گفتار سوم: پایگاه دانایی بهار
چنین مینماید که بهار در زندگی طولانیاش به هر مناسبتی از کسانِ گوناگون چیزهای مختلف آموخته باشد. در واقع گذشته از آنچه که بهار نزد پدرش و در خانه آموخت، نشانی از تحصیل رسمی در زندگینامهاش دیده نمیشود. میدانیم که علوم قدیمی را در سنین خردسالی یاد گرفته و شاهنامه را از پدرش آموخته است. همچنین خبر داریم که مدت کوتاهی زبان و ادبیات عرب را نزد ادیب نیشابوری میخواند و باز دربارهی آموزشی که نزد هرتسفلد در زبان پهلوی دید خبرهایی داریم. اما در تمام این موارد موقعیت او بیشتر به آموزندهای تفننی شباهت دارد و نه دانشجویی رسمی که موظف به یادگیری چیزی باشد و در آزمونی برای دریافت مدرکی شرکت کند. در واقع چنین مينماید که بهار با وجود دریای دانشی که گرد آورده بود و مهارت و قدرتی که در کاربستشان از خود نشان میداد، هرگز در هیچ آزمونی شرکت نکرده باشد. تنها چیزی که شبیه به آزمون دربارهاش رخ داده، تحدیهایی است که بر سر برتری شعری در نوجوانی داشت و آن سرودن فیالبداههی رباعیها را به سختی میتوان به آزمونی رسمی یا مرسوم تشبیه کرد، چرا که در دوران سنتی نیز به ندرت و تنها هنگام دعواهای شاعران در دربار نمود مییافته است و در ضمن بهار آخرین کسی است که با این شیوه برای تثبیت در جایگاه ملکالشعرایی آزموده شده است.
تمام کسانی که به بهار چیزی آموزاندند، دوست یا خویشاوند او بودند. تنها کسی که در این میان میتوان او را استاد قلمداد کرد، ادیب نیشابوری است که دلبستگی شدیدی به شعر کلاسیک و اصول ادب سنتی داشت. وقتی بعدها بهار از تجدد ادبی سخن گفت و روزنامهی نوبهار را منتشر کرد، میانهاش با ادیب نیشابوری به هم خورد و استاد او را طرد کرد. بهار در این میان شعری سرود که میتوان آن را یکی از نخستین بیانیههای شعر نو و نقد شعر سنتی محسوب کرد. این شعر قصیدهایست به مطلع:[1]
تا به چند اندر پی عشق مجازی چند با یار مجازی عشقبازی
و در آن بهار این بیتها را آورده است:
چون بهار از شاهد معنی سخن گو نز بت نوشادی و ترک طرازی
بهار در همین شعر بدخواهان و بدگویان خویش را با زبانی تند هجو کرده و بیتهای پایانی شعرش چنین است:
زین کلام پارسی گفتند بر من آنچه گفتند اندر آن گفتار تازی
عیب دیبا گوید آن مردک و لیکن عیب خود بیند گه دیباطرازی
آنکه نازد بر ستوری ژندهپالان چون کند با حملهی مردان غازی
خصم من خُرد است و آری خرد دارد صعوه را اندیشهی چنگالبازی
او در اینجا به ادیب نیشابوری و هوادارانش کنایه زده است. چون تعبیر «بت نوشادی» و «ترک طرازی» را ادیب در شعری به کار برده بود و بهار نوبتی در ریشخند او گفته بود که شهرهای نوشاد و طراز امروز خارج از مرزهای ایران و زیر سیطرهی روسها قرار دارند. ادیب هم در مقام پاسخ به همراه شاگردانش بهار را شعردزد میدانست و میگفت او از دیوان بهار ترک شیروانی برگرفته است. این بهارِ شیروانی شاعری بود از دوستان ملکالشعرای صبوری (پدر بهار) که پایان عمرش را در خانهی او گذرانده و در همانجا درگذشته بود. ادیب میگفت بهار شعرهای نغز خود را از دیوان بهار شیروانی که در خانهشان به امانت مانده وام میگیرد و گواه میآورد که در همین قصیده تعبیر «زین کلام پارسی» از بهار شیروانی است که گفته بود:
زبان ترکی و این گونه پارسی گفتن تبارکالله این معجز است، نی سخنا
با این وجود بهار بعدها که به قدرت و شهرتی دست یافت هرگز به خردهگیری و طعن ادیب نپرداخت و احترام او را همواره نگه میداشت. تا آن که قصیدهی دماوندیهاش در نوبهار منتشر شد و ادیب نیشابوری آن را خواند و چندان خوشنود شد که سپر انداخت و به مقام والای شاعری بهار اعتراف کرد.[2] البته بیتهای آغازین شعر دماوند بهار نیز به راستی شاهکاری است که هیچ یک از شاعران نو بعد از آن نتوانستهاند در وصف کوههای ایران چیزی همتای آن بسرایند:[3]
ای کوه سپید پای در بند ای گنبد گیتی، ای دماوند
از سیم به سر یکی کُلَه خود زآهن به میان یکی کمربند
تا چهر بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی، تو، ای دماوند
تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند
نی، نی، نه تو مشت روزگاری ای کوه نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسردهی زمینی از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همیگوی افسرده مباش، خوش همیخند
ای مادر سر سپید، بشنو این پند سیاهبخت فرزند
بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند…
بهار نیز به ارزش این شعر آگاه بود و با این وجود به استعداد و توانایی خود غره نشد و ادب را از یاد نبرد. وقتی که دماوندیه را در روزنامهاش به مسابقه گذاشته بود، شرطی برای شرکت کنندگان قایل شده بود:[4]
بگفتم چامهای بهر دماوند که اندر عالمش ثانی نباشد
کرا بهتر از آن گوید ز دینار کم از پنجاه ارزانی نباشد
ولی یک شرط باشد اندر این کار که گوینده خراسانی نباشد
و این شرط را برای آن گذاشته بود که ادیب نیشابوری تحدیاش را به خود نگیرد و به خاطر ناتوانی در پاسخ گفتن شعر بهار آزرده نشود.[5] این احترام مقام استاد از کسی که در واقع استادی نداشته و تحصیلات منظمی نکرده و در سنتی دانشگاهی یا مکتبی رشد نکرده، بسیار نامنتظره است.
شاید به خاطر همین دور بودن از فضاهای آموزشی مدرن بود که دایرهی دانایی بهار در زمینهی علوم سنتی محدود بود. او بیشک کتابخوان قهار و دانشاندوزی مشتاق و نابغه بوده است. اما پایگاه اصلی دانایی او حوزهای که در آن تبحر و احاطهی کامل داشت، ادبیات کهن پارسی بود. کتاب سبکشناسی او از این رو تا به امروز بیرقیب و تازه مانده که هنوز کسی پیدا نشده که به قدر بهار متون پارسی را در کلیت تاریخیشان به دقت و درستی بشناسد. بهار به جز پارسی زبان عربی را نیز به خوبی و در حد ادبا میدانست، هرچند تنها زمانی اندک آن را نزد ادیب نیشابوری آموخته بود. با این وجود نشانهای از بزرگداشت شاعران عرب یا علاقه به این زبان در آثار او دیده نمیشود و در مقابل گاه طعنی هم در کلامش میتوان یافت:[6]
دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب روشن نموده شهر به نور جمال خویش
می خواند درس قرآن در پیش شیخ شهر وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
می داد شیخ درس «ضلال مبین» بدو با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف «ضاد» وآهنگ «ضاد» رفته به اوج کمال خویش
می داد شیخ را به دلال مبین جواب وآن شیخ می نمود مکرر مقال خویش
گفتم به شیخ: راه ضلال این قدر مپوی کاین شوخ منصرف نشود ار خیال خویش
بهتر همان بود که بمانید هر دوان او در «دلال» خویش و تو اندر «ضلال» خویش
گذشته از زبان عربی، او با زبانهای دیگری تسلط نداشت. یعنی بر خلاف برخی از همگنانش هیچ یک از زبانهای اروپایی را نیاموخت و هرچه در این زمینه میدانست به طور غیرمستقیم و با واسطهی راویان ایرانی فراچنگ آورده بود. با این وجود چنین مينماید که با زبان انگلیسی و فرانسوی آشنایی مقدماتیای داشته باشد. این را از آنجا در مییابیم که شمار زیادی از فابلهای فرانسوی و شعرهای شاعران رمانتیک را از این زبان به پارسی ترجمه کرده است. ترجمههایش بسیار دقیق و درست است و سخت به اصل متن وفادار است. البته بعید نیست که یکی از دوستان فرانسهدان او ترجمهای از متن را در اختیارش گذاشته باشد، ولی حال و هوای ترجمهاش طوری است که بعید است کسی تنها به واسطهی ترجمهی کسی دیگر و بدون نگریستن به متن اصلی چنین برگردانی به دست دهد. این ماجرا دربارهی شعر درینکواتر انگلیسی هم نمود دارد که در مراسم جشن هزارهی فردوسی قصیدهی بلندی به زبان انگلیسی برای حاضران خواند و بهار فیالمجلس آن را به شعر نوی پارسی برگرداند و مایهی حیرت و تحسین حاضران شد. این متن را هم قاعدتا یکی از حاضران برایش ترجمه کرده، اما باز ردپای اصل متن انگلیسی را در کار بهار میتوان یافت.
بنابراین بیشتر چنین مینماید که بهار نیز مانند بیشتر ادیبان روزگار خود با زبانهای اروپایی آشناییای داشته باشد، اما به خاطر اقامت نکردن در غرب در استفاده از آن روان و چیره دست نبوده باشد. بهار بر خلاف بسیاری از معاصرانش همین آشنایی مقدماتی را دستمایهی لاف و گزاف قرار نداد و هرگز جز چند اشارهی رندانه در شعرهایی، دربارهی زباندانیاش، حتا در مورد عربی و پهلوی که آنها را بسیار خوب میدانست، دعویای نداشت. بر همین مبنا هم نویسندگان بعدی که گاه در صدد فرو کاستن از ارج و جایگاهش هم بودهاند، او را به ندانستن زبان متهم کردهاند. در واقع با مقایسهی ارجاعهای بهار به اسامی اروپایی و آثاری که به پارسی برگردانده، با اصلِ متون، روشن میشود که او بیشک از نیما بیشتر با زبان فرانسه آشنا بوده، و احتمالا در حد دکتر حمیدی شیرازی انگلیسی را میدانسته است.
مهمترین خصلت بهار اشتیاق و عطش سیریناپذیرش برای دانستن و آموختن بود. بهار در سال 1300 تازه فرا گرفتن زبان پهلوی را آغاز کرد و یکی از پنج ایرانی پیشتاز در این زمینه بود. دیگران عبارت بودند از مینوی و پورداوود و کسروی که همراه با او به خانهی هرتسفلد میرفتند و درس میگرفتند،[7] و پنجمی هم صادق هدایت بود که در هند این زبان را آموخته بود. بهار نخستین شاعر پارسی دوران جدید است که زبان پهلوی میدانسته است.
هرچند بسیار غریب مینماید، اما انگار که بهار حتا پیش از آشنایی با هرتسفلد هم با زبانهای کهن ایرانی و حتا پهلوی آشناییای داشته است. او در «آیینهی عبرت» که در بیست سالگی و در مشهد سروده، میگوید:[8]
درگه گشتاسپ شه دین کرد پیدا زردهشت کرد یزدان را جدا از دیو و دوزخ از بهشت
گفت بیداد و دروغ و ریمنی زشت است زشت راستی جو در منشت و در گوشت و در کنشت
پارسا مرد آنگه ورزد مهر و داد و کار و کشت راستی و ورزش و دادند درهای بهشت
پنجگه باید نماز آورد پیش اورمزد
کرد باید دوری از اهریمن و خونی و دزد
برخی از این عناصر مانند نمازهای پنجگانهی زرتشتی یا اهمیت کشت و کار را ممکن است بهار از دوستان زرتشتیای که در خراسان داشته آموخته باشد. اما کلیدواژگانی دینی مانند ریمنی در آن هنگام چندان بین فرهیختگان رایج نبوده و به خصوص بازی بهار با کلمات پهلوی مَنیشن و کُنیشن و گُویشن و برگرداندنشان به منِشت و گُوِشت و کُنِشت تکان دهنده است. اینها در واقع تحریفی از شکل اوستایی گفتار، اندیشه و کردار نیک (هووَخت، هومَت، و هووَرشت) هستند. کمی بعد بهار همین بنِ ورزیدن را در قالب ورزش به کار گرفته که باز کلیدواژهای دینی است که در این شکل در زندهای پهلوی دیده میشود و در زبان اوستایی هم ریشهی همسانی دارد. گذشته از این صورتبندی دین زرتشتی از دید بهار آن هم در بیست سالگی بسیار بسیار پخته مینماید. این که کسی در سال 1285 اصول این دین را داد و مهر و ورزیدن (آباد کردن گیتی) بداند و بگوید زرتشت دیو را از یزدان و بهشت را از دوزخ جدا کرد، نشانگر دید بسیار عمیق سراینده است، که آن هم در اواخر قرن نوزدهم و نزد جوانی بیست ساله در مشهد بسیار بسیار غریب مینماید.
نکتهی دیگری که نشان میدهد گویا بهار پیشاپیش به شیوهای با زبانهای باستانی ایران آشنایی داشته، در همین شعرِ «آیینهی عبرت» یافتنی است. بهار هنگام شرح ظهور دولت ساسانی گزارشی دقیق از کارنامهی اردشیر بابکان را به دست میدهد[9] که در آن هنگام تنها به زبان پهلوی وجود داشته و تازه سی سال بعد توسط احمد کسروی به پارسی برگردانده شد. گزارش بهار بسیار دقیق و درست است و در هیچ منبع دیگری به این شکل وجود ندارد، مگر در کارنامهی اردشیر بابکان که در آن زمان تنها به زبان پهلوی وجود داشته و نسلی از شرقشناسان که آن را به زبانهای اروپایی برگرداندند همنسلان بهار بودهاند.
اما به هر صورت در زندگینامههای او این ریزهکاریها نادیده انگاشته شده و فرض بر آن است که او نخستین بار نزد هرتسفلد زبان پهلوی را از پایه آموخت. بهار در زمانی که شاگردی هرتسفلد را میکرد، سی و پنج سال داشت و سابقهای درخشان به عنوان روزنامهنگار و رهبر حزب و نماینده مجلس و ملکالشعرا را در پشت سر خویش داشت که وزنه و سنگینیاش معمولا مردمان را سکون و رکود و غرور گرفتار میسازد و از یادگیری بیشترشان جلوگیری میکند. اما در مورد بهار هیچ نشانی از این عارضه نمیبینیم و او تا آخرین روز عمر همچنان ذهنی چالاک و پوینده داشته است. این پویایی ذهنی وقتی نمایانتر میشود که به دشواریهای زندگی شخصی بهار در این دوران نیز توجه کنیم. بعد از آن که سید ضیاء به قدرت رسید، بهار را همراه رهبران سیاسی دیگرِ تهران زندانی کرد. بهار چند ماه بعد از این حبس خانگی آزاد شد و دقیقا در همین هنگام بود که دورهای فشرده از مطالعه و تحقیق را بر زبان پهلوی آغاز کرد.
وقتی به اندوختهی دانایی بهار در اشعارش بنگریم و آثارش را از این زاویه تحلیل کنیم، به این نتیجه میرسیم که او بیشک یکی از داناترین مردان روزگار خود بوده است. سبکشناسیِ او نشان میدهد که تقریبا تمام متون پارسی و عربیِ موجود و شناخته شده در ایرانِ آن روزگار را در سراسر گسترهی تاریخیاش خوانده و حتا وقتی به مرزی مانند زبان پهلوی رسیده از آن نیز گذر کرده و متون پهلویِ موجود را نیز به این اندوخته افزوده است. گذشته از ادبیات پارسی که او استاد بینظیر آن بود، دانش بهار در زمینهی تاریخ نیز به راستی چشمگیر است.
بهترین شاهدی که پختگی دید او در زمینه را نشان میدهد، همین شعر بلند و زیبای «آیینهی عبرت»[10] است که در 1285 سروده شده است و از چند نظر بی همتاست. نخست آن که بهار در این منظومهی طولانی که بیش از ششصد بیت دارد، کل تاریخ ایران را مرور کرده است و این اولین بار است که شاعری خطاب به شاه مانند معلمی سراسر دو هزار و پانصد سال تاریخ کشور ایران را گواه میگیرد. دوم آن که گفتیم این اولین شعری است که ملکالشعرایی با این لحن در سرزنش و هشدار به شاه مینویسد و بعد در مجلهای منتشرش میکند. سومین دلیل اهمیت این شعر که اینجا به کارمان میآید، آن است که میتوان با خواندنش به پایگاه دانایی بهار پی برد.
باید توجه داشت که بهار در زمان سرودن این شعر تازه بیست ساله داشته و مشیرالدوله پیرنیا که نخستین کتاب تاریخ مدرن ایران باستان را به پارسی نوشت و آثار شرقشناسان را به ایرانیان معرفی کرد، در این هنگام جوانی سی ساله بوده و هنوز به نوشتن تاریخ خود دست نبرده بود. محتوای «آیینهی عبرت» امروز برای ما آشنا و بدیهی مینماید. اما باید توجه داشت که نخستین کتابی که به فارسی منتشر شد و تاریخ کوروش و کمبوجیه را توضیح داد، «تاریخ ایران باستان» به قلم پیرنیا بود که در سال 1306 یعنی حدود بیست سال بعد از شعر بهار چاپ شد.
بهار در ابتدای این شعر مرز جغرافیای ایران را مشخص میکند و آن را «از آنسوی دجله تا بدین سوی هرات» میداند. یعنی به روشنی درچارچوب ایران زمین میاندیشد و بعد از این هم همیشه سراسر پهنهی ایران زمین را در نظر دارد و نه تنها کشور ایران را. او تاریخ ایران را از خاستگاهی اساطیری آغاز میکند و کیومرث را اولین شاه میداند و با ترتیبی شاهنامهای پیش میآید تا به بیوراسپ میرسد و او را به خاطر استبداد ملامت میکند و گوشهای به شاه میزند که به او مانند نشود. بعد همچنان طبق سنت قدیم ایران هخامنشیان را در بهمن و دو دارا خلاصه میکند و به اسکندر میرسد و از اینجا به بعد از سنت تاریخنگاری قدیم ایرانی فاصله میگیرد. او برخلاف روش مرسوم در آن دوران، اسکندر را پیامبر و جهانگشایی دادگر معرفی نمیکند. بلکه «پور فیلیپ» را «اسکندر منحوس» مینامد که ترجمهای از همان «گجستک اسکندر» پهلوی است. بهار او را نمایندهی کبر و نفاق میداند و میگوید کشور از او «بیمقدار و خوار» شد. بعد از «نهضت اشکانیان» و «رایت ساسانیان» سخن میگوید. او در این شعر از «سیاکزارِ ماد»، «شاهزادهی پارس، کوروش» سخن میگوید و روایت کسنوفون از خویشاوندی این دو را نقل میکند. او تصویر روشن و دقیقی دربارهی کوروش دارد و میگوید:[11]
کوروش آیینهای نیک آورد در کشور پدید شیوهی قانونگزاری او به عالم گسترید
جادهها افکند و در فرسنگها خرسنگ چید نیز او ایجاد کرد آیین چاپار و برید
در نخستین جنگ چون بینظمی لشکر بدید نقشهی تنظیم و تقسیمات لشکرها کشید
کلده و آشور و لیدی را گرفت اندر نبرد
مر یهودان را بدان آزادی و خشنود کرد
او همچنین بر خلاف مورخان یونانی میداند که کمبوجیه بود که مصر را گرفت، و نه کوروش. منبع او در این نقلها باید کتابی فرانسوی بوده باشد، چون نامها را به صورت خوانش فرانسوی (کامبیز، ماندان، اسمردیس) نقل کرده است. بهار در این شعر از این شخصیتها یاد کرده است: بطلمیوس، آنتیوخوس، اشک اول، اروان پنجم، ساسان، بابک، اردشیر بابکان، شاپور، خسروپرویز، شیرویه، یزدگرد، آزرمیدخت، پوراندخت، حضرت محمد، عثمان بن عفان، عمر بن عبدالعزیز، هارونالرشید، امین، مامون، طاهر، یعقوب لیث، عمرو لیث، اسماعیل سامانی، محمد خوارزمشاه، چنگیز، اوکتای قاآن، هلاکو، مستعصم، سربداران، طغاتیمور، آل کرت، آل مظفر، شیخ ابواسحاق، شاه شجاع، تیمور، بایزید، شاهرخ، شاه صفی، شاه اسماعیل، بابر، سلیمان عثمانی، شاه طهماسب، شاه اسماعیل دوم، شاه عباس، صفیشاه، شاه عباس دوم، شاه سلیمان، شاه سلطان حسین، نادرشاه، تهماسب قلیخان، نادرشاه، محمد شاه هندی، کریمخان زند، آقا محمد خان، فتحعلیشاه، عباسمیرزا، محمد شاه، ناصرالدین شاه، امیر کبیر، مظفرالدین شاه، و در نهایت خودِ محمدعلیشاه.
اصولا این که بهار در بیست سالگی تاریخ ایران را به این دقت میدانسته، جای شگفتی دارد. قضیه وقتی اعجاب انگیزتر میشود که شعرِ طولانیاش را یک بار مرور کنیم و ببینیم در هر دودمان به یکی دو شاه مهم بیشتر پرداخته و دربارهشان ریزهکاریهایی دقیق و درست را نقل کرده است. به عنوان مثال انتقال قدرت از اشکانیان به ساسانیان را با دقتی عجیب از روی کارنامهی اردشیر بابکان نقل کرده (که در آن هنگام به پارسی ترجمه نشده بود) و تاریخ فتوحات شاه اسماعیل صفوی و نادرشاه افشار و تیمور را از روی تاریخهای درباری هر دوره گفته است.
در همین شعر میتوان دید که بهار مردی رکگو و دلیر است و در شادباش به شاهی تازه بر تخت نشسته و مستبد، بیپروا پدرانش را مورد انتقاد قرار میدهد و خشونت آقامحمد خان در کور کردن مردم کرمان و دسیسههای منتهی به قتل امیر کبیر را با تندترین لحن سرزنش میکند. در عین حال سخن بهار از جنس افتخار به گذشتگان و تهییج سادهی غرور ملی نیست، بلکه آشنایی با گذشتگان را مقدمهای برای دگرگون شدن و نیرومند شدنِ ایرانیان در زمانهی اکنون میداند.
جسارت و بیپروایی و داوری درست او گاه چشمگیر است. یعنی وقتی دربارهی حملهی اعراب سخن میگوید، موضعی میگیرد که از ملکالشعرای آستان قدس دور از انتظار است. در بحث حملهی مغول به درستی تفرقهی سرداران خوارزمشاهی را علت اصلی میداند و وقتی به تاریخ نزدیک به عصر خود میرسد، بی مهابا زندیان را میستاید و آقا محمد خان را به خاطر خشونت و خستاش نکوهش میکند و ماجرای امیرکبیر را با دقت و امانت نقل میکند و ناصرالدین شاه را خام و نادان و مادرش مهدعلیا را به تلویح خائن و دستنشاندهی روسها و انگلیسها میداند، و اینها پدربزرگ و مادربزرگهای شاهی هستند که مخاطب او قرار گرفته است. بهار شعر خود را با مرور نام صدراعظمهای قاجاری به پایان میبرد و داوریاش را دربارهی ایشان نیز مینویسد و باز معلوم است که او برای این داوری از سویی سنجهی عینیِ منافع ملی را در نظر دارد و از سوی دیگر چندان در جریان و مطلع است که معمولا درست ارزیابی میکند و حکم میدهد.
این دانش و تبحر بهار در تاریخ در سراسر زندگیاش با او بود و چنین مینماید که مطالعهی تاریخ یکی از شاخههای اصلی خودآموزی او بوده باشد. شعر «آیینهی عبرت» در کل نخستین تاریخنامهی منظوم مدرن در ادبیات پارسی است و اولین شعر بلندی است که در دوران معاصر سروده شده و در آن از هخامنشیان یاد شده است. دقت نظر بهار در این شعر به خصوص وقتی بیشتر جلب نظر میکند که ببینیم شاعر مشهور و مهمی مانند عارف قزوینی، پنج سال بعد از این وقتی غزلِ «پیام آزادی» را به مناسبت پیروزی مشروطهخواهان بر استبداد سرود و در مجلس دموکراتها به آواز خواند، خطای فاحشی کرد و طبق تاریخ سنتی اسکندر را در برابر داریوش سوم هخامنشی شخصیتی مثبت قلمداد کرد. اشتباهی که در این شعر از بهار سر نزده است. عارف سروده بود:
پیام دوشم از پیر می فروش آمد بنوش باده که یک ملتی به هوش آمد
هزار پرده از ایران درید استبداد هزار شکر که مشروطه پردهپوش آمد
ز خاک پاک شهیدان راه آزادی ببین که خون سیاوش چهسان به جوش آمد
هخامنش چو خدا خواست منقرض گردد سکندر از پی تخریب داریوش آمد
برای فتح جوانان جنگجو جامی زدیم باده و فریاد نوش نوش آمد…
بهار در مطالعهی تاریخ همچنان کوشا بود و در اشعار دورانهای بعدیاش مدام به دادههای دقیقتر و ریزتر دربارهی رخدادهای تاریخی بر میخوریم و برداشت عمیقتر و حدسهای درستتری را از او دربارهی سیر تاریخ معاصر ایران میشنویم. بهار در 1304 شعرِ «جزر و مد سعادت» را سرود و در آن شرحی به نسبت دقیق از جنگهای داریوش بزرگ را به روایت هرودوت گنجانده است. او در همین شهر به درستی پایتخت اشکانیان را اشکآباد نامیده[12] و این شهری است که امروز به اشتباه عشقآباد خوانده میشود. موضعگیری او دربارهی حملهی اعراب به ایران را هم در همین شعر میتوان دید:
روز دگر ز نیزهگزاران بادیه جست آتشی به مکمن شیران نیستان
سالی دویست بر سر این آسیای دهر از خون بیگناهان شد جویها روان
ناگه به فرّ ایزدی از بیشه شد پدید یعقوب لیث، شیر بیابان سیستان
آزادی عجم را بنیان نهاد و کرد سهم عرب برون ز دل قوم آریان
با این وجود استادی و احاطهی بهار تنها به ادبیات و تاریخ محدود نبود و علوم دیگر را نیز کمابیش در بر میگرفت. بهار از دومین نسل ایرانیانی است که با نظریهی تکامل داروین آشنا شد. نخستین نسل به اندیشمندان صدر مشروطیت و فعالان سیاسی دوران ناصری مربوط میشود که تا حدودی با این نظریه آشنا بودهاند. بیگمان بهار نخستین کسی است که این نظریه را در حوزهی ادبیات پارسی به کار گرفته و به ویژه در عرصهی شعر به نوعی انتخاب طبیعی باور داشته و آن را در نوشتارهای خود بیان کرده است. بهار در میانسالی خودانگارهی خود را در شعری صورتبندی کرده که خواندنش تا حدودی میدان دانایی او را مشخص میسازد:[13]
چو من نیکخواهی کم آید به دست سخنگستر و ثابت و باوفا
وطنخواه و بیدار و با تجربت نویسنده و ناطق و پارسا
به کار سیاست صدیق و دلیر گریزان ز زرق و فریب و ریا
برون زاختصاصی که دارم به شعر ببستم ز هر علم طرفی جدا
ز اصل لغات و ز اصل خطوط ز اصل ملل کآمدند از کجا
ز گفتار داروین و سرّ حیات ز تبدیل و از نشو و از ارتقا
به ویژه که در شعرم اغراق نیست صریح است و پاکیزه و جانفزا
به لفظ ار به کس اقتفا کردهام به معنی نکردم به کس اقتفا
به این ترتیب میبینیم که او خود حوزههای دانایی خویش را گذشته از ادبیات، تا مرزهای زبانشناسی، خطشناسی، تاریخ ملل و تمدنها، و زیستشناسی تکاملی تعمیم میداده است.
بهار شعر دیگری دارد در وصف خویش، که به سال 1301 در قالب چهارپاره سروده و در آن نیز غلبهی نگاه زیستشناسانه بر فهماش از زندگی نمایان است:[14]
از برِ این کرهی پست حقیر زیر این قبهی مینای بلند
نیست خرسند کس از خرد و کبیر من چرا بیهده باشم خرسند؟
شدهام در همه اشیا باریک رفته تا سرحد اسرار وجود
چیست هستی؟ افقی بس تاریک وندر آن نقطهی شکی مشهود
…
خلق را کرده طبیعت ز ازل به دو قانون پلید ارزانی
سرّ تاثیر وراثت اول رمز تاثیر تعلم ثانی
روح من گر ز نیاکان من است ای خدا پس من بدبخت کهام؟
وگر این روح و خرد زآن من است بستهی بند وراثت ز چهام؟
یک نیا عابد و عارف مشرب یک نیا لشکری و دیوانی
پدرم شاعر و من زین سه نسب شاعر و لشکری و روحانی
ردپای دانش او دربارهی برخی از این مضمونها را در شعرهایش میتوان بازجست و بر این مبنا میتوان داوری کرد و پذیرفت که او در زمینههایی که ذکر کرده، به راستی از داناترین ایرانیانِ روزگار خود بوده است. یکی از عناصری که در ارزیابی حوزهی دانایی بهار باید مورد توجه قرار گیرد، حافظهی شگفتانگیز اوست. شاگردانش بارها نقل کردهاند که او هرگز از روی یادداشت درسی را نمیداد و تمام متونی را که بدانها ارجاع میکرد، چه نظم و چه نثر، در یاد داشت و همه را از بر میخواند. این میراث سنت آموزشی سنتی بهار است که کودکان را از سنین پایین به حفظ کردن شاهکارهای ادبی و زبانزدهای مهم وادار میساخت. بهار تا پایان عمر روشها و فنون کهنِ تربیت و تقویت حافظه را همچنان به کار میبست. ذبیحالله صفا نوشته که بهار هر از چند گاهی که فراغتی مییافت یا در راهی میرفت و تنها بود، شعرِ گذشتگان را که در خاطر داشت برای خود میخواند و مرور میکرد تا آنها را از یاد نبرد. این کار را همهی ادیبان سنتی میکردند و نامش را تتبع نهاده بودند که در ضمن میتوانست خواندن و پژوهش در کتب گذشتگان نیز باشد. خودِ بهار میگوید:
من خود از اهل تتبع بودهام جانب تقلید ره پیمودهام وز تعب فرسودهام
لیک در هر سبک دارم من سخن پیرو موضوع باشد سبک من سبک نو، سبک کهن[15]
بهار با وجود آن که به طور مستقیم با آثار ادیبان اروپایی برخورد نکرده بود، از مجرای ترجمههای معاصرانش در جریان شعرهای فرنگی قرار داشت و مضمون دو تا از شیواترین شعرهایش را از ایشان وام ستانده است. یکی از آنها شعری است که به حق دیرزمانی در کتابهای درسی قرار داشت:
جدا شد يكي چشمه از كوهسار به ره گشت نا گه به سنگي دچار
به نرمي چنين گفت با سنگ سخت كرم كرده راهي ده، اي نيك بخت
جناب اجل كش گران بود سخت زدش سيلي و گفت : دور اي پسر
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد به كندن در استاد و ابرام كرد
بسي كند و كاويد و كوشش نمود كز آن سنگ خارا رهي برگشود
زكوشش به هر چيز خواهي رسيد به هر چيز خواهي كماهي رسيد
برو كارگر باش و امّيدوار كه از يأس جز مرگ نايد به كار
گرت پايداري است در كارها شود سهل پيش تو دشوارها
- بهار، 1387: 33-34. ↑
- پروین گنابادی، 1356: 507-508. ↑
- بهار، 1387: 286-288. ↑
- بهار، 1387: 1069. ↑
- پندری، 1367: 47. ↑
- بهار، 1387: 1085. ↑
- بهار، 1373: 187-188. ↑
- بهار، 1387: 66. ↑
- بهار، 1387: 68-69. ↑
- بهار، 1387: 63-93. ↑
- بهار، 1387: 66. ↑
- بهار، 1387: 321-320. ↑
- بهار، 1387: 324-327. ↑
- بهار، 1387: 297-298. ↑
- بهار، 1380، ج.2: 237-238. ↑
ادامه مطلب: گفتار چهارم: همنشینان و مخاطبان بهار
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب