گفتار بیست و دوم: مشکل بنیادین در نظام کنش متقابل
تنش اصلی نهفته در مفهوم کنش متقابل، به سازماندهی و مدیریت ارتباط میان کنشگر و مشاهدهگر مربوط میشود. شکافی که کنشگر را از مشاهدهگر تفکیک میکند، در اصل از آنجا برمیخیزد که وقتی از بیرون به رفتاری مینگریم، معانی متفاوتی را به آن منسوب میکنیم. یعنی کنشگری که دست اندرکار اجرای رفتاری ویژه است، معمولا معناها و ارجاعهای ویژهای را به آن منسوب میکند که از دسترس مشاهدهگر بیرونی خارج هستند. مشاهدهگر همواره با فاصلهای به کردار و رفتار دیگری مینگرد و از این رو وابسته به شرایط بیرونی رفتار، آن را تفسیر میکند.
از دید لومان شکاف میان کنشگر و مشاهدهگر در واقع سطحی از منسوب کردن[1] معانی به رفتارها را نشان میدهد، یعنی کنشگر به شکلی متفاوت معانی را -به رفتاری که از او سرمیزند- منسوب میکند. به این ترتیب امکان حل کردن معمای «معنای رفتار» وجود ندارد. یعنی نمیتوان انتساب معنا به رفتار را به سطح ارتباطی در جامعه فروکاست و معانی آن را در این لایه ختم کرد. به همین خاطر است که معنای کردارهای افرادی که با یکدیگر ارتباط دارند، همواره دستخوش ابهام و دوسویگی است. به تعبیر فرنگیان عقد میان عروس و داماد در آسمان بسته میشود، اما گواهان تجربی نشان میدهند که همواره در خانه دعوا و مرافعه در کار است.
آنچه که تعادل میان کنشگر و مشاهدهگر را ممکن میسازد، مجموعهای از نظامهای معنایی است که این فروکاستن امر پیچیده به سادهتر را ممکن میسازد. باید این نکته را در نظر داشت که اندرکنش فرد با فرد از نظر پایداری، کارکرد معنایی و همچنین تخصص یافتگی بسیار سادهتر از ارتباط انسان با نهادهای اجتماعی است. یعنی رابطهی منها و نهادها در سازمانها در دو سطحِ متفاوت از پیچیدگی تحقق پیدا میکند. در حالت افراطی که اندرکنش فرد و فرد، رابطه من و نهاد را نقض کند، رفتارهایی اغراقآمیز مانند طرد شغل و تغییر دین را داریم. مشابه همین را در زمینهی مفهوم عشق هم میبینیم. به همین خاطر است که عشق در نظامهای اجتماعی به شکلی رسمی شده و هنجارین پیکربندی میشود و در مجاری خاصی به حرکت میافتد که ازدواج و تولید مثل رکن اصلی آن است.
لومان از اینجا نتیجه میگیرد که عنصر اصلیِ شکل دهنده به شخصیت افراد، در بیشتر عمرشان، متغیرهای تاریخی و اندرکنش میان افراد با سازمانها است، نه ارتباط انسانها با یکدیگر. یعنی ارتباط بینافردی امری حاشیهای است که به دلیل سیطرهی نگرش رمانتیک در دوران مدرن اهمیت پیدا کرده است. صمیمیت (که امری برخواسته از ارتباط فرد با فرد است) با اندرکنش اجتماعی (که امری رسمی و قاعدهمند است) تفاوت دارد.
در صمیمیت با عناصری معنایی سرو کار داریم که از مجراهای عادی ارتباطات انسانی و نظامهای زبانی تبادلپذیر نیستند، به همین خاطر در مرز نظامهای زبانی و نمادین قرار میگیرند و توسط آنها رام نمیشوند. از این رو در هم گره خوردن تجربه زیسته دو طرف است که صمیمیت ایجاد میکند نه مکالمه و قرار و مدارهایی که در چارچوبهای نهادی و رسمی با یکدیگر طی میکنند. شناسایی وجهِ خاموش عشق همواره مورد پرسش و کنجکاوی بوده است، اما تنها از دوران روشنگری به بعد است که در اروپا این مفهوم در مرکز توجه اندیشمندان قرار میگیرد. برخی آن را به شکل جذابیت جنسی تفسیر میکنند و برخی دیگر به صورت استعلایی آن را به ارتباطهای رومانتیک فرو میکاهند. دعوی لومان آن است که نظامهای مبتنی بر اندرکنش انسانی هرگز به طور کامل توسط نهادهای اجتماعی مدیریت نمیشوند. یعنی کل ارتباط رفتاری که از اندر کنش من با دیگری برمیخیزد، پهناورتر و گستردهتر از آن چیزی است که در قالب نظامهای اجتماعی و سازمانها نهادینه میشود و زیر سیطرهی قانون قرار میگیرد.
از دید پارسونز هنجار، همتای معیاری است اجتماعی که رخدادها را به دو رده همخوان و منحرف تقسیم میکند. یعنی رسمیت یافتن و تحکیم کنش متقابل در قالب نظامهای اجتماعی زمینهای است که کردارهای هنجارین و رسمی و پذیرفتنی را از رفتارهای پیشبینی ناپذیر -و به همین خاطر منحرفانه- جدا میسازد. این همان چارچوبی است که نظریه قانون طبیعی را پدید میآورد و رفتارهای انسانی را بر این اساس رده بندی کرده و آن را مشمول پاداش یا کیفری قرار میدهد.
اجتماعی شدن به تعبیری عبارت است از ساختن قواعدی برای تفکیک امر همخوان از منحرف. سازماندهی کنشهای فردی میان افراد در قالب نظامهای اجتماعی شکلی تازه به خود میگیرد و این همان است که در قالب اجتماعی شدن کودکان تجلی پیدا میکند. سیستم «من» میان دو گزینهی هنجار و ناهنجار باید دست به انتخاب بزند و به این خاطر تایید و موفقیت کردارش در سطحی اجتماعی یا طرد شدن و شکست خوردن را به جان بخرد. از مجموعهي این تفکیکهای دوگانه است که چارچوبهای هنجارین[2] شکل میگیرد.
از دید لومان ویژگی اصلی یک طرحوارهی هنجارین آن است که همه چیز را به دو قطبیهایی مشخص تقسیم میکند و نظامی دو دویی بر مبنای آن برمیسازد. یعنی در سطح اجتماعی نظم و سازماندهی افراد توسط نهادها و قانونهایی ممکن میشود که کردارها را در دو ردهی مقابل هم جای میدهند. در سطح فردی این تقابل میتواند نقض شود و گزینهی سومی شکل بگیرد که تعریف نشده و نامنتظره است. به همین خاطر ارتباط میان من و دیگری فربهتر و متنوعتر از آن است که نهادهای اجتماعی بتوانند آن را کاملا رام یا رمزگذاری کنند. انتخابهای فردی به این ترتیب همچون پیشنهادهایی عمل میکند که کلیتِ روابط فردی را پیچیده میسازد. این انتخابها دیگری را در مقابل پیچیدگیهای جدید وادار به اعلام موضع و پاسخگویی میکند، و همین در نهایت منجر به شاخهزایی در طرحوارهی هنجارین میشود.
یک چارچوب هنجارین در واقع شبکهای گسترش یابنده از دوقطبیهاست که توسط خلاقیتهای فردی و موقعیتهای پیشبینی ناشده گسترش مییابد. پیچیدگی در این نظامها همچون مفهوم فرد بازنمایی میشود، یعنی سیستم برای آن که گرانیگاهی برای سازماندهی معنا در این زمینه در اختیار داشته باشد، مفهومی به نام فرد ابداع میکند. فرد افقی معنایی است که نظارهگر، اطلاعاتی کافی برای واگشایی معنای رفتارش ندارد، اما فرض بر آن است که این معناها در نهایت در نقطهای با همدیگر متصل و چفت و بست میشوند و همگرایی و انسجامی را پدید میآورند.
از دید لومان مجموع این روندها باعث میشوند که عناصر اجتماعی دستخوش نوعی چارچوبمندی[3] شوند. این بدان معناست که رفتارهای واگرا همگی به مجموعهای از گزینههای سرراست و ساده و کمشمار فروکاسته شوند و در یک چارچوب معنایی میگنجد. از دید لومان انسجام[4] امری نیست که از هویتی ذاتی یا سوژهای منسجم و خودمختار برخیزد یا از اتحاد نهادهای اجتماعی و منسجم شدنشان در سطحی طبقاتی یا تاریخی ناشی شود. انسجام اجتماعی در چشم او صرفا از اشتراک قالبهایی معنایی برمیخیزد که سیستمها برای رمزگذاری و بازنمایی عناصر درونی خود ابداعش میکنند. از اینرو کنش متقابل بر محور پردازش تفاوتها سازمان مییابد و ارتباطی سرراست با هستیِ خود سیستمها و رفتار واقعیشان برقرار نمیکند. یعنی کنش متقابل فقط در جریان بازنمایی عناصر داخلی سیستم در داخل سیستمهای محیطی معنیدار میشود.
در این سرمشق نظری، خودآگاهی و ارتباط دو سیستم مجزا هستند که هر کدام یک نظام خودارجاع مستقل محسوب میشوند. این دو سیستم از راه کنش متقابل انسانی با یکدیگر چفت شده و قالبی معنایی را پدید میآورند که کلیت عناصر درونیشان را بازنمایی میکند. دو دویی شدن سیستمهای انتخاب و کاهش پیچیدگی در رفتار دیگری و من به این ترتیب ممکن میشود. یعنی من همواره برای ارتکاب رفتار به گزینههای مقابل هم پناه میبرد و یکی از آنها را انتخاب میکند این گزینههای مقابل هم در واقع از درون طیفی گسترده با بینهایت امکان انتخاب شدهاند. اما فروکاسته شدن این طیف گسترده انتخابها به دو قطب مقابل، هم ارادهی هدفمند و سازمانیافتهای را در من شکل میدهد و هم رفتارهای من را از چشم دیگری خوانا و پذیرفتنی میسازد.
از دید لومان اصولا مفهوم «من» از دل همین روند زاده میشود. یعنی مجموعهای از انتخابهای دو دویی میان کردارهای محتمل است که در نهایت زنجیره رفتارهای معنادار انسانی را برمیسازد و با رمزگذاری مجددشان زندگینامهها و روایتهایی را شکل میدهد که در قالب تجربه زیسته زیستجهانی شخصی را پدید میآورد. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا چارچوبی دوتایی[5] وجود دارد که در هر دو سطح بینافردی یعنی لایه شخصی و اجتماعی عمل کند؟ پاسخ لومان به این پرسش مثبت است. از دید او نظامهای اخلاقی واسطههایی معنایی هستند که در میانه دو لایه روانی و اجتماعی کردارهای جاری میان من-دیگری را با اندرکنش من-نهاد گره میزنند. از سویی فرد مجاز نیست انتخابهایی را برگزیند که به کلیت نظام اجتماعی و انسجام نهادها لطمه وارد کند و از سویی نهادهای اجتماعی هم مجاز نیستند رفتاری انجام دهند که کلیت من و سازماندهی سطح روانیاش را تهدید کنند.
ادامه مطلب: گفتار بیست و سوم: اخلاق
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب