پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار هفتم: محورهای معنا

گفتار هفتم: محورهای معنا

در نگرش معناشناسانه‌‌ی مرسوم، معنای هر چیزی را به مجموعه‌‌ای از اشیا نسبت می‌‌دهیم. لومان این شیوه از نگاه کردن به معنا را رویکرد هستی‌‌شناسانه-مابعدالطبیعی می‌‌نامد.[1] از این نظرگاه آنچه که معنا را ممکن می‌‌کند، اشاره به چیزهایی در جهان خارج است. به این معنی که واژگان به خاطر ارجاع دادن به اشیایی در محیط پیرامونی ما معنای خود را به دست می‌‌آورند. رویکرد سیستمی اما چنین برداشتی را ساده‌‌اندیشانه و نادرست می‌‌داند. چرا که معنا در درون زبان به شکلی خودارجاع ظهور می‌‌کند و ستون خیمه‌‌اش به قلابی در خارج از خود زبان تکیه نمی‌‌کند. گفتیم که در رویکرد سیستمی لومان معنا به سه محور متمایز تجزیه می‌‌شود که هیچ یک از آنها را نمی‌‌توان با چیزهای بیرونی همتا شمرد. با این حال هر یک از این سه محور ادعای شمول و دربرگرفتن کل معانی و مفاهیم متضاد را دارند.

نخست، محور واقعی[2]: این محور به مجموعه‌‌ای از چیزها به معنای سنتی‌‌شان ارجاع می‌‌دهند. یعنی فرض بر آن است که پدیدارهای جاری در جهان فرد به مجموعه‌‌ای از رخدادها و چیزها شکسته می‌‌شود که هریک توسط کلیدواژه‌‌ها و رمزگان زبانی نماد گذاری می‌‌شوند. از دید لومان این بعد حقیقی دارای دو لایه‌‌ی روانشناسانه و جامعه‌‌شناسانه است. در لایه‌‌ی روانشناسانه ما با اشیایی سر و کار داریم که معمولا دستمایه‌‌ی فرضهای هستی‌‌شناسانه- مابعدالطبیعی است. در لایه‌‌ی اجتماعی معمولا با روندهایی روبه‌‌رو می‌‌شویم که در ذات خودشان معنادار شمرده می‌‌شوند.

تکیه‌‌گاه هر دوی این لایه‌‌ها مفهوم ریخت[3] است. یعنی محتوای معنادار طوری در قالبها و شکلها ریخته می‌‌شوند که گویی با هستنده‌‌هایی در جهان خارج انطباق دارند. پدیدارها واحدهایی رمزگذاری شده هستند که بر این تکیه‌‌گاه می‌‌ایستند و افقی پدیدارشناسانه ایجاد می‌‌کنند که حد و مرز مشخصی ندارد، اما تداومی از ارجاع، و حلقه‌‌هایی از اشاره‌‌های مکرر به یکدیگر را پشتیبانی می‌‌کند که شرط لازم برای تداوم معناست.

از نظر لومان این پیش‌‌داشت بدیهی -اما تأمل‌‌برانگیز- باید نقد و بازسازی شود. این فرض که جهان به مجموعه‌‌ای از چیزها فروکاسته می‌‌شود، هریک به جای خود واقعی هستند. این عام‌‌ترین و سطحی‌‌ترین برداشت از محور حقیقت است. در نگاه سیستمی نه شناسایی چیزها، بلکه تغییرات در حد و مرز میان سیستم و محیط است که اهمیت دارد. باز همچنان هستی مرجع معناست، اما این مرجعیت از چیزهایی با قالبهای سخت و صلب به روندها و جریان‌‌های پویا منتقل می‌‌شود.

دوم، بعد زمانی[4]: بعد زمانی به تعمیم دگرگونی‌‌ها و پویایی سیستم تکیه می‌‌کند. یعنی محور زمان بر مبنای دسته‌‌بندی و توالی تغییراتی شکل می‌‌گیرد که در‌‌ درون سیستم جاری می‌‌شود و در چشم‌‌اندازی مدیریتی اکنون را با گذشته و آینده ترکیب می‌‌کند. محور زمان کلیدی است که یک جهته شدن پویایی و تغییرات درون سیستم را رقم می‌‌زند. یعنی همچون محوری با جهت مشخص عمل می‌‌کند که از گذشته به آینده در جریان است. این محوری فراگیر است و کل پدیدارها را بر آن می‌‌توان مرتب کرد. متصل شدن پدیدارها بر محور زمان همان عاملی است که حضور و غیاب را از یکدیگر تفکیک می‌‌کند.

در چشم‌‌انداز مرسوم گذشته و آینده ضد هم محسوب می‌‌شوند. آینده امری تعین نایافته و نامشخص است که باید به شکلی پر ابهام در جریان تجربه و رویارویی با زیست جهان کشف شود درحالی که گذشته متعیّن، دست‌‌یافتنی و مشخص است و در حافظه‌‌ی سیستم تصویری از آن ذخیره شده است. به همین خاطر گذشته است که مرجع خودارجاعی سیستم را تشکیل می‌‌دهد. برگشت‌‌ناپذیری محور زمان نیز به همین معناست، چون که داده‌‌های ذخیره شده به مثابه نقاط مرجعی محکم و مطمئن اشاره‌‌ی سیستم به خودش را پشتیبانی می‌‌کنند. همین روند است که در سطح اجتماعی هویت‌‌های ملی و در سطح روانشناسی هویت شخصی افراد را بر ‌‌می‌‌سازد.

از اینجا دیدگاه لومان درباره‌‌ی تاریخ نیز مشخص می‌‌شود. تاریخ از دید او الگوی معنادار کردن زمان برمبنای گذشته است. عاملی که پیش‌‌بینی آینده بر مبنای همین علل را نیز ممکن می‌‌سازد. در این معنا «اکنون» نهفته در گذشته و «اکنون» پنهان شده در آینده همچون مجموعه‌‌ای از رخدادهای محتمل به درون زمان حال نشت می‌‌کنند. این آمیختگی گذشته و آینده است که حضور اکنون بر محور زمان را ممکن می‌‌سازد.

سوم، بُعد اجتماعی[5]: این بعد بر محور حضور دیگری سازمان یافته است. یعنی از فرض امکان حضور موجوداتی شبیه به «من» برمی‌‌خیزد. ایراد اصلی که معمولا در نظریه پردازی‌‌های مربوط به این بعد مشاهده می‌‌شود، درآمیختن مفهوم جامعه و دیگری با اشیاء و چیزهای دیگر است. یعنی این تصور که دیگری می‌‌تواند به چیزی در میان چیزهای دیگر فروکاسته شود. درحالی که دیگری همچون سیستم رونوشتی از من در زیست جهان پدیدار می‌‌شود و با اشیا و چیزهای جهان –که خوداگاه و خودمختار نیستند- تفارت می‌‌کند.

از دید لومان انسان با طبیعت و فرد با جامعه تفاوت دارد. اما این تفاوت هستی شناسانه نیست بلکه به وجود افقهای تغییر متفاوتی دلالت می‌‌کند که در خودارجاعی سیستم‌‌ها نهفته است. بدین ترتیب که شیوه‌‌های متفاوتی از خودارجاعی که در فرد و جامعه جریان دارد، باعث می‌‌شود روشهای متفاوتی برای تولید معنا در این دو لایه شکل بگیرد. محور تولید معنای خودبسنده در سطح فرد، سطح روانشناختی است در حالی که محور مشابهی را در سطح جامعه‌‌شناختی می‌‌بینیم که معانی جمعی را تولید می‌‌کنند.

لومان در بحثی که با هابرماس داشت بر این نکته تاکید می‌‌کرد که معناها در لایه‌‌ی فردی-اجتماعی دو پدیدار مستقل و تمام شده در خود هستند. یعنی معنایی که در سطح اجتماعی تولید می‌‌شود، دست کم بر مبنای تداخل محورهای معناساز دو نفر شکل می‌‌گیرد. این دو نفر درصورتی که معناهای خود را ناهماهنگ قلمداد کنند به اختلاف نظر می‌‌رسند. به این ترتیب محور معنایی جدیدی شکل می‌‌گیرد که تا پیش از آن در درون یک تن معنای خاصی نداشته است. به این خاطر از دید لومان تفکیک میان معناهای شخصی و معناهای جمعی ضرورت دارد.

معانی شخصی بر مبنای دو قطبی درست – نادرست شکل می‌‌گیرند و شناسایی و پردازش جهان را سامان می‌‌دهند. درحالیکه معناهای جمعی بر محور توافق – اختلاف آرا شکل می‌‌گیرند و همخوانی سیستم‌‌ها یا ناسازگاریشان را نمایش می‌‌دهند. به همین خاطر مفهوم فضای بین‌‌الاذهانی که هابرماس شالوده‌‌ی دستگاه نظری خود قرار داده، از دید لومان یک خطای نظری است. درصورتی که انباشتی از توافقها در یک محور معنایی شکل بگیرد نظامهایی برای هماهنگ ساختنِ رفتار من و دیگری بر آن مبنا تکامل می‌‌یابد. این نظامها، در سطح اجتماعی به صورت اخلاق بروز پیدا می‌‌کنند. اخلاق پیچیدگی را در سیستم‌‌های اجتماعی افزایش می‌‌دهد، با این همه زیرسیستمها و نشانه‌‌هایش واگرا هستند. به همین خاطر نهادهایی برای پاسداری از آن ضرورت پیدا می‌‌کند که همانا دستگاههای حقوقی و قانون‌‌گذاری باشند.

 

 

  1. Ontologico-Metaphsycal
  2. Factual dimantion
  3. Form
  4. Temporal dimention
  5. Social dimention

 

 

ادامه مطلب: گفتار هشتم:انتساب

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب