پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار نخست: دگردیسی سرمشق‌‌ها در نظریه‌‌ی اجتماعی

گفتار نخست: دگردیسی سرمشقها در نظریه‌‌ی اجتماعی

تعبیر «سرمشق»[1] برای وصف دگردیسی در چارچوبهای علمی در پیوند با آرای توماس کوون[2] شهرت یافته است. این مفهوم را پس از او بسیاری در معناهایی نزدیک به هم به کار گرفته‌‌اند، که یکی‌‌شان نیکلاس لومان است. او مفهوم سرمشق[3] را کمابیش در همان معنای مورد نظر کوون در کتاب خود به کار می‌‌گیرد. از دید او یک سرمشق کلان به نام «نظریه‌‌های سیستم‌‌های عمومی» وجود دارد که همه‌‌ی آرا و اندیشه‌‌های او همچون روایتی در درون آن می‌‌گنجد. لومان معتقد است با تغییر سرمشق سنتی جامعه‌‌شناسی به رویکرد سیستمی مجموعه‌‌ای از کاربردها، چارچوبها و پرسشهای نو ظهور می‌‌کند که اندیشیدن به نظام‌‌های اجتماعی را با دقت بیشتر و کارایی افزونتر ممکن می‌‌سازد.

نخستین بار لودویگ فون برتالنفی[4]‌‌ بود که در نیمه‌‌ی قرن بیستم میلادی تعبیر «نظریه‌‌ی سیستم‌‌های عمومی» (GST)[5]‌‌ را مطرح کرد و آن را در کتابی به همین نام شرح داد. دعوی برتالنفی آن بود که مفهوم «سیستم» همچون بند نافی رشته‌‌ها و چارچوبهای تخصصی متفاوت علم را به هم پیوند می‌‌دهد. پیشنهادش آن بود که خود این مفهوم به عنوان مبنای یک نظریه‌‌ی عمومی رسمیت یابد و مورد استفاده قرار گیرد.

چارچوب سیستمی برتالنفی تا دهه‌‌ی هفتاد میلادی به بستری عمومی برای مجموعه‌‌ای از نظریه‌‌ها تبدیل شد که در زمینه‌‌ی علوم پایه (زیست شناسی، فیزیک و شیمی)، دانشهای فنی (علم کنترل، نظریه‌‌ی اطلاعات، ارتباطات، علوم رایانه‌‌ای) و علوم انسانی (نظریه‌‌ی سیستم‌‌های تالکوت پارسونز[6]‌‌ و پیروانش) اثرگذار و زاینده بود. دیدگاه لومان در ادامه‌‌ی این جریان قرار می‌‌گیرد و در واقع می‌‌توان آن را نقد و بازبینی و بسط آرای تالکوت پارسونز دانست.

این نکته را باید درنظر داشت که لومان در دوران اوج رونق نظریه‌‌های سیستمها در علوم اجتماعی در آمریکا شاگرد پارسونز بود و از این رو با کاربستها و محدودیتهای این نظریه از نزدیک تماس داشت. از دید لومان خطای اصلی نظریه‌‌های سیستم‌‌های عمومی آن بود که مدل‌‌ها و نظریه‌‌هایی که یک نظام علمی را تحلیل می‌‌کنند، خود همچون یک سیستم در نظر گرفته می‌‌شوند و از این رو نوعی دور در این نظریه رخنه می‌‌نماید.

برای فهم این نقد پایه‌‌ که درگاهی برای ورود به روش‌‌شناسی لومان است، باید نخست قدری دقیقتر منظور او از کلمه‌‌ی «انتزاع» را دریابیم. از دید او انتزاع دو شکل دارد:

نخست، انتزاع مفهومی[7] و آن عبارت است از شیوه‌‌ای از استخراج مفاهیم که از کنار هم نهادن سیستم‌‌ها و در نظر گرفتن نقاط اشتراک‌‌ پدیدارها و الگوهای همسان بر آنها نتیجه می‌‌شود. انتزاع‌‌های مفهومی نوعی جهت‌گیری نظری را نشان می‌‌دهند و به همین ترتیب این جهت‌‌گیری‌ها را تقویت و شفاف می‌‌سازند.

در مقابل انتزاع‌‌های مفهومی، شکل دیگری از انتزاع در دیگاه لومان وجود دارد که آن را خود- انتزاعی[8] می‌‌نامند. خود انتزاعی بر خلاف انتزاع‌‌های مفهومی یک جهت‌‌گیری ساختاری را نشان می‌‌دهد. یعنی با «تأمل در خویشِ» سیستم و درون نگری همراه است. سیستم با روش خود انتزاعی زیر سیستم‌‌های درونی خود را تشخیص می‌‌دهد و کارکردهای درونی خویش را مرزبندی می‌‌کند و به آنها سامان می‌‌بخشد.

به این ترتیب با دو شکل از انتزاع روبه رو هستیم که دو روند متفاوت و متمایز از تفکیک مفاهیم و دو راه برای برکشیدن شباهتها یا همسانی‌‌ها را نشان می‌‌دهد. این دو ممکن است با یکدیگر تداخل یا پیوند برقرار کنند، ولی به شکلی ذاتی با هم همنشین نیستند. از یک سو نظامهای پیچیده با بازسازی ساخت درونی‌‌شان و از مجرای درون‌‌نگری، مرزبندی درونی زیرسیستم‌‌های خود را مدیریت می‌‌کنند و این خودانتزاع نامیده می‌‌شود. از سوی دیگر سیستم خود را با سیستم‌‌های دیگر مقایسه می‌‌کند و الگوهای مشترک یا متفاوتی را در این میان تشخیص می‌‌دهد، و این همان انتزاع مفهومی است. از دید لومان مدل‌‌های تحلیل سیستمی همگی بر مبنای مقایسه‌‌پذیر کردن نظامهای همنشین استوار شده‌‌اند و از این رو تا حدودی از خودانتزاعی‌‌ غفلت می‌‌کنند.

تمایز دیگری که لومان در روش شناسی خود مورد توجه قرار میدهد، تمایز میان «اَبَرنظریه» و «تمایزهای راهنما» است. ابرنظریه[9] عبارت است از مجموعه‌‌ای از نظریه‌‌های کلان که درجه‌‌ی انتزاع بالایی دارند و مدعی فراگیری هستند، یعنی ادعا می‌‌کنند که پدیده‌‌ها را با شمولی بیشتر از رقیبان خود توضیح می‌‌دهند و توصیف می‌‌کنند. از سوی دیگر مجموعه‌‌ای از تمایزهای راهنما[10] را داریم که عبارتند از شکست‌‌های تقارن مفهومی که الگوی پردازش اطلاعات در درون مدل را تعیین می‌‌کنند. هر تمایز مفهومی بر مبنای تفاوت میان دو چیزِ مربوط به هم استوار شده است. تقارن بر همنشینی و ارتباط این چیزها دلالت می‌‌کند و شکست تقارن به نقاط گسست و جایگاه‌‌های واگرایی این دو مربوط می‌‌شود.

این همان مفهومی است که در دیدگاه زُروان[11] –چارچوب سیستمی پیشنهادی نگارنده- با برچسبِ «جفتهای متضاد معنایی» -با سرواژه‌‌ی «جَم»- شناخته می‌‌شود. یعنی می‌‌توان تمایزهای مورد نظر لومان را همتای جفت متضاد معنایی در دیدگاه زروان در نظر گرفت. یک مثال برای ابرنظریه، دیدگاه مکانیک نیوتونی است یا رقیب چیره‌‌گر بر آن یعنی مکانیک کوانتوم، که هرکدام مدعی توضیح دادن کل پدیده‌‌های فیزیکی هستند. در مقابل این دستگاه‌‌های کلان سازمان دهنده‌‌ی تمایزها، می‌‌توان به مفاهیمی اشاره کرد که مثلا از تمایز میان جزء و کل یا تفاوت موجود زنده و غیر زنده یا تفکیک میان امر ایستا و امر پویا برمی‌‌خیزند. اینها نمونه‌‌هایی از تمایز‌‌های راهنما هستند.

از دید لومان در شرایطی که یک ابرنظریه بتواند چند تمایز راهنمای مهم و کلیدی را در جهان خارج شکار کند و آن را در درون خود جذب و حل نماید، با نوعی تغییر سرمشق روبه رو خواهیم بود. تمایزهای راهنما از پایین به بالا مفاهیم را به شکلی نو با یکدیگر چفت می‌‌کنند و با محوریت خود نظریه‌‌ای پدید می‌‌آورند که ممکن است بتواند توسعه یابد و به مرحله‌‌ی یک ابر نظریه برکشیده شود. از این رو تمایزهای راهنما و ابر نظریه‌‌ها دو سطح متفاوت و دو الگوی متفاوت از سازماندهی مفاهیم هستند. یعنی از تجربه‌‌های خُرد می‌‌آغازند و به دستگاه‌‌های مفهومی عام و انتزاعی ختم می‌‌شوند. ابرنظریه‌‌ها به شکلی کمابیش قیاسی از بالا به پایین پدیدارها را توصیف و رده‌‌بندی می‌‌کنند. در مقابل تمایزهای راهنما تا حدودی استقرایی هستند و از پایین به بالا تحول پیدا می‌‌کنند.

ابرنظریه‌‌ها تمایزهای راهبردی را به استخدام خود در می‌‌آورند، یا در برابر فشار پرسش‌‌گرانه‌‌شان متلاشی می‌‌شوند. تمایزهای راهنما نیز ابر نظریه‌‌ها را در اطراف خود شکل می‌‌دهند و می‌‌رویانند یا آنکه توسط آنها تحریف می‌‌شوند، دگرگونی می‌‌یابند و در یک ساز و کار از پیش موجود به دام می‌‌افتند. مثال لومان برای شفافتر شدن رابطه‌‌ی بین این دو، دستگاه نظری داروین است چنان که می‌‌دانیم نظریه تکامل یک نمونه‌‌ی موفق و کارآمد از ابرنظریه ها‌‌ی مدرن است که بخش مهمی از نظامهای علمی امروزین را شکل می‌‌دهد. در نظریه‌‌ی داروین آنچه که اهمیت دارد تمایز راهنمای میان دو مفهوم «تنوع» و «گزینش» است.

تا پیش از داروین تمایز راهنمای اصلی به امر زنده و غیر زنده مربوط می‌‌شد، یعنی حد فاصلی که بین جانداران و جهان بی‌‌جان ترسیم می‌‌شد، مبنای اصلی شکل‌‌گیری و پیکربندی علوم طبیعی بود. از آن‌‌رو مفاهیمی مانند خلق یا رشد یا کلیدواژه‌‌هایی مانند شعور عام یا اصل بنیادین(آرخِه) اهمیت داشتند و کلیدواژگان اصلی برای یک نظریه‌‌ی طبیعی به شمار می‌‌رفتند. داروین با دگرگون ساختن این تمایز راهنما و پیشنهاد کردن مفهوم تنوع در مقابل گزینش، اصل وحدت بخش نوینی را برای پیکربندی ابرنظریه‌‌ای نو پیشنهاد کرد. او با افزودن مفاهیمی مانند انتخاب طبیعی، جهش و مانند آنها توانست ابرنظریه‌‌ای بسازد که این تمایز راهنمای بنیادین را در هسته مرکزی خود حفظ کند. ادعای لومان آن است که نظریه سیستم‌‌های عمومی نیز یک ابرنظریه‌‌ی کار آمد و فراگیر است که بر مبنای تمایز راهنمای جدیدی بنیان نهاده شده است. تمایزی کلیدی که می‌‌توان آن را در تقابل جزء و کل خلاصه کرد.

طی قرون میانه نگرش سنتی به مفهوم «کل» ماهیتی فرا رونده و استعلایی داشت. به این معنی که کل مجموعه‌‌ای از عناصر قلمداد می‌‌شد که به صورت یک واحد بسیط و یکپارچه در جهان خارج تجلی پیدا کرده‌‌ است. کل در نگاه قدما مجموعه‌‌ای متکثر از عناصری بود که ماهیتی مشابه با کل فرارونده را دارا بودند. این نگرش کل را امری یکپارچه و تجزیه‌‌ناپذیر در نظر می‌‌گرفت. از این‌‌رو ناگزیر بود از طرفی عناصر را با صفات نهفته در کل شناسایی کند و از طرف دیگر فرض کند که کل چیزی بیشتر از مجموعه‌‌ی اجزایش دارد.

این افزونگیِ کل نسبت به اجزایش پیش‌‌داشتی بودکه نگرش سنتی به رابطه‌‌ی میان جزء و کل را تعیین می‌‌کرد. به همین خاطر نوعی ناسازه در دل این نگاه پدید می‌‌آمد. چراکه از طرفی فرض می‌‌شد همه‌‌ی عناصر صفات و ویژگیهای مشترکی با کل دارند، و از سوی دیگر انتظار می‌‌رفت که کل چیزی بیشتر و فراتر از عناصر داشته باشد. معمولا در میان این عناصر، آنهایی که صفات کل را بهتر می‌‌تاباندند، برجسته‌‌تر و مهمتر قلمداد می‌‌شدند و مرکزیت می‌‌یافتند. فرض بر این بود که این اجزای بنیادین و اصلی نسبت به عناصر حاشیه‌‌ای ماهیت ویژه‌‌ی کل را بیشتر و بهتر در خود منعکس می‌‌کنند. در همین دوران است که جامعه ماهیتی انسانی پیدا می‌‌کند. یعنی کلیت جامعه مانند یک انسان تشخص می‌‌یابد و عناصر جامعه نیز به همین شکل صورت بندی می‌‌شوند.

 

 

  1. paradigm
  2. Thomas Kuhn
  3. Paradigm
  4. Ludwig von Bertalanfy
  5. General Systems Theory
  6. Talcot Parsons
  7. Conceptual abstraction
  8. Self abstraction
  9. Supertheory
  10. Guiding differences
  11. این چارچوب نظری طی دو دهه‌ی گذشته در قالب هشت کتاب و چندین مقاله انتشار یافته است.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: کارکردهای خودارجاع

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب