گفتار سی و سوم: ناسازگاری و تنش
از دید لومان افزایش پیچیدگی در نظامهای ارتباطی خود به خود به گسترش یافتنِ دایرهی ناسازگاری منتهی میشود. زبان و نظامهای نمادین در واقع برای حل و فصل کردن ناسازگاریها ابداع شدهاند، اما به همان ترتیبی که مسائلی را در این دایره حل میکنند مسائلی تازه هم میآفرینند. هر پیامی که در نظام ارتباطی مخابره میشود، همواره ممکن است با بدفهمی، طرد و تحریف رویارو شود و همچون دروغی یا فریبی جلوه کند. به همین خاطر نظامهای ارتباطی مدام در حال پیچیدهتر شدن هستند و لایههای جدیدی (مثل نویسایی) را برای رفع اختلاف و حذف بدفهمی ابداع میکنند.
تخصص یافتگیِ مجاریِ ارتباطی از سویی ناسازگاریها را حذف میکند و از سوی دیگر آنها را رمزگذاری کرده و به تداوم و نهادینه شدن آنها یاری میرساند. از دید لومان این روند در چهار لایهی متفاوت اجتماعی به انجام میرسد. نخست در لایه اقتصاد که پول همچون رمزگانی عمومی، معناها و کاربردهای درپیوسته با ناسازگاریها را صورتبندی و نشانهگذاری میکند. پول رمزگانی چندان عام است که میتواند تمام قواعد مربوط به تبادلها و قراردادها را ثبت و سازماندهی کند.
در لایهي دوم با سیاست سر و کار داریم. در اینجا رأی است که در نهادهای مدرن وظیفهي رفع ناسازگاری را بر عهده میگیرد. آَشکار است که روندهای رأی گیری ناسازگاری را از بین نمیبرد، بلکه آن را در قالب مجموعهای از جبههبندیهای سیاسی سازماندهی میکند؛ یعنی برای صورتبندی قواعد سیاسی کاربرد دارد و نه ختم کردنشان در فرجامی نهایی.
سومین لایهی مورد نظر لومان برای رفع ناسازگاری، عشق است و این خط رابطی است که نهاد خانواده را برمیسازد. از دید لومان این اولین و مهمترین خشتِ سازندهی اجتماع است و ناسازگاری جاری در آن خطرناکترین و ویرانگرترین پیامدها را دارد. عشق که مبنای شکلگیری خانواده قلمداد میشود، عبارت است از پذیرش کامل دیگری بدون نفی چیزی در وی. به همین خاطر با اولین اختلاف نظر و نخستین گسستی که در آن راه یابد، بر باد میرود. در مقابل حوزهي دیگری به نام شناسایی[1] داریم که همواره در جریان کشمکش و نقد و نفی میبالد و رشد میکند، و این موقعیتی واژگونهی عشق است.
مجموعهی این چهار حوزه (پول، رأی، عشق و شناسایی) در نهایت به قوانینی منتهی میشوند که برای رفع کشمکش کاربرد دارند. در این میان تنها عشق است که به قواعدی منتهی نمیشود. چراکه نوعی وضعیت همه یا هیچ و صفر و یکی را نشان میدهد. سطوح متفاوت قانونمندی در نظامهای اجتماعی از سویی ناسازگاریها را حذف و محصور میکند و از سویی دیگر کشمکشهای برخواسته از آن را جهت میدهد و ساماندهی میکند.
این لایههای متفاوت تنها در نظامهای ارتباطی تبلور پیدا میکنند و بنابراین مستقل از خودآگاهی فرد جریان مییابند و کارکرد خود را ایفا میکنند. به عبارت دیگر زیرسیستمهای نظامهای اجتماعی که در قالب نهادهای ارتباطی تبلور پیدا میکنند، رفتاری خودمختار دارند. این هم دلیلی دیگر است که از دید لومان منهای خودآگاه را از محاسبات جامعهشناختی خود کنار میگذارد و آن را همچون نوعی برساخته و محصولی حاشیهای در نظر میگیرد.
افزایش پیچیدگی در نظامهای اجتماعی به انتظار بیشتر کشمکشها دامن میزند و بنابراین ساختارها ناامنی فزایندهای را تجربه میکنند. موازی با آن سیستمهای اجتماعی ناگزیند تا دستگاههای ایمنیِ تازهای را برای مدیریت ناسازگاریها ابداع کنند. زمان یکی از مهمترین این محورهای ایمن کننده است. زمان رابطهای تناقض آمیز با ناسازگاری پیدا میکند؛ چون از یک سو آن را موقعیت اکنون و وضعیت کوتاه مدت تشدید میکند و از سویی دیگر در بلند مدت به ریشهکن کردن ناسازگاری کمر میبندد. چرا که در موقعیتهای مقطعی و در زمان کوتاه، رخدادهایی ناسازگار همزمان حضور دارند و بر یکدیگر فشار وارد میکنند. اما در درازمدت این رخدادها در نهایت همگرا میشوند و جذب و ادغامی میانشان صورت میگیرد.
با این حال محور زمان یکی از بسترهای مهم زایش ناسازگاری است چرا که در آن همواره آینده از منظرِ حال نگریسته میشود. زمانِ اکنون همچون موقعیتی برای برنامهریزی و حل مسایل آینده قلمداد میشود، یعنی نوعی آرمانگرایی در مفهوم زمان وجود دارد که به رفع همه ناسازگاریها در آینده امیدوار است. این امید همان است که در سطح سیاسی به آرمانشهرگرایی منتهی میشود. محور تصمیمگیری و ارزشگذاری به این ترتیب بر بازنمایی آینده در حال متمرکز میشود. از قرن شانزدهم و هفدهم میلادی این محور بر مبنای محاسبهی سود و زیان استوار شد و نوعی ابزار کمی و محاسباتی برای تصمیمگیری درباره آینده به دست داد.
همزمان با این ابداع، نوعی بدبینی دربارهی آینده نیز از نو صورتبندی شد. نگرانی دربارهی آینده از دیرباز در جوامع انسانی و بهویژه حوزه تمدن اروپایی رواج داشته است. در قرون وسطا آینده همچون امری منحط و تباه قلمداد میشد و این نگرشی افلاطونی بود که در مسیحیت نهادینه شده بود. اما این زوال و تباهی آخرالزمانی امری متافیزیکی و استعلایی بود که بر اثر مشیت الهی به مردمان تحمیل میشد. در دوران مدرن این مفهوم به نوعی آیندهی فاجعهبار زیستمحیطی دگرگونی پیدا کرده که بار مسئولیتاش بر دوش خودِ انسانهاست. یعنی حالا طبیعت و امور گیتیانه است که آشفتگی و آَشوب را در آینده رقم میزند. از قرن هیجدهم میلادی به بعد، مجموعهی این دگردیسیها باعث شد تا سیستم ایمنی نظام اجتماعی دستخوش تمایز و تخصص شود و محاسبهی سود و زیان -در محورهای متفاوت اجتماعی- معانیِ خاص و کلیدی تازهای را پدید آورد. این تحول همان بود که در نهایت زایش نگاه لیبرال را به دنبال داشت.
در این چارچوب مفهوم سود، یعنی محاسبهی هزینه نسبت به دستاورد بود که بر محور واقعیت[2] اهمیت پیدا کرد. در محور زمان مفهوم هزینه مهم بود و در محور اجتماعی کلیدواژهی رقابت. از دید لومان دلیل تمرکز مدرنیته بر فرد و فراگیر شدن لیبرالیسم آن بود که این سیستم ایمنی اجتماعی با تکیه بر این سه مفهوم میکوشید تا ناسازگاری درونیاش را برطرف کند. در حالی که ناسازگاری و کشمکش برخاسته از آن به کمک همین سه مفهوم تشدید میشد و گسترش پیدا میکرد. به این ترتیب زمان و مکان همراه با هم همچون زاینده و کاهندهی ناسازگاری قلمداد میشوند.
در محور واقعیت، سود -یعنی دستاوردی از جنس لذت یا سرمایهی اجتماعی و اقتصادی- کلید اصلی محاسبهی خطرات آینده بود. هزینه نیز به همین ترتیب برمبنای محور زمان فهمیده میشد. در سطح اجتماعی هم آن کشمکشی که مردم تجربه میکردند، در قالب مفهوم رقابت صورتبندی شد. پس رقابت از دید لومان یک سیستم مجزا نیست. بلکه موقعیت و وضعیتی در یک سیستم است که از تداخل اهداف آن سیستم با سیستمهای دیگر ناشی میشود.
رقابت به این ترتیب نیازمند ارتباط نیست؛ یعنی در غیاب کامل ارتباط با دیگری هم ممکن است رقابتی جریان پیدا کند. تنها مشاهدهی دیگری در مقام کسی که به منابع سیستم چشم دوخته، کافی است تا ساز و کارهای رقابتی به جریان بیفتد. مرزبندیهای برآمده از چنین موقعیتی است بر محور زمان و مکان شاخهزاییها و تخصصگراییهای متفاوت را رقم میزند. در محور زمان، کار -یعنی فعالیت رسمی که با سود و زیان پیوند خورده- از وقت آزاد و اوقات فراغت جدا شد و رفتار را در دو محور به کلی متفاوت مدیریت کرد. در مورد مکان هم حضور در مکانهای متفاوت امری فناورانه شد. در قرن هجدهم با کشتی، در قرن نوزدهم با قطار و در قرن بیستم با هواپیما جا به جا شدن در مکان مدام سادهتر و ناسازگاریهای برخاسته از ناهممکانی کاسته میشد. اما این بدان معنا نبود که ناسازگاری در کل کاهش پیدا کند، بلکه پیچیدگی حاکم بر آن -به خاطر تداخل موقعیتهای هممکانیِ جدید- افزایش یافت. به این ترتیب تمایز میان حال و آینده به احضار وقایع آینده در اکنون منتهی شد. این روند در نهایت انتخابهای زمان حال را به شکلی مسخ میکرد که به خدمتِ رفع ناسازگاریهای آینده درآیند. اما این نشت کردن آینده به حال، در عین حال ناسازگاری آینده را تشدید میکرد و افزون میساخت.
به این ترتیب روابط علّیِ حاکم بر حال به دایرهی آینده رخنه کردند و ضرورت تحلیل مداوماش باعث شد تا موقعیت «اکنونی» همچون مقدمهای برای آینده در نظر گرفته شود و ارزش ذاتی خود را از دست بدهد. اهمیت یافتن تحلیلهای علّی و شبکههای علت و معلولی که آینده را برمیسازد، به این خاطر در گفتمان مدرن اهمیتی کلیدی پیدا کرده است. در دوران مدرن بر مبنای تحلیل لومان کشمکش همچون شکلی خودمختار شده و تبلور یافته از ناسازگاری جلوه میکند که نوعی در هم ریختگی زمانی را به دنبال دارد.
ناسازگاری از سویی در نظامهای ارتباطی صورتبندی میشود و از سوی دیگر خودِ نظامهای ارتباطی -به علت پیامهای مبهمی که حمل میکنند- به ناسازگاری دامن میزنند. ظهور کشمکش (مثلا رد شدن معنایی که در نظام ارتباطی مخابره شده) در نهایت به معناهای ضد و نقیض منتهی میشود. معناهایی که ممکن است از طرف سیستمهای رقیب پدید آیند و در سطحی مجزا از رقابت اقتصادی، میدانهایی تازه برای رقابت خلق کنند. از دید لومان این رقابتهای معنایی خود به انسجام نظام اجتماعی کمک میکنند. یعنی بر خلاف تصور معمول، کشمکش منتهی به فروپاشی نظام اجتماعی نمیشود، بلکه با متجسد کردن تمام کردارهای ضد و نقیض و ساماندهی کردنشان در اطراف انتظارهای کلیدی، در نهایت انسجام اجتماعی را افزون میکند.
بنابراین هویت بر مبنای تعمیمها و تشخیص الگوهایی در رفتار خود و دیگری شکل میگیرد. من و دیگریهایی شبیه به من، یک واحد عمومی به نام «ما» را برمیسازیم که الگوهای رفتاری مشترک و هویتی یکدست دارد. در مقابل «ما»، محور «آنها» تعریف میشود که اغلب دشمنخو و بیگانه و تهدید کننده است و خود همچون گرانیگاهی برای تعریف معنا عمل میکند. در غیاب دشمن معنا و هویت ما نیز دچار خدشه و فروپاشی میشود. کشمکش به این ترتیب نوعی بافت و زمینه است که عناصر بسیار متفاوت و ناهمدست را با همدیگر جمع میکند و همه را در قالب یک ساختار منسجم و هدفمند از نو بازآرایی میکند.
یکی از محورهای اصلی کشمکش، دوقطبیِ دوست- دشمن است که ممکن است واقعیت بیرونی نداشته باشد، اما رمزگذاریاش در سیستم برای مدیریت رفتار کارآیی دارد. این کشمکش ممکن است در اندرکنش میان دو شخص خاص -یعنی دو سیستم انسانی منفرد- نمود پیدا کند. اما معمولا در نظامهای ارتباطی است که کل کنش متقابلهای جاری در جامعه، به صورتی استعلایی به جبهههای متفاوت تقسیم میشوند. به این ترتیب مدارهایی از قدرت ظاهر میشوند که میکوشند افراد بیطرف را به دستهبندیهای گفتمانی خویش وارد کنند.
در حالت عادی قانونِ اخلاق است که وظیفهی ساماندهی کردن کشمکش را در سطح پایین برعهده میگیرد. اخلاق مانع نشت کشمکشهای خُرد در نظامهای ارتباط عمومی میشود. اما هر از چندی رخنهای رخ میدهد و بحرانی پدید میآید. راهکارهای مدیریتیای که برای حل این موقعیتها اندیشیده شدهاند، روشهایی مثل همهپرسی، رأیگیری یا حتا جنگ را شامل میشوند. هریک از اینها روشی است که قانون و اخلاق را دچار دگردیسی میکند و پیچیدگیاش را افزون میسازد. اگر روشهای قانونمند و اخلاقمدار برای رفع کشمکشها کارایی نداشته باشند، نهادهای فرعی تکامل مییابند تا این کارکرد را برعهده بگیرند. نهادهایی که کارکردشان تشخیص کشمکشها و بنابراین ساماندهیشان در جبهههای متفاوت دوستی و دشمنی است. به این ترتیب اتحادیهها، انجمنها و گروههای دفاع از حقوق حاشیه نشینان شکل میگیرد.
کشمکش در نظام اجتماعی با شیوههایی متفاوت نهادینه میشود. ممکن است کشمکشی به خاطر تکرار مداوم در کنش متقابل دو تن قالببندی شود، مشروط گردد و حالتی نهادینه به خود بگیرد. این مشروط شدگی بدان معناست که موقعیت ظهور این کشمکش کم کم همچون امری رسمی و رمزگذاری شده اعتبار پیدا میکند و بستری از اطلاعات، قواعد و داشتهها را پیرامون خود پدید میآورد. در نهایت ناسازگاریهای رمزگذاری شده در این بستر، در نظامهای ارتباطی بیان میشوند و رخدادهایی را رقم میزنند که میتواند در درون نظام ایمنی جامعه پردازش شده و تدابیری نو را برای رفع ناسازگاری و کشمکش پدید آورد. از دید لومان همهی این روندها در سطحی جامعهشناختی و در لایهی نظامهای ارتباطی تحقق پیدا میکند و به همین علت به سطح روانی و منِ خودآگاه وابستگی ندارد و در دسترس آن هم نیست.
پس کشمکش خود نوعی سیستم است که پیچیدگی نظام اجتماعی را افزایش میدهد و به همین خاطر با شفاف کردن خطراههها و گزینههای پیش روی آن، احتمال اجرای یک رفتار ویژه را کاهش میدهد. کشمکش نیرویی است که توسط دو جریان متفاوت تقویت میشود، یکی از آنها کاهش امنیت است که به حضور عامل سوم شخص بستگی دارد. چون موقعیتی که ابهام و عدم قطعیتی را ایجاد میکند، امکان همدستی دو «دیگری» بر ضد «من» را افزایش میدهد. جریان دوم با مرزبندی منابع و محدود کردن دسترسی به ابزارهای رویارویی دو طرف همراه است. اما منع برخی از ابزارهای اجرایی و عملیاتی از یک طرف کشمکش را افزایش میدهد و از طرف دیگر به بالا رفتن سطح پیچیدگی سیستم منتهی میشود. در واقع این جریان همان به تعویق انداختن دستیابی به نتیجه است که به پیچیدهتر شدن سیستمها و افزایش پیچ و خمهای کشمکش گره خورده است.
در حالت کشمکش و صریح و ساده، معمولا نتیجه به سرعت با جنگ و قتل عام دشمنان به نتیجه میرسد اما در شرایطی که اعمال قدرت وضعیتی ظریفتر و دقیقتر به خود بگیرد و برخی از ابزارها مانند خشونت منع شوند، کشمکش پیچ و خمی پیدا کرده و پیچیدگی سیستم را افزون میسازد. در نتیجه لایهبندی این روندها در نظام اجتماعی سلسله مراتبی از قدرت را پدید میآورد. پرسش مرکزیِ برآمده از این حرفها آن است که سیستم چگونه از میان انبوهی از کشمکشها و اختلافها که پیشارویش قرار دارد، تنها برخی را انتخاب میکند و بر حریفهایی ویژه متمرکز میشود؟
این کشمکشها میتوانند شکلهای گوناگون به خود بگیرند، پیشنهادی که رد میشود، اخراج از شغل، دعوا با کسی یا فروپاشی و ورشکستگی یک شرکت، همگی حالتهایی از کشمکش و وضعیت رقابتآمیز هستند. اما در حالت پایه سیستمها و کنشگران به تمام کشمکشهای پیشاروی خود توجه نمیکنند. بلکه نیروی خود را تنها برای رفع برخی از آنها متمرکز میسازند. پاسخی که لومان به این پرسش میدهد آن است که جایگاه قدرت کنشگران تعیین کننده این انتخابهاست. هرچه جایگاه قدرت نیروی تولیدکنندهی کشمکش بالاتر باشد، احتمال نقض پیشداشتهای سیستم افزایش مییابد و به همین خاطر چنین کشمکشهایی مشروعیت و اعتبار بیشتری به دست میآورند و رویارویی با آنها با زمینهچینیها و ادراک دقیقتر و شفافتری ملازم میشود.
از دید لومان در سیستمهای پیچیده سه قانون عام مهم وجود دارد که با این کشمکش و پیامدهای آن ارتباط برقرار میکند. نخست آن که پیوندهای درونیِ عناصر سیستم در نظامهای پیچیده، همواره سست است. دوم آنکه سیستمها همواره در زیرواحدهای خود حساسیتهای کارکردی دارند و به همین خاطر شکلی از تخصص یافتگی را از خود نشان میدهند. سومین قاعده آن است که تشدید خودجوش تغییرها و نوسانهای تصادفی درون سیستم، عاملی است که باید مدیریت شود. بر مبنای این سه قانون نظامهای اجتماعی در گذر زمان پیچیدهتر میشوند. چرا که واکنشهای تشدید شونده و خودمداری را در برابر محرکهایی خُردتر و خُردتر نشان میدهند، که قبلا نادیده انگاشته میشدند.
این محرکهای کوچک که به تدریج تشدید میشوند و اهمیت پیدا میکنند، همچون بدعت یا ناهنجاری تعبیر میشوند. اینها همان کشمکشها و اختلافهایی هستند که جلب توجه میکنند و نیروی سیستم را به سوی خود میمکند. از دید لومان خودمختاری فرد و تعیین کنندگی رفتارش در سطح اجتماعی از دل این سه قاعدهی عام بیرون میآید. یعنی آنچه که ما ارادهی آزاد مینامیم، در واقع چفت و بست شدنِ این سه قاعده با یکدیگر است. شیوهای از رویارویی با عواملِ گاه تصادفی و اغلب کشمکشآمیز که باید با قواعدی عام مدیریت شوند. با این حال این کشمکشها و متغیرها همچنان به جای خود باقی میمانند و تنها به حاشیه رانده میشوند.
در نظریهی لومان این شیوهی عمومی کنترل کشمکش در سیستمهای پیچیده است. به همین خاطر است که نمودهای کشمکش مدام ظاهر و محو میشوند و ناامنیای که از آن برمیخیزد هرگز از بین نمیرود بلکه در فضای اجتماعی و روانی تداوم پیدا میکند. جنبشهای اجتماعی بر همین مبنا در ابتدا خاستگاههایی مبهم و تصادفی دارند. اما به تدریج با تشدید کشمکش و شفاف شدن جبههبندیِ ناشی از آن، هدفمندی و سازماندهی دقیقتری به خود میگیرند و به توصیفی از خویش دست مییابند.
لومان برای صورتبندی آنچه که تا اینجای کار گفته شد، دو مفهوم جماعت[3] و اندرکنش[4] را به خدمت میگیرد. در نگرش کنش متقابل نمادین جماعت و اندرکنش دو مفهوم کاملا مجزا هستند. در این نگرش جریانی از اندرکنشها در نهایت به تولید منها و سیستمهای روانشناختی منتهی میشود. اما در چشمانداز لومانی تفکیک این دو مفهوم به این سادگیها نیست. پرسش مرکزی که او پیش مینهد آن است که رابطهی اندرکنش با ظهور جماعتها چگونه است؟
آشکار است که جماعتها توسط اندرکنش اعضایشان شکل میگیرد و به همین ترتیب این اندرکنشها را سازماندهی میکند. این امر نکته مهمی است که هم جماعت و هم اندرکنش بخشی از نظام کلان اجتماعی هستند، یعنی ارتباط میان سیستم و محیط در میانشان مصداق ندارد. هر دوی اینها جریانها و زیرسیستمهایی در درون سیستم اجتماعی عام محسوب میشود. اندرکنش همچون سکته یا وقفهای در فرآیندهای خودزایندهی نظام اجتماعی جلوه میکند. آن بستری که اندرکنش در آن نمود پیدا میکند، جماعت است. یعنی مجموعهای از تمایزها و تفاوتها در زیرسیستمهای اجتماعی نمود پیدا میکند و آن را به جماعتی ویژه تبدیل میکند.
آن نیرویی که این تمایزها را رمزگذاری کرده و پدید میآورد، اندرکنش میان اعضاست و کل این فرایند در نهایت به افزایش پیچیدگی جماعت- جامعه منتهی میشود. در قرون وسطی جماعتها ساده بودند و معمولا دو طرف مشخص با قدرتهای متمایز داشتند: خدایگان و بنده، زن و شوهر، والد و فرزند. دوقطبیهایی از این دست نمونههایی هستند که به خاطر اتکایشان به دو طرف ضد هم، ناپایدارند. در این روابط ساده هیچ یک از دو طرف امکان تغییر موضع و بازتعریف نقش خود را ندارد و به همین دلیل امکانی برای حذفشان هم متصور نیست. در کنار این روابط ساده، در سنت قرون وسطایی جماعتهایی پیچیده را هم داشتهایم که چند تا از این دو قطبیها را جمع بسته و در خود جای میدادهاند. پایداری این نظامها به نسبت بیشتر است و عمرشان ممکن است از عمر انسانها تجاوز کند. فرقهها، خاندانها، دولتها و کشورها نمونههایی از این جماعتهای قدیمی هستند.
اما نظام اجتماعی یک جماعت ساده نیست، بلکه سیستمی کاملا بسته است که از چندین جماعت با رمزگان و علایم ارتباطی متفاوت تشکیل شده است. در درون سیستم اجتماعی ارتباط میان عناصر از سویی با ادراک و شناسایی طرف مقابل ممکن میشود و از سوی دیگر با رمزگذاری و درونی ساختن آن عملیاتی میگردد. به همین خاطر از دید لومان ادراک[5] به ارتباط سیستم با محیط دلالت نمیکند بلکه شیوهای از جذب اطلاعات در درون سیستم است که لزوما خودآگاهانه و یا مبتنی بر نظامهای ارتباطی نیست، هرچند میتواند بر آنها تکیه کند.
لومان میگوید ادراک در واقع شکلی از شناسایی درونی خود است. یعنی سیستم با وارسی بخشی از محیط که در خود درونی کرده، به دریافتی دربارهاش نایل میآید. این بدان معنا است که ادراک امری کاملا خودارجاع است. نظامهای اجتماعی و منها نه تنها ادراک دارند، بلکه ادراکشان هم ادراکی از سطحی دیگر پدید میآورد و به این ترتیب نوعی خودآگاهی را تولید میکند. با این حال آن ادراکی که در این میان موضوع پردازش است، همواره از جذب اطلاعات بیرونی در درون سیستم برمیخیزد. رمزگذاری ادراک در این بستر ممکن میشود، چون به این شکل بارِ ساماندهیاش بر دوش مدارهای عملیاتی سیستم نهاده میشود.
سیستم همواره شبکهای از نمادها و معناها را در اطراف موضوعِ شناسایی ترشح میکند. به همین خاطر مدیریت ارتباط با پیرامون، همواره به نگریستن در آیینهای درونی شبیه است. از سوی دیگر باید به این نکته توجه داشت که ارتباط امری گریزناپذیر است. یعنی در شرایطی که سیستم متوجه شود که دیگری به رفتارش نگاه میکند، رفتار خود را بر آن مبنا تغییر خواهد داد. حتا نادیده گرفتن دیگری هم شکلی از همین تغییر رفتار است. یعنی حضور دیگری خواه ناخواه ورود به ارتباط را ضروری میسازد. این همان عاملی است که از دید لومان پیدایش سیستم اندرکنش را رقم میزند.
سیستم اندرکنش در واقع شیوهای برای ساماندهی ادراکهاست و به همین خاطر نسبت به اختلالهای ادراکی حساسیت دارد. چون ابزار اصلی ارتباط، ارسال پیام از بدنی است که حس میکند و از مخابرهی پیغام منظوری دارد. به همین خاطر نظامهای ارتباطی بر بدن مستقر میشوند. همزمان با پیچیدهتر شدنِ سیستمهای اندرکنشی، انضباط بدن نیز افزایش پیدا میکند. حضور دیگری به این ترتیب به تصفیهی معنا و چروکیده شدنِ سپهر رمزگان در اطراف توافقهایی موضعی منتهی میشود. پس سیستم ارتباطی شرطی برای ادراک حضور دیگری است، و ابزاری که ساختار سیستم را از روندهای خودزایندهی آن مجزا میسازد.
با این حساب، ساختار عاملی است که توزیع بختِ شرکت در ارتباط را بر عهده میگیرد و شرکت کنندگان در یک ارتباط را با یکدیگر پیوند میدهد. اندرکنش بر همین ساختارها تکیه میکند. یعنی نیازمند ملزوماتی است که در درون خودش وجود ندارد. اندرکنش در واقع واسطهایست میان ادراک سیستم و شیوهی بیان کردن و به اشتراک گذاشتن آن، بدان شکلی که در نظامهای ارتباطی تجلی پیدا میکند. جماعت برخلاف این وضعیت، بستر و زمینهای است که امکان شاخهزایی در اندرکنشها را فراهم میآورد.
اندرکنش بسیار وابسته به زمان است و به همین خاطر نمیتواند بر لحظهی اکنون متمرکز شود. همواره در ارتباطها نوعی فشار برای نوبتبندی وجود دارد. به همین خاطر سازماندهی اندرکنشها به صورت وقفهها و دورههایی منظم و قرارداد شده ممکن میشود. اما جماعت چنین چارچوبی ندارد و همچون بستری برای ظهور دوشاخهها و زیرسیستمهای جدید عمل میکند. جماعت -بر خلاف اندرکنش- در ارتباط با زمان وضعیتی تخصصی به خود نمیگیرد و کارکردها در آن به صورت وقفهها و دورهها تنظیم نمیشود؛ بلکه بر حسب جایگاهها سازماندهی میشود و موزاییکی از موقعیتهای متفاوت را پدید میآورد.
ادامه مطلب: پینوشت
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب