گفتار سوم: حلقهی شاملو
احمد شاملو تا زمان انقلاب اسلامی همچنان در دایرهی فرهنگ ایران شخصیتی حاشیهای اما پر سر و صدا محسوب میشد. فراز آمدن او در دههی ۱۳۵۰ آغاز شد، و این با شکلدهی به شبکهای از روابط مریدی-مرادی و ایجاد دستهای از فعالان مطبوعاتی و مبلغان همراه بود. احتمالا اگر انقلاب اسلامی به نتیجه نمیرسید این دار و دسته هم به همان سرنوشتی دچار میشد که گروههای مشابه دیگر شده بودند. اما زیر و رو شدن نظام اجتماعی ایران و به ویژه دستگیری و رانده شدن ادیبان مرجعی مانند ناتل خانلری و علی دشتی و شجاعالدین شفا و حمیدی شیرازی میدان را برای یکهتازی شاملو و یارانش هموار ساخت. از آن پس طی دو دهه کم کم این گروه مرجعیتی پیدا کردند.
سومین دورهی زندگی شاملو (پس از دورهی کیوانی و رهنماییاش) از اوایل دههی ۱۳۵۰ آغاز شد و تا پایان عمرش تداوم یافت. در این دوران شاملو بیشتر با کسانی همگرایی داشت که کمابیش پیرو سبک فکری فریدون رهنما بودند. یعنی جوانانی که اغلب یک نسل پس از شاملو زاده شده بودند، از نظر پایگاه دانایی و سطح تحصیلات و تخصص وضعیتی متوسط و زیر متوسط داشتند، و در گرایش چپگرایانهی مائوئیستیشان و توجهشان به جریانهایی مانند انقلاب کوبا و جنگ ویتنام با هم اشتراک داشتند. اغلبشان با رسانههای عمومی و مطبوعات پیوندی شغلی داشتند و به همین خاطر امکان پراکندن آرای خود و تبلیغ کردن برای گروه خود را داشتند.
در سراسر این دوران بافت اجتماعی همریخت و سبک فکری و ادبی مشترکی را در کارهای شاملو میتوان تشخیص داد، که میتوان با برچسب «گفتمان شاملو» آن را شناسایی کرد. عناصر محتوایی این گفتمان را میتوان چنین سیاههبرداری کرد: سرسپردگی به مارکسیسم-لنینیسم، چپگرایی سیاسی با گرایش مائوئیستی و چریکی، دشمنی شدید با ادبیات و فرهنگ ایرانی، گرایش به قومگرایی، زنستیزی، و مهمتر از همه کیش شخصیت شاملو. در فصلهای آینده با تحلیل آثار شاملو این عناصر را نمایان خواهم ساخت. اما در اینجا لازم است پیش از ورود به بحث منشها و تحلیل عناصر لایهی فرهنگ، همچنان به نقطهی تماس لایهی روانی و اجتماعی بنگریم و ویژگیهای حلقهی شاملو را در مقام محفلی ادبی و فرهنگی وارسی کنیم.
گفتیم که آغازگاه پیدایش این گفتمان را باید در ۱۳۳۰ و آرای فریدون رهنما جستجو کرد. با این حال چنین برداشتی دربارهی شعر و ادبیات طی دهههای بعد از محدودهی محفلهایی سیاسی خروج نکرد و تودهی مردم را مبتلا نساخت. چاپ دوم «قطعنامه» در سال ۱۳۶۰ را میتوان نقطه عطفی دانست که چرخش سلیقهی عمومی به سمت گفتمان شاملو را نشان میداد. در زمان نوشته شدن این سطور حدود یازده هزار نسخه از «قطعنامه» به طور رسمی چاپ شده که تقریبا همهاش به نیمهی دوم دههی ۱۳۶۰ مربوط میشود و این دورانی بود که سرمایهگذاری سی سالهی شاملو بر رسانهها بالاخره به بار نشست و نوعی کیش شخصیت در اطراف خودش و نوشتههایش شکل گرفت. شکلگیری و تثبیت این کیش شخصیت کارگزارانی داشت که شناساییشان و بررسی مفصلبندیشان با شخصیتها و سازمانهای دیگر آموزنده و روشنگر است.
یکی از ایشان سیروس طاهباز بود. او همان کسی بود که کیش شخصیت مشابهی را در اطراف نیما یوشیج پدید آورد و عاملی کلیدی بود که انتشار منظم آثار وی را ممکن کرد. طاهباز در انتشارات امیرکبیر مسئولیت بخش شعر را بر عهده داشت و دفتر کارش در محل ساختمان انتشارات امیرکبیر در خیابان سعدی قرار داشت. او علاوه بر آثار نیما، کتابهای احمد شاملو، فروغ فرخزاد، م. آزاد، محمد زهری، نصرت رحمانی، رضا براهنی و منوچهر آتشی را نیز چاپ کرد و اینها همه به طیف افراطیِ هواداران شعر نو تعلق داشتند که به صورتهای مختلف وزن و فرم را از دایرهی تعریف شعر بیرون میدانستند و همگی چپگرا و دنبالهروی نیما بودند. او همچنین حامی انتشار آثار بیژن جزنی، مجید نفیسی، منصور اوجی و سیروس مشفقی هم بود،[1] و اینها همان گرایش ادبی را به همراه فعالیت سیاسی یا چریکی در خود جمع کرده بودند.
احمد شاملو همراه با غلامحسین ساعدی (بالایی) و اسماعیل خوئی (پایینی)، اواخر دههی ۱۳۵۰و اوایل ۱۳۶۰
پس تاریخ رسمی شکلگیری حلقهی شاملو را میتوان در سال ۱۳۶۰ قرار داد و این زمانی بود که «قطعنامه» پس از سی سال دوباره به چاپ رسید. با این حال زمینهی شکلگیری این جریان از اوایل دههی ۱۳۵۰ وجود داشت و یارگیریها و زمینهچینیهایش پیشاپیش انجام شده بود. جالب آن که حتا در همین دورانِ سرمازدگی فرهنگ و خالی شدن میدان از رقیبان، همچنان شاملو در خطر فراموشی و حاشیهنشینی قرار داشت. به همین خاطر میکوشید با جنجالهای رسانهای و درگیر شدن با این و آن و اعلام موضعهای تند و تیز نام خود را بر سر زبانها نگه دارد. هرچند موضعگیریهای او با آنچه پیشتر میگفت تفاوت چندانی نداشت و تنها با پردهپوشی کمتر و صراحتی بیشتر بیان میشد.
چنان که از تحلیل رفتار «انقلابی» شاملو دیدیم، به نظر نمیرسد که او در زمینهی ایدئولوژی سیاسیاش تعصب یا پافشاری خاصی داشته باشد. گرایشی سیاسی او بیشتر نوعی سوگیری درونی و شخصی بوده و مانع نمیشده که در سطح سازمانی و جمعی با گروههایی متفاوت ارتباط برقرار کند، به گروههایی که پیشتر در آن عضویت داشته پشت کند، و حتا با دستگاههای امنیتی چپستیز دوران پهلوی یا نهادهای فرهنگی دربار همکاری داشته باشد. یعنی به طور مشخص آنچه رفتار شاملو را تعیین میکرده، منافع شخصیاش بوده که در بستری از گرایش عقیدتی و سیاسیاش قرار میگرفته است. مشابه همین الگو را برای بسیاری از رهبران فکری این موج تازهی چپگرایی که معاصر شاملو بودند میتوان تشخیص داد.
شاملو از تحصیلات عالی، دانشی تخصصی، استعداد هنری و پشتکار و انضباط کافی برای اجرای طرحی کلان بیبهره بود. از این رو سخت به شبکهی دوستان و آشنایان و اطرافیانش برای دستیابی به شهرت و تثبیت آن وابسته بود. چنان که دیدیم یکی از ارکان این وابستگی به زنان مربوط میشد و شاملو در هر دورانی به زنی که شریک زندگیاش بود تکیه میکرد و رفتار اجتماعی و هویت جمعیاش بر آن اساس تعیین میشد. بر مبنای همین گرانیگاههای اجتماعی در دوران سوم زندگی فرهنگی شاملوست که میتوان طرحی از نظام شخصیتی او در سطح روانی ترسیم کرد و بر مبنای آن به تصویری دقیقتر از شبکهی روابط اجتماعیاش رسید. این نکته روشن است که شاملو در استفاده از موقعیتها و انتشار اظهار نظرهایی که با آرای عمومی همخوان باشد، با مهارت چشمگیری عمل میکرده است. همچنین توانمندی زیادی در فعال کردنِ ارتباطهایش با دستاندرکاران مطبوعات و گردانندگان رسانهها و مدیریت ایشان داشته است.
طی همان سالهایی که شاملو با پشتوانهی ازدواجش با توسی حائری مجوز ورود به محفلهای روشنفکری را به دست میآورد، صفآرایی مهمی بین ادیبان شکل می گرفت که در یک قطبش هواداران قالبهای کهن و در قطب دیگرش پیروان شعرهای نیمایی جای میگرفتند. شاملو در آن هنگام هوادار پرشور این جبههی اخیر بود. جالب آن که در همین جبهه سایه هم قرار داشت که عضوی از حلقهی کیوان محسوب میشد و به نوعی واسطهی ارتباطی این حلقه با شاعران کهنگرا بود. در میان کسانی که از آن جبهه با سایه نزدیکترین پیوند را داشتند، نامدارتر از همه شهریار بود که در کل شعر نو را نمیپسندید و غزلهای سایه را معیار شعرِ درست میدانست، و در ضمن از شاملو هم خوشش نمیآمد و آثار او را شعر نمیدانست.
وقتی شاملو گروه خود را تاسیس کرد و به تدریج از جریانهای دیگر استقلال یافت، دودستگیای در میان خود چپگرایان و هواداران نیما پدید آمده بود. گروهی که وابستگیهای حزبی محکمتر و سرسپردگی بیشتری به کمونیسم بینالملل داشتند، از همان سرمشق ژدانفی پیروی می کردند و به شعر متعهد و محتوای اجتماعیاش تاکید داشتند و سازمان و نهاد را مرکز صدور شعر میدانستند. در سوی دیگر شاعرانی نیمایی پیدا شدند که خلاقیت فردی را مهم میدانستند. مهمترین نمایندهی ایشان سهراب سپهری بود.
شاملو چنان که نشان خواهم داد، اصولا به جناح متعهدها تعلق داشت و در سراسر عمر در این چارچوب فعالیت میکرد. با این حال در اواخر دههی ۱۳۴۰ و اوایل ۱۳۵۰ چنان که شرح دادیم، برای درپیوستن به منابع دولتی از این موضع توبه کرد و بعدتر که شعر متعهد از رونق افتاد، همان مقطع را همچون کارنامهای برای موضع مخالفش در این زمینه برافراشت.
با این حال در میان اطرافیان او شکلهایی دیگر از عدم تعهد سیاسی هم کم کم پدیدار میشد. پیشگام این جریان یدالله رویایی بود که قالب را از محتوا مهمتر میدانست و تا حدودی از این نظر با فریدون مشیری نیز همسو محسوب میشد. در مقابل اینها شاملو، آتشی، زهری و سایه قرار میگرفتند که محتوا را مهمتر میدانستند و دو نفر اخیر محتوای اجتماعی را معیار ارزش شعر میگرفتند.
بخش مهمی از روابط دوستانه یا دشمنانهی شاملو در این سالها بر اساس این دوقطبیها و موضعگیری افراد نسبت به این محورها تعیین میشد. در ابتدای کار او از کسانی تاثیر میپذیرفت که هوادار تندروی شعرهای نوی نیمایی بودند و شعر متعهد را میپذیرفتند و اینها عمدتا همان اعضای حلقهی کیوان بودند و از دستورالعملهای سیاسی حزب برای ادبیات فرمان میبردند. شاملو قدری دیر، حدود چهل سال پس از مرگ مرتضی کیوان موفق شد رهبری بقایای دگردیسی یافتهی جریان او را به دست بگیرد، و این با موجهایی پیاپی از ستیزه و سازش، و یارگیری و دشمنتراشی ممکن شد.
پیوندهای میان شاملو و اطرافیانش اصولا پایدار نبود. مرور شبکهی ارتباطهایش نشان میدهد که دوام دوستیهایش اندک و همدستیها و اتحادهایش بسیار شکننده بوده است. این تا حدودی از سودجویانه بودن محور همکاریها ناشی میشد، و بافت ایدئولوژیک چپهای آن دوران که ارزشهای اخلاقی را «بورژوایی و مرتجع» میدانستند و در نتیجه فرصتطلبی و دروغگویی و خیانت را راهبردی زیرکانه میپنداشتند. این اخلاق سازمانی عجیب و غریب منحصر به ایران نبود و در همهی احزاب مارکسیست (لنینیست و مائوئیست به یک اندازه) دیده میشود. دلیل دشمنیهای شدید بین همکاران و انشعابهای پیاپی سازمانی در میان چپها و همچنین تصفیهها و برادرکشیهای پیاپی در احزاب کمونیست یکی از پیامدهای شکلی خاص از رویگردانی از مهر و اخلاق بوده که به چارچوبی نظری نیز مسلح شده است.
از سوی دیگر این هم مزید بر علت بود که شاملو مردی تندخو و خشن بود. شاید به دلیل همین تندخوییها بود که پشتیبانیهای سازمانی و مسلکیِ ادیبان و شاعرانِ دیگر از شاملو، معمولا خصلتی موقت داشته و به همدستیهای مقطعی و موردی محدود میشده است. بیشتر کسانی که زمانی مبلغ و همدست او محسوب میشدند، بعد از چندی راه خود را از او جدا کردند و به مخالفت با وی پرداختند و کیفیت پایین آثارش را که پیشتر به دلایلی کتمان میکردند، فاش میگفتند. مسیر واژگونه هم البته وجود داشته و آنها که آثار شاملو را بیارزش میدانستند، گاه وقتی پای منافعی پیش میآمد، چرخش میکردند و گاه این نوسان چند بار تکرار میشد.
در میان ایشان مورد فروغ فرخزاد از بقیه بیانگرتر است. او شعرهای سفید شاملو را نمیپسندید و به خصوص دربارهی «آیدا در آینه» میگفت شاملو دارد از چیزی دفاع میکند که کسی معارضش نیست. دیدگاه او دربارهی شاملو به نظرم یک نکتهی شفاف و دقیق دارد و آن هم این که به زبان خودش میگوید شاملو یک منِ منسجمِ مرکزی ندارد که با زاویهی دیدی خاص به دنیا بنگرد و آن را بیان کند. فروغ این زاویهی دید و موضع مشخص را به پنجره تشبیه کرده و میگوید شاملو بیشتر به پناهگاههایی در بیرون از خود آویخته است تا تکیهگاهی در درون خویش.[2]
این تکیهگاه بیرونی که در ضمن هویت حلقهی شاملو را هم تعیین میکرد، هستهای بود از باورهای کمونیستی سنتی که با لایههایی از موضعگیریهای فرصتطلبانه پوشانده شده بود. این موضعگیریها، خواه هواداری از شعر متعهد باشد یا دشمنی با وزن و قافیه و معنا در شعر، در برشهای زمانی گوناگون موافقان و مخالفانی را گرداگرد خود سازمان میداد و به حلقهی شاملو ساختاری میبخشید. ساختاری شکننده و ناپایدار که مدام با ریزش اعضای قدیمی و یارگیریهای تازه ترمیم میشد. کسانی مثل فروغ فرخزاد و سایه و جلال آل احمد و بسیاری دیگر وزنههایی بودند در پیرامون این حلقه که گرانششان افرادی را به آن میدان وارد میکرد، یا از آن بیرون ميکشید.
عکسی از کتاب «حدیث نفس»، به قلم حسن کامشاد، صحنهای از یک مهمانی در سال ۱۳۴۵: (از چپ به راست) احمد شاملو، حسن کامشاد، فروغ فرخزاد،م. آزاد، گری گیکو
اگر به شاخصترین چهرههای مربوط به حلقهی شاملو بنگریم، به شکلی تعجبآور میبینیم که انگار همه در این حلقه جز زمانی کوتاه، با او مخالف بودهاند. فروغ که نخست مخالف بود و بعد در پایان عمر به این حلقه پیوست استثنا محسوب میشود و مسیر اغلب واژگونه بوده است. مثلا یکی از یاران شاملو نصرت رحمانی است که در زمان پیریاش مصاحبهای کرد و در آن نکاتی افشاگرانه دربارهی شاملو بر زبان آورد و تا جایی پیش رفت که گفت اصولا درجهی شعریت یک کلام به وزن و قافیهاش بستگی دارد و نوآورانی که این نکته را نادیده انگاشتهاند، از تسلط بر این فن کهن ناتوان بودهاند. او در جملهای، نظم را «غایت بیانی شعر» میداند.[3] از دید او شرط وجودی شعر، وزن است و آن را هم با افاعیل عروضی یکسان میانگارد[4] و با کنایه به شاملو میگوید کسی که نثر مینویسد و اسمش را شعر میگذارد، خودش یک مشکلی دارد.[5]
دیگری هوشنگ ابتهاج است که در میان شاعران قدیمیترین دوستی را با شاملو دارد. او در ضمن در محفل هممسلکان شاملو بلندپایهترین شاعر محسوب میشد. اما در عین این اتحاد سیاسی، او نیز برداشت مشابهی دربارهی استعداد ادبی شاملو داشت. سایه در کتاب «شبگیر» چند متن زیر عنوان شعر منثور و بیوزن و قافیه دارد، اما میگوید که با انتشار آنها مخالف بوده و چاپ این متنها را ناشی از اشتباه ناشرش دانسته است. در ادامه میگوید که این متون منثور را اصلا شعر حساب نمیکند و با شعر پنداشتن آن مخالف است، و شاملو را به خاطر رواج این تصور و «بی در و دروازه شدنِ شعر» مقصر اصلی میداند، چون «میبینید دیگه چه بلایی به سر شعر فارسی داره میاره».[6]
تمام این نقل قولها را یاران و اطرافیان شاملو و هواداران جریان ادبی چپگرا ابراز کردهاند. بنابراین این تصور که اطرافیان شاملو خارج از دقایقی خاص و مقاطعی از همدستی و اتحاد راهبردی، او را شاعری بزرگ قلمداد میکردهاند و سبک او را میپذیرفته یا حتا معتبر میشمردهاند، نادرست است. در چارچوب روابط حزبی و منافع شخصی، این که چرا اطرافیان شاملو در مقاطعی او را میستودهاند قابل درک است. چون در همهی جوامع شکلهایی از نان قرض دادن به هم بین ادیبان و مشاهیر دیده میشود. اما این که چرا بعد از گذار از این لحظهی همدستی نظر منفیشان را دربارهاش ابراز میکردهاند، جای تأمل دارد. چون بسیاری از افراد همکاریهایی با هم دارند و بعد از ختم آن همکاری ارتباطشان را محدود و حتا قطع میکنند، ولی موضعگیری مخالفی با پیش نشان نمیدهند.
از همگرایی چشمگیر این آرا چنین برمیآید که این اظهار نظرها موضع واقعی و اصلی این افراد بوده و در مقطعی بنا به مصلحتاندیشی کتمان میشده است. از آن سو اصرار در بیانشان نشان میدهد ارتباط انسانی شاملو با همکاران و هممسلکانش چندان عمیق و مهرآمیز نبوده است. دگردیسی دوستیهای همدستانه به دشمنیهای پرهیاهو، الگوی غالب بر رفتار شاملو بوده و اطرافیانش هم به همین شیوه پاسخ میدادهاند. آغازگر این گسستها و کشمکشهای بین همکاران قدیمی، گویا خود شاملو بوده باشد.
چنان که دیدیم، شاملو دورهی اول زندگی اجتماعیاش را یکسره در پیوند با حزب توده سپری کرد، و سراسر دورهی سوم را به دشمنی با رهبران حزب توده گذراند. او در جوانی پیرو نیما و مقلد صریح و رسوای اسماعیل شاهرودی بود، اما به محض آن که در معاشرت با فریدون رهنما به فضاهایی تازه دست یافت، به سرعت اولی را مقدمهای بیارزش دانست که تنها اهمیتش در بشارت دادن ورود خودش به صحنه بوده، و دومی را هم به کلی نادیده انگاشت و طرد کرد.
این نوع رفتارها که به ناسپاسی پهلو میزند، چندان ریشهدار بود که حتا دربارهی فریدون رهنما هم، که حقی سنگین و انکار ناپذیر بر گردناش داشت، با بیادبی و توهین اظهار نظر کرد و آثار او را بی ارزش شمرد. وقتی فیلم مشهور رهنما «پسر ایران از مادرش بیاطلاع است» در سال ۱۳۵۵ به نمایش در آمد، شاملو در مجلهی فیلم مصاحبهای کرد و او را به باد تمسخر گرفت و اسم فیلمش را اینطور تحریف کرد: «پسر ایران از ننهاش خبر نداره!»، و این مورد اعتراض احمدرضا احمدی قرار گرفت که به درستی خودش و شاملو را مرید و پیرو رهنما میدانست.[7]
چنین مینماید که شاملو گذار به هر فضای نویی را با طرد و نفی و دشمنی ورزیدن با فضای پیشین همراه میکرده، و رسم داشته که برای ابراز ارادت به استادان تازه به استادان پیشین خود ناسزا بگوید. با توجه به تکراری بودن این قالب رفتاری، بر مبنای سیر تحول دوستیها و دشمنیهایش میتوان شبکهی روابط اجتماعی پیرامونش را تحلیل کرد. یکی از شاخصهای مهم و تعیین کننده در فهم شبکههایی از این دست، میانگین زمانی است که رابطهی دوستی یا همکاری میان افراد ادامه مییابد. شاخص دیگر الگوی تحول روابط است. یعنی اگر شبکهای ببینیم که در آن روابط انسانی گذرا و کوتاهمدت هستند و مدام از دوستی به دشمنی تبدیل میشوند، میتوانیم حدس بزنیم که با سیستم اجتماعی معیوبی سر و کار داریم که نظام اخلاقی کارگزارانش و قواعد اجتماعی حاکم بر روابطشان نقصی دارد و کژکارکردهایی تولید میکند.
متغیر کلیدی و مهمی که در ایران زمین از دیرباز شناخته شده بوده و این دو شاخص را نمایندگی میکند، مهر است. مهر در سطح روانشناختی همان محبت و همدلی میان افراد است که افزودهای از جنس عواطف و هیجانها را به روابط اجتماعی علاوه میکند. همین مهر در سطح اجتماعی به صورت قراردادها و پیمانهای میان سه تن یا بیشتر نمود مییابد و شالودهی پایداری و باروری نهادهای اجتماعی محسوب میشود.
هرچه مهر در شبکهای اجتماعی بیشتر باشد، زمان متوسط ارتباط میان اعضای آن بیشتر است و احتمال آن که ارتباط دوستی به دشمنی بدل شود کمتر میشود. یعنی مهر نیرویی است که چارچوبی از اخلاق و هنجارهای سالم را برای روابط اجتماعی بر میسازد که روابط انسانی را پایدار و استوار میسازد و از تبدیل دوستی به دشمنی جلوگیری میکند. در غیاب مهر تنها متغیرهای به اصطلاح «سرد» باقی میمانند که بر محور منافع همگرا یا عقاید سیاسی مشترک استوار میشوند و حسابگرانه هستند. این قواعد ارتباطی در قالب رمزگانی مانند پول و اعتبار و شهرت رمزگذاری میشوند و تا وقتی به شکلی رضایتبخش در جریان هستند، آن رابطهی انسانی و پیوندهای جمعی هم وجود دارد. اما از آنجا که شکل رمزگذاری شدهی پدیدارها اصولا ناپایدارتر از اصلِ همان پدیدارها هستند، دوام و قوام این رده از روابط هم اندک است.
ارتباطهای اجتماعی شاملو نمونهای بارز از این الگوی اخیر است. میانگین زمان دوستی و همکاری او با افراد دیگر بسیار اندک است و در بهترین حالت به چند سال محدود میشود. پس از گذر این چند سال اغلب دشمنیهای تند و رسواییآمیز است که جایگزین روابط پیشین میشود. این ماجرا به شاملو اختصاص ندارد و همتای آن را در بسیاری از اطرافیان و معاصران او نیز میتوان دید. این الگو البته به شکل معناداری در میان فعالان سیاسی چپگرا و پیروان مذهب مدرن کمونیسم پربسامدتر و با شدت بیشتری دیده میشود. چنان که گذشت، علت اصلی احتمالا نفی نظامهای اخلاقی «بورژوایی» در این سرمشق مفهومی است، و مجاز شمردن کردارهایی که در چارچوبهای دیگر مایهی سرافکندگی و عار قلمداد میشوند. به ویژه در میان سازمانهای چریکی و اعضای حزب توده این الگو را با شدتی چشمگیر میبینیم، و شاملو با این هردو پیوند داشته است. پس این رفتار بیش از آن که آفریدهی شاملو باشد، از بستری اجتماعی برمیخاسته که در آن پرورده شده، و متاسفانه در کیش شخصیت خویش تشدید و تکثیرش کرده است.
بر خلاف پیشداشتهای مارکسیستی و برداشتهای جبرگرایانهای که خواهان حذف کردن «من» از صحنهی تاریخ هستند، دوستیها و دشمنیها از دل عدم زاده نمیشوند و محصول ماشینی اجتماعی نیستند. این الگوهای ارتباطی و این ساختهای ویژهی پیوند اجتماعی در نهایت برساختهی کنشگرانی خودمختار و خودآگاه هستند که در پیوند با هم به طور فعال یا منفعل کردارهای خود را انتخاب میکنند. از این رو بخشی از دلایل ظهور چنین موجی از گرایشهای سیاسی و فرهنگی، با بررسی شکلگیری ساختار شخصیتی خاصی که این موج را برساخته، فهمیده میشود.
از این لحاظ شاملو نمونهای بسیار برجسته و بیانگر است. یعنی نمونهای از نظامهای شخصیتیِ برسازندهی جریان چپ نو در فرهنگ و سیاست ایران زمین را به دست میدهد. جریانی که پس از انقلاب سپید شکل نهایی خود را پیدا کرد و در پیوند با جریانهای چریکی و به ویژه تبلیغات مائوئیستی از جریان ارتدوکس کمونیسم شوروی استقلال یافت و گرایشهایی مانند بازگشت به اصل، غربستیزی، نفرت از مدرنیته، تقدیس خشونت، ایرانستیزی و کوشش برای ترکیب مارکسیسم و دین را ایجاد کرد. این جریان کارگزاران و نمایندگانی داشت که رهبرانش حلقهی واسطی بودند که موج چپگرایی شورویمدار دو نسل پیش را به این موج مائوئیسم جوانانه پیوند میزد.
اگر با نگاهی آماری به شبکهی روابط شاملو بنگریم، در مییابیم که میانگین عمر ارتباط دوستانه و بازیهای برنده-برندهی او با دیگران بین چهار تا پنج سال بوده است و پس از آن اغلب بازیهای برنده-بازنده آغاز میشده و گاه تا مرتبهی دشمنی صریح و بازیهای بازنده-بازنده پیش میرفته است. بخش بزرگی از کسانی که زمانی همکار و مبلغ شاملو بودند پس از زمانی نه چندان دراز به دشمن او تبدیل شدند. از این رو میتوان حدس زد که عنصر کلیدی مهر در ارتباطهای انسانی او غایب بوده است.
مهر جفت متضاد معنایی مهمی دارد که همانا کین و خشم است. الگوی رایجی که در روابط اجتماعی میبینیم آن است که در سطحی روانشناختی مهر پس از ویران شدن به ضد خود تبدیل میشود و در سطحی اجتماعی نهادهایی که قادر به جریان انداختن مهر نیستند، بر مبنای کین و خشم و ترس و عواطف و هیجانهای منفی مشابه کارکرد خود را سامان میدهند. شاملو نیز در غیاب مهر در روابط شخصیاش، به همین ترتیب روابط اجتماعیاش را سامان میداده است. یعنی خیل مریدانش کسانی بودهاند که به خاطر منافع شخصی (تقریبا در همهی موارد، دستیابی به موقعیت شاعر و ادیب در غیاب لوازم آن) در بزرگداشت شاملو میکوشیدند و با هر نوع مخالفتی با خشم و کین برخورد میکردند.
در زمینهای از مهر است که خرد میبالد و رشد میکند و از نقد شدن احساس خطر نمیکند و میتواند مخالفت را به گفتگو ترجمه کند. در غیاب مهر، روابط انسانی به جنگی تمام عیار یا تجارتی فریبکارانه تبدیل میشود. یعنی منافع مشترکی زودگذر و دشمنیهایی دیرپا را رقم میزند. ناتوانیِ سازمانیافته، تابِ تحمل نقد و خردهگیری را ندارد، به ویژه اگر از موضع نظری استوارتر و جایگاه عقلانی محکمتری ابراز شده باشد. از این رو با ابراز خشم و پروردن کین، ترسی سازمان یافته را برای پاسخ بدان طراحی میکند.
دربارهی حلقهی شاملو آشکارا چنین الگویی را میبینیم. یعنی شبکهی مریدانش که به تدریج پرشمارتر و فراگیرتر هم شدند، از خود وزن و مایهای نداشتند و اعتبار و هویت خویش را در گروی اتصال به تکیهگاهی به نام شاملو میدیدند. در نتیجه تاب نقد و وارسی پژوهشگرانهی آثار او را نداشتند و تداومی از همان سیاست سرکوبگرانهی ژدانفی را در شکلی نامنضبط و تودهای و بیسامان بازتولید میکردند.
در این چارچوب بود که اوج گرفتن شهرت شاملو طی دو دههی اخیر و شیوهی هوچیگرانهی مرسوم هوادارانش برای ریشخند و توهین به منتقدان، باعث شد که نویسندگان و ادیبان معاصر به ندرت دربارهاش سخنی انتقادی بر زبان آورند و تجلیل را جایگزین تحلیل سازند. طوری که وقتی کتاب «با چراغ و آیینه» از دکتر شفیعی کدکنی منتشر شد،[8] بسیاری از کنجکاوان شادمان شدند که شاید بتوانند با خواندن آن دیدگاه انتقادی وی را دربارهی شعر معاصر دریابند. اما این کتاب هم مهربانی بیش از حدی نسبت به شاعران نوپرداز ابراز کرده و معیارهای ارزیابی و نقد اثر ادبی دربارهشان را به حالت تعلیق درآورده است.
با خواندن دقیق این کتاب روشن میشود که در واقع احتیاط بر راستگویی چیره شده است. از مرور متن میتوان دریافت که دکتر کدکنی با سستی و بیارزشی بخش عمدهی آفریدههای پدید آمده در دامان شعر نوی معاصر موافق باشد. هرچند گویا به دلیل سیطرهی پرستندگان شاملو و نیما، ترجیح داده در این زمینه به کنایه سخنی بگوید و بگذرد. در سراسر این کتاب، تنها در چند صفحه داوری صریحی دربارهی «شعر» شاملو دیده میشود، و آن هم نامهایست که شفیعی کدکنی به سال ۱۳۷۸ (۱۹۹۹. م) از توکیو به دوستی نوشته است و در آن کمی بیپرواتر به نقد آثار شاملو پرداخته است.[9]
چکیدهی سخن شفیعی کدکنی در این نامه آن است که شاملو نه به دلیل استعداد ادبی، که به خاطر موقعشناسی و سوار شدن بر جریانهای سیاسی بود که شهرتی یافت و با رخنه در رسانهها و نشریهها و تکرار مداوم نام خود در گوشه و کنار اعتباری و جایگاهی به دست آورد. او همچنین به نادانی عمیق شاملو دربارهی ادبیات کشورهای دیگر و همچنین ادبیات کلاسیک پارسی اشاره کرده است. این همه به نظرم برحق است و باید دلیرانه با صدایی بلندتر گفته شود، بیهراس از غوغای مردمان و بی لفاف خوشنمای تعریف و تمجیدهایی پوک از فردی که بیارزش بودن آثارش با محکی ساده نمایان میشود.
با این همه احتیاط و پروای دکتر شفیعی کدکنی قابلدرک است. چون حتا انتشار همین کتاب با اشارههای خفیف و ملایمش هم با واکنشی تند و توهینآمیز از سوی هواداران شاملو روبرو شد. واکنشی که نشان میداد حلقهی شاملو بیش از آن که آثاری ادبی و منشهای فرهنگی از جنس معنا تولید کند، دستاندرکار جهاد با مخالفان است و تراوش پرخاشگری برای سرکوب کسانی که ارزش و اعتبار شاملو را به پرسش میکشند. دادههای فراوانی در دست داریم که نشان میدهد خشم و غضب و نارواداری و پرخاش به منتقدان زادهی پیروان شاملو نیست و در خود وی ریشه داشته و از او به پیروانش سرایت کرده است.
با آن که جو سرکوب و سانسور دربارهی شاملو شدیدتر از هر ادیب معاصر دیگری بوده، طی سالهای اخیر حجم به نسبت چشمگیری از خاطرهها، اسناد و نقلقولها دربارهی شاملو منتشر شده که در میانشان مصاحبههای آشنایان و دوستان او جایگاهی ممتاز دارد. مثلا به تازگی دکتر نورالدین سالمی که برای مدت ده سال پزشک شاملو بوده، کتابی به نام «بامداد در آینه» نوشته و در سوئد منتشر کرده است. این کتاب با جنجال و هیاهوی فراوانی روبرو شد. جالب آن که این هیاهو در این زمینه نبود که پزشک محرم بیمار است و نباید گفتارهای وی را نزد عموم فاش کند، و این نقدی بهجا و وارد است. اما دوستداران شاملو از این زاویه نقدی نداشتند و به جایش میگفتند سخنان منسوب به وی جعلی و تحریف شده است. اما هوشنگ ابتهاج که از دوستان نزدیک و قدیمی شاملو بود، تایید کرد که این حرفها را خودِ شاملو گفته و کتاب درست و امانتدارانه نوشته شده است.[10]
آنچه در این کتاب برجسته بود و اعتراض دوستداران و ستایندگان شاملو را بر انگیخت، این نکته بود که شاملو مدام در حال جنگ و دعوا و ناسزاگویی به این و آن بوده و حتا دوستان نزدیکش نیز از ورای حصاری از دشنام با او در ارتباط بودهاند. هرچند تصریح به چنین نکتهای در گزارش دکتر سالمی به مذاق بسیاری خوش نیامد، اما شواهد بسیاری وجود دارد که این گزارش راست است و شاملو به راستی با دیگریها ارتباطی خشن و دشمنانه داشته و گفتمانش دربارهی همه به توهین و ناسزا آغشته بوده است.
بسیاری از مریدان شاملو ساختار شخصیتیای همچون او داشتند و همان خلق و خو را در خود بازتولید میکردند. نمونهی بارزی از این افراد رضا براهنی است که طبق روال مرسوم پس از چندی با شاملو دعوایش شد و به دشمنی با او برخاست. او با نوشتن متنی به اسم «مربع مرگ» به شاملو حمله کرد و فن ربودن سخن حریف را که شاملو بسیار دوست میداشت، دربارهی خودش به کار بست. چون این اصطلاح در اصل به خود شاملو تعلق داشت و شاعران نوگرای مخالف شعر سپید (سایه، مشیری، نادرپور و کسرایی) را با این لقب مینواخت.
انتشار مقالهی براهنی به کشمکشی در داخل حلقهی شاملو منتهی شد. شاملو جوابیهای برای او نوشت و منتشر کرد و دوستش نصرت رحمانی که شر و شور بیشتری داشت، به او گفت که «چرا جواب دادی؟ باید کتکش میزدی». سر و صدای رحمانی در تقابل با براهنی آنقدر بالا گرفت که یک بار رضا براهنی در کافه فیروز سراغ نصرت رحمانی رفت و این دو با هم دست به یقه شدند و رحمانی که قلدرتر بود او را کتک زد. براهنی هم بایکوتش کرد و نمیگذاشت شعرهایش جایی چاپ شود یا اسمش در مجموعههای اشعار بیاید.[11]
رحمانی هم البته آدم مظلومی نبوده و در خاطراتش میگوید همیشه در جیبش چاقو داشته و یک بار برای براهنی هم چاقو کشیده است.[12] خلاصه که اگر روابط میان اعضای حلقهی شاملو را با حلقههای ادبی دیگر (گروه شاهزاده افسر، گروه دانشکده، مکتب سخن، گروه یغما، انجمن ادبی ایران) مقایسه کنیم، میبینیم که شکل و بروز روابط بیشتر به دار و دستهای از خلافکاران شباهت دارد تا ادیبانی که دربارهی ادبیات تبادل نظر میکنند و با هم اختلاف نظر دارند.
این نوع ارتباط غیرعادی را چنان که در نوشتاری دیگر نشان دادهام، نیمایوشیج هم داشته[13] و چنین مینماید که شاملو بسیاری از زوایای سبک زندگی وی را بازتولید کرده یا به تنگناهای ارتباطی وی آلوده شده باشد. با این تفاوت که شاملو در بیان حرفش بیپرواتر و ارتباطش با رسانهها مستقیمتر بود و از این رو اختلالهای ارتباطی خویش را بسیار نمایانتر در فضایی عمومی به نمایش گذاشته است.
یک متغیر جالب توجه دیگر که میتوان بدان نگریست، به ارتباطهای بینانسلی افراد مربوط میشود. شاملو با بخش بزرگی از نویسندگان و شاعران و فعالان سیاسی ارتباط داشت که از خودش یک یا دو نسل جوانتر بودند. چگونگی اندرکنش انسانی وی با دیگران را میتوان با ردیابی اسناد به جا مانده از ایشان بازسازی کرد. این اسناد در واقع آناتومی درونی «حلقهی شاملو» را نشان میدهد و شباهتها و تفاوتهایش با حلقههای رهنما و کیوان را نمایان میسازد.
در میان اعضای این حلقه کسی که هم از نظر سلیقهی ادبی و هم سلوک و رفتار اجتماعی به شاملو شباهت بسیاری داشت، رضا براهنی بود که برای دورانی طولانیتر از بقیه دوست و هممسلک سیاسی و همکار وی باقی ماند. از این رو بررسی دقیقتر ارتباط این دو روشنگر است و میتواند همچون شاخصی برای ارزیابی حضور یا غیاب مهر در حلقهی شاملو به کار آید. اگر بخواهیم روابط میان این افراد را با استعارهی (البته نامربوط) استادی و شاگردی توصیف کنیم، براهنی درخشانترین شاگرد شاملو بود و بعد از دعوا با او حلقهی مشابهی را تاسیس کرد و تقریبا با شاملو همان را کرد که شاملو با نیما و رهنما کرده بود.
براهنی نیز مانند شاملو متنهایی گسیخته را پلکانی مینوشت و به عنوان شعر منتشر میکرد. او هم مثل شاملو خلق و خویی ستیزهجو داشت و جنگ و جدل و توهین به دیگران برایش جذاب مینمود. همان طور که انتظارش را میشود داشت، ارتباط این دو در نهایت به دشمنی و دعوا کشید. نوع این ارتباط به ویژه در زمانی که هنوز دوستانه بوده، میتواند تا حدودی ماهیت روابط انسانی در فضای اطراف شاملو را نشان دهد.
فرج سرکوهي که به خلوت شاملو راه داشته و از مریدان و مبلغان اوست، خود با براهنی دشمنی و نقاری داشت. او در جریان مناقشهاي که بر سر کتاب «ياس و داس» براهنی درگرفت، به جلسهاي اشاره ميکند که در چارچوب کانون نويسندگان در خانهي شاملو تشکيل شده بود. براهني شاملو را در آن جلسه «شنوندهي پذيرنده» نسبت به آرای خود معرفي ميکند. اما سرکوهي در رد ادعاي براهني مينويسد که «شاملو گوشي براي شنيدن حرفهاي براهني نداشت … و جز به طنز و رد از او سخن نگفته است». در واقع از این گزارش چنین بر میآید که این دو در زمان اوج دوستیشان هم ارتباطی پرتنش با هم داشتهاند. به شکلی که همراهی و موافقت شاملو (از دید براهنی) هم از دید یک ناظر جهتدار بیرونی (سرکوهی) نوعی طنز و شوخی رندانه مینموده است. به روایت سرکوهي «شاملو نه تنها براهني را چون شاعر و منتقد و نويسنده قبول نداشت که دربارهي شخصيت او نيز حرفها داشت».[14]
کشمکش میان این دو طبعا زمانی که عیان شد، به رد و بدل شدنِ گفتارهایی ناپسند دامن زد. شاملو در مصاحبهای میگوید که زماني براهني او را متهم کرده بود که رياست ادارهي سانسور را بر عهده دارد[15] و این احتمالا به ماجرای همکاری شاملو با ساواک اشاره دارد. دکتر سالمي هم در کتابش دربارهي براهني گفتگویی را در خانهی شاملو نقل ميکند: «(شاملو گفت:) صد جور پیغوم و پسغوم فرستادم که آقا، شما رو نمیخوام ببینم. دو سه روز بعد باز اینجا بود با سیمین بهبهانی و دو سه نفر دیگر اومده بود. سال 48 -47 نوشت شاملو و اخوان و سپهری و که و که دیگر تمام شدهاند. حالا ببین واسه اخوان ورداشته چی نوشته. این همه سال گذشته. آخه پررویی هم حدّی داره، چیزهایی ازشون میدونم که به خدا گفتنش شرم آوره!
آیدا گفت: تو آمریکا ظلّالله رو زده بود زیر بغلش این ورو اون ور میرفت. اون وقت شعر گفته. در وصف ماتحت ـ آخه خجالت داره. قلم رو نباید به این چیزها آلوده کرد مخصوصاً شعر رو.
شاملو گفت: حالا گیرم بلایی سرت آوردن برات زجرآور بوده خوب یکبار اشاره بکن و بگذر. دیگه داریه دمبک واسه چی بر میداری؟!»[16]
اشارهی اخیر آیدا و شاملو در این مکالمه به ادعای رضا براهنی باز میگردد که میگفت بعد از دستگیری توسط ساواک، به سختی شکنجهاش داده و به او تجاوز جنسی کردهاند. جدای آن که این ادعا به احتمال زیاد نادرست است، رکاکت گفتارهایی که دوستش و همسر دوستش در این مورد میگویند جای تأمل دارد. به ویژه که این نوع یاد کردن از اطرافیان به براهنی منحصر نمیشود. به گزارش دکتر سالمی، در مکالمههای عادی شاملو مدام در حال فحش و ناسزا گفتن به اطرافیان و آشنایانش بوده است.
شاملو دربارهی گلشیری که جرأت کرده بود و نقدی بر یکی از نوشتههای شاملو وارد آورده بود، میگوید: «نقدهای گلشیری به درد عمه جانش میخوره. همه اش از حسودی و تنگ نظریه. خوب گیرم این طور باشه. چه اشکالی داره شما از یک چیز خوب کار یاد بگیرین؟ این ایراد نمیشه که! تو پرسشنامهی سوئیس یا سوئد نوشته که من نهنگی هستم که در یک برکه به عمل آمدم، برای این که دیگران متوجه عظمت من نشن آبو گل آلود میکنم. باس بهش گفت پدر جان، در برکه قورباغه به عمل میاد، باور نداری؟ آئینه رو بردار جمال مبارکتو تماشا کن» بعد از این جملات هم حرف پزشکش را در این مورد که آثار گلشیری ارزشی ندارند، تایید کرده بود و گفته بود تنها توانسته یک صفحه از «برهی گمشدهی راعی» را بخواند.[17]
در این مورد که شاملو در فضاهای دوستانه و محیط نیمهخصوصیاش ادب را رعایت نمیکرده و رکاکتی در کلامش بوده تردیدی نیست و همهی نزدیکان او در این مورد همداستان هستند. در خاطرات همهی کسانی که با او در ارتباط نزدیک بودهاند و در نوشتارهایشان به او اشاره کردهاند میخوانیم که شاملو در ارتباط کلامی با دیگران معمولا از جادهی ادب خارج میشده و کلمات رکیک را با بسامد فراوان در گفتارش به کار میگرفته است. سایه در کتاب خاطراتش به برخی از این موارد اشاره کرده و ضمن تاکید بر هرزگی زبان شاملو، بر این نکته هم تاکید کرده که در ضمن گفتار او طنزی جذاب و خندهدار هم داشت که برای شنوندگانش خوشایند بود.[18] هرچند این هرزگی زبان و شوخطبعی همواره پرخاشگرانه بوده و در قالب حمله به کسی انجام میشده است.
پرخاشگری شاملو تنها در میان همکاران و یارانش و در فضایی نیمه خصوصی و محفلی جریان نداشت، که به خصوص بیشتر در تماس با نامدارانی که سلیقه و سلوکی متفاوت داشتند نمود مییافت. دایرهی اظهار نظرهای او حد و مرزی نداشت و همهی موضوعها را در بر میگرفت، حتا زمینههایی که آشکارا با آنها آشنایی چندانی نداشت. به عنوان مثال، دربارهی این که شاملو به هنر نقاشی دلبستگی یا علاقهای داشته باشد نشانهای در دست نیست و از نوشتارهای او هم بر نمیآید که با نام و نشان نقاشان بزرگ یا کارهایشان آشنایی خاصی داشته باشد. با این حال در مقالهاي به نام «کفن به گردن و شمشير در دست…»[19] در رد و طرد هنر نقاشی مدرن نامتعهد میخوانیم که «نقاشي به دلقکي و بيعار و دردي گراييده …چه چيز ميتواند سبب شود که براي يک متر مربع از مهمترين آثار کاندينسکي يا ويلي بساو مايستر بيش از يک متر چيت داراي نقش و نگار الخ پلخي ارزش قائل شوم؟».
من در بیارزش شمردن بسیاری از آثار هنری مدرن و آوانگارد با هرکس که در این مورد اظهار نظری فنی و علمی داشته باشد، همداستان هستم. اما این جور اظهار نظر کردن صرفا نوعی ابراز نارضایتی مبهم و در بهترین حالت بیان سلیقهای نادقیق است، و نه نقدی هنرشناسانه. ماجرا هم تنها به نقاشی آبستره و هنر مدرن محدود نمیشود. چون چنین مینماید که شاملو هیچ شکلی از هنر نقاشی را خوش نمیداشته. چون کمی بعد در همین متن دربارهی نقاشیهای یکی از مطرحترین هنرمندان معاصرش در ایران میگوید: «اگر آقاي تناولي فداي قرصهاي جلوگيري از بارداري شده بود کجاي نبوغ بشريت از خلاء به فرياد ميآمد؟»[20] یا دربارهی اثر مسعود خیام که مرید و ستایندهاش است، میگوید: «یاوه است، پاک بیربطه!»[21]
اظهار نظرهایی از این دست تقریبا سراسر آثار به جا مانده از شاملو را لکهدار کرده است. شاملو که زبان فرانسوی را نمیدانسته[22] و بنابراین صلاحیت اظهار نظر دربارهی ادبیات این کشور را نداشته، علاوه بر این که چندین کتاب را (که پیشتر توسط دیگران ترجمه شده بودهاند) دوباره «ترجمه» کرده، دربارهی شارل بودلر میگوید: «اصلاً مرتيکه بيمار بوده، هيچ وقت شعرش منو نگرفت … هيچ خوشم نيامد».[23] و معلوم نیست بدون دانستن زبان فرانسوی چگونه شعری از بودلر میتواند کسی را بگیرد و در غیاب لمسِ اصل متن، شاملو دقیقا از چه چیز خوشش نیامده است.
شناسایی دقیق حلقهی شاملو به پژوهشی گستردهتر از این مرور فشرده نیاز دارد. بررسی تک تک حلقههای این زنجیره میتواند نشان دهد که چگونه کیش شخصیت شاملو پدید آمد و به کرسی نشست و طی دو نسل مهم و سرنوشتساز که انقلابی و جنگی را تجربه کردند، ادبیات رایج را از مقام شاهنامه و آثار سعدی و حافظ به مرتبهی «شعر»های سپید و نیمایی جابهجا کرد.
مرور کوتاهی که در این گفتار کردیم، سرشاخههای اصلی این جریان را نشان میدهد، و سازوکارهایی را برملا میسازد که ویژگیها – و گاه آسیبشناسیِ- یک نظام شخصیتی را در پیوند با رسانهها و سازمانهایی سیاسی و ایدئولوژیک، به گفتمانی مسلط و موجی فرهنگی بدل میکند. خلق و خوی ویژه و اخلاق خاص شاملو در درون حلقهی پیروانی که دور خود گرد آورده بود عیان شد، تشدید گشت و در دیگریهایی انعکاس یافت که در غیاب مهر و معنا، ساختاری را در سطح فرهنگ تکثیر کردند و مستولی ساختند، که مکندهی نمادهای اعتبار بود، بی آن که چیزی معتبر را در هستهی مرکزیاش حمل کند.
- اوجی، ۱۳۸۷: ۵۵. ↑
- فروغ، ۱۳۵۵. ↑
- بقایی، ۱۳۸۶: ۱۹۴. ↑
- بقایی، ۱۳۸۶: ۲۴۱. ↑
- بقایی، ۱۳۸۶: ۲۳۹. ↑
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۷۷۹. ↑
- احمدی، ۱۳۷۷: ۱۰. ↑
- شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰. ↑
- شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰: ۵۲۳-۵۳۲. ↑
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۲۰. ↑
- اورند، ۱۳۸۸: ۱۱۱-۱۱۲. ↑
- اورند، ۱۳۸۸: ۱۱۴. ↑
- وکیلی، ۱۳۹۶. ↑
- سرکوهي، فرج، برشهايي از مباحث و تاريخ جمع مشورتي کانون نويسندگان، بخش دوم، گفتار دوم (مربوط به کتاب ياس و داس)، سايت گويا نيوز. ↑
- تهران مصور، شماره۱۸، ارديبهشت ۱۳۵۸. ↑
- سالمی، ۲۰۰۲: ۲۱-۲۲. ↑
- سالمی، ۲۰۰۲. ↑
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۱۴-۹۱۵. ↑
- شاملو، ۱۳۵۴: ۱۰۱. ↑
- شاملو، ۱۳۵۴: ۱۰۲. ↑
- سالمی، ۲۰۰۲: ۲۰۲. ↑
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۱۴. ↑
- سالمی، ۲۰۰۲: ۹۷. ↑
ادامه مطلب: گفتار چهارم: دشمنیهای شاملو
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب