بخش چهارم: اسطورهی معجزهی سیاسی یونان
گفتار سوم: جمعبندی
اگر نگاه خود را از روابط نظامی میان ایران و یونان برگیریم و به تاریخ سیاسی دولتشهرهای یونانی نگاه کنیم، به تصویری دست مییابیم که به قدر تاریخ فشردهاي که ذکر شد، انباشته از درگیریها، خیانتها و خونریزیهاست. دولتشهرهای یونانی، قبل و بعد از درگیریهای یونانیان با ایران، منظومهای از واحدهای سیاسی کوچک، ناپایدار، و مهاجم بودند که همواره در جنگ و جدال با یکدیگر به سر میبردند و قتل و غارت شهرهای همسایه را برنامهای همیشگی تلقی میکردند. مرور تاریخی که با فشردگی زیاد از وضعیت یونان در عصر طلایی ارائه شد، نشان میدهد که گروهها و قدرتهای سیاسی در درون دولتشهرها بسیار ناپایدار، و روابط میان دولتشهرهای همسایه بسیار دشمنانه بوده است. در کل، دو و نیم قرنی که شرحش گذشت، چیزی به نام صلح به معنای واقعی کلمه وجود نداشته است. تقريباً تمام دولتشهرهای یونانی در عصر طلایی تقريباً تمام عمر خود را به جنگ با یکدیگر میگذراندهاند.
در این میان، تنها گرانیگاههای تعادل سیاسی، در خارج از قلمرو یونان قرار داشتند. شاهنشاهی ایران به عنوان تنظیمکنندهی اصلی روابط میان این دولتشهرها عمل میکرد. ایرانیان در ابتدا در راستای کاستن از تنش میان دولتشهرها و برقراری شکلی از صلح در میانشان تلاش میکردند. اما بعد از آن که اتحاد برخی از دولتشهرها و سازمانیافتنشان در قالب نخستین اتحادیهی دلوسی را دیدند و گرایش ضدایرانیشان را دریافتند، چرخشی در سیاست خویش نشان دادند و اختلافات درونی میان این شهرها را تشدید کردند. با مرور آنچه در این دو سده بر یونان گذشته است، میتوان دریافت که ایرانیان نقش خود را به خوبی ایفا کرده و یونان را به مرتبهی دولتشهرهایی از نفس افتاده و ویرانه فرو کاستند که دیگر خطری برای مرزهای غربی شاهنشاهی نداشت.
بسیاری از تاريخنويسان، حضور واحدهایی سیاسی مانند اتحادیهی دلوسی و پلوپونسی را همتا و رقیب نظم سیاسی بزرگی همچون شاهنشاهی ایران دانستهاند. این برداشت نادرست است. اتحادیههایی از این دست در میان شهرهای مستقل تابع شاهنشاهی بسیار رواج داشت و همان چیزی بود که مراکز جمعیتی استانهای گوناگون هخامنشی را با هم مرتبط میکرد. شهرهای ایونی و یونان شمالی، مانند دولتهاي مقدونی و ایلوری، از سویی استقلال نسبی درونی خود را حفظ کرده بودند و از سوی دیگر تابع قدرت بزرگتر هخامنشی محسوب میشدند. از این رو، حضور شاهی مقدونی مانند پردیکاس را که از دولتشهرهای یونانی حمایت میکند نباید به مثابه قطع شدن مسیر نفوذ ایرانیان تفسیر کرد. اينها در واقع سطحهاي متفاوتی از دستهبندیهای سیاسی و زد و بندهای میان دولتمردان بودهاند که همگی در زمینهی بزرگتر نظم پارسی رخ مینمودند. پارسیان همواره آماده بودند تا در شرایطی که این دستههای سیاسی به تهدیدی برای این نظم تبدیل شوند، آنان را سرکوب کنند. چنان که دیدیم، در تاریخ یونان مثالهای زیادی از این قاعده وجود دارد.
چارچوب يادشده تنها نظم سیاسی را در بر نمیگیرد، بلکه به حوزههای فرهنگی و اقتصادی هم قابل تعمیم است. یکی از نمونههایی که ماهیت سلسلهمراتبی روابط میان دولتشهرها، استانها و قوانین شاهنشاهی را نشان میدهد، سرزمین لیکیه است. در تعلق شهرهای این منطقه به قلمرو شاهنشاهی هخامنشی تردیدی وجود ندارد. در عین حال شواهد باستانشناختی نشان میدهد که شهرهای این ناحیه به طور همزمان زیر تأثير موجی از فرهنگ و هنر هخامنشی و یونانی قرار گرفته بودند. در حوزهی هنر، کندهکاریها و تصویرگریهای بازمانده از این تمدن وامگیریهای شدیدی را از هنر هخامنشی نشان میدهد، و در عین حال اثر هنر هلنی هم در کاشیکاریها و سرامیکهای به جا مانده از این دوره نمایان است.
به این ترتیب، میبینیم که هلنیسم و هخامنشی شدن فرهنگ دو جریان رقیب و مخالف یکدیگر نبودهاند که در دو مقطع تاریخی پیاپی بروز کنند. برعکس، با حرکت همزمان و هماهنگ میان این دو روبهرو هستیم، و یکی از توجیههایی که میتوان برای این امر داشت، آن است که هلنیسم از منطقهای در «درونِ» شاهنشاهی هخامنشی (ایونیه)، و نه بیرون از آن (شبهجزیرهی یونان)، به این مناطق نشت میکرده است. به عبارت دیگر، هلنیسم جریانی فرهنگی موضعیای بوده که در درون نظام فرهنگی هخامنشی، و نه در بیرون از آن وجود داشته است. این امر پیامدِ سیاست هویتبخشی محلی هخامنشیان بوده، که همزمان با توسعهی عناصر فرهنگی خویش، بر هویت محلی و قومی قومهاي تابع هم تأكيد میکرده است. این جریان در حوزهی اقتصادی و سیاسی هم مصداق داشته است، چنان که برخی از شهرهای همین منطقهی لیکیه، همزمان با خراج دادن به اتحادیهی دلوسی، برای ارتش شاهنشاه هم کشتی میساختند و سهمیهی سپاه خود را به سارد روانه میکردند[1].
- بریان، 1377: جلد 2. ↑
ادامه مطلب: بخش پنجم: اسطورهی معجزهی اقتصادی یونان