بخش دوم: اسطورهی معجزهی جغرافیایی یونان
گفتار سوم: داستان یونان اروپایی
سخن دوم: یونان در چشم ایرانیان
یکی از عناصر بنیادین اسطورهی معجزهی یونانی، آن است که در جهان باستان دو تمدنِ هماورد و هم قد و قامت به نام تمدن ایرانی و یونانی وجود داشته که با هم درگیر بودهاند و بر سر مرزبندی قلمرو شرق و غرب به رقابت با هم میپرداختهاند. این تصور، با وجود پوچ بودنش از دید تاریخی و جغرافیایی، چنان در متنهاي تاریخ کلاسیک رسوخ کرده است که گزارههایی از این دست « … جهان به دو قطب ایرانی و یونانی تقسیم میشده است…[1]» را بدون استثنا در تمام کتابهای تاریخ جهان باستان میتوان یافت.
تفسیر کلاسیک از تاریخ بر این اصل موضوعه استوار است که جهان باستان عرصهی نبرد دو هماورد جهانی بوده است: یکی شاهنشاهی هخامنشی – که تمام قلمرو میانی را در اختیار داشته – و دیگری یونان یا «امپراتوری آتن»[2]. در یک سو بزرگترين شاهنشاهی تاریخ قدیم با حدود ده میلیون کیلومتر مربع مساحت قرار داشته، و در مقابلش امپراتوری آتنی تخیلیای وجود داشته که در زمان اوج قدرتش حدود یک سوم مساحت 130 هزار کیلومتر مربعی شبهجزیره – یعنی چهل هزار کیلومتر مربع – را در اختیار داشته است. مقایسهی همین دو عدد، نشانگر آن است که شاهنشاهی ایران فقط از نظر وسعت بیش از دو هزار برابر بزرگتر از «امپراتوری آتن» بوده است. مرکز این «قلب جهان یونانی»، چنان که هرودوت اصرار دارد به ما بقبولاند، منطقهی آتیکا بوده است که تنها 2650 کیلومتر مربع وسعت داشته است. یعنی یک و نیم برابر جزیرهی قشم! البته نباید از یاد برد که کل مساحت آتیکا هم مسکونی نبوده است. بخشهای کشاورزی این منطقه از سه جلگهی پدیون، الئوسیس، و ماراتون تشکیل میشده که در میانشان پدیون از همه بزرگتر بوده و 22 در 15 کیلومتر وسعت داشته است!
از نظر قدمت، پیوستگی تاریخی قلمروهای مقیم شاهنشاهی ایران به دوهزار و پانصد سال تمدن نویسا باز میگشته که با پیشینهی قبيلههاي مهاجر یونانی (حدود پانصد سال عصر ظلمتِ فاقد خط) قابل مقایسه نیست. بدیهی است که اگر بخواهیم به تصویر محبوب تاريخنويسان غربی در مورد تقسیم جهان به دو قطب ایرانی و یونانی پایبند باشیم، امکانی برای توجه به این نکته که یونان باستان به راستی چه بوده و در کجا قرار داشته به دست نخواهیم آورد. با پذیرفتن این پیشفرض، ما ناچار خواهیم بود مرکز جهان یونانی را آتن فرض کنیم. چون تاريخنويسان کهنی که هویت تاريخنويسان جدید را رقم زدهاند در آتن و به دست یا سفارش سياستمداران آتنی تاریخهای خود را مینوشتهاند. ناگفته پیداست که پیشفرض يادشده، به همراه پیامدهای تقريباً مضحکش (مانند باور به تقسیم جهان به شکلی چنین غیرمعقول)، در برابر تحلیلی نقادانه تاب مقاومت ندارد.
قلمرو میانی در سدهي ششم تا چهارم پ.م. تنها یک قطب داشته، و آن شاهنشاهی هخامنشی بوده است. دقت کنید که هدف از بیان این گزاره، بزرگداشت و تکریم مردمی نیست که هزارهها پیش رفتهاند و رسم و شیوهشان توسط نوادگانشان فراموش شده است. قصد، تنها تأكيد بر حادثهای جامعهشناختی است که در مقطع تاریخی خاصی رخ داده و در صورتبندي مفهوم هویت ملی تأثيری برگشتناپذیر داشته است. هدف، اشاره به این نکتهی مهم است که جهانِ تکقطبی، و تمرکز سیاسی فراگیر، برای نخستینبار توسط هخامنشیها در قلمرو میانی پدید آمد، و تحولی تاریخساز و پردامنه در الگوهای تعریف هویت ملی و قومی، و سازماندهی جامعههاي انسانی بر جای گذاشت؛ تحولی که ممکن است به دو شکل نادیده انگاشته شود، و در نتیجه درک ما از تاریخ گذشته و امکاناتمان برای بازسازی اکنون را مخدوش سازد.
نخستین راه برای درک نکردنِ آنچه در سدهي ششم پ.م. با ظهور کوروش و داریوش رخ داد، افتخار صمیمانه به، و ستایش شورمندانه از پارسیان باستان است؛ ستایشی که هر چند در چارچوبی اخلاقی یا زیباییشناسانه شایستهشان هستند، اما ورودش در بحثهای علمی بیربط و بیفایده است. این دید باعث میشود نتوانیم رابطهی هخامنیشان با ملل تابع و دلایلشان را برای این شیوهی خاص از سازماندهی سیاسی و فرهنگی قلمروشان درک کنیم. هیجانِ ناشی از شناسایی عظمت کار پارسیان، باعث میشود نتوانیم انگیزهها و دلایل سلطهطلبانهی پشت آن را بفهمیم و از دیدی پژوهشگرانه نقاط ضعف این سیاست را ارزیابی کنیم. مثلاً به این ترتیب رهایی قوم یهود توسط کوروش و بازسازی معبد اورشلیم را تنها ناشی ازخداپرستی یا سعهی صدر پادشاهی مهربان و پارسا خواهیم دید، و نه ترفندی هوشمندانه برای کاستن از نفوذ فرهنگی مصر در سوریه، و مقدمهچینی برای فتح این کشور کهنسال.
دومین راه برای ندیدن شواهد تاریخی، آن است که غربيان امروزين دلنگرانِ هویت خویش و بنیادهای سستش باشند. این نگرانی سنتی را پژوهشگران غربی به مجموعهای از دادهها و گزارههای تردیدناپذیر تبدیل کردهاند که شالودهی باور به معجزهی یونانی را برمیسازد. یکی از این گزارهها، باور به مرکزیت آتن در جهان یونان است که باید دقیقتر وارسی شود. دیگری، اعتقاد مؤمنانه به اهمیت یونان در جهان باستان است. اعتقادی که مانع میشود موقعیت جغرافیایی واقعی جهان یونانی، و گرانیگاههای فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی آن را ببینیم، در حالی که شواهد تاریخی در دسترسمان، بیش از مقداری است که برای دستیابی به حقیقت لازم است.
در این نوشتار ميكوشم تا از هر دو این عوامل مخدوشکننده دوری کنم. به این دلیل، قصدم از نقل روشهای مدیریت هخامنشیان نه ستایش کورکورانه از ایشان و نه لاپوشانی کردنِ کاستیهای محتوم آن است. برعکس، میکوشم تا انگیزههای سیاسی پارسیان، سلطهطلبیشان، و چشمداشتهای اقتصادیشان را همزمان مورد توجه قرار دهم و بر آنها تأكيد کنم. شاید به این وسیله، به بهای آسیب دیدن اسطورهی شاهنشاهانِ عادل و آسمانی ایران باستان، تصویری دقیقتر از زمامداران پارسی به دست آوریم. تصویری که آنان را در مقام شاهانی حسابگر، قدرتمدار، توسعهطلب، و در عین حال هوشمند و نیکوکار نشان میدهد. تصویری که شاید به اندازهی اسطورهی شاهانِ زرتشتیِ مأمورشده از سوی اهورامزدا برای اصلاحِ خلق آسمانی نباشد، اما دقیقتر، حقیقیتر، و به گمان من تحسینبرانگیزتر است.
هنگامی که هخامنشیها قدرت گرفتند و در چند حملهی برقآسا لودیا را فتح کردند، بخش عمدهی دولتهاي آسیای صغیر به طور داوطلبانه به قلمرو شاهنشاهی کوروش پیوستند. سازماندهی این قلمرو بزرگ در زمان کوروش آغاز شد، کمبوجیه آن را با تدبیر ادامه داد، و نبوغ داریوش بزرگ شکلی نهایی به آن بخشید. در زمان داریوش، آسیای صغیر و کشورهای همسایهاش هفت استان[3] از قلمرو شاهنشاهی ایران را تشکیل میدادند. برای این که درکی از ترکیب جمعیتی، نژادی، و فرهنگی آسیای صغیر در این دوره پیدا کنیم، بد نیست به متنهاي باقیمانده از عصر هخامنشیان نگاهی بیندازیم و جایگاه یونانیان را در میان همسایگانشان دریابیم. استانهای موجود در گوشهی شمال غربی شاهنشاهی هخامنشی عبارت بودند از:
نخست) استان اسپرده (سارد): این استان یکی از مهمترين مراکز فرهنگی آسیای صغیر را تشکیل میداد و دیگ جوشانی بود که فرهنگهای ایرانی، یونانی، سوری، بابلی، و لودیایی در آن با هم ترکیب میشدند. جمعیت یونانیان در این استان زیاد بود و مهمترين مراکز تمدن یونانی – شهرهای میلتوس و اِفِسوس – در آن قرار داشتند. در این استان عنصر ایرانی نیز بسیار قوی بود؛ چنان که نخستین معبد آناهیتا، در همان اوایل پیدایش شاهنشاهی هخامنشی، در روستای هیراکومِه در نزدیک سارد تأسيس شد و به زودی چنان اعتباری یافت که بستنشینی در آن محترم دانسته شد. افسوس هم معبد مشهوری داشت که گویا به همین ایزدبانو تعلق داشته، اما یونانیان با نام معبد آرتمیس از آن یاد میکردهاند. در عصر داریوش رئیس این معبد، یک پارسی به نام بَغبَخش (بغهبوخشه یا مگابوسوس) بوده است. سکههایی که فرشید (شیدَهفرنَه یا تیسافرن) در سارد ضرب کرده نقش این معبد را بر خود دارند[4]. افسوس به خاطر داستان اصحاب کهف در متنهاي اسلامی نیز شهرت دارد. این شهر در عصر هخامنشی مرکز فرهنگی پارسها در استان سارد محسوب میشده است. جماعتِ پارسیانِ مقیمِ تمام این شهرهای لودیایی و ایونی به یونانی مایبوزِنوی () خوانده میشدند.
دوم) استان کاپادوکیه یا فریگیهی هلسپونتی: این استان مساحتی بسیار داشت و بخش عمدهی کشورهای قدیمی لودیا و ماد را شامل میشد. این واحد سیاسی کل فلات آناتولی را تا داردانل در بر میگرفت و فریگیهی داخلی تا رود مئاندر هم بخشی از آن دانسته میشد. مرکز این استان داسکولیون بود که شهری در کنارهی دریاچهی مانیاس بود و مرکز اداری لودیای باستانی هم محسوب میشد. فرهنگ غالب در این منطقه یونانی بود. هر چند عناصر ایرانی، بابلی، و حتی مصری هم در آن یافت میشدند. مراکز فرهنگ ایرانی در آن عبارت بودند از پافلاگونیه که کتیبههای پارسی زیادی از آن به دست آمده است و گویا یکی از مراکز پرورش سوارکاران پارسی بوده است. دیگری سینوپ است که از کوچنشينهای میلتوس در کرانهی دریای سیاه بوده و بسیاری از ظرفهاي به دست آمده از آنجا و نام مکانها پارسی هستند. سرزمین کاپادوکیه قومهاي گوناگونی را در خود جای میداده است. هرودوت از این قومها نام میبرد: سوری در جنوب، پافلاگونی در غربِ رود هالیس، ماریاندینی در غرب پافلاگونیه، ماتینی در خم رود هالیس، لیلیگی، فریگی در جنوب دریای مرمره، و تراکی در ساحل آسیایی بوسفور[5].
سوم) استان کیلیکیه: سرزمینی ثروتمند بود که در زمان آشوریها با نام خیلّاکو شهرت داشت و برای مدت کوتاهی مطیع این کشور شد. کیلیکیه در پایان سدهي هشتم پ.م. دولتی کوچک در جنوب شرقی فلات آناتولی بود که از بقایای دولت تجزیهشدهی هیتی محسوب میشد. این دولت پس از قدرت گرفتن مادها از خلأ قدرت آشور استفاده کرد و با دیپلماسی ماهرانهای دولتهاي همسایه را زیر یک پرچم متحد کرد. با قدرت گرفتن هخامنشیها، شاهان کیلیکی هوشمندی سیاسی خود را نشان دادند و به صورت یکی از کشورهای متحد و دوست ایران درآمدند. اشتیاق کیلیکیه برای ادغام در شاهنشاهی هخامنشی باعث شد که کوروش بخش بزرگی از سرزمينهاي دو سوی رود هالیس را به قلمرو آن منضم کند و کل منطقهی میان میتانی و فریگیه را در اختیارشان بگذارد. نژاد و زبان مردم این ناحیه فریگی بود، اما تنوع زیادی در جمعیتهای مقیم آن دیده میشد. از میان ایشان مزکههای فریگی شهرتی به سزا داشتند. ایشان در نزدیکی کوه 3900 متری مزَگَه ساکن شده بودند و پرستشگاه مشهوری برای آناهیتا بر فرازش ساخته بودند.
از سوی دیگر، شهرهایی با جمعیت غالب سوری و آرامی در جنوب این ناحیه وجود داشت که مرقس یا مرعش مشهورترینشان بود. سمعل، توخانا، و بیت بوروتوش شهرهای دیگری بودند که ترکیبی از مردم سامی و قفقازی بخش عمدهی جمعیتشان را تشکیل میدادند. برخی از شهرها مانند کرکمیش و راپدو هم که برای سالها بخشی از قلمرو بابل بودند و به همین دلیل هم عناصر فرهنگی و زبانی در آن چیره محسوب میشد.
از شهرهای یونانینشین این منطقه می توان به کوماگِنِه و کوئِه اشاره کرد. جالب آن که نام این شهر اخیر در متنهاي یونانی به صورت آخائیوی () ثبت شده است که به حضور مردمی از قبيلههاي آخائی در این منطقه دلالت میکند.
چهارم) استان ایونیه: این منطقه، به همراه سارد، قطب جمعیتی یونانیان در شاهنشاهی هخامنشی را تشکیل می داده است. فرهنگ و زبان یونانی در این منطقه چیره بوده و بخش مهمی از شهرهای آن در کنار دریا ساخته شده بودند. هر چند هر دو گزاره ی پیشین موارد استثنای زیادی داشته است. یعنی شمار قومهاي غیریونانی ساکن در این استان و تعداد شهرهای بنا شده در خشکی نیز چندان اندک نبوده است. مهمترين قومهاي ساکن در این استان عبارت بوده اند از: ایونی ها ()، آیولی ها ()، ماگنسی های آسیایی، کاریایی ()، لوکیایی ()، و مولیوی () که این قومهاي اخیر، با وجود تأثيرپذیری شان از فرهنگ یونانی، یونانی محسوب نمی شده اند.
پنجم) یونیهی دریایی: این استان در متنهاي تختجمشید با عبارت «تیهئیدَرَیههیه» مورد اشاره واقع شده است که «بر کنارهی دریا» معنی میدهد. کنت و کامرون این عبارت را به صورت «سرزمینی که بر دریا قرار دارد» ترجمه کردهاند و آن را با منطقهی داسکولیون یکی فرض کردهاند، اما داسکولیون مهمترين منطقهی ساحلی شاهنشاهی هخامنشی نبوده است.
اگر این عبارت این طور خوانده شود، باید احتمالاً به جایی ساحلی – مانند خلیج فارس یا هند – اشاره کند، که با بقیهی بخشهای متن و ترتیب جغرافیایی نامها در نبشتهی مورد نظر سازگار نیست. از این رو ترجمهی توینبی درستتر مینماید که این عبارت را «سرزمینی که در دریا قرار دارد» ترجمه کرده که پذیرفتنیتر است. اگر این عبارت را این طور ترجمه کنیم، میبینیم که منظور منطقهی اژه بوده است. به این ترتیب همراهی این عبارت با یئونیه (یونان) هم توجیه میشود.
این تعبیر هنگامی درستتر مینماید که به کتیبهی داریوش در نقشرستم هم توجه کنیم. در این کتیبه داریوش از «سرزمین در دریا» نامی نمیبرد، و به جای آن پس از عبارت ایونیه از اصطلاح «یئونَه تَکَهبارَه» استفاده میکند که «یونانیهای دارای کلاهِ سپردار» معنی میدهد. اينها میتوانند به خوبی با اهالی جزيرههاي اژه تطبیق کنند که، با تقلید از کلاه نمدی بلند هخامنشیها، کلاهی قارچمانند با سربندی بر دورش را بر سر میگذاشتند. این کلاه بعدها در مقدونیه رواج یافت و در عصر سلوکیان به صورت تاج رسمی شاهان مقدونی درآمد. کاربرد این کلاه تا به امروز ادامه یافته است. برای آشنایی با شکل آن، کافی است به کلاه کاردینالهای کاتولیک نگاه کنیم، چون هنوز همان کلاه را بر سر میگذارند!
با مرور منابع یونانی و مقایسهی آنها با متنهاي پارسی باستان که از آن دوران به جای ماندهاند، میتوان دریافت که یونان از دید ایرانیان عصر هخامنشی جز سرزمینی دوردست و حاشیهای نبوده است. سرزمینی با مردم ناهمگن و خشن که باید برای اشاره بدانان به یک نام عام یعنی یونان بسنده کرد. نامی که از سوی خود ایشان نیز پذیرفته شد، به طور محدود مورد استفادهی سیاسی قرار گرفت، و در درازمدت توسط مردمی دیگر در زمان و مكانی دیگر دستمایهی آفرینش اسطورهی معجزهی یونانی قرار گرفت. یونانیان جهان باستان، در تطابق با کتیبههای هخامنشی و در تعارض با خواست و برداشت تاريخنويسان یونانیمدار امروزین بر این جایگاه خویش در چشم ایرانیان آگاه بودهاند. با وجود لاف و گزافهایی که متنهاي سیاسی تاريخنويسان باستانی را انباشته است، اشارههای فراوانی را در هر بند از آثارشان میتوان دید که بر آگاهی و پذیرش این جایگاه فرودستتر از سوی خودشان دلالت میکند.
به روایت هرودوت، کوروش هنگامی که نمایندگانی از شهر اسپارت به نزدش رفتند و او را از فتح شهرهای ایونی بر حذر داشتند در مورد نام و نشان شهرشان پرسید و بعد گفت: «من از کسانی که در میدان شهر جمع میشوند و با قید سوگند يكديگر را فریب میدهند ترسی ندارم. بهتر است اسپارتیها به کار خود بپردازند و کاری به کار ایونیها نداشته باشند»[6]. این گزارش البته به احتمال زیاد دروغ است چون در زمان کوروش اسپارتیها هنوز آن قدر مهم نبوده و سیاست توسعهطلبانهای هم نداشتهاند که بخواهند چنین حرفی را در حضور شاهنشاه طرح کنند. این گزارش همچنین غرضورزانه است، چون در زمانی نوشته شده که آتن و اسپارت با هم درگیری داشتهاند و تلاش برای تحقیر اسپارتیان در آن به خوبی نمود دارد. با وجود این، از همین گزارش میتوان دریافت که ذهنیت یونانیان در این مورد که ایرانیان آنها را چگونه میبینند چه بوده است، و چگونه برای تحقیر يكديگر به نقطهی ارجاعی در سرزمينهاي خاوری تکیه میکردهاند و اعتبار ادعاهای خویش را در گفتار شاهان هخامنشی میجستهاند.
- 1 گیرشمن، 1380: 230. ↑
- 2 ترکیبی نادرست که با تقلید از شاهنشاهی هخامنشی ساخته شده است. ↑
- 2 در سالیان اخیر، زیر تأثیر ترجمههایی که از زبان فرانسوي انجام گرفته، رسم شده که به جای واژهی فارسی شهربان یا شَهرَب (خشَترَهپاوَن در پارسی باستان)، که مشتقهای آن (شهر، شهریار، شهرزاد،…) هنوز در فارسی کاربرد دارند، شکل یونانیشدهاش (ساتراپ) را در تاریخها بیاورند. خوشبختانه در کتابهایی که پس از نیمهی دههی هفتاد خورشیدی چاپ شدهاند، بار دیگر واژهی شهرب به جای ساتراپ کاربرد یافته است. من در اینجا عبارت فارسی شهربان را که به اصل واژه نزدیکتر و در فارسی امروزین آشناتر است برای اشاره به استانداران هخامنشی، و استان را برای ارجاع به قلمرو زیر فرمانشان (ساتراپنشينی) به کار میگیرم. ↑
- Pausanius,1965:7.2.8–9. ↑
- 1 هرودوت، کتاب سوم، بند 90. ↑
- هرودوت، کتاب یکم، بند 154. ↑