پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار چهارم: علیت

گفتار چهارم: علیت

مفهوم علیت در دستگاه نظری لومان همچون روابطی غیرخطی و شبکه‌‌ای تصویر می‌‌شود. علیت عاملی است که غنی شدن روابط درونی سیستم را در پی دارد و پویایی درونی‌‌اش را به قدری پیچیده می‌‌کند که امکان پیروزی بر هرج و مرج بیرونی را فراهم می‌‌آورد. به عبارت دیگر، زمانی که علیت را به صورت شبکه‌‌ی کل رخدادها ( هرچند رخدادهای بی‌‌ربط) بدانیم، آنگاه درک می‌‌کنیم که گرانیگاه پویایی سیستم‌‌های پیچیده چطور به درونشان منتقل می‌‌شود و صفاتی مانند خودسازماندهی و خودمختاری را برایشان ممکن می‌‌سازد. چرخه‌‌ها و روندهای داخلی‌‌ای که اتصال میان عناصر درونی سیستم را برقرار می‌‌کنند، با تکیه بر تار و پود این بافتار بر رخدادهای تصادفی محیط بیرون غلبه می‌‌کنند و به این ترتیب خودسازماندهی و نظم درونی سیستمها را رقم می‌‌زنند.

کد ژنتیکی نمونه‌‌ایست از پدیدارهایی که مفهوم علیت از دید لومان را به خوبی نمایش می‌‌دهد. این را می‌‌دانیم که کدهای ژنتیکی انباشتی از اطلاعات در مولکولهای اسید نوکلئیک هستند. این اطلاعات متراکم است که همانندسازی رمزگان ساختاری سیستم زنده را ممکن می‌‌سازد. به شکلی که یک سلول می‌‌تواند با ارجاع به کد ژنتیکی درونی‌‌اش اطلاعات ساختاری خود را بازتولید کند. با اینهمه این را هم می‌‌دانیم که بازتولید این اطلاعات همواره با جهش، تصادف و تولید حشو و اطلاعات معیوب همراه است. از دید لومان تمام آنچه را که در این فرآیند رخ می‌‌دهد باید در مقام شبکه‌‌ی علی حاکم بر بیان رمزگان ژنتیکی به رسمیت شمرده شود.

می‌‌توان قدمی از لومان پیشتر رفت و مفهومی از علیت را به دست داد که با کلیت رخدادهای در هم تنیده – و نه فقط زنجیره‌‌هایی از همنشینی‌‌های منظم- برابر باشد. البته به این ترتیب علیت چارچوبی متفاوت از تعبیر سنتی‌‌اش پیدا می‌‌کند. یعنی علیت به مثابه شبکه‌‌ای فرگیر و عمومی از تغییرات، که در آن دیگر آن دلالت‌‌های قدیمی این کلمه و ارتباط میان علت و معلولی از دست رفته است. به همین خاطر شاید بهتر باشد کلمه علیت را حذف کنیم و مفهوم پویایی، دگرگونی، رخداد و مشابه اینها را به کار بگیریم. این مسیر پیشنهادی نگارنده در چارچوب سیستمی زُروان است، که بر اساس آن مفهوم علیت منتفی می‌‌شود و به جایش پویایی کلان و شیکه‌‌ای کل رخدادهای درهم بافته‌‌ی سیستم‌‌ها جایگزین می‌‌شوند. اما لومان همچنان کلیدواژه‌‌ی علیت را حفظ می‌‌کند و خودسازماندهی سیستم‌‌های پیچیده را همچون گریختن از زیر بار علل محیطی تفسیر می‌‌کند و آن را موازی با سوارکردن علتهای درونی بر رفتار می‌‌بیند.

این نکته را نیز باید در نظر داشت که چیرگی تدریجی پویایی درونی سیستم بر‌‌ جریانهای محیطی همان است که توهم جدایی علوم تجربی از علوم انسانی را رقم زده است. لومان در این مورد بحثهای مفصلی ندارد. ولی همین نکته‌‌ای که در اینجا اشاره شد -اگر اندکی بسط پیدا کند- نشان می‌‌دهد که آنچه در علوم انسانی می‌‌بینیم تنها لایه‌‌ای تازه از خودسازماندهی و شکلی غنی‌‌تر از چیرگی عناصر درونی بر تصادفهای بیرونی است. اما این لایه‌‌ی نو همتاهایی در زیربنای خود دارد و نباید آن را منحصر به فرد یا بی‌‌همتا پنداشت.

به عبارت دیگر، آنچه که میان موضوع علوم تجربی و علوم انسانی تفکیک ایجاد می‌‌کند، درجه‌‌ی پیچیدگی پدیدارهاست. این تصور که برخی از آنها (در علوم تجربی با موضوع طبیعت) بر اساس علیتی مکانیکی تعین پیدا می‌‌کنند و برخی دیگر (در علوم انسانی) فارغ از این علیت هستند،‌‌ تصویری ذات‌‌انگارانه و نادرست است که به شکاف خوردن سپهر شناسایی و واگرایی روش‌‌‌‌های ناسازگار در پژوهش علمی می‌‌شود.

همین برداشت افلاطونی درباره‌‌ی علیت و نادیده انگاشتن مفهوم پیچیدگی باعث می‌‌شود سرشت و ذات پدیدارهایی که مورد بررسی قرار می‌‌گیرند در حریم علوم تجربی و انسانی متمایز و ناهمخوان پنداشته شوند. در حالی که آنچه در اینجا می‌‌بینیم به سادگی تفاوتی در سطح پیچیدگی پدیدارهاست، که تازه آن هم حد و مرزی مضرس و پیچیده و درهم آمیخته را نمایان می‌‌سازد، ‌‌و نه خطی صاف و پاکیزه که دو حریم ساده و پیچیده را از هم جدا کند و یکی را در دایره‌‌ی علوم تجربی و دیگری را در حریم علوم انسانی جای دهد. پس یکی از پیامدهای مهم رویکرد سیستمی الغای مرزبندی میان رشته‌‌های تخصصی دانش و ترکیب کردن همه‌‌شان در هم است، در حدی که شکاف مشهور میان علوم انسانی و طبیعی را نیز از میان بردارد. لومان البته چنین تاکیدی ندارد، ولی روش‌‌شناسی سیستمی به این نتیجه می‌‌انجامد.

لومان می‌‌گوید تغییر دادن محیط یکی از راهبردهای سیستم است تا عوامل تصادفی بیرونی را کنترل کند. یعنی پویایی سیستم تنها به سازماندهی فضای درونی منحصر نمی‌‌شود و ردگیری رخدادهای بیرونی و مدیریت آنها را نیز در دستور کار خود دارد. از اینجاست که مفهوم زمان در چارچوب نظری لومان پدید می‌‌آید. از دید لومان زمان برخلاف دلالت استعلایی و فرارونده‌‌ای که در فلسفه و برخی از شاخه‌‌های علوم پیدا کرده، در واقع چیزی جز همان رخداد و تغییر نیست.

موقعی که سیستم با رخدادی روبرو می‌‌شود می‌‌تواند آن را با نظامهای مشاهده‌‌گر خود ادراک کند و نسبت به آن واکنشی نشان دهد. اما زمانی که با زنجیره‌‌ای از رخدادها و شبکه‌‌ای از تغییرها روبرو شود، دیگر ادراک تک تک این رخدادها کفایت نمی‌‌کند. به عبارت دیگر در این شرایط به یک دستگاه مختصات مستقل نیاز داریم، به طوری که رخدادها و تغییرها بتوانند در کنار هم بنشینند و زنجیره‌‌ای از دلالتها را در میان خود برقرار کنند.

از دید لومان زمان همین شبکه‌‌ی دربرگیرنده‌‌ی رخدادها و تغییرات است. یعنی از آنجا که سیستمها ناگزیرند نسبت به رخدادهای بیرونی خود واکنش نشان دهند و تغییرات پیرامونی خود را رصد کنند، ناچارند برای کنار هم چیدن این رخدادها یک مرجع درونی ابداع ‌‌کنند، که همان زمان است. در این معنا زمان ابداعی‌‌ست که بر اثر فشار انتخاب طبیعی به سیستم تحمیل می‌‌شود. وقتی زمان را در آن معنای فرارونده و کلان‌‌اش در نظر می‌‌گیریم، این معنای کارکردی و اهمیت عملیاتی‌‌اش از دست می‌‌رود. چون در زمان بیکرانه که افق دوردست زمانی‌‌ست، در نهایت همه‌‌ی سیستمها با محیطشان به تعادل می‌‌رسند.

در پایان کار مقاومت سیستم در برابر فشارهای تصادفی محیطی و تلاش برای نظم دادن به رخدادهای درونی سیستم با شکست روبرو می‌‌شود. از این رو زمان در کل آفریده‌‌ای در درون سیستم است که برای سازماندهی و مدیریت رفتارش در قبال محیط پدید آمده است و بنابراین همواره چشم‌‌اندازی محدود و میان مدت دارد . این همان است که در چارچوب نظری زروان به صورت دوقطبیِ زمان کران‌‌مند در برابر زمان بیکرانه صورت‌‌بندی می‌‌شود. زمان کرانمند آن است که توسط سیستم و برای مدیریت کردارهای سیستم تولید میشود و همواره نسبتی با زمان بیکرانه برقرار می‌‌کند که از سویی همان افق دوردست و دست نیافتنی است و از سوی دیگر همان «آن»ِ گریزپا و لغزنده‌‌ای که اکنونِ همنشینی چیزها و رخدادهاست و سیستم هرگز در به چنگ آوردن‌‌اش کامیاب نمی‌‌شود.

نکته‌‌ی دیگر در نگرش لومان آن است که تغییر را با مفهوم زمان گره می‌‌زند. تغییرها ممکن است بازگشت‌‌پذیر یا بازگشت‌‌ناپذیر باشند. در این دیدگاه نوسانی همیشگی میان رخدادهای برگشت‌‌پذیر و برگشت‌‌ناپذیر وجود دارد. به شکلی که سیستم‌‌های پیچیده بخشهایی از برگشت‌‌پذیری و بخشهایی از برگشت‌‌ناپذیری رخدادها را نمایش می‌‌دهند. هیچ یک از این دو در وضعیتی کامل و مطلق تحقق نمی‌‌یابند. چون برگشت‌‌پذیری مفهومی است که برمبنای انتزاع الگوها از روندهای درونی سیستم پدید آمده است. از دید لومان این پیش‌‌فرض عمومی که زمان برگشت‌‌ناپذیر است و رخدادهای زمان‌‌مند همواره به شکلی انباشتی در امتدادی خاص جاری می‌‌شوند، توهمی است که از قیاس زمان و مکان ناشی شده است. از آنجا که در مکان پیشروی در یک امتداد لزوما با پشت کردن به بخشهای قبلی و باز نگشتن به آنها ممکن می‌‌شود، این تصور ایجاد شده که زمان هم –زیر سایه‌‌ی استعاره مکانی‌‌اش- باید چنین ویژگی‌‌ای داشته باشد. در حالی که در سطوح گوناگون سلسله مراتبِ سیستم، لایه‌‌های متفاوتی از برگشت‌‌پذیری و برگشت‌‌ناپذیری روندها را می‌‌توان دید.

امکانهای مربوط به انتخاب در دامنه‌‌ای از پیچیدگی جریان می‌‌یابد و سامان پیدا می‌‌کند که به تدریج در برابر سیستم گشوده می‌‌شود و معنادار می‌‌گردد. ادغام روابط زمانی و انباشت ردپای رخدادها تصویری از آینده به دست می‌‌دهد که حدسهایی سودمند را ممکن می‌‌کند و آنچه که هنوز مصداق بیرونی پیدا نکرده را همچون امکانی مشاهده‌‌پذیر می‌‌سازد. یعنی آنچه که در حافظه تبلور پیدا می‌‌کند، همچون الگویی به آینده تعمیم پیدا می‌‌کند و به حدس‌‌هایی می‌‌انجامد که فعلا تحقق نیافته‌‌اند. این چارچوب از مشاهده-حدس‌‌ها در درون سیستم همچون سرمشقی برای تنظیم رفتار مورد استفاده قرار می‌‌گیرد.

پس سیستم به کمک انباشت ادراک رخدادها و ادغام روابط زمانی‌‌شان و بر مبنای داده‌‌هایی که در حافظه‌‌ی خود ذخیره می‌‌کند، روابط خود در اکنون را به شکلی سامان می‌‌دهد که بتواند با رویدادهای آینده مقابله کند. همواره در این رویاروییِ گذشته و آینده خطاهایی رخ می‌‌دهد. از اینرو نظارت دایمی و ارزیابی پیاپی این انتخابها ضرورت دارد. مجموعه‌‌ی این سه عامل -یعنی حافظه، ضرباهنگ رخدادها، و انباشت و ادغام روابط زمانی- عاملی است که در منابع باستانی حزم و احتیاط[1] نامیده شده است. این حزم و احتیاط همان است که در روایت‌‌های یونان باستان غلبه‌‌ی لاک‌‌پشت دوراندیش بر خرگوش سربه‌‌هوا را ممکن می‌‌کند. یعنی حرکت مداوم، ممتد و سنجیده‌‌ی سیستم در مقابل جست‌‌و خیزهای تصادفی و ناگهانی – و در ضمن غافلگیر کننده‌‌ي- محیط قرار می‌‌گیرد. بر این مبنا تفاوت میان آینده و گذشته بیش از آنکه به محور خطی زمان مربوط باشد به تجربه‌‌ی انباشته شده در درون سیستم‌‌های پیچیده باز می‌‌گردد.

مدیریت زمان با انباشت تصادفی اطلاعات تفاوت دارد و از به هم گره خوردن کاتوره‌‌ای روندهای بازگشت ناپذیر برنمی‌‌آید. سیستم با کاستن از نیمه عمرِ عناصر درونی خود و شتابزده کردن کارکردهای داخلی‌‌اش نوعی بازگشت‌‌ناپذیری را به زمان تحمیل می‌‌کند که برای ساخت محور زمان ضروری است. به عبارت دیگر، سیستمها با موقتی ساختنِ ساختار درونی خود موفق می‌‌شوند بر ضرباهنگ مداوم رخدادهای بازگشت‌‌پذیر و چرخه‌‌ای غلبه کنند و پیچیدگی را به شکلی لایه لایه افزایش دهند.

در حالت عادی روابط میان عناصر سیستم در یک بازه‌‌ی زمانی مشخص می‌‌گنجند. یعنی کارکردها با ضرباهنگی مشخص تحقق می‌‌یابند. پس جریان رخدادها یعنی آنچه که یک رخداد را به رخداد دیگر متصل می‌‌کند، در یک بستر زمانی مشخص، با مقیاسی معلوم جریان پیدا می‌‌کند. اما در شرایطی که نیمه عمر عناصر کم شود، عنصر-رخدادهایی که سیستم را بر می‌‌سازند به سرعت با عنصر-رخدادهای دیگر جایگزین می‌‌شوند و این روند جایگزینی مدام روابط میانشان را انتزاعی می‌‌کند. یعنی در شرایطی که عناصر مدام جایگزین شوند، روابط برجستگی بیشتری پیدا می‌‌کنند و ماندگارتر می‌‌نمایند.

در چنین حالتی روابط میان عناصر، دستخوش نوعی انتزاع می‌‌شود و از عناصر کنده می‌‌شود. در صورتی که روابط بتوانند پایداری خود را در این شرایط حفظ کنند، به صورت نوعی قاعده‌‌ی عمومی و فراگیر در می‌‌آیند که بر عناصر حکم‌‌فرمایی می‌‌کنند. به این ترتیب انتزاع روابط پایدار و غلبه‌‌‌‌شان بر عناصر زودگذر، امکانی برای توسعه‌‌ی رخدادهای بازگشت‌‌ناپذیر فراهم می‌‌آورد. سیستم در حالت پایه رفتاری ایستا و محافظه‌‌کار دارد و در برابر افزایش پیچیدگی مقاومت می‌‌ورزد. اما با این ترفند می‌‌تواند از ماند حرکتی‌‌اش (اینرسی) رهایی یابد و به فضای حالت امکانهای پیشارویش سرک بکشد.

هر گذار از لحظه‌‌ی الف به لحظه‌‌ی ب و هر حرکت سیستم در محور زمان با نوعی انتخاب همراه است. این بدان معناست که با توجه به آنچه که گفتیم، گذار از لحظه‌‌ای به لحظه‌‌ای دیگر با برگزیدن روابط خاصی همراه است که ممکن است بازگشت‌‌پذیر یا بازگشت‌‌ناپذیر باشند. سیستم در هر لحظه باید انتخاب کند که چرخه‌‌ای تکرار شونده و رابطه‌‌ای همسان و تغییر ناپذیر را اختیار کند، یا رابطه‌‌ای نو و عناصری پویا را جانشین آن نماید.

مدیریت رفتارهای تکرار شونده و تکرار ناشونده و انتخاب ایستایی و پویایی در تقابل با یکدیگر است که خودزایندگی[2] را ممکن می‌‌کند. خودزایندگی نتیجه‌‌ی استقلال روابط از عناصر است. در شرایطی که رفتار سیستم پویا باشد و ساختار به شکلی چشمگیر موقتی گردد، سیستم در عین پویایی و تحرک، برای مدیریت عناصر-رخدادهای درونی خود پایداری کافی پیدا می‌‌کند. در این حالت سیستم دیگر تنها مجموعه‌‌ای از عناصر نیست بلکه بیشتر در غالب شبکه‌‌ای از مدارهای ارتباطی خود را تعریف می‌‌کند.

باید به این نکته توجه داشت که سیستم همواره مبتنی بر عناصر و واحدهای بنیادین سازنده‌‌ی خود است. اما نباید چنین فرض کرد که روابط می‌‌توانند جایگزین عناصر شوند. وجود سیستم منوط به وجود خشتهای پایه‌‌ای است که همان عناصر یا رخدادهای درونی سیستم هستند. روابط تنها شکل چفت و بست شدن عناصر و رخدادها را تعیین می‌‌کند. از این رو همواره بر پیش‌‌فرض حضور آنها متکی هستند، هرچند این عناصر در شرایط پویای یاد شده ممکن است نیمه عمری اندک داشته باشند و مدام توسط عناصر دیگر جایگزین شوند.

این بدان معناست که تمایز مرسومی که میان عنصر-رخداد و رابطه برقرار می‌‌کنند، درست است. اما تمایزهای دیگر نظیر تفکیک میان سیستم و عنصر یا تمایز میان عنصر و رخداد‌‌ اعتبار ندارد. در واقع آنچه می‌‌بینیم تمایز میان وضعیت پایه‌‌ی وجودی یعنی عنصر-رخدادهای درون سیستم است و شیوه چفت و بست شدن‌‌شان با یکدیگر که ارتباطها را بر می‌‌سازد. این تفسیر از آرای لومان البته تا حدودی با تکیه با دیدگاه زروان صورت‌‌بندی شده است. نگرش خودِ لومان در این زمینه پیچیده و چند لایه است و در دورانهای متفاوت تغییر کرده و بارها بازبینی و اصلاح شده است.

در مدل زروان مفهومی که این همه را با هم متحد می‌‌سازد، زیست‌‌جهان است که شالوده‌‌ی شناخت‌‌شناسانه‌‌ی ادراک سیستم از محیط را به دست می‌‌دهد. زیست‌‌جهان هرچند از سرمشق نظری پدیدارشناسانه وامگیری شده، اما در آن قالب محدود نمی‌‌ماند و در نگرش سیستمی‌‌مان تعریفی تازه به خود می‌‌گیرد، همچنان که مفهوم پدیدار نیز چنین می‌‌شود. در این چارچوب «پدیدار» چنان که در بنِ پارسی کهن‌‌اش (پَت‌‌دیدار، یعنی به دیده رسیده) می‌‌بینیم،‌‌ به شیوه‌‌ی پردازش داده‌‌های ورودی توسط اندامهای حسی و عصبی اشاره می‌‌کند و از این رو دلالتهای مبهم و تا حدودی لاهوتیِ پدیدارشناسی هوسرلی را طرد می‌‌کند.

پدیدار هر آن چیزی است که همچون هستنده‌‌ای توسط سیستم «من» درک می‌‌شود و بنابراین به عنوان بخشی از زیست‌‌جهان رسمیت پیدا می‌‌کند. زیست‌‌جهان افقی‌‌ست برساخته از چنین پدیدارهایی. پدیدارها خود دو نوع اصلی دارند که عبارتند از چیز و رخداد. چیز با اولویت ساختاری و رخداد با برتری کارکردی‌‌اش مشخص می‌‌شود. سیستم به این ترتیب در افق ادراکی‌‌ای که خود از خود پدید می‌‌آورد، شبکه‌‌ای از چیزهاست که با شبکه‌‌ای از رخدادها به هم چفت و بست شده‌‌ است و این تقریبا با عنصر و رابطه در نگرش لومان مترادف است.

تمایز دیگری که لومان درباره‌‌ی رفتار سیستم‌‌های پیچیده قایل می‌‌شود، و در دیدگاه زروان تعبیری متفاوت پیدا می‌‌کند، از دو فرایند متفاوت ناشی می‌‌شود که عبارتند از پیاده کردن شالوده[3] و تولید مثل.[4] پیاده‌‌سازی شالوده و تولید مثل دو فرآیند در هم تنیده‌‌اند که در عین حال ضد یکدیگر نیز هستند که حذف و جایگزینی مداوم رخداد-عنصرها در درون سیستم را مدیریت می‌‌کنند .

پیاده‌‌سازی شالوده بدان معناست که سیستم مدام عنصر-رخدادهایی را از درون خود طرد می‌‌کند. بخش‌‌هایی در درون سیستم که تا پیش از آن جزیی از شبکه مدارها و عناصر برسازنده آن محسوب می‌‌شدند، به این ترتیب گسسته شده و از فضای داخلی سیستم طرد می‌‌گردد. این به خالی شدن فضای لازم برای ورود عناصر و جایگزینی مجددشان دامن می‌‌زند، که به معنای تاسیس رخدادهایی جدید هم هست. به عبارت دیگر بازتولید سیستم -که ممکن است در قالب تولید مثل تجلی پیدا کند- همواره پیش‌‌داشت پیاده‌‌سازی شالوده را برآورده می‌‌کند و به آن تکیه کرده است.

تا زمانی که شالوده از حدی سست‌‌تر و موقت‌‌تر نشده باشد و عناصر خود را به طور مداوم با شکلی مدیریت شده از دست ندهد، امکان بازتولید این عناصر و جایگزین کردن‌‌شان و در نتیجه تولید مثل سیستم فراهم نمی‌‌آید. این مفهومی است که به «تخریب خلاق» در نظریه‌‌ی شومپیتر می‌‌ماند. در آنجا که می‌‌گوید سیستم‌‌های سیاسی دموکراتیک با نوعی ویرانی مستمر و فرسایش مدیریت شده‌‌ی ساختارهای حامل قدرت تعریف می‌‌شوند. به شکلی که نهادهای قدرتمند نمی‌‌توانند در جایی خاص لنگر بیندازند و در دست گروهی خاص متمرکز شوند، و مدام با ظهور نهادها و جنبشهای سیاسی نوظهور دست به دست می‌‌شوند و تحول پیدا می‌‌کنند. شالوده از دید لومان ساختاری پویاست که به همین ترتیب با شاخه‌‌زایی مداوم زیرسیستمها و پویایی همیشگی ساختارها پیوند خورده است.

نوسان میان تولید مثل و پیاده کردن شالوده امری است که به انباشت اطلاعات در سیستم می‌‌انجامد. این همان فرآیندی است که چین خوردن سطوح سلسله مراتبی سیستم را ممکن می‌‌سازد. به عبارت دیگر در این شرایط است که امکانی برای سیستم پیش می‌‌آید تا گامهای متفاوتِ پیاده کردن شالوده را لا به لای گامهای جایگزینی و بازتولید ساختارها جای دهد و با این ترفند به شکلی از نظارت درونی بر خود دست یابد.

این نگریستن به خود[5] امری دایمی است. برخلاف تصور سنتی که فرض می‌‌کرد سیستم‌‌ها در شرایط فرآیند تولید مثل خود را آغاز می‌‌کنند به جذب منابع بیرونی نیاز دارند، امروزه این را می‌‌دانیم که تمام سیستم‌‌ها همواره در حال بازتولید سیستم درونی خود هستند و از این رو به نظارت همیشگی و استوار بر روندهای داخلی خود نیازمندند. تولید مثل یعنی تکثیر نظم درونی سیستم در قالب چند سیستم دیگر، تنها یکی از نمودهای این روند همیشگی است.

از همین جا می‌‌توان به تمایز میان تفاوت سیستم‌‌های خودزاینده و آنتروپیک[6] پی برد. سیستم‌‌های آنتروپیک انباشت اطلاعات در درونشان را به شکلی تصادفی و بنابراین سست و بی‌‌رمق انجام می‌‌دهند. چنین سیستمی از بازتولید خودش عاجز است و ساختاری سخت و تغییر ناپذیر پیدا می‌‌کند. در ضمن تمام این سیستمها از قانون دوم ترمودینامیک پیروی می‌‌کنند. یعنی با گذر زمان نظم داخلی‌‌شان دچار فرسایش می‌‌شود و اطلاعات از درون‌‌شان می‌‌گریزد. سیستم‌‌های خودزاینده بر این گریز دایمی اطلاعات با چالاکی و با رها شدن از قید و بندهای ساختاری، غلبه می‌‌کنند. گذار از سیستم‌‌های آنتروپیک به سیستم‌‌های خودزاینده نشانه‌‌ی لحظه‌‌ای مهم و کلیدی در تکامل پیچیدگی است. از این نقطه به بعد است که انباشت اطلاعات در سیستمهای پیچیده ممکن می‌‌شود و ارتقای نظامها –از بی‌‌جان به جاندار و از غیراجتماعی به اجتماعی- امکان وقوع پیدا می‌‌کند.

 

 

  1. prudential
  2. autopoiesis
  3. distintegration
  4. reproduction
  5. self-observation
  6. antropic

 

 

ادامه مطلب: گفتار پنجم: معنا

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب