بخش سوم: اسطورهی معجزهی نظامی یونان
گفتار نخست: داستان قدرت نظامی یونان
سخن سوم: قصهی اخلاق جنگی
یکی از شاخصهایی که مخاطبان تاریخ را به ستودن یا نکوهیدن تمدنها و شخصیتهای تاریخی وا میدارد، جدای از دستاوردهایشان، شیوهاي است که برای رسیدن به اهداف خویش برگزیدهاند. به عبارت دیگر، همهی ما به عنوان اشخاصی صاحب اندیشه و قدرت داوری، ارزش اخلاقی رفتارهای دیگران را ارزیابی میكنیم. این داوری، آن گاه که در حوزهی تاریخ و در مورد اشخاصی نامدار و قومهای تأثيرگذار انجام شود، موضعی قاطعتر به خود میگیرد و این یکی از دلایل اصلی امکان متعصبانه نوشتن و متعصبانه خواندن تاریخ است. همهی ما در رویارویی با تاریخ، چه تاریخنویس باشیم و چه مخاطبِ تاريخنويسان، دست به چنین داوریهای اخلاقیای میزنیم. اما مرسوم است که برای رعایت «بیطرفی علمی» یا تظاهر به آن، این کار را به شکلی پوشیده و پنهان انجام دهیم. در عمل، اگر بخواهیم به راستی صادق باشیم و از تعصب پرهیز کنیم، باید مجاری بروز تعصب را به درستی بشناسیم و در مورد داوریهای اجتنابناپذیری که به عنوان موجوداتی قضاوتگر داریم پردهپوشی نکنیم. شاید از این راه قضاوتِ مبتنی بر پیشداشتها به داوریای سنجیده و نقدپذیر بدل شود.
تاريخنويسان برای ستودن یک قوم و یک شخصیت تاریخی باید داوری اخلاقی مثبتی در مورد آن داشته باشند. در مورد یونانیان هم چنین است و جز با همدلی کردن با ایشان و ستودن کردارهایشان نمیتوان همچون پرچمداران تمدن و فرهنگ در جهان باستان قلمدادشان کرد. این همدلی – اگر با داوری روشن و اندیشیدهای همراه نباشد – كه معمولاً نیست – به ابراز احساساتی پرشور و در عین حال بیپایه و مبتنی بر توهم منجر میشود – كه شده است.
بهترین بزنگاه برای وارسی اخلاقِ وابستگان به یك تمدن، آنجاست كه ایشان را در حال جنگ بنگریم. در این شرایط است كه خشونت لگامگسیخته و مشروع در مرزهایش تجربه و اعمال میشود. از این روست كه مردمان در زمان جنگ بزرگترين پستیها و نامردمیها را از خود نشان میدهند. از سوی دیگر، جنگ عرصهی رویارویی با مرگ نیز هست، و از این روست كه در همین شرایط بزرگترين دلاوریها و جوانمردیها را میتوان بازجست.
در این بند، میخواهم از دیدگاهی به نسبت غیرعادی به تاریخ یونان نگاه کنم. یعنی شواهد تاریخی مربوط به رفتار جنگی یونانیان را مورد بررسی قرار دهم و به ارزیابی اخلاقِ جاری در آن بپردازم. شاید از این مجرا یکی از پیشفرضهای معمولاً پنهانداشتهشده و غیرصریح در چارچوب معجزهی یونانی – یعنی قصهی اخلاق جنگی یونانیان – نقد شود. یكی از رایجترین خطاها در تاریخ آن است كه تصویر یك قوم یا تمدن را به شكلی كه در آثار و ادبیات دشمنانشان منعكس شده، با خودشان همسان بگیریم. برای پرهیز از از این خطا، تقريباً تمام شواهدی که در اينجا گرد آوردهام از متنهاي یونانی برگرفته شده و گلچینی خاص از رخدادهایی استثنایی نیست، بلکه مثالهایی است از انبوه شواهدی که بخش عمدهشان تأييدکنندهی گزارههای این بخش هستند. به عبارت دیگر، داوری اخلاقیام بر مبنای روایت همان یونانیانی استوار شده که موضوع نکوهش من هستند.
1) در نکوهش ترس از جنگیدن
تصویر امروزینی که در کتابهای درسی از دلاوران یونانی و اشتیاق تسکینناپذیرشان برای نبرد ترسیم شده است، هر چند از نظر زیباییشناختی و کاربردش در هویتسازی شایستهی تحسین است، اما حقیقت تاریخی ندارد. اشتیاق یونانیان باستان برای حمله به همسایگان و غارت ایشان البته زیاد بوده است، اما شواهد نشان میدهد که در شرایط بحرانی و به هنگام در گرفتن نبردهایی مهم، یونانیان یکی از سه کار زیر را انجام میدادند:
– نخست آن که دیر به میدان نبرد میرسیدند و بنابراین در جنگ شرکت نمیکردند. هنگامی که کرسوس لودیایی از اسپارتها برای مقابله با کوروش کمک خواست سفیران اسپارتی، که پیشقراول نیروهای اسپارتی بودند، وقتی شنیدند جنگ میان کوروش و کرسوس آغاز شده، به جای آن که به یاری متحدشان بشتابند، در ساموس توقف کردند و منتظر شدند تا نتیجهی نبرد معلوم شود. آنگاه وقتی خبردار شدند سارد سقوط کرده، گلدان مفرغی را که به عنوان پیشکش برای کرسوس میبردند در همانجا فروختند و به شهرشان بازگشتند و ادعا کردند که مردم ساموس آن را به زور از ایشان گرفتهاند[1]. اسپارتها وقتی در جریان شورش ایونیه به یاری طلبیده شدند هم کاری مشابه را مرتکب شدند. یعنی یک کشتی را برای خبردار شدن از نتیجهی نبرد به منطقه فرستادند و وقتی دیدند پارسها برتری دارند، از فرستادن قوای کمکی خودداری کردند.
اسپارتیان در نبرد ماراتون هم یک روز دیر به میدان نبرد رسیدند و گفتند بر مبنای رسومی کهن نمیتوانند در روز نهم برج قمری تا پیش از کامل شدن ماه لشگرکشی کنند[2]. در سال 479 پ.م. هم که مردونیه داشت آتن را برای بار دوم فتح میکرد، آتنیها قاصدی به اسپارت فرستادند و از آنها درخواست کمک کردند. این بار اسپارتها گفتند که درگیر مراسم یکی از ایزدبانوهایشان به نام هوآکینتوس هستند و تا ده روز باید برای این الاهه بخوانند و برقصند. به همین دلیل هم نیرویی برای کمک به آتن نفرستادند[3].
البته این سیاست منحصر به اسپارتها نبود، كه تازه دلیرترینِِ یونانیان محسوب میشدند. آتنیها هم هنگام محاصرهی ارتریا توسط پارسها چهار هزار کلروک را برای یاریشان فرستادند، اما این سربازان وقتی دیدند پارسها در آن نزدیکیها هستند در محل امنی پنهان شدند و منتظر ماندند تا نتیجهی کار، خود به خود، معلوم شود! آتنیها در جریان حملهی اسکندر به شهر تبس هم، بر خلاف عهدی که کرده بودند، قوای کمکی برای همپیمانانشان نفرستادند. آنها پس از شکست و کشتار مردم تبس پیامی برای اسکندر فرستادند و پیروزیاش را بر همپیمانان پیشین خودشان تبریک گفتند!
گویا این شیوه از یاری رساندن به متحدان در میان سایر دولتشهرهای یونانی هم رواج داشته باشد، چون هنگام حملهی خشایارشا به یونان، وقتی آتنیان از مردم کورکورا کمک خواستند، آنها شصت کشتی برای یاری به ایشان روانه کردند اما این ناوگان مانند همپیمان دیگرِ آتن – گِلون سیسیلی – آنقدر در نزدیکی یونان انتظار کشید تا نتیجهی درگیری میان پارسها و یونانیان معلوم شد. از میان این همپیمانها، وضع گلون جالبتر بود چون همراه خود آب و خاک هم آورده بود تا اگر پارسها پیروز شدند به ایشان ابراز اطاعت کند[4].
– دومین كارِ مرسوم در میان جنگاوران یونانی آن بود که به همپیمانانشان خیانت میکردند و در میانهی نبرد میدان را ترک مینمودند. این کار معمولاً زمانی انجام میشد که حریف زورآور بود و میشد با رد و بدل کردن پیام با وی توافق کرد تا در ازای خیانت به همپیمانان، کسی کاري به کارشان نداشته باشد. چنین خیانتهایی تقريباً در تمام جنگهای میان ایرانیان و یونانیان رخ داده است و به نظر میرسد در یونان باستان امری هنجارین بوده باشد. در بخشهای بعدی که داستان نبردهای ایران و یونان روایت میشود، نمونههای فراوانی از این خیانتها را خواهیم دید.
– سوم آن که، از برابر دشمنانی که برتری نظامیشان اثبات شده بود میگریختند.
در نبرد آرتمیسیون، گویا سپاهی آتنی در نخستین ساعتهاي نبرد موفق شد پیشقراولهای ایرانی را که به منطقه نزدیک میشدند عقب براند. اما این سربازان وقتی دیدند ایرانیان تنگهها و گردنههای اطراف را در اختیار دارند و ممکن است راه فرارشان را ببندند، میدان جنگ را ترک کردند و به خانههایشان رفتند[5]!
در نبرد پلاته، درگیری میان سرداران یونانی بر سر آن بوده که کدام قبیله در قلب سپاه نایستد! این درست برعکس چیزی است که در یک ارتش عادی میبینیم. یعنی در یک سپاه معمولی، قلب سپاه ارزشمندترین و افتخارآفرینترین نقطه است و نخبهترین سربازان و سرداران همیشه در آنجا متمرکز میشوند. در همين نبرد، ایرانیان نيز به اين شيوه عمل کرده بودند و سوارهنظام پارسی را در قلب جای داده بودند. اما نخبهترین سربازان یونانی، یعنی اسپارتیانی که در عین حال سازماندهندگان سپاه یونان هم محسوب میشدند، جای خود را در جناح راست تعیین کرده بودند. این کار به قدری غیرعادی است که شاید میشد آن را ناشی از راهبردی ویژه و برنامهی جنگی خاصی تلقی کرد. اما هرودوت، که این موضوع را روایت کرده است، به قدری دربارهی دلایل این موضوع داد سخن میدهد که هر گونه تردیدی را برطرف میکند. اسپارتیها در جناح راست قرار گرفته بودند، برای این که میترسیدند در قلب سپاه در برابر پارسها بایستند. در جبههی مقابل، مردونیه که میخواست قویترین سربازانش در برابر قویترین سربازان دشمن باشند، چند بار پارسیان را به جایگاه مقابل اسپارتیها منتقل میکند[6]، و آنها مرتب جای خود را تغییر میدهند!
در نهایت در این نبرد اسپارتها جناح راست را به سختی برای خود حفظ میکنند، و بنابراین تنها نقطهای که برای «در مقابل پارسها قرار نگرفتن» باقی میمانده، جناح چپ بوده است. به قول هرودوت، در ارتش یونان بر سر این که چه کسی جناح چپ را اشغال کند کشمکش بوده و این قضیه به دعوای سرداران منتهی شده است. هرودوت، چند سطر بعد از این، برای این که تهماندهی تردید خواننده را هم برطرف کند شرح میدهد که چگونه مگاراییها در قلب سپاه قرار گرفتند و چون زیر فشار پارسها صدمات زیادی دیدند، تهدید کردند که جای خود را خالی خواهند کرد!
البته ممکن است خوانندهی تواریخ هرودوت همچنان در مورد ماهیت حس روانشناختی موجود در ذهن سربازان اسپارتی تردید داشته باشد. به همین دلیل، هرودوت کمی بعد پیام مردونیه به اسپارتها را نقل میکند که در آن مردونیه یونانیان را ترسو مینامد و ایشان را به نبرد تن به تن میان پهلوانان نمایندهی دو سپاه دعوت میکند، اما اسپارتیها نمیپذیرند و در برابرِ پافشاريِ پیک ایران، تنها سکوت میکنند[7]. البته ناگفته نماند که هرودوت در نقل این ماجراها بیتردید هدف خراب کردن خاطرهی اسپارتیها را هم دنبال میکرده است، اما در زمانی مطالبش را مینوشته که جنگاوران پلاته هنوز زنده و در دولتشهرهای یونانی حاضر بودند و بنابراین در مورد کردار یونانیان فقط تا حدودی میتوانسته دروغ بگوید. محدودیت دردناکی که در مورد ایرانیان وجود نداشته است!
2) در نکوهش خیانت
تراکم مواردی که یونانیان به يكديگر خیانت کردند به قدری زیاد است که برگزیدن یکی از آنها به عنوان نمونه دشوار است. در اينجا تنها یک مورد را، که در ديگر بخشهای متن ارجاعی به آن وجود ندارد و نادیده گرفتنش حیف بود، میآورم. خواننده احتمالاً در شرح رخدادهای نظامی و سیاسی دولتشهرهای یونانی در باقی کتاب به قدر کافی با نمودهای خیانت برخورد خواهد کرد.
پس از نبرد موکاله، سرداران متحد یونانی به سالامیس رفتند و انجمن کردند. در آنجا اسپارتیها به ساخته شدن دیوار در اطراف آتن اعتراض میکردند و آتنیان میکوشيدند تا با اتلاف وقت به کارگرانشان فرصت دهند كه کارشان را تمام کنند. در این شرایط، تمیستوکلس – فاتح سالامیس – به آریستیدِ آتنی پیشنهاد عجیبی داد. او پیشنهاد کرد آشیانهی کشتیهای یونانیان را آتش بزنند تا همهی کشتیهای متحدان از بین برود و آتن در دریا بیرقیب شود[8]!
مواردی از این دست در تاریخ یونان بسیار است و شاید به همین دلیل عهدنامه و پیمان در یونان باستان اموری چنین غیرعادی و موقت تلقی میشدهاند. نخستین کاربرد واژهی صلح و آتشبس در قراردادهای میان دولتشهرهای یونانی به دههی 360 پ.م. باز میگردد، یعنی زمانی که خطر مقدونیان آشکار شده بود و فیلیپ میکوشید چیزی شبیه به «صلحِ شاه» را به ایشان تحمیل کند. تا آن موقع، مفهوم صلح و آتشبس همواره در ارتباط با ایران به کار میرفت و به قواعدی مربوط بود که به ابتکار پارسیان به دولتشهرهای یونانی پیشنهاد، یا تحمیل میشد. تا پيش از 360 پ.م. وضعیت عادی میان دو دولتشهر حالت جنگی بود و واژهی صلح تنها برای اشاره به توقف خونریزی پس از نبردی خاص کاربرد داشت، نه حالت کنش متقابل پایدارِ میان دو گروه از مردم[9].
3) در نکوهش یاری نکردن به دوستان
شواهد موجود نشان میدهد که تعلقخاطر یونانیان به دوستانشان و فداکاریهایی که به خاطرشان میکردند در شرایط خطرناک با هنجارهای مورد پذیرش ما متفاوت بوده است.
کسنوفانس روایت میکند که پس از یک روز راهپیمایی دشوار در میان برف، آن کسانی از میان ده هزار نفر که زودتر به محل اردو زدن رسیدند آتشی افروختند و نمیگذاشتند عقبماندگانی که تازه از راه میرسیدند خود را در کنار آتش گرم کنند. طوری که این سربازان نگونبخت و سرمازده ناچار میشدند برای گرم شدن بخشی از جیرهی غذا و گندمشان را به همقطارانشان بدهند![10]
کسنوفانس، کمی جلوتر، سرنوشت غمانگیز سربازانی را شرح میدهد که در اثر برف و سرما چشم و پایشان صدمه دیده بود و توسط سایر همراهانشان در کنار جاده به حال خود رها میشدند، در حالی که گروهی از دشمنان تعقیبشان میکردهاند[11].
کسنوفانس بند هشتم کتاب پنجم آناباسیس را به شرح دفاعیاتی که در جمع سربازان از خود کرده، اختصاص داده است. بر مبنای این دفاعیات، معلوم میشود که یکی از سربازانش معترض بوده كه از او کتک خورده. دلیلش هم این بوده كه در آن هنگام داشته یکی از همقطاران مجروحش را زنده به گور میكرده است. کسنوفانس این سرباز مجروح را به رفیقش سپرده بود تا او را با قاطر حمل کند و نگذارد به دست دشمنانی بیفتد که از پشت تعقیبشان میکردهاند. اما سرباز، که گویا از حمل دوستش خسته شده بوده، شروع میکند به کندن چالهای در زمین، تا او را زنده به گور کند. هر چند کسنوفانس با خبردار شدن از این موضوع از این کار جلوگیری میکند و سرباز را بابت اقدام به این کار شماتت میکند، اما در مکالمات سرباز اثری از پشیمانی دیده نمیشود و هیچ اثری از توبیخ یا مجازات سربازی که میخواسته همقطار زخمیاش را از بین ببرد هم دیده نمیشود. برعکس، لحن سرباز طلبکارانه است و بابت این که از کسنوفانس کتک خورده شکایت دارد[12].
همچنین هنگامی که سپاه در حال گذر از دجله بوده و با دشواري روبهرو میشود، یکی از سربازان اعلام میکند که راهی برای گذر از رودخانه بلد است، اما راهنمایی دوستانش را به این امر مشروط میکند که یک تالان نقره به او پرداخت شود[13]!
در موقعیتی دیگر، وقتی تیراندازان محلی یونانیان را به تنگ میآورند، قرار میشود در میان سپاه جار بزنند تا کسانی که میتوانند فلاخن بیندازند به عقبهی سپاه منتقل شوند و با حملهی مهاجمان مقابله کنند. اما سرداران ناچار میشوند به این فلاخناندازان در مقابل خدماتشان پول بدهند[14]!
در مورد دلیل دشمنی مردم اگینا و آتن، روایتی در تواریخ هرودوت وجود دارد که ماهیت روابط انسانی در میان شهروندان یونانی را کمی روشنتر میکند. میگویند اهالی اگینا در ایلغاری به شهر اپیدائور، که تا آن هنگام متحدشان بود، تندیسها و مجسمههای زیادی را از معبد شهر دزدیدند. آتنیان، که گویا با این شهر روابط خوبی داشتند، از آنها خواستند تا مجسمهها را پس بدهند اما مردم اگینا آتنیان را از دخالت در کارشان بر حذر داشتند. به این ترتیب، آتنیان گروهی سرباز برای غارت اگینا گسیل کردند و مردم اگینا هم که ترسیده بودند از آرگوسیها کمک خواستند که از قدیم با آتنیها دشمنی داشتند. آتنیها، که به این شکل غافلگیر شده بودند، همه دور از کشتیهایشان به دام افتادند و کشته شدند. تنها یک نفر از آنها موفق شد بگریزد. او خود را به آتن رساند و ماجرا را تعریف کرد. اما زنان همقطارانش، که شوهرانشان را از دست داده بودند، از این که او زنده مانده ولی شوهرانشان مردهاند خشمگین شدند. پس، اطرافش را گرفتند و در حالی که با فریاد مردانشان را از او میخواستند، با سنجاقهای پیراهنشان بدنش را پاره پاره کردند. به این ترتیب آخرین بازماندهی ایلغار آتنیها هم جان سپرد[15].
کسنوفانس در آناباسیس تصویری از رزمآرایان یونانی، که سرکردهی مزدورانِ سپاه کوروش کوچک بودند، به دست میدهد که با تصاویر يادشده همخوان است. بنا بر تصویر کسنوفانس، سرداران یونانی مردانی بودند که مرتب در حال بدگویی دربارهی يكديگر بودهاند، همدیگر را به چشم رقیب مینگریستهاند، از هر فرصتی برای شوراندن سربازان بر ضد هم استفاده میکردهاند، و در شرایط بحرانی حاضر بودهاند با دشمنانِ ایرانیشان برای از میان برداشتن سرداران همقطارشان همدست شوند. رهبر همهی اینها، کلئارخوس بود که در میان سربازان محبوبیتی نداشت و گاه آنها را با شدتی تنبیه میکرد که بعد خودش هم پشیمان میشد. او به روشنی معتقد بود که سرباز باید از سردارش بیش از دشمنش بترسد[16]. او به دلیل همین عقایدش در میان یونانیان ستوده میشد و مورد احترام بود. با مرور همهی این موارد، میتوان تا حدودی به ماهیت «همقطاری» سربازان یونانی پی برد.
4) در نکوهش کشتن اسیران
یونانیان، اگر بر متنهايی که خود نوشتهاند اتکا کنیم، دشمنانی مهیب و خطرناک بودهاند. نه به خاطر برخورداری از تجهیزات نظامی چشمگیر، و نه به خاطر دلاوری و کارآییشان در میدان نبرد، بلکه به دلیل شیوهی رفتار و اخلاقیات خاصی که در میدان نبرد و پس از آن در میانشان رواج داشته است.
چنان که گفتیم، نبرد در یونان باستان با تلفات زیادی همراه بوده است. با وجود اين، این امر گریزان بودن یونانیان از نبرد را توجیه نمیکند. چنین مینماید که امری بیش از تلفات در میدان نبرد برای توجیه فرارهای پیاپی ایشان از میدانهای جنگ لزوم داشته باشد. یکی از نکاتی که میتواند در درک بهتر مفهوم جنگ برای یونانیان کارگر افتد، نگریستن به پیامدهایی است که یک جنگ برای جنگاوران داشته است.
طرف پیروز در جنگ، طبيعتاً این امکان را پیدا میکرد که اسلحه و اموال طرف مغلوب را غارت کند. اما شیوهی جنگ هوپلیتها و سنگین بودن تجهیزاتشان به ظاهر اجازه نمیداده که به شکلی منظم دشمنِِ در حال فرار و عقبنشینی را دنبال کنند. به همین دلیل هم تاريخنويسان عموماً تمایل دارند نبرد یونانی را دارای قواعدی به نسبت آسانگیرانه و مهربانانه بدانند. از این روست که معمولاً فیلیپ مقدونی را نخستین کسی میدانند که در جهان یونانی مفهوم جنگ کامل را وارد کرد و تعقیب دشمن فراری و كشتارِ ایشان را باب کرد.
البته در این نکته شکی وجود ندارد که فیلیپ و اسکندر در تاکتیک جنگ تحولی ایجاد کردند و این هم حقیقت دارد که به تعقیب منظم حریفان شکستخورده و کشتارشان باور داشتند و فالانژهای خود را برای چنین کاری تعلیم میدادند. اما این ادعا که قتلعام دشمن و تعقیب وی در جهان یونانی سابقه نداشته، نادرست است. برای ارزیابی این ادعا، باید کمی دقیقتر به متنهاي به جا مانده از آن دوران بنگریم.
نخستین سند دربارهی کشتار در جریان نبرد، به سال 511 پ.م. – یعنی سالهاي آغازین تاریخ مدون یونان – بازمیگردد. در این سال، سياستمداری به نام تِلوس در شهر سوباریس به قدرت رسید. سوباریس دولتشهری ثروتمند در جنوب ایتالیا بود که از منابع دریایی و کشاورزی فراوانی بهرهبرداری میکرد و به روایت دیودور – که نادرست بودنش آشکار است – سیصد هزار نفر جمعیت داشت. مردم این شهر کوچنشینانی از قبيلههاي آخائی بودند که در 720 پ.م. به آنجا آمده بودند. تلوس وقتی به قدرت رسید، اموال پانصد خانوادهی اشرافی را مصادره کرد و تصمیم داشت ایشان را قتلعام کند. این که خانوادههای يادشده تبعید شدند یا خود از شهر گریختند، به درستی مشخص نیست. اما میدانیم که به شهر کروتون، که در همسایگی سوباریس قرار داشت، پناه بردند. تلوس سفیری نزد کروتونیها فرستاد و باز پس فرستادن فراریان را خواستار شد. مردم کروتون، که خود آخائی بودند و احتمالاً خویشاوندیهایی هم با فراریان داشتهاند، از این کار سر باز زدند و به این ترتیب جنگی در میان دو شهر درگرفت که در آن سرداری کروتونی به نام میلو، که از پیروان پوتاگوراس[17] هم بود، شجاعت بسیار به خرج داد و بر سوباریس پیروز شد. آنگاه کروتونیها تمام ساکنان سوباریس را از دم تیغ گذراندند و به این ترتیب شهر بزرگ همسایهشان از صحنهی روزگار محو شد[18].
این حادثه در یونان باستان بینظیر نبوده است. چنان که وقتی شهر اسکیون در پالنه با اسپارت متحد شد و بر حاکمیت آتن شورید، آتنیها به آن حمله کردند و پس از فتح شهر تمام مردانی را که توانایی حمل سلاح داشتند كشتند و تنها کودکان و زنان را، برای آن که به عنوان برده به فروش برسند، زنده نگه داشتند. به این ترتیب تمام مردم این شهر کشته یا برده شدند[19].
لوساندروس اسپارتی هم وقتی آتن را در تابستان 405 پ.م. فتح کرد، بین سه تا چهار هزار نفر از مردان آتنی را، که سابقهی سربازی داشتند، اعدام کرد. گناه ایشان آن بود که دست راست اسیرانی را که در نبردهای دریایی میگرفتند میبریدند. جرم دیگرشان این بود که به دستور سردارشان فیلوکتس، وقتی کشتیهایی غیرنظامی را از مردم کورینت و آندروس مصادره کردند سرنشینانش را دست و پا بسته به دریا ریختند[20]!
یک نمونهی دیگر، به سرداری پارسی به نام آرتاوند یا آرتاکاوند (آرتاکِهاوندِس) مربوط میشود. پس از جریان موکاله، کسانتیپوس آتنی به همراه نیروهای یونانی شهر سِستوس را محاصره کردند که این سردار حاکمش بود. این سردار به همراهی پسرش دلیرانه در دفاع از شهر کوشیدند، اما در نهایت اسیر شدند. یونانیان ایشان را به ساحل دریا، نزدیک همان جایی که خشایارشا بر دریا پل زده بود و از آن نقطه وارد یونان شده بود، بردند. آنگاه آرتاوند را با میخ بر تختهای بر زمین کوبیدند و پسرش را جلوی چشمان پدرش سنگسار کردند. اوباز، سردار دیگر پارسی که همراه با آرتاوند از شهر دفاع کرده بود، از شهر گریخت و در تراکیه به دست آپسینتیها اسیر شد. آنها هم او را به افتخار یکی از خدایانشان قربانی کردند[21].
نمونهی دیگر، به پهلوانی پارسی به نام «باد» مربوط میشود که حاکم شهر غزه بود و در برابر یورش مقدونیان دو ماه ايستادگي كرد. وقتی مقدونیان شهر را گشودند و او را، پس از دلاوریهای بسیار، زخمی نموده و اسیر کردند، اسکندر جسارت و دلیریاش را ستود و او را با هکتور – پهلوان تروایی – مقایسه کرد. بعد هم، چون خود را از تبار آخیلس – قاتل هکتور – میدانست، دستور داد تا عضلهی پای باد را شکافتند و از آن طناب رد کردند و سر طناب را به ارابهی اسکندر بستند. بعد هم اسکندر به تقلید از آخیلس، که جسد هکتور را روی زمین کشیده بود، بادِ زخمی را آنقدر در اطراف شهر غزه بر زمین کشید که سر و صورتش از بین رفت و به این شکل کشته شد.
این نمونهها را میتوان با رفتار ایرانیانی مقایسه کرد که در گرماگرم فرو نشاندن شورش ایونیه با اسیرانشان داشتند. فنیقیان در این حین یکی از کشتیهای یونانی را به چنگ آوردند و در آن به اسیری ارزشمند برخوردند: متیوخوس پسر میلیتیادس که از رهبران شورشیان بود. آنها او را به دربار شاه فرستادند، و شاه، به جای آن که عقوبتش کند، به او خانهای بزرگ و زنی پارسی داد تا به راحتی زندگی کند!
با مرور این شواهد معلوم میشود رفتار ناخوشایند و بدخواهانهی یونانیان با دوستان و همقطارانشان امری استثنایی نبوده است و در چارچوبی سازگار با روابطشان با دشمنانشان ترکیب میشده است.
5) در نکوهش کشتن سفیران
هنگامی که داریوش سفیرانی را برای دریافت آب و خاک به دولتشهرهای یونانی فرستاد، آتن و اسپارت به شیوهی ناجوانمردانهای پاسخش را دادند. در آتن سفیران را به درون معدن سنگی قدیمی در جنوب شهر انداختند که محل زنده به گور کردن محکومان به مرگ بود. در اسپارت هم سفیران را در چاهی انداختند و گفتند آب و خاکی را که باید ببرند، خودشان در آنجا بیابند. به این ترتیب همهی آنها از گرسنگی و تشنگی مردند. اما سروشِ آگاممنون در اسپارت، که مانند تمام سروشهای دیگر یونانی هوادار پارسیان بود، به ایشان اعلام کرد که به خاطر عهدشکنی و کشتن سفیران بیگانه مورد غضب خدایان قرار گرفتهاند. به این ترتیب اسپارتیها تصمیم گرفتند دو نفر را از میان جوانان اصیلزادهی شهرشان انتخاب کنند و آنها را برای اعدام شدن به شوش گسیل کنند. به این ترتیب، دو نفر به نامهای اسپرتیاس و بولیس برای این کار داوطلب شدند و به شوش رفتند و خود را به خشایارشا معرفی کردند و اظهار آمادگی کردند که به جای آن سفیران کشته شوند. اما خشایارشا گفت که هرگز خود را به ننگ کشتن نمایندگان سرزمینی بیگانه آلوده نمیکند و آن دو را رها کرد تا بروند. البته این دو سفیرِِ جسور جان سالم به در نبردند، چون در راه به چنگ گروهی از مردم آتن افتادند. اسیرکنندگانشان آنها را به آتن بردند و در آنجا به طرز فجیعی کشتند[22].
در مقدونیه هم، که از نظر فرهنگی با یونان ارتباط داشت، اوضاع به همین شکل بود. چون مقدونیان ناچار شدند برای پنهان کردن این حقیقت که سفیر ایران را کشتهاند، به عنوان رشوه دختر شاهشان را به عقد یکی از سرداران ایرانی، که در محل حضور داشت، درآورند[23]!
مورد دیگری از این دست را میتوان در رفتار یکی از مشهورترین سياستمداران آتنی دید. تمیستوکلس هم وقتی که سفیرانی از ایران به آتن رفتند و آب و خاک طلب کردند، چون میترسید خود سفیرها را بکشد، مترجم یونانیای را که حرفهایشان را ترجمه کرده بود به قتل رساند، چون معتقد بود خیانت کرده و زبان یونانی را در خدمت بربرها قرار دادهاند. او در ضمن همان کسی بود که تیموکرئون شاعر را به دلیل هواداریاش از ایرانیان از آتن تبعید کرد و از اجرای نمایش پارسیان آیسخولوس هم پشتیبانی مالی کرد. بنابراین، یکی از سازماندهندگان نبرد تبلیغاتی با ایران، همین کسی بود که مترجمان سفیران ایرانی را میکشت.
در شرح اعتقاد قلبی تمیستوکلس به این شعارهای میهنپرستانه در این حد بگویم که او در سال 525 پ.م. از پدری آتنی و مادری تراکیایی زاده شد، یعنی خودش گذشته از حرامزاده بودن، از دید یونانیان، نیمهبربر محسوب میشد. تمیستوکلس که چنین زاده شده بود، در نهایت به شاه ایران پناه برد و به پاس خدماتی که به پارسها کرده بود، پس از سالها اقامت در مُلکی که شاه به او بخشیده بود، به عنوان سياستمداری پناهنده به ایران جان سپرد. زمانی که مُرد، کوچکترین دخترش آسیا نام داشت و خودش هنوز در حال آموختن زبان پارسی بود[24]!
6) در نکوهشِ قتل به خاطر پول
ترکیبی که در تاریخهای باستانی زیاد به آن بر میخوریم «مزدور یونانی» (میستولوی: ) است. میدانیم که کوروش کوچک با ده هزار مزدور یونانی به ایران حمله کرد، امیرتهی مصری هنگام شورش از یاری مزدوران یونانی برخوردار بود، و در بیشتر جنگهای هخامنشیان گروهی از مزدوران یونانی در سپاه شاهنشاه خدمت میکردهاند. البته در این مورد اخیر، چنین مینماید که منظور از مزدور، سهمیهی سربازانی بوده باشد که شهرهای ایونی تابع هخامنشیان به شوش میفرستادهاند. چون ارتش شاهنشاهی برای وارد کردن گروهی از پیادههای مزدور یونانی به صف انبوه سربازان منظم و وفادار قلمروهایش نه ضرورتی داشته و نه منافعی.
نخستین اشاره به مزدوران یونانی به سدهي هفتم پ.م. مربوط میشود و این زمانی است که برخی از شاهان کاریه و ایونیه و به ویژه پسامتیک مصری از خدمت مزدوران یونانی برای جنگ با همسایگانشان استفاده میکنند[25]. در سدهي پنجم پ.م. این عنوان بسیار باب شده بود و در خودِ شبهجزیرهی یونانی سربازان مزدور زیادی وجود داشتند که در ازای دریافت پول در نبرد علیه دولتشهرهای یونانی – و حتی زادگاه خود – شرکت میکردند. یکی از کسانی که از این مزدوران بسیار بهره میبرد گِلونِ سیسیلی بود که پانزده هزار مزدور یونانی را زیر فرمان داشت و برای مبارزه با کارتاژیها از ایشان بهره میگرفت.
در پایان جنگهای پلوپونسوس، به دلیل فروپاشی نظام اقتصادی و فقر گسترده، بسیاری از کشاورزان و روستاییان یونانی از زمینهایشان کنده شدند و به صورت سرباز مزدور درآمدند. تخمین زده میشود که در بخش عمدهی سدهي چهارم پ.م. همواره بیش از بیست هزار سرباز مزدور در یونان وجود داشته است[26]. البته با توجه به این شواهد، بعید به نظر میرسد کوروش کوچک در سدهي ششم پ.م. به راستی ده هزار مزدور یونانی در سپاه خود داشته باشد، چون در آن هنگام چنین الگویی در میان همهی دولتشهرهای یونانی باب نشده بوده و بسیج چنین نیرویی از شبهجزیرهی یونان بعید مینماید.
مزدوران یونانی، به سادگی، به خاطر دریافت پول میجنگیدند و نمونههایی از رفتارهایشان با دشمنان و حتی همپیمانانشان در تاریخهای یونانی ثبت شده است. نکتهی جالب در مورد ایشان آن است که گذشته از خشونت و بیرحمی خیرهکنندهای که پس از جنگ در مورد اسیرانشان به خرج میدادند و قتل و غارتی که از مردم غیرنظامی میکردند، مزدوران خوبی هم نبودند. یعنی در هر فرصتی از میدان نبرد میگریختند و از هر موقعیتی برای پیوستن به ارتشِ دشمن – اگر از خودشان خیلی قویتر بود – بهره میجستند.
7) در نکوهش غارت کردن اموال دیگران
آناباسیس یا بازگشت ده هزار مرد، مشهورترین کتاب کسنوفانس است. این متن، راهپیمایی نظامی گروهی یونانی را در سرزمینی غیریونانی تصویر میکند و توسط یکی از سرداران، که خود در این میان نقشی را ایفا میکرده، نوشته شده است. از اینرو این ارزش را دارد که با دقتی بیشتر مورد وارسی قرار گیرد:
نکتهای که در آناباسیس به روشنی و صراحت عنوان شده، این مطلب است که سربازان یونانی فکر و ذکری جز غارت مردم بومی نداشتهاند. مثلاً زمانی که بقایای سپاه یونانی به کرانهی دریای سیاه رسید، موضوع اصلی بحث سرداران این بود که چگونه مردم محلی و بازارهای گشوده در آن مناطق را غارت کنند و بین خود قرار میگذارند که کسی بدون اطلاع دیگران برای غارت اهالی از اردو خارج نشود[27]. هنگامی که ایشان در سینوپ مردم منطقهی کوتیورا را غارت میکنند، مالباختگان به آنها اعتراض میکنند و میگویند: «ما مانند شما یونانی هستیم، چرا اموال ما را میدزدید؟» و پاسخ میشنوند که «هر کس به ما غذا و سرپناه ندهد غارتش میکنیم، چه یونانی باشد و چه نباشد!»[28].
همچنین به نظر میرسد دعوای اصلی یونانیانی که به وطن باز میگشتند با کلئاندر، سردار اسپارتی حاکم بر بخشی از مسیرشان، بر سر گوسفندهایی دزدی بوده که سربازان مختلفی ادعای مالکیت آن را داشتهاند[29].
این را مقایسه کنید با رفتار سرداری ایرانی به نام داد (داتَه) که، هنگام بازگشت از یونان به آسیا، در بساط فینیقیانی که جزو ارتشش بودند بتی زرین را دید که به معبد آپولون در دلوس تعلق داشت. پس، از دریانوردان فنیقی پرسوجو کرد و دریافت که آن را هنگام غارت معبد دلوس برداشتهاند. داد، پس از آگاهی از این امر، راه خود را کج کرد و به دلوس رفت و بت را به کاهنان آپولون تحویل داد تا به معبدش بازگردانده شود. اتفاقی که بعد افتاد این بود که کاهنان بت را غصب کردند و طلاهایش را بالا کشیدند[30]!
8) در نکوهش دزدی دریایی
چنین به نظر میرسد که در یونان باستان جنگ دریایی و دزدی دریایی دو مفهوم متمایز از هم نبوده باشند. به تعبیر امروزین، تفاوت این دو در این است که دزد دریایی محلی را برای استفادهی درازمدت خود فتح نمیکند و ادعای سازماندهی سیاسی و حکومت بر ناحیهای را ندارد، اما کسی که به جنگ میپردازد چنین ادعایی را دارد و در دفاع از آن است که دست به اسلحه میبرد. هدف دزد دریایی تسلط بر اموال مسافران یا رهگذرانی است که از دریاها میگذرند، و با قصد سرداران جنگی، که تسلط درازمدت بر منابع یک سرزمین است، تفاوت دارد. شباهت این دو در این است که هر دو بر محور خشونت نظامی شکل گرفتهاند و با بسیج ناوگان ممکن میشوند و به درگیری در دریاها وابستهاند. این شباهت در یونان باستان از آن تفاوتها مهمتر پنداشته میشده است.
نخستین متن یونانی که به مفهوم دزد دریایی اشاره کرده ایلیاد است. همر در این منظومه واژه ی لِئیستِس () را برای اشاره به دزدان دریایی به کار می برد. این واژه تا سدهي سوم پ.م. تنها عبارتی بود که برای نامیدن دزدان دریایی به کار می رفت، تا این که در سدهي سوم پ.م. واژه ی پیراتِس () هم رواج یافت که واژهی اروپایی pirate از آن مشتق شده است.
متن همر حاوی نخستین اشارهها به دریانوردی یونانیان هم هست. این منظومه به دورهای بین 700-750 پ.م. مربوط میشود و بر مبنای آن میتوان دریانوردی جنگی یونانی را در این عصر با دزدی دریایی مترادف دانست. با وجود اين، به نظر میرسد شکلی از نکوهش اخلاقی در مورد دزدان دریایی وجود داشته باشد. چون در ادیسه کوکلوپس (غول یک چشم) از اولیس میپرسد[31]:
«تو بازرگانی یا دزد دریایی؟ آن دزدانی که هم خود را به خطر میافکنند و هم برای دیگران بدی به ارمغان میآورند.»
در موقعیتی دیگر نستورس هم از تلماخوس چنین چیزی را میپرسد.
با وجود اين، شاهان ادیسه با دزدان دریایی تفاوت چندانی ندارند. اولیس به بندر کیتونس حمله میکند، مردان شهر را میکشد، زنان را به بردگی میگیرد، اموال مردم را غارت میکند، و پيش از رسیدن سربازان محلی پا به فرار میگذارد[32]. در جایی دیگر همر به صراحت اعتراف میکند که اولیس پیش از شاه شدن دزد دریایی بوده و آخرین دستبردش هم به سواحل مصر بوده است[33].
گویا بسیاری از بنیانگذاران کوچنشينهای یونانی هم دزد دریایی بوده باشند. مثلاً به روایت توکودیدس بنیانگذار زانکله در مِسانا، و به روایت هرودوت تأسیسکنندگان شهرهای یونانی در مصر ابتدا دزد دریایی بودهاند. همچنين قدرت گرفتن پلوکراتس ساموسی و انگیزههایش برای توسعهی ناوگان دریایی را وابسته به فعالیتهایش به عنوان دزد دریایی دانستهاند. در جریان جنگهای پلوپونسوس هم هر یک از طرفهای درگیر دستههایی از دزدان دریایی را تجهیز کردند تا برای دستبرد به قلمرو حریف وارد میدان شوند. آلکیبیادس هم در 410 پ.م. هنگامی که به شهرهای یونانی هلسپونت حمله کرد، و بار دیگر در 408 پ.م. که به کوس و رودس هجوم برد، درست مثل یک دزد دریایی عمل کرد.
به روایت هرودوت، دیونوسوس فوکایایی، که در جنگ لاده (494 پ.م.) از ایرانیان شکست خورد، به سواحل فنیقیه رفت و چند کشتی بازرگانی فنیقی را توقیف کرد و بعد به سیسیل رفت و آنجا را پایگاه خود قرار داد و کشتیهای کارتاژی و تیرنی را که از آنجا عبور میکردند، غارت کرد[34].
یکی از اهداف دزدان دریایی در یونان گرفتن اسیر و فروختنشان به عنوان برده بود. از آنجا که این بردهها معمولاً یونانی بودند و بار دیگر در خود یونان به فروش میرفتند، لازم بود تا در فاصلهای دور از زادگاهشان به بردگی گماشته شوند تا احتمال گریختنشان کم گردد. به همین دلیل هم جزیرهی دوردست کرت به تدریج موقعیتی ممتاز در تجارت بردههای یونانی به دست آورد و به عنوان مرکز داد و ستد بردگان به دست آمده از دزدی دریایی درآمد. به همان شکلی که بندر اگینا هم مرکز خرید و فروش اموال غارتشدهی آتنیها بود.
دولتشهرهای یونانی به ظاهر تلاش چندانی برای کنترل دزدان دریایی یا امن کردن راههای دریایی نمیکردهاند. حتی آتن هم، در اوج قدرتش، برنامهای برای این کار نداشت و خودِ دولتمردان آتنی در همان هنگام دزدان دریایی موفقی محسوب میشدند. تنها اشاره به مقابلهی آتنیان با دزدان دریایی به روایت پلوتارک مربوط میشود که میگوید آتن در سال 476 پ.م. برای نابود کردن دزدان دریایی به جزیرهی اسکوروس حمله کرد[35]. اما توکودیدس هنگام نقل همین ماجرا اشارهای به دزدان دریایی نمیکند و برعکس رفتاری را از آتنیان شرح میدهد که بیشتر به دزدان دریایی شباهت دارد. به روایت او، آتنیان اموال مردم این شهر را غارت کردند و اهالی را به بردگی گرفتند[36]. به شهادت متنهاي هرودوت و توکودیدس، تنها دشمن واقعی دزدان دریایی در منطقهی اژه ناوگان شاهنشاهی هخامنشی بوده است.
در یک نگاه کلی، به نظر میرسد دزدی دریایی حلقهی واسطی بوده باشد که در یونان باستان رابطهی بین تجارت برده و جنگ را بر قرار میکرده است. حلقهای که به همین دلیل تمام سياستمداران و سرداران یونانی به نوعی در آن دخیل بودهاند[37].
- هرودوت، کتاب اول، بند 70. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 106. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 6. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 168. ↑
- ایسوکراتس، در ستایش آتن(!)، بند 920. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 47. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بندهای 48 و 49. ↑
- پلوتارک، تمیستوکلس، بندهای 37-40. ↑
- Sage, 1996: 129. ↑
- آناباسیس، کتاب چهارم، فصل 5، بندهای 5 و 6. ↑
- آناباسیس، کتاب چهارم، فصل 5، بند 12. ↑
- آناباسیس، کتاب پنجم، فصل 8، بندهای 2-11. ↑
- آناباسیس، کتاب سوم، فصل 5، بند8. ↑
- آناباسیس، کتاب سوم، فصل 3، بند 17. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 82-87. ↑
- آناباسیس، کتاب دوم، فصل ششم، بندهای 1-15. ↑
- در اینجا برای اشاره به کسی که در ایران با خوانش تازیاش فیثاغورث نامیده میشود از نام اصلیاش – پوتاگوراس – استفاده میکنم. چون در زبان فارسی، بر خلاف عربی، محدودیتی برای استفاده از آواهای پ و گ نداریم. ↑
- دیودور، 12.9.1-12.10.1 ↑
- توکودیدس، کتاب چهارم، بندهای 120.1، 122.6- 122.4، و کتاب پنجم، بند 32.1. ↑
- کسنوفانس، هلنیکا، بندهای 21.31 و 21.32. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 119 و 129. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بندهای 133-137. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 19-21. ↑
- پلوتارک، تمیستوکلس، بند 5. ↑
- 2 هرودوت، کتاب دوم، بندهای 152-154. ↑
- Sage, 1996:149. ↑
- 1 آناباسیس، کتاب پنجم، فصل 1، بندهای 5-9. ↑
- 2 آناباسیس، کتاب پنجم، فصل 5، بند 16. ↑
- 3 آناباسیس، کتاب ششم، فصل 6، بندهای 5-11. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 118. ↑
- ادیسه، کتاب نهم. ↑
- ادیسه، کتاب نهم. ↑
- ادیسه، کتاب چهاردهم و هفدهم. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بندهای 9 و 10. ↑
- پلوتارک، کیمون، بند 8. ↑
- توکودیدس، کتاب یکم، بند 98. ↑
- De Sousa, 1997. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: اسطورهی معجزهی نظامی یونان – گفتار دوم: داستان جنگهای ایران و یونان