پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش نخست: کیستیِ بهار – گفتار نخست: تبارنامه‌‌ی بهار

بخش نخست: کیستیِ بهار

گفتار نخست: تبارنامه‌‌ی بهار

نام اصلی آن کسی که بعدها با نام بهار شهرت یافت، محمدتقی صبوری بود. او در سال 1265 خورشیدی در محله‌‌ی سرشور مشهد به دنیا آمد. پدرش میرزا محمد کاظم صبوری، ملک‌‌الشعرای آستان قدس رضوی بود و مادرش زنی از تبار اشراف گرجی بود که در دوران شاه عباس صفوی به ایران کوچیده و بازرگانانی دولتمند از میانشان ظهور کرده بودند. نیای سوم این زن که افراسیاب گرجی نام داشت، اسلام آورده و به تجارت پرداخته بود و هم خودش و هم نوادگانش تعصبی در دین اسلام داشتند که به نواده‌‌ی دختری‌‌شان، یعنی مادر بهار نیز به ارث رسید.

میرزا محمد کاظم صبوری، پدر بهار، نواده‌‌ی میرزا احمد صبوری کاشانی بود که در دوران فتحعلی‌‌شاه شاعری نامدار محسوب می‌‌شد و به سال 1192 درگذشته بود. خودِ این مرد از نوادگان امیر غیاث‌‌الدین نامی بود که در دوران شاه عباس دوم صفوی از سرداران بزرگ و خوشنام ایران محسوب می‌‌شد و به همین دلیل حکومت کاشان را به او داده بودند. این غیاث‌‌الدین از کردان دنبلی بود و خاندان خودش در خوی ریشه داشتند.[1] خاندان ضرابی در کاشان از نوادگان مستقیم او هستند و بنابراین خویشاوند خاندان بهار محسوب می‌‌شوند. ناگفته نماند که خاندان غیاث‌‌الدین هم نسب خود را به برمکیان و پیش از آن به فرزندان خسرو انوشیروان می‌‌رساندند. دلیل این که محمدتقی صبوری نام بهار را برای خودش و روزنامه‌‌هایش انتخاب کرد، همین است و در این کار به معبد بودایی نوبهار که کاهنان اعظمش برمکیان بودند اشاره دارد. او بعدتر بر همین مبنا با نام بهار شهرتی بیشتر یافت و نام خانوادگی فرزندانش نیز بهار باقی ماند. در دوران خودش، بسیاری او را به نام ملک نیز می‌‌نامیدند که اشاره به منصب ملک‌‌الشعرایی‌‌اش داشت.

در خاندان بهار چندین شاعر نامدار دیگر نیز پرورده شده‌‌اند. فتحعلی خان صبا که ملک‌‌الشعرای دربار فتحعلی‌‌شاه بود، از نوادگان امیر غیاث‌‌الدین و خویشاوند پدر بهار محسوب می‌‌شد. این فتحعلی‌‌خان برادری داشت به نام میرزا محمدعلی خان ضرابی که وزیر لطفعلی‌‌خان زند بود و خود پسری داشت به نام میرزا احمد صبور که ندیم و همدم و کاتب عباس میرزا بود، و در جریان جنگهای ایران و روس در تالش شهید شد. میرزا احمد صبوری هم طبعی روان و زبانی گشوده داشت و دیوان او که چهار هزار بیت شعر داشته، گویا در آتش‌‌سوزی خانه‌‌ی پدری بهار از میان رفته باشد. اما از او اشعاری در تذکره‌‌ها نقل شده که دو نمونه‌‌اش چنین است:

باز از دم جان بخش صبا صفحة غبرا         شد تازه‌‌تر از ساحت این گلشن خضرا

گوئی كه به بر‌‌كرده زمین خلعت اكسون        گوئی كه بپوشیده جهان كسوت دیبا

بیزد به جهان باد همه عنبر اشهب        ریزد به زمین ابر همه لؤ لؤ لا لا

چون روی بتان، رهزن دین لالة سوری       چون چشم نگار، آفت جان نرگس شهلا

آراسته روی، چمن از سبزه بدان سان        كز باغ جنان برده گرو عرصة دنیا

مانا كه جبین سوده به خاك در خاقان       كاید همه دم باد بهاری فرح افزا.…

و

چیست آن دریای نورانی كه عقلش گوهراست      رشحه‌‌ای ز امواج فیضش صد چو بحر اخضراست

فیض آن بی منتها و جود آن بی غایت است       لطف آن شادی فزا و طبع آن جان پرور است

گاه جودش، نوح را بر كوه جودی رهنماست       گاه لطفش، خضر را بر آب حیوان رهبر است

غرقه‌‌ی دریا نه جز زهر فنا نوشد، ولیک       هرغریقی را در آن، شهد بقا در ساغر است

صد هزاران ماهی سیمین بر و زرین پشیز        اندر آن بینی كه‌‌شان از ماه انور پیكر است

از نم فیضش هزاران لاله و گل بردمید        كاین سپهر نیلگون ز آنها یكی نیلوفر است

قطره ها گاه تلاطم زان به روی چرخ ریخت      كاندر او این زیور و زیب از نجوم و اختر است

زنده روح كائنات از طبع روح‌‌افزای آن        راست همچون جسم از جان و عرض از جوهر است

گوهر هستی چرا بخشد جهان را رایگان        زان كه دریای وجود احمدی را گوهر است

محمد کاظم صبوری سومین نسل از فرزندان این میرزا احمد صبوری بوده است. او در زمان خود شاعری چیره دست و مشهور بود. در حدی که بعد از مرگ محمود خان ملک‌‌الشعرای صبا (نوه‌‌ی فتحعلی‌‌ خان صبا) که سرکرده‌‌ی شاعران دربار ناصرالدین‌‌شاه بود، از او دعوت کردند تا به تهران برود و منصب ملک‌‌الشعرایی شاه قاجار را بر عهده بگیرد. اما او نپذیرفت و در مشهد ماند و از اینجا معلوم می‌‌شود که پدر بهار مردی متدین و پایبند به آستان قدس رضوی بوده است. دیوان صبوری به چاپ رسیده و در آن قصیده‌‌هایی بلند و موزون یافت می‌‌شود. از این دست:

صبحدم باد صبا با نفس غالیه بار        آمد و نامه‌‌ای آورد ز فرخنده بهار

نامه‌‌ای، بخ بخ، كز خط عبیرآمیزش        شد هوا غالیه‌‌افشان و صبا غالیه‌‌بار

نامه‌‌ای روح‌‌فزا چون دم جان‌‌بخش مسیح        نامه‌‌ای نافه‌‌‌‌گشا چون خم ‌‌گیسوی نگار

نامه‌‌ای حرف به حرفش شده از روح رقم        نامه‌‌ای سطر به سطرش شده از راح نگار

صاحب نامه همان صاحب رنگین‌‌رخ دوست      كاتب نامه همان كاتب‌‌ مشكین‌‌خط یار

غرض، آن نامه بیاورد و در اسپرد به رعد        تا خطیب‌‌آسا خواند به همه اهل دیار

رعد بوسید مر آن نامه و بگشودش مهر       ریخت زآن، خرمن خرمن، به زمین مشك تتار

سپس از حمد خدا، خواند به آواز بلند        راست چونان كه بپیچید صدا در كهسار

كایها الناس! بدانید سراسر كه منم        نزهت روضة رضوان و مرا نام بهار…

و

سوی ما دیگر به ناز آن دلنواز آید، نیاید        عمر بود و رفت، عمر رفته باز آید، نیاید

در عراق آمد دلم، كامی ‌‌نجست از وصل جانان      ماه عالم‌‌تاب من جز از حجاز آید، نیاید

نشكفد دل تا نبیند از دهانش یك تبسم       یا رب از باغ مراد این غنچه باز آید، نیاید

هر كه از سرّ دهانش یافت رمزی، بست لب را      این حدیث اندر زبان اهل راز آید، نیاید

آنچنان كز نشئة می، ‌‌قامت آن سرو بالا       سرو از باد صبا در اهتزاز آید، نیاید

هر كه محراب دو ابروی تو دید، ای قبلة جان      سوی مسجد دیگر از بهر نماز آید، نیاید

این شعرها چیره دستانه سروده شده‌‌اند، اما چه از نظر محتوا و چه در سبک و شور با‌‌ آنچه بعدتر در آثار بهار می‌‌بینیم یکسره تفاوت دارند. در واقع خاندان بهار، از جمله پدرش، شاعران چیره دست مکتب بازگشت بودند و زبان خراسانی را با کامیابی در زمینه‌‌ای از مضمونها و آرایه‌‌های ادبی به کار می‌‌گرفتند که کمابیش مندرس و تکراری شده بود. تنها با مرور اشعار صبا و صبوری است که می‌‌توان گسست عمیق ادبی در شعر بهار را درک کرد و فاصله گرفتن چشمگیر او از سنت ادبی روزگارش را فهمید. آنچه که معمولا درباره‌‌ی بهار نادیده انگاشته می‌‌شود، آن است که او را با شاعرانی مقایسه می‌‌کنند که گاه یکی دو نسل بعد از خودش آمده بودند و سخت زیر تاثیر نوآوری‌‌های او و سایر شاعران مشروطه‌‌گرا قرار داشتند. در حالی که بهار را باید با نسل پیش از خود و معاصرانش مقایسه کرد، که شاعرانی نیرومند و مسلط بر ادب پارسی بودند، که از نگاهی کاملا سنت‌‌گرا به ادبیات می‌‌نگریستند و به خصوص بخشی از جنبش ادبی مکتب بازگشت محسوب می‌‌شدند. اگر در این زمینه‌‌ی تاریخی درست به بهار نگریسته شود، داوری دقیقتری درباره‌‌اش ممکن می‌‌گردد. در این حالت، بی‌‌اغراق باید وی را به عنوان پایه‌‌گذار شعر نو به رسمیت پذیرفت.

P:\pix\projects\iranzamin\modern\11chronicle\1285-1300\Malek oshoaraye Bahar_004.jpg

 

 

  1. شاید برای علاقمندان به علم‌الانساب جالب باشد که بدانند خاندان وکیلی طباطبایی تبریزی که من بدان تعلق دارم، از راه چند ازدواج با خاندان کردان دنبلی آذربایجان و خوی مربوط هستند و بنابراین خویشاوندی دوری با خاندان بهار دارند. بگذریم که این سطح از خویشاوندی را به نظرم بخش عمده‌ی خانواده‌های ایرانی با هم داشته‌اند و دارند!

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: دوران کودکی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب