پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان – گفتار نخست: داستان قدرت نظامی یونان – سخن نخست: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش یونانی (2)

بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان

گفتار نخست: داستان قدرت نظامی یونان

سخن نخست: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش یونانی

در قدیم، تنها دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر یونانی که نشانی از انضباط نظامی در آن یافت می‌‌‌‌‌‌‌‌شد اسپارت بود. قوانین لوکورگی، چنان که از روايت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پلوتارک بر می‌‌‌‌‌‌‌‌آید، چارچوبی انضباطی را تعریف می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند که اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را از سویی به بهترین سربازان، و از سوی دیگر به منضبط‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترینِ دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر یونانی تبدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است.

کودکان اسپارتی از هفت سالگی به سربازخانه‌‌‌‌‌‌‌‌ها سپرده می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و با شدیدترین تمرین‌‌‌‌‌‌‌‌های نظامی پرورش می‌‌‌‌‌‌‌‌یافتند. آنان تمام سال را با سر تراشیده و تن برهنه می‌‌‌‌‌‌‌‌گذراندند، و سالی یک دست لباس بیشتر نداشتند که آن هم بیشتر به ملافه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بلند شبیه بود. البته باید در نظر داشت که زمستان‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس به سختی سایر نقاط نیست و هوا در این منطقه معتدل است. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هرگز حمام نمی‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند و شبها بر توده‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از کاه می‌‌‌‌‌‌‌‌خوابیدند. وقتی بزرگ می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند موهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان را بلند نگاه دارند، ولی فقط هنگام رفتن به میدان نبرد سرشان را شانه می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند.

نظامیان اسپارتی، که آموزش این کودکان را بر عهده داشتند، مرتب از آنها بیگاری می‌‌‌‌‌‌‌‌کشیدند و هر روز آنها را به سختی تنبیه می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. بسیاری از آنها در جریان همین تمرین‌‌‌‌‌‌‌‌ها کشته می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و برخی دیگر در اثر تنبیه‌‌‌‌‌‌‌‌های شدیدی که مرتب تحمل می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند می‌‌‌‌‌‌‌‌مردند. پلوتارک داستان کودکانی را روایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که در معبد دیانا آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر شلاق خوردند تا مردند.

به این ترتیب، اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از کودکی با رنج کشیدن و اطاعت کردن خو می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند. آنان در نوجوانی می‌‌‌‌‌‌‌‌آموختند که چگونه دزدی کنند و به عنوان تمرینی برای اثبات بلوغ و مردانگی خود، شب‌‌‌‌‌‌‌‌ها در بیرون از خانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بردگان کمین می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و نیرومندترینِ بردگان را غافل‌‌‌‌‌‌‌‌گیر کرده و به قتل می‌‌‌‌‌‌‌‌رساندند. در صورتی که این نوجوانان هنگام دزدی گرفتار می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، تنبیه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی وحشتناک انتظارشان را می‌‌‌‌‌‌‌‌کشید. به همین دلیل هم در آن داستان مشهور، کودکی اسپارتی، که روباهی را دزدیده بود و آن را زیر پیراهنش پنهان کرده بود، وقتی روباه شروع به دریدن شکمش کرد از ترس آن که دزدی‌‌‌‌‌‌‌‌اش لو برود هیچ نگفت و آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر درد را تحمل کرد تا جان سپرد[1]. اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها تنها یونانیانی بودند که به مفهوم سرباز حرفه‌‌‌‌‌‌‌‌ای نزدیک شدند. حرفه‌‌‌‌‌‌‌‌ای شدنِ جنگ، فرآیندی بود که به تدریج و به دنبال آزمون و خطاهای بسیار به مناطق شمالی یونان راه یافت.

پایین بودن سطح انضباط گروهی در میان هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، و تمایلی که برای گریختن از میدان نبرد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند، تا حدودی وضعیت آرایش جنگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان را توجیه می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در قالب صفوفی به هم فشرده و تنگاتنگ به جنگ می‌‌‌‌‌‌‌‌پرداختند به طوری که در عمل هر سربازی از سه طرف با سربازان دیگر احاطه شده بود و راهی جز هجوم به سمت جلو نداشت. این آرایش جنگی جالب از سویی ساده‌‌‌‌‌‌‌‌ترین راه برای هماهنگ کردن حرکت سربازان بود و از سوی دیگر فرار کردن‌‌‌‌‌‌‌‌شان را ناممکن می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت. چون هوپلیتی که در یک صف فشرده قرار داشت، خواه ناخواه زیر فشار افراد اطراف خویش به جلو کشیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد.

با وجود اين، نظام هوپلیتی تنها در شرایطی خاص کارآیی داشت. هنگامی که در اواخر سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي چهارم پ.م. ایفیکراتس آتنی از پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌های سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بربرِ بومی غرب یونان شکست خورد، نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌ضعف هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها آشکار شد. ایفیکراتس با بنیان نهادن یک نیروی پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی سبک اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی حرفه‌‌‌‌‌‌‌‌ای به این شکست واکنش نشان داد و همین رسته از سربازان بودند که توانستند بر هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌های سنگین‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسپارتی غلبه کنند. به دنبال آن، زمان مرگ نظام هوپلیتی فرا رسید. آخرین نبردی که هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در آن به میدان آمدند جنگ مانتی‌‌‌‌‌‌‌‌نِئا بود که بین تبس و اسپارت در گرفت.

یکی از سردارانی که در تحول جنگ در یونان نقش‌‌‌‌‌‌‌‌آفرین بود اپامینونداس تبسی است که در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي چهارم پ.م. دست به نوآوري‌‌‌‌‌‌‌‌هاي جالبی زد و روند به هم پیوستن سربازان هوپلیت را تکمیل کرد. در فالانژهای تبسی، که برای مدت کوتاهی در یونان باستان شکست‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیر می‌‌‌‌‌‌‌‌نمودند، هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها سپرهای بلندترشان را به هم می‌‌‌‌‌‌‌‌چسباندند و به این ترتیب، به خارپشت عظیمی با نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌های آخته تبدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. اپامینونداس به کمک این نوآوری بخش مهمی از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای رقیب تبس را شکست داد، اما خود نتوانست از بارِ این درخت بهره‌‌‌‌‌‌‌‌ای ببرد. وقتی اپامینونداس در میدان نبرد مرد، گروگانی در شهرش داشت که مقدر بود اختراعش را تکمیل کند و فرزندش با همان اختراع تمام مردمان تبس را از میان بردارد. پایان تاریخ هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، با نام فیلیپ مقدونی گره خورده است. فیلیپ دوم زمان جوانی خود را در میان اهالی تبس به عنوان گروگان به سر برد، و در همان جا بود که با فالانژهای تبسی آشنا شد. او پس از مرگ شاه مقدونیه، به کشور خویش گریخت و پس از به دست گرفتن قدرت، سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي میانی سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي چهارم پ.م. را صرف ابداع فالانژ مقدونی کرد.

فالانژهای مقدونی به سپری کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌تر – با قطری حدود 70 سانتی‌‌‌‌‌‌‌‌متر – مجهز بودند که از جنس مفرغ و کمی کوژ ساخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شد[2]. این سپر به گردن سرباز متصل بود و روی سینه‌‌‌‌‌‌‌‌اش را می‌‌‌‌‌‌‌‌پوشاند. به این ترتیب، دو دست سرباز برای گرفتن نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بسیار بلند آزاد می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. این نیزه ساریسا نام داشت و از چوبی با پنج تا شش متر طول تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که نوکی فلزی داشت و انتهایش مجهز به تیغه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تیزی بود که برای کشتن مجروحان دشمن هنگام عبور از روی‌‌‌‌‌‌‌‌شان کاربرد داشت. با توجه به سنگین بودن این نیزه، زره بدن در پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌های فالانژ حذف شده بود و تنها کلاهخود باقی مانده بود. تنها زرهی که در برخی از سربازان دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد از چرم ساخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شد.

هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی فالانژ مقدونی از 256 نفر تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که در مربعی با طول و عرض 16 نفر منظم می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. عمق صفوف سایر سربازان در این آرایش می‌‌‌‌‌‌‌‌توانست بین 8 تا 16 ردیف سرباز را در بر بگیرد. همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سربازان، به جز پنج ردیف اول، نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌های خود را به طور عمودی بالای سرشان می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند و فقط پنج ردیف اول بودند که نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به تدریج به وضعیت افقی قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند[3]. چنان که از شرح تسلیحات فالانژ مقدونی برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید، امکانات تدافعی برای‌‌‌‌‌‌‌‌شان اندک بوده است. از این‌‌‌‌‌‌‌‌رو، رمز موفقیت این سربازان در دور نگه داشتن دشمن به کمک نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌های بلندشان بوده است. در عمل، هر فالانژ مقدونی تنها می‌‌‌‌‌‌‌‌توانسته در محدوده‌‌‌‌‌‌‌‌ای در حدود یک متر مربع حرکت کند. به همین دلیل، اگر پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌ای از پهلو در صفوف ایشان نفوذ می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، فاجعه به بار می‌‌‌‌‌‌‌‌آمد، چون می‌‌‌‌‌‌‌‌توانست به راحتی با شمشیر یا خنجر یکایک سربازان فالانژ را از پا در آورد، بی آن که دفاع انفرادی نیرومندی در برابرش ممکن باشد. سربازان در فالانژ مقدونی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند در محدوده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تنگی که داشتند به راحتی خنجر یا شمشیر خویش را به کار بگیرند، و معمولاً در اثر حمل نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیم‌‌‌‌‌‌‌‌شان خسته‌‌‌‌‌‌‌‌تر از آن می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند که بتوانند به تنهایی با دیگران درگیر شوند.

ساختار فالانژ مقدونی به شکلی که فیلیپ آن را ابداع کرد

1123

فالانژ مقدونی

در واقع، هوشمندی فیلیپ در این بود که دفاع را به امری همگانی تبدیل کرد و از این رو سربازان خویش را به یک قالب يك‌‌‌‌‌‌‌‌پارچه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تدافعی و تهاجمی تبدیل نمود. آنچه در مورد فالانژهای تبسی و مقدونی جذاب است، آن است که محصول سیر تکاملی مشخصی نبوده و از سنت‌‌‌‌‌‌‌‌های قبلی جنگ در یونان مشتق نشده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، بلکه ناگهان بر صحنه پدیدار شده و آشکارا نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ابتکار افراد معدودی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

سپاه مقدونی تنها از فالانژها تشکیل نمی شد. سربازان فیلیپ به سه رده تقسیم می شدند[4]: پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظامِ عضو فالانژ که پزِتایروی (:) نام داشت، سواره‌‌‌‌‌‌‌‌نظام سنگین‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه که از ارتش هخامنشی وام گیری شده بود و هِتایروی () خوانده می شد، و پیاده های سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه ای که در قلب سپاه می ایستادند و پس از سواره نظام و پیش از فالانژها به دشمن حمله می کردند و هنگام درگیری نقش سپردار و حامی پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام پزتایروی را ایفا می نمودند. این گروه هوپاسپیستوی (:) خوانده می شدند.

یونانیان گذشته از این تجهیزات ساده – یعنی سپر، نیزه، شمشیر کوتاه، کلاهخود، و آرایش جنگی پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام – از ديگر فنون و ابزارهای جنگی بی‌‌‌‌‌‌‌‌بهره بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به عنوان مثال، ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگی، که اختراع وحشتناکی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و سقوط مصر در برابر هیکسوس‌‌‌‌‌‌‌‌ها و ظهور شاهنشاهی هیتی را رقم زد، برای‌‌‌‌‌‌‌‌شان ناشناخته بود.

از نظر تاریخی، نخستین ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌ها در ایلام و ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان ساخته شدند و چرخ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی توپر و سنگین داشتند و به همین دلیل هم به کندی حرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. این ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌های کهن را به گورخر یا گاو می‌‌‌‌‌‌‌‌بستند و به همین دلیل هم در نبردها ارزش جنگی نداشتند. ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگی، که بر چرخ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی سبک و پره‌‌‌‌‌‌‌‌دار سوار و با اسب کشیده شود، از نوآوري‌‌‌‌‌‌‌‌هاي قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هند و ایرانی باستان بود. این ارابه را قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مهاجم آریایی که در هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوم پ.م. به سوی آناتولی تاختند همراه خود به آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا وارد کردند. این ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌ها توسط قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هیکسوس تا مصر برده شد و در حدود سال 1500 پ.م. به یونان وارد گشت.

گردونه‌‌‌‌‌‌‌‌های جنگی به دلیل ناهمواری زمین‌‌‌‌‌‌‌‌ها و هزینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی زیاد ساخت‌‌‌‌‌‌‌‌شان هرگز در یونان به عنوان بخشی از جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌افزارهای ضروری برای خود جا باز نکردند و هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان به مثابه ابزاری تجملی و درباری نگریسته می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از این تجمل آن که باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسان بقایای دویست ارابه را از کاخ کنوسوس بیرون آورده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. ارابه در یونان باستان بیشتر برای بردن پادشاهان و پهلوانان به میدان نبرد و نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری ایشان در میان لشگريان کاربرد داشت، وگرنه آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر محکم و چابک نبود که در جریان نبرد مورد استفاده قرار گیرد. پهلوانان وقتی به میدان می‌‌‌‌‌‌‌‌رسیدند از گردونه‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان پیاده شده و روی زمین به جنگ می‌‌‌‌‌‌‌‌پرداختند. از این نظر یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از هیتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، آشوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها، و مصری‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که بر پشت ارابه می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیدند و کمانگیران و سپردارانی را بر هر ارابه جای می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند عقب‌‌‌‌‌‌‌‌افتاده‌‌‌‌‌‌‌‌تر بودند. ایرانیان نیز ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگی را آغاز دوران هخامنشیان وارد ارتش خود کردند و به زودی با استفاده از ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌های داس‌‌‌‌‌‌‌‌دار آن را به بخشی مهم از لشگر خویش تبدیل نمودند.

چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که در عصر ظلمت یونان، فن‌‌‌‌‌‌‌‌آوری ساخت ارابه از یادها رفته باشد، چون پس از غیابی طولانی نخستین نقش‌‌‌‌‌‌‌‌های گردونه را بر کوزه‌‌‌‌‌‌‌‌ها در حدود 800 پ.م. می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم. در همین دوره است که نخستین سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌های آهنین در یونان به کار گرفته می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. اولین سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌های آهنین در یونان شمشیر بودند، و برای مدتی طولانی در کنار زره‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سپرهای مفرغین یگانه اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آهنین باقی ماندند[5]. در همین حدود بود که سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌های پرتابی در یونان اهمیت یافت و دفن کردن قهرمانانِ درگذشته با دو یا سه زوبین رواج یافت. در فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 9700-900 پ.م. نقاشی‌‌‌‌‌‌‌‌های روی کوزه‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی سربازان را با زوبین‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌های فراوان نمایش می‌‌‌‌‌‌‌‌داد، و کمان هم به تدریج جای خود را در میان سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌های پرتابی باز می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

تاریخ جنگ در یونان بدون پرداختن به نیروی دریایی ناقص خواهد بود. همان‌‌‌‌‌‌‌‌طور که تاریخ دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی پیوندی ناگسستنی با تکامل و انقراض هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها دارد تاریخ دموکراسی یونانی هم با تحول نیروی دریایی چنین نسبتی برقرار می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. در ایلیاد، با وجود اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادی که به قایق‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی شده، بحثی از جنگ دریایی در میان نیست. کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی در آن هنگام بیشتر به زورق‌‌‌‌‌‌‌‌هایی سبک شباهت داشتند که پس از رسیدن به ساحل توسط دریانوردان به درون خشکی حمل می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. از این روست که تمام جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های همری در خشکی رخ می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند.

نخستین جنگ دریایی، که بر مبنای متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي باستانی شاهدی از آن در دست است، به سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي دوازدهم و یازدهم پ.م. مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. یعنی زمانی که «مردم دریایی»، که از نژاد مدیترانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بودند، زیر فشار قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کوچگرد یونانی و فریگی به سوی جنوب به حرکت درآمدند و به مصر یورش بردند. گروهی از ایشان، که پِلِست نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و نام خود را بعدها به فلسطین بخشیدند، هنگام حمله به مصر بر کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان با مصریان جنگیدند. البته این نبرد شباهتی با جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های دریایی واقعی نداشت. چون تا آن موقع هنوز کشتی جنگی ابداع نشده بود و حتی سُکان هم، که برای تعیین جهت کشتی ضرورت دارد، ناشناخته بود. در نتیجه، نبرد خونینی که مصریان با فلسطینی‌‌‌‌‌‌‌‌ها کردند، در واقع، جنگ تن به تنِ دو نیروی پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام بود که، به جای نبرد بر خشکی، روی تخته پاره‌‌‌‌‌‌‌‌ها و قایق‌‌‌‌‌‌‌‌ها با هم گلاویز شده بودند. سنت ناآشنایی با کمان در این دوران کهن نیز در میان مردم مدیترانه رواج داشت، چون سربازان فلسطینی در این نبرد به زوبین و شمشیر مجهز بودند، و به همین دلیل هم توسط کمان‌‌‌‌‌‌‌‌داران مصری كشتار شدند[6].

اگر به نقش‌‌‌‌‌‌‌‌های گلدان‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی بنگریم، متوجه می‌‌‌‌‌‌‌‌شویم که در حدود سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 900-1000 پ.م. برای نخستین بار نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از زایده‌‌‌‌‌‌‌‌های کله‌‌‌‌‌‌‌‌قوچی بر دماغه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها پدیدار می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و این می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبدیل شدنِ کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به واحدهایی جنگی باشد که می‌‌‌‌‌‌‌‌توانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند با دماغه‌‌‌‌‌‌‌‌شان به هم ضربه بزنند و کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های حریف را در هم بشکنند. با توجه به شواهدی که از فنیقیه به دست آمده، می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که چنین روشی یکی دو سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي قبل در فنیقیه ابداع شده بود. بنابراین می‌‌‌‌‌‌‌‌توان فنیقیان را نخستین طراحان نبرد دریایی دانست، و یونانیان را یکی از نخستین وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیرندگان از ایشان تلقی کرد. فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سده‌‌‌‌‌‌‌‌هاي نهم و هشتم پ.م. کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی با پشتی محدب و دندانه‌‌‌‌‌‌‌‌دار برای درهم شکستن کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های دشمن می‌‌‌‌‌‌‌‌ساختند. رزم‌‌‌‌‌‌‌‌ناوهای آنها دو ردیف پارو و دکل‌‌‌‌‌‌‌‌هایی افراشته داشت که سپرهایی چوبی بر دیواره‌‌‌‌‌‌‌‌هایش آویخته بود و با کمانداران و سربازان انباشته می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. نوع دیگر و کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌تری از این کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم وجود داشت که پشتش کوژ و دماغه‌‌‌‌‌‌‌‌اش نوک‌‌‌‌‌‌‌‌تیز و به شکل سینه و سر اسب ساخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. نقش این کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هنوز بر دیوار کاخ شروکین دوم آشوری در خُرساباد باقی مانده است[7].

یونانیان اولیه دریانوردان خوبی نبودند. در آغاز سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هشتم پ.م. شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قایق‌‌‌‌‌‌‌‌سازی یونانیان آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر عقب‌‌‌‌‌‌‌‌مانده بود که تنها پنجاه روز در سال را می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند به دریا بروند. این زمان در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم پ.م. به 7-8 ماه در سال رسید که کمابیش با زمان دریانوردی سالانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها برابر بود[8].

یکی از نخستین دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی که اهمیت نیروی دریایی را دریافت ساموس بود که زیر فرمان جبارش پُلوکراتس، و در اتحاد با ایرانیان، نیروی دریایی کوچکی درست کرد، اما چون دست به دزدی دریایی می‌‌‌‌‌‌‌‌زد توسط شهربان سارد اعدام شد. پس از او، نوبت به میلتوس رسید که گویا هنگام سرکشی در برابر ایران قوای دریایی قابل توجهی را بسیج کرده بود. با وجود این، آشکار است که نیروی دریایی یونان برای نخستین بار در ایونیه و زیر تأثير نیروی دریایی نوپای ایران – که خاستگاهی فنیقی داشت – شکل گرفته است[9].

نخستین کاربرد نیروی دریایی در شبه جزیره ی یونان، احتمالاً به منطقه ی آتیکا مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. واژه ی ناوگان (ناوکراریای: )، که بخش اول آن با واژه ی ناوِ فارسی هم‌‌‌‌‌‌‌‌ریشه است[10]، در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هفتم پ.م. – یعنی هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با شکل گیری ناوگان در ساموس و میلتوس- در آتن رواج یافت. نخستین ماجراجویی دریایی آتنی ها به سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم پ.م. و حمله شان به اگینا و نبرد سالامیس مربوط می شود. در این زمان دو نوع کشتی در یونان ساخته می شد. نوع کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌تر آن، که برای پشتیبانی و ترابری کاربرد داشت، پنتاکونتِر () خوانده می شد و دیگری، رزم‌‌‌‌‌‌‌‌ناوی بود که تریرِم () نام داشت و، چنان که از نامش پیداست، سه ردیف پارو داشت. ناوهای سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی برای نخستین‌‌‌‌‌‌‌‌بار در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هشتم پ.م. در کورینت به کار گرفته شدند، ولی تا سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هفتم لنگر نداشتند. بنابراین از ابتدا به عنوان رزم‌‌‌‌‌‌‌‌ناوی با قدرت مانور بالا عمل نمي‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و بیشتر برای ترابری سریع سربازان ارزش داشتند.

این کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های جنگی، در عصر کلاسیک، به قدری در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی جا باز کرده بودند که دریانوردان هر کشتی برای خود باشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی برای تمرین پاروزنی داشتند. زیرا در رزم‌‌‌‌‌‌‌‌ناوها هماهنگی پاروزنان تعیین‌‌‌‌‌‌‌‌کننده بود، و این هماهنگی جز با تمرین به دست نمی‌‌‌‌‌‌‌‌آمد. شمار پاروزنان را در بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين رزم‌‌‌‌‌‌‌‌ناوهای سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی 170 نفر تخمین زده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. سرعت یک ناو سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی تا ده گره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دریایی می‌‌‌‌‌‌‌‌رسیده است.

ناوهای سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی، در یونان باستان اهمیتی کمتر از قدر و قیمت‌‌‌‌‌‌‌‌شان نزد تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان امروزین داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. ارسطو، هنگامی که در مورد جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های دریایی داد سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به عنوان مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين نیروی نظامی در نبردهای دریایی به رسمیت می‌‌‌‌‌‌‌‌شناسد. این بدان معناست که نبرد دریایی هنوز در یونانِ آن روزگار وضعیتی سنتی داشته و با رویارویی کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی همراه بوده که پهلو به پهلوی هم قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و سربازان روی‌‌‌‌‌‌‌‌شان با هم می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده اند. اهمیت هوپلیت ها در چشم ارسطو به قدری است که واژه ی دریانورد (مارینِس: ) را برای ایشان به کار می گیرد و از تعمیم این مفهوم به پاروزنان و خدمه ی کشتی خودداری می‌‌‌‌‌‌‌‌کند[11]. در واقع، تا سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي پنجم که سکان‌‌‌‌‌‌‌‌های بلند توسط فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها اختراع شد، و قدرت مانور کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها چنان زیاد شد که توانستند به سوی هم حرکت کنند و با دماغه‌‌‌‌‌‌‌‌شان تنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یک دیگر را خرد کنند، نبرد دریایی از جنگ زمینی تفکیک نشد. تازه در این هنگام بود که پاروزنان در نبردها اهمیت یافتند.

دموکراسی یونانی، محصول آشوب و هرج‌‌‌‌‌‌‌‌ومرجی بود که از غیاب سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌مراتب استواری از قدرت سیاسی ناشی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. به همین دلیل هم، همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کسانی که به نوعی با خدمات نظامی و قدرت مبتنی بر خشونت آشنا بودند، سهمی از قدرت را طلب می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. در ابتدای کار، این عده، تنها هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را شامل می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند که به خاطر تسلیحات فلزی بهترشان، از رعایای فقیرترشان متمایز بودند و می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند با سپرهایی مفرغین و کلاهخودهایی محکم با دشمنان‌‌‌‌‌‌‌‌شان روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شوند. شورای عمومی در یونان باستان، در واقع، انجمنی از این سربازان بود که برای تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌گیری در مورد مسائل عمومی – که عمدتاً به امور جنگی و تقسیم غنایم مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شد – گرد هم می‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند و با شکلی نه چندان منظم در این موارد تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌گیری می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. مجلس بوله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن، در واقع، شکل بسط‌‌‌‌‌‌‌‌یافته‌‌‌‌‌‌‌‌ی همین انجمن سربازان بود. شکلی که در اسپارتِ محافظه‌‌‌‌‌‌‌‌کارتر هرگز چنین توسعه نیافت و همان شکل سنتی خود را تا آخر حفظ نمود.

تحلیل‌‌‌‌‌‌‌‌های جدید نشان داده که ظهور دموکراسی آتنی و تفکیک شدن قدرت سیاسی از طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اشراف و روستاییان دولتمندی که به صورت هوپلیت خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، تا حدود زیادی، به ظهور نیروی دریایی مربوط بوده است. ظاهراً با پیدایش شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌های نوینی برای نبرد دریایی، پاروزنان و خدمه‌‌‌‌‌‌‌‌ای که به صورت گماشته و پادو برای هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند به ارزش نظامی خویش پی‌‌‌‌‌‌‌‌بردند و بخشی از قدرت سیاسی را طلب کردند[12]. ارسطو در کتاب سیاست مشروعیت سیاسی حاکمان را با تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌شان برای دفاع از کشور و غارت سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همسایه متناسب می‌‌‌‌‌‌‌‌داند[13]، و آشکار است که شکل‌‌‌‌‌‌‌‌گیری شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌های جدیدی برای جنگیدن، ورود بازیگران تازه‌‌‌‌‌‌‌‌ای به عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاست را هم ایجاب می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است.

شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که یونانیان باستان خود به اهمیت نیروی دریایی در سیاست داخلی و ارتباط آن با دموکراسی آگاه بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. هنگامی که سی تن جبار در سال 404 پ.م. به کمک اسپارتیان در آتن به قدرت رسیدند و دموکرات‌‌‌‌‌‌‌‌ها را قلع و قمع کردند، سکوی خطابه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مجلس را، که پیش از آن رو به سوی دریا داشت، چرخاندند تا سخنرانان رو به خشکی سخن بگویند و به این ترتیب به شکلی نمادین بر مخالفت خود بر توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نیروی دریایی تأكيد کردند.

خویشاوند دو تن از همین جباران، یعنی افلاطون، هنگامی که جمهور را می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشت، برای پیش‌‌‌‌‌‌‌‌گیری از ظهور دموکراسی بر این امر پافشاری کرد که باید مکان آرمانشهر به قدر کافی از دریا فاصله داشته باشد تا تجارت آبی و شکل‌‌‌‌‌‌‌‌گیری نیروی دریایی در آن ممکن نشود. در واقع، باید تأكيد ارسطو بر اهمیت هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بی‌‌‌‌‌‌‌‌ارزش بودن فعالیت پاروزنان را هم در ارتباط با موضع سیاسی ضددموکرات و اشرافی وی فهمید و تفسیر کرد.

شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که نیروی انسانی به کار گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌شده در کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، بیشتر، از میان بیگانگان (متیک‌‌‌‌‌‌‌‌ها) و بردگان انتخاب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. ایسوکراتس به روزگاری اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که شهروندان همگی هوپلیت بودند و تنها بردگان و بیگانگان بر کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌نشستند[14]. توکیدیدس هم اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌هایی به نیروی دریایی آتن دارد که نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد به راستی پاروزنان و دریانوردان از چنین طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای برمی‌‌‌‌‌‌‌‌خاسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

خاستگاه پست دریانوردان و خدمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند غیاب ارجاع به ایشان را در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی باستان توجیه کند. تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان یونانی، تنها، هنگامی به این افراد اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند که کاری نمایان انجام داده، یا در مسیر جنگ تغییری غیرقابل چشم‌‌‌‌‌‌‌‌پوشی ایجاد کرده باشند.

در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کهن یونانی، در مورد گروه دیگری هم به همین شکل غفلت شده، و آن پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌های سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه هستند. بر اساس اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌های جسته و گریخته‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در روايت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي باستانی وجود دارد، این را می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها به تنهایی به جنگ نمی‌‌‌‌‌‌‌‌رفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و هر یک از ایشان با گروهی از رعایا و بردگان‌‌‌‌‌‌‌‌شان همراهی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنین در این نکته هم شکی وجود ندارد که این بردگان تنها برای آشپزی و خدمات‌‌‌‌‌‌‌‌رسانی با سربازان سنگین‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه همراه نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، بلکه در جنگ هم شرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

توکودیدس وقتی نبرد سال 429 پ.م. بر ضد اسپارتالوس را شرح می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که سربازان مهاجم عبارت بودند از دو هزار هوپلیت و دویست سوار. تازه هنگامی که نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگ را توضیح می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد به این نکته اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که مهاجمان تلفات زیادی را متحمل شدند، چون عده‌‌‌‌‌‌‌‌ی زیادی از پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌های سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌شان کشته شدند[15]. به این ترتیب معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که این نیروها هم از ابتدا حضور داشته و در جنگ شرکت کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و اگر تلفات سنگینی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دادند چه بسا هرگز مورد اشاره واقع نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، کما این که هنگام شمارش نیروهای مهاجم ذکری از ایشان در میان نبود.

به همین ترتیب، وقتی روایت پلوتارک به نبردی می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که چند سال بعد رخ داد و به فتح کوتِرا انجامید، می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که سپاه اعزامی از تعداد معدودی سواره و دو هزار هوپلیت تشکیل شده بود، اما با نقشِ نمایان پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌های سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ای که تا اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا ارجاعی به ایشان وجود نداشت شهر سقوط کرد[16]. توکودیدس در شرح ماجراهای شش سال نخستِ نبردهای پلوپونسوس به این موضوع اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که آتنیان تقريباً هر سال دو بار به مگارا حمله می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. شمار هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌های ایشان به دقت در متن این نویسنده آمده است. در جریان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی سال 458 پ.م. گروهی از سربازان کورینتی به دفاع از شهر برخاستند، اما در دام افتادند و «توسط چندین هزار سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه که به ایشان سنگ پرتاب می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، به قتل رسیدند»[17]. در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا هم بار دیگر می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که چند هزار سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتنی در نبرد شرکت داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، اما تا زمانی که نقشی مهم را ایفا نکرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند نامی از ایشان در میان نیست. نوع اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این سربازان – سنگ – هم حائز اهمیت است. چون درجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سبک اسلحه بودن و محرومیت‌‌‌‌‌‌‌‌شان از سلاح را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

این اشاره به سنگ‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی سربازان یونانی در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دیگر هم دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند مردونیه در نبرد پلاته به دلیل اصابت سنگی به سرش از اسب بر زمین افتاد. تورتایوس هم شعری دارد که مضمونش آن است که «پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه باید پس از پرت کردن سنگ به پشت سپرهای بلند هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها بگریزند». اين‌‌‌‌‌‌‌‌ها را اگر در کنار ورزش پرتاب وزنه ببینیم، درکی عمیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر از ماهیت ارتش یونانی و سطح تجهیزاتش به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌آوریم.

به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد نویسندگان یونانی باستان، هنگام شرح ماجرای جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها، تنها به سرشماری بخشی از سربازان که به نظرشان مهم‌‌‌‌‌‌‌‌تر ‌‌‌‌‌‌‌‌بوده بسنده کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و کلیت ارتش را نادیده می‌‌‌‌‌‌‌‌انگاشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این در حالی است که بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپاه یونانیان از پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌های سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ای تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شده که با چماق و کمان و سنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و به دلیل فقرشان امکان مسلح شدن با سپر و زره را نداشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند در میان نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌داران هوپلیت خدمت کنند. شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که شمار و ارزش جنگی این گروهِ نادیده انگاشته‌‌‌‌‌‌‌‌شده به هیچ عنوان اندک نبوده است. مثلاً در شرح هرودوت از نبرد پلاته می بینیم که هر اسپارتی با هفت برده ی سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه حمایت می شده است. هرودوت، در متن خویش، فعل «اِفولاسون» () را به کار گرفته است[18] که «پشتیبانی کردن و حمایت کردن در مبارزه» معنا می دهد. در جایی دیگر، هم او اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که در زمان نبرد هر اسپارتی را هفت برده در میان گرفته بود. در نتیجه، به ازای پنج هزار هوپلیتِ اسپارتی که در این نبرد حضور داشت سی‌‌‌‌‌‌‌‌وپنج هزار سرباز سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی برده هم شرکت داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. درسال 424 پ.م. هم که سربازان آتنی بعد از محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلیون به شهرشان باز می‌‌‌‌‌‌‌‌گشتند در بوئتیا مورد حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی دشمنان‌‌‌‌‌‌‌‌شان قرار گرفتند که ارتشی مشتمل بر هفت هزار هوپلیت، هزار سواره و ده‌‌‌‌‌‌‌‌هزار پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه بود. بنابراین بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش یونان را در این نبرد انبوه بردگان یا فقيران تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

وضعیت دریانوردان هم شباهتی با سربازان سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه داشته است. می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که در هر ناو سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی حدود دویست نفر پاروزن کار می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که در درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های جنگی هم مشارکت داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. بنابراین در جریان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتن به اسفاکتریا در سال 425 پ.م. به ازای هشت‌‌‌‌‌‌‌‌صد هوپلیت، هشت‌‌‌‌‌‌‌‌صد کماندار، و هشت‌‌‌‌‌‌‌‌صد فلاخن‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی که در نبرد شرکت کردند دریانوردان هفتاد کشتی آتنی هم به همراه‌‌‌‌‌‌‌‌شان می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این بدان معناست که هشت‌‌‌‌‌‌‌‌صد هوپلیت يادشده با هزار و شش‌‌‌‌‌‌‌‌صد پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ماهر، و چهارده هزار سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ی برده همراهی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

اهمیت یافتن این سربازان سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه، احتمالاً پیامد درخشش نیروی دریایی در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای ساحلی یونان بوده است. این می‌‌‌‌‌‌‌‌بایست همان عاملی بوده باشد که پیدایش دموکراسی در این جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ها را ممکن ساخت. جالب آن است که دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهایی مانند اسپارت، که بر نیروی زمینی خویش تکیه می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، با وجود به کار گرفتن سربازان سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه، با ادعای ایشان برای مشارکت سیاسی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو نشدند و از این رو، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان عامل اصلی در ظهور دموکراسی و مشارکت‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی در میان یونانیان را به توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نیروی دریایی در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی این سرزمین مربوط دانست.

با این تحلیل، چند نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مبهم در مورد روايت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي جنگی یونانی نیز روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. نخستین نکته، به متن ایلیاد مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. در این منظومه، چنان که گفتیم، همواره به رویارویی دو پهلوان منفرد اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و از درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های گروهی اثری به چشم نمی‌‌‌‌‌‌‌‌خورد. در موارد متعددی هم به دخالت خدایان اشاره شده که پهلوانی مجروح یا مغلوب را از میدان به در می‌‌‌‌‌‌‌‌برده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و از کشته شدنش جلوگیری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. می‌‌‌‌‌‌‌‌توان فرض کرد که همر، به عنوان بنیان‌‌‌‌‌‌‌‌گذار متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي رزمی یونانی، مبتکر تمرکز نگاه بر پهلوانان اشرافی هم بوده است. نویسندگان بعدی یونانی در چارچوبي سنتی می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که وام‌‌‌‌‌‌‌‌دار همر بوده است. در این نگرشِ اشرافیت‌‌‌‌‌‌‌‌مدار، تنها، اشراف و شاهزادگان هستند که کردارهای جنگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان ارزش نقل کردن را دارد.

با گذر زمان و دگرگون شدن اوضاع، اشراف باستانی و شاهزادگان جای خود را به طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از کشاورزان برده‌‌‌‌‌‌‌‌دار و سربازان فصلی دادند که در قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی عضویت داشتند، و آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر ثروتمند بودند که بتوانند به عنوان هوپلیت به میدان بروند. بعدها، با قدرت گرفتن نیروی دریایی، بخش بزرگ و مهم دیگری از ارتش یونان – یعنی پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه و پاروزنان – هم این امکان را یافتند که مدعی مشارکت در توزیع قدرت سیاسی شوند. این الگو به برخی از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای دارای ناوگان نیرومند محدود بود، و همان بود که دموکراسی یونانی را خلق کرد.

به این ترتیب، بخش مهمی از جنگاورانی که در تاریخ جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی جانبازی کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند برای همیشه از یادها رفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، زیرا سنت نقل و ثبت جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها تنها اقلیتی از ثروتمندترین برده‌‌‌‌‌‌‌‌داران را شایسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی توجه می‌‌‌‌‌‌‌‌پنداشته است. با این تفسیر، برخی از گره‌‌‌‌‌‌‌‌های داستان ایلیاد باز می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. دخالت خدایان در سیر نبرد را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌ی انبوه سربازان سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ای منسوب دانست که در کنار اربابان‌‌‌‌‌‌‌‌شان – شاید به سودای انجام کاری نمایان و آزاد شدن- ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به همین ترتیب، رویارویی انفرادی پهلوانان با هم امری عادی و مرسوم نیست، بلکه محصول سنتی ادبی و نوشتاری است که زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی انسانی این پهلوانان را نادیده می‌‌‌‌‌‌‌‌انگاشته است.

دومین مسأله‌‌‌‌‌‌‌‌ای که با توجه به نقش برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه‌‌‌‌‌‌‌‌ها در جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها حل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، کم بودن شمار سربازان یونانی در جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های اصلی است. هر دانشجوی کنجکاوی، که به متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اصلی نویسندگان یونان باستان مراجعه کرده باشد، می‌‌‌‌‌‌‌‌داند که تعداد سربازانی که در نبردها شرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند بسیار اندک بوده است. البته دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی مراکز استقرار کوچک و کم‌‌‌‌‌‌‌‌جمعیتی به شمار می‌‌‌‌‌‌‌‌رفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، اما عجیب به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که حتی شهری پرجمعیت مانند آتن که چند صد هزار نفر جمعیت داشته، برای جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی سرنوشت‌‌‌‌‌‌‌‌ساز تنها دو سه هزار نفر را به میدان بفرستد. با توجه به آنچه گذشت، معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که این اعداد تنها نشانگر اربابان و هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بوده که با هزاران برده یا بیگانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فقیر و سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه در نبردها پشتیبانی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

از جمع بستن شواهدی که گذشت می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به چند نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جالب توجه دست یافت:

– نخست این که ارتش یونانی، برخلاف ستایش‌‌‌‌‌‌‌‌های پرشور تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان کلاسیک، به طور عمده از پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظامی با تسلیحات اندک و ساده تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است؛

– دوم این که محور پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام يادشده عده‌‌‌‌‌‌‌‌ی کمی از اشراف و کشاورزان برده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که به ساز و برگی مفرغین مجهز بوده، ولی از انضباط خاصی برخوردار نبوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند؛

– سوم این که این هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها با انبوهی از بردگان و فقیران سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه پشتیبانی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که توسط تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان نادیده انگاشته می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و معمولاً با روش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بسیار بدوی مانند پرتاب سنگ می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند؛

– و چهارم آن که نیروی دریایی یونانیان زیر تأثير تحول نیروی دریایی فنیقیه و ایران شکل گرفت، و به پیدایش دموکراسی یونانی منتهی شد. این بدان معناست که نظر تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان کلاسیک در این مورد به نظمی واژگونه درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیر علت و معلولی رخدادها قائل است. در نگاه کلاسیک تحول نیروی دریایی یونان مقدم بر ظهور ناوگان ایران بوده و دموکراسی نیز زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ظهور ناوگان‌‌‌‌‌‌‌‌ها بوده، نه معلول آن. تا این‌‌‌‌‌‌‌‌جای کار برخی از شواهد درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی نادرست بودن این دو گزاره را دیدیم و شواهد دیگری را نیز در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های بعدی خواهیم دید.

 

 

  1. پلوتارک، لوکورگوس.
  2. Asclepiodotus, Tactics, 5.1.
  3. O’connoel, 1989: 57-62.
  4. ویلکن، 1376.
  5. Sage, 1996: 15-24.
  6. O’Connel, 1989:54, 55.
  7. موسکاتی، 1378: 121.
  8. Van Wees, 1997.
  9. والین‌خا، 1388.
  10. البته این شباهت را نمی‌توان دلیلی بر وام‌گیری این واژه از فارسی باستان دانست. این واژه از ریشه‌ی مشترکی مشتق شده که در بسیاری از زبان‌های هند و اروپایی رواج داشته است.
  11. ارسطو، سیاست، بند 1327.
  12. Von Wees, 1997.
  13. ارسطو، سیاست یونانی، بند 23.1 و 23.2.
  14. ایسوکراتس، درباره‌ی صلح، بند 48.
  15. توکودیدس، کتاب دوم، بندهای 79.1 و 5- 79.3.
  16. توکودیدس، کتاب چهارم، بند 56.2.
  17. توکودیدس، کتاب اول بند 106.2.
  18. هرودوت، کتاب نهم، بندهای 10 و 28.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان – گفتار نخست: داستان قدرت نظامی یونان – سخن دوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش ایرانی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب