پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان – گفتار نخست: داستان قدرت نظامی یونان – سخن دوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش ایرانی

بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان

گفتار نخست: داستان قدرت نظامی یونان

سخن دوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش ایرانی

اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان بر مبنای پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی استوار است که ادعا می‌‌‌‌‌‌‌‌شود ارتش‌‌‌‌‌‌‌‌های این سرزمین بر ارتش‌‌‌‌‌‌‌‌های شاهنشاهی ایران به دست آورده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. حال که تصویری از ارتش یونانی به دست آوردیم، می‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم به مقایسه آن با ارتش ایران نیز بپردازیم.[1]

تصویر کلاسیک نادرستی وجود دارد که، بر اساس آن، ارتش ایران از مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌ای چهل تکه از قوم‌‌‌‌‌‌‌‌ها و قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌ها متفاوت تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شده، فاقد نظم و انضباط بوده، و نیرومندترین بخش آن را پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام یونانی تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده است. این تصویر، برداشتی نادرست از ماهیت ارتش چندملیتی هخامنشیان است. ارتشی که با وجود تنوع قومی و زبانی سربازانش، با انضباطی کامل می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده، و به همین دلیل هم در نبردهای سرنوشت‌‌‌‌‌‌‌‌ساز تا زمان اسکندر همواره پیروز می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.

این برداشت، برای نخستین بار، در آثار دیودور صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي شد و پس از آن از سوی بسیاری از نویسندگان دیگر مورد وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری قرار گرفت. خودِ دیودور هم این را از اِفوروس وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری کرده بود که از طراحان تبلیغات روانی آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای مقابله با ایرانیان بود و داستان‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از این دست را برای روحیه دادن به سربازان آتنی سر هم می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

ارتش ایران، چنان که از مرور منابع یونانی بر می‌‌‌‌‌‌‌‌آید، سه ویژگی عمده داشته است: به شکلی باورنکردنی بزرگ و مجهز می‌‌‌‌‌‌‌‌نموده، به تجهیزاتی پر زرق و برق و آراسته مجهز بوده، و ترسناک و مهیب بوده است.

آریستوفانس در یازده کمدی، هنگامی که به توصیف سپاه ایران می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، شمار سربازان ارتش ایران را بیشتر از تعداد شن‌‌‌‌‌‌‌‌های ساحل می‌‌‌‌‌‌‌‌داند، و در لوسیستراتس می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید «(ارتش) آشوبِگرِ پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها چونان شن‌‌‌‌‌‌‌‌های ساحل می‌‌‌‌‌‌‌‌درخشید».

شکوه سپاه ایران به قدری در چشم یونانیان بزرگ بوده است که وقتی خشایارشا به یونان لشگر کشید و از هلسپونت می‌‌‌‌‌‌‌‌گذشت، یکی از یونانیان که منظره را به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌دید، او را با زئوس اشتباه گرفت[2]!

هرودوت در داستان خود شرحی از ارتش ایران به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌ی آن با روایت کسنوفانس، کتسیاس، توکودیدس، و کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی سازگار است. بر مبنای این منابع، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان ارتش ایران را به این ترتیب بازسازی کرد:

هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکزی ارتش ایران را یک گروه ده هزار نفری از سربازان نخبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی، مادی و ایلامی تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده است. ترکیب نژادی این گردان نخبه، نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که هخامنشیان خود را وارث و دنباله‌‌‌‌‌‌‌‌ی شاهان ایلام می‌‌‌‌‌‌‌‌دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين این گزارش هرودوت که گروهانی از هندیان نیز در این هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکزی عضویت داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، به آگاهی هخامنشیان نسبت به پیوندهای نژادی و زبانی‌‌‌‌‌‌‌‌شان با آریاهای هندی دلالت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. این هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی ده هزار نفری، همان است که امروز به نادرست سپاه جاویدان نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. اما نام اصلی‌‌‌‌‌‌‌‌اش (اَمورگَه) در فارسی باستان «نگهبان» معنی می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. یونانیان این کلمه را با واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مشابهی به معنای جاویدان اشتباه گرفتند، چون با کشته شدن هر یک از سربازان این رسته، سرباز تعلیم‌‌‌‌‌‌‌‌دیده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری جایگزین وی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. این نظم، نشانگر آن است که ایرانیان از ابتدا سازمانی كاملاً حرفه‌‌‌‌‌‌‌‌ای برای جنگ داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و سربازان‌‌‌‌‌‌‌‌شان مانند هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی روستایی یا کشاورز نبوده، و شغل‌‌‌‌‌‌‌‌شان جنگیدن بوده است.

رویارویی یک شهسوار پارسی و یک هوپلیت یونانی بر یک مهر سنگی از سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي چهارم پ.م.

سلاح سپاه جاویدان، نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بلندی بوده که نقشش هنوز بر دیوارنگاره‌‌‌‌‌‌‌‌های تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. انتهای نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سربازان جاویدان، میوه‌‌‌‌‌‌‌‌ای فلزی وجود داشته که رتبه و جایگاه‌‌‌‌‌‌‌‌شان را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌داده است. نه هزار نفر از ایشان در انتهای نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌شان یک نارنج نقره‌‌‌‌‌‌‌‌ای داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و هزار نفر دیگر که جنگاورترین سپاهیان ایرانی بودند، بر انتهای نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خود اناری زرین داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند[3]. گروه اخير، محافظان شخصی شاه بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در نبردها با او همراه می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. سایر سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که سربازان جاویدان و جنگجویان مادی و پارسی حمل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، عبارت بوده از دشنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خمیده، شمشیر کوتاهِ دو دم، و تیر و کمان. سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند گرز و تبرزین با وجود کاربرد وسیع‌‌‌‌‌‌‌‌شان در میان سربازان ایرانی، جزو سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌های رسمی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها محسوب نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

ارتش ایران از تمام ابزار و تسلیحات ممکن بهره می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته است. نخبگان و اشراف ایرانی – چنان که از نام‌‌‌‌‌‌‌‌هایشان بر می‌‌‌‌‌‌‌‌آید – طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای شهسوار را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که با زره و نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بلند به میدان می‌‌‌‌‌‌‌‌رفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و رسته‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان سواره‌‌‌‌‌‌‌‌نظام مخوف پارسی را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده است.

ارتش ایران، گذشته از کارآیی نظامی چشمگیرش، نمادی از اتحاد قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ساکن در قلمرو هخامنشی هم محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. هر یک از استان‌‌‌‌‌‌‌‌ها، گذشته از خراجی که به دربار شاه می‌‌‌‌‌‌‌‌پرداخت، رسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای از سربازان نخبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خود را با سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌ها و لباس‌‌‌‌‌‌‌‌های بومی خویش به نزد وی می‌‌‌‌‌‌‌‌فرستاد و این سربازان زیر فرمان یک سردار بومی همان استان خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. با وجود این که سردارانِ لایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی میانی و زیرین از میان بومیان انتخاب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، سپه‌‌‌‌‌‌‌‌سالاران و دریاسالاران همواره پارسی یا ماد بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که تساهل و آزاداندیشی هخامنشیان در مورد سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌های سربازان‌‌‌‌‌‌‌‌شان هم مصداق داشته باشد. می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که سَگارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که از قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی خویشاوند پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بودند، به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بدوی می‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند و در جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها گروهی را به یاری شاه می‌‌‌‌‌‌‌‌فرستادند که سلاح اصلی‌‌‌‌‌‌‌‌شان کمند بود. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در مورد تیراندازان پارتی و فیل‌‌‌‌‌‌‌‌سواران هندی هم به قدر کافی اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخی وجود دارد.

همین تنوع و تکثر نژادها و سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌ها در میان سربازان هخامنشی بود که به دیودور و ديگر نویسندگان یونانی اجازه داد تا تصویری بی‌‌‌‌‌‌‌‌نظم و درهم ریخته از ارتش شاهی به دست دهند. با وجود این، کافی است به کشمکش‌‌‌‌‌‌‌‌های دایمی و رقابت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و خیانت‌‌‌‌‌‌‌‌های همیشگی سرداران یونانی که با يك‌‌‌‌‌‌‌‌ديگر هم‌‌‌‌‌‌‌‌زبان و هم‌‌‌‌‌‌‌‌نژاد بودند بنگریم تا دریابیم که سازماندهی ارتشی با این تنوع، که کارآیی خود را حفظ کند، چه کار دشواری بوده است. در واقع، این کارآیی چندان زیاد بوده که در تمام دوران 220 ساله‌‌‌‌‌‌‌‌ی حکومت هخامنشی، سربازان این ارتش عظیم و پیچیده در تمام جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های مهم پیروز بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و هیچ قلمرو مهمی را تا پایان عمر این دودمان از دست ندادند. حتی یونانیان نیز اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به درگیری در میان رسته‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگون ارتش ایران نکرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و هیچ سندی درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی نافرمانی یکی از این رسته‌‌‌‌‌‌‌‌ها یا گریختنش از میدان نبرد وجود ندارد. آشکار است که این دستاورد با تصویر یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌مآبانه از ارتشی آشفته و بی‌‌‌‌‌‌‌‌انضباط تعارض دارد. در تاریخ جنگ، دروغ و فریب و تبلیغات سیاسی بسیار است. از این رو، تنها معیاری که برای ارزیابی یک نیروی نظامی قابل اعتماد است، پیروزی یا شکست آن در میدان نبرد است. بر مبنای این معیار، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان با قطعیت ابراز کرد که ارتش هخامنشی، نظامی بسیار منضبط و ساختاریافته داشته که با توجه به تنوع شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌آور عناصر برسازنده‌‌‌‌‌‌‌‌اش، ظهور آن نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تحولی مهم در تاریخ جنگ جهان است.

همین یونانیانی که اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی بی‌‌‌‌‌‌‌‌انضباطی سربازان ایرانی را تبلیغ می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تري از نوشتارهای خود، نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی به دست داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که نشانگر تحسین و شیفتگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان نسبت به ویژگی‌‌‌‌‌‌‌‌های این ارتش است.

hope-amazons

مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌ی لباس و تجهیزات جنگی یک هوپلیت یونانی و یک کماندار و سواره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی

نماد نظم یک ارتش در دوران مدرن، رژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی است، و این سرمشقی است که از هخامنشیان برای ما به یادگار مانده است. شواهدی تاریخی از حرکت منظم سربازان ایلامی و سومری و بابلی و آشوری و مصری در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي باستانی بر جای مانده است، اما همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آنها به بسیج نیرو و حرکت به سوی میدان جنگ اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. کوروش بزرگ اولین کسی بود که اهمیت رژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سربازان در زمان صلح را به عنوان ابزاری برای تبلیغ سیاسی و قدرت‌‌‌‌‌‌‌‌نمایی دریافت. رژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپاهیان پارسی، هنگام ورود به بابل، به قدر کافی در کتاب مقدس و متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی روایت شده است و ما را از شرح بیشتر در این مورد بی‌‌‌‌‌‌‌‌نیاز می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. کتسیاس، در شرح یکی از این رژه‌‌‌‌‌‌‌‌ها، نظم سربازان را چنین روایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند: پیشاپیش همه، چهار هزار نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار حرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، و ده هزار نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار در هر طرف این مربع از سربازان قدم بر می‌‌‌‌‌‌‌‌داشتند، پس از آنها، دو هزار سواره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سنگین اسلحه، و به دنبال‌‌‌‌‌‌‌‌شان ده هزار سواره در ردیف‌‌‌‌‌‌‌‌هایی صد نفری پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند. در کناره‌‌‌‌‌‌‌‌ها، و به دنبال ایشان دو گروه ده هزار نفری دیگر قرار داشت، و پس از این‌‌‌‌‌‌‌‌ها ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌های جنگی و گردان‌‌‌‌‌‌‌‌های کشورهای هم‌‌‌‌‌‌‌‌پیمان با نظم و ترتیب، و با سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌ها و لباس‌‌‌‌‌‌‌‌های بومی خویش، حرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند.

آشکار است که سازماندهی چنین نیروی عظیم 56 هزار نفره‌‌‌‌‌‌‌‌ای، و اجرای همین یک رژه، به تنهایی شاهکاری در تاریخ جنگ محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. اگر راستش را بخواهید، من در این مورد هم به اعداد نقل شده در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی اعتمادی ندارم. چون بعید به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد کوروش در زمان صلح نیرویی پنجاه – شصت هزار نفری را تنها برای نمایش قدرت بسیج کرده باشد. کل این رژه، احتمالاً نمایشی با حدود بیست هزار نفر بوده که هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکزی سربازان حرفه‌‌‌‌‌‌‌‌ای پیرامون شاه را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به هر رو، این سپاه آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر بزرگ بوده که ناظر یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را مرعوب کند و او را به ثبت اعدادی از این دست وادار نماید. از همین مثال کوچک می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دریافت که هخامنشیان انضباطی کامل و بی‌‌‌‌‌‌‌‌نقص را در ارتش خود برقرار می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. چرا که اصولاً رژه، چیزی جز تمرین انضباط و نمایش آن نیست.

شواهد زیادی وجود دارد که سنت کوروش در امر سازماندهی سپاه، امری تصادفی و مقطعی نبوده و در کل دوران هخامنشی تداوم داشته است. هرودوت وقتی ماجرای حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی خشایارشا به یونان را ذکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، چنین تصویری از سپاهیان ایرانی به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد: پیشاپیش همه، هزار سوارکار زره‌‌‌‌‌‌‌‌پوش، و به دنبال‌‌‌‌‌‌‌‌شان هزار زوبین‌‌‌‌‌‌‌‌دار پارسی پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند؛ آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه شاه در ارابه‌‌‌‌‌‌‌‌ای دوچرخه دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که با هزار زوبین‌‌‌‌‌‌‌‌دار دیگر تعقیب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود؛ به دنبال آنها هزار سوار دیگر، و به دنبال‌‌‌‌‌‌‌‌شان ده هزار نیزه‌‌‌‌‌‌‌‌دار می‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند که باز با هزار سوار دیگر دنبال می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند[4]. جالب آن است که در اسکندرنامه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که ماجرای حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسکندر مقدونی به ایران را روایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند به رژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مشابهی اشاره شده که داریوش سوم پیش از اقدام به نبرد برای تخریب روحیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مهاجمان ترتیب داد، و در آن زمان هم نظمی مشابه بر ارتشیان ایرانی حاکم بود. بنابراین نخستین ویژگی ارتش ایران، عظمت و نظم آن بوده است. عظمتی که از حضور تمام قوم‌‌‌‌‌‌‌‌ها و ملل متمدن آن روزگار در یک اردوی نظامی یکتا ناشی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، و نظمی که ضامن بقا و تداوم شاهنشاهی هخامنشی بود.

دومین ویژگی ارتش ایران، مجهز بودنش به سلاح‌‌‌‌‌‌‌‌هایی پیشرفته و کارآمد بود. رد پای برخورد یونانیان با تجهیزات جنگی ایرانی را به خوبی می‌‌‌‌‌‌‌‌توان در جریان نبرد پلاته باز جست. در این جنگ ماسیست، که از دلاوران ایرانی بود، از اسب به زمین افتاد و توسط یونانیان محاصره شد، اما به دلیل زرهی که بر تن داشت ضربات یونانیان بر او کارگر نبود. هرودوت و ديگر نویسندگان باستانی یونان به یک اندازه از لباس جنگی غریب این شهسوار تعریف کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند[5]. یونانیان حتی اعتقاد داشتند زره او از جنس طلاست و آتنیان نسخه‌‌‌‌‌‌‌‌ای جعلی از زره او را در معبد آکروپلیس گذاشته بودند و به عنوان یادگار پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان مقدسش می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند. هرودوت، هنگام شرح چگونگی کشته شدن ماسیست، می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که یونانیان چون لباس فلزی فلس‌‌‌‌‌‌‌‌داری شبیه به آن ندیده بودند مرتب بر آن ضربه می‌‌‌‌‌‌‌‌زدند و نمی‌‌‌‌‌‌‌‌فهمیدند چرا حریف‌‌‌‌‌‌‌‌شان صدمه نمی‌‌‌‌‌‌‌‌بیند، تا این که یک سرباز یونانی «قضیه را فهمید» و با ضربه‌‌‌‌‌‌‌‌ای به چشم سردار پارسی او را از پا درآورد. ماسیست در اردوی یونانیان به قدری هراس برانگیخته بود و زرهش آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر در چشم ایشان عجیب بود که پس از کشته شدنش صفوف یونانیان به هم خورد، چون همه هجوم می‌‌‌‌‌‌‌‌بردند تا او را بهتر ببینند![6]

ایرانیان، گذشته از تجهیزات فردی، در ابداع و به کار گیری ابزار و آلات جنگی بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر هم مهارت داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسان یونان‌‌‌‌‌‌‌‌گرای امروزین، مخترع منجنیق را دنیس سیراکوزی می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند که در اوایل سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي چهارم پ.م. می‌‌‌‌‌‌‌‌زیست، بی آن که به این شاهد مهم توجه کنند که در سال 1967 م. گلوله‌‌‌‌‌‌‌‌های سنگی منجنیقی در شهر پافوس کشف شد که به محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی این شهر در سال 497 پ.م. مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌داد که پارسیان هنگام گشودن این شهر از منجنیق استفاده کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در آخرین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي بیستم، گلوله‌‌‌‌‌‌‌‌های مشابه دیگری کشف شد که آن هم به محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری از سوی پارسیان مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و قدمتش به 546 پ.م. می‌‌‌‌‌‌‌‌رسید. این بدان معناست که هخامنشیان از ابتدای تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌شان – دو سده‌‌‌‌‌‌‌‌ قبل از دنیس سیراکوزی – منجنیق را می‌‌‌‌‌‌‌‌شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و احتمالاً مخترعان آن بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند[7]. این در حالی است که یونانیان تا آخر سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي پنجم پ.م. با هیچ کدام از روش‌‌‌‌‌‌‌‌های قلعه‌‌‌‌‌‌‌‌گیری آشنا نبودند و بنا بر سنتی که در ایلیاد بدان اشاره کردیم، محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یک شهر را مترادف خیمه زدن در برابر دروازه‌‌‌‌‌‌‌‌هایش می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند، نه به کار بردن فنون مهندسی برای تخریب حصارها و ورود به آن. نخستین کاربرد منجنیق در یونان، به سال 399 پ.م. مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و نخستین متن مشروح در مورد قلعه‌‌‌‌‌‌‌‌گیری را آینئاس در 360 پ.م. در رساله‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاکتیک خود نگاشت[8]، و اين‌‌‌‌‌‌‌‌ها حدود دویست سال پس از به کار گرفته شدن این رده از ابزارها در ایران بود.

با مرور تاریخ، می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که یونانیان در نبردهای دایمی‌‌‌‌‌‌‌‌شان با شهرهای همسایه، جز با خیانتِ شهروندان مقیم حصارهای محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌شده، نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند به شهر وارد شوند. در هیچ کدام از تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌های موجود، اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای وجود ندارد که پیش از سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي سوم پ.م. بر حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانیان مهاجم به دیوارهای دژ یا شهری دلالت کند. اصولاً ساختار نظامی هوپلیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکزی سپاه یونانی را می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت، برای نبرد در کنار دیوارهای دژها و شهرها و هر محلی جز دشت‌‌‌‌‌‌‌‌های باز نامناسب بود[9]. حتی در جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هم که محاصره‌‌‌‌‌‌‌‌ای انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌شده، معمولاً کار به ناکامی و بازگشت سپاه مهاجم منتهی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. چنان که اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای یاری به تبعیدیان ساموسی در 524/525 پ.م. به ساموس حمله کردند و پس از چهل روز محاصره، بی‌‌‌‌‌‌‌‌نتیجه به شهر خویش بازگشتند[10].

ایرانیان اما هنگام حمله به شهرهای یونانی از ابزار قلعه‌‌‌‌‌‌‌‌گیری و روش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند تونل زدن در زیر دیوارها و پرتاب سنگ با منجنیق و قلعه‌‌‌‌‌‌‌‌کوب استفاده می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، و سرعتی که شهرهای یونانی را فتح می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد مدافعان با این ابزارها و روش‌‌‌‌‌‌‌‌های مقابله با ایشان ناآشنا بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در تاریخی دور دست، مانند سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم پ.م.، هنگامی که پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها پس از شورش ایونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به شهرهای این ناحیه حمله کردند، هر شهر را در یک روز گرفتند و این گزارش تنها به این ترتیب توجیه‌‌‌‌‌‌‌‌پذیر می‌‌‌‌‌‌‌‌گردد که فن‌‌‌‌‌‌‌‌آوری جنگی پارسیان به شکلی قیاس‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیر برتر از روش‌‌‌‌‌‌‌‌های مدافعان یونانی بوده است.

شاهد دیگر بر این ادعا، به روایت صریح تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان یونانی مربوط ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند یونانیان این فنون را از فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها آموختند، که خود بخشی از شاهنشاهی هخامنشی بودند. در واقع، نخستین اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخی مفصل درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کاربرد فنون قلعه‌‌‌‌‌‌‌‌گیری به دیودور سیکولوس مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و به استفاده از این فنون توسط کارتاژی‌‌‌‌‌‌‌‌ها اشاره دارد. او در شرح وقایع سال 409 پ.م. می‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد که هانیبال کارتاژی در این زمان به شهرهای هیمرا و سیلنوس حمله کرد و هر دو شهر را با کندن تونل‌‌‌‌‌‌‌‌هایی زیر دیوارهایش و افروختن آتش در زیر آن گشود[11]. به این ترتیب، خودِ متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی به نقش برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی آموزگاران شرقی خویش در توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فنون جنگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان تأكيد داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. تأكيدي که تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان دقیق و عینی‌‌‌‌‌‌‌‌گرای کلاسیک به شکلی توجیه‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیر نادیده‌‌‌‌‌‌‌‌اش گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

سومین ویژگی ارتش ایران این بوده که هراس‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز و مخوف می‌‌‌‌‌‌‌‌نموده است. در زبان یونانی واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی «پِرسای» ()، که از نام پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها مشتق شده، «قدرتمند و ویرانگر» معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. همین ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی کوچک، به ویژه هنگامی که با اساطیر مربوط به پرسئوس ترکیب شود، تا حدودی برداشت عمومی از مفهوم پارسی را در ذهن یونانیان باز می‌‌‌‌‌‌‌‌نمایاند.

بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید بخشی از تصویر ذهنی عجیب و غریبی که یونانیان از سربازان ایرانی در ذهن داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، به عظمت کل ارتش و مانورهای آن مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است، اما بخشی از آن را نیز باید به خودِ این سربازان مربوط دانست. سربازان ایرانی، در هر حال، مردانی بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند مانند حریفان‌‌‌‌‌‌‌‌شان، و شاید یکی از چیزهایی که ایشان را تا این اندازه در چشم حریفان‌‌‌‌‌‌‌‌شان مهیب و خیره‌‌‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخته، تجهیزات و وسایل‌‌‌‌‌‌‌‌شان بوده باشد.

در هر حال در یونان قصه‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادی در مورد پارسیان بر سر زبان‌‌‌‌‌‌‌‌ها بوده که برخی از مواردش را در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کهن می‌‌‌‌‌‌‌‌توان بازیافت. هرودوت از سربازی ایرانی با قد سه متر و بیست سانتی‌‌‌‌‌‌‌‌متر حرف می‌‌‌‌‌‌‌‌زند که در نبرد پلاته کشته شد، و در جایی دیگر به این باور اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که دیدن سربازان ایرانی می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند باعث کوری شود. او از سربازی به نام اپیزِلوس نام می‌‌‌‌‌‌‌‌برد که در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نبرد ماراتون، بدون این که ضربه‌‌‌‌‌‌‌‌ای دریافت کند، با دیدن یک سرباز بلندقامت ایرانی، که ریشش بر سپر سنگینش افراشته بود، ناگهان کور شد و تا آخر عمرش هم کور باقی ماند[12].

شاید به دلیل این خرافه‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مورد ایرانیان بوده که وقتی ده هزار مزدور یونانی همراه کوروش کوچک خبردار شدند کسانی که قرار است با ایشان بجنگند، ایرانیانِ سپاه اردشیر هستند، توقف کردند و حاضر نشدند پیش بروند. خودداری آنها از رفتن به جنگ پارسیان به قدری سرسختانه بود که وقتی سردارشان کلئارخوس – که رفتاری خشن داشت و همه از او می‌‌‌‌‌‌‌‌ترسیدند – برای قانع کردن‌‌‌‌‌‌‌‌شان به نزدشان رفت، او را با سنگ زدند و نزدیک بود سنگسارش کنند. سپاه یونانی تنها زمانی به حرکتش ادامه داد که کوروش کوچک به آنها دروغ گفت و اعلام کرد که برای سرکوب یک شورشی به نام اَبَرکام به سوی فرات می‌‌‌‌‌‌‌‌رود[13]. در سوریه، بعد از آن که سرداران یونانیان کم کم به ماجرا پی بردند دو نفرشان به همراه سربازان‌‌‌‌‌‌‌‌شان از سپاه کوروش گریختند[14]، و چنان که به زودی نشان خواهم داد، بخش باقی‌‌‌‌‌‌‌‌مانده از این سپاه هم در روز نبرد با سپاه اردشیر بر جای خود باقی ماندند و در نبرد شرکت نکردند.

نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌های این ترس یونانیان از ایرانیان را در ديگر متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کهن هم می‌‌‌‌‌‌‌‌توان بازجست. هرودوت به روشنی اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که یونانیان تا زمان جنگ پلاته با شنیدن نام مادها از ترس زهره‌‌‌‌‌‌‌‌ترک می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند[15]. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در بیت 695 تراژدی پارسیان از آیسخولوس دسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی هم‌‌‌‌‌‌‌‌سُرایان خطاب به داریوش بزرگ می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند: «هراسی کهن ما را از نگاه کردن به تو باز می‌‌‌‌‌‌‌‌دارد. نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم رویارویت شویم و تو را بنگریم.»

در مقابل این تصویری که یونانیان از ایرانیان داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد نگاه ایرانیان به یونانیان به نسبت تحقیر‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز بوده باشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند وقتی خشایارشا در سارد به تدارک سپاهش برای حمله به یونان سرگرم بود، جاسوسی از سوی اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا آمد تا از کم و کیف ارتش پارس اطلاعاتی به دست آورد. اما شناسایی و دستگیر شد. وقتی او را نزد شاه بردند، دستور داد آزادانه در اردوگاه ایران گردش کند و همه‌‌‌‌‌‌‌‌چیز را به دقت ببیند و وقتی از تماشا کردن سیر شد، سالم و تندرست روانه‌‌‌‌‌‌‌‌اش کنند. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين وقتی سپاهیان ایرانی کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسی را دیدند که برای یونانیان گندم می‌‌‌‌‌‌‌‌برند، شاه را در جریان گذاشتند و انتظار داشتند شاه دستور توقیف کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را صادر کند، اما او پاسخ داد: «خوب، ما خودمان هم باید برای آذوقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خودمان به همان‌‌‌‌‌‌‌‌جا گندم ببریم. اين‌‌‌‌‌‌‌‌ها در واقع دارند کار ما را ساده می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند!»[16].

با توجه به شواهدی که ارائه شد، اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی انضباط و کارآیی نظامی یونانیان و بی‌‌‌‌‌‌‌‌نظمی و گستردگی کنترل‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیر ارتش ایران بر مبنای شواهد تاریخی نادرست است.

 

 

  1. بریان، 1377؛ جلد دوم.
  2. هرودوت، کتاب هفتم، بند 56.
  3. هرودوت، کتاب هفتم، بند 42.
  4. هرودوت، کتاب هفتم، بند 42.
  5. هرودوت، کتاب نهم، بندهای 21-25.
  6. پلوتارک، آریستید، بندهای 33 و 34.
  7. بریان، 1377؛ جلد دوم.
  8. سارتون، 1353.
  9. Sage, 1996: 107-110.
  10. هرودوت، کتاب سوم، بندهای 44-47.
  11. دیودور، 13.59:4-9.
  12. هرودوت، کتاب ششم، بند 117.
  13. آناباسیس، کتاب یکم، فصل سوم، بندهای 1- 4.
  14. آناباسیس، کتاب یکم، فصل چهارم، بندهای 4-6.
  15. هرودوت، کتاب ششم، بند 112.
  16. هرودوت، کتاب هفتم، بندهای 145-147.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان – گفتار نخست: داستان قدرت نظامی یونان – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اخلاق جنگی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب