پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار دوازدهم: قرارداد اجتماعی

گفتار دوازدهم: قرارداد اجتماعی

مفهوم قرارداد اجتماعی در نگرش کلاسیک جامعه شناسی معمولا بر اساس سود افراد تحلیل می‌‌شود. در این نظریه‌‌ها فرض بر این است که تداخل رفتارهای سودجویانه‌‌ي «من» و «دیگری» به شکل‌‌گیری قواعدی رفتاری و چارچوبهایی عقلانی منتهی می‌‌شود که در قالب قرارداد اجتماعی تبلور می‌‌یابد. نقد لومان بر این شیوه از تحلیل قرارداد اجتماعی آن است که نوعی نگرش استعلایی و متافیزیکی بر آن سیطره دارد که فردِ خودمختارِ اندیشمند را همچون واحدی سودجو و برنامه‌‌ریز در نظر می‌‌گیرد. به شکلی که زنجیره‌‌های برسازنده‌‌ی قرارداد اجتماعی را می‌‌توان در نهایت به حلقه‌‌هایی تجزیه کرد که از رفتارهای فردی و کوشش برای دستیابی به منافع شخصی حاصل می‌‌آیند.

از دید لومان قرارداد اجتماعی از دل نظامهای خودارجاع برمی‌‌آید. یعنی توضیح دادن آن با فرض «من‌‌»ای اندیشنده و خودمختار ممکن نیست. در این چارچوب نظری، مفهوم قرارداد اجتماعی امری فرعی است که از اتصال و برخورد رفتار من و دیگری ناشی می‌‌شود. تداخل رفتارهای من و دیگری میدانی از کنش متقابل ایجاد می‌‌کند که ممکن است به شکلی از هم‌‌افزایی، تشدید و هم‌‌نواختی رفتارها دامن بزند. در این حالت قرارداد اجتماعی امری حاشیه‌‌ایست که همچون محصولی جانبی از دل این روابط تکاملی زاده می‌‌شود. در شرایطی که دو طرف این تشدیدها را بپذیرند و نهادینه کنند، مجموعه‌‌ای از الگوها و قواعد کرداری میانشان شکل می‌‌گیرد و این همان است که قرارداد اجتماعی خوانده می‌‌شود.

در چارچوب نظریه‌‌ی سیستمی، مفهوم زمان برای شکل‌‌گیری قرارداد اجتماعی کلیدی است. یعنی بر خلاف نظریه‌‌های کلاسیک، وضعیت آغازینی انتزاعی در نظر گرفته نمی‌‌شود که در آن من و دیگری در آن به شکلی اندیشیده قوانینی اجتماعی را بین خود وضع کنند و بر سر قرار و مدارهایی توافق کنند. در مقابل این قراردادها شکننده و پویا در نظر گرفته می‌‌شوند. زمان همچون عاملی برای استحکام قرارداد اجتماعی و زمینه‌‌ای برای شکل‌‌گیری قواعد بازی قلمداد می‌‌شود. در این بافت، مسأله‌‌ي «وابستگی متقابل» معمایی است که بدون وارد کردن زمان گشوده نمی‌‌شود.

به این شکل لومان پرسش اصلی از رفتار من- دیگری را به این شکل بازتعریف می‌‌کند که کل این نظام را در وضعیتی متقارن در نظر می‌‌گیرد. چون عدم قطعیتی که در مورد رفتار دیگری در نگرش من وجود دارد، به همان ترتیب در نگرش دیگری درباره رفتار من نیز دیده می‌‌شود. این بدان معنا است که من برای تنظیم رفتار خود برمبنای رفتار دیگری، کلید مشخصی در دست ندارم و دیگری نیز با وضعیتی مشابه روبه‌‌رو است. راه برون‌‌رفت از این بن‌‌بست آن است که این تقارن بنیادین حاکم بر رفتار من- دیگری با وارد کردن محور زمان شکسته ‌‌شود.

شکسته شدن تقارنِ حاکم بر وابستگی متقابل به این شکل انجام می‌‌پذیرد که تجربه‌‌ها و خاطرات اندرکنش من و دیگری در محور زمان انباشته می‌‌شود و همچون خزانه‌‌ای اطلاعاتی عمل می‌‌کند که این ارتباط را به امری تاریخ‌‌مند و زمان‌‌دار بدل می‌‌سازد. این محور تنها در شرایطی عمل می‌‌کند که میدانی مشترک برای ارتباط من و دیگری وجود داشته باشد. زیمل به درستی بر این نکته تاکید داشت که همواره حوزه‌‌ی کنش متقابل میان دو نفر بر سر امری مشترک شکل می‌‌گیرد. یعنی کنش متقابل زمانی ممکن می‌‌شود که حداقل دو نفر میلی برای تملک یک چیز خاص داشته باشند، یا فضاهایی تجربی را به طور مشترک از سر بگذرانند.

برای رویکرد لومان در این مورد تبارنامه‌‌ای می‌‌توان تشخیص داد. به طور خاص گئورک زیمل نیز در ابتدای قرن بیستم در چنین چارچوبی به کنش متقابل می‌‌نگریست. از دید زیمل در چنین شرایطی است که حد و مرزهای اجتماعی شکل می‌‌گیرد. یعنی مفاهیمی مانند «مال من» در مقابل «مال تو»، حق من در برابر حق تو، یا جبهه‌‌ی من در مقابل جبهه‌‌ی تو شکل می‌‌گیرد. در همه مواردی که کنش متقابلی به این شکل در میدانی مشترک زاده می‌‌شود، دایره‌‌ای از رخدادها و پدیدارهای تاریک و نامعلوم در مورد دیگری وجود دارد که گویی در جعبه سیاهی قرار گرفته و هرگز وارد معادله‌‌ی کنش متقابل نمی‌‌شود، اما بر آن تاثیر می‌‌گذارد. این همان حوزه‌‌ای است که خصوصی و شخصی قلمداد می‌‌شود و وارد ارتباط صریح با دیگری نمی‌‌شود. هرچند وضعیت دیگری و من را تعیین می‌‌کند و به این ترتیب در شکل‌‌گیری چارچوب کلی کنش متقابل اثرگذار است.

برداشت زیمل البته این نقد را بی پاسخ می‌‌گذارد که هر آنچه در میدان مشترک میان من و دیگری رخ می‌‌دهد، گویی در سطحی روان‌‌شناختی جریان پیدا می‌‌کند. از دید لومان وابستگی متقابل یکسره در سطح اجتماعی شکل می‌‌گیرد. یعنی انتخاب طبیعی میان کردار من و دیگری و تشدیدها و هم‌‌افزایی‌‌های حاکم بر آن تنها در بستری اجتماعی ممکن می‌‌شود و قابل فروکاسته شدن به سطح شخصی و روان‌‌شناختی نیست. به این ترتیب شاخه‌‌زایی میان کردارها و شکل‌‌گیری زیست‌‌جهان‌‌های اجتماعی بر مبنای همین میدانهای مشترکی ممکن می‌‌شود که پشتوانه‌‌شان تداخلی از رفتارهای من‌‌ها و دیگری‌‌هاست. اما این پشتوانه در بستر زمان معنی پیدا می‌‌کند. یعنی مجموعه‌‌ای از ورودی‌‌‌‌ها و خروجی‌‌های سیستم که در حافظه‌‌اش ثبت می‌‌شود، تاریخچه‌‌ای پدید می‌‌آورد که قواعد حاکم بر رفتارهای‌‌اش را تعیین می‌‌کند.

از اینجاست که مفهوم اعتماد و عدم اعتماد شکل می‌‌گیرد. این مفاهیم در ابهام ذاتی ارتباط میان من و دیگری ریشه دارند. یعنی همواره به خاطر وابستگی متقابل ارتباط دو کنشگر معلوم نیست که هر کدامشان در مقابل رفتار دیگری چه واکنشی نشان می‌‌دهند. این عدم قطعیت در حوزه‌‌ي قواعد و قرارداد اجتماعی نیز صادق است. یعنی همیشه جای شبهه هست که دیگری قراردادهای اجتماعی را رعایت خواهد کرد، یا نه.

این ابهام تنها با فرض اولیه‌‌ای حل می‌‌شود که رعایت شدن یا نشدن قواعد بازی را مبنا می‌‌گیرد. به این ترتیب کنشگر با اعتماد کردن یا اعتماد نکردن فرض می‌‌کند که طرف مقابلش قراردادهای اجتماعی حاکم بر رفتار را رعایت خواهد کرد یا خیر. هر دوی این پیش‌‌فرضها برگشت‌‌پذیر هستند. یعنی رفتار دیگری در محور زمان همچون انباشتی از تجربیات فهمیده می‌‌شود که حدس زدن درباره رعایت یا عدم رعایت قواعد بازی را ممکن می‌‌کند.

به این ترتیب قبل از آنکه دیگری رفتار خود را صادر کند، من چشم‌‌داشتی درباره‌‌اش پدید می‌‌آورد که خود همچون بخشی از قواعد بازی عمل می‌‌کند. نمونه‌‌اش آن که در ایران قدیم قاعده‌‌ي مهمان‌‌نوازی را داشته‌‌ایم. یعنی فرض بر آن است که غریبه‌‌ای که یکسره بیگانه است و به مرز دهکده یا قبیله یا حریم خانه وارد می‌‌شود، قابل اعتماد است و خطر چندانی ندارد. این پیشفرض به مهمان‌‌نوازی منتهی می‌‌شود و این رسمی است که در نهایت بیگانگان را به آشنایان و رهگذران را به دوستان بدل می‌‌کند. چنین پیش‌‌فرضی که بر اعتماد مبتنی است، فضای حالت ارتباط میان من و دیگری را گسترده می‌‌سازد و اعتمادی بیشتر را بازتولید می‌‌کند. چنین رسمی تنها در تمدنی ممکن است که با سفر و بازرگانی و نهادهای پیچیده‌‌ی مدنی خو گرفته باشد. به همین خاطر رسم مهمان‌‌نوازی به این شکل و در این سطح از پیچیدگی در تمدنهای دیگر یافت نمی‌‌شود. چرا که تراکم اعتماد لازم برای بازتولید این شاخص در آن جوامع به آستانه‌‌ی لازم نرسیده است.

هم اعتماد و هم عدم اعتماد دامنه‌‌ي کنش متقابل میان من و دیگری را شکل می‌‌دهند. اما توانایی اعتماد برای فراخ کردن این پهنه بسیار بیشتر از عدم اعتماد است. الگوی برگشت‌‌پذیری این دو نیز متفاوت است. اعتماد به سرعت و با شواهدی اندک به عدم اعتماد تبدیل می‌‌شود. در مقابل عدم اعتماد به کندی و با گرد آمدن شواهد فراوان و قواعد ضمیمه به اعتماد تبدیل می‌‌شود. به این ترتیب پیچیدگی سیستم در عدم تقارن میان اعتماد و عدم اعتماد افزون می‌‌شود. یعنی اعتمادها به آسانی گسسته می‌‌شوند و بار دیگر به دشواری شکل می‌‌گیرند و همچون فرآیندی جانبی مجموعه‌‌ای قوانین زمینه، قراردادهای اجتماعی و چارچوبهای حقوقی را پدید می‌‌آورند.

پایداری اجتماعی در اصل از بند و بست‌‌های اعتماد ناشی می‌‌شود. این استخوان‌‌بندی مرکزی با گوشته‌‌ی چارچوبهایی اخلاقی پوشانده می‌‌شود که اغلب وضعیتی رسمی و نویسا به خود می‌‌گیرد و حریم بی‌‌اعتمادی را مرزبندی می‌‌کند. به همین خاطر معمولا در تحلیل روابط اجتماعی به چارچوبهایی که عدم اعتماد را در بطن خود نهفته‌‌اند، بیشتر توجه می‌‌شوند در حالی که زمینه‌‌ای از اعتماد پیرامون آن را فرا گرفته است.

از دید لومان کل این ماجرا به بدبینی و خوش‌‌بینی من‌‌ها در سطح روانشناختی ارتباطی ندارد، بلکه روندی است که از دل وابستگی متقابل سیستم‌‌های اجتماعی تراوش می‌‌کند. به این ترتیب ساختارهای خودزایی -که به طور طبیعی در همه‌‌ی الگوهای وابستگی متقابل دیده می‌‌شود- در اینجا بازخوردی مثبت ایجاد می‌‌کنند و به تشدید خود می‌‌انجامند. تردیدی نیست که تمام اشکال کنش متقابل پایدار اجتماعی به اعتماد نیازمند است و نادیده انگاشته شدن‌‌اش به کج فهمی‌‌هایی درباره‌‌ی قرارداد اجتماعی دامن می‌‌زند. اما به دیدگاه لومان این نقد وارد است که مفهوم اعتماد در شکل کلی‌‌اش بیشتر در سطحی روان‌‌شناختی جای می‌‌گیرد و نه جامعه‌‌شناختی.

اعتماد کردن یا نکردن به دیگری به شکلی شهودی به انتخابی خودمختار و ارادی شبیه است که «من» آن را اتخاذ می‌‌کند، و من‌‌ها در طیفی وسیع در این زمینه نوسان می‌‌کنند که دامنه‌‌اش از ساده‌‌لوحی تا بدگمانی گسترده می‌‌شود. برکندن اعتماد از لایه‌‌ی روان‌‌شناختی و انکار کردن نقش من انتخابگر در آن قدری افراطی جلوه می‌‌کند. مفهوم اعتماد در سطح روان‌‌شناختی و همچون بر آمده‌‌ای از سیستم عواطف و هیجانات کارکرد دارد و تنها پس از آن است که در سطح اجتماعی بازنموده می‌‌شود و انعکاسش قراردادهای اجتماعی را رقم می‌‌زند.

این نقدی است که از چارچوب نظری زروان می‌‌توان به دیدگاه لومان درباره اعتماد وارد آورد. لومان می‌‌کوشد با اجتماعی فرض کردن اعتماد و برکندن‌‌ مفهوم قرارداد اجتماعی از سطح روان‌‌شناختی وجود من خودمختار خودبسنده را انکار کند. دیدگاه او در این مورد به پساساختارگراهایی شبیه است که مفهوم من را در شبکه‌‌ای از روابط اجتماعی منحل می‌‌سازند و آن را همچون گرانیگاهی برای تعیین رفتار اجتماعی به رسمیت نمی‌‌شناسند. اما همین سیستم‌‌های روان-عصب‌‌شناسانه پیچیده‌‌اند که خودآگاهی را ممکن می‌‌سازند، و همین‌‌ها کانون عدم قطعیت در کل سیستم‌‌های اجتماعی هستند. یعنی هیچ نهاد اجتماعی و هیچ شبکه‌‌ی اندرکنش بینافردی‌‌ای وجود ندارد که وابستگیهای متقابلش به پیچیدگی‌‌ شبکه‌‌هاي عصبی نزدیک شود. از این رو نادیده انگاشتن مفهوم «منِ خودآگاه» -به ویژه وقتی از اعتماد سخن می‌‌گوییم- می‌‌تواند به خطایی مهلک تبدیل شود و به غفلت از سویه‌‌ای مهم و تعیین کننده از داستان بینجامد، که بحث ناشده به سطحی جامعه‌‌شناسانه فروکاسته شده است.

لومان بر این باور است که نقطه‌‌ی شروع وابستگی دوگانه‌‌ی رفتار من و دیگری، ارتباطی مبهم و تصادفی و پیش‌‌بینی ناشدنی است که میان دو سیستم کنشگر رخ می‌‌دهد. در ابتدای کار هیچ یک از دو طرف تصویر مشخصی از الگوی رفتاری دیگری ندارد. از اینرو تنها با آزمون و خطا است که به توافقی درباره‌‌ی اصول رفتار مشترک‌‌شان دست می‌‌یابند. پیچیدگی سیستم من و دیگری در جریان این روند به شکلی انباشتی افزایش پیدا می‌‌کند و این همان رسوب کردن تاریخچه و شکل‌‌گیری حافظه در درون سیستم است.

جمع شدن داده‌‌هایی درباره‌‌ی الگوی رفتار دیگری و شکل‌‌گیری قواعدی که رفتار آینده من را بر مبنای آن توضیح دهد، کم کم به پیدایش شبکه‌‌ای معنایی منتهی می‌‌شود که خود واقعیتی مستقل پیدا می‌‌کند. این شبکه همچون سپهری از بازنمایی‌‌ها و نشانه‌‌ها رخدادها را رمزگذاری می‌‌کند و خود به سیستمی نو تبدیل می‌‌شود. از دید لومان کنش -یعنی رفتار در قبال دیگری- همواره به صورت نوعی کردار انتخابی فهمیده می‌‌شود. یعنی همواره علاوه بر آنچه که از سیستم سر می‌‌زند، گزینه‌‌های رفتاری دیگری در کار است که انتخاب نمی‌‌شود. همیشه دامنه‌‌ای از امکانها در پیشاروی سیستم کنشگر گسترده شده که تنها یک گزینه‌‌ی رفتاری ویژه از میان‌‌شان برگزیده می‌‌شود.

تنها در این حالت انتخابی است که با کنش سر و کار داریم. کنش بر این مبنا دو سطح متفاوت دارد. نخست فضای حالت تمام رفتارهای ممکن است، یعنی سپهر تمایز نایافته‌‌ی کل کردارهایی که ممکن است از سیستم سر بزند. لایه‌‌ی دوم مربوط می‌‌شود به فضای تمایزیافته و پیچیده‌‌تری که زیر فشار نیروهای اجتماعی برخی از گزینه‌‌های فضای اولی را از دور خارج می‌‌کنند. در این حالت مجموعه‌‌ای از تابوها، هنجارها، قوانین و چارچوبهای اخلاقی بخشی از گزینه‌‌های رفتاری را غیر مجاز می‌‌سازند و به این ترتیب خطراهه‌‌ها و مسیرهایی از کردار درون فضاهای انتخابی سیستم نمودار می‌‌شود که رفتارهای محتملتر و سودمندتر را از بقیه متمایز می‌‌کنند.

پیشنهاد درخشان لومان آن است که تکامل سیستم‌‌های پیچیده به معنای گذار از فضای اولی به دومی است. یعنی در حالت پایه سیستم‌‌های باز وضعیتی تمایز نایافته و ساده دارند و همه‌‌ی رخدادهای جهان پیرامونی‌‌شان به آنها مربوط می‌‌شود و می‌‌کوشند تمام دگرگونیهای خارج از حد و مرز خود را پردازش کرده و نسبت به آن واکنش نشان دهند. اما این سیستم بازِ اولیه نمی‌‌تواند از سطح خاصی پیچیده‌‌تر ‌‌شود، مگر آن که تمایز پیدا کند و بتواند زیرسیستم‌‌هایی درونی با کارکردهایی تخصصی پدید آورد. این تا حدودی از آن روست که جهان خارج از چشم سیستم امری متقارن قلمداد می‌‌شود و به همین خاطر واکنش درونی سیستم به آن نیز متقارن و تمایز نایافته است.

اما این سیستم‌‌های باز اولیه در نهایت می‌‌توانند به سیستم‌‌های ساختاریافته تبدیل شوند. این تنها در شرایطی ممکن می‌‌شود که ورودی‌‌های محیطی تصفیه شوند و تنها برخی از آنها که مهمتر قلمداد می‌‌شوند، برای تنظیم واکنش و سازماندهی رفتار مورد استفاده قرار گیرد. این بدان معناست که سیستم بخش عمده‌‌ی تحولات محیط پیرامونی خود را همچون نوفه[1] و حشو[2] در نظر ‌‌گیرد و «نامربوط» قلمدادشان کند. تنها آن بخشی از رخدادهای محیطی مهم فرض می‌‌شوند که بتوانند به طور مستقیم در آینده سیستم نقشی سرنوشت‌‌ساز ایفا کنند.

طی این روند است که تقارن محیط در هم شکسته می‌‌شود و گزینه‌‌های رفتاری خاصی در آن میان برجستگی پیدا می‌‌کنند. این همان است که محیط را به شبکه‌‌ای از محرکهای ویژه فرو می‌‌کاهد و واکنشهای سیستم را بر دریافتها و حسهای خاصی متمرکز می‌‌کند. تنها در این حالت است که سیستمِ ساختاریافته با گزینه‌‌های رفتاری مشخصی رویارو می‌‌شود. گزینه‌‌هایی که به خاطر تفکیک امور مهم و نامهم، احتمال برگزیدن برخی‌‌شان -که با حشو و تکرار و نوفه پیوند خورده‌‌اند- به شکل معناداری کم می‌‌شود. چندان که در عمل از دایره‌‌ي انتخابهای رفتاری سیستم بیرون رانده می‌‌شوند.

در حالتی که همبستگی دوگانه‌‌ی خالصی داشته باشیم، رفتار من و دیگری به طور مستقیم یکدیگر را شرطی می‌‌کنند. یعنی نوعی اتصال کوتاه برقرار است که باعث می‌‌شود رفتار من رفتار ویژه‌‌ای را در دیگری برانگیزد و واکنش او به واکنشی خاص در من منتهی شود. اما واقعیت این است که هرگز اتصال کوتاهی از این دست رخ نمی‌‌دهد. یعنی وضعیت وابستگی متقابل خالص تنها در نظریه وجود دارد. ارتباط من و دیگری با رفع ابهام مستمر از دامنه‌‌ی امکان‌‌های رفتاری همراه است و روندی است که با شکست‌‌های تقارن موازی و گام به گام گزینه‌‌هایی سودمندتر و متناسب‌‌تر را هم در فضای بیرونی مربوط به دیگری و هم در سپهر درونی مربوط به خود تشخیص می‌‌دهد و برجسته می‌‌سازد.

این واکنش سازمان‌‌یافته نسبت به محیط همان است که افق دیدِ سیستم را می‌‌سازد و دریچه‌‌های حسی سیستم را به سوی آینده تنظیم می‌‌کند. این سوگیری آینده‌‌نگرانه چرخه‌‌هایی تکاملی به راه می‌‌اندازد که افزایش پیچیدگیِ در هم تنیده‌‌ی هر دو سیستم را در پی دارد. پس باید این نکته را در نظر داشت که آن شرایط اولیه‌‌ی انتزاعی و غایی هرگز در ارتباط رویاروی من و دیگری وجود نداشته و هیچ لحظه‌‌ای آغازینی نداریم که در آن هیچ پیش‌‌داشتی بر رابطه سایه نیفکنده باشد. این بدان معناست که نظریه‌‌ی قانون طبیعی[3] نادرست است و بر پیش‌‌فرضهای ساده‌‌انگارانه‌‌ای تکیه کرده است.

نتیجه‌‌ی دیگری که از سخن لومان برمی‌‌آید هم آن است که همبستگی متقابل به شرطی شدن متقابل منتهی می‌‌شود. یعنی دو سیستم علاوه بر اینکه رفتارشان به یکدیگر وابسته است و طرف مقابل را می‌‌پایند، همدیگر را رام و مطیع و دست‌‌آموز نیز می‌‌کنند. به این ترتیب دو سیستم در کنار یکدیگر پلکانی از پیچیدگی را می‌‌پیمایند. هر قدمی از افزایش پیچیدگی در یک سیستم به پیچیده‌‌تر شدن رفتارهایش منتهی می‌‌شود و این طی روند بازخورد مثبت دوباره بر روی خود سیستم منتقل می‌‌شود.

 

 

  1. Noise
  2. Redundancy
  3. Natural law theory

 

 

ادامه مطلب: گفتار سیزدهم: ارتباط و کنش

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب