند، و به این ترتیب بود که کشور لودیا پایتختی به نام سارد پیدا کرد[3].
قبیلهی مشهور دیگر، کَتپَتوکه نامیده میشد که خویشاوند قبیلهی پارسی پَکتیه بود و در سدهي هشتم پ.م. از اروپا یا آسیای شمالی به آناتولی وارد شد. نام این قبیله بعدها بر زیستگاهشان به یادگار ماند و کشور کاپادوکیه در قلمروشان تشکیل شد.
مهمترین عنصر زبانی و نژادی قفقازی که در آسیای صغیر وجود داشت، به فریگیان مربوط میشد. اینان مجموعهای از قبیلههای متحد بودند که در سدهي دوازدهم پ.م. زیر فشار مهاجمان ایلوری به سمت شاهنشاهی هیتی حرکت کردند و این شاهنشاهی را منقرض نمودند. فریگیها در منطقهای وسیع – از کیلیکیه در همسایگی شمال ميانرودان تا هلسپونت در یونان – پراکنده شدند و به ویژه قبیلهی موشکیها در میانشان به جنگاوری نامآور بودند. زبان این قوم با زبانهای آریایی پیوند داشته، اما مردمش دارای یک عنصر نژادی قفقازی نیرومند هم بودهاند.
عنصر قومی دیگر، قبيلههاي مرتبط با هیتیها بود. قبيلههاي هیتی هنگام ورود به آناتولی به دو شاخهی مَزکهها در دست راست و تیبیها در سمت چپ تقسیم شدند و در دو جهت متفاوت به حرکت خود ادامه دادند. کسانی که در ترکیهی کنونی منشأ اثر شدند به شاخهی تیبیها منسوب بودند. این قبيلهها به زودی با قبيلههاي ایونی، آیولی، ماگنسی، و مولی، پامفولی، کاری و لوکیایی درآمیختند و ترکیب جمعیتی ایونیه را برساختند.
علاوه بر دو عنصر آریایی و قفقازی، در بخشهای جنوبی آسیای صغیر یک عامل نیرومند سامینژاد هم وجود داشت که فرهنگ فنیقی را پدید میآورد. فنیقیها نوادگان قبيلههاي کلدانی و آرامیای بودند که در سدهي شانزدهم پ.م. به منطقهی وَرارود (لوانت) کوچیدند و دولتشهرهای کوچک بومی را به تدریج در خود حل کردند. پس از عصر تاریکی که در جریان آن بقایای شهرهای باستانی نیرومندی مانند اوگاریت از میان رفت، این سامیانِ، شهرنشین شده و تمدن خود را پدید آوردند که فرهنگش زیر تأثير دو عامل مصری از جنوب و آشوری/ بابلی از شرق شکل گرفته بود. فنیقیها، چنان که گفتیم، تاجرپیشه بودند و در دولتشهرهایی پراکنده و فاقد انسجام سیاسی سازمان یافته بودند. مهمترين شهرهایشان صور و صیدا بود و کوچنشینهایشان تا اسپانیا و شمال آفریقا گسترده شده بود.
- Arcado-Cypriot ↑
- 2 ردپای این حضور وحشتآفرین همچنان بر زبانهای اروپایی حک شده است. چنان که هنوز هم واژهی Chimera در زبانهای اروپایی به معنای “هیولا، نابودگر، و ترسناک” کاربرد دارد. ↑
- 1 توینبی، 1366. ↑
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب