بخش پنجم: اسطورهی معجزهی اقتصادی یونان
گفتار دوم: داستان ثروت ایرانی
این نکته که شاهنشاهی ایران برای یونانیان قطب ثروت پنداشته میشده است، حقیقتی است که با خواندن هر یک از متنهاي به جا مانده از یونان باستان میتوان بدان پی برد. عبارتهايی مانند ثروت ایونی، طلای شرقی، تجمل پارسی، طلای ایرانی، و… در تمام متنهاي یونانی کهن، از تراژدی گرفته تا متن فلسفی و شعر غنایی مرتب تکرار میشوند. هر دانشجوی تازه کاری، با مرور این متنها میتواند به تصویر ذهنی یونانیان در مورد شرقیان پی ببرد. حسد دولتشهرهای شبهجزیره به رفاه و ثروت برادران ایونیشان، که تابع هخامنشیان بودند، و طمع برای غارت ایشان، امری است که به روشنی و به صراحت در تمام این متنها عنوان شده است.
برای آن که تصویری از وضعیت اقتصادی دو قلمروِ شرق و غرب، و حجم ثروتهای انباشته شده در آنها به دست آوریم ناچاریم به داستانهای هرودوت و منابع یونانی تکیه کنیم. بر مبنای این متون، تصویری – شاید ناقص و مبهم – از حجم کلی سرمایهی انباشتهشده در یونان و ایرانزمين به دست میآید.
نظم پارسی، در قلمرو اقتصاد، بر نظامی از انباشت و بازتوزیع ثروت متکی بود که با تصویر تاريخنويسان اروپایی، از خزانههایی که زندان فلزات قیمتی باشند، تفاوت بسیار دارد. در مورد خزانههای شهربانیها میدانیم که جریانی دایمی از خراجها و درآمدهای دولتی از اطراف شهربانی به خزانه سرازیر میشده است و در قالب دریکهاي طلا یا سکههاي نقره به مردم منطقه باز میگشته است. این پولها به عنوان دستمزد کارگران و صنعتگرانی پرداخت میشده است که برنامههای عمرانی بزرگ و پردامنهی درون شهربانیها را به انجام میرساندهاند. بخشی از این پول صرف استخدام و نگهداری سربازان حرفهای میشده، و بخشی دیگر در پروژههایی مانند ساخت معابد و حفر قنات و کندن کانال و نگهداری از راهها صرف میشده است. به این ترتیب خزانهی شاهنشاهی، بر خلاف تصور عمومی، یک مرکز یگانه نبوده و در شهربانیهای شاهنشاهی پراکنده بوده است؛ همچنين مقصدِ غایی خراجها و اموال پیشکشی هم نبوده و مرکزی برای انباشت و بازتوزیع ثروت محسوب میشده است.
یکی دیگر از این مراکزِ نمادینِ انباشت و بازتوزیع منابع، سفرهی شاه بوده است. شاهنشاه هخامنشی، باز هم بر خلاف تصویر مرسوم از شاهانِ کاخنشین، بخش عمدهی عمر خود را در خیمهای عظیم و در حال سفر در قلمرو پهناور خویش سپری میکرده است. شاه به این ترتیب مرتباً با بخشهای گوناگون قلمرو خویش در تماس بوده و به عنوان سازماندهندهای متحرک و پویا عمل میکرده است. از این روست که در خیمه و خرگاه داریوش سوم، که به جنگ اسکندر میرود، زنان خانوادهاش را هم میبینیم و اسکندر این بخت را پیدا میکند تا با شکست دادن شاهنشاه به خیمهای شبیه به کاخ وارد شود و به همراهانش بگوید: «به این میگویند سلطنت!»[1].
شاه، در زمان حضور در هر منطقه، مهمان مردم منطقه و خزانهی شهربان بوده است. روایتهایی که دربارهی تحفه آوردن یک انار یا سیب درشت برای شاه در متنهاي یونانی وجود دارد، بازتابی از این حقیقت است که سفرهی شاه توسط پیشکشهایی که شهربان منطقه و مردم محلی برایش میفرستادهاند، پر میشده است. شاه و اطرافیانش بخشی از این مواد غذایی را مصرف میکردهاند و با بقیهاش مردم محلی و وابستگان دیگر خود را تغذیه میکردهاند.
به روایت کتسیاس، روزی بر سر سفرهی خشایارشا انجیر آوردند. او دربارهی کشتزاری که آن را در آن عمل آورده بودند پرسید و پاسخ دادند که در آتن میروید که خارج از قلمرو شاهنشاه است. پس پاسخ داد که آن را نخورید تا سرزمینش را فتح کنیم. از همینجا معلوم میشود که بر سر سفرهی شاه تنها غذاهایی را میآوردهاند که در قلمرو شاهنشاهی تولید شده باشد. هر روز از تمام اطراف شاهنشاهی غذاها و محصولاتی را به عنوان تحفه برای سفرهی شاه میآوردند. به روایت کتسیاس، هر روز پانزده هزار نفر از سفرهی شاهی تغذیه میشدند و این احتمالاً بخشی از سپاهیان همراه شاه و مردم محلی را شامل میشده است.
به این ترتیب ثروت در شاهنشاهی هخامنشی مفهومی بسیار پویا و متحرک بوده است. در کتیبهی نقشرستم، شاهان هخامنشی به روشنی خود را به عنوان واسطههای حفظ تعادل میان فقیر (اسکوثی) و ثروتمند (تَنووَنت) معرفی میکنند[2]. در همین کتیبهها تأكيد شده که وظیفهی شاه آن است که از ظلم توانا بر ناتوان جلوگیری کند و حامی فقیران باشد. به این ترتیب ظاهراً شاهان هخامنشی به خوبی به نقش خویش در بازتوزیع ثروت آگاهی داشتهاند. این نقش در قالب فعالیتهای عمرانی تبلور مییافته و به صورت ضرب سکه و پرداخت دستمزد با آن و فرستادن غذا برای درباریان و اطرافیانشان نمادین میشده است. شواهد زیادی وجود دارد که برنامههاي عمرانی يادشده در تمام بخشهای قلمرو شاهنشاهی اجرا میشدهاند.
مثلاً آرتافرن، در ابتدای پیوستن ایونیه به قلمرو شاهنشاهی، دستور داد زمینهای کشاورزی را مساحی کنند و اندازهی آنها را بر اساس واحد طول پارسی فرسنگ محاسبه کنند و آنگاه بر مبنای آن خراج هر منطقهی کشاورزی را تعیین کرد. این عملیات مساحی به قدری با دقت انجام گرفت و سهمبندیها به قدری عادلانه بود که سالها بعد از درگذشت آرتافرن خودِ یونانیان نیز از آن پیروی میکردند[3]. آرتافرن همچنين قوانین نیکویی برای دولتشهرهای یونانی وضع کرد و در مقابل از ایشان خواست تا هر وقت توانستند خراج خود را به طور منظم بپردازند[4].
این برنامهی اقتصادی، مبنای انباشت ثروت در قلمرو هخامنشی بود. ثروتی که از دید همسایگان حاشیهنشین و فقیری مانند یونانیان در قالب تجمل و رفاه بیش از اندازه جلوه میکرد. جالب آن که مفهوم تجمل و لذتطلبی در زبان یونانی (تروفه: ) معنایی است که زیر تأثير فرهنگ هخامنشی پدید آمده است. یونانیان سبک زندگی پارسیان را با این عبارت توصیف میکردند. این واژه مفهوم لذتجویی، تجملگرایی، و پرشکوه و جلال زیستن را به ذهن متبادر میکرده است.
هراکلیتوس پونتی میگوید: «پارسیان و مادها که نجیبترینِِ بربرها هستند، لذتجوترینشان هم به شمار میروند، از این رو میل به لذت در طبیعت انسان ریشه دارد».
بخش مهمی از عناصر خیرهکنندهی این تجمل در چشم یونانیان از دید ما – و احتمالاً از دید شهروندان هخامنشی – امری روزمره و پیش پا افتاده تلقی میشده است. یک نمونه از این تجملهای غریب شرقیان در چشم یونانیان، ماکیان بوده است! در یونان باستان، مرغ و خروس و مرغابی و سایر پرندگان اهلی موجوداتی بسیار گرانبها و ارزشمند پنداشته میشدند و پرورش ماکیان و استفاده از گوشت آن تنها به خاندانهای اشرافی و بلندمرتبه اختصاص داشت. چنان که همر در ادیسه اشارههای زیادی به غازهای پِنِلوپه دارد و در ایلیاد وجود ماکیان را نشانهی ثروت عظیم مردم تروا میداند[5]. در کمدی پرندگان آریستوفانس هم میتوان نشانههاي این شیفتگی به پرندگان اهلی را بازجست. شواهد نشان میدهد که در تاریخهاي يادشده پرورش ماکیان در شاهنشاهی هخامنشی وضعیتی مانند امروز داشته است و یکی از روشهای پیش پا افتادهی تولید پروتئین خوراکی محسوب میشده است، نه دلیلی بر ثروت و تجمل.
در مورد لباس و پوشاک هم وضعیت به همین شکل بوده است. تفسیر امروزین تاريخنويسان از متنهاي کهن چنین میگوید که ایرانیان و شرقیان از دید یونانیان مردمانی بودهاند که به پوشیدن لباسهای مجلل و پر زرق و برق عادت کردهاند و به همین دلیل وضعیتی زنانه به خود گرفتهاند و از خشونت و صلابت مردانگی بیبهره بودهاند. مرور تاریخ یونان و مشاهدهی ترسی که سربازان یونانی از پارسیان داشتهاند، نشان میدهد که این برداشت درست نیست. با وجود اين، میدانیم که یونانیان به چشم اعجاب به پوشاک ایرانیان مینگریستند و در هر فرصتی میکوشیدند با پوشیدن آن خود را به ایرانیان شبیه کنند: پاوسانیاس، به محض ورود به آسیا، دستور داد تا برایش لباس ایرانی بیاورند؛ تمیستوکلس با لباسی ایرانی در سارد میزیست؛ و اسکندر به خاطر علاقهاش به لباسهای ایرانی از سوی سرداران مقدونیاش شماتت میشد. دلیل این شیفتگی یونانیان به لباس ایرانیان به سادگی این بوده است که یونانیان، با تعبیر امروزین ما، لباس نداشتهاند!
در یونان، لباس عبارت بود از پارچهی بلند و مستطیل شکلی از جنس پشم یا کتان، که سوراخی برای عبور سر داشت یا با سنجاقهایی به هم متصل میشد. لباس عمومی مردم یونان پارچهای ملحفهمانند بود به نام «خیتون» () که بلندایش تا پای فرد میرسید و عرضش گاه به سه متر بالغ میشد. خیتون مردانهی دوری از دو مستطیل ساخته میشد که با گره یا سنجاقی روی شانهی چپ به هم بسته میشدند، اما شانه و بازوی راست را نمیپوشاندند. مردانی که به کاری بدنی میپرداختند و زنان با سنجاقهایی دو سر خیتون را روی هر دو شانهشان محکم میکردند. رنگ خیتون سفید یا زرد کمرنگ بود و طرح یا تزیینی نداشت. زنان یونانی تا اواخر سدهي ششم پ.م. به سبک دوریایی یک تکه پارچهی پشمی شبیه به خیتون را روی آن بر تن میکردند که «پِِپلوس» () نام داشت و تا کمرشان می رسید. پپلوس در واقع پارچه ی مستطیلی شکل به ابعاد 180 در 45 سانتی متر بود که شانه هایش با سنجاق های بلندی به هم وصل می شد. پس از به قتل رسیدن سربازی به دست زنانِِ سنجاق به دست، استفاده از این سنجاق ها در آتن ممنوع شد[6]. بعدها نوعی از لباس مردانه در یونان رواج یافت که «هیماتیون» نام داشت. این لباس هم پارچه ی پشمی مستطیلی شکلی بود در ابعاد 135 در 270 سانتی متر که روی شانه سوار می شد و تا کمر می رسید. این لباس ابتدا تنها ویژه ی پسران نوجوان بود اما بعدها فیلسوفان نیز از آن استفاده کردند. این نمونه های جدیدتر با ابعادی بزرگتر ساخته می شدند و گاه اندازه شان به 300 در 360 سانتی متر می رسید. نمونه ی کوچکتری از خیتون هم وجود داشته که «خلاموس» () نامیده میشده و برشی مربعی داشته است. خاستگاه این نوع پوشش مقدونیه یا ایتالیا بوده است.
در کل، لباس یونانیان همین بود. تکهای پارچهی فاقد دوخت که هنگام خواب به عنوان زیرانداز، پتو و ملحفه مورد استفاده قرار میگرفت، و روزها دور بدن پیچیده میشد و نقش لباس را بازی میکرد. بر مبنای نقوشی که بر کوزههای یونانی بر جای مانده است، معلوم میشود که در بیشتر مواقع حتی این پارچه هم دور تن پیچیده نمیشده و یونانیان – به ویژه در پلوپونسوس – كاملاً برهنه به پرسه زدن در اطراف میپرداختهاند.
نمایش هوماتیون بر تندیسی مرمرین
نمایش پپلوس بر تندیسی مفرغین
گذشته از کلاهخود، تنها یک نوع کلاه نمدی لبهدار در یونان رواج داشت که «پِتاسوس» (:) خوانده میشد. تنها چیز شبیه به کفش در یونان، نوعی دمپایی بود که کفی چرمی داشت و با بندهایی به ساق پا بسته میشد است. کفش، به معنایی که در همان زمان در ایران رواج داشته، در یونان ناشناخته بود و مردم معمولاً پا برهنه راه میرفتند. در رسالههای افلاطون اشارههای ستایشآمیز بسیاری دربارهی سقراط وجود دارد که به مقاومت پاهای برهنهاش در برابر سرمای برف اشاره میکند. قومهاي دوری و به ویژه اسپارتها در تمام اوقات روز لخت و پابرهنه بودند. به همین دلیل هم در در زبان یونانی – مانند بندی از شعر مشهور آناکرئون – میبینیم که «مثل دوریها لباس پوشیدن» کنایه از لخت بودن است، و او هنگامی که به معشوقهاش میگوید «مثل دوریها لباس بپوش»[7] مقصودی بیشرمانه دارد.
این در حالی است که تمدنهای کهنتر مقیم شاهنشاهی هخامنشی سبکهایی بسیار متنوع و پیچیده از تولید و تزیین لباس را در دل خویش پرورده بودند. در اينجا تنها به پوشاک ایرانیان، که بسیار مورد علاقهی یونانیان کهن بوده است، اشاره میکنم. در مورد پوشش و لباس پارسها و مادها، حجم اطلاعات و تنوع لباسها بیش از آن است که بتوان در این متن بدان پرداخت. در این حد میتوان اشاره کرد که از دیوارنگارههای عصر هخامنشی چنین برمیآید که لباس رسمی ایرانیان در این دوران این عناصر را در بر میگرفته است: دوازده نوع کلاه و نیمتاج، سه نوع پیراهن، زیرپیراهن، دو نوع شنل، سه نوع کفش، دو نوع شلوار، و سه نوع کمربند. متأسفانه در اينجا فضای کافی برای اشاره کردن به تمام این انواع وجود ندارد. فقط در این حد میتوان اشاره کرد که جز لباسهای زیپدار و جلیقهی دکمهدار بیآستین، از «نوع» تمام لباسهایی که امروز مردم میپوشند، نمونههایی در ایران هخامنشی وجود داشته است[8]. نمونهای از این لباسها عبارتند از: پیراهنهای آستیندار یقهدار و بییقه، شلوارهایی که در انتهای زیرینشان بندهایی برای عبور از زیر پا و نگه داشتن شلوار در جای خود دوخته میشد (شبیه لباس ورزشی امروزین بانوان)، ردای آستیندار، شنل با بندهایی برای گره خوردن زیر گردن، بالاپوش پارسی که شنلی کوتاه و تزیینی بود، دامن چیندار مردانه، کفشهای چرمی دکمهدار و زبانهداری که دقيقاً مشابهشان امروزه هم پوشیده میشود، و تزییناتی مانند نیمتاج، سربند، کمربند، و چیزی شبیه به جوراب کلفت!
لباسهای ایرانی رنگین بودند و با طرحها و نقشهای گوناگون تزیین میشدند. با مقایسهی پوشاک ایرانیان و یونانیان میتوان درجهی توسعهیافتگی نیروهای تولیدی و رفاه ناشی از آن را دریافت. در سدهي پنجم و چهارم پ.م. یونانیان زیر تأثير فرهنگ ایرانی تحولاتی را در حوزهی پوشاک تجربه کردند. در این دوره دولتشهرهای شمال یونان که با ایرانیان داد و ستد میکردند و گاه به غارت کشتیهای تجاری فنیقیان میپرداختند لباس ابریشمین را به یونان وارد کردند و با روشهای رنگآمیزی پارچه، که به ویژه فنیقیان بدان شهرت داشتند، آشنا شدند. نقش کردن طرحهای هندسی بر روی پارچه هم درهمین زمان رواج یافت. همچنين رنگ کردن خیتونها ممکن شد و رنگ ارغوانی که علامت شاه ایران بود، و از نوعی صدف در کرانههای فنیقیه گرفته میشد، به عنوان زیبندهترین رنگ لباس در یونان شناخته شد. این همان رنگی بود که بعدها با همین معنای شاهانهاش به قلمرو روم وارد شد و در مقام رنگ ردا و شنل امپراتور روم تثبیت شد و بعدها در عصر قرون وسطا در نظام کلیسایی جایگاه بلند خویش را حفظ کرد، تا به امروز که همچنان رنگ لباس کاردینالهای کاتولیک است.
انعکاس رواج لباس و شیوهی آرایش ایرانی بر کوزهای یونانی
چنین مینماید که تفاوت سطح در کیفیت و سبک زندگی به پوشاک منحصر نبوده باشد. اشارههای زیادی به گوارایی و با سلیقه بودنِ غذاهای ایرانی در متنهاي یونانی دیده میشود، که در تنوع و کیفیت برتر غذاهای صرفشده در شاهنشاهی نسبت به سرزمینی مانند یونان تردیدی بر جای نمیگذارد. شواهدی در مورد سایر جنبههای زندگی نیز وجود دارد که کیفیت زندگی عادی در ایران و یونان را قیاسناپذیر جلوه میدهد. به عنوان یک مثال، میتوان از آتنائوس مصری یاد کرد که از نویسندگان یونانی مقیم مصر بود. او، هنگام نقل جریان پناهنده شدن آنتیموس کرتی به دربار اردشیر هخامنشی، میگوید که شاه به مهمانش چادری بزرگ بخشید و تختی نقرهای و بستری گرانبها برایش فرستاد و کسی را مأمور کرد تا بستر را برایش پهن کند و جمع کند، چون همه میگفتند یونانیان از گستردن بستر هیچ نمیدانند[9]!
ثروت و رفاهی که در عصر هخامنشیان در قلمرو وسیعشان انباشته شده بود، با نابودی انسجام سیاسی این منطقه به دست اسکندر به باد فنا رفت. کافی است برای پاسخگویی به ادعای تاريخنويسانی که حس میکنند حضور اسکندر موهبتی برای مردم منطقه بود و فلزات قیمتی محبوس در خزانهها را آزاد کرد، به اندوختهی خزانههای شهربانیها، پیش و پس از ظهور اسکندر، دقت کنیم؛ خزانههایی که پشتوانهی انجام طرحهای عمومی – مانند کندن کاریز و راهداری – بودهاند.
اسکندر در زمانی به ایران حمله کرد که چندین خزانهی بزرگ در شهرهای اصلی کشور وجود داشت. عمدهترین این خزانهها عبارت بودند از:
– خزانهی پارسه با 120 هزار تالان.
– خزانهی شوش با 40 هزار تالان.
– خزانهی اکباتان با 7 هزار تالان
– خزانهی مصر با 800 تالان (که خیلی کم به نظر میرسد و احتمالاً پس از غارت شدنش به دست مقدونیان شمرده شده است).
به اينها باید خزانهی دمشق، سارد، بابل، بلخ، هیرکانیه، و سغد را هم افزود که در موردش اطلاع دقیقی در دست نداریم. اگر میانگین موجودی هر یک از این خزانهها را حدود پنج هزار تالان بگیریم – که حداقل بسیار پایینی است – آنگاه ذخیرهی ارزی موجود در خزانهی شاهنشاهی در خزانههای شهربانیهای بیست و سه گانهاش به 115 هزار تالان بالغ میشده که به همراه خزانهی مرکزی پارسه مقدار آن به حدود 230 هزار تالان میرسیده است. در اثبات ندانمکاری یونانیان در امور اقتصادی همین قدر بگویم که اسکندر پس از دستیابی به این ثروت هنگفت، وقتی که ده سال پس از ویران کردن قلمرو هخامنشی میمرد، تنها پنجاه هزار تالان در خزانهی شاهنشاهیاش داشت. یعنی حدود چهار پنجم ثروتی را که به دست آورده بود، در همین ده سال از دست داده بود.
-
پلوتارک، اسکندر، شرح نبرد ایسوس. ↑
- DNb, 5-11. . ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 42. ↑
- دیودور، کتاب دهم، فصل 25. ↑
- ایلیاد، کتاب دوم. ↑
- 1 هرودوت، کتاب پنجم، بندهای 82-87. ↑
- آناکرئون، اشعار، بند 399. ↑
- ضیاءپور، 1343. ↑
- آتنائوس، کتاب دوم، بند 48. ↑
ادامه مطلب: بخش پنجم: اسطورهی معجزهی اقتصادی یونان – گفتار سوم: داستان شهرنشینی یونانی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب