پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان – گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی – سخن دوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دین یونانی – سوم: ماجرای پهلوانان و اساطیر عصر حماسی

بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان

گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی

سخن دوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دین یونانی

سوم: ماجرای پهلوانان و اساطیر عصر حماسی

عصر پهلوانی در اساطیر، معمولاً پس از دو عصر آفرینش و شکل‌‌‌‌‌‌‌‌گیری قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد و به دنبال چگونگی خلقت جهان و سازمان یافتنش به وضعیت امروزین، کردار دلاوران و نام‌‌‌‌‌‌‌‌آوران نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌خدا را شرح می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. در یونان باستان، عصر پهلوانان با اساطیر همری آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و پهلوانانی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد که از نظر جایگاه اجتماعی به طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اشراف مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و از نظر اساطیری با خدایان داد و ستد و گاه خویشاوندی داشتند.

پهلوانان همری در ایلیاد وضعیتی نپرداخته دارند و شاید به جز آخیلس پهلوان دیگری را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان یافت که نقش شخصیت محوری را در سیر رخدادها بازی کند. در ادیسه، این وضعیت تغییر کرده و اولیس به عنوان یگانه قهرمان منظومه برجستگی بیشتری از یارانش دارد. اولیس با وجود شهرتی که به عنوان پادشاه ایتاکا، ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌اي در شمال غربی شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان، دارد احتمالاً در قلمروی شرقی‌‌‌‌‌‌‌‌تر زاده شده است. نام اولیس به معنای «ویرانگر و نابودکننده» است و از یکی از القاب آپولون – اولایوس – ساخته شده است. بر مبنای کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در سال 1958 م. در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی الئا در ایتالیا یافت شد، می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که یونانیان باستان نام اولیس را به معنای «پرستنده یا هدیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آپولون» به کار می‌‌‌‌‌‌‌‌برده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. نامی که اگر لقب خدای خورشید – اولایوس – را با نام ایرانی ایزد خورشید – مهر- مترادف بگیریم، با مهرداد خودمان همسان می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. الئا، که کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی يادشده بدان‌‌‌‌‌‌‌‌جا متعلق است، کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين مهاجرانی از فوکایا بود. شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر – که در آسیای صغیر و نزدیک ازمیر قرار داشته – یکی از مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين مراکز پرستش آپولون بوده است. این را هم می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که بر مبنای ایلیاد، مردم شرقی تروا که ساکن ایونیه بودند آپولون را می‌‌‌‌‌‌‌‌پرستیدند، در حالی که خدای محبوب نزد آخائی‌‌‌‌‌‌‌‌ها زئوس بود. به این ترتیب، به زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اساطیری اولیس، نخستین پهلوان شاخص در ادبیات حماسی یونان، و ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌های آن پی می‌‌‌‌‌‌‌‌بریم.

اساطیر یونانی در گذار از مرحله‌‌‌‌‌‌‌‌ی همری به روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های پراکنده و موضعی شهرهای مختلف، نوعی «تکثر پهلوانان مهم» را تجربه کرد که به زایش پهلوانانی نام‌‌‌‌‌‌‌‌دار در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای گوناگون انجامید. به این ترتیب، پرسئوس در آرگولیس، تسئوس در آتن، و هراکلس در تبس پرآوازه گشتند. در میان این نام‌‌‌‌‌‌‌‌ها، هراکلس آشکارا بیش از بقیه آشنا به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، چرا که بعدها در امپراتوری روم با نام هرکول شهرت یافت و از آن راه به فرهنگ امروزین اروپا اتصال یافت.

داستان هراکلس و پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌هایش در دوازده خوان مشهور است. این داستان نیز بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید از اساطیر پهلوانی ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری شده است، اساطیری که قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌ترین نسخه‌‌‌‌‌‌‌‌اش ماجرای پیروزی گیل‌‌‌‌‌‌‌‌گمش بر غولی به نام هواوا است. این غول در روایت آشوری هوم‌‌‌‌‌‌‌‌بابا نام دارد. اساطیر پهلوانی از این دست در جهان باستان بسیار رواج داشته است. احتمالاً الگوی اصلی هراکلس، مِلکارت فنیقی بوده که مانند گیل‌‌‌‌‌‌‌‌گمش و هراکلس پهلوانی نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌خدا محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است و پس از مرگ به خدا تبدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. هراکلس یکی از کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین پهلوانان یونانی است. به شکلی که در ایلیاد و به ویژه در ادیسه ارجاع‌‌‌‌‌‌‌‌های فراواني به وی وجود دارد و نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که این پهلوان در همان دوران نیز پرآوازه بوده است.

هراکلس، پهلوان ملی اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها بوده و شاهان اسپارتی خود را از تبار وی می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند. جالب آن که اسکندر نیز خود را از تبار هراکلس می‌‌‌‌‌‌‌‌دانست و با وجود اين، شدیدترین مقاومت در برابر سپاهیانش را اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها از خود نشان دادند که اصولاً مشروعیت سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مقدونیان بر یونان را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرفتند. در عصر کلاسیک تاریخ یونان، اسپارت در پلوپونسوس با رقیبی نیرومند رویارو بود که آرگوس نام داشت. آرگوس، چنان که گفتیم، به همراه آتن کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهری بود که از عصر ظلمت سر بیرون کشید و ساختار اساطیر حاکم بر مردمش بر آمیختگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان با بومیان پیشاآریایی گواهی می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. چنان که گفتیم، آرگوس مرکز پرستش هِرا هم بود که خواهر و همسر زئوس و بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين ایزدبانوی یونانی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. جالب آن که هراکلس نیز نام خود را از همین ایزدبانو گرفته است و نامش «افتخارِ هرا» یا «مفتخر به هرا» معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. با وجود این، مردم آرگوس با هراکلس میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خوبی نداشتند و پهلوان محلی خود را داشتند. شخصیتی اساطیری که پرسئوس نام داشت و در عصر کلاسیک تا مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی رقیبی جدی برای هراکلس برکشیده شد.

دو شهر رقیبِ آرگوس و اسپارت، که مانند آتن و اِگینا دایم با هم جنگ و اختلاف داشتند، در عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اساطیر پهلوانانی محلی را برای تفاخر به همسایگان خویش ابداع کرده بودند. آرگوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها پرسئوس را داشتند، و اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هراکلس را. با توجه به این که آرگوس کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر یونان بود و بسیاری از اساطیر قدیمی بر مبنای آن شکل گرفته بود، پرسئوس نیز از نظر تاریخی مقدم بر هراکلس دانسته می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و بیشتر نویسندگان جهان باستان هراکلس را از نوادگان وی می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند.

آوازه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسئوس به ویژه در زمان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان و متحد شدن آرگوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها با ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها فراگیر شد و تا پایان عصر کلاسیک یونانی نیز دوام آورد. با وجود اين، در جریان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های پلوپونسوس که اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها درخشیدند و بر یونان چیره شدند، هراکلس اهمیت یافت. این دو پهلوان و ادعاهای برتری‌‌‌‌‌‌‌‌جویانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مربوط به هر یک از ایشان به اسکندر و شاهنشاهی مقدونی پاره پاره‌‌‌‌‌‌‌‌اش به ارث رسیدند. به شکلی که اسکندر خود را از تبار هراکلس می‌‌‌‌‌‌‌‌دانست، و آخرین پادشاه سلوکی پرسئوس نام داشت. این پرسئوس از پولوس آمیلیوس رومی شکست خورد به دست او اسیر شد و به وضع دهشتناکی در سیاهچال‌‌‌‌‌‌‌‌های آلبا در ایتالیا کشته شد.[1]

در اساطیر یونانی پرسئوس نخستین پهلوان به معنای جدید کلمه محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. یعنی از دید یونانیان کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شخصیتی بود که ماجراهایی را از سر گذراند و زندگی‌‌‌‌‌‌‌‌اش به عنوان الگویی برای ماجراهای یک جنگجوی آرمانی در کل یونان مرجعیت یافت.

پرسئوس نام خود را از قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس گرفته است. یونانیان اصولاً پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها را با نام پرسِس می‌‌‌‌‌‌‌‌شناختند و پرسئوس «پارسی» معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. به این ترتیب، نخستین پهلوان اساطیری یونانی نمادی از یک جنگجوی پارسی بوده است. شاید این برداشت ایران‌‌‌‌‌‌‌‌مدارانه با توجه به شباهت نام پرسئوس و پرسِس شتاب‌‌‌‌‌‌‌‌زده به نظر برسد. پس بد نیست به شواهد موجود نگاهی دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر بیندازیم.

چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که در عصر همر پرسئوس شخصیت مهمی نبوده باشد. در ایلیاد تنها دو بار به نام پرسئوس اشاره شده و هر دوی این موارد هم به کتاب نوزدهم تعلق دارند که احتمالاً یکی از بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های متأخرتر این منظومه است. در این دو اشاره، هیچ ارجاعی به ماجراهای غریب و دلاوری‌‌‌‌‌‌‌‌های چشمگیر پرسئوس وجود ندارد و این نام تنها در قالب «استِنِلوس پسر پرسئوس» به کار گرفته شده است.

همر، بنا به روايت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مختلف، در سال‌‌‌‌‌‌‌‌هایی میان 750-850 پ.م. می‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته است. هرودوت تاریخ تولد او را چهارصد سال پیش از خود یعنی در 850 پ.م. قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، اما تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان جدیدتر تمایل دارند او را یک یا دو نسل پیرتر از هسیود و متعلق به 750 پ.م. بدانند. بر خلاف ادیسه که بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید سراینده‌‌‌‌‌‌‌‌ای واحد دارد، به احتمال زیاد برخی از کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌های ایلیاد را شاعرانی گوناگون در زمان‌‌‌‌‌‌‌‌هایی متأخرتر سروده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. از میان این کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌ها، کتاب اول، دوم و هشتم از همه قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌تر به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسند. به این ترتیب، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که سرود نوزدهم در فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ای بین 750 پ.م. که همر ایلیاد را سروده تا ابتدای سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم پ.م.، که پیسیستراتوس آن را تدوین کرد، سروده شده باشد. اگر این تاریخ را برای سروده شدن این سرود ایلیاد بپذیریم، می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که دقيقاً با ورود قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پارسی به فلات ایران، فروپاشی شاهنشاهی آشور زیر فشار مادها، و ظهور نخستین قدرت سیاسی ایرانی در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آسیای صغیر انطباق می‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. به عبارت دیگر، همر در زمانی می‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته که امپراتوران آشوری برای نخستین بار از سمت شمال با تهدید قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی مانند سکاها و کیمری‌‌‌‌‌‌‌‌ها روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند و پیروان و مقلدانش در عصری زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند که قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ماد و پارس با بقایای ایلامیان زیر فشار آشور متحد شدند و این حکومت را برانداختند و مرزهای خود را تا کنار رود هالیس – یعنی در همسایگی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی اولیه – گسترش دادند. بنابراین راه یافتن نام پرسئوس به این متن چندان غریب جلوه نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

با وجود اين، پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هشتم و هفتم پ.م. اهمیت چندانی نداشتند و تنها یکی از قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هايی بودند که در برابر آشوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها قرار داشتند و معمولاً مقاومت سرسختانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای هم در این راه از خود نشان نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دادند. شاید به همین دلیل هم نام پرسئوس در ایلیاد اهمیت چندانی ندارد و تنها یکی از نام‌‌‌‌‌‌‌‌های بسیاری است که به پهلوانان اطلاق می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و معمولاً به موقعیتی جغرافیایی یا تعلقی قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای دلالت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. محدود بودن اشاره به نام پرسئوس نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که کتاب نوزدهم اگر توسط همر سروده نشده باشد، توسط مقلدانی که فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی کمی با او داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند تدوین شده است، وگرنه انتظار می‌‌‌‌‌‌‌‌داشتیم نام پرسئوس را در پیوند با هخامنشیان در جایگاهی برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌تر ببینیم.

در ادیسه، نام پرسئوس تنها یک بار به کار گرفته شده و به نظرمی‌‌‌‌‌‌‌‌رسد در آن مورد هم پهلوان مشهور یونانی مورد نظر نباشد. همر، در صورتی که سراینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی این متن باشد، از پرسئوس در چند مورد نام می‌‌‌‌‌‌‌‌برد. در این متن، پرسئوس نام یکی از پسران نِستور، خردمندترین پهلوان آخائی در نبردهای ایلیاد، است[2]. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين پرسِه ایزدبانویی است که دختر اوکِئانوس و خواهر کیرکه محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود[3]. به این ترتیب پرسئوس مشهوری که ما می‌‌‌‌‌‌‌‌شناسیم در ادیسه كاملاً غایب است. این غیاب پرسئوس در آثار همر و نقش فرعی و تکامل‌‌‌‌‌‌‌‌نیافته‌‌‌‌‌‌‌‌اش، می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آن باشد که در زمان همر اساطیر پهلوانی مربوط به او هنوز تکامل نیافته بودند. این امر حدس ما را در این مورد که این نام و داستان‌‌‌‌‌‌‌‌های مربوط بدان زیر تأثير حضور پارسیان شکل گرفته تقویت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، چرا که در زمان همر پارسیان هنوز قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای دورافتاده و ناشناخته بیش نبودند.

این در حالی است که نام هراکلس در ایلیاد هفت بار و در ادیسه هشت بار تکرار شده است و چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که این پهلوان در آن هنگام نقشی جاافتاده در اساطیر یونانی داشته باشد. مثلاً در کتاب هشتم ادیسه به هراکلس هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون پهلوانی که خدایان را به چالش می‌‌‌‌‌‌‌‌کشد اشاره رفته، و در کتاب یازدهم به آمفیترون، آلکمِنا و مِگارا اشاره شده که به ترتیب پدر، مادر و همسر هراکلس بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در همین کتاب داستان گفتگوی اولیس و روح هراکلس، که از سرزمین مردگان می‌‌‌‌‌‌‌‌آید، روایت شده است. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در کتاب بیست و یکم به ماجرای هراکلس و ایفیکتس و کشته شدن او به دست این پهلوان اشاره شده که حضور اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی به نسبت کامل هراکلس در این دوران را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

به این ترتیب، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که پرسئوس پس از تدوین ایلیاد و ادیسه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کنونی تکامل یافته باشد. چنان که در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های پیشین گذشت، تا زمان پیسیستراتوس هنوز ارتباط مستقیمی میان آتن و هخامنشیان برقرار نشده بود و تازه در دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پسرش هیپیاس بود که گسیل کردن سفیران به نزد پارسیان رواج یافت. به این ترتیب، اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسئوس در اواخر سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي ششم و اوایل سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي پنجم پ.م. به عنوان اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ای فراگیر در یونان مطرح شده است و این همان زمانی است که یونانیان با پارسیان ارتباط برقرار کردند و قدرت شاهنشاهی هخامنشی را لمس نمودند. دقيقاً در همین مقطع است که موجی از توجه هنرمندان و شاعران به پرسئوس در یونان رواج می‌‌‌‌‌‌‌‌یابد و تندیس‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نقش‌‌‌‌‌‌‌‌برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگونی از این پهلوان در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای مختلف ساخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. از این رو، منطقی است که تحوّل این عنصر اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ای را در ارتباط با ظهور قدرت پارسی در همسایگی شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان بدانیم.

بر مبنای تواریخ هرودوت، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دریافت که خودِ یونانیان باستان نیز پرسئوس را در ارتباطی مستقیم با ایرانیان تصور می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي پنجم پ.م. پرسئوس كاملاً با پارسیان پیوند خورده بود؛ چنان که هرودوت هنگام معرفی هخامنشیان، ایشان را شاهانی از تبار پرسئوس می‌‌‌‌‌‌‌‌داند[4]. در جایی دیگر، این تبارشناسی را دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید پارسیان از نسل پرسِس فرزند پرسئوس و آندرومدا هستند[5].

هرودوت روایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که مردم شهری به نام خِمیس در مصر معبدی برای پرستش پرسئوس داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و او را زاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهر خویش می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند و به افتخارش مسابقاتی ورزشی برگزار می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند[6]. این امر دو امکان را به ذهن متبادر می‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. نخست آن که پرسئوس اصلی خدایی مصری بوده که در گذشته‌‌‌‌‌‌‌‌ای دور از مصر به یونان وارد شده و بعدها به دلیل کردارهای قهرمانانه‌‌‌‌‌‌‌‌اش با جنگجویان پارسی همسان انگاشته شده و بنابراین با نام پرسئوس شهرت یافته است. امکان دیگر که از برده شدن نام پرسئوس در ایلیاد برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید، آن است که یونانیان حضور پارسیان را در قالب نام پرسئوس ثبت کرده بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و بعدها که هخامنشیان قدرت می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند و مصر را فتح می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، پرسئوس پارسی با مصر که کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین و مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين سرزمین در چشم یونانیان محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده، پیوند می‌‌‌‌‌‌‌‌خورد.

در تواریخ نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی وجود دارد که این حدس دوم را تقویت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. یکی از بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های جالب تواریخ هرودوت، آن‌‌‌‌‌‌‌‌جاست که در مورد تبار شاهان دوری بحث می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. چنان که گفتیم، دوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها واپسین موج مهاجرت آریاییان به یونان بودند و بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکز و جنوب شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان را به همراه بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از کرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شرقی هلسپونت اشغال کرده بودند. گذشته از این، دوری‌‌‌‌‌‌‌‌های منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پلوپونسوس دست‌‌‌‌‌‌‌‌نخورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین و محافظه‌‌‌‌‌‌‌‌کارترین بخش از یونان بودند. بنابراین در یونانی بودن و هلنی بودن آنها تردیدی وجود نداشته است. همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شاهان دوری تبار خود را به پرسئوس می‌‌‌‌‌‌‌‌رساندند و این پهلوان را نیای مشترک‌‌‌‌‌‌‌‌شان می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند.

هرودوت در بند جالبی از تواریخ ابتدا از دید خود با ارجاع به عقیده‌‌‌‌‌‌‌‌ی عمومی یونانیان اثبات می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که در هلنی بودن پرسئوس تردیدی وجود ندارد، و او را با توجه به شجره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌‌‌های موجود، به عنوان دورترین نیای مشترک شاهان دوری در نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. پس از آن، هرودوت تأكيد می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که اگر بخواهند به تبارشناسی پرسئوس و پدرانش توجه کنند به این نتیجه می‌‌‌‌‌‌‌‌رسند که شاهان دوری مصری خالص بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند! اما او شاهان دوری تا پرسئوس را هلنی حساب می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و دلیلش را هم چنین عنوان می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که پرسئوس دورترین نیای ممکن است، چون پدرش، بر خلاف پدر هراکلس، یک خدا بوده است نه آدم فانی[7]. به عبارت دیگر، چنین به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که هرودوت در پگاه صورت‌‌‌‌‌‌‌‌بندي مفهوم هلنی بودن، آن را به کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین سرزمین شناخته‌‌‌‌‌‌‌‌شده برای یونانیان، یعنی مصر، مرتبط کرده و کوشیده است تا به این ترتیب برای شاهان دوری خاستگاهی مصری بتراشد. البته بي‌‌‌‌‌‌‌‌درنگ بعد از این به این نکته هم اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که پارسیان خود داستانی دیگر دارند و پرسئوس را مردی آشوری می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند که به یونان رفته است[8].

در یک جمع‌‌‌‌‌‌‌‌بندی، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که یونانیان فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند پرسئوس پهلوانی پارسی بوده که از مصر می‌‌‌‌‌‌‌‌آمده است! احتمالاً اصل ماجرا چنین بوده که در زمان تدوین اساطیر همری نام پرسئوس برای اشاره به قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوردست و هنوز نه چندان مهم پارسیان به کار گرفته شده، و بعدها توسط آرگوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که متحد پارسیان محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، پرداخته شده و با پهلوانی اساطیری که احتمالاً از مصر به یونان وارد شده پیوند خورده است. متن هرودوت نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که این پیوند در زمانی رخ داده که مصر بخشی از قلمرو هخامنشی بوده است.

درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌ها و رقابت‌‌‌‌‌‌‌‌های میان ستایش‌‌‌‌‌‌‌‌گران پرسئوس و هراکلس امروز از دید ما بی‌‌‌‌‌‌‌‌معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید. اما در یونان باستان این نکته موضع‌‌‌‌‌‌‌‌گیری سیاسی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها و افراد را تعیین می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. این را می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که در زمان درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان، اهالی آرگوس متحد ایران باقی ماندند و در برابر قوای لاکدمونی مقاومت کردند و به اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانیان برای نبرد با ایرانیان نپیوستند. هرودوت و افلاطون ارجاع‌‌‌‌‌‌‌‌هاي زیادی به هواداری آرگوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها دارند و نقش فعال ایشان در توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نفوذ ایرانیان در پلوپونسوس را مورد تأكيد قرار داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. هرودوت دلیل این امر را نامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای می‌‌‌‌‌‌‌‌داند که خشایارشا به اهالی آرگوس نوشت و به خاطر این که ایرانیان و آرگوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هر دو از تبار پرسئوس هستند، ایشان را خویشاوند خود دانسته و از آنها خواسته بود در جنگ بی‌‌‌‌‌‌‌‌طرف بمانند و در مقابل آسوده‌‌‌‌‌‌‌‌خاطرشان کرده بود که پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها آسیبی به ایشان نمی‌‌‌‌‌‌‌‌رسانند[9]. ماجرای این نامه بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید جعلی است، چون شاه ایران برای هیچ شهری در یونان نامه نمی‌‌‌‌‌‌‌‌نوشته و پرسئوس هم اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ای یونانی بوده و در ایران شناخته شده یا مهم نبوده که بتوان بر مبنایش چنین نامه‌‌‌‌‌‌‌‌ای نوشت. با توجه به تاریخِ دراز درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های میان آرگوس و اسپارت، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که آرگوسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، در گرماگرم نبردهای ایران و یونان، چنین چیزی را برای توجیه اتحادشان با ایران و تفاخر نسبت به سایر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها مطرح کرده باشند و هرودوت هم که اصولاً گرایشی ضد اسپارتی داشته این قصه را نقل کرده باشد.

گذشته از این زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخی و اجتماعی، اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ماجراهای قهرمانی پرسئوس الگویی كاملاً یونانی دارد. با مرور عناصر اصلی این اسطوره می‌‌‌‌‌‌‌‌توان پیوندهای بیشتری را با قلمرو خاوری باز جست.

بر مبنای اساطیر یونانی، در دورانی بسیار کهن شاهی به نام آکریسیوس بر آرگوس سلطنت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این شاه برادر دوقلویی به نام پروتئوس داشته که بنا بر سنت یونانی «از درون شکم مادر» با برادرش دشمن بوده است. او در جریان کشمکش بر سر تاج و تخت از برادرش شکست خورد و از آرگوس تبعید شد. پروتئوس به شهر تیرونه در آرگولیس رفت و شاه آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا شد. در این میان، آکریسیوس صاحب دختری به نام دانائِه شد. سروش خدایان به شاه خبر داد که این دانائه پسری خواهد زایید که او را خواهد کشت. پس آکریسیوس در زندانی کردن دخترش تردید نکرد و او را در برجی مفرغین جای داد تا کسی نتواند بر او دست یابد و باردارش کند. اما او توانایی و هوسرانی زئوس را دست کم گرفته بود. چون خدای خدایان در قالب بارانی زرین بر این برج بارید و دانائه در برخورد با قطره‌‌‌‌‌‌‌‌های زرینش باردار شد و پرسئوس را زایید. آکریسیوس که از ماجرا خبردار شد، خشمگین شد و گمان کرد برادر تبعیدشده‌‌‌‌‌‌‌‌اش پدر این کودک است. پس دخترش و نوه‌‌‌‌‌‌‌‌اش را در جعبه‌‌‌‌‌‌‌‌ای چوبین نهاد و به دریای اژه انداخت تا در همان جا غرق شوند. اما چنان که در این شرایط قابل انتظار است، پدر پرسئوس و عمویش پوزئیدون نیرومند، صندوق را حفظ کردند و آن را سالم به کرانه‌‌‌‌‌‌‌‌های جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سِریفوس رساندند.

در این شهر دو برادر از نسل دانائوس – جد مشترک‌‌‌‌‌‌‌‌شان با شاهان آرگوس – زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند که روابطی مشابه را به نمایش می‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشتند. یکی پولودِکتِس که شاه بود و دیگری دیکتوس که برادر او بود و به دلیل دشمنی با وی از دربار طرد شده و در قالب ماهی‌‌‌‌‌‌‌‌گیری فقیر روزگار می‌‌‌‌‌‌‌‌گذراند. هم او بود که دانائه و پسرش را یافت و ایشان را نزد خود پناه داد و پرسئوس را بزرگ کرد. پولودکتس پس از مدتی به حضور دختر شاه آرگوس در قلمرويش پی برد و شیفته‌‌‌‌‌‌‌‌ی او شد، اما از ترس پرسئوس که جوانی دلاور شده بود جرأت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرد برای تصاحب وی قدمی بردارد. پس به حیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای متوسل شد و از تمام اتباعش خواست تا در جشنی برایش اسب پیشکش بیاورند. از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا که پرسئوس جوانی فقیر بود و پولی برای خرید اسب نداشت، در جشن حاضر شد و مغرورانه به گردن گرفت که به جای اسب سرِ مدوزا را برای پادشاه بیاورد. این مدوزا زنی بسیار زیبا بود که با پوزئیدون در معبد آتنا هم‌‌‌‌‌‌‌‌آغوشی کرده بود و به این ترتیب خشم ایزدبانوی کینه‌‌‌‌‌‌‌‌توز را برانگیخته بود. از این رو، آتنا او را به عفریته‌‌‌‌‌‌‌‌ای تبدیل کرد که بدنی هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون مار و چنگال‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند شیر داشت و موهای سرش به انبوهی از ماران می‌‌‌‌‌‌‌‌مانست و نگاهش به چشم هر کس می‌‌‌‌‌‌‌‌افتاد او را به سنگ تبدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

پرسئوس که انجام کاری ناممکن را بر عهده گرفته بود، به زودی هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستانی نیرومند برای خود دست و پا کرد. هرمس و آتنا به یاری او شتافتند و هدایایی ارزشمند را برایش مهیا کردند. کفش پرنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی هرمس، که قدرت پرواز را به صاحبش می‌‌‌‌‌‌‌‌بخشید، و کلاهخود هادس، که صاحبش را نامرئی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين این هدایا بودند. به این ترتیب، پرسئوس توانست به قلمرو مدوزا وارد شود و با نگریستن در سپر براقی که آتنا برایش هدیه آورده بود، از افتادن چشمش بر چشم مدوزا پرهیز کند و به این ترتیب سر او را از بدن جدا نماید. پس از آن پرسئوس در قالب پهلوانی که قدرت نامرئی شدن و پرواز کردن را داشت و در کوله‌‌‌‌‌‌‌‌اش سر مخوف‌‌‌‌‌‌‌‌ترین هیولای جهان باستان را حمل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، پیروزمندانه به سرزمینش بازگشت. اما پیش از بازگشت، حوادثی را از سر گذراند که دست کمی از ماجراجویی‌‌‌‌‌‌‌‌های اولش نداشت. او در اتیوپی، با شاهزاده خانم زیبارویی برخورد کرد که در کرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دریا بر صخره‌‌‌‌‌‌‌‌ای به بند کشیده شده بود. او آندرومِدا، دختر کِفِئوس، بود. مادرش کاسیوپئا سبک‌‌‌‌‌‌‌‌سرانه لاف زده بود که از پریان دریایی زیباتر است و به این ترتیب خشم پوزئیدون را برانگیخته بود. پوزئیدون اژدهایی دریایی را برای ویرانی شهرشان فرستاد و سروش‌‌‌‌‌‌‌‌ها گفتند اژدها تنها زمانی آرام می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد که شاه به کفاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی گناه همسرش، دخترش را قربانی کند. اما پرسئوس که شیفته‌‌‌‌‌‌‌‌ی زیبایی آندرومدا شده بود، اژدها را کشت و او را نجات داد و قرار شد با او ازدواج کند، اما داماد قبلی او که فینِئاس نام داشت و عمویش هم محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، با هوادارانش به جنگ با پرسئوس برخاست و از ادعای خود بر شاهزاده خانم دست نکشید. در نتیجه، پرسئوس سر مدوزا را در برابر ایشان گرفت و همگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان را به سنگ تبدیل کرد.

پرسئوس، به این ترتیب، با کوله‌‌‌‌‌‌‌‌باری پر از تجربه و افتخار به آرگولیس بازگشت. برخی این کوله‌‌‌‌‌‌‌‌بار را از این هم سنگین‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند. مثلاً اووید می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید پرسئوس در حین سفر به اطلس برخورد که جهان را بر دوش نگه داشته بود. اطلس نگهبان سیب‌‌‌‌‌‌‌‌های زرین هِسپریدِس هم بود. پرسئوس که خواهان این سیب‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود، از او خواست تا کمی بیاساید. اما تیتان تبعیدی، که به نیت او شک کرده بود، پیشنهادش را نپذیرفت. پس پرسئوس سر مدوزا را به او نشان داد و او را به ستونی سنگی تبدیل کرد که از دید اووید همان کوه اطلس است. بر مبنای این روایت، پرسئوس نخستین کسی بود که سیب‌‌‌‌‌‌‌‌های زرین هسپریدس را به دست آورد. بعدها یکی از همین سیب‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود که باعث شد تا سه ایزدبانوی زیبارو به پاریس پسر پریام روی آورند تا زیباترین‌‌‌‌‌‌‌‌شان را انتخاب کند و او چون آفرودیته را برگزید، دشمنی و خشم دو ایزدبانوی دیگر، آتنا و هرا، را به جان خرید و همان‌‌‌‌‌‌‌‌ها بودند که در جریان نبردهای تروا از نیروهای آخائی هواداری کردند.

بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نویسندگان این داستان رویارویی اطلس و پرسئوس را نپذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، چون در جاهایی دیگر به ماجرای رویارویی او با هراکلس پرداخته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که نواده‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسئوس محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها پس از مرگ او زاده شد.

پرسئوس پس از بازگشت به یونان، حساب‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را با دشمنان قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌اش تصفیه کرد. نخست با هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستی دیکتوس برادرش، پولودکتس، را کشت که در غیاب او مادرش را به زور به زنی یا کنیزی گرفته بود. بعد ندانسته در جریان مسابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای ورزشی دیسکی پرتاب کرد که به پدربزرگش آکریسیوس برخورد کرد و او را کشت و به این ترتیب پیشگویی سروش‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم درست از آب درآمد. در مورد مرگ پرسئوس روایت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بسیار متفاوت در جهان باستان رواج داشته است. اما آنچه همه در موردش توافق دارند، آن است که مرگ وی مدت کوتاهی پس از نبردش با دیونوسوس فرا رسید. او در این نبرد خدای نام‌‌‌‌‌‌‌‌دارِِ شراب و مستی را از پای در آورد.

در اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسئوس تمام عناصر مهم داستان‌‌‌‌‌‌‌‌های پهلوانی یک‌‌‌‌‌‌‌‌جا دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. کشمکش‌‌‌‌‌‌‌‌های خانوادگی، تلاش برای زندانی کردن فرزند، تبعید برادر، کشتن فرزند و نوه، و پدرکشی، همه در این روایت دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی برادرهای داستان با هم دشمنی می‌‌‌‌‌‌‌‌ورزند و یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر را می‌‌‌‌‌‌‌‌کشند یا تبعید می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. پدرها می‌‌‌‌‌‌‌‌کوشند تا دختران‌‌‌‌‌‌‌‌شان را در دریا نابود کنند و شخصیت اصلی داستان، در نهایت، پدربزرگش را از بین می‌‌‌‌‌‌‌‌برد. به این ترتیب، مضمون‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اصلی اساطیر یونانی که به ویژه در عصر درام برجستگی یافت، همه در داستان پرسئوس دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

ارتباط این پهلوان با سایر عناصر اساطیری نیز چشمگیر است. بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید ارتباط وی با خدایان محکم‌‌‌‌‌‌‌‌تر و تعیین‌‌‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌‌‌تر از هراکلس است. او به سادگی با خدایانی نیرومند نشست و برخاست می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. از هرمس و آتنا و هادس هدیه می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد، توسط زئوس و پوزئیدون حمایت می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و اژدهای عمویش را به سادگی از پای درمی‌‌‌‌‌‌‌‌آورد. پدرش زئوس بزرگ است و در اواخر عمر دیونوسوس را می‌‌‌‌‌‌‌‌کشد که یکی از تأثيرگذارترین شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در اساطیر یونانی است. اگر بخواهیم پهلوانان را بر مبنای تأثيرشان در جهان اساطیری و پیوندشان با موجودات آسمانی رده‌‌‌‌‌‌‌‌بندی کنیم، پرسئوس رقیبی برای خود نمی‌‌‌‌‌‌‌‌یابد.

اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی زایش پرسئوس هم بسیار جالب توجه است. داستان تکراری پیشگویی هشداردهنده‌‌‌‌‌‌‌‌اي در مورد زایش پسری، و نهاده شدنش در رودخانه یا دریا توسط خویشاوندانش، قصه‌‌‌‌‌‌‌‌اي است که برای نخستین بار در سرگذشت «شروکینِ اکدی» بدان برخورد می‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه شمار بسیار زیادی از شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌های برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی اساطیری از این الگو پیروی می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. شروکین اکدی، بنيادگذار شاهنشاهی اکد، کوروش پارسی، بنیاد‌‌‌‌‌‌‌‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، و موسی مؤسس دین یهود سه نمونه از نام‌‌‌‌‌‌‌‌دارترین چهره‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هستند که دقيقاً با همین الگوی طرد شدن در کودکی، به آب سپرده شدن، جان به در بردن با حمایت خدایان، بازگشت و انتقام پرورده شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. چنان که دیدیم، این روایت به شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی تاریخی مانند کوپسلوس هم تعمیم یافته است. پرسئوس، یکی دیگر از این شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌هاست. در مورد معنای این اسطوره، و دلالت‌‌‌‌‌‌‌‌های نمادینش مباحثی بسیار جالب و توجه‌‌‌‌‌‌‌‌برانگیز وجود دارد[10] که باید در نوشتاری دیگر بدان پرداخت. الگوی يادشده ظاهراً خاستگاهی سومری داشته است و بعدها توسط اکدیان وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری شده است. پارسیان باید آن را از بابلیان وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری کرده باشند و احتمالاً یهودیان و یونانیان آن را از پارسیان گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی زایش پرسئوس نیز بسیار معنادار است. مادرش، در برجی مفرغین زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که با بارانی زرین بارور می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. چنان که می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم زره در یونان باستان کلاهخود و سپر و گاه پوششی برای سینه را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته که از جنس مفرغ ساخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. طلا هم از دیرباز در این تمدن با شرق و ثروت‌‌‌‌‌‌‌‌های نهفته در قلمرو هخامنشی پیوند داشته است. از این روست که یونانیان فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند زره سلحشوران پارسی زرین است و در مورد ماسیست ظاهراً زرهی مشابه – احتمالا با آب طلا – را هم برای تبلیغات جنگی خود ساخته بودند! به این ترتیب، تلاش آکریسیوس برای منزوی کردن دخترش در زیر پوششی از مفرغ و چیرگی باران زرین بر این مفرغ می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند معنادار باشد. باید هنگام تفسیر این اسطوره، نقل قول هرودوت از اردشیر هخامنشی را یاد بیاوریم که می‌‌‌‌‌‌‌‌گفت با سی هزار دریک زرین جنگاوران مفرغ‌‌‌‌‌‌‌‌پوش یونانی را مغلوب کرده است. داستانی که اووید درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی تصاحب سیب‌‌‌‌‌‌‌‌های زرین روایت کرده، نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسئوس با طلا به ماجرای زاییده شدنش منحصر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. گویا به راستی هم پرسئوس محصول بذری است که از نفوذ طلای پارسی در مفرغ یونانی پدید آمده است.

جنبه‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگر اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسئوس، به وضعیت آرمانی پهلوانان جهان باستان مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. مبارزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی او با مِدوزا و اژدهای پوزئیدون از مضمون مشهورِ پهلوانِ اژدهاکش سرچشمه گرفته است و مشابه آن را در ماجراهای زئوس و هراکلس می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين توانایی او برای رهانیدن زنانِ محبوبش از خطر، چیزی است که در اساطیر سایر تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌های مشابه دارد. مثلاً در اساطیر ایرانی اسفندیار دو خواهرش را از چنگ افراسیاب نجات می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و در سنن یونانی/ سریانی اورفه برای نجات دادن همسرش به جهان زیرین می‌‌‌‌‌‌‌‌رود. چنین به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که این توانایی قهرمان نرینه برای نجات دادن قهرمان مادینه از چارچوب کهن‌‌‌‌‌‌‌‌تر و عام‌‌‌‌‌‌‌‌ترِ نجات یافتن نیروهای باروری و زندگی‌‌‌‌‌‌‌‌بخش به دست خدایان قدرتمند و جنگاور برخاسته باشد. رها شدن آب باران، که توسط نیروهای ویران‌‌‌‌‌‌‌‌گر خشک‌‌‌‌‌‌‌‌سالی زندانی شده، و بازگشت نیروی زایندگی بهاری که در جهان زیرین زمستانی مدفون شده، نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از اشکال مرتبط با این چارچوب هستند.

پرسئوس، با توجه به این عناصر، مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از تمام قالب‌‌‌‌‌‌‌‌های مشهور و عام برای پهلوان اساطیری را در خود گرد آورده است. او یکی از نخستین کسانی است که پس از مرگ توسط آتنا جاویدان می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و همراه با همسرش، آندرومدا، در آسمان جای می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد و صورت فلکی برساوش و «بانو در زنجیر» (امرأةالمسلسله) را می‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. او نیای تمام شاهان دوری محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و از هر دو سوی پدر و مادر، پدرِ پدربزرگِ هراکلس است که بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين پهلوان یونانی تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. هراکلس، با وجود اهمیتی که در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ادبی یونانی دارد و سرمشقی که به افرادی مانند اسکندر بخشیده است، از نظر موقعیتش در اساطیر به هیچ عنوان هم‌‌‌‌‌‌‌‌پایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسئوس نیست. او الگوی نجات نیروی بارور مادینه را فاقد است و اساطیر زایش‌‌‌‌‌‌‌‌اش بسیار ساده‌‌‌‌‌‌‌‌تر هستند. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين عنصری که در هراکلس وجود دارد، ماجرای دوازده خوان مشهورش است که، چنان که گفتیم، سرمشقی سومری دارد. با وجود این، از محتوای معنایی عمیق شرقی‌‌‌‌‌‌‌‌اش برخوردار نیست. دشواری‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که گیل‌‌‌‌‌‌‌‌گمش برای رهایی از مرگ و چیرگی بر نابودی تحمل می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، یا هفت خوانی که اسفندیار برای دستیابی به تقدس و رویین‌‌‌‌‌‌‌‌تن شدن پشت سر می‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد، در داستان هراکلس به انجام کارهای سختی به عنوان یک برده تبدیل شده است. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين رفتار هراکلس با اعضای خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌اش و کشتاری که در هنگام مستی از فرزندانش می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، با رفتار خویشتن‌‌‌‌‌‌‌‌دارانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پرسئوس قابل مقایسه نیست که پس از کشتن پدربزرگش از فهمیدن موضوع ناراحت می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و در این مورد افسوس می‌‌‌‌‌‌‌‌خورد!

هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنین رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هراکلس و پرسئوس با شراب هم قابل مقایسه است. هراکلس به باده‌‌‌‌‌‌‌‌نوشی و مستی شهرت داشته و چنان که گفتیم برخی از دیوانگی‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را هم در زمان مستی انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌داده است. اما پرسئوس کشنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی خدای شراب است و این در اساطیر یونان باستان نقشی بسیار مهم است. چون خودِ دیونوسوس مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از ماجراهای مرگبار را از سر می‌‌‌‌‌‌‌‌گذراند و با کمک نیروی برخاسته از مستی از بسیاری از دشواری‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌رهد و بر بسیاری از دشمنانش چیره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. این الگوی مخالفت با مستی و شراب‌‌‌‌‌‌‌‌خواری، از سویی با آموزه‌‌‌‌‌‌‌‌های زرتشتی شباهت دارد که نوشیدن «شراب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که خشم می‌‌‌‌‌‌‌‌آورد‌‌‌‌‌‌‌‌» را گناه می‌‌‌‌‌‌‌‌دانست[11]، و از سوی دیگر به روایت کسنوفانس از زندگی کوروش در کوروپدیا شباهت دارد که می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید کوروش نوجوان هنگام اقامت نزد پدربزرگش در دربار ماد، از شراب‌‌‌‌‌‌‌‌خواری او ناخشنود بود و این امر را به شکلی به پدربزرگش اعلام کرد. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به روایت کتسیاس و دوریس ساموسی از ایرانیان ارجاع داد. در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا که می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند شاه ایران هرگز آن‌‌‌‌‌‌‌‌قدر مشروب نمی‌‌‌‌‌‌‌‌نوشد که مست کند. تنها استثنا در این مورد جشن مهرگان بود که شاه در آن همراه با درباریانش شادنوشی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و به همراه ایشان به رقص پارسی می‌‌‌‌‌‌‌‌پرداخت. کتسیاس در توصیف این رقص گفته است که همراه با شمشیر و سپر انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و عضلات بدن را محکم و استوار می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است؛ الگویی که گویا در ساخت مجسمه‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی از پرسئوس بسیار مورد توجه قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته است.

پرسئوس، که به خاطر ارتباطش با ایرانیان در این متن مورد وارسی دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر قرار گرفت، تنها عنصر اساطیری یونانی نیست که بند نافش را با خاستگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های شرقی خویش حفظ کرده است. چنان که گفتیم، پلوپس هم که نیای قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آخائی است، شرقی پنداشته می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. او پسر تانتالوس، شاه لودیا، بود. به این ترتیب، خودِ یونانیان به خاستگاه شرقی خویش باور داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند که بخش مهم‌‌‌‌‌‌‌‌تر و متمدن‌‌‌‌‌‌‌‌ترِ «یونانیان» در آسیای صغیر و قلمرو لودیا مقیم‌‌‌‌‌‌‌‌اند. چنان که جد مشترک قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آخائی – یعنی نخستین قومی که در ادبیات همری به عنوان ساکنان یونان مورد اشاره واقع شدند – خود تباری لودیایی داشتند. این باقی ماندن رگ و ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خاوری تمدن یونانی در اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی کادموس هم دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. چنان که گفته شد، این شاهزاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی فنیقی بنیادگذار شهر تبس بود و جالب آن که بر مبنای اساطیر یونانی هم او برای نخستین بار الفبا را به مردم معرفی کرد. با جمع بستن این شواهد آشکار می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که اساطیر یونانی بسیار دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر و منصفانه‌‌‌‌‌‌‌‌تر از نویسندگان پرشوری مانند هرودوت و ایسوکراتس تحولات تاریخی تمدن یونانی را در خود ثبت کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

از قهرمانان دیگری که ارتباط‌‌‌‌‌‌‌‌شان با شرق می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند جالب باشد، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان از بلِروفون نام برد که یکی دیگر از قهرمانان اژدهاکش است و پس از به دست آوردن اسبی بالدار بر هیولایی به نام خیمِرا غلبه می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. نام خیمرا از قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی و مهاجم کیمری برگرفته شده است. کافی است به زادگاه بلروفون، یعنی لیکیه، بنگریم تا ببینیم این اسطوره درگیری قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي لیکیایی و مقابله‌‌‌‌‌‌‌‌شان با قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌گردِ کیمری را روایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. شخصیت دیگر، آدونیس پسر فوئنیکس است. آدونیس نامی سریانی دارد و همان «اَدونا»ی سریانی به معنای «سرور ما» است. ادونا خدایی بود که در گستره‌‌‌‌‌‌‌‌ی وسیعی از بابل تا فنیقیه پرستیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد و چنان که از نام پدرش برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید، تباری فنیقی داشت. او بعدها در دين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي رازآمیز یونانی نقشی مرکزی بر عهده گرفت. بخش مهمی از اشعار سافو به توصیف و ستایش او اختصاص یافته است.

 

 

  1. پلوتارک می‌گوید به دستور آمیلیوس آن‌قدر از خوابیدنش جلوگیری کردند تا مُرد.
  2. ادیسه، کتاب سوم.
  3. ادیسه، کتاب دهم.
  4. هرودوت، کتاب یکم، بند 125.
  5. هرودوت، کتاب هفتم، بند 61.
  6. هرودوت، کتاب دوم، بند 91.
  7. هرودوت، کتاب ششم، بند 53.
  8. هرودوت، کتاب ششم، بند 54.
  9. هرودوت، کتاب هفتم، بند 150.
  10. Callwell, 1989.
  11. زرتشت در مورد نوشیدن شراب انگور قواعد زیادی وضع نکرده است، اما بحث مفصلی درباره‌ی هوم دارد و آن را به دلیل آن که «سرخوشی‌اش خشم نمی‌آورد» و باعث مستی نمی‌شود، ستوده است.

 

 

ادامه مطلب: بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان – گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی – سخن دوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دین یونانی – چهارم: ماجرای آدم‌‌‌‌‌‌‌‌خواری و قربانی انسان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب