بخش ششم: اسطورهی معجزهی فرهنگی یونان
گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی
سخن دوم: قصهی دین یونانی
دوم: ماجرای آدمیان و اساطیر عصر شکلگیری
بخش مهمی از اساطیر یونانی که زمان پس از زایش خدایان را شرح میدهند، آشکارا از افسانههای رایج در ميانرودان وامگیری شدهاند. تقريباً مسلم است که واسطهی انتقال این معانی به یونان، فنیقیها و دولتهاي نوهیتی بودهاند.
داستان مشهور گیلگمش که خاستگاهی سومری دارد و روایت اکدی آن از کتابخانهی آشور بانیپال به دست ما رسیده، تلاشهای پهلوانی را شرح میدهد که برای یافتن راز جاودانه شدن و گریز از مرگ خود را به آب و آتش میزند. این داستان در آنجا پایان مییابد که گیلگمش گیاه جاودانگی را پیدا میکند، اما هنگام آبتنی آن را از خود دور میکند. آنگاه این گیاه توسط ماری دزدیده میشود و از این روست که مارها مرتب پوست میاندازند و همواره جوان میمانند. این داستان، که یکی از کهنترین، عمیقترین، و پرمعناترین روایتهای باستانی موجود دربارهی مسألهی مرگ است، بیش از دو هزار سال پس از پدید آمدنش، در اساطیر یونانی به داستانی نه چندان پرمعنا فرو کاسته شد. بر مبنای این داستان زئوس که از خیانت پرومتئوس و آشنایی انسان با آتش خشمگین بود، به دلیلی که با بقیهی داستان جور در نمیآید، تصمیم گرفت عمر جاویدان هم به ایشان ببخشد. به همین دلیل هم کوزهای از آب جاودانگی را به انسانها بخشید. آدمیان این کوزه را بر الاغی سوار کردند، اما در نگهداریاش دقت نکردند و الاغ حاضر شد کوزه را در برابر نوشیدن مقداری آب به ماری حیلهگر ببخشد. و به همین دلیل آدمیان از موهبت جاودانگی محروم شدند و مارها هم مرتب پوست میاندازند![1]
اسطورهی دیگری که از ميانرودان وامگیری شده، داستان داوری خدایان و توفان نوح است. اسطورهی توفان بیتردید یکی از کهنترین روایتهای ميانرودان است و سرچشمهای سومری دارد. از میان آنچه به دست ما رسیده، نسخهای که در دل منظومهی گیلگمش شرح داده شده شهرت بیشتری دارد. بر مبنای این داستان، گیلگمش در جریان جستجوی خویش برای رهایی از مرگ، با مردی به نام اوتناپیشتم روبهرو شد که مدتها پیش هنگام توفان بزرگ با راهنمایی خدای آبها، اِئا، کشتیای ساخت و از هر گونهای از جانوران جفتی را بر آن سوار کرد و به این ترتیب جانداران را از خطر انقراض رهانید. روایت اوتناپیشتم از داستان سومری کهنتری وامگیری شده است که بر مبنای آن خدایی به نام اِنکی به شاه سیپار، زیوسودرا، یاری میرساند تا نوع بشر را از توفانی که خدایان دیگر برانگیختهاند، نجات دهد[2].
این داستان تقريباً بی کم و کاست در نسخهی یونانی هم تکرار شده است و با ماجرای داوری خدایان درآمیخته است. بر مبنای این روایت زئوس و هرمس تصمیم میگیرند برای قضاوت در مورد آدمیان به سه خانواده سرکشی کنند و بعد دربارهی بقا یا نابودی ایشان تصمیم بگیرند. آنان نخست به آرکادیا رفتند و با لوکائون و پنجاه پسر آدمخوارش روبهرو شدند. پس ایشان را به گرگ تبدیل کرده و تنها پسر شایستهاش، نوکتیموس، را به جای پدر درندهاش بر تخت نشاندند. از آنجا که داوریها بر مبنای خانواده و قبیله اعلام میشد، زئوس این تجربه را نشانهی زوال آدمیان دانست و عزم خود را برای نابودی بشر جزم کرد. آنگاه ایشان به خارج از قلمرو شبهجزیرهی یونان رفتند و در فریگیه زوج مهربان و نیکوکاری به نام فیلِمون و باوکیس را ملاقات کردند و ایشان را شایسته و ستایشبرانگیز یافتند. تفاوت میان رفتار این خانوادهی فقیر مقیم فریگیه و آن خاندان درباری آرکادیا به جای خود قابل تأمل است و تمایز اخلاقیات جاری در میان یونانیان ساکن شبهجزیره و خارج از آن را در چشم خودِ یونانیان نشان میدهد. آنگاه زئوس و هرمس به سومین سرکشی خود پرداختند و در منطقهی تسالی در شمالیترین بخش یونان به دئوکالیون بر خوردند که به دستِ خود پرومتئوس ساخته شده و مقدر بود نقش نوح را در یونان بازی کند. او کشتیای ساخت و حیات را در برابر توفان بزرگ حفظ کرد. کشتی او بر کوه پارناسوس در دلفی فرود آمد که از دید یونانیان مرکز جهان بود.
داستان دیگری که شایستهی ذکر است، به نبرد زئوس و توفون مربوط میشود. توفون هیولایی با پاهای مارگونه و سرهای بیشمار بود که با زئوس جنگید و در نوبتی وی را شکست داد و پیهای دست و پایش را برید. اما زئوس با یاری شاهزادهای فنیقی به نام کادموس این پیها را باز یافت و در نبرد دوم توفون را شکست داد و او را در زیر آتشفشان آتنا به بند کشید. این داستان با اسطورهی نبرد خدا و اژدها همخوانی دارد. روایتی که نزدیکترین نسخهاش به متن یونانی، به افسانهی مبارزهی خدای هیتی آسمان، تسحوب، با اژدهایی به نام ایلویانکاس است. خودِ این روایت از داستان بابلی نبرد خدای زندگی و مرگ و شکست خدای زندگی در زمستان و پیروز شدنش در آغاز بهار وامگیری شده است. در داستان هیتی هم، مانند نسخهی یونانی، نخست تسحوب شکست میخورد، اما بعد با ایزدبانویی به نام ایناراس مشورت میکند و انسانی به نام هوپاسیاس را به یاری فرا میخواند. این مرد فانی اژدها را به مهمانی دعوت میکند و آنقدر به او شراب میخوراند تا مست شود. به این ترتیب تسحوب بر او دست مییابد[3]. در اسطورهی یونانی نبرد خدا و اژدها همین مضمون تکرار میشود. با این تفاوت که کادموس به جای نوشاندن شراب به توفون، برایش آواز میخواند و او را به این ترتیب خواب میکند.
نکتهی جالب در تمام این روایتها آن است که در بطن همه شان اشارههای روشن و صریحی به خاستگاههای شرقیشان وجود دارد. بر مبنای اساطیر یونانی توفون در کیلیکیه زاده شد که دولتهاي نوهیتی در آن مقیم بودند، و بعدا به یونان رفت. در اثر حملهی او خدایان یونانی به مصر گریختند و برای ناشناس ماندن در قالب حیوانات درآمدند و مدتی در آنجا زیستند. این داستان ترفندی بود برای برابر پنداشتن خدایان یونانی و مصری، و تلطیف تأثير عمیقی که تمدن کهنسال مصری بر یونانیان داشت. کادموس هم چنان که گفتیم، پسر شاه فنیقیه بود و نامش احتمالاً همان «قَََدما»ی فنیقی به معنای «دیرپا و قدیمی» است. این کادموس سرنوشت جالبی پیدا کرد که بازگو کردنش میتواند مرجعیت قلمرو خاوری را در چشم یونانیان نشان دهد.
کادموس چنان که گفتیم، شاهزادهی فنیقیه بود. او هنگامی با هرمس و پان برخورد کرد و برای یاری رساندن به زئوس برگزیده شد، که در منطقهی تراکیه دنبال خواهرش میگشت. خواهرش، هنگامی که برای گشت و گذار از شهر خارج شده بود، در کرانههای فلسطین به زئوس برخورد که در قالب گاوی سپید درآمده بود. زئوس به این ترتیب او را فریفت و بر پشت خود سوار کرد. آنگاه، چنانکه از خلق و خوی زئوس برمیآید، دختر شاه فنیقیه را دزدید و او را به کرت برد و کاخی برایش در آنجا ساخت. شاید دانستن نام خواهر کادموس در این مقطع جالب باشد. او اروپا نام داشت!
به این ترتیب از دید یونانیان اروپا – که از نظر ریشه به معنای «حاشیه یا کرانهی راستین» است – خاستگاهی فنیقی داشته و در کرت مقیم شده است.
کادموس، پس از یاری رساندن به زئوس، به پاداش این نیکی با هارمونیوس دختر آرس و آفرودیته ازدواج کرد. این هم منطبق با الگوی هیتی است که از عقد مشابهی میان هوپاسیاس و ایزدبانوی ایناراس سخن میگوید. فرزند کادموس از این زن، داردانیا بود که بعدها نخستین شاه تروا شد. خودِ کادموس پس از ازدواج با این ایزدبانو به یونان رفت و در منطقهی بوئتیا شهر تبس را بنیان نهاد؛ شهری که نخستین حماسههای یونانی که مربوط به سرزمین اصلی یونان هستند در مورد آن سروده شدهاند و تا زمان فیلیپ مقدونی یکی از مقتدرترین دولتشهرهای یونان محسوب میشد، تا آن که به دست اسکندر با خاک یکسان شد. این تبار شرقی بنیادگذاران قبيلهها و شهرها در یونان به کادموس محدود نمیشود. چون پلوپس، نیای قبيلههاي آخائی، هم از آسیای صغیر برخاسته بود. به همین ترتیب داستان نوح یونانی هم میتواند بازخوانی شود. زادگاه دئوکالیون تسالی بود که با تراکیه و مقدونیه ارتباطی بسیار نزدیک داشت و زیر نفوذ سیاسی ایرانیان قرار داشت. کوهی هم که کشتی وی بر آن فرود آمد، پارناسوس بود که در دلفی قرار داشت؛ یعنی جزیرهای در حاشیهی شرقی شبهجزیرهی یونان. به این ترتیب میبینیم که ادامهی داستان دئوکالیون بسیار جالب میشود. او با پورها ازدواج کرد که حاصل ازدواج اپیمتئوس و پاندورا بود. آنان پس از توفان با راهنمایی خدایان سنگهایی را بر زمین افکندند و از ایشان مردان و زنانی پدید آمدند که بار دیگر جهان را پرجمعیت کردند. اما برتر از همهی ایشان فرزند دئوکالیون و پورها بود که هلن نام داشت و تمدن هلنی نام خود را از او گرفته است. ایون و آخایوس، که نیاکان قبيلههاي ایونی و آخائی محسوب میشوند، از نوادگان این هلن بودند. چنان که آشکار است، یونانیان خود خاستگاههای فرهنگی و مسیر مهاجرت خویش را در قالب اساطیرشان حفظ کردهاند؛ خاستگاهی که در چارچوب اسطورهی یونانی نمیگنجد.