گفتار دهم: مبارز سیاسی آشتیناپذیر؟
روایت مرسوم و مشهور آن است که احمد شاملو یک مبارز سیاسی نستوه و مستقل بوده که هرگز از نبرد با استبداد سلطنت پهلوی و خودکامگیهای بعدی دست بر نداشته و به این خاطر دچار لطمههای جبران ناپذیری شده و همیشه با سرکوب و فشار دستگاههای امنیتی دست به گریبان بوده است. بدیهی است که این روایت را باید با مراجعه به اسناد تاریخی و شواهد بیرونی محک زد. خوشبختانه دادههایی فراوان در دست داریم که ارتباط شاملو و مراکز قدرت سیاسی را نشان میدهد.
در این نکته تردیدی وجود ندارد که شاملو عقاید کمونیستی و چپگرایانه داشته است. همچنین تحلیل هویت همکاران و اطرافیانش نشان میدهد که محفل شاملو در نهایت ادامهی همان جریان ادیبان تودهای بوده که کم کم با نسلی جوان از مائوئیستهای هوادار جنبش چریکی تقویت میشده است. با این حال در دوران پهلوی و همچنین بعد از انقلاب اسلامی گروههای چپگرا و کمونیست زیادی را داشتهایم که با مراکز قدرت داد و ستدی و سازشی داشتهاند و حتا گاه خود به مراکز قدرتی بدل میشدهاند. از این رو باید مهمترین مواردی که شاملو در کارنامهی مبارزاتیاش گنجانده را یک به یک وارسی کرد و این پرسش را قدری دقیقتر مطرح کرد که شاملو و جریانی که نمایندگی میکند به واقع چقدر در ستیز با رژیمهای سیاسی حاکم جدی و فعال و موثر رفتار کرده؟ و موضع نهادهای امنیتی و مراکز قدرت با او و محفلاش چه بوده است؟
پیشتر به بدگمانی حزب توده به او و منع عضویت رسمیاش در این نهاد اشاره کردیم و گفتیم که انگار علت اصلی آن بوده که برخی از دوستان شاملو به جاسوس برای حکومت مظنون بودهاند. اینها اما روایتهایی مبهم است مربوط به دههی ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ که دوستان شاملو -مثل سایه- سالها بعد بدان اشاره کردهاند و دربارهشان سند صریح و روشنی در دست نداریم. اما طی سالهای بعد در کارنامهی شاملو اسنادی روشن مییابیم که داوری دربارهی این سوءظنهای اولیه را ممکن میسازد.
شاملو به خصوص بعد از سال 1360 که آرامشی نسبی به فضای سیاسی کشور حاکم شد و انقلابیون مذهبی گوی سبقت را از رقیبان ربودند، بارها و بارها در نوشتارها و مصاحبههای مختلف دربارهی دشمنی بیاماناش با دستگاه پهلوی داد سخن داد و سابقهی رنگین و سنگینی از ستمها و محرومیتها را به خویش منسوب کرد. به همان ترتیبی که برچسبها و اتهامهای دشمنان بر ضد شاملو را باید با احتیاط و مراجعه به اسناد وارسی کرد، دعویِ خودِ شاملو دربارهی سابقهی مبارزاتیاش را نیز باید به همین ترتیب مورد نقد و بررسی قرار داد. اگر چنین کنیم، روشن میشود که شاملو دربارهی اصلیترین محورهای سابقهای که به خود منسوب میکند، دروغ میگفته است.
یکی از مواردی که بارها دربارهی شاملو تکرار شده، آن است که ساواک با نشریههایی که او در آن فعالیت داشته دشمنی میورزیده و مایهی توقف انتشار آن میشده است. برخی از ستایندگان شاملو چندان در این زمینه پیش رفتهاند که تعطیلی نشریههایی مانند «سخن نو» را نیز در این رده گنجاندهاند، در حالی که اینها اهمیتی و مخاطبی نداشتهاند و به خاطر سوءمدیریت و فقر معنا شکست میخوردند. این که کسی تعطیلی این خبرنامههای حزبی ناموفق را حاصل دسیسهی ساواک بدانند، به سادگی از نادانی و غفلت از اسناد حکایت میکند. به ویژه که در تاریخ انتشار این نشریهها هنوز ساواک تاسیس نشده بود و تا دو دهه بعد از تاسیس هم دایرهی فعالیتش به حوزهی فرهنگ کشیده نشد.
در میان این «مجلههای شاملوییِ توقیف شده توسط ساواک»، تنها یکی است که با بگیر و ببندهای مطبوعاتی ساواک انطباق زمانی دارد، و اتفاقا آیدا و شاملو دربارهی همین مجله بیشترین تاکید را کردهاند. دربارهی همین مجله شواهدی هم در دست داریم که ارزیابی ادعاها را ممکن میسازد. این مجله «بارو» نام داشته و در سال 1346 توسط شاملو و رویایی منتشر میشده و نامش را از ابتدای اسم بامداد و رویایی گرفته است.
زندگینامهنویسان شاملو به نادرست نوشتهاند که ساواک جلوی چاپ این هفتهنامه را گرفته بود و این رخداد را به عنوان نمونهای از دشمنی و درگیری شاملو با دستگاه پهلوی قلمداد کردهاند. با نگریستن به محتوای سه شمارهی منتشر شده از مجلهی بارو که در بایگانیهای نشریات موجود است، روشن میشود که خصلتی سیاسی یا موضعی ضدپهلوی نداشته و به سادگی مجموعهای از آرای ادبی را تبلیغ میکرده که ویژهی حلقهی اطرافیان شاملو بوده است.
هم شاملو و هم زندگینامهنویساناش بر این نکته تاکید دارند که این نشریه را ساواک به خاطر محتوای انقلابی و مبارزهجویانهاش بسته است. اما جدای از آن که از چنان محتوایی خبری نیست، از دلیل بسته شدن آن خبرهایی هست. تعطیلی «بارو» ربطی به ساواک نداشته و دلیلش آن بوده که شاملو و رویایی آن را بدون مجوز و بی درخواست پروانه منتشر میکردهاند.
اما دلیل آن که درخواست پروانه نمیدادهاند، آن است که شرط دریافت پروانهی نشریه، تحصیل دانشگاهی بوده و شاملو چون تحصیلاتی نداشته نمیتوانسته در این مورد اقدام کند. نهادی هم که جلوی انتشار «بارو» را گرفته ادارهی فرهنگ بوده و این بعد از چاپ سه شماره بوده که مهلتی یک ماهه محسوب میشده برای دادن درخواست و گرفتن پروانه. دلایل دیگری هم البته در این مورد میتوان برشمرد، که یکیاش احتمالا اختلاف نظر شاملو رویایی بوده است. این که درخواستی برای مجوز ندادهاند از این نظر عجیب است که رویایی در این هنگام تحصیلات دانشگاهی داشته و میتوانسته چنین کند. اما گویا از گرفتن پروانهی «بارو» به اسم خودش اکراهی داشته است.
ادعای دیگری که از فرط تکرار به اصلی بدیهی دگردیسی یافته و باید نقد و واسازی شود، دعویِ ستیزِ ساواک با آثار ادبی شاملوست. شاملو و مریدانش بارها و بارها اشاره کردهاند که ساواک بارها به محل کار و زندگی شاملو حمله میکرده و کتابها و آثار او را از میان برده است. خودِ شاملو هم در تمام زندگینامهها و مصاحبههایش ضمن شرح سوابق مبارزاتی و سیاسی رنگینی گفته که حجم زیادی از نوشتهها و آثارش به خاطر درگیریهایش با دستگاه پهلوی از میان رفته است.
سیاههی این آثار گمشده بسیار طولانیست. مثلا در زندگینامهاش میخوانیم که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ماموران شهربانی (یا به روایت شاملو: گوریلهای فرمانداری نظامی) به خانهاش هجوم بردند و کتاب شعر «آهنها و احساس» را در آتش سوزاندند و دو کتاب ترجمه شدهی «طلا در لجن» اثر ژیگموند موریتس و «پسران مردی که قلبش از سنگ بود» اثر موریوکایی را به همراه دست نویسهای چند داستان و تحقیقهای «کتاب کوچه» را ضبط کردند و از میان بردند.[1]
همچنین از او میشنویم که هنگام دستگیری مرتضی کیوان یگانه نسخههای دستنویس کتابهایی از شاملو به نام «مرگ زنجره» و «بندر بیآفتاب» نزد او بوده و به همین ترتیب از میان رفته است. باز میخوانیم که در زندان داستانی بلند به سیاق امیرارسلان مینویسد که در انتقال از زندان شهربانی به زندان قصر آن هم از بین میرود. در جای دیگری میگوید «پنج دفتر بزرگ محتوای اشعار خود» را در سال ۱۳۳۴ به جوانکی به اسم نقی نقاشیان داده تا برایش چاپ کند، اما او برده و چاپ نکرده و آنها را پس نداده است. در شرح حجم چهار جلد از این پنجتا هم گفته که «محتوی چهار سال از پرکارترین دورههای شاعری من بود. دوران شکفتهیی که تنها کار من نوشتن بود و حاصل کارم، گاه در روز از پنج تا شش قطعه و از دو تا سه هزار کلمه تجاوز میکرد. امری شگفت و باور نکردنی!»[2]
بگذریم از این که «از پنج تا شش» در زبان پارسی برای چیزهای شمارا مثل قطعهی ادبی و شعر ترکیب درستی نیست، و «از… تا…» برای چیزهای گسستهی با فاصلهی زیاد (مثل دو تا سه هزار کلمه) یا چیزهای پیوسته (مثل دو تا سه سال) به کار گرفته میشود. اما از همین جملات بر میآید که هر دفتر او که طی یک سال سروده شده و گم شده حاوی ۷۳۰ هزار کلمه یا بیش از هزار و هشتصد شعر (۳۶۵ ضربدر ۲۰۰۰ کلمه/ ۳۶۵ ضربدر ۵ قطعه شعر) بوده و این اندازهی دو برابر دیوان حافظ (حدود ۶۰ هزار کلمه) است، به علاوهی حجم کل شاهنامه (حدود ۶۰۰ هزار کلمه). یعنی شاملو طی هر سال به اندازهی حجم شاهنامه به علاوهی دو برابر دیوان حافظ شعر گفته و چهار سال این کار را ادامه داده و بعد هم کل اینها (به علاوهی تولیدات سال پنجم) را گم کرده است. جدای آن که اصولا چنین حجمی از نوشتن (حتا با سبک و کیفیت شاملو) از توانایی آدمیزادگان خارج است، میتوان در درستی این گزارش تردید کرد. یعنی چه بسا عبارت «امری شگفت و باورنکردنی» در پایان این جملهاش تنها بخشی از گفتارش باشد که حقیقتی بتوان در آن سراغ کرد.
با جمع بستن این موارد روشن میشود که شاملو از نظر حجم نوشتارهایی که میگوید در جریان دستگیریاش از میان رفته، وضعیتی بسیار ویژه دارد. چون بر مبنای گفتار او شش کتاب ترجمه و تالیف، به همراه پیشنویس دو کتاب دیگر و شمار زیادی داستان و شعر در جریان درگیریهای سیاسی از دست رفته است. در کل کسانی که در دوران پهلوی دستگیر و زندانی شدند، هیچ نمونهی مشابهی سراغ نداریم که حجمی چنین انبوه از نوشتهها از میان برود. حتا اعضای پنجاه و سه تن در دوران رضا شاه یا اعضای جبههی ملی و حزب توده در دوران محمد رضا شاه که دشمنان رسمی و سازمان یافتهی دولت محسوب میشدند و سالها در زندان ماندند، با این نابودی ویرانگر دستنویسها روبرو نبودهاند. در حالی که کمیت و کیفیت نوشتارهایشان و انضباطشان در تولید اثر بیشک از شاملو بسیار برتر بوده است.
دربارهی برخی از این ادعاها اسنادی دقیقتر در دست داریم و میدانیم که شاملو بیشک دروغ میگفته است. مثلا در سال ۱۳۵۷ وقتی در آمریکا بود، با سر و صدای زیاد اعلام کرد به تازگی کتاب «از هوا تا آینهها» به قلم او از کتابفروشیها جمعآوری شده و این را نشانهی دشمنی نظام سلطنتی با خودش دانست و به عنوان سابقهای مبارزاتی بدان افتخار کرد. هرچند چند ماه بعد در مصاحبهای با کیهان لو داد که این کتاب به خاطر شکایت خودش جمعآوری شده است. ماجرا هم این بوده که ناشری بدون اجازهی او و ندادن حقالتالیف کتاب را چاپ کرده بود و او هم شکایت کرده و کتاب را از بازار جمع کرده بودند.[3]
با توجه به الگوی رفتار شاملو و اغراقی که در خودانگارهاش نمایان میسازد، بیمِ آن میرود که دربارهی آثار نابود شدهاش سخنی دور از واقع بر زبانش جاری شده باشد. همچنان که دربارهی درگیریهایش با سازمان امنیت چنین اغراقی دیده میشود. اصولا مبارزهی سیاسی با نظامی خودکامه و هزینه دادن برای آن، با شاخصی معلوم و رسیدگیپذیر و کمی گره خورده و آن زمانی است که فرد به خاطر موضع سیاسیاش زندانی میشود، یا هزینههایی ملموس مثل بازماندن از شغلهای رسمی، آسیب دیدن در جریان ترور و مشابه اینها. شاملو البته پس از کودتای سال ۱۳۳۲ دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند. اما این رخداد چندان که تعریف میکند سهمگین نیست. یعنی اگر یک شاخص عینی -مدت زندان رفتن- را برای ارزیابی سطح کشمکش شاملو و حکومت پهلوی در نظر بگیریم، نابودی این حجم از نوشتارها یا تعطیلی این شمار از مجلات توجیهناپذیر جلوه خواهد کرد.
شاملو بعد از کودتای ۲۸ امرداد، در شهریور ماه ۱۳۳۲ دستگیر شد و در زمستان ۱۳۳۳ آزاد شد. یعنی تا جایی که به اسناد عینی و واقعی مربوط میشود، تنها یک سال و دو ماه در بند بوده است. اگر دوران حبس او را با نویسندگان و روشنفکران همدوراناش مقایسه کنیم، میبینیم که گذشته از آنها که مثل نیمایوشیج و صادق هدایت و ناتل خانلری هرگز به زندان نیفتادند، در میان آنهایی که سوابق مبارزاتی با دستگاه پهلوی داشتهاند، شاملو بعد از اخوان ثالث کمتر از همه زندانی کشیده است. دوران حبس او را میتوان با پنج سال زندانی بزرگ علوی یا هفت سال زندانی خلیل ملکی مقایسه کرد، که تازه فرهیختگانی نرمخو و میانهرو بودند و هرگز درگیری شدیدی با نظام حاکم نداشتند.
ناگفته نماند که این حدس هم مطرح است که شاید شاملو هرگز زندانی سیاسی نبوده باشد. از یک سو شاهد استواری در دست نداریم که دستگیری او ارتباطی مستقیم با موضع سیاسیاش داشته باشد، و از سوی دیگر دست کم یک شاهد (به نقل از سایه) گفته که این دستگیری به حمل و توزیع مواد مخدر مربوط میشده است. البته شاملو در همین دوران کارگزار حزب توده هم بوده و بعید نیست این دو مسئلهی حزب و افیون اثری تشدید کننده بر هم داشته باشند. یعنی چه بسا او را به خاطر پیوندهایش با توده دستگیر کرده و بعد به خاطر ارتباطش با مواد مخدر برایش پروندهای سنگینتر تشکیل داده باشند، یا آن که به خاطر مخدرها دستگیر شده و بعد به ارتباطش با حزب توده پی برده باشند. در هر دو حال چهارده ماهی که زندانی بوده به نسبت کوتاه است و با هیچ یک از دو اتهام (توزیع مواد مخدر یا فعالیت مطبوعاتی در حزب توده) سازگاری ندارد.
اما در ضمن شواهدی هم هست که نشان میدهد شاید ماجرای زندانی بودن او پیچیدهتر از این حرفها بوده باشد. این نکته عجیب است که در خاطرات هیچیک از شخصیتهای معاصر شاملو، کسی اشاره نکرده که همبند او بوده یا او را در زندان دیده باشد، و این در تاریخ زندانهای ایران شگفتانگیز است. چون اگر خاطرات افراد را مرور کنیم، نام و نشان شخصیتهایی بسیار گمنامتر از او را میبینیم که زمانی گاه کوتاه به حبس گرفتار آمدهاند. شاملو مشهورترین زندانی نامرئی و نامرئیترین زندانی مشهور تاریخ معاصر کشورمان است.
دلایلی که خود شاملو برای زندانی شدناش به دست داده هم بسیار واگراست و هم متناقض. در مصاحبهاش با ع. پاشائی در چند صفحهی پیاپی نوبتی میگوید دلیل دستگیریاش آن بوده که بعد از امرداد ۱۳۳۲ عضو رسمی حزب توده بوده،[4] و بلافاصله بعد میگوید به خاطر این که سردبیر مجلهی «آتشبار» بوده دستگیرش کردهاند.[5]
از سوی دیگر این را میدانیم که شاملو درست پیش از دستگیری در سفارت مجارستان مشغول به کاری بوده است. همسرش آیدا در زندگینامهاش نوشته که او «برای حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت مجارستان» را داشته است.[6] این نقش البته ابهام دارد. چون سفارت کشوری اروپایی را نمیشناسیم که در آن حدود زمانی جوانی بیست و شش ساله که تا کلاس پنجم متوسطه درس خوانده و بعد ترک تحصیل کرده را به مقام «مشاورت فرهنگی» استخدام کرده باشد. اما سندی دیگر در این مورد داریم وآن «بیوگرافی محرمانه» شاملوست که در میان اسناد ساواک کشف شده است و در پیوست کتاب عکسهایش نقل شده.[7] آنجا شاملو میگوید که «در سال ۱۳۳۲ در سفارت مجارستان متصدی ترجمه و چاپ بولتن بودم».[8] بعد هم گفته که یکی از دوستانش که عضو حزب توده بوده او را برای این شغل پیشنهاد کرده بوده، چون روزی که این حرفها پیش آمده در منزل او «کمی فرانسه صحبت کرده است».[9] کیفیت فرانسویای که شاملو آن روز بر زبان آورده و این که میزبان و حاضران این زبان را میدانستهاند یا نه، جای بحث دارد و اطلاعاتی دربارهاش نداریم. اما در کل این نقش باورکردنیتر از مشاور فرهنگی سفارتخانه است و گویا تنها چند ماه به درازا کشیده باشد، یعنی بر خلاف آیدا او تاریخ این استخدام را در ۱۳۳۲ قرار میدهد و کمی پیش از کودتا، نه در ۱۳۳۱.
سفارت مجارستان در زمان مورد نظرمان یکی از کانونهای سازماندهی به فعالیت کمونیستهای ایرانی بوده و در کل مجارها و رومانیاییها در اروپای شرقی از وفادارترین متحدان روسیهی شوروی محسوب میشدند. شاملو در ادامهی همین سند از چند نفر یاد میکند که عضو حزب توده بوده یا گرایش چپ داشته و با این سفارت تماس داشتهاند. یعنی روشن است که در آنجا برای دستگاه امنیتی ایران جاسوسی میکرده است. بعد هم نوشته که «بعد از آن که از زندان آزاد شدم قرار شد اینجانب مجددا در سفارت مزبور استخدام شوم. لیکن سفارت حاضر به استخدام مجدد اینجانب نشد». جدای از شکل جملهبندی اداری شاملو که جالب توجه است، چنین مینماید که او قبل از رفتن به زندان و بعد از آن گماشتهای بوده که قرار بوده از سفارت مجارستان اطلاعات جمع کند، و پیش از کودتا هم چنین میکرده، اما بعد از کودتا با آن که سابقهی زندان رفتن پیدا کرده بود، سفارت «حاضر به استخدام» او نشده است.
این را هم میدانیم که شاملو بعد از آزادی از زندان در زمستان ۱۳۳۳ هیچ نوع درگیریای با سیستم امنیتی کشور نداشت و برعکس شواهدی هست که در این دوران طولانی او از حمایت این دستگاهها هم برخوردار بوده و خدماتی هم برایشان انجام میداده است. بنابراین حدسی شکل میگیرد و آن هم این که ارتباط او با ادارهی امنیت و ساواک (که سه سال بعدتر در ۱۳۳۶ تاسیس شد) در همین دوران شکل گرفته باشد، و شاید آزاد شدن زودهنگامش هم به همین جا بازگردد.
دربارهی فعالیتهای فرهنگی بعدی شاملو هم دادههایی هم وجود دارد که ارتباطش با مراکز قدرت را پرسشبرانگیز میسازد. به عنوان مثال خروج شاملو از گمنامی و ورودش به صنعت سینما شکلی دارد که شائبهی همکاری با دستگاههای امنیتی را محتمل، و در برخی از جاها تردید ناپذیر میسازد. در واقع ژانر «فیلم فارسی» که اغلب جاهلی کلاه مخملی را به عنوان قهرمان میستود، شاخهای سیاسی از سینماست که داش مشتیهای هوادار دربار را آرمانی میساخت. سازندگان این فیلمها با دربار در ارتباط بودند و محتوای فیلمهایشان ستایش از ایشان و در مقابل بدگویی و ریشخند روشنفکران اطو کشیدهای بود که در حال و هوای آن روز، یادآورِ روشنفکران عضو جبههی ملی و یاران دکتر مصدق بودند.
کافی است نقش ناصر ملک مطیعی در فیلم «خاطرخواه» (ساخته شده در فضای آزاد سال ۱۳۵۱) را با نقشهای دیگرش در فیلمهای مربوط به «اسمال پاشنه طلا» (ساخته شده پس از بسته شدن فضا توسط ساواک در ۱۳۵۴) مقایسه کنیم تا به چرخش معنایی چشمگیر سینمای ایران در این زمینه پی ببریم. در خاطرخواه، ملک مطیعی یک مرد تحصیل کرده و کراواتی است که زنی ستمدیده را از چنگ لاتی چاقوکش میرهاند. در اینجا آشکارا لات ضدقهرمان است و مردِ کراواتیِ اروپا دیده قهرمان داستان است. سه سال بعد همان هنرپیشه نقشی یکسره برعکس را ایفا میکند و این بار لات و لوطی است که نگهبان ناموس مردم قلمداد میشود.
در فیلمهای جاهلی، روابطی که در «خاطرخواه» میبینیم، و احتمالا عینیت بیرونی هم داشته، واژگونه شده است. در این فیلمها هم زنِ ستمدیدهی زیبایی حضور دارد. اما این بار مردی تحصیل کرده و درسخوانده است که قصد فریب او را دارد و در مقابل قهرمان جوانمردی از طبقهی لوطیها او را نجات میدهد. این چرخش در سالهای بعد از کودتای سال 1332 رخ داد و هدفش تطهیر و خوب جلوه دادنِ کسانی مانند حاج طیب رضایی و شعبان جعفری بود که از طرفی مرید آیتالله کاشانی بودند و از طرف دیگر از پشتیبانی دربار بهره میبردند و هریک کسب و کاری پررونق راه انداخته بودند. طیب موز وارد میکرد و شعبان زورخانهها را به دست گرفته بود.
این معنادار است که شاملو در بحبوحهی رونق این ژانر سینمایی به فیلمنامهنویسی روی آورد، و هرچه نوشت به این جریان مربوط میشد. یعنی اگر فیلمنامهنویسی شاملو را در بافت تاریخیاش قرار دهیم، او را یکی از کارگزاران جریانی خواهیم یافت که به روشنفکران تحصیل کردهی آزادیخواه حمله میکرد و از لات و لوطهای سنتگرای سرسپردهی اقتدار سیاسی تجلیل میکرد.
این داده ارتباط شاملو و عامیانهترین و غیرفرهنگیترین لایهی مدافع سلطنت پهلوی را نشان میدهد. ارتباطی که برای یک هوادار قدیمی حزب توده پرسشبرانگیز است. اما گذشته از آن شواهدی صریحتر هم دربارهی پیوند او با دستگاه حکومتی داریم. مهمتر از همه دادههاییست که به ارتباط شاملو با خودِ سازمان ساواک اشاره میکند. یک نمونهاش آن که در سال 1341 دستگاه نوبنیاد ساواک تصمیم گرفت روزنامهای با شکل و شمایل و شعارهای چپگرایانه راه بیندازد تا بخشی از مخاطبان جریان چپ را به سوی خود جذب کند.
کسی که مسئولیت این کار را بر عهده گرفت، مهدی میراشرافی بود و این کار با همکاری شاملو انجام پذیرفت.[10] در یکی از اسناد ساواک که ارتشبد فردوست منتشر کرده، چنین میخوانیم: «میراشرافی تصمیم دارد که جهت مقابله و معارضه با روزنامههای کیهان و اطلاعات، چپ روی پیش بگیرد و بدین طریق جایی برای روزنامه خود باز کند. قرار است این روزنامه از روز یازدهم اردیبهشت ۱۳۴۱ مرتباً منتشر گردد و فعلاً در مورد مسئولیت سردبیری آن میان [علیاصغر] صدر حاج سید جوادی و احمد شاملو رقابتی وجود دارد ولی بایستی احمد شاملو این پست را بر عهده بگیرد… ».[11]
بنابراین سندهای روشن و صریحی وجود دارد که به ارتباط شاملو و دستگاه امنیتی دولت پهلوی دلالت دارد. این نکته را هم باید در نظر داشت که تاریخ نامهی یاد شده حدود یک ماه پس از جدایی شاملو و توسی حائری است و دقیقا همان وقتی است که شاملو وضعیتی بد و نابسامان داشته و از نظر مالی در تنگنای شدید بوده است. این که او برای دریافت چنین ماموریتی از طرف ساواک با همکار قدیمیاش حاج سید جوادی رقابتی هم داشته، احتمالا به همین اضطرار اقتصادی مربوط میشود.
جالب آن که شاملو همزمان با فرمانبری از جریان سیاسی مسلط و زدوبندهای احتمالی با ساواک و ضمن برخورداری صریح از سپر حمایتیاش، ظاهرِ یک رزمندهی سیاسی را به خود میگرفت و بعد از انقلاب هم لافهایی گزاف دربارهی سوابق مبارزاتی خود منتشر میکرد. اما وقتی به خودِ اسناد – و نه انگارههای مهندسی شده پیرامونشان- بنگریم، تصویری متفاوت خواهیم دید.
یکی از برجستهترین بخشهای داستان «شاملوی مبارز» به دوران سردبیری مجلهی «خوشه» و برگزاری شبهای شعر خوشه مربوط میشود. شاملو و مریدانش تاکید دارند که خوشه اصولا مجلهای سیاسی و مخالف نظام شاهنشاهی بوده و شبهای شعر خوشه هم جنبشی صریح و نیرومند در نفی رژیم حاکم بوده و سخنگوی اصلیاش شاملو بوده است.
برای ارزیابی این روایت، نخست باید به بافت تاریخی و اجتماعی آن زمان توجه کرد. نکتهی کلیدی آن است که مطبوعات ایران در فاصلهی سالهای 1343 تا 1353 نوعی روند سیاستزدایی را تجربه کردند. عملا در این دوران ده ساله نشریهای که مطالب انتقادی یا سوگیریهای سیاسی ضدحکومتی داشته باشد در عرصه حضور نداشت.[12] مجلهی «خوشه» که در همین دوران منتشر میشد نیز همین وضعیت را داشت، و دوران دو سالهی سردبیری شاملو هم درست در میانهی این دوران قرار میگیرد.
در اواخر دههی چهل این سیطرهی دستگاه امنیتی بر فضای فرهنگی چندان کامل بود که شکلهایی از مخالفت ملایم و مهندسی شده از سوی خود مراکز قدرت تراوش میشد تا فضایی چندصدایی و پرتکاپو را شبیهسازی کند. سلطنت پهلوی در همان زمانی که شاملو سردبیر خوشه بود، چندان جای خود را استوار میدید که گشایشی در فضای فرهنگی کشور پدید آورده بود و به خصوص نویسندگان و ادیبانی که با وجود انتقاد از حکومت خطرناک نمینمودند را مینواخت و میستود.
هوشنگ نهاوندی که رئیس دفتر فرح پهلوی بود، اشاره کرده که در همین زمان و در امتداد همین سیاست، شاه تمثال خود را به محمدعلی جمالزاده اهدا کرد، هرچند او رویکردی چندان مهربانانه نسبت به پهلویها نداشت. در همین دوره خودِ شاه جشنوارهای را در تهران افتتاح کرد که برای بزرگداشت پنج نویسندهی پیشکسوت ایرانی برگزار میشد، و این پنج تن عبارت بودند از دهخدا، هدایت، جمالزاده، آلاحمد و صمد بهرنگی،[13] که هر پنج نفرشان با سلطنت پهلویها مسئله داشتند و دوتای آخری در زمان اوج فعالیتشان هممسلک شاملو محسوب میشدند.
شاملو در ابتدای همین مقطع زمانی، زمانی که بسته شدن فضا آغاز شده بود، به طور علنی از مواضع چپگرایانهی قبلی خود کوتاه آمد و در تریبونهای رسمی سوگیریهایی نزدیک به حکومت را دنبال کرد. او در سال 1346 مطلبی در مخالفت و رد سیاست خروشچف منتشر کرد، و او کسی بود که در آن هنگام همچون جانشینی برای استالین مرجع غایی تودهایها محسوب میشد. کمی بعد هم در مجلهی «فردوسی» نوشت که هرچه تا پیش از آن به عنوان شعر از او چاپ شده از اعتبار ساقط است و به شکلی صریح محتوای «شعری که زندگی است» را مردود دانست[14] و به این ترتیب با ادبیات متعهد چپگرایان همعصرش به مخالفت برخاست. مخالفت او با ادبیات متعهد در این مقطع از این بافت سیاسی جامعه برمیخاست، و نه موضعی ادبی و اخلاقی. چرا که شاملو در واقع تا پایان کار به همان سبک ژدانفی وفادار باقی ماند و بدنهی نوشتههایش در ردهی «متعهد» میگنجد.
چند ماه بعد از این ابراز برائت از شعر متعهد بود که مقام سردبیری «خوشه» نصیب شاملو شد و حدود یک سال بعد شب شعر خوشه را برگزار کرد. بنابراین شاملو در این دوران رفتار چندان مبارزهجویانهای نداشت و به طبقهی نویسندگان چپگرای رام شده به دست حکومت پیوسته بود. دقیقا در همین دورانِ حضور او در «خوشه» است که ماجرای مرگ منوچهر شفیانی رخ داد و اسناد موجود نشان میدهد که مراکز قدرت در این حادثه به شکلی فراقانونی از شاملو حمایت کردهاند.
منوچهر شفیانی از نویسندگان نوآمدهی «خوشه» و دوست شاملو بود و روزی که این دو به مصرف هروئین مشغول بودند، سکته کرد و چون شاملو ترسیده و گریخته بود، درگذشت. برادر منوچهر شفیانی از شاملو شکایت کرد و او را به قتل برادرش متهم کرد. اما عجیب است که شاملو پس از دستگیری به سرعت آزاد شد و هیچ پیگیری قانونیای هم در موردش انجام نگرفت. شواهدی بسیاری هست که نشان میدهد در این جریان ساواک از او پشتیبانی کرده و اجازهی پیگیری ماجرا را نداده است.
دربارهی شب شعرهای «خوشه» و «گوته» و اهمیت سیاسی آنها هم شگفتانگیز است که گویا در میان زندگینامهنویسان شاملو کسی به اصل اسناد مراجعه نکرده و گفتمانهای جاری در آن شبها را تحلیل کرده است. رکن این شب شعرها ستایش از شاملو بود و کوشش برای جا انداختن مدل «شعر» سفید گفتن او. شخصیتهای سیاسی تندروی که در آن سخن میگفتند، و اغلب جوان و مائوئیست هم بودند، کاملا در حاشیهی مجلس قرار داشتند. چنان که وقتی شبهای شعر انستیتو گوته در سال 1347 آغاز شد، یکی از شبهایش به احمد شاملو اختصاص یافت و او در این مراسم سیاسیترین «شعر»های خودش را خواند. اما اینها نثرهای پلکانیای بود بسیار مبهم و خنثا که نه نقدی شفاف و اثرگذار بر چیزی در آن دیده میشد و نه حملهای صریح و روشن به کسی، و به همین دلیل هم بعدتر هیچ مزاحمتی برایش ایجاد نکرد.
از سوی دیگر مرور دادهها نشان میدهد که ارتباط شاملو با نظام حاکم دوران پهلوی به دستگاههای امنیتی منحصر نمیشده و بیتردید ارتباطهایی هم میان شاملو با دولت و دربار برقرار بوده است. گرانیگاه این ارتباط، فرح پهلوی بوده که خود گرایشی به چپگرایی داشته است. یکی از نزدیکان او -احسان نراقی که مشاورش در امور فرهنگی بوده- نوشته که ملکه از شاملو حمایت میکرد و با پشتیبانی مالی او چند بار تلاش کردند تا شاملو اعتیادش را ترک کند.
اما ارتباطهای شاملو با فرح پهلوی گستردهتر از اینها بوده است. نمود این پیوند را بهتر از همه با بررسی پروندهی «کتاب کوچه» میتوان دریافت. در سال 1350 فرهنگستان زبان ایران که با دربار پیوند داشت و اعضایش به ویژه به دفتر فرح پهلوی نزدیک بودند، پژوهشی برای انتشار «کتاب کوچه» را به شاملو سفارش داد. او تا دو سال بعد از این نهاد حقوق ماهانه میگرفت تا فرهنگنامهای از زبان عوام تدوین کند. اگرچه هیچ خروجی مشخصی پدید نمیآورد و حتا یک برگ از این کتاب فرضی را به فرهنگستان تحویل نداد.
ناگفته نماند که این تنها نمونه از بدعهدیهای شاملو در زمینهی اجرای تعهدهای کاریاش نبود. مشابه این را در ارتباطش با عبدالرحیم جعفری بنیانگذار انتشارات امیر کبیر نیز میبینیم. وقتی جعفری پس از سالها دربارهی خاطراتش در ارتباط با نویسندگان آن دوران سخن میگوید، به این نکته اشاره میکند که احمد شاملو با او قراردادی داشت برای ترجمهی «سفر به انتهای شب» از لویی فردیناند سلین، که بابت آن پیشپرداختی هم دریافت کرد، اما ترجمهای تحویل نداد و این در حالی بود که انتشارات امیر کبیر یکی از مجراهای مهمی بود که دستیابی او به شهرت را ممکن کرده بود. چون در همان حدود سیروس طاهباز که تلاش جهادگرانهاش برای به کرسی نشاندن شعر نیمایی بر همگان آشکار است، جعفری را تشویق کرده بود تا «مرثیههای خاک» شاملو را چاپ کند و چنین نیز شد.[15]
با این حال جعفری وقتی بدعهدی از شاملو دید و دید دستاوردی از او برنمیآید، همکاریاش با با او خاتمه داد. در حالی که دستگاه فرهنگی متصل با دربار ظاهرا توجهی به این موضوع نداشته است. در سال 1352، یعنی دو سال بعد از عقد قرارداد برای کتاب کوچه و زمانی که روشن شده بود شاملو کاری در این مورد انجام نمیدهد، به جای آن که قرارداد همکاریاش فسخ شود و پرداخت حقوق به او متوقف گردد، موقعیتی بهتر برایش دست و پا کردند. فرح پهلوی در این سال دستور داد تا شاملو را به عنوان مشاور دفتر دانشگاه بوعلی همدان در تهران استخدام کنند. اصولا این که دفتر مشورتی دانشگاه بوعلی همدان چگونه در تهران قرار داشته مسئلهای کنجکاویبرانگیز است. همچنین این که شاملو که خود تحصیلات دانشگاهی و حتا دیپلم متوسطه نداشته چه نوع مشورتی به این نهاد دانشگاهی معتبر میداده، جای تأمل دارد. به هر روی شاملو در این شغل عجیبِ جدید حقوقی همپایهی باسابقهترین استادان دانشگاه دریافت میکرد، بی آن که کاری مشخص انجام دهد.
در زندگینامهی رسمی شاملو به قلم آیدا، به این حکم شهربانو فرح و منصب تازهاش در دانشگاه و ارتباطش با کتاب کوچه اشارهای نشده است. در مقابل ذیل رخدادهای سال 1350 میخوانیم که شاملو با فرهنگستان زبان سه سال برای انتشار «کتاب کوچه» همکاری کرد و آشکار است که این استخدام در دانشگاه بوعلی را نیز بخشی از آن قلمداد کردهاند.[16] در حالی که فرهنگستان زبان و دانشگاه بوعلی دو نهاد مستقل و جداگانهاند و عنوان کتابی که در آن سیستم هرگز چاپ نشد، برای جمع بستن این دو کفایت نمیکند.
با مرور ارتباط شاملو دفتر فرح پهلوی بیشتر به نظر میرسد اسم «کتاب کوچه» رمزی بوده برای کمکهای مالی به شاملو. چون در سال 1355 باز به دستور فرح پهلوی 370 هزار تومان به شاملو پرداخت شد تا کار «کتاب کوچه» را تمام کند. سال بعد که شاملو به آمریکا رفت و بر طبل دشمنی با نظام شاهنشاهی کوبید، هنوز در برابر حقوقهایی که طی سالهای قبل دریافت کرده بود، هیچ متنی را به فرهنگستان زبان یا نهادهای دیگر استخدام کنندهاش تحویل نداده بود. یعنی او برای پنج سال حقوق منظم ماهانه و جایگاهی در نهادهای معتبر دانشگاهی و فرهنگی داشته، بی آن که کوچکترین کاری انجام دهد. برای این که مقیاسی برای محک در دست داشته باشیم، این را میتوان با وضعیت علامه دهخدا مقایسه کرد که در ۱۳۱۴ قرارداد تدوین لغتنامهاش را با وزارت معارف بست، بی آن که موقعیتی اجتماعی و شأنی دانشگاهی طلب کند یا چنین دستمزدها و کمک هزینههایی بگیرد، و چهار سال بعدش (در ۱۳۱۸) هم اولین جلد لغتنامه را به چاپ رساند. حجم کاری که او انجام داده بود چندان بود که تعویق در انتشار جلدهای بعدیاش به خاطر کندی کار چاپخانهی بانک ملی بود که انتشارش را بر عهده داشت.
با این حساب گشادهدستی شهربانو فرح دربارهی این مبارز سیاسی نستوه قدری پرسشبرانگیز جلوه میکند. شگفت آن که حتا در همان سال 1356 که شاملو در آمریکا خود را دشمن نظام سلطنتی معرفی میکرد، وزیر وقت علوم طی یک توافق با رئیس مرکز مطالعات خاور میانهی دانشگاه کلمبیا پذیرفت تا پانصد هزار دلار به این دانشگاه کمک مالی کند تا این مرکز بتواند «کتاب کوچه» را با سرپرستی شاملو منتشر نماید. نمایندهی دانشگاه کلمبیا عجله داشت تا زودتر کمک مالی را دریافت کند، اما یکی از مدیران میانی -رئیس موسسهی تحقیقات و برنامهریزی آموزشی ایران- که انگار از این زد و بندها بیخبر یا با آن ناموافق بوده، جلوی این کار را گرفت. او با مرور کارنامهی شاملو و تاکید بر این که او موظف بوده «کتاب کوچه» را پیشتر به فرهنگستان تحویل دهد و بدعهدی کرده، از پرداخت چنین پولی خودداری کرد.
کمکهای مالی که شاملو از دولت پهلوی دریافت میکرده به این موارد محدود نمیشود. دو سند به تازگی در مجلهی اندیشهی پویا منتشر شده که نشان میدهد سفر شاملو به فرانسه و بستری شدن و جراحی و درماناش در پاریس که به آبان سال ۱۳۵۲ مربوط میشود نیز با هزینهی نخستوزیری انجام میشده است. دو سند که در مکاتبات سفارت ایران در فرانسه و نخست وزیری یافت شده نشان میدهد که هزینههای این سفر و درمان را دولت میپرداخته و امیرعباس هویدا و امیر شیلانی (سفیر ایران در پاریس) در جریان این کارها بودهاند.[17]
علاوه بر اینها گزارش عباس کیارستمی را هم داریم که میگوید:
«سال ۱۳۵۶ احمد شاملو لندن بود. هتلی برایش گرفته بودند. من هم لندن خانه مرتضی کاخی مهمان او بودم. بعدها مرتضی کاخی برایم تعریف کرد: شاملو از هتل به او زنگ زده بود که مرتضی خسته شده ام. میخواهم چند روزی به خانه تو بیایم و بچههایت را ببینم. ظاهراً بعد از اینکه من رفتم، شاملو به خانه کاخی میرود و همانجا دم در، بدون آن که توجهی به خانم و بچههای کاخی بکند میگوید: «یک فکس به دفتر علیاحضرت بفرست که پول هتل را به حساب تو واریز کنند که تو به من بدهی». مرتضی به من گفت: «شاملو در لندن با من بیرون میرفت و از طریق همین پولها زیرپوش ابریشمی و لباسهای فاخر میخرید و می پوشید. مثلاً این شاعر مردمی ما بود یعنی به قول شما و گفته خودش ایران را به نشانه اعتراض به سیاست های رژیم پهلوی ترک کرده بود و در همان حال از دربار پول میگرفت».[18]
این شواهد در همان دوران هم به پیوندهای شاملو با دستگاه امنیتی و مراکز قدرت گواهی میدادهاند و این گویا در میان همنسلیهای او امری مشهور بوده است. با این حال شاملو به تدریج طی دو دههی بعد شبکهای از روابط برای خود پدید آورد، و از اواخر دههی ۱۳۶۰ به یکی از مافیاهای بزرگ رسانهای تبدیل شد، و در این سیستم بود که افسانهی مبارزههای خونیناش با استبداد سیاسی را تبلیغ کرد و به کرسی نشاند. هرچند گهگاه گزارشهایی دربارهی این ارتباطهای قدیمی انتشار مییافت. نمونهاش آن که دکتر محسن رفعت چند ماه بعد از انقلاب اسلامی مقالهای جدلآمیز دربارهی شاملو در روزنامهی کیهان نوشت، و حمایت مالی دستگاه پهلوی از شاملو را دلیلی بر وابستگی سیاسی او دانست.
نکتهی مهم در نوشتار او آن است که میگوید پرداخت دربار به شاملو تا دیماه 1357 همچنان ادامه داشته و در زمان اقامت او در خارج ایران هم به حساب وی پرداخت میشده است.[19] یعنی شاملو حتا در زمانی که در اروپا بر کوس انقلابیگری میکوفته، احتمالا حقوقبگیر دستگاه امنیت و عاملی نفوذی بوده است. شاهدی که اعتبار این مقاله را افزایش میدهد آن است که شاملو بیشک آن را در مهمترین روزنامهی پایتخت خوانده، و هرچند که در آن زمان کیهان در دست چپگرایان و دوستانش بوده، به آن پاسخ نداده است. بعدتر همسرش آیدا سرکیسیان باز دربارهی این پرداختها مورد پرسش قرار گرفت و کل ماجرا را تحریف کرد و گفت که «اوایل دههی پنجاه دانشگاه بوعلی همدان بود که چون کار (کتاب کوچه) آنجا پیش نمیرفت شاملو استعفا داد».[20]
اگر تمام این دادهها را در کنار هم بنگریم، به این نتیجه میرسیم که به واقع ارتباطی میان شاملو و دستگاه سیاسی پهلوی وجود داشته است. یعنی در فاصلهی سالهای 1336 تا 1357 که بخش عمدهی دوران فعالیت ادبی شاملو را در بر میگیرد، به هرسو که مینگریم، با حمایت دربار و دستگاه دولتی از او روبرو میشویم. حمایتی که بسی شدیدتر و مستندتر از چیزهایی است که دربارهی شخصیتهای بدنام و «ساواکی» آن دوران سراغ داریم.
ارتباط یک نویسنده با دستگاه سیاسی مستقر در یک کشور البته به خودیِ خود خوب یا بد نیست، و چه بسا نامدارانِ درستکاری که در همین مدت از منابع مالی دولتی بهره برده و نهادهای فرهنگی استوار و آثار ماندگار خلق کرده باشند. اما حمایتی که دستگاه امنیتی و دفتر فرح از شاملو میکرد دلیل شرافتمندانهی ملموسی نداشته است. یعنی نه با دستاورد فرهنگیای پیوند داشته و نه از جنسِ دریافت پول برای انجام کار علمی یا ادبیِ مشخصی بوده است. مهم آنجاست که این پرداخت پول در غیاب دستاوردی علمی و ادبی به دلایلی همچنان ادامه مییافته است. یعنی انگیزههایی دیگر در کار بوده و شاملو قاعدتا در این مدت طولانی در برابر پول چشمگیری که دریافت میکرده خدمتی انجام میداده است.
با توجه به این اسناد، غریب است که شاملو در روزگار ما به عنوان یکی از شاعرانِ پرشورِ ضدسلطنت و مبارزی سیاسی شهرت یافته است. یکی از دلایلی که مسئلهی ارتباط شاملو و ساواک در روزگار ما غریب و ناپذیرفتنی مینماید، از سویی آن است که دستگاه تبلیغاتی نظام حاکم بیدریغ به روشنفکران برچسب ساواکی میزند و در اعتبار گفتمانش تردید هست، و از سوی دیگر ادعای بسیار تکرار شدهی شاملو را داریم که دربارهی مخالفتش با دستگاه پهلوی و سابقهی مبارزاتی درخشاناش داستان میسراییده است.
پافشاری شاملو بر اعلام این که با ساواک درگیری داشته، و گفتارهایی که آشکارا در ردهی دروغگویی جای میگیرند، به نظرم از آن رو ضرورت یافتهاند که حقیقتی را لاپوشانی کنند. وگرنه شمار زیادی از روشنفکران بودهاند که در دوران پهلوی ارتباط خاصی با دستگاه حکومتی نداشتهاند، یعنی کشمکشی با ساواک نداشتهاند و به همین ترتیب کارگزار آن نیز نبودهاند و بنابراین دلیلی برای دروغتراشی دربارهی سابقهی خود نمیبینند. اینان برعکس شاملو پافشاری بر دشمنی با ساواک ندارند و زیاد در این مورد داستانسرایی نمیکنند. چه آنهایی که مثل خلیل ملکی به واقع درگیریهایی داشتهاند، و چه آنهایی که مثل ابراهیم گلستان درگیریای نداشتهاند. این که شاملو دربارهی اموری رسیدگیپذیر که نادرستیشان به سادگی روشن میشود، چنین حرفهایی بربافته، احتمالا از آن روست که به واقع ارتباطهایی با سیستم امنیتی شاه داشته و این سخنان را برای تطهیر خویش بر زبان رانده است.
ارتباط شاملو و دستگاه امنیتی پهلوی به احتمال زیاد از جنس مشارکت در طرحها و برنامههای کلان نبوده، و به جیرهخواریِ عادی و انجام ماموریتهایی کوچک محدود میشده است. یعنی به نظرم این دعوی که شاملو «ساواکی» بوده نادرست است، و باید او را به سادگی مردی دانست که با اعتیاد درگیر بوده و حاضر بوده برای دستیابی به موقعیتهایی شغلی بهتر، گهگاه به انجام دستورهایی تن در دهد. با این همه، این ارتباط به قدری استوار بوده که از سویی برای چاپ نشریهای نفوذی در میان چپها او را برگزینند، و از سوی دیگر وقتی (نه چندان بیراه) به قتل دوستش متهم شده، او را از مخمصه برهانند.
احمد شاملو در سالهای نزدیک به انقلاب اسلامی
با آن که این پیوندها نمایان است و مستند، نمیتوان فرض کرد که شاملو نسبت به حامیان درباری یا امنیتیاش وفاداری یا صمیمیتی داشته است. مرور متنهای او و خاطرات دوستانش از گفتارهایش نشان میدهد که شاملو از ابتدا تا انتها همان ایدئولوژی مارکسیستی-کمونیستی اولیهاش را حفظ کرده و بنابراین در دل با نظام پهلوی دشمنی میورزیده است. به همین خاطر وقتی در آستانهی انقلاب به دشمنی با رژیم حاکم برخاست، احتمالا انگیزههایش واقعی بوده باشد، جدای از آن که احتمالا ساواک و دربار تصور دیگری داشته و به سودای تداوم اطاعت این نمکپرورده، همچنان دستمزدش را به حساباش واریز میکردهاند.
نکتهی جالب دربارهی موقعیت سیاسی احمد شاملو آن است که او در دوران بعد از انقلاب هم بر همان مسیری باقی بود که پیش از انقلاب بود. یعنی به همان ترتیب شعارهای چپ میداد و از مخالفت مبارزهجویانهاش با استبداد سخن میگفت، بیآن که هزینهای در این مورد متوجهش شود یا کنشی فعال در این راستا انجام دهد. پیوندگاههای او با قدرت در دوران پس از انقلاب به ویژه از این رو پیچیده است که گفتمان سیاسی انقلابیون مذهبی که در نهایت بر فضای سیاسی کشور چیره شدند، وامی سنگین از ادبیات چپ ستانده بود و بخش مهمی از آن زیر سایهی شخص شاملو قرار داشت.
یکی از نکتههای مهم و روشنگری که به کلی نادیده انگاشته شده، این حقیقت است که نه تنها جوانان انقلابی مائوئیست و چپگرا، که مذهبیهای مخالف شاه هم در گفتار و ادبیات خود پیرو شاملو بودهاند. در میانهی دههی ۱۳۴۰ شاخهای نادیده انگاشته شده از کنارهی شعر سفید شاملویی روییدن آغاز کرد که به این جریان مربوط میشد و در شبهای شعر گوته علنی شد. در همین مراسم بود که موسوی گرمارودی که در آن هنگام از پیروان شعر سفید شاملویی محسوب میشد، متنِ «در سایهسار نخل ولایت» را خواند، که «شعر سفید»ی بود در بزرگداشت علامه امینی.[21] متنی که کلیدواژهها و صور خیالش بعدها بارها و بارها در اشعار هواداران جریان اسلام انقلابی تکرار گشت.
بر خلاف تصور مرسوم، کسانی که نسل اول شاعران دولتی در حکومت جمهوری اسلامی محسوب میشوند با آن که خاستگاهی سنتی داشتند، آغارگاهِ کار ادبی خود را بر شعر کهن استوار نکرده بودند. اغلب ایشان در ابتدای کار از هواداران شعر نوی نیمایی و بعد شاملویی محسوب میشدند. موسوی گرمارودی با شعر «خاستگاه نور» که در مبعث و در مدح حضرت علی گفته بود، شهرتی به دست آورد. اما این «شعر» بدان دلیل شهرت یافت که مجلهی «فردوسی» با مدیریت شاملو آن را چاپ کرد. آغازگاه این نوشتار چنین است:
« غروبی سخت دلگیر است/ و من، بنشستهام اینجا، کنار غار پرت و ساکتی، تنها/ که میگویند: روزی، روزگاری مهبط وحی خدا بوده است،/ و نام آن «حرا» بوده است./ و اینجا سرزمین کعبه و بتهاست…./ و روز، از روزهای حج پاک ما مسلمانهاست./ برون از غار:/ ز پیش روی و زیر پای من، تا هر کجا، سنگ و بیابان است/…». متنی که پیوندش با سلیقهی ادبی نیما و شاملو عیان است.
بعدتر که انقلاب اسلامی پیروز شد، گرمارودی متنی به اسم «خط خون» را نوشت که بسیار مورد استقبال نظام حاکم قرار گرفت و همچون مانیفست مذهبیان انقلابی اعتبار یافت. این «شعر» هم از جنس متونی بود که شاملو تولید میکرد و اینطور آغاز میشد: « درختان را دوست مي دارم که به احترام تو قيام کردهاند؛/ و آب را که مهر مادر توست/ خون تو شرف را سرخگون کرده است؛/ شفق آئينهدار نجابتت/ و فلق معراجي که تو در آن نماز صبح شهادت گذاردي/ در فکر آن گودالم/ که خون تو را مکیده است/ هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم/ در حضیض هم می توان عزیز بود/ از گودال بپرس/ شمشيري که بر گلوي تو آمد/ هر چيز و همه چيز را در کائنات به دو پاره کرد:/ هر چه در سوي تو؛ حسيني شد/ و ديگر سو يزيدي./ اينک مائيم وسنگها؛/ مائيم و آبها؛/ درختان؛/ کوهساران؛/ جويباران؛/ …».
با مرور این متنها روشن میشود که جریانی ادبی که نیما و شاملو نمایندهاش بودند، بر خلاف تصور مرسوم در انحصار چپگرایان نبود و به ویژه از دههی ۱۳۵۰یک گرایش مذهبی را نیز در دل خود میپرورد که از نظر صور خیال، ساختار ادبی، پلکانی نوشتن نثر و شعر پنداشتن بیانیههای سیاسی عمودی از جریان قدیمیتری تقلید میکرد که نویسندگان بلشویک ابتدای قرن (لاهوتی و رفعت) ابداعش کرده بودند و حزب توده با رهبری نیما تبلیغش کرده بود. این گرایش به نثرهای شعرواره در جریان ادبی مذهبیهایی که به لحاظ سیاسی مسلط بودند باقی ماند و بعدتر طیفی وسیع از «شعر»های سفید و نیمایی مذهبی و انقلابی را پدید آورد و در قالبهایی تازه مثل شطحیات احمد عزیزی تبلور یافت.
پس سلیقهی ادبیای که نیما و شاملو پرورده بودند در همهی انقلابیون و مخالفان سامان شاهنشاهی مشترک بود، خواه مذهبی و خواه غیرمذهبی. در حاشیهی غیرسیاسی جبههی مذهبیها و سنتگرایان ادیبانی مثل دکتر شفیعی کدکنی و محمدعلی موحد را داریم که گرایش مذهبی نیرومندی داشتهاند و «شعر» نیمایی میگفتند یا سفید میسراییدند. در بطن سیاسیاش هم کسانی مثل موسوی گرمارودی و طاهره صفارزاده را میبینیم که با صراحت نظام ولایی مورد نظر پیروان امام خمینی را تبلیغ میکردند و آثارشان مثل «خط خون» بر سر منبرها و در مسجدها خوانده میشد، و همهی اینها «شعر» سفید بود.[22]
البته شاعران سنتگرا و مذهبی اغلب به خاطر بافت خانوادگیشان با ادبیات عرب و شعر کهن پارسی آشنایی داشتند و برخیشان به خوبی شعر کهن هم میسرودند. اما این نکته جالب توجه است که شعرهای اجتماعی و سیاسی اولیهشان که در ضمن پیشاهنگ ادبیات انقلابی اسلامی هم محسوب میشود، خارج از دایرهی شعر کهن و وابسته به نحلهی شعر سفید بوده است. بر این مبنا مقاومت شجاعانهی شاملو در برابر اقتدار سیاسی حاکم، چه پیش و چه پس از انقلاب اسلامی به بازبینی و نقد نیاز دارد. به ویژه که هم گفتمان او و هم ارتباطهای سازمانیاش در هر دو دوره بیشتر با سامان سیاسی مستقر همپوشانی دارد، تا در تضاد با آن خود را مرزبندی کند.
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۴۴. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۴۶. ↑
- روزنامه کیهان مورخ ۲۲/۴/۱۳۵۷. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۰۵ و ۶۰۹. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۶۱۱. ↑
- پاشائی، ۱۳۷۸، ج.۲: ۵۷۳. ↑
- این اسناد را موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی در سال ۱۳۹۷ به صورت آنلاین منتشر کرد و روزنامههایی مثل اعتماد آن را بازنشر کردند: احمدـشاملوـدرـاسنادـساواکhttps://etemadonline.com/content/221232/ ↑
- پیوست نخست، صفحهی ضمیمهی ۴. ↑
- پیوست نخست، صفحهی ضمیمهی ۵. ↑
- صالحپور، ۱۳۷۶. ↑
- فردوست، ۱۳۶۹، ج.۲: ۳۱۰-۳۱۱. ↑
- عینی، ۱۳۷۴: ۵۸. ↑
- هفتهنامه کیهان، چاپ لندن، ۱۰۲، ۲۹/۳/۱۳۶۵. ↑
- سپانلو، ۱۳۸۴: ۸۰-۸۱. ↑
- جعفری، ۱۳۹۳: ۱۳۳-۱۳۴. ↑
- . آیدا شاملو، ۱۳۸۷: ۳۱. ↑
- اندیشهی پویا، شمارهی ۵۵، آذر و دی ۱۳۹۷: ۷۹. ↑
- کیارستمی، ۱۳۹۶: ۴۱. ↑
- رفعت، (روزنامه کیهان، ۲۷/۵/۱۳۵۸. ↑
- سرکیسیان، ۱۳۹۳: ۲۱۹. ↑
- موسوی گرمارودی، ۱۳۸۱: ۸. ↑
- موسوی گرمارودی، ۱۳۸۱: ۹. ↑
ادامه مطلب: گفتار یازدهم: ادیب انقلابی؟
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب