پیشدرآمد: اندر ضرورت و ضرر نقد شاملو
«نقد» عقلانی و روشمند مهمترین عاملی است که تفکیک سره از ناسره را در میدان فرهنگ ممکن میسازد. در غیاب نقد آرای درست و نادرست با هم درآمیخته میشوند و نظامهای پشتیبان اخلاق و دستگاههای مفهومی زایندهی خشونت و شرارت با هم اشتباه گرفته میشوند. در زمانهی عسرت محک و فقر نقد است که دستاوردهای هنری زیبا و زشت با هم یکی شمرده میشوند. پس نقد ضرورتی است که معنای استوار را گریزی از آن نیست.
نقد اما علاوه بر ضرورت، ضرری هم دارد. به ویژه وقتی موضوع نقد نه با پشتوانهای از دانش، اخلاق یا هنر، بلکه با تکیه به نهادهایی قدرتمدار جایگاه خویش را تثبیت کرده باشد. در این شرایط نقد در عینِ ضرورت، ضرر هم دارد. چون جبههای که نقد شده دلیل را با دلیل پاسخ نمیدهد و گواه را با گواه برابر نمینهد، بلکه از ابزارهایی مثل تخریب و ناسزا و سانسور و بایکوت و شبیه اینها بهره میبرد، تا صدایی که خطرناک مینماید، شنیده نشود.
نقد کردن احمد شاملو در روزگار ما ضرورتی است که ضرر دارد. این تا حدودی بدان خاطر است که ستایش شاملو به نوعی مدِ روز و نماد روشنفکری بدل شده و از این رو تحلیل انتقادی آثار او و داوری دربارهاش، با دقتی که سزاوار کلمهی داوری باشد، دشوار مینماید و خطرناک. کافی است نام شاملو را در رسانهها جستجو کنیم تا خرواری از مدح و ثناهای اغلب چاپلوسانه دربارهاش بر سرمان بریزد. این گفتمان به نوجوانان کمسوادی منحصر نیست که با تقلید از او خویش را شاعر میپندارند، بلکه نام برخی از پیران قوم و نویسندگان باسابقه را نیز شامل میشود.
مثلا مرتضی کاخی دربارهی شاملو میگوید که او «چهل سال در اوج زیست»[1]، ضیاء موحد[2] و محمدعلی سپانلو[3] او را «شاعری جهانی» میدانند، جلال ستاری او را شاعری بزرگ میشناسد،[4] لنگرودی نوشته که او «انسان استثنایی چندجانبهای بود»[5]، و مسعود خیام نوشته که «شاملو را به خاطر شخصیت و ابعاد وجودی عظیمش نمیشود شناخت، منتها میشود او را دوست داشت یا از او متنفر بود…کی میتوان بحر را در کوزه کرد؟»[6] و ضیاء موحد گفته که «به این نتیجهی قطعی رسیدم که مهمترین شاعر از زمان حافظ به بعد، شاملوست».[7] به این ترتیب مسعود خیام ادعا میکند که شاملو در دایرهی ادراک بشری محدود مثل نویسندهی این سطور و خوانندهاش نمیگنجد، و از دید ضیاء موحد میراث شعری شاملو از جامی، صائبتبریزی، کلیم کاشانی، بیدل دهلوی، ملکالشعرای بهار و سایه بزرگتر است.
این سالخوردگان و آن نوجوانان البته در یک زمینه اشتراک دارند و آن هم این که همگیشان برای رسیدن به شأن «کارشناس شعر» یا «شاعر»، در جادهای «شاملووار» به سوی این هدف پیش تاختهاند و میتازند. کاخی، سپانلو، لنگرودی و موحد اصولا با شرطِ قبولِ شعر سپید شاملویی و نظمزدایی از شعر پارسی است که میتوانند خود را شاعر قلمداد کنند. این بدان معناست که همهی ایشان آن شهرتی را که پشتوانهی ستایششان از شاملوست، مستقیم یا غیرمستقیم در اثر همکاری و همداستانی با وی به دست آوردهاند.
دربارهی مترجمان و مبلغان آثار شاملو در کشورهای اروپایی هم قضیه به همین شکل است. جا افتادن نام شاملو به عنوان شاعر در مجامع بینالمللی و تثبیت گفتارش در جایگاه شعر راهی است که امکان ترجمهي آثار خودِ ایشان و شعر پنداشته شدناش را تضمین میکند. این دغدغهی خاطر برای جهانی کردنِ آثار شاملو هنوز به نتیجهی ملموسی منتهی نشده، اما به هر روی شاعران مکتب نیمایی-شاملویی مثل فریدون مشیری و سپانلو بر این نکته تاکید دارند که «شعر او (شاملو) میتواند جهانی شود»[8] و حتا این که پیشاپیش این «شعر»، جهانی شده است. دعویای که نادرستیاش به سادگی اثباتپذیر است.
شاید از این روست که بر خلاف تمام قواعد شناخته شده دربارهی شعر و شاعری، شاملو و شاملوییان بر ترجمه کردن شعرها اصرار داشتند. بیتوجه به این که از جاحظ تا رابرت فراست، همهی شاعران بزرگ این را گفتهاند که «شعر آن چیزی است که در ترجمه از دست میرود». این البته شگفت است که با تمام این مجاهدتها در سطحی بینالمللی و در بافتی ترجمهوار هم شاملو باز در میان مهاجران ایرانی و پارسیزبانان سرشناس است، و نه در جرگهی ادیبان جدی غیرایرانی.
ستایش از شاملو بر این مبنا هنجاری است فرهنگی و قاعدهای فراگیر. حتا شاعر چیرهدست و وطنخواهی مانند سیمین بهبهانی هم در پیرانهسر به جرگهی ستایندگان شاملو پیوست و شعری برای او سروده به نام «عزیزتر از جان، احمد» که تاریخ ۲۵/۲/۱۳۷۶ را بر خود دارد:[9]
«عزیزتر ز جان، احمد، دویدن تو با پا نیست به پای شعر میپویی، مگو که پایِ پویا نیست
تو مرد مرد مردانی، دلیل رهنوردانی به پای دل دلالت کن که پای تن توانا نیست»
در میان نویسندگان ستایندهی شاملو که به نسل جوانتر تعلق دارند، گاه مسابقه برای بزرگداشت شاملو به چاپلوسی و اغراقی نادلچسب منتهی میشود. در این فضاست که میبینیم کتابی نوشته میشود و در سراسر آن از سرِ احتیاط و پرهیز از گناهِ کبیرهی حفظ نکردن احترام شاملو، همهجا نام او به شکل «شاملوی بزرگ» قید میشود. در حالی که در آغازگاه همین متن نویسنده با آسودگی ادیبان بزرگی مانند ایرج و عارف و شهریار و لاهوتی و پروین را آماج ریشخند و توهین قرار میدهد.[10]
نویسندهی این کتاب مانند مریدان عرفای قدیم، در ابتدای نوشتارش ماجرای رویایی را نقل کرده که طی آن پیر طریقت (شاملوی بزرگ) به هنگام خفتن وی را به نگارش این متن اشارت فرموده است.[11] در این رده از متون از مرور مراجع و پانوشتهایش آشکار میشود[12] که نویسنده گویا هرگز دیوان هیچ یک از شاعرانی که به آنها ناسزا میگوید را نخوانده است و همهی بیتهایی را هم که با لغزش در فهم معنا و گاه حتا غلط املایی نقل میکند، از مقاله یا کتاب دیگرانی گرفته که برخیشان خود به همین عارضه مبتلا بودهاند.
اگر از این مسابقهی چاپلوسی فاصله بگیریم و شاملو را در جایگاه خویش در بستر تاریخ ادبیات معاصر بنشانیم و متنهایی که نوشته را بیطرفانه و نقادانه وارسی کنیم، پوچی این «مدایح بیصله» را در مییابیم و به تصویری یکسره متفاوت دست مییابیم. تصویری دقیق، روشن، مستند و رسیدگیپذیر که از نقد علمی برمیخیزد. تصویری روشن که گویا آن هیاهوها و اغراقها و ناسزاگوییها، کوششی برای پنهان نمودن و پس زدناش باشد.
اگر بخواهیم از منظر پیچیدگی به شعر نوی پارسی بنگریم، میبینیم که شاخهای از تجدد ادبی که با تقی رفعت و شمس کسمایی آغاز شد و از نیما گذشت و تا شاملو و شاگردانش امتداد یافت، الگویی نمایان از کاهش تدریجی پیچیدگی معنایی را در کنار فروپاشی و حذف تدریجی تقارنهای زیباییشناسانهی زبانی به نمایش میگذارد. در بخش مهمی از متنهای موفق و خوبِ نیمایی، که مثلا در دفترهای اخوان و مشیری و سپهری نمونهاش را میبینیم، پیچیدگی دلالتهای معنایی در حد آغازگاههای شعر پارسی در عصر ناصرخسرو و سنایی قرار دارد. اما در کنار این آثار کمحجم انبوهی از نمونههای ناموفق و نازیبا را داریم که گاه بسیار هم مشهورند و ستوده شده. در این بدنه، نویسنده از آن حد تاریخی هزار سال پیش هم فروتر رفته و به نثری عادی و پیش پا افتاده بسنده کرده که گاه میکوشد همچون ادبیات زبانهایی مثل چینی و سومری، با تکرار کلمهها و عبارتها تقارنی را در متن بگنجاند.
در این کتاب به بحث در این مورد نمیپردازم که کدامیک از این صورتهای ادبی شعر است و کدام نیست، و کدام بیان موفق است یا ناموفق، و کدام ساختار زیباست یا نازیبا. دربارهی این موضوع البته موضعی روشن و شفاف دارم که در کتابی دیگر بدان خواهم پرداخت. بدیهی است که در این کتاب همان موضع را دارم و از آن زاویه به مرزبندی شعر و غیرشعر و تحلیل ارکان زیباییشناسی شعر پارسی مینگرم. موضعی که شعر پارسی را جریانی پیوسته و سیستمی تکاملی میداند، زیبایی سخن و به ويژه شعر را با پیکربندی نظمهای تقارنی در موسیقی (وزن) و واجآرایی (قافیه) و معنا (صنایع ادبی) وابسته میبیند، و بر این مبنا کل جریان شعر نیمایی-شاملویی را همچون تجربهای سیاسی-اجتماعی (و نه ادبی) و ناموفق (نه زاینده و نه راهگشا) ارزیابی میکند که در تولید صورتی نو از «شعر» ناکام بوده است. هرچند شاخههایی ارزشمند و بالنده از قطعهنویسی ادبی و بحرطویلسرایی سیاسی را پدید آورده است.
امروز که این سطور را مینویسم، چنین موضعی در فضای رسانههای عمومی پارسی زبان در اقلیتی محض قرار دارد. باور عمومی آن است که نثرهای پلکانی برآمده از این جریان اجتماعی-زبانی شعر هستند و پرسش از مرزبندی شعر و نثر و کنجکاوی دربارهی معیارهای زیباییشناسانهی ترجیح شعری بر شعری دیگر با غفلت پاسخ مییابد. در آستانهی نوروز ۱۴۰۰ هجری خورشیدی که این نوشتار آمادهی انتشار میشد، مجلهی «وزن دنیا» ابتکاری ارزشمند به کار بست و از حدود صد شاعر و نویسنده و فعال فرهنگی نامدار خواست تا بیست شاعر مهم قرن چهاردهم خورشیدی را از دید خود فهرست کنند.
این مجله البته در ردهی نشریات ادبی «شاملویی» قرار میگیرد و رویکردش به ادبیات، سلیقهاش دربارهی شعر، و متنهایی که زیر عنوان شعر منتشر میکند، در زمینهی سلیقه و افکار احمد شاملو محصور است. با این حال دایرهای گشوده از ادیبان را در این مورد به پرسش گرفتند. چنان که نود نفری که به این پرسش پاسخ دادند، نمایندگانی سزاوار برای فضای فرهنگی امروز کشورمان محسوب میشوند.
نتیجهی این نظرسنجی آن بود که احمد شاملو و بعد از او نیمایوشیج در صدر جدول «شاعران برگزیدهی صد سال اخیر» جای گرفتهاند. در میان این نود نفر، فقط من و سه تن دیگر نام شاملو را در میان بیست شاعر گزیدهی قرن نگنجانده بودیم،[13] که یعنی تنها ۵٪ از این عده شاملو را «شاعر بزرگ» به حساب نمیآورند. ناگفته نماند که جدول شاعران برگزیدهی قرن که به این ترتیب از آرای پاسخگویان برآمد، پنجاه نام را در بر میگرفت[14] که بیست و هفت نفرشان از دید من اصولا شاعر نبودند. این بیست و هفت تن کسانی بودند که نوشتارهایشان تنها با معیارهای شاملو-نیما شعر محسوب میشد.
از همین نظرسنجی ارزشمند روشن میشود که آنچه در این کتاب خواهید خواند، به شنا کردن بر خلاف جریان آب ماننده است. اما بحث بر سر آن است که جریان آبی که صاحب این قلم در آن واژگونه شنا میکند، جزئی از اقیانوس پهناور ادب پارسی است که جنبشی کلانتر دارد و خیزابههایی عظیمتر، متفاوت با آن موجههایی که امروز میبینیم. گمان من آن است که سمت و سوی خیزابههای این اقیانوس همان است که در آن راستا پیش میروم، و از این رو پروایی ندارم از ایستادن بر سر موضعی که مستدل و درست و عقلانی میدانم، گو آن که به قول دکتر شفیعی کدکنی، چنین جسارتی از دید مقیمان آن جریان خاص به گستاخی جنونآمیزی شبیه باشد. آنجا که پای اندیشه در میان است، ایستادن شانه به شانهی حقیقت است که پیروزمندی را تضمین میکند، هرچند که سپاه دروغِ صف کشیده در برابرش بس انبوه باشد.
شعر خزانهی وراثتی زبان و زبان استخوانِ فرهنگ است. با سست و شکننده شدن شعر است که زبان رو به زوال میرود و فرهنگ تباه میگردد. از این رو روندی که طی قرن گذشته به سرگشتگی ساختار، سطحی شدن معنا و فروپاشی زیباییشناسانهی شعر انجامیده، باید نقد شود و این ضرورتی است گریزناپذیر. این نقد -بنا به ماهیت نقد- باید همهجانبه باشد و سختگیرانه و بیتعارف و خردهگیرانه، و در عین حال مستند و مستدل و دقیق و روشن. موضع آن که نقد میکند و موضوعی که نقد میشود و متغیرها و شاخصهای در نظر گرفته شده و گواهان و دادههای پشتیبان دعوی و نتیجه و داوری نهایی باید مشخص و روشن باشند، تا نقدی به کرسی بنشیند و اثرگذار باشد.
مجموعه کتابهای «دادِ سخن» با قصدِ نقد شعر معاصر پارسی نگاشته شده است. شعری که از دههی ۱۲۸۰ خورشیدی آغاز شده و اکنون بیش از یک قرن پیشینه دارد. شعر معاصر پارسی با اثرپذیری از مدرنیته و دگرگونیهایی در ساختار، در محتوا و در نهادهای اجتماعی پشتیبان شعر مشخص میشود. این شعر به نظرم من یک ساقهی تندرست و شکوفا و نیرومند دارد، که دیر یا زود بر حواشی غلبه خواهد کرد، و یک حاشیهی فربه و زورمدار و سست و ناتوان که چند دهه است همچون غلافی تنگ و تار آن بدنه را فروپوشیده است. دادِ سخن وقتی گزارده میشود که هم آن بدنه درست و منصفانه نگریسته شود و نقد گردد، و هم آن حاشیه بیرحمانه مورد تحلیل و واسازی قرار گیرد. در این کار نه از دریده شدن برگهای آن غلاف باید ترسید و نه هرس شدن شاخههای آن ساقه.
تا به حال چهار کتاب از مجموعهی «داد سخن» انتشار یافته که در آن به بهار، لاهوتی و شاعران چپ، نیمایوشیج و شاعران زن (پروین و فروغ و سیمین) پرداختهام. در میان اینها به ویژه کتاب «نیمایوشیج» بسیار مورد حمله و هجوم قرار گرفت، اما راستش آن که کمتر از آنچه گمان میکردم. این کتابها بیش از آنچه انتظار داشتم خوانده شد، و داوری و موضعی که دارم -و تند و تیز و بیپروا هم هست- سریعتر و گستردهتر از آنچه پیشبینی میکردم به کرسی نشست و در فضاهای گوناگون مورد تایید قرار گرفت. از این رو دلم روشن است که اندیشهی روشن و نقادانه زودتر از آنچه گمان میکنیم بر چنبرهی تکرارهای نابخردانه غلبه کند.
کتابی که در دست دارید جلد پنجم از این مجموعه است و به نقد آثار احمد شاملو اختصاص یافته است. شخصیتی که تندترین داوریها را دربارهاش دارم و به نظرم دیر یا زود نامش از جرگهی شاعران معاصر بیرون گذاشته خواهد شد، و چشم دارم که همین نوشتار آغازی بر این پایان باشد. دلیل داوری تند و منفیام دربارهی او را در کتاب صریح و روشن و مستند خواهم آورد.
رسم است که در کتابهایی از این دست برای رعایت ادب، سجایایی خیالی برای موضوع نقد خویش میتراشند، یا در جهت خواندنی و پذیرفتنی شدنِ موضعگیریها، لبههایش را با کلماتی خنثا و مبهم صیقل میزنند. من اما از این کار پرهیز خواهم کرد، چون باور دارم که شالودهی نقد، ارادت به حقیقت است و حقیقت مستند به اسناد و متکی به دادههاست و اگر دادهها چیزی خوب دربارهی کسی نشان نداد، حق نداریم آن را نزد خود جعل کنیم، و اگر چیزی بد نمایان ساخت، حق نداریم پنهانش کنیم.
اینک کتاب پنجم از داد سخن، و نقد احمد شاملو، با همهی ضرورتها و ضررهایش!
- کاخی، ۱۳۷۹. ↑
- موحد، ۱۳۷۹. ↑
- سپانلو، ۱۳۷۹. ↑
- ستاری، ۱۳۷۹. ↑
- لنگرودی، ۱۳۷۹. ↑
- خیام، ۱۳۷۹: ۷. ↑
- موحد، ۱۳۸۷: ۳۵۵. ↑
- مشیری، ۱۳۷۹؛ سپانلو، ۱۳۷۹؛ موحد، ۱۳۷۹. ↑
- بهبهانی، ۱۳۷۹: ۷۹-۸۰. ↑
- مسیح، ۱۳۸۴: ۲۶-۲۹. ↑
- مسیح، ۱۳۸۴: ۱۵-۲۱. ↑
- مسیح، ۱۳۸۴: پاورقیها و کتابنامه. ↑
- مجلهی وزن دنیا، شمارهی ۱۳، اسفند ۱۳۹۹: ۱۱۲-۱۸۹. ↑
- مجلهی وزن دنیا، شمارهی ۱۳، اسفند ۱۳۹۹: ۱۱۱. ↑
ادامه مطلب: دیباچه: دربارهی روش
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب