گفتار نوزهم: ارتباط و مرزبندی
از دید لومان شکل گیری سیستها با رعایت اصل موضوعهی مهمی ممکن میشود. آن هم اینکه سیستم باید بتواند تغییرات محیطی را تشخیص دهد و حد و مرز خود با آن را حفظ کند. محیط همواره شبکهای از رخدادهای آشفته را در خود جای میدهد، از این رو چالش اصلی ردیابی رخدادهایی است که در محیط میگذرد و پیشبینی شرایطی که سیستم با آن روبهرو خواهد شد. یعنی سیستم باید بتواند حوادث محیطی را به مجموعهای از ردههای مفهومی متفاوت تجزیه کند و دربارهي هریک واکنشی سزاوار نشان دهد. سیستمها با این ترفند سازگاری خود را با محیط تضمین میکنند. تمایز درونی در ابتدای کار برای دستیابی به این هدف ضروری نیست. بسیاری از سیستمهای سادهی اجتماعی را میشناسیم که با سایر نظامها ارتباطی پایدار برقرار میکنند، اما تمایز درونی چندانی ندارند، یعنی از خود توصیفی همچون یک زیرسیستم مستقل به دست نمیدهند.
با این همه روند رمزگذاری محیط همواره به درون سیستم نیز نشت میکند، یعنی سیستم همزمان با طبقهبندی و شناسایی عناصر محیطی به ردهبندی مشابهی درباره روندهای محیطی درونی خود نیز دست مییازد. تعارضهای درونی سیستم به این ترتیب همچون امری توصیف شدنی جلوه میکند و آن مرزبندیای که در میان سیستم و محیط جاری بود، به درون انتقال مییابد. زیرسیستمها به این ترتیب رمزگذاری میشوند و از یکدیگر متمایز میگردند.
هرچه غنای توصیف سیستم از خود بیشتر باشد، تمایز درونیاش افزایش پیدا میکند و مرکز درونی کنترل رفتارش بیشتر به درون انتقال مییابد. سیستم همواره زیر بمباران مجموعهای از عوامل محیطی قرار دارد و ناگزیر است در برابر آن واکنش نشان دهد. بسیاری از این عناصر محیطی همچون عاملی تعیین کننده همراه با چفت و بستی علی رفتارهای سیستم را تعیین میکنند. اما هرچه سیستم مرز خود با محیط را بهتر تعریف کند و هرچه به توصیف دقیقتری درباره زیر سیستمهای خود دست یابد، رفتار درونزاد و خودمختار را عمیقتر و گستردهتر تجربه خواهد کرد. این بدان معناست که استقلال کارکردی سیستم از محیط به معنای منزوی شدن سیستم یا قطع شدن ارتباطش با محیط نیست. سیستم در واقع با به کار گرفتن جریانهای محیطی و به چرخش انداختن رخدادهای پیرامونی خود زیرسیستمهای خویش را پایدار میسازد و به این ترتیب در برابر روندهای بیرونی واکنش نشان میدهد و حد و مرز خود را تداوم میبخشد.
توانانی سیستم برای بازنمایی پویایی محیط و توصیف روندهای درونیاش نیازمند چارچوبی معنایی است که همواره توسط رمزگذاری درونی سیستم ممکن میشود. سیستمهای اجتماعی به این ترتیب با واسطهی معنا با محیط کنار میآیند، یعنی تمایزهای یاد شده را در سطح معنا و شیوهی رمزگذاری پدیدارها تکرار میکنند. به این ترتیب حد و مرزی که سیستم و محیط را از هم تفکیک میکند به معنا فروکاسته میشود. معنا همچون لایهی جدیدی از چرخههای کارکردی به روندهای پیشین افزوده میشود و مدیریت زیرسیستمهای درونی و شیوهی پایداری در برابر متغیرهای محیطی را نشانهگذاری میکند.
ارتباط و حد و مرز سیستم به این شکل درگیر چرخهای دوسویه میشود. به همان ترتیبی که نظام ارتباطی ادعای حقیقت را دارد و اعتماد طرف مقابل را طلب میکند، حدومرز محیط با سیستم که از جنس معناست در برابر ورود مضمونهای[1] نو به درون سیستم مقاومت نشان میدهد. یعنی حدومرزی که روابط درونی سیستم را از محیط آشفتگی پیرامونی جدا میکرد، به درون نظام معنایی نیز تعمیم مییابد. نظامهای معنایی نیز حدومرزی برای درون و برون قایل میشوند و در پذیرش مضمونهایی که در جریان ارتباط صادر میشود، محتاطانه عمل میکند.
مضمونهای نو تنها زمانی جذب میشوند که شکلی از همسنخی و کارآمدی را به سیستم پیچیده وعده دهند. بنابراین نظامهای ارتباطی در راستای محورهای معنایی مرتب میشوند و خوشههایی همخانواده و نزدیک به هم از معنا را تبادل میکنند. سه محور معنا -که پیشتر دربارهاش بحث شد- بر این مبنا شکل میگیرند. محور زمانی معنا در واقع چارچوب ارتباطی را در درون بستر زمان تعریف میکند و ضرباهنگ ارسال پیام و دریافت آن را مشخص میسازد. محور اجتماعی آداب و مفاهیم خاصی را تنظیم میکند که یک گروه یا انجمن و یا طبقه اجتماعی برای ارتباط میان خود بدان تکیه میکند. به این ترتیب این محور اجتماعی لهجه، شیوه بیان و گویشهای متفاوتی را در یک نظام معنایی رقم میزند. محور واقعی[2] نیز ارجاعی به مفاهیم و عناصر بیرونی را ممکن میسازد. به طوری که آنچه که در درون ارتباط رمزگذاری میشود در نهایت به حقیقتهایی بیرونی ارجاع داده شده و زیست جهانی با درجه واقعنمایی بالا را پدید میآورد.
نظام معنایی بیشینهي استعداد را برای انتزاع حد و مرزها در قالب مضمون از خود نشان میدهد. نظامهای معنایی با رمزگذاری و مدیریت روندهای یاد شده، مضمونها را همچون واحدهایی مفهومی پدید میآورند و با تنظیم درونی این مضمونها رفتارهایی منسجم و هدفمند را ممکن میسازند. همین نظامهای معنایی در سطحی اجتماعی مضمونها را به اشتراک میگذارند و هنجارهای رفتاری یک گروه را پدید میآورند. به این ترتیب اتصال میان سیستم و محیط دیگر از راه زیرسیستمهای تخصصیافته کارکردی انجام نشده، بلکه لایهای از معنا و رمزگان بر فراز آن ترشح میشود.
به عنوان مثال در بدنهای زنده اندامهای حسی ارتباط میان پوست به شعاعهای درونی و اندامهای عضلانی را برقرار کرده و شبکهای از رمزگذاریها و پیامهای کنترلی را در میانشان جاری میسازد. پس ارتباط درون و بیرون سیستم انسجامی پیدا میکند و پیکرهی پرسلولی همچون بدنی یکپارچه و هدفمند در محیط ظاهر میشود. مشکل اصلی که سیستم با آن روبهروست، منظم کردنِ این روندهای درونی به شکلی تخصصی است. یعنی انتخاب این که کدام محرکهای محیطی مهمترند و باید چه نوع رفتاری با چه بسامدی در برابرشان اتخاذ شود.
عامل اصلی تعیین کننده در این میان، نظامهای مهارکنندهای است که توجه سیستم را از متغیرهای نالازم و غیرضروری جدا کرده و آن را بر محورهای مفهومی ویژهای متمرکز میکند. از دید لومان تا قرن هفدهم میلادی این نوع از ارتباطهای تخصص یافتهی اجتماعی، همچون مجموعهای از روابط بیناگروهی تعریف میشدند. به طوری که نظامهای اجتماعی برای تخصصی شدن نیاز به نیروهایی بیرونی و سازمانهایی درونی داشتند تا از رهگذرِ پیوند دادن این دو با هم، گفتمان ویژه خود را تولید کنند.
اما در قرن هفدهم چرخشی در این میان رخ داد. این ارتباط بر شخصها گشوده شد و «فرد» هم در این میان جایگاهی مستقل و تعیین کننده پیدا کرد. یعنی گفتمانهای فردی این امکان را پیدا کردند که به نظامهای ارتباط جمعی ورود کنند. این برداشت لومان البته تنها در مورد اروپا مصداق دارد. در ایران زمین نگارنده در نوشتارهای گوناگون نشان داده که این ماجرا پیشینهای طولانی دارد و ورود منهایی خودمختار و برسازندهی گفتمان به حریم نهادهای اجتماعی کمابیش از ابتدای تاریخ دیده میشود.
با این حال لومان به رسم سایر نظریهپردازان مدرن، اروپا را محور تحول نظام اجتماعی بر کل زمین میداند. به همین خاطر معتقد است که تازه در قرن هفدهم و در این اقلیم بود که کنشگری فعال و مستقل زاییده شد و این در باقی نقاط دنیا پیشینهای نداشت. این همان مفهوم جمعگرایی[3]است که پارسونز مطرح کرده و منظورش از آن کنشهای مشترکی است که به ارزشهای مشترکی معطوف باشند. یعنی در دیدِ سنتی معماهای درونی سیستم و ابهامهایی که در ارتباطش با محیط پدید میآید، با کنش جمعی که بر نمادهای مشترک تکیه میکند، برطرف میشود. از دید لومان، دیدگاه پارسونز ساده انگارانه است. یعنی کنش جمعی تنها در ارتباط میان سیستم و محیط ریشه ندارد بلکه اندرکنش میان زیرسیستمها، یعنی تعامل زیرگروههای اجتماعی مربوط به هم است که درآن نقش اصلی را ایفا میکند. چنین نقدی خود به خود به بازاندیشی در مفهوم کنش فردی تعمیم پیدا میکند و این جایی است که لومان حتا بیش از پیش از پارسونز فاصله میگیرد.
ادامه مطلب: گفتار بیستم: مفهوم کنش اجتماعی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب