پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان – گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی

بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان

گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی

سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی

یکی از ارکان اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی، ماجرای ظهور ناگهانی فلسفه در یونان باستان است. عناصر تشکیل دهنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی این باور عبارتند از:

الف) تفکر فلسفی نظامی از اندیشه است که خاستگاه غربی و یونانی دارد و در مقابل تفکر دینی و اساطیر شرقی و آسیایی قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد؛

ب) یونان زادگاه فلسفه است؛

پ) فلاسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آغازین یونانی بودند و خود را یونانی می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند؛

ت) فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی در محیطی یونانی رشد کرد و سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شاهنشاهی هخامنشی بر قلمروهای یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌نشین ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فلسفه را در این مناطق خشکاند.

پیامدهای این قصه به قدر کافی آشکار است. در حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اقتدار آکادمیک، تمام تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌های کلاسیکِ فلسفه کار خود را از اندیشمندان یونانی آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و امتیاز ظهور اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فلسفی را به یونان منحصر می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند. تمایز مرسوم میان فلاسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیشاسقراطی و پساسقراطی هم همواره پذیرفته می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و هر دو رده از این اندیشمندان یونانی فرض می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند.

برای این که بتوانیم در مورد این قصه داوری کنیم، باید چند پرسش مشخص طرح کرده و بر مبنای شواهد تاریخی به آنها پاسخ دهیم.

نخست: نخستین فلاسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان در چه مناطقی به دنیا آمدند، و منسوب به کدام شهر و دولت بودند؟

دوم: خودشان چه هویتی برای خود قائل بودند و خود را به کدام فرهنگ و تمدن و دولت منسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند؟

سوم: خاستگاه اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌های این فیلسوفان چه بود و چه جریانات اجتماعی و فرهنگی‌‌‌‌‌‌‌‌ای در زایش فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان دخیل بوده است؟

تاریخ فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کلاسیک غربی، پاسخ‌‌‌‌‌‌‌‌هایی سرراست و روشن را برای این پرسش‌‌‌‌‌‌‌‌ها در آستین دارد. بر مبنای این چارچوب نظری، نخستین فیلسوفان جهان «یونانی» بودند، که در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای مستقل و آزاد یونانی زاده شده و بر هویت خویش به عنوانی یونانیانی متمایز با بربرها آگاه بودند. تأثير شاهنشاهی هخامنشی بر این جریان فکری هم همواره زیان‌‌‌‌‌‌‌‌مند و آسیب‌‌‌‌‌‌‌‌زننده ارزیابی شده است. در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي بیستم برداشت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در نقد این چارچوب ساده‌‌‌‌‌‌‌‌انگارانه به انجام رسید که مشهورترین موج‌‌‌‌‌‌‌‌های آن در دهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی 20، 70، و 90 برخاستند. پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌گران غربی نیز به تدریج دریافتند که هر چه در تاریخ عقب‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌رویم و به متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی کهن‌‌‌‌‌‌‌‌تری رجوع می‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، ارجاع به وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌ها از ایران و اهمیت فرهنگ ایرانی در چشم فیلسوفان یونانی و تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان سرگذشت ایشان برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌تر و پررنگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌شود[1]، و عناصر وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری شده از جهان‌‌‌‌‌‌‌‌بینی، اخلاق و و عناصر دینی ایرانی آشکارتر می‌‌‌‌‌‌‌‌نمایند[2].

در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا قصد ندارم به بازگو کردن تمام مواردی که دِین فیلسوفان یونانی به تفکر ایرانی را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد بپردازم، چون با این کار از مسیر اصلی بحث دور خواهیم افتاد و به متنی خواهیم رسید كه بیشتر در قلمرو فلسفه و اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی رده‌‌‌‌‌‌‌‌بندی می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، نه تاریخ فرهنگ. از این رو، تنها به عنوان یک گوشزد، اشاره به این نکته را لازم می‌‌‌‌‌‌‌‌دانم که حقیقت وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌هاي معنایی از فرهنگ مسلط ایرانی را نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی غیراصیل یا بی‌‌‌‌‌‌‌‌محتوا بودن فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دانم و به رده‌‌‌‌‌‌‌‌ای از پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌ها که به عنوان مثال افلاطون را مرید شخصِ زرتشت می‌‌‌‌‌‌‌‌دانند[3]، باور ندارم. بلکه آنچه را در سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي چهارم و پنجم پ.م. رخ داده، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون شبکه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از آرا و افکار متداخل می‌‌‌‌‌‌‌‌بینم که در گوشه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از گیتی – به دلیل موقعیت ویژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آن گوشه – به ظهور فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی انجامیده، و امروز به عنوان رخدادی مستقل از زمینه و کنده شده از خاستگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های جغرافیایی و تاریخی‌‌‌‌‌‌‌‌اش بازنموده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

 

 

  1. Hopfner, 1925.
  2. Gotze, 1923.
  3. Reitzenstein, 1924.

 

 

ادامه مطلب: بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان – گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی – نخست: ماجرای فیلسوفان پیشاسقراطی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب