گفتار دوم: بهار و سیاست (۱)
در این مورد تردیدی وجود ندارد که خانوادهی بهار عضوی از طبقهی نخبگان هوادار تجدد و مشروطه محسوب میشده است. پدر بهار در انجمنهای مشروطهخواه عضویت داشت و خودِ بهار از چهارده سالگی به همراه او در این جمعها حضور مییافت و با رهبرانشان نشست و برخاست داشت. در سال 1283، زمانی که بهار هنوز هجده ساله بود، شوری در میان مشروطهخواهان خراسان برخاست و وی نیز به صف نخست هواداران مشروطه پیوست. تاثیری که او در این هنگام در جریان مشروطه بر جای گذاشته، به هیچ عنوان با سن و سالش تناسبی ندارد. چون شعرهایش پخته و موثر بود و همین کافی بود تا مردم را به هواداری از مشروطه برانگیزاند. در پایان همین سال مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را امضا کرد و بهار قصیدهی «عدل و داد» را در تبریک این رخداد سرود. سال بعد هم که مجلس اول تشکیل شد (1۲۸۴/7/1۳) و برای نخستین بار انتخابات برگزار شد، شعرِ «عدل مظفر»[1] و «به شکرانهی توشیح قانون اساسی»[2] را سرود و او یکی از نخستین شاعرانی است که در زبان پارسی در زمینهی قانون اساسی و اهمیت مجلس شعر سروده است. همچنین در شعرِ اخیر میتوان دید که اصراری بر به کارگیری اسم پارسی ماهها داشته است، و این چیزی است که در زبان عوامِ آن دوران رایج نبود و حتا شاهان و دیوانیان هم در اسنادشان نام ماهها را به برجهای عربی مینوشتند. «به شکرانهی توشیح قانون اساسی» چنین آغاز میشود:
بگذشت اردیبهشت و آمد خرداد خیز که باید قدح گرفت و قدح داد
اول خرداد ماه و وقت گل سرخ وقت گل سرخ و اول مه خرداد
آمد خرداد ماه با گل سوری داد بباید کنون به عیش و طرب داد
در سال 1285 مظفرالدینشاه که به سختی بیمار بود، بلافاصله بعد از افتتاح مجلس درگذشت و جای خود را به محمدعلیشاه داد. بهار که ملکالشعرا بود، شعری که برای تهنیت جلوس او سروده بود را با این بیت نیرومند آغاز کرد:[3]
شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
جالب آن که این شعر بیش از آن که شادباش تاجگذاری شاه جوان و مستبد باشد، مرثیهای بود برای شاهِ مشروطهخواهِ پیر و درگذشته، بیش از آن که به خصال نیک شاهِ نو اشاره کند، بزرگیهای مظفرالدینشاه را میستود.
بهار در این مدت در روزنامهی مخفی خراسان که ارگان مشروطهخواهان بود شعر مینوشت و در روزنامهی توس هم اشعار سیاسیاش چاپ میشد. همزمان با گراییدن شاه قاجار به سوی مستبدین، بهار قصیدهی «آیینهی عبرت» را برای شاه جدید سرود و فرستاد و او را از مخالفت با مشروطه زنهار داد:[4]
پاسبانا، تا به چند این مستی و خواب گران پایان را نیست خواب، از خواب سر بردار، هان!
گلهی خود را نگر بیپاسبان و بیشبان یک طرف گرگ دمان و یک طرف شیر ژیان
آن ز چنگ این رباید طعمه این از چنگ آن هریک آلوده به خون این گله چنگ ودهان
پاسبان مست و گله مشغول و دشمن هوشیار
کار با یزدان بود کز کف برون رفته است کار
پند بپذیر ای ملک زین پاکگوهر دایگان نیکی از زشتان مجوی و یاری از همسایگان
وآنگه از سر دور کن گفتار این بیمایگان پایداری چند خواهی جست ازین بیمایگان
کشور تو خسروا گنجی است، گنجی شایگان ترسم این گنج از کفات شاها برآید رایگان
طرفه گنجی در کف آوردی کنون بی هیچ رنج
چون نبردی رنج، شاها، کی شناسی قدر گنج؟
این شعر در واقع منظومهی بلندی است در 161 بندِ چهار بیتی که سراسر تاریخ ایران زمین را از آغاز تا زمان حال مرور میکند و مدام به شاه اندرز میدهد که از گذشته بند بگیرد. بهار این منظومهی 644 بیتی را در 1285 سرود و در نوبهار مشهد به چاپش رساند. در تاریخ ادبیات این اولین بار است که ملکالشعرایی شاهی را این طور مورد خطاب قرار میدهد و شعرش را که در نکوهش و زنهار به شاه است، در رسانهای عمومی و مدرن مثل مجله منتشر میکند.
بهار یکی از نخستین شاعران اسم و رسمدار دوران مشروطه است که به نقد شاه قاجار پرداخته و مشروعیتش را به داد و قانون وابسته دانسته است. در همان ابتدای کار که شاه قاجار بنای همدستی با مستبدین و اخلال در کار مشروطه را گذاشت، لحن بهار هم نسبت به او تندتر و تندتر شد. طوری که احتمالا در اواخر 1285 مخمسی بر مبنای شعر مشهور سعدی سرود و در آن شاه را این چنین خطاب کرد:[5]
پادشاها ز ستبداد چه داری منظور؟ که از این کار جز ادبار نگردد مشهود
جود کن در ره مشروطه که گردی مجود «شرف مرد به جود است و کرامت به سجود»
«هرکه این هردو ندارد عدمش به ز وجود»
ملکا جور مکن پیشه و مشکن پیمان که مکافات خداییت بگیرد دامان
خاک بر سر کندت حادثهی دور زمان «خاک مصر طربانگیز نبینی که همان»
«خاک مصر است ولی بر سر فرعون و جنود»
ملکا خودسری و جور تو ایرانسوز است به مکافات تو امروز وطن فیروز است
تابش نور مکافات نه از امروز است «این همان چشمهی خورشید جهانافروز است»
«که همیتافت بر آرامگه عاد و ثمود»
و این شعری است که گذشته از تندی بیسابقهی لحنش نسبت به شاه، به راستی بابت تضمین هنرمندانه و چیرهدستانهی شعر سعدی در بافت و قالب معنایی یکسره نو، استادانه مینماید.
کمی بعد که شاه دستور داد تا مجلس را به توپ ببندند. بهار شعرِ جسورانهی «کار ایران با خداست»[6] را سرود که در آن علنا محمدعلیشاه را نامشروع دانسته بود:[7]
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست کار ایران با خداست
شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست مملکت رفته ز دست
هردم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست کار ایران با خداست
مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس ناخدا عدل است و بس
کار پاس کشتی و کشتینشین با ناخداست کار ایران با خداست
پادشه خود را مسلمان خوانده و سازد تباه خون جمعی بیگناه
ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟ کار ایران با خداست
باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان حضرت ستارخان
آن که توپش قلعهکوب و خنجرش کشورگشاست کار ایران با خداست
باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ فرّ دادار بزرگ
آن که گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست کار ایران با خداست
باش تا از اصفهان صمصمام حق گردد پدید نام حق گردد پدید
تا ببینیم آنکه سر زاحکام حق پیچد کجاست کار ایران با خداست
خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب جز خراسان خراب
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست کار ایران با خداست
باور کردنِ این که سرایندهی این شعر تنها بیست سال داشته به راستی دشوار است. هم قالب آن نو و نادر است و هم با محتوایش همنشینی بینقص و کاملی دارد، و خودِ آن محتوا هم از عمق اجتماعی و زیبایی ادبی چشمگیری برخوردار است.
به سادگی میتوان حدس زد که این سرود جنگی برای هواداری از مشروطهخواهان و برانگیختنِ مردم در پیوستن به سردارانِ گیلان و آذربایجان و اصفهان تا چه پایه تاثیر داشته است. بندهای آغازین این شعر، که بیانیهای در فرو کوفتن استبداد است، حتا امروز هم بعد از یک قرن به گوش آشنا و در توصیف اوضاع جهان گرهگشا مینماید و چه بسا اگر مردم ایران زمین دلیری مشروطهخواهان را از مجرای چنین اشعاری به خاطر سپرده بودند، از تن سپردنِ چندباره به استبداد پرهیز میکردند.
در سال 1287 مشروطهخواهان تهران را فتح کردند و محمدعلیشاه برکنار شد. بهار در شعرهای غرایی پیروزی همفکرانش را تبریک گفت و «فتح الفتوح»[8] و «ترانهی ملی»[9] و «الحمدلله»[10] را سرود. این یکی از نخستین شعرهایی است که بهار در آن شیخ و علمای مرتجع را در کنار شاه مستبد مورد حمله قرار میدهد. این شعر در ضمن تا جایی که من دیدم نخستین شعر استوار پارسی است که در آن کلمهی میکروب به کار رفته است! شعر چنین است:
می ده که طی شد، دوران جانکاه آسوده شد ملک، الملک لله
شد شاه نو را اقبال همراه کوس شهی کوفت بر رغم بدخواه
شد صبح طالع، طی شد شبانگاه
الحمد لله، الحمد لله
…
آنان که ما را کشتند و بستند قلب وطن را از کینه خستند
از کجنهادی پیمان شکستند از چنگ ملت آخر نرستند
از حضرت شیخ تا حضرت شاه
الحمد لله، الحمد لله
آنان که با جور منسوب گشتند در پیکر ملک میکروب گشتند
آخر به ملت معضوب گشتند از ساحت ملک جاروب گشتند
پیران جاهل، شیخان گمراه
الحمد لله، الحمد لله
آنگاه در ۱۲۸۸/1/۲۴ که مجلس دوم گشایش یافت، قصیدهی «وقت کار است» را برای نمایندگان فرستاد. در این هنگام بهار با وجود جوانی عضوِ برجسته و موثرِ حزبِ اجتماعیون-عامیون (سوسیالدموکراتها) بود که ابتدا در قفقاز شکل گرفته و از آنجا شبکهاش را در کل ایران گسترده بود. در زمان پیروزی مشروطهخواهان، بهار عضو کمیتهی ایالتی این حزب بود و بنابراین با وجود آن که بیست و سه سال بیشتر نداشت، از رهبران سوسیالدموکراتها در خراسان محسوب میشد. در همین هنگام حیدرخان عمواوغلی که از رهبران و بنیانگذاران این حزب در قفقاز بود، به خراسان سفر کرد و با بهار دیداری داشت.
این دو در همان سال نخستین گردهمایی اعضای خراسانی حزب را در مسجد گوهرشاد تشکیل دادند. سخنرانی تند و صریح بهار در این نشست سر و صدای زیادی به پا کرد و هواداران استبداد را که از پشتیبانی روسیه برخوردار بودند به وحشت انداخت. کنسول روس با روحانیونِ هوادار استبداد دست به یکی کرد و از آن هنگام حمله به بهار با پوشش دینی و اسلامی آغاز شد و لحن بهار هم در نقد رسوم دینی به تدریج تندتر شد. دیدگاه انتقادی بهار از رخوت و پراکندگی آرای ایرانیان در شعری از این دوران نمایان است:[11]
هیچ دانی که چه کردیم به مادر من و تو؟ یا چه کردیم به هم، جان برادر من و تو؟
سعی کردیم به ویرانی کشور من و تو رو، که اف بر تو و من باشد و تف بر من و تو
هر دومان مایه ننگیم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگیم، امان از من و تو
از همان اول، ما و تو به هم رنگ زدیم وز سر جهل به هم حیله و نیرنگ زدیم
سنگ برداشته بر کله هم سنگ زدیم گاه تریاک کشیدیم و گهی بنگ زدیم
من و تو بس که دبنگیم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگیم، امان از من و تو
مستبد گشتم و تو باز مساوات شدی یا که من صاحب ثروت شده تو لات شدی
اعتدالی شده مخلص، تو دموکرات شدی الغرض من چو تو لات و تو چو من لات شدی
باز هم بر سر جنگیم، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگیم، امان از من و تو
من به عنوان وکالت، تو به عنوان دگر جلب کردیم بسی فایده زین مردم خر
نشد از ما و تو حاصل به کسی غیر ضرر بلکه گشت ایران از روز نخستین بدتر
ما هم افتاده و لنگیم، امان از من و تو
من و تو خیلی جفنگیم، امان از من و تو
ای برادر تو خری، من ز تو خرتر بالله بهتر از ما و تو دانی چه بود؟ خر، بالله
خر به چاله ننهد پای مکرر بالله زین خریت ها ویران شده کشور بالله
ما به فکر خر لنگیم، امان از من و تو
من و تو خیلی جفنگیم، امان از من و تو
در 21 مهرماه همان سال، روزنامهی نوبهار منتشر شد و همان لحن تند و انقلابی بهار را در خود منعکس کرد. بهار در این روزنامه موضعی ضد روسیه داشت و در مقابل تا حدودی انگلستان را متحد مشروطهخواهان میدانست. با این وجود وقتی قرارداد 1907 .م میان روسیه و انگلیس بسته شد و ایران را به دو منطقهی نفوذ تقسیم کردند، مسمطی به نام «ایران در خطر است» سرود و در آن گفت:
خانهات یکسره ویرانه شد، ای ایرانی مسکن لشکر بیگانه شد، ای ایرانی
خرس صحرا شده همدستِ نهنگ دریا کشتی ما را رانده است به گرداب بلا…
رقبا را به هم امروز سر صلح و صفاست آری این صلح و صفاشان زپی ذلت ماست
و منظورش از نهنگ دریا انگلستان و مقصود از خرس صحرا روسیه است.
بهار از امضای این قرارداد به قدری در اندیشه بود که شعری خطاب به سر ادوارد گری نوشت و برای او فرستاد و در آن انگلستان را زنهار داد که با این عهدنامه و بازگذاشتن دست روسیه در شمال ایران، راهِ سپاهیان روس به هند را باز کردهاند و با بیخردی منافع انگلستان در هند را بر باد خواهند داد:[12]
سوی لندن گذر، ای پاک نسیم سحری سخنی از من بر، گو به سر ادواردگری
کای خردمند وزیری که نپرورده جهان چون تو دستور خردمند و وزیر هنری
…
تو بدین دانش، افسوس که چون بیخردان کردی آن کار که جز افسوس از وی نبری
بر گشودی در صد ساله فرو بستهی هند بر رخ روس و نترسیدی ازین دربهدری
بچه گرگ در آغوش بپروردی و نیست این مماشات جز از بیخودی و بیخردی
اندر آن عهد که با روس ببستی زین پیش غبنها بود و ندیدی تو زکوته نظری
تو خود از تبت و ایران و ز افغانستان ساختی پیش ره خصم بنائی سه دری
بهار این شعر را در سال 1289 سرود و در روزنامهی حبلالمتین کلکته به چاپ رساند. او در آن هنگام بیست و پنج سال سن داشته است. این که در آن سن و سال این جسارت را داشته که خطیب به وزیر امور خارجهی انگلستان شعر بفرستد، جالب توجه است. اما جالبتر از آن، شم سیاسی و برداشت درست و دقیق او از سیاست جهانی است. از محتوای این شعر به روشنی بر میآید که او به زیر و بم سیاست روز جهان و رویکرد انگلیسها برای حفظ مرزهای هند آگاه بوده، و از فایدهی این نقطه ضعف انگلستان برای منافع ملی ایران نیز خبر داشته است. این شعر در آن دوران بسیار مورد توجه قرار گرفت و بارها و بارها در نشریههای پارسی زبان از هند تا عثمانی بازگو شد و شهرت بهار را جهانی کرد. ادوارد براون آن را شعری بسیار مهم دانسته و در «ادبیات مشروطه»ی خود نقلش کرده است.
از شعرهای بهار به خوبی میتوان موضعگیریهای سیاسی او را به دقت استخراج کرد. مثلا در 1289 ظهیر السلطان که سمت فرمانفرمایی خراسان را داشت، در کار انتخاب و تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی و بلدی اختلال ایجاد میکرد و بهار برایش شعر مطایبهآمیزی سرود و از این اوضاع شکایت کرد:[13]
نه به مشهد بلدی ماند و نه در ری بلدی ما ندانیم که آباد شود کی بلدی
گشته از بیکفنی لاشهی لاشی بلدی بلدی ای بلدی ای بلدی ای بلدی
عالمی گشته کنون نوحهشعار بلدی
آه و صد آه بر این حالت زار بلدی
یا وقتی محمدعلیشاه با پشتیبانی روسها بار دیگر قوایی بسیج کرد و با پشتیبانی ترکمنها از قمیشتپه برای بازپس گرفتن تاج و تخت به حرکت درآمد، بهار در شعر حماسی زیبایی به نام «رزمنامه»[14] آزادیخواهان را به جنگ فرا خواند و او را مورد حمله قرار داد و بعدتر که شکست خورد و باز پا به فرار نهاد، شعر بامزهی ریشخندآمیزی برایش سرود:[15]
…با خود گفتیم ممدلی هِی وقت سفر است یا علی هی
برخیز و برو مگر شلی هی خود را آماده کن، ولی ولی
بپا که زمانه تیرچنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
…گفتم قلیاف بیا بیا زود آماده بکن یکی پاراخود[16]
نامرد به قیمتش بیفزود من نیز قبول کردم از جود
گفتم که نه وقت چنگ چنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
…گفتم سخنان به مکر و فنها پختم همه را از آن سخنها
خوش داد نتیجه ما و منها این نقشه نه خوب گشت تنها،
هر نقشه که میکشم قشنگ است
سبحان الله این چه رنگ است
بعدتر، در جریان انتخابات دورهی سوم مجلس ملی، بهار از کشمکش سیاستمدارانی که برای رای آوردن به هر دری میزدند، دلزده شد و شعر خلاقانهی «دوز و کلک انتخابات» را سرود:[17]
ماه مشروطه در این ملک طلوعیدن کرد انتخابات دگربار شروعیدن کرد
شیخ در منبر و محراب خشوعیدن کرد حقه و دوز و کلک باز شیوعیدن کرد
وقت جنگ و جدل و نوبت فحش و کتک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
…این وکالت نهبه داناییوخوشتعلیمی است نه به دانستن تاریخ و حقوق و شیمی است
بلکه در تنبلی و کمدلی و پربیمی است با به پوتین و کلاه و فکل و تعلیمی است
یا به تسبیح و به عمامه و تحت الحنک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
در 1290، عضدالملک درگذشت و ناصرالملک قراگوزلو که مردی دانشمند بود و در اروپا تحصیل کرده بود به عنوان نایبالسلطنه انتخاب شد. او برای این که نظمی به امور دهد، حزبی از هواداران خود تشکیل داد و مخالفانش هم حزبی تاسیس کردند و به این ترتیب در مجلسِ آن دوران دو حزب نیرومند پدید آمد که نخستین نهادهای دموکراتیکِ بزرگ در کشور بود. بازماندگان سیاستمداران قدیمی قاجاری و محافظهکاران در حزب اعتدالی جمع شده بودند که هوادار ناصرالملک بودند و بهار و یارانش که جوانتر و تندروتر بودند و شعارهای انقلابی میدادند، رهبران حزب دموکرات محسوب میشدند. بهار در این هنگام شعر «ناصرالملک» را گفت و در آن به این مرد تاخت.[18]
ناصرالملک اما کم کم اقتداری بیشتر یافت و دیکتاتوریای برپا کرد. در این میان گروهی از مردم مشهد به تحریک روحانیون و با پشتیبانی روسها شورش کردند و چند تن از مشروطهخواهان سرشناس را کشتند و هواخواه بازگشت محمدعلی شاه شدند. این شورش با اسقبال مردم روبرو نشد و حاکم مشهد موفق شد آن را فرو بنشاند. هواداران مستبدین که از فرجام کار نگران شده بودند، در محلههای سنتی شهر و پیرامون مسجد گوهرشاد سنگر بستند. در این میان روسها با این که بانی اصلی ماجرا بودند، برای آن که اتهام را از دوش خود بردارند به خدمت حاکم مشروطهخواه مشهد شتافتند و مسجد گوهرشاد را به توپ بستند و عدهای از مردم را کشتند که بیشترشان زایرانی بیگناه و از همه جا بیخبر بودند. بهار به این مناسبت دو قصیده سرود[19] و از روسها ابراز انزجار کرد. این شعر مضمونی دینی دارد و برای برانگیختن احساسات معتقدان امام رضا بر ضد روسها سروده شده است. بهار بعد از 1288 که رسما وارد عالم سیاست شد و از شغلِ ملکالشعرایی آستان قدس فاصله گرفت، دیگر شعری با مضمون مذهبی نسرود و این نخستین سرودهی او در سالهای اخیر بود که در آن به تعریض و کنایه از روحانیون و امور دینی سخن نرفته بود.
کمی بعد، روسها برای اخراج مورگان شوستر آمریکایی اولتیماتوم دادند و ارتش تزاری از شمال پیشروی کرد و چند شهر گیلان را گرفت. در غرب ایران نیز از صمدخان شجاعالدوله حمایت کردند که آدمکشی بیرحم بود و مشروطهخواهان آذربایجان را به سختی کشتار کرد. بهار قصیدهی «به یاد آذربایجان» را برای این شهیدان سرود. بهار در این هنگام شعر «ایران مال شماست» را سرود که بیش از شعر، به سرودی جنگی میماند:[20]
هان ای ایرانیان! ایران اندر بلاست مملکت داریوش دستخوش نیکلاست
مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست
برادران رشید! اینهمه سستی چراست
ایران مال شماست، ایران مال شماست
…
سکندر کینه جوی رفت ز ایرانتان هرقل رومینژاد بکرد ویرانتان
زگیر و دار عرب تهی شد اوطانتان خزان چنگیزیان شد زگلستانتان
بهار ایرانتان بازخوش و با صفاست
ایران مال شماست، ایران مال شماست
همزمان با قوت گرفتن روسها در خراسان، روحانیون متعصبی که متحد و دست نشاندهی ایشان بودند نیز قوت گرفتند و خواهان مجازات بهار به خاطر توهین به مقدسات شدند. بهار دو مستزاد زیبا در این هنگام سرود و در یکی با زبانی دینی از عوام نالید و در دیگری خواص را مورد حمله قرار داد. «داد از دست عوام» چنین آغاز میشود:[21]
از عوام است هر آن بد که رود بر اسلام داد از دست عوام
کار اسلام ز غوغای عوام است تمام داد از دست عوام
دل من خون شد در آرزوی فهم درست ای جگر نوبت توست
جان به لب آمد و نشنید کسم جان کلام داد از دست عوام
سر فرو برد به چاه و غم دل گفت امام داد از دست عوام
سخنی پخته نگفتم که نگفتند به من چند ازین خام سخن
سوختم سوختم از سردی این مردم خام داد از دست عوام
بعد از آن «داد از دست خواص» در شمارهی بعدی نوبهار چاپ شد:[22]
از خواص است هر آن بد که رود بر اشخاص داد از دست خواص
کیست آنکس که ز بیداد خواص است خلاص داد از دست خواص
داد مردم ز عوام است که کالانعاماند به خدا بدناماند
که خرابی همه از دست خواص است خواص داد از دست خواص
خیل خاصان به هوای دل خود هرزهدرا ایمن از حبس و جزا
ور عوامی سقطی گفت در افتد به قصاص داد از دست خواص
بهار در این شعر اخیر با اشارههایی روشن گفته بود که منظورش از خواص، روحانیونی است که عوام را آلت دست خود میسازند. بعد هم مستزاد دیگری سرود و در پایان آن گفت:[23]
از شیمی و جغرافیا و تاریخ نفوریم از فلسفه دوریم
وز قالَ و ان قلت به هر مدرسه غوغاست از ماست که بر ماست
گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست یا کافر حربیست
ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست از ماست که بر ماست
این شعرها بر زبانهی خشم مخالفان بهار بیفزود و به این ترتیب در پائیز 1291 روزنامهی نوبهار توقیف شد و خودِ بهار به همراه هشت تن از یارانش به تهران تبعید شدند. بهار پس از هشت ماه بار دیگر به مشهد بازگشت و در 1۲۹۲/10/1۴ بار دیگر انتشار نوبهار را از سر گرفت. او که در دوران درگیری خراسانیان با روسها کوشیده بود با استفاده از احساسات دینی مردم ایشان را بر ضد روسها بشوراند، و در شعرهایش از امامان و پیامبر اسلام یاد کرده بود، بعد از بازگشت از تبعید شمشیر را از رو بست و در دور جدید نوبهار شعرهایی صریح چاپ کرد که یکسره با سلیقهی سنتی روحانیون مشهدی در تضاد بود. بهار در این روزنامه شعرهای «روح دیانات»، «زن مسلمان»، و «تجدد و انقلاب» را منتشر کرد که در آنها جدایی دین از سیاست، رفع حجاب زنان، و همارج بودنِ اسلام و سایر ادیان تبلیغ شده بود.
بار دیگر روسها و روحانیون با جلب موافقت کنسول انگلیس او را بازداشت کردند، اما این بار مجلسی در کار بود و مشروطهخواهان با وجود ضعفشان بر سر کار بودند. مردم خراسان که بهار را بسیار دوست داشتند، او را در همین گیر و دار به عنوان نمایندهی مجلس انتخاب کردند و به این ترتیب بهار در مجلس سوم نمایندهی مردم درگز و کلات و سرخس شد و از بند رست و همچون سیاستمداری کامیاب به تهران رفت. توانایی او برای جلب آرای مردم در مناطقی به نسبت دور افتاده مانند درگز و کلات دامنهی نفوذ شعر او و میزان محبوبیت او را در میان مردم خراسان نشان میدهد.
بهار چند ماه پس از رسیدن به تهران روزنامهی نوبهار را در این شهر چاپ کرد و همزمان با شعلهور شدنِ آتش جنگ جهانی اول، قصیدههایی در هواداری از آلمانها سرود. به خصوص بعد از آن که در 1293 قیصر شهر ورشو را از روسها گرفت، قصیدهای برای تبریک این رخداد سرود که سخت مایهی خشم نمایندگان روس و انگلیس شد:[24]
قیصر گرفت خطهی ورشو را درهم شکست حشمت اسلو را
در سال 1294 قوای روس به تهران حمله کردند. روزنامهی نوبهار توقیف شد و نمایندگان مجلس سوم ابتدا به قم و بعد به کرمانشاه گریختند و دولت را در همانجا تشکیل دادند. اما بهار هنگام سفر به خاطر واژگون شدن درشکهاش و شکستن دستش از همراهی ایشان باز ماند و ناگزیر شد به تهران بازگردد. هرچند بیشک دست بهار در این ماجرا آسیبی دیده بود، اما دربارهی شدت شکستگی جای بحث هست. چون این را در مقاطعی حساس از زندگیاش میبینیم که گاه مواردی مانند این را بهانهی همراهی نکردن با هممسلکانش قرار میداده است، و بعید نیست که شکستن دست هم از این جمله بوده باشد. نمونهاش به قتل رسیدن واعظ قزوینی بود که آن را به خود مربوط دانست و شایع ساخت که قاتلان در اصل میخواستهاند او را بکشند و به اشتباه وی را به قتل رساندهاند. در آن مقطع این شایعه برای آن به کارش آمد که (شاید به دنبال تهدیدی از سوی رضا شاه) از رفتن به مجلس و همراهی با اقلیت سر باز زد و در تصویب طرح تغییر سلطنت مانعی نتراشید. دربارهی شکستن دست هم میدانیم که به دنبال این حادثه از همراهی با نمایندگان دموکراتها که به سوی کرمانشاه رفتند و دولت در تبعید را تشکیل دادند باز ماند.
دوستانش شاید برای تاکید بر این که واقعا دستش شکسته و قضیه جدی بوده، شعرهای زیادی در دلداری او سرودند و در روزنامهها به چاپ رساندند. نصرالله خان صبوری گفت:
بخست دستی کز خامه نو بهار آورد به باغ صفحه گلستان و لالهزار آورد
بخست دستی کش دست پیچ و ساعدبند درخت طوبی ز اوراق و شاخسار آورد
وکیل مجلس شورای ملی از در طوس که طوس و مجلس از رایش افتخار آورد
سپهر دست او را چندی ار ز کار انداخت دوباره دست یداللهیاش به کار آورد…
و مجدالاسلام کرمانی هم گفت:
هزار شکر پس از دی جهان بهار آورد که آب رفتهی گل را به جویبار آورد
…بهار فصلی ما را ز جنگ بین ملل خزان نمود و به ما حال احتضار آورد
بهار فضلی ما را حوادث ایام شکست دست و فکندش ز پای و زار آورد[25]
یعنی گویا دوستان و اطرافیانش با تاکید بر این که به واقع دستش شکسته بر پذیرفتنی بودنِ عذرش هنگام همراه نشدن با مهاجرین صحه میگذاشتهاند.
در این شهر او را به فرمان سپهدار تنکابنی دستگیر کردند و به بجنورد تبعیدش کردند. بهار در این شهر «کیک نامه»[26] و «خیانت» و «لوح عبرت»[27] را سرود. بعد از شش ماه که آبها از آسیاب افتاد و انقلاب روسیه باعث درهم شکستن نیروی تزارها شد، بهار دوباره به تهران بازگشت و این بار فعالیتهای ادبی جدیای را آغاز کرد که به تاسیس انجمن و مجلهی دانشکده انجامید.
بهار بعد از آن که رهبری نواندیشان در زمینهی شعر را بر عهده گرفت، همچنان به عنوان نمایندهی مجلس به فعالیت سیاسیاش ادامه میداد. در سال 1299 خیابانی در تبریز قیام کرد و کشته شد، و بهار در قصیدهی «خون خیابانی» از مرگ او ابراز دردمندی کرد:[28]
در دست کسانی است نگهبانی ایران کاصرار نمودند به ویرانی ایران
آن قوم، سرانند که زیر سر آنهاست سرگشتگی و بی سر و سامانی ایران
الحق که خطا کرده و تقصیر نمودند این سلسله در سلسله جنبانی ایران
در سلطنت مطلقه چندی پدرانشان بردند منافع زپریشانی ایران
نعم الخلفان نیز در این دوره ی فترت ذیروح شدند از جسد فانی ایران
پامال نمودند و زدودند و ستردند آزادی ایران و مسلمانی ایران
کشتند بزرگان را وابقا ننمودند بر شیخ حسین و به خیابانی ایران
گر خون خیابانی مظلوم بجوشد
سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد
کشت آن حسن از بهر وطن، گردو سه کاشی کشت این حسن احرار وطن را چو مواشی
تقلید از او کرد و ندانست و خطا کرد آری در کهدان شکند سارق ناشی
این صاحب کابینه و آن والی تبریز صدری که چنین است چنانند حواشی
گه قتل مهین شیخ حسین خان را در فارس تصویب نمودند به صد عذر تراشی
گه بر سر تبریز دویدند و نمودند قانون اساسی را از هم متلاشی
در سایۀ قانون سر قانون طلبان را از تن ببریدند و نکردند تحاشی
آوخ اگر ارواح شهیدان به قیامت گیرند گریبان نژاد لله باشی
گر خون خیابانی مظلوم بجوشد
سر تا سر ایران کفن سرخ بپوشد
دریوزه گری کوفت در صاحب خانه وانگاه برفت از اثر صاحب خانه
از کثرت تلبیس و ریا کرد بخود جلب چون گربۀ عابد نظر صاحب خانه
از بهر گدائی شد و چون خانه تهی دید بگرفت به حجت کمر صاحب خانه
دژ خیم خیابانی ازین قسم به تبریز وارد شد و شد حمله ور صاحب خانه
با آنکه در افواه عوام است که مهمان من باب مثل هست خر صاحب خانه
این نره خران لگد انداز شترکین جستند به دیوار و در صاحب خانه
در خانۀ احرار شدند، از ره اصرار مهمان و بریدند سر صاحب خانه
گر خون خیابانی مظلوم بجوشد
سر تا سر ایران کفن سرخ بپوشد
رندان بگمانشان که شکاری سره کردند وز قتل مهان، کار جهان یکسره کردند
رو به صفتان بین که چسان پنجۀ خونین از فرط سفه در گلوی قسوره کردند
آزادی را بلهوسان ملعبه کردند حریت را بیخردان مسخره کردند
راندند ز خون شهدا سیل و بر آن سیل از نعش بزرگان وطن قنطره کردند
قصری ز خیانت بنهادند و بر آن قصر از لخت دل سوختگان کنگره کردند
وانگه پی تنویر شبستان شقاوت از تیر جفا، سینۀ ما پنجره کردند
وز کینه شبانگاه، تجدد طلبان را کشتند و تو گوئی عملی نادره کردند
گر خون خیابانی مظلوم بجوشد
سر تا سر ایران کفن سرخ بپوشد
جمعی پی ترحیم خیابانی مظلوم اجلاس نمودند نجیبانه درین بوم
رسم است که چون مرد مسلمان، پی ترحیم قرآن به دعا ختم کند امت مرحوم
جز آنکه مسلمان نبود یا که نباشند حکام مسلمان و مسلمانی مرسوم
چون مرده مسلمان بود و زنده مسلمان از ختم و عزا منع حرام آید و مذموم
این بلعجبی بین که به جد حمله نمودند بر مجلس ترحیم خیابانی مظلوم
بستند ره آمد و شد را به رخ خلق و ابداع نمودند ز نو قاعدهای شوم
غافل که ازین حرکت مذبوح، نگردد آزادی معدوم و ستمکاری مکتوم
گر خون خیابانی مظلوم بجوشد
سر تا سر ایران کفن سرخ بپوشد
از آستی ار دست حقیقت بدر آید این دستگه غیر طبیعی بسر آید
رخسار بپوشند وجیهان ریا کار گر چهر حقیقت ز پس پرده در آید
ای قاتل آزادی ایران بحذر باش زان لحظه که قاضی بسر محتضر آید
پر گیرد و در بارگه عدل بنالد این روح کزین کالبد خسته بر آید
ملت بود آن شیر که هنگام تزاحم چون بیشتر آزرده شود پیشتر آید
ای پیر مکن گریه که هنگام مکافات از روح جوان تو بر تو خبر آید
وی کودک نالان پدر کشتۀ مسکین زاری مکن امروز که روز دگر آید
گر خون خیابانی مظلوم بجوشد
سر تا سر ایران کفن سرخ بپوشد
با این وجود بهار به خاطر گرایش چپگرایانهی خیابانی نبود که با او همدلی میکرد، و بیشتر روحیهی ملی او را میستود. نشانهای که میتواند موضع سیاسی وی را در این دوران مشخص سازد، آن است که با قیام کوچک خان جنگی و کلنل پسیان که آنها هم جنبهی مترقی داشتند، سخت مخالفت کرد و در این مورد بین شاعران و رجال دموکرات دورانش یگانه بود. در سالهایی که به تغییر سلطنت و برکشیده شدن رضا شاه به تخت پادشاهی منتهی شد، نیروهای گریز از مرکزی در گرداگرد ایران پدیدار شدند که بیشترشان توسط رهبرانی فرهمند و پاکنیت تاسیس شده بودند. خیابانی در آذربایجان، میرزا کوچک خان در گیلان و کلنل پسیان در خراسان از این افراد بودند. هر سه تن گرایش ملی نمایان و تندی داشتند و در عین حال نوعی ستیز با حکومت پادشاهی و گرایش به شعارهای دموکرات یا حتا چپگرایانه را در رفتارشان میتوان دید.
در میان این سه تن، خیابانی موضع ملی روشنتری داشت و از هر رفتاری که به گرایشهای جداییطلبانه دامن بزند خودداری میکرد. پسیان نیز چنین رویکردی داشت، اما در عمل جداسری و سرکشیاش در برابر دولت مرکزی بیشتر بود و میرزا کوچک خان هم که به طور کامل با نیروهای کمونیست متحد شده بود و کمابیش گیلان را به قلمروی خودگردان و کنده شده از دولت مرکزی تبدیل کرده بود. هر سهی این کوشندگان سیاسی در آن دوران میان نخبگان فرهنگی و سیاسی ایران و به خصوص نزد مشروطهخواهان قدیمی محبوبیت و اعتباری داشتند. چندان که خودِ رضا خان هم که این نیروها را از میان برد و جداسریها را خاتمه داد، در حد امکان از درگیری و آسیب رساندن به ایشان پرهیز داشت.
موضع بهار در این میان بسیار جالب توجه است. در شرایطی که دوست نزدیک او عارف، پسیان را میستود و برای هواداری از او در خراسان سرود میخواند و مجلس موزیک راه میانداخت، و سوسیال دموکراتها یکصدا از میرزا کوچک خان پشتیبانی میکردند، بهار با این هردو مخالفت میکرد و در شعرهایی سخت به هردوی ایشان تاخته است. از اینجا معلوم میشود که او تقویت دولت مرکزی و یکپارچگی ایران را اولویت اول میدانست و هرکس را که در این مسیر اختلالی ایجاد میکرد، دشمن میدانست. بهار در قصیدهای چهل و چند بیتی به سال 1298 سرود:[29]
شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلى جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلى
دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد دولت دزدى بلى باشد بدین مستعجلى
بهر یغماى ولایت خواب ها دیدند ژرف آن یکى طهماسب شد آن دگر نادر قلى
سارق و قاتل ز هرسو گرد شد بر گردشان زین قبل انبوه شد جیشی بدین مستکملی
از خیالی بود یکسر جنگشان و صلحشان جنگشان از تیرهرایی صلحشان از غافلی
هدیهها دادند و رشوتها به طماعان ری تا برآشوبند مردم را به صد حیلت ولی
زودتر زاندیشهی این روزگار آشفتگان روزگار آشفت بر نابخردانِ جنگلی
مملکت چون یار گردد با وزیر هوشمند زود برخیزد زکشور راه و رسم کاهلى
صاحب اعظم وثوق دولت عالى حسن مشتهر در مقبلى، ضرب المثل در عاقلى
بهار در واپسین سالهای قرن سیزدهم خورشیدی نیرومندترین صدایی بود که از عملیات نظامی رضا خان برای یکپارچه کردن ایران و سرکوب نیروهای گریز از مرکز هواداری میکرد و شعرهایش در مشروعیت بخشیدن به نیرو گرفتن نظم رضا خانی تاثیری چشمگیر به جا گذاشت.
با این وجود از رفتارهای بعدی بهار بر میآید که او بر خلاف معاصرانش هوادار افراد نبوده و جریانها و گرایشها را معیارِ همسویی را واگرایی قرار میداده است. همان رضا خانی که خدماتش در یکپارچه کردن کشور و برقراری نظم و امنیت در استانها قابل انکار نیست و به همین خاطر مورد ستایش بهار بود، وقتی به چهرهای مقتدر تبدیل شد و به سوی خودکامگی و چیرگی بر فضای سیاسی پیش رفت، مورد حملهی بهار قرار گرفت. کمی بعد از سرکوب قیام خیابانی، رضا خان کودتا کرد و سید ضیاء به قدرت رسید.
بهار در این هنگام شعری در نکوهش سید ضیاء سرود و از مدیریت روزنامهی ایران کناره گرفت. سید ضیاء او را در خانهاش در شمیران زندانی کرد و بهار در این دوره «هیجان روح» را سرود.[30] چند ماه بعد از زندان آزاد شد و در سال 1300 مردم بجنورد او را به نمایندگی برگزیدند و به این ترتیب به مجلس چهارم نیز راه یافت و بار دیگر نوبهار را منتشر کرد. در مجلس چهارم بهار رهبر بیرقیبِ جناح اکثریت محسوب میشد.
در 1302 مردم ترشیز و بجستان او را به نمایندگی مجلس پنجم برگزیدند و در همین دوره بود که بحث تغییر نظام سلطنتی به جمهوری طرح شد. در این هنگام تقریبا همهی نیروهای ترقیخواه هوادار رضا خان بودند و بهار که طی دو سال گذشته رهبر جناح اکثریتِ هوادار سیاستهای امنیتبخشِ رضا خانی بود، ناگهان به مخالفت با او برخاست و به رهبر جناح اقلیت تبدیل شد. امروز در تاریخهای رسمی تمایلی هست برای این که سید حسن مدرس را یکی از شخصیتهای مهم و تاثیرگذار این سالها بدانند. اما حقیقت آن است که او تنها یکی از اعضای این جناح اقلیت و نمایندهی طبقهی سنتی و اسلامگرای هوادار قاجارها بود و نه بیش از این. گفتمان مدرس نوعی مشروعهخواهیِ اسلامی بود که حاضر بود مصالح ملی را در شرایطی فدای دشمنیهای سیاسی کند، چنان که در همین دوران مدرس همدست و متحد شیخ خزعل هم محسوب میشد و به قول رضا خان، گلیم پارهاش را روی طلاهای شیخ خزعل پهن کرده بود. گفتمان او در میان برخی از بازاریان و عوام هوادارانی داشت، اما در میان نخبگان فرهنگی و سیاسی آن روزها با اقبالی روبرو نبود. این بهار بود که گفتمانی مترقی را نمایندگی میکرد و از پاسداری از اصول مشروطه سخن میگفت. به این ترتیب از سویی در مسیر پیشروی رضا خان به سوی تخت سلطنت مانع ایجاد کرد و از سوی دیگر فضای مجلس را عقلانی ساخت و مخالفتها با رضا خان را در مسیری متعادل هدایت کرد.
بهار که از مخالفان قدرت گرفتن رضا خان بود، به خاطر آن که هواداران او این بحث را پیش کشیده بودند، از سلطنت قاجارها هواداری کرد و به اقلیتی پیوست که شخصیتهایی مانند مدرس سردمدار آن محسوب میشدند. در این مقطع همهی مخالفان رضا خان در یک جبهه گرد آمده بودند و به این ترتیب میبینیم عشقی همدانی و مدرس و بهار که شخصیتهایی متفاوت هستند، متحد یکدیگر محسوب میشوند.
بهار مسمطی سرود که به ظاهر در هواداری از جمهوری بود، اما اگر کلمههای اول سه مصراع اول در هر بند آن با هم ترکیب میشد، شعری در هجو سردار سپه از کار در میآمد. بهار این مسمط را در روزنامهی ناهید منتشر کرد که هوادار رضا خان و بحث جمهوری بود و به این ترتیب ایشان را ریشخند کرد. چنان که مثلا از واژگان ابتدای این ابیات:[31]
جمهوری ایران چو بود عزت احرار سردار سپه مایهی حیثیت احرار
ننگ است که ننگین شود این نیت احرار کاین صحبت اصلاح وطن نیست، که جنگ است
این بیت استخراج میشود:
جمهوری سردار سپه مایهی ننگ است کاین صحبت اصلاح وطن نیست که جنگ است![32]
در 1303 که بحث جمهوریخواهی بسیار داغ شده بود، بهار «مسمط موشح» و «جمهورینامه»[33] را به یاری عشقی سرود که این آخری با توهین و ناسزای فراوان به یاران سردار سپه همراه بود و مایهی خشم او شد. در این مسمط نام ونشان هواداران جمهوری با مقادیری توهین ثبت شده است و با مرور آن میتوان دریافت که بخش عمدهی مشروطهطلبان قدیمی از جمله عارف قزوینی که دوست نزدیک بهار هم بود، در زمرهی هواداران الغای سلطنت و برپایی جمهوری بودهاند.
در تیرماه این سال در شرایطی که سیاستمداران هوادار رضا خان از مشهور شدن «جمهورینامه» و هجوهای آن خشمگین بودند، مردی که گویا رقابتی عشقی با عشقی همدانی داشته، او را به قتل رساند. شواهد نشان میدهد که به احتمال زیاد ماجرای قتل عشقی خاستگاه سیاسی نداشته است، و دست کم انگیزهی قاتل سیاسی نبوده است. هرچند شاید در جریان کوشش برای رهاندن عشقی از مرگ اهمالی صورت گرفته باشد. به هر صورت پس از این واقعه مخالفان جمهوری گناه قتل را به گردن هواداران رضا خان انداختند و انگار خودِ جمهوریخواهان هم که رعبِ ناشی از این اتفاق را خوش میداشتند، چندان در انکار آن نکوشیدند. در این میان بهار که از مرگ دوستش خشمگین شده بود، دلیرانه در مجلس دربارهی مرگ او سخن راند و شعری در سوگ وی سرود و با آن تقصیر این کار را به گردن رضا خان انداخت:[34]
شبی چشم کیوان ز فکرت نخفت دژم گشته از رازهای نهفت
نحوست زده هاله بر گرد اوی رده بسته ناکامیاش پیش روی
دریغ و اسف از نشیب و فراز ز هر سو بر او ره گرفتند باز
سعادت ز پیشش گریزنده شد طبیعت از او اشکریزنده شد
فرشته خروشان برفته ز جای تبسم کنان دیو پیشش به پای
بجستیش برف نحوست ز چشم از او منتشر کینه و کید و خشم
چو دیوانگان سر فرو برد پیش همی چرخ زد گرد بر گرد خویش
هوا گشت تاریک از اندیشهاش از اندیشهاش شومتر پیشهاش
درون دلش عقدهای زهردار بپیچید و خمید مانند مار
ز کامش برون جست مانند دود تنورهزنان شعلههای کبود
بپیچید تا بامدادان به درد به ناخن بر و سینه را چاک کرد
چو آبستنان نعرهها کرد سخت جدا گشت از او خون و خوی لخت لخت
به دلش اندرون بد غمی آتشین بر او سخت افشرده چنگال کین
یکی خنجر از برق بر سینه راند به برق آن نحوست ز دل برفشاند
رها گشت کیوان هم اندر زمان از آن شوم سوزندهی بیامان
سیه گوهر شوم بگداخته که برقش ز کیوان جدا ساخته
ز بالا خروشان سوی خاک تاخت به خاک آمد و جان عشقی گداخت
جوانی دلیر و گشاده زبان سخنگوی دانشور و مهربان
به بالا بسان یکی زاد سرو خرامنده مانند زیبا تذرو
گشاده دل و برگشاده جبین وطنخواه و آزاد و نغز و گزین
نجسته هنوز از جهان کام خویش ندیده به واقع سرانجام خویش
نکرده دهانی خوش از زندگی نگردیده جمع از پراکندگی
نگشته دلش بر غم عشق چیر نخندیده بر چهر معشوق سیر
چو بلبل نوایش همه دردناک گریبان بختش چو گل چاک چاک
هنوزش نپیوسته پر تا میان نبسته به شاخی هنوز آشیان
به شب خفته بر شاخهی آرزو سحرگاه با عشق در گفتگو
که از شست کیوان یکی تیر جست جگرگاه مرغ سخنگوی خست
ز معدن جدا گشت سربی سیاه گدازان چو آه دل بیگناه
ز صنع بش نرم چون موم شد سپس سخت چون بیخ زقوم شد
به مدبر فرو رفت و گردن کشید یکی دوزخی زیر دامن کشید
چو افعی به غاری درون جا گرفت به دل کینهی مرد دانا گرفت
نگه کرد هرسو به خرد و کلان به تیرهدلان و به روشندلان
به سردار و سالار و میر و وزیر به اعیان و اشراف و خرد و کبیر
دریغ آمدنش حمله آوردنا به قلب سیهشان گذر کردنا
نچربید زورش به زورآوران بجنبید مهرش به استمگران
ز ظالم بگردید و پیمان گرفت سوی کاخ مظلوم جولان گرفت
سیه بود و کام از سیاهی نیافت به سوی سپیدان رخ از رشک تافت
به قصد سپیدان بیفراشت قد سیهرو برد بر سپیدان حسد
ز دیوار عشقی در این بوم و بر ندید ایچ دیوار کوتاهتر
بر او تاختن برد یک بامداد گل عمر او چید و بر باد داد
گل عاشقی بود و عشقیش نام به عشق وطن خاک شد والسلام
نمو کرد، بشکفت، خندید و رفت چو گل صبحی از زندگی دید و رفت
این شعر یکی از زیباترین و پرشورترین سوگنامههای عصر مشروطه است و به خصوص به خاطر تشبیه حماسی و زیبایی که بهار از گلولهی سربیِ کشندهی عشقی کرده، ممتاز و کمنظیر است. خواندن سوگنامهی عشقی در مجلس بسیار تاثیر گذاشت و همهی نمایندگان را متاثر کرد و ایشان را به نکوهش این کار وا داشت و از همراهی با رضا خان بازشان داشت. در بیرون از مجلس هم مدرس موفق شد با شوراندن مردم و غیراسلامی بازنمودن جمهوری، تلاشهای سردار سپه و یارانش را در این مورد بیاثر سازند.
به دنبال این ماجرا، در ۱۳۰۳/8/۷ بحث تغییر سلطنت از دودمان قاجار به پهلوی در مجلس مطرح شد. تقریبا همه موافق این دگرگونی بودند و تنها مخالفان جدی عبارت بودند از دکتر مصدق که نگرانِ دیکتاتوریِ رضا خان بود، و بهار که با دلیلی مشابه نگرانِ از بین رفتن بنیادهای مشروطه بود. بهار در این هنگام سخنرانی تاثیرگذاری کرد و از تصویب این طرح جلوگیری کرد. ساعتی بعد، مردی به نام واعظ قزوینی را که شباهتی به بهار داشت در خیابان به قتل رساندند و این خبر بر سر زبانها افتاد که مقصود بهار بوده و ضاربان اشتباه کردهاند. نقل است که دوستان بهار به زور او را در خانه نگه داشتند و نگذاشتند در روزهای بعد به مجلس برود و به این ترتیب طرح تغییر سلطنت طی دو روز بعد تصویب شد. بهار آن شب قصیدهی «یک شب شوم» را در شرح ماجرای ترور خودش سرود که در آن سوگنامهای برای واعظ قزوینی نیز هست.[35] چنان که گفتیم، به احتمال زیاد هدف اصلی ضاربان خودِ واعظ بوده و نه بهار، و آنچه بهار را به خانهنشینی واداشته احتمالا دریافت هشداری و تهدیدی بوده، و نه آگاهی بر اشتباهی. به هر روی، قتل واعظ قزوینی بیشک سیاسی بوده و به خاطر نقش چپمدارانهی او در مقام روزنامهنگاری روسگرا، احتمالا نتیجهی فعالیت هواداران تندروی رضا خان بوده است. ناگفته نماند که این واعظ قزوینی خویشاوند مشهوری دارد که همان مرتضی کیوان است و او بعدتر به دشمن قسم خوردهی دودمان پهلوی تبدیل شد.
موقعیت و نقش بهار در جریان انقراض سلطنت قاجار جای بحث و تحلیل فراوان دارد. دربارهی سه نکته دربارهی بهار میتوان مطمئن بود. نخست آن که او یکی از اولین شاعران مشروطه است که در شعرش به محمدعلیشاه حمله کرد و مدت کمی پیش از این هیاهو، در 1296 احمد شاه را نیز هجو کرده بود و او را «شه نادان»، «گندمنمای جو فروش»، «ارتجاعیزاده»، «گرگ زاده» و «شاه تنپرور» نامیده بود.[36] بنابراین به خاندان قاجار دلبستگی یا وفاداریای نداشته است. دوم آن که او در واقع هوادار سلطنت نبوده و از همان شعرهای دوران جوانیاش و فعالیتش در حزبِ سوسیال دموکرات بر میآید که شکلی از دموکراسی را میپسندیده است. سوم آن که با بخش مهمی از اهداف رضا شاه موافقت کامل داشته است. مخالفت با حجاب و تبلیغ برای آموزش و پرورش عمومی و تقریبا تمام خط مشیهای سیاسی عمدهی رضا شاه، مضمونهایی بودند که بهار پیشتر از آنها دفاع کرده و بابتشان جنگیده بود.
بنابراین پرسشی که اینجا پیش میآید آن است که بهار به چه دلیل با جمهوری مخالفت داشته و از سلطنت قاجارها حمایت میکرده است؟ مرور نوشتارها و شعرهای او در این دوران نشان میدهد که دغدغهی خاطر او حفظ نهادهای سیاسی مشروطه بوده، و اتفاقا برای دستیابی به نوعی دموکراسی بوده که با جمهوریخواهان مخالفت میکرده است. رهبر سیاسی جمهوریخواهان در این هنگام رضا خان بود که مردی بسیار مقتدر و بانفوذ بود و در مدتی کوتاه شبکهای نیرومند از هواداران را در میان مشروطهخواهان قدیمی و نسلِ جدیدترِ تجددخواهان گرداگرد خود ایجاد کرده بود. چنین مینماید که بهار حضور یک شاهِ جوان و ضعیف مثل احمد شاه را به اقتدار یک رئیس جمهور نیرومند و خودکامه مانند رضا خان ترجیح میداده است. از این رو از سلطنت قاجارها حمایت میکرد. در گفتمان او نه دلبستگیای به اصل سلطنت دیده میشود و نه روی خوشی به خانوادهی قاجار یا شخصِ احمدشاه نشان میدهد. در واقع موضع او با شخصیتی سنتگرا و ضد تجدد مانند مدرس به کلی متفاوت است و همجبهه شدنِ این دو در برابر رضا شاه یکی از بازیهای شگفت تاریخ است.
مخاطرهی شخصیتی به اقتدار رضا خان برای نهادهای نوبنیادِ مشروطه، برای چند تن از تجددطلبانِ زیرک و هوشمند نمایان بود. در میان مخالفان سلطنت رضا خان، شخصیت مهم دیگری هم حضور داشت که بعدها نامدار شد، و او دکتر مصدق بود که صریحا و به روشنی در مجلس گفت که رضا خان مردی موثر و نیکخواه است، اما ایرادش خودکامگی و تکرویست و به همین دلیل برای دموکراسی نوپای مشروطه زیانمند است. بهار هم انگار در همین چارچوب به موضوع مینگریسته است. جالب آن که مصدق هم درست مانند بهار پیشتر از یورش رضا خان به پسیخان و میرزا کوچک خان حمایت کرده بود و هوادار تمرکز قدرت در دولت مشروطه بود.
این نکته که بهار یک تنه با حضور خود در مجلس از تصویب جمهوری جلوگیری کرد، نشان دهندهی نفوذ و تاثیرگذاری چشمگیر اوست. چرا که در برابرش هم شخصیتهای نیرومند و فرهیختهای مانند فروغی قرار داشتند که درایت و تواناییهای ذهنیشان دست کمی از بهار نداشت. با این وجود این نکته که بهار دامنهی هواداری از رضا خان را درک نکرده بود، نقطه ضعف او محسوب میشد. تلاش او برای حفظ بنیادهای لرزانِ سلطنت مشروطهي قاجاری، قابل درک است، اما از خطای سیاسی چشمگیری حکایت میکند. در آن دوران تقریبا تمام سیاستمداران زبده به این نتیجه رسیده بودند که تداوم تجدد در ایران به رهبری نیرومند مانند رضا خان نیاز دارد و آشکار بود که او به سرعت زمام امور را در دست خواهد گرفت. این که رضا خان ابتدا بحث جمهوری را مطرح کرد و در ریشهکن کردن سلطنت کوشید و بعد به مقام پادشاهی برکشیده شد، نقطهی روشنی در کارنامهی اوست. چرا که به قدرت رسیدناش با توجه به محبوبیتی که در میان نظامیان داشت و اعتمادی که در طبقهی روشنفکر و تجددطلب جلب کرده بود، قطعی مینمود. مخالفت بهار با جمهوری، بیشتر موضع سرسختانهی یک پایبند به اصولِ سیاسی بود، که در موقعیتی نا به جا بیان شده بود.
نقش بهار در مهار کردن قدرت رضا خان بیشک از تمام سیاستمداران همعصرش بیشتر بوده است. تا وقتی که بهار بود، مجلس نتوانست قانون جمهوری را تصویب کند و حتا یارای مخالفت با او را نداشت، چرا که بعد از مرگ عشقی شعری تاثیرگذار در مجلس خواند و هیچ تعرضی از کسی ندید. اما بعد از آن که با تهدید قتل چند روزی خانهنشیناش کردند، تقریبا همهی نمایندگان به تغییر سلطنت رای دادند. خطای بزرگ بهار آن بود که در نیافت رضا خان در نهایت قدرت را به دست خواهد گرفت، و خطرِ رضا خانِ رئیس جمهور برای نهادهای دموکراسی نوپای ایرانی بسیار از رضا شاه کمتر است.
در میان بازیگران صحنهی سیاست در آن روزها، چند تن بودند که راه را بر دستیابی رضا خان به تاج و تخت بیشترین نقش را ایفا کردند. پشتیبانی نظری فروغی، و جسارت تدین بیشک در این میان موثر بودند. اما غریب آن که موثرترین شخصیتها در این میان بهار و مدرس بودند. بهار به خاطر آن که بحث جمهوری را در مجلس عقیم گذاشت، و مدرس به خاطر بلوایی که در برابر مجلس راه انداخت و باعث شد رضا خان که مخالفت «مردم» با جمهوری را میدید، متقاعد شود که راه تثبیت تجدد در ایران شکل دیگری از همان نظام پادشاهی است. چه بسا اگر بهار و مدرس این نقش آمیخته به خطا یا منافع خود را ایفا نمیکردند، ساختارهای پشتیبان دموکراسی ایرانی، بعد از گذار از دوران اقتدار یک رئیس جمهور خودکامه ولی اصلاحگر، دوام و قوامی مییافت و به وضعیتی که بعدتر دچارش شد، گرفتار نمیآمد.
موضع بهار بیشک با رویکرد سنتگرای مدرس کاملا متفاوت بوده است. امروز دربارهی دوران چند ماههی اتحاد سیاسی بهار و مدرس بسیار سخن گفته میشود و این نکته از قلم میافتد که اتحاد یاد شده تمام نیروهای مخالفِ قدرت یافتن پهلویها را در بر میگرفت. با توجه به خوشنامی بهار، گفتمان سیاسی حاکم بعد از انقلاب اسلامی کوشیده تا او را از دوستان نزدیک و متحدان وفادار آیتالله مدرس در نظر بگیرد. این گفتمان از آنجا برخاسته که روحانیونی که رهبری انقلاب اسلامی را بر عهده داشتند، از سویی زیر تاثیر مدرس بودند و از سوی دیگر پیشینهی تاریخی جنبش خویش را به وی منسوب میکردند.
یکی از متغیرهایی که دلایل و ماهیت موضعگیری بهار در برابر رضا شاه را مشخص میسازد، نوع ارتباط او با مدرس است. این پرسش باید به کمک اسناد مورد وارسی قرار گیرد که بالاخره ارتباط بهار و مدرس چه بوده و این دو به چه دلیلی و در چه دامنهای با هم موافقت داشتهاند.
دربارهی ارتباط بهار و مدرس به سه عامل میتوان قایل بود. نخست، ارتباطی که چه بسا این دو در زمینهی ادبیات و شعر و زبان با هم پیدا میکردهاند. دیگری ارتباطشان در زمینهی عقاید و باورهای سیاسی و دینی، و سوم موضعگیریهای سیاسیشان در حال و هوای شرایطِ روز. از میان این سه عامل، تنها در مورد آخر همگرایی دیده میشود و توافق دربارهی دو تای اول هرچند این روزها زیاد مورد اشاره است، اما نادرست مینماید.
دربارهی ارتباط مدرس با زبان و ادب پارسی، ذکر این نکته بسنده است که مرحوم مدرس در تدریس متون فقهی و دینی تبحری و تسلطی داشت و بسیاری از معاصرانش او را به هوشمندی و حضور ذهن ستودهاند. با این وجود در زبان پارسی درخششی نداشت. نامههای او به فرزندانش امروز باقی ماندهاند و از نظر نثر و زیبایی ادبی رتبهی چشمگیری ندارند و همپایهی نامههایی هستند که در آن دوران فراوان میان افراد رد و بدل میشدهاند. دربارهی این که مرحوم مدرس شعر سروده باشد هم شواهدی اندک هست که نشان میدهد طبع او در این زمینه چندان هم روان نبوده است. محکمترین سند در این زمینه، دوبیتیایست که از سر ذوق به هنگام سفر به شیراز سروده است. او در این شهر با چهار تن از نوادگان وصال شیرازی دیدار کرد و نام ایشان (ميرزا عبدالله المتخلص به رحمت، آميرزا المتخلص به همت، آميرزا محمودالمتخلص به اورنگ، آقاي شفيع متخلص به عشرت) را در یک دوبیتی گنجاند:
اي كه هستي تو طالب رحمت صاحب عقل و نفسي با همت
علوي دوست باشي با اورنگ بعد از آن باده نوشي با عشرت
که دوبیتی درخشانی نیست و بیشتر قافیهی حاکم بر نام سه تن از این نوادگان بوده که ساختار آن را رقم زده، تا ذوقی شاعرانه.
دربارهی همگرایی و توافق عقیدتی و نظری بهار و مدرس نیز دیدیم که چنین نبوده است. بهار آشکارا مخالف سنتگرایی دینی و تعصب مذهبی بود و با قاجارها هم میانهای نداشت. ارتباطش با روحانیون شکرآب بود و سراسر عمرش به مرام سوسیال دموکراتها وفادار بود و این گروه مهمترین جبههی ضد روحانیت در آن دوران محسوب میشدند و بخشی از هواداران آن بعدتر به حزب توده پیوستند. بنابراین تنها بندی که این دو را به هم متصل میکرده، منافع مشترک و موضع همسانشان در برابر رضا شاه بوده است.
پیوند میان بهار و مدرس به طور عینی و در جهان خارج تنها به چند ماهی مربوط میشود که طی آن بحث جمهوری و بعد تغییر سلطنت پیش آمد. در این جریان بهار رهبر مشروطهخواهان مخالف به قدرت رسیدن رضا شاه بود و مدرس نیز رهبری جناح روحانیِ هوادار قاجارها را بر عهده داشت. بهار در این مقطع در موضع ضعف قرار داشت، چون رضا خان موفق شده بود همراهی بخش عمدهی نیروهای ترقیخواه را جلب کند. اما مدرس در میان طبقهی سنتی و روحانیون هوادارانی پرشمار داشت که به نظم عهد قاجار خو کرده بودند و شعارهای تجدد طلبانهی رضا خان و به خصوص خروج سلطنت از دودمان قاجار را ضد شرع و دین میدانستند. به این ترتیب نزدیکی بهار به مدرس حرکتی زیرکانه، اما فرصتطلبانه بود.
- بهار، 1387: 48-52. ↑
- بهار، 1387: 47-48. ↑
- بهار، 1387: 54. ↑
- بهار، 1387: 63-93. ↑
- بهار، 1387: 110-111. ↑
- بهار، 1387: 124-125. ↑
- بهار، 1387: 124-126. ↑
- بهار، 1387: 143. ↑
- بهار، 1387: 133-136. ↑
- بهار، 1387: 126-128. ↑
- بهار، 1387: 154-155. ↑
- بهار، 1387: 173-174. ↑
- بهار، 1387: 164-166. ↑
- بهار، 1387: 176-177. ↑
- بهار، 1387: 168-172. ↑
- پاراخود به روسی یعنی کشتی. ↑
- بهار، 1387: 179-180. ↑
- بهار، 1387: 182-185. ↑
- بهار، 1387: 186-192. ↑
- بهار، 1387: 210-209. ↑
- بهار، 1387: 210-211. ↑
- بهار، 1387: 211-212. ↑
- بهار، 1387: 212-213. ↑
- بهار، 1387: 230-231. ↑
- رعدی آذرخشی، 1348: 132-133. ↑
- بهار، 1387: 245. ↑
- بهار، 1387: 240. ↑
- بهار، 1387: 273-271. ↑
- بهار، 1387: 265-267. ↑
- بهار، 1387: 279-281. ↑
- بهار، 1387: 306-307. ↑
- بهار، 1387: 308. ↑
- بهار، 1387: 308-310. ↑
- بهار، 1387: 921-924. ↑
- بهار، 1387: 316-317. ↑
- بهار، 1387: 250-251. ↑
ادامه مطلب: گفتار دوم: بهار و سیاست (۲)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب