بخش سوم: اسطورهی معجزهی نظامی یونان
گفتار دوم: داستان جنگهای ایران و یونان
سخن چهارم: قصهی داریوش بزرگ
در دورهی داریوش، نخستین کشمکش واقعی میان یونانیان و ایرانیان آغاز شد. جالب آن که در میان کشورهایی که در زمان تاجگذاری داریوش قیام کردند، نامی از سارد و ایونیه نمیبینیم. گرانیگاه شورشهای سال 522 پ.م. ایلام، بابل، پارس، ماد، و ارمنستان است و اينها کشورهایی هستند که در قلب شاهنشاهی جای داشتند و میتوانستند مدعی حاکمیت بر کل شاهنشاهی باشند. جالب است که ایونیهایها و ساردیها هیچ شورش استقلالطلبانهای راه نینداختند، و همچنين است وضعیت فنیقیه، مصر، و سایر بخشهای پیرامونی شاهنشاهی.
نخستین نشانههای نافرمانی و درگیری در ناحیهی ایونیه، از یک شهربان پارسی برخاست. هورباد که بر سارد حکومت میکرد، ظاهراً از زمرهی سردارانی بود که به خاندان کوروش وفادار مانده بودند و نمیخواستند زیر بار شاهی از خاندان آریارمنه بروند. او در جریان شورشهای سال 522 پ.م. از فرستادن نیروی کمکی برای داریوش خودداری کرد و در مقابل مهرباد – شهربان داسکولیون – را، که گویا هوادار داریوش بود، به قتل رساند و قلمرويش را غصب کرد. جاهطلبی این شهربان بسیار ساده سرکوب شد. به این ترتیب که پیک داریوش، مردی به نام بَغاپوش، به سارد رفت و پس از محک زدن وفاداری سربازان هزار نفرهی پادگان پارسیان در سارد، دستور شاه در مورد بازداشت و اعدام شهربان را به ایشان ابلاغ کرد. به این ترتیب، هورباد دستگیر و کشته شد. نافرمانی و قتل هورباد، از اینرو باید به عنوان درگیری کوچکی در میان نخبگان پارسی حاکم بر منطقه در نظر گرفته شود، نه شورش مردم ایونیه یا سارد.
داریوش پس از تثبیت قدرت خویش در ایران، برنامههای توسعهطلبانهی کوروش و کمبوجیه را، با همان شکل و سیاستی که در نزد هخامنشیان سابقه داشت، ادامه داد. تنها تفاوت، آن بود که نگاهی مبتنی بر برنامهریزی درازمدت و طرحهایی اقتصادی را به آن افزود و شکلی از «طرح حمایت و توسعهی دولتی از بازرگانی» را تدوین کرد. این سیاست بر دوستی و حمایت از بازرگانان فنیقی در منطقهی مدیترانه تکیه میکرد، که نیرومندترین دریانوردان و کارکشتهترین تاجران دریایی جهان باستان بودند. فنیقیان در کل دوران دویست سالهی حاکمیت هخامنشیان وفاداری چشمگیری نسبت به پارسیان نشان دادند و از این رو برکشیدن ایشان به عنوان نمایندگان اصلی شاهنشاهی در مدیترانه سیاستی معقول و کارآمد بود. این سیاست، اما، با منافع دولتشهرهای پراکندهی یونانی، که به تازگی شروع به گسترش در دریاها کرده بودند، در تضاد قرار میگرفت. با وجود اين، قوای دریایی این دولتشهرها به قدری ضعیف و روابط میانشان به قدری پرتنش و نامنسجم بود که تأثير این سیاست و منافع مشترکشان در مدیترانه تا مدتها بعد بر ایشان آشکار نشد.
در زمان داریوش، برای نخستین بار یونانیانِ شبهجزیره با نیروی نظامی پارسها روبهرو شدند. این تماس، بر خلاف آنچه در تاریخ رسمی نوشته میشود، به هیچ عنوان حالت یک تهاجم مستقیم و برنامهی هدفمند برای فتح یونان را نداشته است.
هرودوت در تعقیب شیوهی خاص خود برای بزرگ نمودن یونانیان در قلمرو ایران، روایت میکند که فکر حمله به یونان را شخصی به نام دِموکِدِس کروتونی، پسر کالیفون، در ذهن داریوش کاشت. این مرد، ظاهراً پزشکی یونانی بوده که برده یا خدمتگزار پلوکراتس بوده و هنگامی که او را در سارد اعدام کردند توسط هورباد اسیر شد[1]. هرودوت تأكيد میکند که هورباد همراهان ساموسی جبار مقتول را آزاد کرد و تنها بردگان و همراهانِ غیرساموسیاش را نگاه داشت، و این میتواند بدان معنا باشد که دموکدس از ابتدا بردهی او بوده است. بر اساس داستان هرودوت، بعدها این دموکدس آوازهای بلند پیدا کرد و از سوی داریوش به دربار شوش دعوت شد(!)، و چون درد پای شاه را درمان کرد، او را به دستور شاه به حرمسرا فرستادند تا زنانش بتوانند کسی را که جان شاه را نجات داده، ببینند![2] به این ترتیب، دموکدس بعدها محبوب آتوسا، همسر کوروش، واقع شد و این اجازه را یافت که با داریوش بر سر یک میز بنشیند و غذا بخورد. دموکدس، که وطنپرستی محترم بوده، با وجود آن که در شوش کاخی مجلل داشت و همغذای شاه محسوب میشد، در آتشِ اشتیاق برای بازگشت به یونان عزیزش میسوخت. پس در فرصتی مناسب به داریوش یادآوری کرد که او هنوز کشورهای زیادی را برای شاهنشاهی فتح نکرده، و او را تحریک کرد تا به سکاها و یونانیها حمله کند. آنگاه با حمایت آتوسا از او مأموریت گرفت تا به عنوان جاسوس با چند پارسی به دریای اژه برود و در دولتشهرهای یونانی سر و گوش آب دهد. به این شکل وقتی پارسیان در تارانتینوم اسیر شاه محلی (آریستوفیلیدس) شدند، دموکدس گریخت و به زادگاهش کروتون بازگشت[3].
داستان هرودوت در مورد انگیزههای حملهی داریوش به یونان، و نقش والای یک پزشک یونانی در این میان، از چند نظر قابل بحث است. نخست آن که شواهد تاریخی، اگر در کنار داستانهای یونانیان مورد توجه قرار گیرد، نشان میدهد که علم پزشکی در میان یونانیان در این دوران هنوز آنقدر پیش نرفته بوده که بتوانند در کشورهای شرقی ادعایی در مورد دانش خود داشته باشند. شواهد نشان میدهد که پزشکان دربار و اشراف پارسی، مصری یا مغ (اعضای یکی از قبيلههاي ماد) بودهاند. به این ترتیب اصولاً این ادعا که پزشکی یونانی بتواند در شاهنشاهی ایران و دربار پارس، که بهترین دانشمندان را از سراسر جهان آن روزگار در خود گرد میآورد، شهرتی بیابند، لاف و گزاف مینماید.
دوم آن که، رفتار داریوش در زمینهی مملکتداری نشان میدهد که برنامهریزیهایش برای توسعهی اقتصادی و ارضی کشور دقیقتر و سنجیدهتر از آن بوده که گوش سپردن به تحریکات بردهای کروتونی در آن تغییری ایجاد کند. سوم آن که، مواردی مانند همغذا شدن با داریوش، محبوب آتوسا واقع شدن، فرستاده شدن به حرمسرای شاه و داشتن کاخی در شوش، بیش از آن که به امکاناتی واقعی برای یک بردهی یونانی شباهت داشته باشند، به رویاهای وی شبیه هستند.
برای این که درجهی بعید بودن این حرفها را بهتر درک کنیم، بد نیست نگاهی به سلسلهمراتب اطرافیان شاه ایران بیندازیم. مردان پیرامونِ شاه، بسته به درجهی نزدیکیشان به وی، به ردههای متفاوتی تقسیم میشدند که مهمترینشان عبارت بوده از نیکوکاران، دوستان، و همسفرگان. نیکوکاران، که در پارسی باستان «اوروسَنگَََه» نامیده میشدند، کسانی بودند که کاری نمایان یا خدمتی مهم به شاه میکردند. چنین مینماید که اینان گروهی بزرگ را در بر میگرفتهاند. چنان که الین میگوید، یک روستایی پارسی به دلیل پیشکش آوردن انار درشتی برای اردشیر به لقب نیکوکار مفتخر شد. نام نیکوکاران در دفترهایی ثبت میشده و از عنایات شاهانه برخوردار میشدهاند. یکی از نیکوکاران مشهور مردخای یهودی است که در تاریخ سنتی یهودیان نقشی تأثيرگذار داشته است.
عنوان دیگر «دوست شاه» بوده است که اشراف رده بالا را در بر می گرفته است و این همان است که به صورت فیلوی () یونانی ترجمه شده و در متنهاي یونانی ادعا شده که بسیاری از افراد عادی – که احتمالاً هرگز بخت دیدن شاه را هم نداشته اند – در میان دوستان شاه بوده اند.
سومین و نزدیکترین رده به شاه، هم سفرگان بوده اند. اینان کسانی بودند که برای خوردن غذا به دربار دعوت می شدند و همراه با ده دوازده نفر دیگر از همگِنان خود بر سر میزی در نزدیکی شاه می نشستند. بریان می گوید که این افراد هرگز شاه را نمی دیده اند اما شاه، که در مکانی مخفی در همان نزدیکی به تنهایی غذا صرف می کرده، ایشان را می دیده و حین صرف غذا با آنها سخن می گفته است. این گروه را یونانیان «هوموتراپزوس» ( ) می نامیده اند. هم سفرگان همه یا از پارسیان عالی مرتبه بودند و یا به ندرت از شاهان سرزمينهاي تابع هخامنشیان. به این ترتیب، آشکار است که پناهندگان دولتشهرهای یونانی و بردگان در این رده جای نمی گرفته اند، مگر در خواب و خیال هایشان.
احتمالاً واقعیت چیزی شبیه به این بوده که هرودوت در این بخش از کتابش ادعاهای برده ای کروتونی را آورده که مدتی در دربار پلوکراتس خدمت میکرده و بعد به سارد منتقل شده و در نهایت توانسته بگریزد و به کشورش بازگردد و داستانهایی را دربارهی آرزوهای خویش برای همشهريان سادهلوحش سر هم کند. باید به این نکته توجه کرد که «جهاندیده بسیار گوید دروغ»، و سارد برای یونانیان آن دوران، بخش مهمی از جهان تلقی میشده است.
گذشته از قصههایی از این دست، برای آن که به ماهیت ارتباط یونانیان و ایرانیان در دوران داریوش دقیقتر پی ببریم، لازم است بخشهایی از متنهاي باستانی را بازخوانی کنیم. رخدادهایی که به نظر میرسد از خواب و خیالهای فرویدی بردگان یونانی بیشتر قابل استناد باشند.
نخستین رخداد، تغییر حاکم ساموس بوده است. پارسیان در این زمان سیلوسون – برادر پلوکراتس – را به عنوان حاکم جدید ساموس منصوب کرده بودند. قصهی هرودوت در این مورد که برکشیده شدن سولوسون به این دلیل بوده که در نبرد مصر زیر فرمان کمبوجیه خدمت میکرده و در آن هنگام لباسی را به داریوش، که افسری ساده بوده، بخشیده است و داریوش بعدها به این ترتیب از او قدردانی کرده[4]، هر چند از نظر نمایش اخلاق پارسیان باستان جالب توجه است، اما اعتباری بیش از سایر داستانهایش ندارد.
رخداد دیگر، کشته شدن آرکِسیلائوس، حاکم شهر کورنه، به دست رقیبش باتوس بوده است. این آرکسیلائوس، به قول مشکوکِ هرودوت، گویا دختری در حرمسرای فرعون آماسیس داشته[5] است و همان کسی بوده که هنگام حملهی کمبوجیه به مصر از او هواداری کرده بود. هرودوت، پس از شرح مجموعهی آشفتهای از داستانها دربارهی نقش سروش خدایان و پیشگوییها و توطئههای خانوادگی، و اشاره به زنجیرهای از پدر و پسرهای سالم و لنگ (خواهیم دید که لنگ بودن پا برای یونانیان باستان بسیار مهم بوده است)، این نکته را ذکر میکند که آرکسیلائوس توسط دشمنانش به قتل میرسد. آنگاه مادرش، فرِتیمِه، با یادآوری یاریهای پسرش به پارسیان از آریاوند[6]، که شهربان مصر بوده، یاری میخواهد. او هم سپاهی را به رهبری «بدره»ی پارسی و «آمازِ» مادی به یاری وی میفرستد و کورنه را فتح میکند و شورشیان را به شهر برکه تبعید مینماید[7]. چنین مینماید که این ماجرا درگیری محلی میان برخی از اشراف یونانی هوادار و مخالف نفوذ پارسیان بوده باشد، و قصههایی که هرودوت روایت کرده، دخالت پارسها برای تحکیم موقعیت گروه هوادار ایران را نشان دهد.
تمام این رخدادها، تغییراتی محلی و کوچک بودهاند که به دست حاکمان پارسی مستقر در شاهنشاهی انجام گرفته است. گذشته از اینها، نشانههایی از برنامههای گستردهی داریوش برای توسعهی شاهنشاهیاش وجود داشته که آن هم به یونان ارتباط پیدا میکرده است.
داریوش در 513 پ.م. ارتشی بزرگ را بسیج کرد و خود رهبریاش را بر عهده گرفت و راه غرب را در پیش گرفت. هدف او از این تهاجم، سرکوب قبيلههاي بیابانگرد سکا بود که در مرزهای شاهنشاهی مستقر بودند و هر از چندگاهی شهرهای مرزی را تهدید میکردند. داریوش بر بُسفُر پلی زد، که به روایت هرودوت ماندروکلسِ ساموسی مهندسش بود[8]. بار دیگر در اينجا به نام یک یونانی بر میخوریم که در دربار و میان ارتشیان ایرانی مقامی ارجمند داشته است. در اينجا قصد ندارم وجود چنین مهندسی را انکار کنم، اما خواننده را به این نکته توجه میدهم که هرودوت و سایر نویسندگان یونانی از دریچهی سرزمین خویش و مردم خویش به جهان مینگریستند و طبیعی بوده که برای همنژادانشان نقشی برجسته و ممتاز در نظر بگیرند.
با این همه، اگر بخواهیم حرف ایشان – به ویژه هرودوت را که در زمینهی تحویل گرفتن یونانیان افراط میکند – بپذیریم، باید فرض کنیم که دربار هخامنشی از گروهی مشاور، رزمآرا، سردار، کاهن، مهندس، و پزشک یونانی تشکیل میشده که تمام سیاستگذاریها، فتوحات، و کردارهای عمده را انجام میدادهاند و گویی در میانشان شاه ایران و زن و فرزندانش، به همراه گروهی انگشتشمار از درباریان حسود و بیعرضه، تنها اعضای قوم پارس بوده باشند.
با توجه به این که چنین تصویری با دستاوردهای تاریخی هخامنشیان همخوانی ندارد، چنین مینماید که یونانیان در دربار پارسیان موقعیتی فراتر از جایگاه جغرافیاییشان در جهان قدیم نداشته باشند؛ یعنی، مهاجران، تاجران، و دزدانی دریایی که از سرزمینی کوچک در حاشیهی شاهنشاهی میآمدهاند و پس از بازگشت به سرزمینشان دروغهایی در مورد موقعیت ممتازشان در کاخ فلان شاه و بهمان شهربان را به هم میبافتهاند. از این روست که ادعاهای هرودوت در مورد نقشبرجستهی یونانیان در تقريباً همهی فعالیتهای دربار هخامنشی را باید با احتیاط تلقی کرد. در مورد داستان مهندس ساموسی سازندهی پل بُسفر هم باید به همین ترتیب با نگاهی انتقادی نگریست. در واقع، یونانیان در 513 پ.م. از سادهترین دانشهای مهندسی جنگی – که فن گشودن قلعهها و تخریب دیوارها باشد – بیبهره بودهاند و این فنون را قرنها بعد از کارتاژیان آموختند[9]. از این رو، حضور مهندسی چنین برجسته که از ساموس برخاسته باشد کمی بعید مینماید. شمار کشتیهای به کار گرفته شده برای زدن این پلِ قایقی – 600 تا[10] – هم نادرست است. چون بنا به گفتهی خود هرودوت، کل ناوگان ساموس در آن زمان 240 کشتی بوده است، و این نیرو در آن زمان یکی از بزرگترين قوای دریایی منطقه محسوب میشده. پس، از کار انداختن 600 کشتی برای پل زدن بر بسفر ناپذیرفتنی است.
به هر صورت، داریوش از بسفور گذشت و به اروپای امروزین وارد شد. به روایت هرودوت و ديگر نویسندگان یونانی، همهی قبيلههاي ایونی مقدم شاهنشاه را گرامی داشتند و نیروهای بومی خویش را زیر فرمان او قرار دادند. البته برخی از قومهاي بومی – به ویژه گِتهای تراکیه – ايستادگي کردند، و مزاحمتهایی را برای سپاه ایران ایجاد نمودند. اما داریوش بر ایشان غلبه کرد و راه خود را به سوی دانوب ادامه داد. در آنجا، بار دیگر از رودخانه گذشت و به سرزمین اصلی سکاها وارد شد. اما قبيلههاي سکا که کوچگرد بودند، به روش زمین سوخته روی آوردند و از برابر وی عقب نشستند. داریوش تا مسافتی پیش رفت، اما چون دید دشمنش را به چنگ نمیآورد، بدون این که از روش پیشنهادشده توسط خودِ سکاها – یعنی ویران کردن آرامگاههای شاهان سکا – استفاده کند بار دیگر به قلمرو شاهنشاهی بازگشت، که حالا دیگر تا دانوب توسعه یافته بود. در این میان، شواهد نشان میدهد که یونانیان تا پایان متحدان وفادار، یا شاید محتاطی باقی ماندند، چرا که پیشنهاد نمایندهی سکاها برای تخریب پل پشت سر داریوش را رد کردند و همچنان از پلها نگهبانی نمودند.
سفر داریوش برای تنبیه سکاها، اگر از دید تاریخ جنگ نگریسته شود، با ناکامی همراه بود. داریوش برای سرکوب قبيلههاي مهاجمی که در مرزهای غربیاش حضور داشتند لشگركشي کرده بود، و به این هدف دست نیافت. تنها ایشان را برای چند دهه ترساند، اما نتوانست پایگاهی در سرزمینشان پیدا کند.
با وجود این، لشگركشي او پیامدهایی فرعی داشت که برای شاهنشاهی ایران بسیار معنادار بود. نخستین دستاورد این سفر نظامی، مطیع شدن تراکیه و مقدونیه و پیوستن آنها به شاهنشاهی بود. مردم تراکیه، چنان که گفتیم، پس از مقاومتهای پراکنده فرمان او را پذیرفتند و مقدونیها هم بدون مقاومت تسلیم شدند. در این هنگام آمونتاس شاه مقدونیه بود. او هنگامی که با سفیرِ بغبخش – سرداری پارسی – روبهرو شد، برای شاه آب و خاک فرستاد. بوبار (بوبارس)، پسر بغبخش، به عنوان نمایندهی پارسها در دربار مقدونی مقیم شد و با دختر شاه مقدونیه ازدواج کرد.
خودِ بغبخش، پس از بازگشت داریوش، در تراکیه باقی ماند و کار فتح این سرزمین را کامل کرد. او هلسپونتیها را شکست داد و شهر پرینتِه را بدون تلاش چندانی فتح کرد. اما در برابر اهالی جنگاور پئونیه تلفات زیادی داد. او، در نهایت، بر این قوم هم چیره شد و ایشان را به آسیای صغیر کوچاند.
به این شکل، پس از بازگشت داریوش از جنگ با سکاها بخش مهمی از اروپای شرقی به شاهنشاهی هخامنشی پیوست. آرتافرن، برادر داریوش، به سمت شهربان سارد گماشته شد و هوتن در مقام دریاسالار قوای ایران در غرب اقتدار یافت، و یکی دیگر از پسران بغ بخش – هوبار (اویبارِس) – شهربان داسکولیون شد. با این شیوه، کار ساماندهی حاشیهی شمال غربی شاهنشاهی به انجام رسید. چند سال بعد، ماجرای شورش ایونیه آغاز شد.
داستان شورش ایونیه را نویسندگان باستانی با شکلی کمابیش یکسان روایت کردهاند. کلیت ماجرا احتمالاً چنین بوده است که داریوش پس از پایان لشگركشياش به سرزمین سکاها، برخی از عزل و نصبها را در دولتشهرهای ایونی انجام داد، که مهمترینش عزل محترمانهی هیستائیون پسر لوساگوراس، جبار میلتوس، بود. هیستائیون، به ظاهر، در پی حمله و غارت همسایگانش بوده، و یکی از عوامل بیثباتی سیاسی در میان دولتشهرهای ایونی محسوب میشده است. این تلقی که هیستائیون داعیهای استقلالطلبانه یا برنامههایی بزرگ برای کشورگشایی را در سر میپرورانده، با توجه به شواهد تاریخی، نادرست مینماید. میلتوس، البته چنان که گفتیم، مرکز جهان یونانی و بزرگترين و ثروتمندترین دولتشهر قومهاي یونانی بود، اما در کل اهمیت چندانی نداشت و یکی از شهرهای مهمِ یکی از نژادهای ساکن در سرزمین چند نژاده و چند فرهنگی سارد و ایونیه بود. از این رو، تصور این که این شهر بخواهد داعیهی استقلال داشته باشد نامعقول مینماید. در واقع، میلتوس در تمام تاریخ چند قرنیاش، گذشته از چند سالی که در وضعیت اغتشاش و هرج و مرج به سر برد، همواره یا تابع دولت لودیا بود یا ایران هخامنشی.
خود هیستائیون هم به ظاهر کسی نبوده که بخواهد یا بتواند سودایی بزرگتر از غارت دولتشهرهای همسایه را در سر بپرورد. چنان که وقتی از دربار پارس برید و برنامههای عالی خویش را پیگیری کرد، به صورت دزدي دریایی منطقهی اژه را نا امن کرد، و بعد هم به سادگی دستگیر و مجازات شد.
چنین مینماید که هیستائیون، پیش از نافرمانی و تبدیل شدن به دزد دریایی، در آن زمانی که جبار میلتوس بوده، مانند زمامداران سایر دولتشهرهای یونانی، در جریان لشگركشي داریوش برای یاری به سپاه ایران کوشیده و در کل رعیتی وفادار به هخامنشیان بوده باشد. با وجود اين، گویا گزارشهایی از تاختوتازهایش در منطقه (احتمالا در سرزمین موکرینوس که به ادونیها تعلق داشته[11]) در دست بوده، که واکنش نشان دادن را برای مقامهاي پارسی ضروری میساخته است. ایرانیها در کل نسبت به او ملایمت به خرج دادند و او را به صورت گروگان به شوش فرستادند و برادرزاده و پسرخواندهاش آریستاگوراس پسر مولپاگوراس را به عنوان حاکم جدید میلتوس برکشیدند[12]. طبق معمول، هرودوت این ماجرا را، با بزرگنماییهای عادی خویش، به این شکل روایت میکند که شاهنشاه ایران با بخشیدن قلمرو ادونیها به هیستائیوس لطف او را در حراست از پل هلسپونت جبران میکند، ولی بعد نسبت به او بدگمان میشود و او را به شوش دعوت میکند، و همهی این کارها را هم با ارسال پیک و نامه و گفتگوی مستقیم به انجام میرساند[13]. باز هم در اينجا چنین مینماید که کنش متقابل مستقیم داریوش با جبار یکی از شهرهای یکی از استانهای شاهنشاهیاش، واقعیت نداشته باشد. از کتیبهها و سیاستهای عمرانی و نظامی هخامنشیان چنین بر میآید که دولتشهرهای جهان یونانی برایشان ممتازتر از سایر نقاط شاهنشاهی نبودهاند. بر این مبنا، رسیدگی مستقیم ایشان در چنین زمینههایی بعید مینماید. البته اگر بپذیریم داریوش و خشایارشا و ديگر شاهان هخامنشی به راستی وقتی چنین زیاد را صرف رسیدگی به مسائلی چنین جزئی و حاشیهای در قلمرو بزرگشان میکردهاند، و در مواردی چنین خاص اظهار نظر و دخالت مستقیم میکردهاند، ایشان را تا مرتبهی نیمهخدایانی ارتقا خواهیم داد که تمام وقت و نیروی خود را – که میبایست بسیار از میزان قابل انتظار برای یک انسان بیشتر بوده باشد – فداکارانه وقف مدیریت و بسط عدالت در سرزمینشان میکردهاند. چرا که هزاران شهر در قلمرو هخامنشی وجود داشته و لابد هر روز در چند ده تا از این شهرها رويدادهايي در سطح تبعید هیستائیون به شوش رخ میداده که دخالت مستقیم شاه را میطلبیده است. با وجود دلپذیر بودن چنین تصویری – که از روایتهای یونانی استنتاج میشود – به نظر بعید میرسد که چنین الگویی واقعیت داشته باشد. منطقیتر است بپذیریم ساماندهی به موضوعاتی در این سطح وظیفهی حکمرانان محلی و، در بالاترین سطح، شهربانها بوده است، و یونانیان به دلیل علاقهشان به مهم جلوه دادن خود، همهی این سیاستگذاریهای محلی پارسیان را به شخص شاه و ارتباط دولتمردانشان با پارسها را در قالب ارتباط رویارویشان با شاهنشاه تحریف میکردهاند.
در هر حال، مدت کوتاهی پس از استقرار این جبار جدید، گروهی از مردم دولتمند ناکسوس، که از شهر خود رانده شده بودند، به میلتوس پناه آوردند. ناکسوس، خود بندری ثروتمند بود و قدرتی دریایی محسوب میشد. آریستاگوراس پس از مذاکره با ایشان متوجه شد که میتواند به کمکشان شهر ناکسوس را فتح کند و رقیبی مهم را از پیش پای خویش بردارد. اما ناکسوس از نظر نظامی قدرتی همتای میلتوس بود، و نبرد میان این دو به سادگی ممکن نبود. در نتیجه آریستاگوراس برای شهربان سارد – آرتافرن – پیامی فرستاد و به او وعده داد که با دریافت صد کشتی از ناوگان ایران، شهرهای ناکسوس، پاروس، اندروس، ائوبیا، و کوکلاد را برای هخامنشیان فتح خواهد کرد.
ما دقيقاً نمیدانیم درخواست آریستاگوراس از آرتافرن چه مواردی را در بر میگرفته، و چه محتوایی داشته است. اما با توجه به رفتارهای بعدی پارسیان و آریستاگوراس چند نکته آشکار است. نخست آن که آریستاگوراس به منافع شخصی خویش – و نه منافع شهرش – و غارت شهرهای یونانی میاندیشیده، و دوم این که بر یاری پناهندگان ناکسوسی و محبوبیت ایشان در شهرشان تأكيد میکرده و چنین وانمود میکرده که با گسیل سپاه به این شهر، مردم خود قیام خواهند کرد و تابعیت پارسها را خواهند پذیرفت.
آرتافرن، که گویا از جاهطلبیها و نادرستیهای این جبار آگاه بوده، دویست کشتی برای یاری به او گسیل کرد، اما فرماندهیشان را به بغبازِ (مگابازوس) ایرانی سپرد. ناوگان ایران شهر ناکسوس را محاصره کردند. اما پس از چهار ماه، چون با مقاومت سخت مردم شهر روبهرو شد و نادرستی وعدهی آریستاگوراس در مورد هواداری مردم شهر از حضور پارسیان را دریافت، بدون این که در تداوم نبرد اصرار کند به سارد بازگشت[14]. بدیهی است که تصمیم برای بازگشت و نیمهکاره گذاشتن نبرد نمیتوانسته بدون موافقت شهربان انجام گرفته باشد. در عمل، گویا آرتافرن کوشیده از اختلافهای میان یونانیان برای بسط نفوذ خود استفاده کند، اما حاضر نبوده برای این کار هزینهی زیادی پرداخت نماید و نیروی نظامی خود را برای مدتی طولانی درگیر سازد. به این ترتیب آشکار است که شهربان به ماجرای ناکسوس همچون نوعی شانسِ کوچک و نه چندان مهم مینگریسته است. شانسی که میشده به سادگی با مشاهدهی مقاومت اهالی از آن چشمپوشی کرد.
اطلاعات ما دربارهی دلیل واقعی بازگشت بغباز اندک است. اما این قدرمیدانیم که بيدرنگ پس از بازگشت او، آریستاگوراس احساس خطر کرد. این امر در کتابهاي یونانی به این شکل تعبیر شده که وی از عیان شدن نادرستی وعدههایش هراس داشت. اما چنین مینماید که برملا شدن نقشههای جاهطلبانهاش و سخنچینیهایش بر ضد ناکسوس دلیل اصلی بوده باشد. به همین ترتیب، بعید به نظر میرسد بغباز بدون هیچگونه موفقیت سیاسیای کرانههای ناکسوس را ترک کرده باشد. میتوان چنین پنداشت که بغباز پس از محاصرهی ناکسوس به توافقی با اهالی آن دست یافت – و احتمالاً باج یا قول اتحادی گرفت – و شهر را رها کرد.
آریستاگوراس احتمالاً از چنین توافقی هراسیده و موقعیت خود را به دلیل چرخش سیاست بغباز به سود ناکسوس ناپایدار میدیده است. به هر رو، جبار میلتوس دوستانش را گرد آورد و اینان میبایست در طرحی پیچیدهتر از وعدهی هواداری مردم ناکسوس با او همدست بوده باشند، چرا که هرودوت می گوید: «آناکساگوراس گروه دسیسه چیان (اِستاسیوتِئون: ) را دور هم جمع کرد»[15] و به نقش هیستائیون در این اغتشاش اشاره میکند.
این دسیسهچیان، نخست به معبد برانخید حمله کردند و کوشیدند خزانهی آن را غارت کنند، اما شکست خوردند. بعد تصمیم گرفتند جباران شهرهایی را که همپیمانانشان بودند و به ایشان اعتماد داشتند، به کمینگاهی بکشانند و آنها را گروگان بگیرند[16]. این نقشه با موفقیت انجام شد. آن گاه آریستاگوراس پرچم طغیان بر افراشت و با حمایت از دستههای دموکرات، قدرت را در چند شهر ایونی در دست گرفت. آریستاگوراس برای جلب حمایت دموکراتها از مزایای جباری چشم پوشید و خود را به عنوان نمایندهی مردم میلتوس معرفی کرد. با وجود این، این نمایندگی لزوماً با اقبال همهی همشهريانش همراه نبود. دستکم از یکی از اهالی میلتوس خبر داریم که در جهان باستان به خردمندی و حکمت زبانزد بود و به عنوان یکی از اعضای شورای قانونگذاری میلتوس با قیام آریستاگوراس مخالفت کرد. او هکاتئوس میلتی، نخستین تاريخنويس یونانی، بود که طرح توسعهی نیروی دریایی برای مقابله با تهاجم به میلتوس را هم به وی منسوب کردهاند[17]. در ديگر شهرها هم ماجرا به همین منوال بود. چنان که در افسوس – دومین مرکز فرهنگی مهم یونان – خردمندترین ساکن شهر – هراکلیتوسِ فیلسوف – و حاکم شهر – هرمودوروس – با خیانت به ایرانیان مخالفت کردند، اما از دموکراتها شکست خوردند. مردم شهر هرمودوروس را تبعید کردند و دشمنی هراکلیتوس را به جان خریدند که همواره ایشان را به خاطر راندن بهترین همشهريشان شماتت میکرد.
سپس یاغیان جباران اسیرشده را، که گویا دستنشاندهی ایران بودند، به دولتشهرهایشان تحویل دادند. اما مردم این شهرها، بر خلاف انتظار، با جباران معزول خود با احترام رفتار کردند و ایشان را آزاد نمودند. تنها کِئون پسر آرکساندر، که از سوی پارسیان حکومت موتیلنه را دریافت کرده بود، سرنوشت دردناکی پیدا کرد. دشمنانش او را به خارج شهر بردند و در آنجا مثلهاش کردند.
آریستاگوراس پس از آن به دولتشهرهای شبهجزیرهی یونان سفر کرد و ایشان را برای حمله به ایونیه و لودیا ترغیب کرد. کلئومن، شاه اسپارتها، دعوت او را رد کرد، اما آتنیها تسلیم این وسوسه شدند و بیست کشتی را برای حمله به سواحل ایونیه گسیل کردند. کشتیهای متحدان در سال 496 پ.م. به ساحل سارد حمله بردند و مهاجمان با مردم شهر درگیر شدند. در همین حین، یکی از سربازان مهاجم خانهای را آتش زد و به دلیل آن که اکثر خانههای این شهر چوبی بود، در مدتی کوتاه، آتشسوزی در کل مناطق پایینی شهر گسترش یافت. بدیهی است که آماجِ حملهی مهاجمان مردم محلی و شهروندان عادی سارد بودهاند، نه پارسیان و سربازان هخامنشی مستقر در منطقه. به این دلیل که ظاهراً ارگ شهر، که محل استقرار آرتافرن و سربازان پارسی و لودیایی نگهبان شهر بوده، مورد حمله قرار نگرفت. گویا خبرِ حملهی ایشان همزمان با آتش گرفتن شهر به ارگ و سربازان پارسی ساکن میلتوس رسیده باشد، چون پارسیان واکنش نشان دادند، به سمت ساحل شتافتند، و با همکاری مردم محلی مهاجمان را به سختی شکست دادند.
هرودوت به روشنی میگوید که مهاجمان برای غارت به شهر حمله کرده بودند، و این که بروز آتشسوزی راه برگشت ایشان را بست و غارتشان در اثر حملهی سپاه شهربان نیمهکاره ماند. همچنين به ترس و متواری شدن ایشان در کوهستانها هم اشاره شده است، و این که معبد هوبِبِِِه هم در جریان همین آتشسوزی سوخت[18]. پس از آن، سپاه شاهنشاهی در مدتی کوتاه تمام شهرهای طغیانزده را بار دیگر گشود و دشمنان پارسیان را قلع و قمع کرد. چنان که هرودوت ذکر میکند، پارسیان در تمام نبردها جز یک نبرد دریایی پیروز بودند و تمام شهرهای شورشی را به سرعت تسخیر کردند.
در مورد ماجرای حمله به سارد، افسانهای در تاریخهای رسمی وجود دارد که به شکل معناداری با متن هرودوت – مهمترین، و در مواردی تنها منبع ما در این زمینه – تفاوت دارد. با توجه به این که تواریخ هرودوت داستانی نامعتبر است که تحریف وقایع در آن بسیار دیده میشود، آشکار است که شایستگی تاریخهای کلاسیک، که تحریفی از متن هرودوت هستند، چه میزان خواهد بود.
در بسیاری از روایتهای رسمی کنونی، چنین نموده میشود که:
الف) حملهی مهاجمان به سارد، بخشی از یک طرح بزرگ هلنیستی برای آزادسازی شهرهای ایونیه از زیر یوغ استبداد ایرانی بوده است؛
ب) بنابراین مردم سارد از ورود شورشیان استقبال کردهاند، و به ویژه در این زمینه گزارهی هرودوت زیاد مورد ارجاع واقع میشود که به اشغال بخشی از سارد بدون مقاومت ساکنانش اشاره میکند؛
پ) اتحادی در میان دولتشهرهای یونانی و ایونی وجود داشته که هدفش رهایی ایونیه و دفع سلطهی پارسها بوده است.
مرور متن هرودوت، نشان میدهد که تمام این گزارهها نادرست هستند و از برداشتی تحریفآمیز از تواریخ هرودوت ناشی شدهاند. آریستاگوراس، که سلسلهجنبان خیزش شهرهای ایونی بود، در زمان حمله به سارد در شهر خود – میلتوس – ماند و نیروهای زیر فرمانش در این حملهی «سرنوشتساز» به مرکز استان سارد شرکت نکردند. قوای مهاجم، بیست کشتی از آتن و پنج کشتی از ارتریا را شامل میشدند که به تحریک جبار میلتوس، ولی بدون مشارکت مستقیم وی، به شهر حمله کردند[19]. در داستان هرودوت، به غارت شهر و آتش زدن خانههاي مردم توسط قوای مهاجم هم به روشنی اشاره شده، و این که مردم محلی به کمک پارسیان بر مهاجمان غلبه کردند هم آشکارا قید شده است. علاوه بر این، بازماندگان مهاجمان پس از شکست خوردن از قوای پارس حتی یک روز دیگر هم در آن حوالی نماندند و بيدرنگ به شهرهای خود باز گشتند. این بازگشت نمیتواند نوعی عقبنشینی راهبردی یا بازگشت سپاهِ پیروزمند به کشورشان باشد، چرا که هرودوت بر این نکته تأكيد میکند که رهبران ایونی از آتنیها خواستند تا بازنگردند و ایشان را در برابر پارسها یاری دهند. اما آتنیها گفتند دیگر به آنها کمک نمیکنند، و راه خود را در پیش گرفتند[20].
این نکته که اتحاد چند دولتشهر یونانی که به شورش ایونیه پیوسته بودند تنها یک روز دوام آورده است هم شایان توجه است. چرا که میتواند محدود بودن دامنه و اهداف این اتحاد را نشان دهد.
در یک جمعبندی کلی، چنین مینماید که ماجرای حمله به سارد چیزی جز یک یورش غارتگرانهی دزدان دریایی نبوده باشد. یورشی که به تحریک جبار میلتوس آغاز و با دخالت پارسیان با شکست روبهرو شد. آتش زدن سارد چند پیامد مهم داشت. نخست آن که شورش میلتوس و متحدانش را علنی کرد. به این ترتیب ایشان به دولتشهرهای همسایه هجوم بردند و آنها را فتح کردند. برخی از مناطق مانند قبرس هم به طور داوطلبانه به شورش پیوستند. هرودوت میگوید داریوش، وقتی از موضوع خبردار شد، هیستائیون را از شوش به ایونیه فرستاد تا سامانی به دولتشهرهای آشوبزده بدهد. چنین مینماید که این تفسیر قدری نامعقول باشد. پیش از این هرودوت اشاره کرده که هیستائیون از شوش با برادرزادهاش پیام رد و بدل میکرد و شورش ایونیه تا حدودی با تحریک او آغاز شده بود. به همین دلیل هم فرستادن او – که سياستمداری تبعیدی و معزول بود – برای ساماندهی به کار دولتشهرهایی شورشی، که رهبرشان برادرزادهی خودش است، نامعقول مینماید. در عین حال، این را هم میدانیم که پارسیان برای مقابله با شورش به روشی نظامی متوسل شدند و ارتش پارسی مستقر در پادگانهای محلی را برای سرکوب شورش بسیج کردند. بنابراین چنین مینماید که بازگشت هیستائیون به ایونیه، نتیجهی روشی دیپلوماتیک برای رفع غائله نبوده و، تنها، گریختن یکی از رهبران شورش از تبعیدگاهش بوده است.
در هر حال، سرداری پارسی به نام اَرتَهبا[21] به همراه سربازانش از کیلیکیه عبور کرد و از مسیری زمینی به سوی سواحل قبرس پیش رفت. نیروهایی متشکل از مردم فنیقیه و احتمالاً سایر مردم بومی منطقه نیز با او همراه شدند. شاه جدید قبرس، که به شورشیان پیوسته بود و اونِسیلوس نام داشت، به دولتشهرهای دیگر پیک فرستاد و تقاضای کمک کرد. ایونیهای شورشی هم سپاهی را برای کمک به او گسیل کردند که تقريباً همزمان با پارسها به آنجا رسید. چنین مینماید که یونانیهای فرستادهشده برای یاری به قبرسیها از پیاده شدن از کشتیهای خود و رویارویی با سپاه پارسی ابا داشتهاند و بر سر این که در دریا با دشمن روبهرو شوند و امنیت دریاها را تضمین کنند پافشاری میکردهاند. با توجه به این که حمله به قبرس از مسیر کیلیکیه و با سپاهی زمینی انجام میشده، این بهانه را تنها میتوان نشانهای از ترس ایونیها و تردیدشان دربارهی مشارکت در نبرد دانست. داستانهایی که هرودوت دربارهی اسب ارتهبا و مهارتش در نابود کردن هوپلیتها به هم بافته، ظاهراً، بیش از آن که به رخدادهایی تاریخی اشاره کند، هراس یونانیان پیاده از سوارهنظام ایرانی را نشان میدهد. هرودوت میگوید که اونسیلوس سپردار شجاعی از مردم کاریه داشته که هنگام نبرد با ارتهبا او را همراهی میکرده و موفق شده پاهای اسب ارتهبا را قطع کند و به این ترتیب او را از اسب فرود آورد. از شرح نبرد میان این دو، چنین برمیآید که ارتهبا سوار بر اسب بوده و با شاه قبرس و سپردارش، که پیاده بودهاند، رویارو شده است.
گذشته از این داستانهای هیجانانگیزِ مربوط به نبردهای تن به تن، نتیجهی جنگ پیروزی قاطع ارتش شاهنشاهی بود. در میانهی نبرد نیروهای ساموس و کوریون، که متحد قبرسیها بودند، پا به فرار گذاشتند و به این ترتیب قبرسیها در برابر پارسها تنها ماندند. جالب آن که بنا بر روایت هرودوت مردم آماتوس – که دولتشهر یونانی دیگری بوده است – در سپاه ایران میجنگیدهاند تا انتقام حمله و غارت شهرشان به دست قبرسیها را بگیرند. نتیجهی نبرد، قتلعام نیروهای قبرسی و متحدانشان، و کشته شدن اونسیلوس بود. نیروهای اعزام شده از سایر شهرهای ایونی – که همچنان در دریا منتظر نتیجهی نبرد بودند – با آگاه شدن از شکست قبرسیها فوراً بادبان برافراشتند و به شهرهای خویش گریختند. پس از آن، شهرهای قبرس تا پنج ماه بعد یکایک توسط پارسها فتح شدند و آخرینشان شهر سولوی بود که بیشترین ايستادگي را از خود نشان داد و با تخریب دیوارهای بارویش فتح شد[22].
پس از آن سه سردار پارسی، که به روایت غیرقابل اعتماد هرودوت همگیشان دامادهای داریوش بودهاند،[23] قوای متحد شورشیان را شکست دادند. آنگاه نیروهای ایرانی به سه قسمت تقسیم شدند و هر یک از این سه سردار رهبری بخشی از آن را بر عهده گرفتند و به دولتشهرهای شورشی حمله کردند.
«داور» به سوی هلسپونت پیش رفت و هر یک از شهرهای آبودوس، پرکوتِه، لامساکوس، و پایسوس را در یک روز گرفت. آنگاه، هنگامی که از پایسوس به سمت پاریون پیش میرفت، از همدستی اهالی کاریه با شورشیان خبردار شد و مسیر خود را تغییر داد و از هلسپونت به سوی کاریه شتافت. مردم کاریه سپاهی برای مقابله با او گرد آوردند، اما آشکار است که از ابتدا بر ناتوانی خود آگاه بودهاند، چون وقتی یکی از سردارانشان به نام پیکسوداروس پیشنهاد کرد تا از رود مئاندر بگذرند و رود را در پشت خود داشته باشند تا راه برگشتشان مسدود باشد و از فرارشان جلوگیری کند، نظرش را نپذیرفتند و تصمیم گرفتند منتظر بمانند تا پارسیان از این رود بگذرند و در سوی خودشان با ایشان مصاف دهند، «تا در صورتی که شکست خوردند بتوانند به خانههایشان بازگردند».
نبرد در کاریه نیز با پیروزی ایرانیان خاتمه یافت. هرودوت تلفات ایرانیان را دو هزار نفر و کشتگان کاریه را ده هزار نفر ذکر کرده است. ایرانیان پس از این پیروزی در جریان شبیخونی چند تن از سردارانشان را از دست دادند، چون گروهی از مردم مولاسا شبهنگام بر ایشان تاختند و توانستند چند پهلوان به نامهای داور و اَمورگََه و سیامک را به قتل برسانند. با وجود این، چنین مینماید که سپاه پارس صدمهای ندیده باشد، چون کنترل مناطق فتحشده همچنان در دست پارسها باقی ماند.
دومین سردار مهم – که او هم طبيعتاً داماد شاه بوده! – هُمای نام داشت. او شورشیان فراری را دنبال کرد و به پروپونت وارد شد و شهر کیوس را در منطقهی موسیا فتح کرد. آنگاه خبردار شد که داور به سوی کاریه رفته، پس جای او را در هلسپونت گرفت و کار ناتمام او را تکمیل کرد. او تمام شهرهای آیولی را گشود و شهر گِرگیتِس، که مسکن قوم باستانی تئوکری بود، را نیز فتح کرد. اما در تروآس بیمار شد و درگذشت. پس از مرگ او، آرتافرن به هوتن – یک داماد دیگر داریوش! – مأموریت داد که شهرهای باقیمانده در ایونیه را بگشاید. او هم کلازومنای و کومه را فتح کرد[24].
آریستاگوراس، که از این حملات برقآسا ترسیده بود[25]، مردان بانفوذ میلتوس را گرد هم آورد و از آنها در مورد گریختن از شهر و کوچ کردن به ساردینیا یا موکرینوس نظر خواست. در میان ایشان، باز هم هکاتایئوس، که از ابتدا با شورش مخالف بود، شجاعتر از همه از آب درآمد و پیشنهاد کرد که در جزیرهی لِروس که در همان نزدیکی بود موضع بگیرند و شهر را در برابر پارسیان محافظت کنند. با وجود اين، جبار هراسیده به حرف او توجهی نکرد و با همراهانش به تراکیه رفت. در آنجا مردم محلی، که همدست پارسیان بودند، به او حمله کردند و جانش را ستاندند[26].
از آنسو هیستائیوس، که از شوش به ایونیه گریخته بود، به خیوس رفت تا به برادرزادهی گریزانش یاری رساند، اما مردم خیوس او را دستگیر کردند و در غل و زنجیر به شهرش میلتوس فرستادند. او در زمانی به این شهر رسید که آریستاگوراس و همدستانش شهر را ترک کرده بودند و پوتاگوراس نامی، از شهروندان خوشنام و معتمد، قدرت را در دست داشت. مردم میلتوس او را به شهرشان راه ندادند و گویا به او حمله کرده و زخمیاش هم کرده باشند. هیستائیوس به شکلی از آنجا گریخت و خود را به موتیلنه رساند. از آنجا به خیوس رفت و کوشید شورشیان ایونی را گرد خود جمع کند. اما لو رفت و همدستانش را اعدام کردند. خودش در آخر به هلسپونت گریخت و دزد دریایی خونخواری شد، تا این که هنگام دستبرد به مالنه مردم محلی دستگیرش کردند و به هارپاگ تحویلش دادند. او هم جبار سابق میلتوس را بر میلهی تیزی نشاند و کشت.
در این ميان، پارسيها با همراهی نیروهایی که به آنها پیوسته بودند به سوی میلتوس پیش رفتند. در بين متحدانشان به نام این قومها برمیخوریم: فنیقیها، مصریها، کیلیکیها، و قبرسیها!
بقایای ایونیهای شورشی به رهبری میلتوس هم قوای خود را در منطقهی لادِه گرد آوردند و نیروی دریایی بزرگی با 353 کشتی سه ردیفی را بسیج کردند. این نیرو با ناوگان ایران، که 600 کشتی را در بر میگرفت[27]، درگیر شد. چنان که از ارقام بر میآید، ناوگان ایرانیان مجهزتر و بزرگتر از ناوگان ایونی بوده است. در زمان حملهی کمبوجیه به مصر هم با وجود این که ارقامی از شمار کشتیهای ایرانی در دست نیست، اما میدانیم که پلوکراتس به ناوگان ایران پیوست و دریاسالار مصری از ايستادگي در برابر ایرانیان چشم پوشید. بنابراین تنها نیروی دریایی یونانی در آن هنگام هم از ناوگان ایران کوچکتر بوده است. از این رو، این افسانه که ایرانیان ناوگان خویش را در تعامل با یونانیان و زیر تأثير شکستهای فاجعهبار از ایشان پدید آوردند نادرست است. ناوگان ایرانیان زیر تأثير فنون و مهارتهای فنیقیان شکل گرفته بود و از نظر زمانی پرسابقهتر از ناوگانهای یونانی، و از نظر اندازه و قدرت برتر از ایشان بود. نبرد لاده نخستین رویارویی دریایی ایران و یونان بود و میتوان از متن هرودوت دریافت که از همان ابتدا نیروی دریایی شاهنشاهی به شکل بیتناسبی از ناوگان ایونی نیرومندتر بوده است.
چنین مینماید که پیش از جنگ، سرداران ایرانی با سازماندهی جبارانی که توسط آریستاگوراس از دولتشهرهای ایونی رانده شده بودند، پیامهایی برای سرداران همشهريشان فرستادند و ایشان را به ترک صفوف یونانیها ترغیب کردند. این سیاست موفقیتآمیز بود و در روز نبرد ساموسیها پیش از همه، و به دنبالشان لسبوسیها و «سایر دولتشهرهای ایونی» کشتیهایشان را از صف یونانیها خارج کردند و پیش از شروع جنگ به خانههایشان بازگشتند. تنها خیوسیها بودند که از خیانت خودداری کردند و با شجاعت جنگیدند و تلفات زیادی دادند، اما آنها هم پیش از پایان نبرد با بقایای قوایشان به سوی سرزمین خود گریختند. خیوسیهایی که کشتیهایشان صدمه دیده بود و نمیتوانستند بگریزند، در ساحل پیاده شدند و با پای پیاده از میدان فرار کردند. اما وقتی شبهنگام به افسوس رسیدند، توسط اهالی آن شهر كشتار شدند. به این ترتیب، ایرانیان در مهمترين جنگ دریایی که تا این هنگام رخ داده بود، پیروزی قطعی به دست آوردند و پس از آن به سادگی شهر میلتوس را گشودند[28]. پارسیان مردم شهر را به ساحل اریتره کوچاندند، اما آنها را كشتار نکردند، و چنان که رسم فاتحان یونانی بود به صورت برده به فروش نرساندند.
شورش ایونیه، نخستین درگیری جدی میان ایرانیان و یونانیان بود. تا پیش از این، شورشها همه خصلتی موضعی داشت و به صفآرایی دولتشهرهای متحد در برابر سپاه شاهنشاهی منتهی نمیشد. نتایج این نبرد، به داریوش نشان داد که مراکز انتشار بینظمی در منطقهی ایونیه در شبهجزیرهی یونان و دریای اژه ریشه دارند. به همین دلیل هم پس از سرکوب کامل شورش ایونیه، سیاستی توسعهطلبانه را در منطقهی دریای اژه در پیش گرفت. سیاست ایرانیان، در این میان، بر ایجاد و تداوم ثبات در منطقه متمرکز بود. چنین مینماید که آثار مفید این برنامه حتی بر یونانیان سرکوبشده هم پوشیده نبوده باشد. چون هرودوت در شرح جریانهای پس از سرکوب شورش ایونیه در سال 492 پ.م. به تدبیر آرتافرن برای عقد قرارداد صلح در میان حاکمان دولتشهرهای یونانی اشاره میکند، و به روشنی قید میکند که این کار «تدبیری صلح جویانه برای مردم ایونیه» ) بوده است. آرتافرن در این سال دولتشهرهای ایونی را ملزم ساخته بود در شرایطی که اختلافی میانشان وجود دارد، به جای حمله به یکدیگر و غارت شهرهای همسایه، با يكديگر مذاکره کنند و از راه عقد قرارداد و معاهده اختلافهايشان را رفع کنند.
در بهار سال 493، پارسها کاریه، کیوس، لسبوس، تِنِدوس، بیزانس، و خرسونسوس را گرفته بودند و بخش عمدهی سیاست توسعهطلبانهی داریوش در غرب تحقق یافته بود. در همین گیر و دار، میلیتیادس آتنی، که جبار کاردیا در خرسونسوس بود، با خبردار شدن از نزدیکی پارسها خزانه و اشیای قیمتی شهر را در پنج کشتی بار کرد و راه فرار به سوی آتن را در پیش گرفت. همین ناوگان کوچکِ پر از اموال غارتشده از کاردیا بود که مورد حملهی فنیقییان، متحد شاهنشاهی، قرار گرفت و به اسارت پسر میلیتیادس منتهی شد[29]. این میلیتیادس همان کسی بود که به روایت هرودوت در زمان گذر داریوش به سوی سرزمین سکاها در میان یونانیانِ گماشتهشده برای نگهبانی از پل هلسپونت حضور داشت و مایل بود پیشنهاد سکاها برای تخریب پل در پشت سر داریوش را بپذیرد. جالب آن که در این موقعیت همان هیستائیوس مشهور با پیشنهاد سکاها مخالفت کرده بود و گفته بود تنها راه تضمین بقای جبارها در دولتشهرها حمایت شاه ایران است[30].
یک سال پس از ختم ماجرای شورش ایونیه، داریوش سرداران پیروز خویش را مرخص کرد و سردار بسیار جوانی به نام مردونیه – که طبق معمول از دید یونانیان دامادش بود – را مأمور توسعهی مرزهای شاهنشاهی در این منطقه کرد. مردونیه منطقهای وسیع از تراکیه تا تسالی را مطیع کرد. از آنسو، آرتافرن، شهربان سارد، همین سیاست را در منطقهی اژه در پیش گرفت. در سال 490 پ.م. ساموس به شاهنشاهی ایران پیوست. به دنبال آن شهرهای دیوس، اوبه، و کریستوس گشوده شدند و ارتریا هم، که در جریان غارت سارد نقشی مهم بر عهده داشت، غارت شد و معبدش تخریب شد. به این ترتیب، در دو سال، کل شمال شبهجزیرهی یونان به همراه جزيرههاي کوکلاد مطیع هخامنشیان شد.
- 1 هرودوت، کتاب سوم، بند 125. ↑
- هرودوت، کتاب سوم، بند 125. ↑
- هرودوت، کتاب سوم، بندهای 130-138. ↑
- 1 هرودوت، کتاب سوم، بند 139. ↑
- 2 هرودوت، کتاب سوم، بند 181. ↑
- 3 یونانیان نام این شهرب را آریاندس یا آرواندس () ثبت کرده اند. بعید نیست که این نام همان آریاوند باشد (رجبی، 1380: 235). ↑
- هرودوت، کتاب سوم، بند 139. ↑
- هرودوت، کتاب چهارم، بند 87. ↑
- Sage, 1990:115. ↑
- هرودوت، کتاب چهارم، بند 87. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بند 11. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بند 30. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 27-23. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 31-36. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بند 37. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بند 37. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بند 36. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 99-101. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بند 99. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بند 103. ↑
- یا به روایت یونانی، آرتابیوس. احتمالاً همان ارته بان/ اردوان بوده است. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 108-115. ↑
- در کل چنین مینماید که یونانیان، برای نشان دادن اهمیت سردارانی که در جنگها بر شهرهایشان غلبه می کردهاند، میکوشیدهاند ایشان را خویشاوندان شاه بزرگ نشان دهند. اگر بخواهیم حرفهای هرودوت را در این مورد جدی بگیریم، باید داریوش را پدر خوشبختی تصور کنیم که دخترانی بسیار پرشمار داشته است! ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 116-123. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بند 124. ↑
- هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 124-126. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بندهای 9 و 10. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بندهای 12- 18. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 33. ↑
- هرودوت، کتاب چهارم، بند 137. ↑