پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش بيست و نهم: عمليات

بخش بیست و نهم: عملیات

شاهرخ از اینكه نوشین را در میان اعضای گروه ضربت نمی دید دمغ شده بود. شك نداشت كه او هم برای شركت در این عملیات داوطلب شده، اما به هر دلیل برای پیوستن به گروه برگزیده نشده بود. علت این امر بی تردید جنسیتش نبود، چون در همین گروه خودشان هم هشت دختر حضور داشتند.

اولین كارشان خیلی ساده، و در واقع نوعی تمرین بود. خانه ای بود كه پانزده نفر از افراد ضحاك در آن ساكن بودند و توسط جاویدانان شناسایی شده بود. ده نفر از داوطلبان كه شاهرخ هم در بینشان بود برای نابود كردن آنها فرستاده شدند. كار به سادگی انجام گرفت و گروه ضربت بدون تلفات همه ی ساكنان خانه را از بین برد. در این عملیات شاهرخ به خوبی به سودمندی تمرینات رزمی سختی كه تازه واردان به حلقه ی جاویدانان از سر گذرانده بود پی برد. وقتی عملیات تمام شد و جسدهای مردان ساكن خانه را شمارش كردند، تازه فهمیدند یك نفر از تعدادی كه توسط خبرچینان تعیین شده بود، كم است. احتمالا این نفر آخر موقع حمله بیرون از خانه بوده و با دیدن هجوم آنها ترجیح داده بود فرار كند. در خانه اسناد زیادی به دست نیامد. رایانه ای بود كه به شكلی ساده لوحانه رمزگذاری شده بود و یكی از اعضای گروه كه مهندس رایانه بود به سادگی به اطلاعاتش نفوذ كرد و آدرس چند پایگاه جدید را در آن یافت. دو تا از این پایگاه ها قبلا شناسایی شده بودند و در فهرست سیاه آنها قرار داشتند. اما چهار پنج تای دیگر تازه بود. ظاهرا پایگاه مركزی شخص ضحاك، كه پیدا كردنش مهمترین هدفشان بود، در این میان نبود.

عملیات دوم دشوارتر بود. پایگاه افراد ضحاك یك سنگبری متروكه در جاده ی كرج بود كه محوطه ای وسیع و شلوغ داشت. معلوم نبود چند نفر از آنها در این پایگاه مستقر هستند، پس كل گروه حمله در حالی كه همگی سیاهپوش بودند یك نیمه شب وارد آنجا شدند. در حیاط وسیع سنگبری چندین عقرب و مار زنده یافتند. به گفته ی تیرداد این نشانه ی حضور ضحاك بود. چون او به شكلی ناشناخته توانایی تبدیل مواد آلی اطرافش را به موجودات خطرناكی مثل مار و عقرب داشت. گروه بی سر و صدا از محوطه ی پر عقرب گذشتند و به سالن بزرگی وارد شدند كه به نظر شبیه خوابگاه بود. ده نفر از جاویدانان كه در میان گروه بودند، ابتدا به سالن وارد شدند. شاهرخ و سایر انسانها در كناره ی دیوارهای سالن پناه گرفتند. سكوت شب كامل بود و فقط سر و صدایی پارس سگی از دور دست به گوش می رسید. ناگهان چراغ سالن روشن شد و سر و صدای مبهم جیغ و دادی برخاست. شاهرخ به همراه دوستان انسانش وارد سالن شدند اما به نظر نمی رسید نیاز چندانی به حضورشان باشد. جاویدانان كه لباسهایشان از ضرب چاقوها و گلوله ها سوراخ سوراخ شده بود، با خونسردی در حال كشتار بیست سی نفری بودند كه در آن اتاق ساكن بودند. ساكنان آمادگی رزمی خوبی داشتند، چون به سرعت موضع گرفتند و مشغول شلیك كردن و جنگیدن با مهاجمان شدند. با این وجود پس از ورود شاهرخ و دوستانش مقاومتشان به سرعت در هم شكست و همگی قتل عام شدند.

تیرداد كه لباسش پاره پاره شده بود، خیلی خونسرد اتاق را گشت و چون سند مهمی به دست نیاورد، اشاره كرد تا همگی به سوی سایر ساختمانهای داخل سنگبری بروند.

ظاهرا سر و صدای جنگیدن در خوابگاه سایر ساكنان سنگبری را هشیار كرده بود. گروهی كه در تاریكی محوطه سنگر گرفته بودند، به محض خروج آنها از در به سویشان آتش گشودند. كتف یكی از دوستان شاهرخ تیر خورد. انسانها عقب كشیدند اما جاویدانان كه به سرعت می دویدند، به سمت شلیك كنندگان دویدند و با شمشیرهای آخته همه را كشتند. وقتی محیط امن شد، بقیه هم از خوابگاه خارج شدند و به پیشروی خود ادامه دادند.

در میانه ی محوطه ی باز بود كه نخستین خرناسهای موجود را شنیدند. یكی از جاویدانان كه ارشام نام داشت، ابتدا این صدا راشنید و همه را دعوت به سكوت كرد. همه از حركت بازماندند و گوش سپردند. چراغهای قوه ی همه خاموش بود و صدای نفس از كسی بیرون نمی آمد. تنها نور سبز چشمان جاویدانان بود كه در تاریكی نیمه شب می درخشید. به زودی صدا واضحتر شد و جاویدانان كه گویا در تاریك هم به خوبی می دیدند، به انسانها نهیب زدند: كنار دیوارهای اون خرابه پناه بگیرید.

همه چنان كردند، و تازه آنوقت بود كه او را دیدند.

در تاریكی شكل دقیقش مشخص نبود. اما احتمالا به آدم شباهت داشت. چون روی دو پا به حالت ایستاده راه می رفت. قدش دست كم دو و نیم متر بود. دو چشم بزرگ و كروی اش در تاریكی با فروغی مات می درخشید. موجود مستقیم به سوی آنها پیش می آمد. تیرداد وقتی مطمئن شد كه موجود آنها را می بیند، گفت: فقط به مغزش حمله كنید.

موجود به نظر هوشمند می رسید، چون خیلی زود در تاریكی ناپدید شد و معلوم بود كه در گوشه ای كمین كرده است. گروه ضربت كمی پراكنده شدند تا موجود را پیدا كنند. جاویدانها چراغ قوه هایشان را بیرون آوردند، اما به انسانها هشدار داده شد كه هیچ سر و صدا یا نوری از خود تولید نكنند. یكی از جاویدانها كه دختری با موی كوتاه بور بود. نخست مورد حمله قرار گرفت. صدای فریاد او در شب پیچید و نورچراغ قوه ای كه به سوی او برگشته بود، صحنه ی وحشتناكی را آشكار كرد.

موجود با وجود شكل انسان مانندش، اعضایی شبیه به حشرات داشت. او با دست آخوندك مانندش بدن دختر را گرفته بود و تیغه های استخوانی و خاردار دستش را در بدن دختر فرو كرده بود.دختر كمی دست و پا زد و بعد بی حركت ماند. موجود سر دختر را به سمت دهانش برد، اما نتوانست سر او را از بدن جدا كند. چون یكی از انسانهای گروه روی بدن او جهید و شمشیرش را در مفصل بازوی موجود فرو كرد. دست موجود فلج شد و دختر از دستش به زمین افتاد. یكی از انسانها كه مطمئن شده بود دختر مرده، خود را به او رساند و با تعجب دید كه دختر تكان می خورد و زخمهای فراوان روی بدنش در حال جوش خوردن هستند. موجود زبان دراز و لوله مانندش را از دهان بیرون آورد و آن را مانند شلاقی به بدن پسری كه روی شانه اش چسبیده بود فرود آورد. پسر فریادی كشید و بر زمین افتاد. نور چراغ

قوه ای سرگردان بدن كبود و متورمش را روشن كرد. معلوم بود كه موجود زهر خطرناكی در بدنش تولید می كند.

شاهرخ تپانچه ی كمری اش را بیرون آورد و چشمان موجود را نشانه رفت و شلیك كرد. نور یكی از چشمان به شكلی محسوس كاهش یافت، و به نظر رسید كه موجود تلوتلو می خورد. شبح موجود در میان هیاهوی جاویدانان و آدمهایی كه در تاریكی شب به اینسو و آنسو می دویدند و نور چراغ قوه هایشان را به اینسو و آنسو می انداختند، شبیه كشتی توفان زده ای بود. ناگهان سر و صدای شلیكهای دیگری هم برخاست و معلوم شد كه گروهی از افراد ضحاك هم در این تاریكی حضور دارند.

پس از این، صحنه ی جنگ كاملا آشفته شد. سر و صدای گلوله ها و فریادها، با غرش جانور در هم آمیخت. به زودی موجود اولی از پا در آمد، اما گویا جانور دیگری هم در میانشان بود، چون یكی از انسانهای گروه نعره زنان توسط موجودی به هوا برده شد و بعد جسد دریده شده اش بر زمین افتاد. درگیری مدت زیادی ادامه یافت. وقتی سپیده زد و آسمان به رنگ آبی پررنگ در آمد، منظره ی خونینی را روشن كرد.

جسدهای فراوانی در محوطه ی سنگبری ریخته بود. دست كم پنجاه نفر از افراد ضحاك بودند، و شانزده نفر از انسانهای گروه ضربت هم كشته شده بودند. جانورها به طور مشخص هوشمند بودند، چون به افراد ضحاك حمله نكرده بودند و جسد دریده ای در میان آنها دیده نمی شد. جاویدانان بارها آسیب دیده بودند، اما بدن شگفت انگیزشان خیلی زود زخمها را ترمیم كرده بود و حالا همه مثل پیش از درگیری سالم و نیرومند بودند. سه نفر مجروح هم داشتند. كسی كه كتفش تیر خورده بود، و دو نفر كه بر سینه و پشتشان جای زخم چاقو داشتند.

تیرداد به اعضای گروه فرمان داد كه به پایگاه خودشان برگردند و خودش به همراه ارشام،‌‌‌ شاهرخ و دو نفر از انسانهای دیگر برای گشتن سنگبری به راه افتادند. بقیه اعضای گروه به سرعت از سنگبری بیرون رفتند و سوار دو مینی بوسی شدند كه بیرون در منتظرشان بود.

تیرداد و افرادش به سمت ساختمان بزرگ و دوطبقه ای رفتند كه در این محوطه ی مخروبه بیگانه می نمود. در داخل ساختمان با مقاومت جدیدی روبرو نشدند. اشتیاق مردان ضحاك برای جانبازی در راهش چنان زیاد بود كه هیچكس را در ساختمان باقی نگذاشته بود.

در طبقه ی اول، مجموعه ای از نقشه ها و اسناد مهم را پیدا كردند كه تاریخ و مشخصات عملیات آتی افراد ضحاك در آن ذكر شده بود. همچنین رایانه ی هم پیدا كردند كه اطلاعات مهمی در مورد پایگاه های دیگر افراد ضحاك در آن ذخیره شده بود. یكی از افراد گروه دیسك سخت رایانه را بیرون آورد و در جیبش گذشت تا بعدها نگاهی دقیقتر به آن بیندازد. شاهرخ هم با دوربین كوچكی كه همراه داشت میكروفیلمی از اسناد یافته شده تهیه كرد.

در طبقه ی بالا، با چیز زیادی روبرو نشدند. به نظر می رسید چیزهایی را از آنجا تخلیه كرده باشند. تیرداد با دیدن وضع آشفته ی آن طبقه و كمدهایی با درهای نیمه باز، به فكر فرو رفت و بعد حدس خود را با دیگران هم در میان گذاشت: احتمالا این ساختمون یك جاهای مخفی دیگه ای هم داره. چیزهایی رو كه توی این طبقه بوده از اینجا به جای دیگه ای منتقل كردن. باید دنبالش بگردیم.

همه این حدس را تایید كردند و در ساختمان به دنبال راهی مخفی یا دیواری دولایه گشتند. جستجوی آنها با كشف ارشام پایان یافت. وقتی صدای او را شنیدند كه از طبقه ی پایین صدایشان می كرد، به آن سو دویدند. ارشام در گوشه ی توالتی آلوده و كثیف، راهی مخفی را كشف كرده بود كه با پلكانی باریك به زیر زمین می رفت.

همگی پایین رفتند. ارشام كه اولین نفر بود، پیش از همه با چیزی كه در آن پایین بود روبرو شد، و با تعجب گفت: هی، زودباشین بیاین ببینین چی پیدا كردم.

دیگران هم به سرعت از پلكان فلزی پایین رفتند،‌‌‌ و خود را در زیر زمینی با فضایی بسیار بزرگ و نورانی یافتند.

زیرزمین آن ساختمان، یك آزمایشگاه بسیار وسیع و مجهز بود. تجهیزاتی كه در گوشه و كنار گذاشته بودند، برای انسانها كاملا بیگانه بود. در یكی از انتهاهای سالن استوانه های شیشه ای عظیمی وجود داشت كه در زیر نور یكنواختی كه از سقف بیرون می زد می درخشید. همه به آنسو پیش رفتند و ردیفی از ظروف شیشه ای عظیم را دیدند كه هریك حاوی بدن انسانی بودند. به نظر می رسید همه مرده باشند، و اثری از حبابٍ گازهای تنفسی در مایع آبی رنگ درون شیشه ها دیده نمی شد.

جستجوی آزمایشگاه مدت زیادی به طول انجامید. تیرداد در زیر یك شبكه ی فلزی راهرویی نمور و باریك یافت كه به سلول سیاهچالی ختم می شد. در این سیاهچال یك دختربچه و یك مرد جوان را پیدا كردند كه در حالتی نیمه جان كزكرده بودند و قادر به صحبت كردن نبودند. شاهرخ در همان آزمایشگاه حوضچه هایی پر از مواد اسیدی را پیدا كرد كه قطعاتی از جسد انسان در آن به آرامی حل می شد، و همچنین یك لاشه ی كامل از جانوری ناشناخته را هم یافتند كه احتمالا یكی از محصولات ناموفق كارخانه ی بیولوژیك دكتر ضحاك بود.

وقتی تیرداد و افرادش به همراه دو زندانی آزاد شده، از سنگبری نیمه ویران خارج شدند، تمام ساختمانها و آزمایشگاهها را با مواد منفجره انباشته بودند. وقتی تاسیسات سنگبری منفجر شد، شاهرخ و دوستانش كه در خیابانی در چند كیلومتری آنجا ایستاده بودند،‌‌‌ موج انفجار را حس كردند.

 

 

ادامه مطلب: بخش سی‌‌‌‌‌‌ام: جاویدان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب