پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار بیست و پنجم: ادعا، زبان و بازنمایی

گفتار بیست و پنجم: ادعا، زبان و بازنمایی

فروکاسته شدن بی‌‌نظمی محیط به قواعد منظم درونی همان است که لومان آن را «انتظار» می‌‌نامد. انتظار یا «چشم‌‌داشت» در واقع نوعی جهتگیری و کوشش برای پیکربندی کردن روندهای محیطی است. اما بدان شکلی که در درون سیستم همچون شاخصهایی نظم دهنده و سامان‌‌بخش کاربرد داشته باشد. بر این مبنا سیستم نیازی به توضیح و فهم کامل محیط ندارد. بلکه باید بتواند بر مبنای اهداف درونی خود به نظمهایی راهنما در محیط پیرامون خود دست پیدا کند. این همان است که انتظار را با بخت و شانس گرده می‌‌زند. یعنی تنها در موقعیتهایی خاص است که اهداف درونی سیستم با نظمهایی واقعی در جهان خارج پیوند می‌‌خورند.

اگر این انتظار در چرخه‌‌هایی گرفتار آید و تشدید شود امری را برمی‌‌سازد که لومان با‌‌ برچسب «ادعا» آن را مشخص می‌‌کند. انتظار امری نامحتمل است که ممکن است برآورده شود یا نشود. اگر سیستم چشم‌‌داشت خود را از برآورده شدن یا ناشدن انتظار رمزگذاری کند به ادعا دست پیدا می‌‌کند. ادعا شکلی خودآگاه، منظم و رمزگذاری شده از انتظار است که بسته به آنکه برآورده شود یا نشود، هیجان و عاطفه‌‌ای را برمی‌‌انگیزاند. نظامهای اجتماعی بر مبنای تقویت ادعا و مشروعیت‌‌بخشی به آنها سازمان یافته‌‌اند. یعنی من‌‌ها را تشویق می‌‌کند تا دارای ادعا شوند و برمبنای ادعاهایشان هویت خویش را تعریف کند. در این دیدگاه فرآیند فردی شدن در واقع فرآیند تبلور یافتن ادعاهاست. این همان روندی است که میل به ویژه بودن را دامن می‌‌زند و میدانی از خود بسندگی و خودمحوری را در میانه‌‌ی نظامهای خودارجاع و خودزاینده خودآگاهی تاسیس می‌‌نماید.

از دید لومان ادعا در سطح روانشناختی شکل می‌‌گیرد و در بیرون از خود به معیاری برای تایید و تقویت خویش نیاز ندارد. یعنی ادعا همچون امری خودزاینده و خودبنیاد عمل می‌‌کند. همه‌‌ی مردم همیشه پیش خود ادعاهایی دارند که شاید هرگز در جهان خارج و سپهر بینافردی برآورده یا حتا مطرح نشود. با این همه عناصر برسازنده‌‌ی ادعا همچنان پایدار می‌‌مانند و تداوم پیدا می‌‌کنند. نمونه‌‌ای از آن تصویری است که ما درباره خود داریم. یعنی ادعاهایی که از خودانگاره‌‌مان برمی‌‌خیزد و سرسختانه آن را معتبر می‌‌شماریم، هرچند شاید اعتبار بیرونی‌‌اش توسط شاخصهایی معلوم و مشخص تایید نشود.

زمانی که ادعا در سطحی اجتماعی بیان می‌‌شود، به معیاری بیرونی و شاخصی اعتبار بخش نیازمند است. در اینجا با مساله‌‌ی جلب توافق درباره یک ادعا روبه‌‌رو هستیم که در مجرای کنش متقابل ممکن می‌‌شود. در جوامع کشاورز اولیه معمولا ارزیابی ادعاها بر مبنای لایه‌‌بندی اجتماع به طبقات و قشرهای متفاوت انجام می‌‌شد. یعنی طبقات اشرافی و عوام چندان از همدیگر جدا می‌‌شدند که منابع و شاخصهای پشتیبان ادعاهایشان نیز متمایز شمرده می‌‌شد. این بدان معناست که در جوامع کشاورز پیشامدرن، محل صدور ادعا بود که اعتبار آن را تایین می‌‌کرد. اگر کسی از طبقه اشراف ادعایی را مطرح می‌‌کرد، این ادعا خود به خود معتبرتر از گزاره‌‌ي مشابهی بود که از طرف یکی از رعیت مطرح می‌‌شد. در جامعه‌‌ي مدرن اما این چارچوب فروپاشیده و واسطه‌‌ی عمومی اعتبار دادن به ادعاها پول است؛ یک نظام رمزگذاری عمومی که همه منابع را‌‌ کمّی و شفاف می‌‌کند. انعطاف زیاد جوامع مدرن برای پشتیبانی و مشروعیت بخشی به ادعاهای فردی به این نتیجه انجامیده که «من‌‌ها» مستقل از نهادها ادعاهایی را مطرح می‌‌کنند و برای به کرسی نشاندن آن با هم به رقابت‌‌ می‌‌پردازند. یعنی این امکان وجود دارد که برخلاف جوامع پیشامدرن من‌‌ها ادعاهایی مستقل از نهادهای متصل به خود مطرح کنند.

خودشکوفایی که معمولا به عصر مدرن نسبت داده می‌‌شود از دید لومان در واقع پیامد چنین چیزی است. یعنی کنشهای افراد بیشتر در جهت اعتبار بخشی به ادعاهای شخصی‌‌شان سازمان یافته است تا انتظارهایی که جنبه‌‌ی اجتماعی و نهادی دارد. افراد در تقابل با ادعاهای خود و دیگران چند وضعیت پیدا می‌‌کنند. نخست آنکه نوعی انتظار و توقع شکل می‌‌گیرد. انتظار، صورت‌‌بندی مراحلِ متفاوتِ عمل به سیستم را به شکلی خودزاینده و خودسازمان‌‌ده تنظیم می‌‌کند. یعنی به کمک انتظارهاست که سیستم به رفتار خود نظم می‌‌بخشد و به خود بازخورد می‌‌دهد و در می‌‌یابد که آنچه قصد کرده بود به نتیجه رسیده یا نه.

در مقابل، گام بعدی که همان ادعا باشد، به صورت‌‌بندی این انتظار در سطح روانشناختی مربوط می‌‌شود. در این لایه انتظار که امری سیستمی، پراکنده و ناخودآگاه بود به مفهومی خودآگاه و روشن و شفاف تعریف می‌‌شود. به همین خاطر ادعاها راحتتر از انتظارها نقض می‌‌شوند. چرا که شرایط نقض آن در سطح خودآگاه آشکارتر و شفاف‌‌تر است. اگر مدیریت ادعاها درست انجام نشود، فرد اسیر عواطف و هیجاناتی منفی یا مثبت می‌‌شود. چراکه ادعاها ممکن است برآورده بشوند یا نشوند و در هر حال وضعیتی شکننده در برابر محیط خارج پیدا می‌‌کنند.

از دید لومان به همین خاطر عواطف و هیجانات تهدیدی برای نظم اجتماعی مدرن قلمداد می‌‌شوند. چرا که متمرکز شدن ادعا بر من‌‌ها و فردگرایانه شدنشان منتهی به این می‌‌شود که معیارهای حاکم بر ارزیابی ادعاها و شیوه‌‌ي صورت‌‌بندی‌‌شان و رسیدگی به آنها ‌‌ مستقل از نهادهای اجتماعی انجام می‌‌پذیرد . این هم ادعا و هم واکنش فرد نسبت به آن را ناپایدار و شکننده می‌‌سازد.

دومین گام پیوند فرد با ادعاها آن است که در جامعه مدرن چون محور تعیین اعتبار بیش از پیش به درون افراد ارجاع می‌‌دهد بنابراین اعتبار بخشی به ادعاهای شخصی و درونی مدام دشوارتر می‌‌شود و به ادعاهای کمکی و حاشیه‌‌ای جدیدی نیاز پیدا می‌‌کند که ممکن است بدیهی یا منطقی قلمداد شوند. شاید به خاطر همین تعارض میان ادعاهای شخصی و نظمهای نهادی است که در دوران مدرن افراد بیش از پیش با نظم حاکم بر جامعه سر ناسازگاری دارند. دستگاههای نظری گوناگون -از آنارشیسم تا نقدهای روشنفکرانه بر مدرنیته- همگی به نظم آهنین نهادهای اجتماعی مدرن حمله می‌‌کنند، که محدودگر ادعاهای فردی هستند. اما بالاخره این ادعاها باید به شکلی با نظمهای نهادی به تعادل برسند.

لومان می‌‌گوید مدل‌‌های روان‌‌شناختی در اصل برای تلفیق کردن این دو شکل گرفته‌‌اند و هویت فردی را پدید آورد‌‌ه‌‌اند. پس با این تعبیر، هویت فردی چیزی است که در میانه‌‌ی کشمکش میان من و نهاد و در بینابین ادعاها و محدودیتهای نهادی حاکم بر آنها شکل می‌‌گیرد، چنان که گفتیم لومان به وجود یک منِ مستقلِ خودبنیاد که گرانیگاه تحول اجتماعی باشد باور ندارد و از اینرو عناصر مربوط به من از جمله هویت فردی را به این ترتیب به ساختارهای نهادی منصوب می‌‌کند و این نگرشی است که دیدگاه او را به رویکرد پسامدرن نزدیک می‌‌سازد.

اگر بخواهیم با چارچوب نظری زروان به این چشم‌‌انداز بنگریم، می‌‌بینیم که لومان سیستم روانی و اجتماعی را در سطوح متفاوتی از نظم سلسله مراتبیِ جامعه جای می‌‌دهد، و این به لحاظ روش‌‌شناختی درست است و ضروری. در یکی از اینها سیستم خودزاینده‌‌ی خودآگاهی را داریم که شالوده نظم روانی را برمی‌‌سازد و در دیگری شبکه‌‌ی مبتنی بر ارتباط را می‌‌بینیم که مبنای شکل‌‌گیری نهادهای اجتماعی است. از دید لومان این دو هیچ اتصالی با هم ندارند و قابل جمع شدن و متحد شدن در یک سیستم کلان‌‌تر نیستند. به همین خاطر است که از دید او یک واسطه‌‌ی کلانِ نمادین برای متحد کردن این دو مورد نیاز است و او این واسطه را زبان می‌‌داند. زبان از دید لومان مجرایی است که پیچیدگی اجتماعی را در سطح روانی منعکس می‌‌کند و آن را رمزگذاری می‌‌نماید. براین مبنا زبان رکن کارکرد نظام روانی نیست و ارتباط چندانی با خودآگاهی پیدا نمی‌‌کند بلکه تنها قرار است رخدادهای اجتماعی را به زبان روانِ خودآگاه ترجمه کند و برعکس این کار را نیز انجام دهد.

تفکر بر این مبنا مکالمه‌‌ی درونی نیست و مخاطبی بیرون از خود ندارد. مکالمه‌‌ي درونی از دید لومان صورت‌‌بندی جریانهای درون روان خودآگاه است که قرار است در سطح اجتماعی بازتاب پیدا کند. به این ترتیب توهم درونی شدن زبان از آنجا برمی‌‌خیزد که زبان برای اجرای نقش واسطه‌‌گری خود ناگزیر است بر تفکرهایی سوار شود که قرار است بیان شوند. زبان در ضمن حامل و ناقل تفکرهای دیگرانی هم هست که در سطح اجتماعی با کنش متقابل خود ادعاهای فرد را تایید یا رد می‌‌کنند. بیرونی بودن زبان نسبت به نظام روانی و مستقل بودن‌‌اش از جریانهای خودآگاه، نمودهای فراوانی دارد. مثلا پرت شدن حواس در اثر سر و صداهای محیط، کم آوردن کلمه هنگام بیان منظور، و از یاد بردن آنچه که می‌‌خواستیم بگوییم. همه‌‌ی اینها نمودهایی از آن است که جریان اندیشه و ساختار زبان یکی نیستند و نوعی برهم افتادگی و هم‌‌پوشانی مقطعی بینشان رخ می‌‌دهد. این دیدگاه کاملا به همین شکل در چارچوب رویکرد زروان نیز پذیرفته شده است. با این تفاوت که زبان در دیدگاه زروان از سویی با مفهوم زمان خطی و کرانمند پیوند برقرار می‌‌کند و از سویی دیگر با ساختارهای قدرت و مدارهای سلطه ارتباطی تنگاتنگ دارد.

از دید لومان تفکر فاقد دستور زبانی شبیه به زبان است و تنها قواعد بازنمایی و پردازشی را دارد که خودش را در درون خود صورت‌‌بندی نمی‌‌کند و این برخلاف زبان است که قواعد حاکم بر چینش عناصر خود را به صورت دستور زبان شفاف می‌‌سازد. زبان از جنس تفکر نیست اما بر آن سوار می‌‌شود. دامنه و پهنه آن را گسترش می‌‌دهد و دقت تفکر را افزون می‌‌سازد. زبان با رمزگذاری و اسناد عناصر تفکر مفاهیم را انتخابی، عینی و بیرونی می‌‌سازد و از سویی دیگر زمانمند کردن تفکر را نیز برعهده می‌‌گیرد. چرا که صورت‌‌بندی تفکر در آن حالت به توالی از کدهای زبانی تبدیل می‌‌شود. بر این مبنا تمام لایه‌‌های متفاوت پویایی روانی در نهایت با واسطه‌‌ی زبان در سطح اجتماعی بازتاب پیدا می‌‌کند. خیالبافی و خیالپردازی که پایه‌‌ای‌‌ترین لایه‌‌ی تفکر است، به مرتبه‌‌ی اندیشیدن منظم هدفمند برکشیده می‌‌شود و از آنجا در قالب حاملهای زبانی تبلور می‌‌یابد و تنها در این مرحله است که می‌‌توان آن را عنصری اجتماعی قلمداد کرد.

از دید لومان عواطف و هیجانات، کارکردی همچون سیستم ایمنی بدن دارند، یعنی تداوم چرخه‌‌های خودزاینده‌‌ی سیستم را در شرایط بحرانی ممکن می‌‌کنند. انسجام عواطف و هیجانات و کارکرد آن در مقام متحد کننده‌‌ی نیروهای درونی سیستم در شرایط بحرانی به ساده کردن افراطی شرایط می‌‌انجامد. یعنی عواطف و هیجانات برای آنکه بتوانند با موقعیتهای بحرانی و پیش‌‌بینی ناشدنی رویارو شوند، این شرایط را به وضعیت‌‌هایی بسیار ساده فرو می‌‌کاهند در حدی که دیگر نمی‌‌توان آنها را بخشی از تجربه عینی بیرونی در نظر گرفت.

در اینجا نظام عواطف و هیجانات به جای آنکه محیط بیرونی را توصیف کند، واکنش درونی سیستم به این محیط را پیکربندی می‌‌نماید. در نتیجه به بازنمایی درون بیش از بیرون می‌‌پردازد. به این ترتیب هیجانات در سطح زیست‌‌شناختی همچون عواطف در سطح روان‌‌شناختی نوعی موضع‌‌گیری در مورد جهان خارج را نشان می‌‌دهند. موضع‌‌گیری‌‌ای که بیش از ارجاع به رخدادهای خرد و ویژه بیرونی به حال و هوای درونی سیستم هنگام رویارویی با آن رخدادها دلالت می‌‌کند.

همه‌‌ی عواطف و هیجانات از دید لومان همگن و مشابه هستند چون همه‌‌شان همچون حالات بدنیِ منتشر و مبهمی تجربه می‌‌شوند که از ساده‌‌سازی‌‌ محیط ناشی شده‌‌اند. از سوی دیگر چون عواطف و هیجانات در شرایط بحرانی فعال می‌‌شوند -و این شرایط محرکهای پیش‌‌بینی‌‌ناپذیر را در خود می‌‌گنجاند- نمی‌‌توانند تخصصی شوند. پس به جای آن که مانند ادراکات حسی محرکها را خوشه‌‌بندی کنند و دسته‌‌های تخصص یافته‌‌شان را رمزگذاری کنند، به تک تک محرکهای بیرونی واکنش نشان می‌‌دهند. در نتیجه تنها درباره‌‌ی تفاوت در درجه و شدت است که واکنش نشان می‌‌دهند، نه جنس و نوع.

البته این سخن لومان جای بحث و چون و چرای فراوان دارد. آنچه که او درباره عواطف و هیجانات می‌‌گوید، در سطح بیوشیمیایی کاملا درست است. اما در سطح روانی ما با نوعی بازنمایی و چرخه‌‌های پردازشی پیچیده‌‌تر از این حرفها روبه‌‌رو هستیم. تردیدی نیست که عواطف و هیجانات متفاوتی مانند خشم، ترس، عشق و نفرت از سازه‌‌های بیوشیمی و مدارهای عصبی ویژه‌‌ای در درون مغز برمی‌‌خیزند. این مدارهای عصبی بسیار پیش از پیدایش جوامع پیچیده‌‌ی انسانی، و میلیونها سال قبل از ظهور گونه‌‌ی انسان تکامل یافته‌‌اند و در انسان و سایر پستانداران با ساختاری یکسان یافت می‌‌شوند. از این رو نظر لومان که تنوع و دقت عواطف و هیجانات را اجتماعی می‌‌داند، نادرست است. تردیدی نیست که این عواطف در محیط اجتماعی برچسب می‌‌خورند، تنظیم می‌‌شوند و شیوه‌‌ی بروزشان از نو پیکربندی می‌‌شود، اما اینها همه روبنایی هستند که بر یک ساختار بسیار کهنتر و بسیار بنیادی‌‌تر سوار می‌‌شوند. ساختاری عصب‌‌شناسانه که بر من‌‌ها تکیه می‌‌کند و نه نهادها. پس این تصور -که تمایز میان عواطف‌‌ متفاوت از اجتماعی شدن و برچسب خوردن‌‌شان در زبان ناشی می‌‌شود- بی‌‌پایه‌‌ است.

نگاه لومان اما به پساساختارگرایان شباهت دارد و همسو با کسانی است که عواطف و هیجانات را برساختی جمعی می‌‌دانند‌‌. از دید او عواطفی که ما می‌‌شناسیم نوعی برچسب اجتماعی هستند و در اثر آموزش‌‌های پیاپی و مشروط شدگی به شکل کنونی درآمده‌‌اند. به همین خاطر او به خصلت فرهنگی عواطف و هیجانات تاکید فراوان دارد. یعنی اینکه چه عاطفه‌‌ای در چه شرایطی باید بروز کند.

لومان می‌‌گوید هیجانها توسط سازوکاری اجتماعی پشتیبانی می‌‌شوند، که در نهایت آفریننده‌‌شان هم هست. اصالت عواطف، یعنی بیان ناپذیر بودن عواطف در زبان و ناممکن بودن اشاره‌‌ی دقیق به آن از اینجا برمی‌‌خیزد که نمی‌‌توان هیجانها را در نظامهای ارتباطی به دقت رمزگذاری کرد. چرا‌‌ که همچون نوعی حال و هوای درون سیستم ادرا ک می‌‌شوند و انتقال دقیق این وضعیت به بیرون نه سودمند است و نه مجرای ارتباطی دقیقی دارد. همین درونی بودن عواطف و هیجانات و ناممکن بودن رمزگذاری‌‌اش در نظامهای ارتباطی به اختلال در کنش متقابل و سوءتفاهمهای پیاپی در انتقال اطلاعات می‌‌انجامد.

همین اختلال در کنش متقابل است که پیچیدگی نظامهای اجتماعی را افزایش می‌‌دهد. چرا که نظامهای روانی برای ارتباط با یکدیگر در ساختارهای نهادی نیازمندند تا مدام خود را توضیح دهند، و این به بر ساختن یک منِ ویژه‌‌ی تثبیت شده و پیش‌‌بینی‌‌پذیر منتهی شود. این همان فرآیند فردیت یافتن است که نیازهای روزافزون به اطلاعات و معیارهای تعریف خود را ضروری می‌‌سازد.

یک گرانیگاه مهم مفهومی در این میان، معنای مرگ است. مرگ از دید لومان مشکلی لاینحل در نظام خودزاینده‌‌ی خودآگاه است. خودآگاهی به درکی درباره‌‌ی مرگ می‌‌انجامد، ولی نمی‌‌تواند آن را تفسیر کند. چون از تجربه‌‌ای همتای آن محروم است. تجربه‌‌ی خودآگاهی انسانی همواره همچون چرخه‌‌هایی در هم تنیده و خودبازگشتی تحقق می‌‌یابد. از این رو مرگ همچون انتها یا هدفی برای خودآگاهی ادراک نمی‌‌شود، بلکه همچون خرابی و ایستادنش تفسیر می‌‌گردد.

از آنجا که خودآگاهی همه‌‌ چیز را همچون دوره‌‌هایی از پویایی درهم تنیده و چرخه‌‌ای می‌‌فهمد، مرگ را نیز به همین ترتیب صورت‌‌بندی و رمزگذاری می‌‌کند. این روندی است که در نهایت به انکار مرگ و پیش‌‌فرض گرفتن جاودانگی منتهی می‌‌شود. از دید لومان از قرن هجدهم میلادی به بعد مرگ به همراه سایر چیزها خصلتی فردی پیدا کرده است. یعنی در محور معناییِ درونی فرد بازتعریف می‌‌شود. به همین خاطر مرگهای ضروری و لازم -مانند آنچه که در جریان جنگ رخ می‌‌دهد- ناگهان بار معنایی خاص و ویژه‌‌ای در نظام اجتماعی پیدا می‌‌کنند به شکلی که پیش‌‌تر آن را دارا نبودند.

 

 

ادامه مطلب: گفتار بیست و ششم: زمان و ساختار

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب