گفتار پنجم: زبان به‌مثابه‌ی نظامی انضباطی

گفتار پنجم: زبان به مثابه ی نظامی انضباطی

با توجه به آن چه گذشت، آشکار است که زبان نوعی نظام انضباطی است.

یک نظام انضباطی، دستگاهی است اجتماعی برای سامان دادن، منظم کردن، مهار کردن، و پیکر بندی کردنِ جریان های پیچیده و معمولاً آشوب ناک. ماده ی اولیه ای که آماج یک نظام انظباطی قرار می گیرد رخداد است؛ منتها نه یک رخداد مستقل و منفرد، که شبکه ای پیچیده از رخدادها که تواناییِ آفریدن آشوب را در دل یک نظام پیچیده ی نیازمندِ کنترل دارند.

تمام نظام های پیچیده ی شناخته شده در صورتی که خود سازمان ده، خود مختار و خود زاینده باشند به نوعی دستگاه انضباطی مسلح هستند. این دستگاه های انضباطی، کارکرد خود را از مجرای سامان دادن، منع کردن، مهار کردن، تشدید کردن، و تثبیت کردنِ روند ها در مجراهای ویژه به انجام می رسانند. به عبارت دیگر، ماده ی خامی که نظام انضباطی بر آن عمل می کند رخدادها هستند.

نظام انضباطی به شکلی که مورد بحث ما در این نوشتار است، بیش تر به ترکیب سطوح اجتماعی و روانی مربوط می شود؛ یعنی در دو لایه ای که پیچیده ترین نظام ها و رخدادها را در «سلسله مراتب فراز» در بر می گیرد. سلسله مراتب فراز، چنان که در نوشتارهای دیگری نشان داده ام[1]، عبارتند از چهار سطحِ زیستی، روانی، اجتماعی، و فرهنگی؛ که صورت بندی مفهوم «من» لزوماً باید در این چهار سطح به انجام برسد. هر یک از سطوح یاد شده، ارزشی شناخت شناسانه و توصیفی دارند، و نه هستی شناختی. این بدان معناست که تمایزهای میان این چهار سطح، به عواملی شناختی و راهبردی باز می گردد که به روش شناساییِ ما در مقام پژوهش گران و توصیف گران سیستمِ «من» مربوط می شود.

هر یک از چهار سطح یا د شده، مجموعه ای از سیستم های تکاملیِ خود مختار، خود سازمان ده، و خود زاینده را در بر می گیرد. در سطح زیستی؛ بدن ها، در سطح روانی؛ نظام های شخصیتی، در سطح اجتماعی؛ نهادها، و در سطح فرهنگی؛ منش­ها را داریم که هر یک هم چون سیستم تکاملی مستقلی پویایی درونی ویژه ی خود را دارا هستند.

سیستم هایی که در هر یک از این سطوح قرار دارند بر مبنای متغیر پایه ی منحصر به فردی رفتار می کنند؛ یعنی در هر سطح از فراز، متغیر پایه ای وجود دارد که رفتار سیستم های مربوط به آن سطح را می توان با تحلیل آن متغیر پیش بینی و وارسی نمود. در سطح زیستی؛ بقا، در سطح روانی؛ لذت، در سطح اجتماعی؛ قدرت، و در سطح فرهنگی؛ معنا است که چنین اهمیتی را دارد.

به این ترتیب چهار سطح یاد شده را با سر واژه ی «فراز»، و چهار متغیر موردِ نظر را با سرواژه ی «قلبم» مورد اشاره قرار می دهیم. برای «من» که در سطحی روانی خودآگاه است و در سطحی اجتماعی این خودآگاهی را با دیگری به اشتراک می گذارد، نظام انضباطی ساز و کاری است که بیشتر در همین دو سطح مشاهده و لمس می شود.

یک نظام انضباطی کارکرد اصلی خود را با به تعویق انداختن متغیر مرکزی مربوط به سطح جاری در آن نمایان می سازد. ماده ی خامی که سیستم انضباطی بر آن عمل می کند، جریانی پیچیده و فرا گیر از رخدادهای متصل به هم است. در واقع، نظام انضباطی وظیفه ی مهار کردن، به جریان انداختن، شکل دادن، و محدود ساختن این رخدادهای لگام گسیخته و متصل به هم را به انجام می رساند؛ روندهایی که ممکن است منجر به ظهور آشوب و در هم ریختگی در سیستم های پیچیده ی تکاملی شوند.

این بدان معناست که در سطح روانی، نظام انضباطی بر محورِ تعویق لذت سازمان یافته است، اما تعویق لذتی که لزوماً به افزایش متغیر مرکزی سطح فرازین آن منتهی شود؛ یعنی یک نظام انضباطی زمانی در سطح روانی عمل می کند که کنش گر انسانی را به تعویق لذت، یعنی به عقب انداختن و چشم پوشیدن از متغیر مرکزی سطح روانی، وادار نماید. این تعویق لذت در شرایطی انضباطی محسوب می شود که به افزون شدن قدرت در سطح اجتماعی منجر گردد. به این ترتیب، می توان در سطح اجتماعی نیز، در میان نهادهای اجتماعی، نظام های انضباطی ای را نشان داد که قدرت را به تعویق می اندازند تا در سطح فرهنگی «معنا» را افزایش دهند.

نظام انضباطی در کل بر مبنای سه روند عمومی کار می کند:

نخست آن که، نظام انضباطی جریان پیچیده و بغرنج و در هم و بر همِ رخدادهای چسبیده به هم را به بخش هایی گسسته و مجزا و تکرار پذیر تجزیه می کند. این کارکردِ تجزیه کنندگیِ نظام انضباطی به آن معنا است که محور اصلی آن بر چیزها استوار شده است. نظام انضباطی اصولاً ساختاری چیز مدار است؛ یعنی می کوشد روند های پیچیده را به رخدادها، و رخدادها را به «چیزها» تجزیه کند. به این ترتیب، امکان به دست آوردنِ واحدها و خشت هایی پایه به دست می آید که به کمک سازمان دادنِ مجدد آن ها می توان بناهایی مستقل و استوار را از بدنه ی جریان های آشوب ناک محیطی جدا کرد و باز سازی نمود.

دوم آ ن که نظام انضباطی، علاوه بر بخش بندی کردن، گسستن، تجزیه کردن، و تکه تکه کردنِ روندها و جریان های پیچیده، عناصر به دست آمده را در قالبی منطقی و استدلالی رده بندی و سازمان دهی می کند. این بدان معناست که، نظام انضباطی لزوماً هم زمان با عمل تجزیه کردن، عمل رده بندی کردن و طبقه بندی کردن را نیز به انجام می رساند. به عنوان مثال، وقتی قرار است جمعیتی در یک نظام اجتماعی منضبط شود، آن جمعیت به افراد و خانواده ها و اقوامِ مستقل شکسته می شود. این واحدها هر یک به عناصری خُرد تر تجزیه می شود، در حدی که در سطح اجتماعی خشت پایه ای به نام «فرد» از آن ها منتج شود.

این فرد ها موجوداتی هستند که با ویژگی های خاص خود ـ مثل جنسیت، شغل، مهارت، سن، دین و متغیرهای دیگری ـ شناسایی می شوند و بر چسب خورده می شوند و به این نحو رده بندی می شوند. فردها همان عامل های اجتماعی ای هستند که خویشتن را در نظام خودآگاه خویش، در سطح روانی، به صورت «من» بازنمایی می کنند. به این ترتیب، دو کارکرد پایه ی نظام انضباطی، یعنی تجزیه و رده بندی، ظهور چیزهایی مجزا از هم ولی تکرار شونده را ممکن می سازد. چیزهایی که می توانند به شکل جدیدی باز آرایی شده و در نظامی نو بنیاد به کار گرفته شوند.

سومین کارکرد اصلی نظام انضباطی آن است که نظم نو ساخته ی بر آمده از این چیزهای نوظهور را به کمک نظامی از نشانگان و بر چسب گذاری ها توجیه می کند. به عبارت دیگر، نظام انضباطی نیازمند مشروعیت است و باید تعویقِ متغیر مرکزیِ مربوط به سطح خود را به شکلی در چشمِ نظام های خود مختاری که بر مبنای آن متغیرها کار می کنند، توجیه کند. این توجیه کردن امری زبان مدارانه است؛ یعنی با پیدایش نظامی نشانگانی همراه است که آن سیستمِ تجزیه شده ی منفرد و تشکیل شده از چیزها را برچسب گذاری کند، نشانه های خاصی برای آن تعبیه نماید، و سپس الگوی باز آراییِ آن را در قالب رخدادهایی مطلوب و شمردنی نشان داده و مشروع سازد. به عبارت دیگر، نظامی زبانی لازم است تا تعویق لذت ـ یعنی غیاب تنش آورِ یک متغیر مرکزی ـ را به امیدِ افزایش قدرت ـ یعنی متغیری مرکزی در سطحی دیگر ـ ترجمه نماید. زبان از این نظر در درون یک نظام انضباطی نقشی محوری دارد. زبان آن چیزی است که مشروعیتِ نظام انضباطی را ممکن می سازد و به تعبیری، وجود نظام انضباطی را رقم می زند.

اگر از زاویه ای خاص به زبان بنگریم، خود نوعی نظام انضباطی است؛ یعنی هر سه کارکرد یاد شده را با بیش ترین شدتِ ممکن انجام می دهد. زبان پدیدارهای در هم و بر همِِ زیست جهان را به عناصری مانند چیزها و رخدادهای مستقل از هم، تجزیه می کند. زبان این چیزها و رخدادها را با نشانگانی تکرا ر شونده و هنجارین و مشابه، برچسب گذاری می کند و به این ترتیب دو کارکرد اولیه، یعنی ایجاد خشت های معنایی و تجزیه کردن، را در کنار کارکرد رده بندی و طبقه بندی به انجام می رساند.

زبان، به همین ترتیب، زیست جهان را به امری هنجارین تبدیل می کند که قواعدی پایه، طبیعی، و بدیهی پنداشته شده بر آن حاکم هستند و این همان چیزی است که توافق اجتماعی را رقم می زند و ظهور نهادهای اجتماعی را ممکن می کند. بنابراین زبان خود نوعی نظام انضباطیِ غایی است.

زبان سیستمی است که برای نخستین بار در حوزه ی شناخت تکامل یافت تا دستگاه شناسنده ی من را منضبط سازد. این منضبط ساختنِ دستگاه شناختی البته تا حدودی به نادانی و بی حسیِ نظام شناختی منتهی می شود. به این معنا که ما دیگر با مشاهده کردنِ پدیدارهای اطراف خود، توانایی درک شگفتی نهفته در آن ها و یکه و منحصر به فرد بودنِ چیزها و رخدادها را از دست داده ایم، منتها در مقابل، با آویختن به تکراری بودن و همسانی ای که از ورای پرده ی زبان برای مان تداعی می شود، امکان سازمان دهی کردن و منظم ساختنِ این زیست جهان بازآرایی شده را به دست آوردیم.

زیست جهانی که به این ترتیب به چیزها و رخدادها تجزیه شده است، امری منضبط است. امری است نشانه گذاری شده، معلوم، بدیهی، و آشنا که می توان در مورد آن با دیگران به توافق رسید. بر مبنای این زیست جهان مشترک است که ما نهادهای اجتماعی را بنیان می گذاریم. در واقع زبان واسطه ایست سازمان دهنده و انضباطی که ظهور نهادها (سیستم های پایه ی سطح اجتماعی) را از دل من ها (سیستم های پایه ی سطح روانی) ممکن می سازد.

بر مبنای مفاهیمی هنجارین مانند عشق و محبتِ درون خانواده است که نهاد خانواده شکل می گیرد و بر مبنای عوامل زبانی دیگری مانند حق، عدالت، مالکیت و هزاران مفهوم مشروعیت سازِ دیگرِ مشابه است که نهادهای اجتماعیِ کلان و پیچیده تر شکل می گیرند و می بالند و به یک دیگر متصل می شوند. زبان، در نهایی ترین شکل خود، می تواند علاوه بر منضبط کردنِ نهادهای اجتماعی، ذهنِ خودآگاه انسانی را نیز منضبط کند. به عبارت دیگر، زبان نه تنها از مجرای ارتباط میان آدمیان نهادهای اجتماعی را بر می سازد، که با درونی کردنِ این نهاد ها در ذهن آدمیان، خودِ «من»ِ منحصر به فردِ انسانی را نیز منضبط می کند. این کار به کمک روندی به نام «گفت وگوی درونی» انجام می گیرد که فصلی مستقل را در این نوشتار به آن اختصاص خواهیم داد.

امری که باید بر آن پای فشرد آن است که زبان، نوعی نظام انضباطی است که با تجزیه کردن، برچسب زدن، رده بندی کردن، و توجیه کردنِ جلب توافق و مشروعیت بخشیدن به نظم حاکم بر جهان، کارکرد انضباطی پایه ی خود، یعنی به تعویق انداختن قلبم به سودای افزوده شدن بر قلبم را به انجام می رساند. شکلِ پایه ی این کار، به این صورت انجام می پذیرد که بقا و لذت به سودای تولید ارزش افزوده ای از جنس قدرت یا معنا فدا می شود، و این همان ساز و کاری است که نظم اجتماعی را رقم می زند.

به این ترتیب، زبان در سطح اجتماعی مجاز را از غیر مجاز تفکیک می کند؛ در سطح ارتباط های میان فردی امر روا و نا روا را از هم مجزا می سازد؛ در سطح شناخت فردی امر شناخته و نا شناخته را با برچسب زدن یا نزدن به چیزها و پدیدارها تفکیک می کند؛ و به همین ترتیب، در درون نظام ذهنی یک فردِ یکتا نیز به کمک گفت وگوی درونی امر خود آگاه را از نا خود آگاه مجزا می سازد.

چنان که پیش از این گفتیم، چهار سطح فراز هر یک نشان گر سطحی از توصیف سلسله مراتب پیچیدگی حاکم بر من هستند. من یا سوژه در سطوح گوناگونی سازمان می یابد که دستِ کم چهار سطح از این سطوح در قالب سطوح فراز قابل شناسایی هستند، ولی نکته ای که در مورد این چهار سطح اهمیت فراوان دارد آن است که به لحاظ هستی شناسانه این چهار سطح، در واقع، نشان گر یک چیزِ یکتا و منسجم است که توسط چاقوی شناخت برش خورده و به این سطوح تقسیم شده است. این بدان معناست که چهار سطح یاد شده، با وجود استقلال کارکردی که نسبت به یک دیگر دارند، به لحاظ هستی شناختی یک چیزِ منسجم و یک سان هستند.

 

 

  1. . بنگرید به: وکیلی، شروین؛ نظریه ی قدرت، نشر شورآفرین، ۱۳۸۹.

 

 

ادامه مطلب: گفتار ششم: فرهنگ، منش، معنا

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب