پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار چهارم: روزنامه‌نگار زبردست؟

گفتار چهارم: روزنامه‌‌نگار زبردست؟

آغاز فعالیت شاملو در مقام یک هوادار حزب توده همزمان بود با دورانی که رهبری تبلیغاتی و فرهنگی این سازمان نخست به دست جلال آل احمد بود و بعد از جدا شدن او، بر دوش مرتضی کیوان. در بخش‌‌های بعدی بیشتر به حلقه‌‌ی کیوان و چفت و بست‌‌های ارتباطی شاملو و اعضای آن خواهم پرداخت. اما آنچه در این گفتار مورد توجه‌‌مان است، انگاره‌‌ایست که از احمد شاملو در مقام یک خبرنگار و سردبیر در دست داریم. برای محک زدن این انگاره باید بر کارنامه‌‌ی او در مقام یک فعال مطبوعاتی‌‌ تمرکز کنیم.

این محک به ویژه از این نظر روشنگر است که جریان شعر نوی نیمایی که شاملو بدان تعلق خاطر داشت، اصولا شاخه‌‌ای از ادبیات است که با مطبوعات پیوند خورده[1] و بر نقطه‌‌ی تماس گروه‌‌های سیاسی مارکسیست-کمونیست و نشریه‌‌های حزبی‌‌شان پدید آمده و بر این زمین روییده است. شعر نوی غیرکلاسیک پارسی بر خلاف شعر پارسی مرسوم نه با بزم‌‌ها و ترانه‌‌خوانی پیوند دارد و نه با مراسم و آیین‌‌های رسمی مثل جشن‌‌ها و عزاها و بزرگداشت‌‌ها. حتا پیوندی با زیست‌‌جهان شخصی افراد هم برقرار نمی‌‌کند و از این رو مرثیه و سوگنامه و تغزل و هجو نیرومند هم در آن بسیار نادر است. این شکل خاص از ادبیات اصولا در پیوند با سازمان‌‌هایی سیاسی شکل گرفته که هواداران‌‌شان را ملزم به خواندن و ستودن شکلی خاص از «شعر» توده‌‌ای و متعهد می‌‌دانستند، و این خوراک فکری را در نشریه‌‌های خود منتشر می‌‌کردند. جایگاه شاملو در مقام کارگزار مطبوعاتی درپیوسته با این سازمان‌‌ها پیشاپیش بخش مهمی از رویکرد ادبی و شیوه‌‌ی تولید آثارش را توضیح می‌‌دهد.

شاملوی بیست و چند ساله‌‌ای که در مطبوعات حزبی قلم می‌‌زد، آشکارا یکی از دست‌‌پروردگان مرتضی کیوان بوده است. با هدایت و پشتیبانی او بود که شاملو شروع کرد به نوشتن و انجام کارهای اجرایی در مجله‌‌های حزبی درجه‌‌ دوم. هرآنچه از احمد شاملو در فاصله‌‌ی ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۲ در دست داریم به حزب توده وابستگی دارد. یعنی تبلیغی (اغلب صریح و زمخت) است از مرام بلشویکی، و رسانه‌‌هایی که در آن فعال است هم مستقیم به حزب توده و مرام بلشویکی مربوط می‌‌شود.

چنین می‌‌نماید که شاملو از ۱۳۲۵ که بلوای بلشویک‌‌ها در آذربایجان شکست خورد، تا دو سال بعد به انجام خرده‌‌کارهایی اجرایی برای حزب پرداخته باشد. او در همین فاصله «آهنگ‌‌های فراموش شده» را منتشر کرد، اما این انگار پیش از محکم شدن ارتباطهای سازمانی‌‌اش با رسانه‌‌های توده‌‌ای بوده باشد. چون تجربه‌‌ی مطبوعاتی شاملو کمی بعدتر در سال 1327 با انتشار هفته‌‌نامه‌‌ی «سخن نو» آغاز شد و در این هنگام کتاب شعر پیشین خود را نکوهش می‌‌کرد و بی‌‌ارزش می‌‌شمرد.

زندگی‌‌نامه‌‌‌‌نویسان ستاینده‌‌ی شاملو «سخن نو» را مجله‌‌ای مهم و انقلابی دانسته‌‌اند که رقیبی بوده برای مجله‌‌ی وزینِ سخن.[2] اما کافی‌‌ست به نمونه‌‌های بسیار کمیابِ بازمانده از آن در بایگانی‌‌ها بنگریم تا دریابیم که نشریه‌‌ای بسیار سبک و بی‌‌کیفیت سر و کار داریم که نه هم‌‌وزن و هم‌‌قامت «سخن» بوده و نه چنین ادعایی داشته، هرچند احتمالا نامش را از آن وام ‌‌ستانده است. این نشریه حتا در میان وفاداران به حزب توده هم جایگاهی پیدا نکرد و بعد از پنج شماره به خاطر عدم استقبال مخاطبان تعطیل شد و تقریبا هیچ ردپایی از آن در تاریخ نشریات باقی نماند. یعنی «سخن نو» یک نشریه‌‌ی محفلی هواداران حزب توده بوده که کمی بیش از یک ماه در شمارگانی پایین چاپ می‌‌شده است. تنها اهمیت این نشریه آن است که در بازشناسی کارنامه‌‌ی احمد شاملو می‌‌توان به آن ارجاع داد و کیفیت فعالیت ادبی‌‌اش را در نقطه‌‌ی آغازین‌‌اش محک زد.

بعدتر در ابتدای سال 1329 شاملو و فرهنگ فرهی مجله‌‌ی «روزنه» را منتشر کردند که آن هم چپ‌‌گرا بود و کاملا در زمینه‌‌ی تبلیغات حزب توده فعالیت می‌‌کرد. در این هنگام شاملو همسری داشت به نام اشرف‌‌الملوک اسلامیه که یکی از خویشاوندانش به نام تندری صاحب‌‌ امتیاز «روزنه» بود. این شخص با حزب توده همدلی‌‌ای نداشت،‌‌ و وقتی دید شاملو آن را به ابزاری برای تبلیغ مرام کمونیستی تبدیل کرده، ارتباط کاری‌‌اش با وی را قطع کرد و به این ترتیب «روزنه» پس از تنها نُه شماره، تعطیل شد، یعنی حدود دو ماه دوام آورد.

مرور محتوای «روزنه» به خوبی نشان می‌‌دهد که شاملو در این هنگام چگونه می‌‌اندیشیده و پیوندهایش با حزب توده چگونه بوده است. این محتوا همچنین نشان می‌‌دهد که بسیار بعید است او چهار سال پیش‌‌ترش هوادار نازی‌‌ها و ضد شوروی بوده باشد. در اینجا برخی از برگ‌‌های این مجله را گواه می‌‌گیریم که حال و هوای آن و فهرست مطالبش را نشان می‌‌دهد. همکار شاملو در این جریان فرهنگ فرهی نام داشت،‌‌که خود از دوران نوجوانی عضو سازمان جوانان حزب توده بود. فرهی ادعا می‌‌کند که بعد از ترور شاه و انحلال حزب در 1327 ارتباطش را با آن سازمان قطع کرده است. اما این احتمالا توصیفی است از موقعیت حقوقی حزب که بعد از ترور شاه غیرقانونی شده بود. وگرنه هواداران مرام بلشویکی همچنان فعال باقی ماندند و فرهنگ فرهی و احمد شاملو بی‌‌شک در آن گروه می‌‌گنجیده‌‌اند. این دو چند سالی در این جبهه همکار و شریک باقی ماندند. و دستاوردشان نشریه‌‌هایی با کیفیت پایین بود که به سرعت در غیاب مخاطب شکست می‌‌خورد و تعطیل می‌‌شد.

برگی از «روزنه» که نشان می‌‌دهد یک نشریه‌‌ی حزبی با رویکرد استالینیستی بوده است.

وقتی به عنوان نمونه به جلد و فهرست مطالب شماره‌‌ی چهارم «روزنه» می‌‌نگریم، چند نکته به سرعت جلب نظر می‌‌کند. نخست تبلیغ فاش و عریان استالینیسم و ارتش سرخ، آن هم در شرایطی که تازه چند سال از حمله‌‌ی شوروی و اشغال کشور و سودایش برای تجزیه‌‌ی استان‌‌های شمالی و غربی ایران می‌‌گذشته است. اگر بخواهیم از میان مجلاتی که به سال ۱۳۲۹ چاپ شده یک نمونه را (فارغ از کیفیت و دامنه‌‌ی مخاطب) انتخاب کنیم که بهتر از همه نشانگر تز ژدانف و سرسپردگی به سیاست شوروی باشد، نمونه‌‌ای بهتر از «روزنه» نخواهیم یافت.

دومین نکته آشفتگی در ساماندهی این نشریه است. از شیوه‌‌ی نگارش نام‌‌ها (مثلا دو املا برای یک اسم: ایلی یا/ ایلیا) گرفته تا غیاب دفتر نشریه، که به جایش نشانی جایی موقت را نوشته‌‌اند. نکته‌‌ی جالب دیگر آن است که انگار مجله هیأت تحریریه و حتا سردبیر نداشته است. چون هیچ نامی جز شاملو و فرهی در آن دیده نمی‌‌شود و این که آمدن عبارت «زیر نظر» در شناسنامه‌‌ی یک مجله چه معنایی دارد، درست معلوم نیست.

با مرور فهرست مطالب روشن می‌‌شود که بدنه‌‌ی مجله را وابستگان به حزب توده -احمد شاملو (با اسم مستعار ا.صبح) و نیمایوشیج و منوچهر شیبانی- می‌‌نوشته‌‌اند. همچنین این نکته جالب است که گویا مجله فروخته نمی‌‌شده و به صورت رایگان پخش می‌‌شده است. چون به جای مبلغ بها، کلمه‌‌ی «هدیه» نوشته شده است. در این زمان احمد شاملو یا فرهنگ فرهی ثروتی نداشته‌‌اند که بتوانند چنین گشاده‌‌دستانه عمل کنند. این بدان معناست که نهادی یا کسی پول چاپ مجله را به شاملو و فرهی پرداخت می‌‌کرده است. این منبع مالی بی‌‌شک تندریِ ضدبلشویک نبوده، و با مرور مطالب روشن است که کجا بوده است. با توجه به غیرقانونی شدن حزب توده در این مقطع تاریخی، چنین می‌‌نماید که شاملو و فرهی به طور مستقیم یا باواسطه از سفارت شوروی برای انتشار این مجله پول دریافت می‌‌کرده‌‌اند.

برگ‌‌هایی از «روزنه» که محتوای استالینیستی‌‌اش را نشان می‌‌دهد

نکته‌‌ی جالب دیگر آن است که این مجله با آن که رایگان بوده و قاعدتا می‌‌بایست توسط هواداران حزب بنا به وظیفه خوانده شود، اما همچنان ناکام از آب در آمده و به سرعت تعطیل می‌‌شود. شاملو و فرهی بعد از تعطیلی «روزنه»، نشریه‌‌ی «آهنگ صبح» را منتشر کردند که آن هم تنها سه شماره دوام یافت. یک مجله‌‌ی نافرجام مشابه که در همین حدود منتشر شده، «هدیه» نام دارد. انگار نام این مجله را حتا شاملو هم از یاد برده بود، چون هیچ اشاره‌‌ای به آن نکرده است. کاوه گوهرین بود که یک نسخه از شماره‌‌ی سوم آن را یافت و وجودش را گزارش کرد. تا جایی که اسناد نشان می‌‌دهد، این مجله در سال ۱۳۲۹ تنها سه شماره منتشر شده و از رده‌‌ی همان نشریه‌‌های کوچک حزبی بوده که شاملو با همکاری فرهنگ فرهی منتشرش می‌‌کرده است. در این شماره‌‌ی سوم که یافت شده، عنوان سرمقاله «مبارزه‌‌ی توده‌‌های مردم بر ضد مقاصد استعماری انگلستان» است و بعد از آن معرفی زندگی و آثار «سالتیکوف شدرین» از نویسندگان محبوب حزب بلشویک آمده. بعد هم شعری از منوچهر شیبانی و داستانی از گورکی چاپ شده و اینها کاملا نشان می‌‌دهد که کل مجله در چارچوب مرامی بلشویکی طرح‌‌ریزی شده است. به هر روی با مرور این کارنامه چنین می‌‌نماید که توانایی شاملو برای مدیریت مجله چندان درخشان نبوده باشد. چون تمام این مجلات بعد از آن که او به سردبیری‌‌شان برگزیده می‌‌شد، تعطیل می‌‌شدند.

وجه مشترک در میان تمام این نشریه‌‌ها آن است که علاوه بر تعلق‌‌ خاطر صریح‌‌‌‌شان به شوروی، تریبونی رسمی برای تبلیغ نیمایوشیج هم بوده‌‌اند و می‌‌کوشیدند او را به عنوان شاعر مطرح کنند. شاملو در این رسانه‌‌های زودگذر به طور منظم نوشته‌‌های مرشدش را با عنوان «شعرهای تازه‌‌ی نیما» منتشر می‌‌کرد. شاملو خود هم کم کم در همین رسانه‌‌های ناپایدار شروع کرد به نوشتن «شعر»های خود.

در آن شماره‌‌ای از «هدیه» که کاوه گوهرین یافته و منتشر کرده، «شعر»ی از شاملو به چاپ رسیده به اسم «تئاتر» که در ستایش بانو لُرتا همسر عبدالحسین نوشین نوشته شده است. لرتا و نوشین در زمان یاد شده رهبری جریان تئاتر بلشویکی در ایران را بر عهده داشتند و مدح لرتا در بافت این مجله معنای روشنِ تعهد را مخابره می‌‌کند. جالب آن که این «شعر» یکسره رونویسی‌‌ایست از «شعر» مشابه اسماعیل شاهرودی که در همین سال و احتمالا کمی پیشتر منتشر شده بود.

گوهرین تردیدی ابراز کرده و می‌‌گوید معلوم نیست کدام شعر زودتر منتشر شده است[3] و با این حرف به تلویح خواسته بگوید شاید شاملو این موضوع بکر و گزیده را نخست گفته و بعد شاهرودی آن را از وی دزدیده است. اما در زمان مورد نظرمان شاهرودی یک شاعر میانسال و جا افتاده‌‌ی حزبی بوده که آثارش با وسعت فراوان منتشر می‌‌شده و شاملو جوانی بیست و پنج ساله بوده و این یکی از اولین متن‌‌های منتشر شده‌‌ی نیمایی‌‌اش محسوب می‌‌شود. یعنی بعید بوده در بافت محفلی بازماندگان حزب توده شاملو اثر شاهرودی را ندیده باشد، یا شاهرودی اثر شاملو را دیده باشد. پس به احتمال زیاد شاملو آن را از شاهرودی برگرفته است. اما متنی که این قدر درباره‌‌ی مسیر دزدیده شدن‌‌اش بحث شده، در هر دو نسخه‌‌ی شاملویی و شاهرودی‌‌اش فاقد ارزش ادبی است و بیان شعارهایی حزبی‌‌ست با زبانی زمخت و ناشیوا.

نیکوست برای ارزیابی کیفیت ادبی و سلیقه‌‌ی زیبایی‌‌شناسانه‌‌ی حاکم بر این نشریه‌‌ها قدری دقیق‌‌تر به این متن‌‌ها بنگریم. اسماعیل شاهرودی در مجموعه‌‌ی «آخرین نبرد» که مانیفست شاعران حزبی محسوب می‌‌شد و در همین سال ۱۳۲۹ منتشر شد، متنی دارد به اسم «خواب» به این شرح:

«پرده بالا می‌‌شود:/ شحنه‌‌ای در خواب می‌‌بیند که می‌‌تابد سبیل خود/ به دست خود/ (صحنه تاریک است)/ گربه‌‌ای آرام می‌‌لیسد سبیل شحنه را/ هر تماشاچی که دست چپ نشسته/ می‌‌نهد در جیب دست راستی/ کاغذی تا خورده را / (صحنه تاریک است و خوابیده است شحنه)/ گربه در کار است و می‌‌لیسد… / پرده می‌‌افتد… »

این متنِ کمابیش بی‌‌سر و ته را که در مجموعه «شعر»ی با همین کیفیت چاپ شد و در محافل حزبی از سر وظیفه بسیار خوانده می‌‌شد، مقایسه کنید با آنچه شاملو احتمالا اندک زمانی بعد در مجله‌‌ی «هدیه» منتشر کرده است:

«تئاتر/ برای لرتا

پرده یک سو می‌‌رود:/ مرد زندانی (که پشت معجر دیدارگاه استاده طفل‌‌اش را تماشا می‌‌کند)/ در زیر لب گویاست:/ کاش زندانیش می‌‌کردند با من لحظه/ تا من در این زندان ببوسم چشمهایش را/ مرد مستحفظ که می‌‌تابد سبیل‌‌اش را به خود آرام می‌‌گوید/ بد نمی‌‌شد/ پرده… »

این متن دوم که اقتباسی نمایان از متن اولی است، احتمالا قصد داشته نوشین را توصیف کند، در زمانی که زندانی شده و با همسرش لرتا دیدار می‌‌کرده است. نوشین به همراه سران حزب توده در ۲۴ آذرماه ۱۳۲۹ از زندان گریخت و به شوروی کوچید. بنابراین متن شاملو باید پیش از این هنگام منتشر شده باشد. تاریخ انتشار هیچ یک از این دو درست معلوم نیست. اما حدسی که می‌‌شود زد آن است که اثر باشکوه شاهرودی پیش از اثر ارجمند شاملو در نشریه‌‌هایی از جنس «هدیه» منتشر شده باشد. به هر روی این که در آن دوران دو نفر تقریبا همزمان چنین متن‌‌هایی را به عنوان شعر منتشر کرده‌‌اند، جای تأمل دارد، و شاید که به تصمیمی و دستوری دلالت کند در نهادی حزبی، قدری بیش از برانگیختگی قوه‌‌ی شاعرانه‌‌ای در دو ادیب شیرین‌‌سخن.

در میان این انبوه نشریه‌‌های زرد کوتاه‌‌عمر، تنها یک هفته‌‌نامه‌‌ی معتبر به نام «آتشبار» سراغ داریم که شاملو ضمن مصاحبه با پاشائی می‌‌گوید سردبیر آن بوده است[4] و آیدا هم در سال‌‌شمار زندگی‌‌اش همین را تکرار کرده و نوشته که در آن زمان انجوی شیرازی مدیریت آن را بر عهده داشته است. دیگران هم بر اساس این دو مرجع همین جمله را تکرار کرده‌‌اند. اما این گزارش به احتمال زیاد نادرست است.

هفته‌‌نامه‌‌ی آتشبار در سال ۱۳۲۶ تاسیس شد و مدیریت آن بر عهده‌‌ی ایرج زندپور بود و انجوی شیرازی سردبیر آن بود و نه مدیرِ آن. انجوی ادیبی ملی‌‌گرا و از دوستان نزدیک صادق هدایت بود، که بعدتر در جریان جنبش ملی مصدق همچون یار وفاداری در کنارش قرار گرفت. انجوی به خصوص با حزب توده دشمنی داشت و هفته‌‌نامه‌‌اش هم از نظر ادبی معتبر بود و ناهمسو با توده. تنها وجه اشتراک انجوی و توده ان بود که هردو موضعی ضددربار داشتند.

اعضای محفل انجوی شیرازی در حیاط خانه‌‌اش، عکس را مسعود بهنود انداخته است، اواخر دهه‌‌ی ۱۳۶۰

انجوی در ضمن شخصیتی مهم در تاریخ مطبوعات ایران است و مسعود بهنود و علی دهباشی که در سال‌‌های پس از انقلاب شهرتی پیدا کردند، حواریان و مریدان‌‌اش محسوب می‌‌شوند. این دو جوان‌‌هایی بودند که تا پایان دهه‌‌ی ۱۳۵۰ در محفل انجوی کارهایی اجرایی انجام می‌‌دادند. تا آن که بهنود که دستی در قلم داشت، کم کم به خبرنگار و نویسنده‌‌ای نامدار تبدیل شد. دهباشی اما در سخن گفتن و نوشتن استعداد چندانی نداشت و از این رو بر همان کارهای اجرایی تمرکز کرد. پس از بازنشستگی انجوی شیرازی در اواخر دهه‌‌ی ۱۳۶۰ او شبکه‌‌ی ارتباطی انجوی و اعتبار مطبوعاتی‌‌اش را از چنگ رقیبان بیرون آورد و با انتشار مجله‌‌های نامداری مثل «کلک» و «بخارا» تا حدودی راه او را ادامه داد، بی آن که بتواند جایگزینی برای محوریت معنوی وی پیدا کند.

انجوی برای مدت کوتاهی در ۱۳۲۷ بعد از ترور نافرجام شاه به خارج از کشور گریخت، اما بعد دوباره بازگشت و همچنان سردبیری «آتشبار» را بر عهده داشت، تا آن که بعد از کودتای ۲۸ امرداد به همراه کریم کشاورز به جزیره‌‌ی خارک تبعیدش کردند. تنها زمانی که انجوی سردبیر آتشبار نبوده، همین دوره‌‌ی کوتاه تبعید است. اگر گزارش آیدا درست باشد، شاملو می‌‌بایست در این هنگام اداره‌‌ی آتشبار را به دست گرفته باشد.

روی هم رفته با توجه به سابقه‌‌ی شاملو و اختلاف موضع سیاسی‌‌اش با انجوی شیرازی و یارانش، بسیار بعید می‌‌نماید که حتا برای مدتی کوتاه سردبیر این نشریه شده باشد، و هیچ شماره‌‌ای از آن نام احمد شاملو را به عنوان سردبیر در شناسنامه‌‌اش چاپ نکرده است. دلیل دیگری که بر نادرستی این گزارش داریم آن است که شاملو در سال ۱۳۳۸ در برگه‌‌ی گزارش‌‌اش به ساواک سابقه‌‌ی مطبوعاتی خود را ذکر کرده و در آن آورده که در سال ۱۳۳۱ با این مجله همکاری داشته و تنها نوشتن یک صفحه درباره‌‌ی فولکلور را به او سپرده بوده‌‌اند.[5] بنابراین گزارش مشهوری که آیدا منتشر کرده و احتمالا از شاملو صادر شده، نادرست است.

مجله‌‌ی دیگری که در این دوران زیر نظر شاملو منتشر شد، «بامشاد» بود که تازه در این هنگام با مدیریت اسماعیل پوروالی منتشر ‌‌شد و اولین سردبیرش شاملو بود. این مجله از این نظر جای توجه دارد که بنا به اسناد ساواک، وابسته به دربار بوده است.[6] پوروالی می‌‌گوید که در سال ۱۳۳۵ شاملو سردبیر بامشاد بوده و در اوایل ۱۳۳۶ از این موقعیت کنار گذاشته شده است. او همچنین خاطره‌‌ای تعریف می‌‌کند که بر اساس آن شاملو برای سالروز تولد شاه در چهارم آبان می‌‌خواسته تصویری از کودکی او را در کنار عکس تازه‌‌اش در کنار ملکه ثریا چاپ کند، که چون جا نشد، فقط عکس شاه و ملکه را چاپ کرد.[7]

این که چرا شاملوی چپ‌‌گرای هوادار حزب توده برای کار در این مجله برگزیده شده، و این که چطور کسی که سرسپرده‌‌ی مرام کمونیستی بوده برای گنجاندن عکس شاه و ملکه در مجله‌‌اش تلاش می‌‌کرده، جای بحث و تامل دارد. دلیل کنار گذاشته شدن‌‌اش از مقام سردبیری هم درست معلوم نیست. اما الگویی است که در سراسر عمرش دیده می‌‌شود. یعنی در همه‌‌ی مجله‌‌هایی که در آن نقشی مدیریتی بر عهده داشته کمتر از دو سال فعالیت کرده و این شغل با تعطیلی مجله یا رانده شدن او ختم می‌‌شده است.

به این ترتیب می‌‌بینیم که شاملو در فاصله‌‌ی سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۶ -با کنار گذاشتن مورد جالب «بامشاد»- در اصل یک کارگزار مطبوعاتی برای نشریه‌‌های محفلی حزب توده بوده است. در دو سال نخست که حزب توده فعال و رسمی بوده، شاملو نقش مشخص و کلیدی‌‌ای ندارد و انگار به عنوان هوادار حزب بیشتر با انجام کارهایی اجرایی به مرام مورد نظرش خدمت می‌‌کرده است. اما پس از ترور شاه در زمستان ۱۳۲۷ و ممنوع شدن فعالیت‌‌های حزب، شاملو به موقعیت سردبیری ارتقا یافت، هرچند مجلاتی که در آنها فعالیت می‌‌کرد کم مخاطب و محفلی بود و بسیار سریع تعطیل می‌‌شد و اغلب یکی دو ماه بیشتر دوام نمی‌‌آوردند.

توضیحات عکس در دسترس نیست.ظاهر متفاوت احمد شاملو در اواخر دهه‌‌ی ۱۳۵۰، که به سرمشق خوانندگان محبوب آن سال‌‌ها (پایینی: داریوش اقبالی و بالایی: فرهاد مهراد) شباهتی دارد.

29 دی ماه زادروز فرهاد مهراد گرامی باد" روحش شاد و یادش گرامی | طرفداری

عکس داريوش خواننده – سایت عکس

اگر فعالیت در نشریه‌‌ای که سریع به ورشکستگی و تعطیلی بکشد را معیار بگیریم، شاملو در میان فعالان مطبوعاتی ایران در این دوران ده ساله رکورددار است، و در کل تاریخ مطبوعات کشور هم به ندرت بتوان کس دیگری را پیدا کرد که شماری چنین زیاد از مجلات ناموفق را مدیریت کرده باشد. این ناکامی در راه بردن نشریه‌‌ها، به ویژه با توجه به حزبی بودن‌‌شان شگفت‌‌انگیز می‌‌نماید. چون شواهدی هست که بسیاری‌‌شان با هزینه‌‌ی نهادهای بازمانده از حزب منتشر می‌‌شده و قاعدتا مخاطبانش برای استفاده از آن وظیفه‌‌ای سازمانی بر دوش داشته‌‌اند.

با توجه به این اسناد، این تصور مشهور که شاملو در ده دوازده سال آغازین فعالیت فرهنگی‌‌اش شخصیتی اثرگذار و موفق بوده، نادرست از آب در می‌‌آید. در این مدت که به نسبت طولانی هم هست، او در هیچ نشریه‌‌ی مهمی نقش مهمی بر عهده نداشته، و هیچ نشریه‌‌ای را با موفقیت اداره نکرده است. سوگیری‌‌هایش آشکارا چپ‌‌گرایانه و بلشویکی بوده و در بافتی حزبی کار مطبوعاتی می‌‌کرده، و شگفت آن که در آن میان همکاری با مجله‌‌ی «بامشاد» را هم در کارنامه‌‌اش دارد.

 

 

  1. قائد، ۱۳۸۰: ۲۹۳.
  2. فرهی، ۱۳۷۶: ۹۲۵.
  3. گوهرین، ۱۳۹۳: ۲۳۴.
  4. پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۱۱.
  5. پیوست نخست، ص ۳.
  6. مطبوعات عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، کتاب پنجم، ۱۳۸۳.
  7. پوروالی، ۱۳۷۶.

 

ادامه مطلب: گفتار پنجم: شوهری نمونه و مترجم فرانسه‌دان؟

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب