پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: جایگاهی که بر آن ایستاده‌ایم

گفتار پنجم: جایگاهى كه بر آن ایستاده‌‌‌ایم

رمانتیسم، واكنش طبیعى فرهنگهاى سنتى به روند تجدد است. ایران هرگز مستعمره نبوده است، اما در برشهایى از تاریخش، سیطره‌‌‌ى محسوس و ناخوشایند اروپاییانى برترى‌‌‌طلب را تجربه كرده است، و در كشاكش همین رابطه‌‌‌ى قدرتِ تحقیرآمیز، ناگزیر به جذب شتابزده‌‌‌ى عناصر فرهنگ غربى گشته است. تاریخ روشنفكرى ایرانى در قرن گذشته، داستان ورود تدریجى این عناصر بى‌‌‌سابقه‌‌‌ى اطلاعاتى به بافت فرهنگى ایران است، و چگونگى جایگیر شدن برخى از آنها، و مسخ شدگى و تغییر شكل یافتن بقیه.

ایران از كشورهایى بوده كه مانند ژاپن خیلى زود به مدرن‌‌‌سازى دولتى و اصلاحات از بالا به پایین روى آورده است. مشروطه شدن حكومت ایران در زمانى انجام گرفت كه هنوز بسیارى از كشورهاى اروپایى دموكراسى را به شكل مدرنِ آن تجربه نكرده بودند، و زنان ایرانى تنها با اختلاف چند سال بعد از زنان آمریكایى حق رأى به دست آوردند.

این تلاش مستمر براى وارد كردنِ ایران به جرگه‌‌‌ى كشورهاى مدرن، به دلیل تنیده بودن در شبكه‌‌‌ى روابط قدرت سیاسى داخلى، و درست نهادینه نشدن مفاهیم پایه‌‌‌ى تمدن مدرن در كشورمان، بیش از آن كه مفید باشد، واكنشهاى داخلى و تضادها و تنشهاى فكرى را برانگیخته است. ایرانیان بر خلاف انگلیسیان براى محدود كردن قدرت شاه خود نیازمند قیام نبودند و همچون فرانسویان براى به رسمیت شناخته شدن شعار روشنگرى خون ندادند. شاید این آسان گرفته شدن دستاوردهایى كه خیلى راحت از تمدنهاى غربى وامگیرى شده بود، مایه‌‌‌ى تنبلى فرهنگ ما شده باشد. گویا این اصلاحگرىِ اقتدارگرایانه‌‌‌ى نخبگان سیاسى ایران در طى قرن گذشته، و مقاومت در برابر توسعه‌‌‌ى سیاسىِ همزمان، نسخه‌‌‌اى نرم‌‌‌افزارى از نفرین نفت باشد، كه تنبلى مشابهى را در اقتصاد توسعه نیافته‌‌‌مان آفریده است.

توده‌‌‌ى مردم ایران، فرآیند تجدد را از دریچه‌‌‌ى اقتدار سیاسى دولتى مستبد لمس كردند، و نابرابریهایى كه جایگیرى ناپایدار مردمى تازه به دوران رسیده در دولتى رانت‌‌‌خوار ایجاد مى‌‌‌كند، و اندیشه‌‌‌هایى نو كه سنن دینى/ملىِ هنوز محترم را تهدید مى‌‌‌كند و روابط جا افتاده‌‌‌ى اجتماعى را از هم مى‌‌‌گسلد.

تمام این رخدادها، واكنشى منفى ایجاد كرد كه از جایگاهى خرده‌‌‌گیرانه نسبت به تمدن غربى و محصولات وارداتى آن داورى مى‌‌‌كرد، و به لحاظ پویایى فرهنگى و شرایط اجتماعى با عصر رمانتیسم اروپا در قرن نوزدهم قابل مقایسه است. آنچه كه از بازبینى تاریخ تجدد در ایران نتیجه مى‌‌‌شود، سه شیوه‌‌‌ى گوناگون از این رمانتیسمِ ایرانى است.

هر سه رویكرد، در پى احیاى عناصر فرهنگى بومى و دستیابى به عظمت و شكوه گذشته بوده‌‌‌اند. هر سه به شكلى واكنشى و احساسى و معمولا منفى با عناصر فرهنگى غربى برخورد مى‌‌‌كردند، و در این حال هسته‌‌‌ى مركزى عقلانیت مدرن را نیز در بطن ساخت نظرى خویش حمل مى‌‌‌كردند. هر سه توسط افرادى بنیان گذاشته شده بودند كه با تمدن غربى و سطوح گوناگون آن برخورد كرده بودند، و هر سه از ابزارهاى زبانى و تبلیغاتى مدرن و غربى براى ترویج افكار غرب‌‌‌ستیزانه‌‌‌شان بهره مى‌‌‌جستند. این تناقض درونى بین وسیله و هدف، همان است كه در رمانتیسم اروپایى نیز به شكلى دیگر دیده مى‌‌‌شد، هرچند كه از پایگاه نظرى و نظام فكرى نسجم‌‌‌تر و پخته‌‌‌ترى برخوردار بود.

نمادپردازى به كار گرفته شده توسط این سه شیوه‌‌‌ى واكنش به مدرنیته در ایران، به شكلى غریب با سه رنگ پرچم ملى ما تطبیق مى‌‌‌كند. نخست دوران حاكمیت رنگ سپیدِ ملى‌‌‌گرایان دولتى بود كه بعد از غلبه بر همتایان آزادیخواه خویش، انقلاب سپید كرده بودند و بر سپیدپوستىِ ایرانیانِ آریایى و نژاده تأكید مى‌‌‌كردند و چنان لوح سپیدى نسبت به پذیرش عناصر فرهنگى غربى نظر مساعد نشان مى‌‌‌دادند. پس از آن زمان نبرد سرخ و سپید فرا رسید و جنبشهاى مسلحانه‌‌‌ى الهام گرفته از جنبشهاى رهایى‌‌‌بخش ماركسیستى جهان سوم -با مایه‌‌‌هاى نیمه مذهبى و رمانتیك‌‌‌ترى- شروع به تهدید نظام حاكم كردند. در نهایت، احیاگران مذهبىِ سبز كه در طول دو قرن گذشته تعادل قدرتى ظریف و نیمه‌‌‌پایدار را با ساختار حكومتى تجربه كرده بودند، بعد از سال 1342به میدان آمدند و در نهایت پس از انقلاب اسلامى برندگان این بازى تاریخى شدند.

میشل فوكو، انقلاب ایران را پدیدارى همتاى انقلاب فرانسه، اما از نوع پست مدرن دانسته، و شاید حق داشته باشد. چرا كه در اینجا نیز در ابتداى كار شعار پرشور برابرى، برادرى و آزادى فراوان شنیده مى‌‌‌شد، با این تفاوت كه این سه واژه بر خلاف سنت فرانسوى، پیوند درونى محكمى با هم نداشتند و توسط سه جریان اجتماعى متفاوت پشتیبانى مى‌‌‌شدند. جنبش سپید، كه پس از دهه‌‌‌ها سركوب شدن توسط نیمه‌‌‌ى قدرتمندتر و مستبدانه‌‌‌اش، شعار آزادى مى‌‌‌داد، در یك صف به همراه مذهبیانى كه شعار برادرى مى‌‌‌دادند و ماركسیستهایى كه برابرى را آرمان مى‌‌‌شمردند، قرار گرفت، و اتحاد این سه نیرو بود كه انقلاب ایران را پیروز ساخت.

امروز، ما ایرانیان تجربه‌‌‌ى عمیقى در مورد این سه رویكرد به رمانتیسم به دست آورده‌‌‌ایم. بیش از یك قرن، شاهد چالش این سه نیرو با یكدیگر بوده‌‌‌ایم، و ترور سبزهاو سرخها و سپیدها به دست یكدیگر را به قدر كافى دیده‌‌‌ایم.

آنچه كه در طول این زمان دراز از ورود كشورمان به صف ملتهاى توسعه یافته‌‌‌ى دیگر جلوگیرى كرده است، شاید همین نبرد سه بعدىِ داخلى باشد.

رمانتیسم، با وجود هسته‌‌‌ى روشنگرانه و نقادانه‌‌‌ى مركزى‌‌‌اش، به لحاظ رفتارى كه در پیروانش تولید مى‌‌‌كند، خصلتى عقل‌‌‌گریز دارد. كشورهایى مانند ایران، كه سابقه‌‌‌ى تاریخى شكوهمندى را داشته‌‌‌اند و از زمینه‌‌‌اى مساعد براى رشد خودبزرگ‌‌‌بینى عمومى برخوردار هستند، همواره با خطر در جا زدن در مراحل آغازین ورود به مدرنیته روبرو بوده‌‌‌اند. این به تعویق افتادن توسعه به دلیل غلبه‌‌‌ى شكلى سیاست‌‌‌زده از رمانتیسمِ خشونت‌‌‌طلب، در ثلث نخست قرن گذشته جهان را به آتش و خون كشاند، و تجربه‌‌‌اى ناخوشایند را در حافظه‌‌‌ى تاریخ حك كرد.

ژاپن، ایتالیا، اسپانیا و آلمان، همه برشهایى از تاریخ خود را -عصر توكوگاوا، اگوستوس، فردیناند و شارلمانى- را دستمایه‌‌‌ى افتخار و شورآفرینى احساساتى قرار دادند، و نتیجه‌‌‌اش را دیدند. تجربه‌‌‌ى تاریخى این كشورها نشان مى‌‌‌دهد كه عقلانیت كنونىِ حاكم بر این جوامع، به سادگى به دست نیامده است.

شاید مقایسه‌‌‌ى ایران با این كشورها روشنگر باشد. در جوامع یاد شده نیز، به ویژه در آستانه‌‌‌ى چرخش قرن گذشته، اشكالى از این سه جریان رمانتیك وجود داشته است. در آلمان، همزمان با اسپارتاكیست‌‌‌هاى سرخ، حزب كاتولیكِ افراطىِ Zentrum را، و حلقه‌‌‌هاى ناسیونالیستى فِهمه را مى‌‌‌بینیم، كه شاید برابرنهادهایى شایسته براى سبزها و سپیدهاى ایرانى باشند. در ژاپن هم در ابعادى بسیار كوچكتر، سوسیالیستهاى كارگرى را در آغاز امپراتورى هیروهیتو مى‌‌‌بینیم، و افسران ناسیونالیست عضو باشگاه شكوفه‌‌‌ى گیلاس را، كه در نهایت توانستند در یك دستگاه فكرى مشترك با معتقدان به شینتوى بازسازى شده به توافق برسند.

عمومیت این سه شكل از رمانتیسم در كشورهایى كه مدرنیته را با تأخیرى كوتاه وارد كرده‌‌‌اند، مى‌‌‌تواند بسیار بیانگر باشد. ظاهرا سه سرمشق عمده در كشورهاى داراى ساخت سنتىِ پایبند به عظمت گذشته وجود دارد: سرمشقى كه آرمانهاى استعلایى و متافیزیكىِ دینى را محور مى‌‌‌گیرد، سرمشقى كه به بازتعریف هویت ملى و مشتقات آن مانند خاك و خون علاقه دارد، و سرمشقى كه نوعى نهضت انقلابى برابرطلبانه‌‌‌ى شبه-مسیحایى را مرجع فرض مى‌‌‌كند.

ما در ایران، هر سه سرمشق را داشته‌‌‌ایم، و هنوز هم داریم. چنان كه گفتم، به نظر مى‌‌‌رسد پایدارى و عمق ریشه‌‌‌هاى دو جریان سبز و سپید، از سرخ بیشتر باشد، اما با این وجود هنوز رگه‌‌‌هایى از شعارهاى آن جریان را در تحركات سیاسى اخیر مى‌‌‌توان بازیافت. از وامگیرى عبارت شهید و تعمیم آن به شهیدان جنگى گرفته، تا برنامه‌‌‌ریزى اقتصاد كوپنى در دوران جنگ تحمیلى.

ایرانیان، در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود، در زیر سم اسب فاتحان عرب و مغول و بر فراز سر شكست خوردگان رومى و هندى، تجربیات گرانبهایى را به دست آورده‌‌‌اند. شاید امید به این كه این مجموعه از خاطرات ضد و نقیض، شكلى از تحمل و مداراى فكرى را در میان مردم ما ایجاد كرده باشد، چندان دور از ذهن نباشد. خوشبختانه، كشور ما هرگز خشونت قومى/مذهبى/ایدئولوژیك بزرگى را كه پایگاه مردمى داشته باشد تجربه نكرده است. درگیرى ایلها و دعواى فرقه‌‌‌ها مثل هر جامعه‌‌‌ى دیگر در ایران هم وجود داشته است، اما هرگز این رفتارها از دامنه‌‌‌ى اقلیتى پایبند به فرقه و تیره‌‌‌ى خاصى فراتر نرفته است و قتل‌‌‌عامهایى مثل سن بارتلمى فرانسه و نژادكشى یهودیان در آلمان را در پى نداشته است. شاید به دلیل همین رویكرد مداراطلب و محتاط مردم ما در برخورد با اندیشه‌‌‌هاى افراطى است كه كشورمان هنوز از بلاى فاشیسم -به شكل مدرن و غربى‌‌‌اش- مصون مانده است. و شاید همین پدیده، علت اصلى دیرپا شدن برخورد سه جریان سرخ و سپید و سبز هم باشد.

شرایط كنونى فرهنگ ایران، بر هیچ چشم نیم گشوده‌‌‌اى پوشیده نیست. اصطكاك سه جریانى كه یاد كردیم، به تخریب منظم و پردامنه‌‌‌ى عناصر هریك به دست بقیه انجامیده است. جامعه‌‌‌ى امروزینِ ما در حال آموختن تعقل و گذشتن از زیاده‌‌‌روى‌‌‌هاى رمانتیستى گذشته است. نشانه‌‌‌هاى روشنى از این خواستِ شناخت -و نه نفى- تمدن غربى در جامعه‌‌‌ى ما دیده مى‌‌‌شود، از برنامه‌‌‌ى ملىِ گفتگوى تمدنها گرفته، تا رواج آموزش زبان انگلیسى در نسل جوان. این روندى است كه در نهایت به امكان بازتعریف هویت ما در برابر دیگرى تنومند و مهاجمى مانند غرب خواهد انجامید. اما این تنها امكانى است، و نه بیش از آن.

با وجود آشكار بودن علایم این گذار از رمانتیسم افراطى به عقلانیت، این نگرانى وجود دارد كه اصطكاك قدیمى در میان این سه جریان، شانس كمى براى روبرو شدنِ توانمندانه با تمدنى بالیده مانند غرب را باقى گذاشته باشد.

هریك از ما، به عنوان جوانانى كه در بطن یكى از این سه جریان پرورده شده‌‌‌ایم، یا سالمندانى كه در شكل‌‌‌دهى بدان نقشى داشته‌‌‌ایم، در اسارت سرمشق غالبى كه پذیرفته‌‌‌ایم به سر مى‌‌‌بریم. هنوز صحبت در مورد عناصر فرهنگى سودمندِ هریك از این جریان، با كسانى كه وابسته به سرمشقى دیگر هستند، بى‌‌‌فایده و حتا گاه خطرناك است. هنوز، فضاى فكرى جامعه‌‌‌ى ما خصلتى شیزوفرنیك و سه پاره دارد، و جز قلمروى نیمه ویرانه به دست سرمشقهاى دیگر چیزى نمى‌‌‌بیند، و قلمروهایى رقیب كه باید ویرانشان كرد.

اورول در 1984شعار وزارت حقیقت را چنین مى‌‌‌نویسد: هركس مالك امروز باشد، مالك گذشته هم خواهد بود.

ولى این گزاره همواره درست نیست.

جامعه‌‌‌ى ما، ساختارى تاریخگرا دارد، و امروز آشكارا از مجراى گذشته نگریسته مى‌‌‌شود. آنچه كه اتحاد سه رنگِ پرچم ما را ناممكن كرده است، همین بار سرب گذشته بر پلك هویتمان است.

ما به هر جریانى كه متعلق باشیم، چه خوشمان بیاید و چه نیاید، وارث فرهنگى هستیم كه هر سه جریان یاد شده را در پیكره‌‌‌ى خود جاى داده بوده است و توسط هر سه‌‌‌ى آنها شكل گرفته است. نادیده‌‌‌گیرى هریك از آنها، به حذف نتایج بخشى از تلاشهاى انجام گرفته براى پاسخ به مسئله‌‌‌ى هویت مى‌‌‌انجامد. پاسخهایى كه صرف‌‌‌نظر از سلیقه‌‌‌ى ما، در هر سه سرمشق نكات قوت و مفاهیم ارزشمندى را تولید كرده است.

جامعه‌‌‌ى ما در چند دهه‌‌‌ى گذشته دیگى جوشان از عناصر فرهنگى گوناگون بومى و بیگانه بوده است. كوره‌‌‌ى ذوبى كه به آمیختگى محتواى سه جریان رمانتیسم ایرانى انجامیده است، بى‌‌‌آنكه حد و مرزهاى تنگ‌‌‌نظرانه‌‌‌ى پیرامون آنها را از میان بردارد. اندیشیدن به ایدئولوژى اسلامى مورد نظر جریان سبز، بى آنكه تبار مفهومى عبارت ایدئولوژى در آثار ماركسیستها و چرخش معناشناختى آن به دست دكتر شریعتى در نظر گرفته شود، ناممكن است، و همچنین است مفهوم كلیدى ملیت در جنبش سپید، كه معمولا بار مذهبى هم داشته، و انقلاب سرخ‌‌‌هاى كرد و آذرى، كه با ملیت یا قومیت پیوند خورده است.

در نتیجه‌‌‌ى این رخدادهاست كه، به گمان من، سیر رمانتیسم در ایران آسیب‌‌‌هایى فرهنگى را پدید آورده است. این آسیبها را براى ساده‌‌‌تر شدن بحث، به دو سطح خرد و كلان تقسیم مى‌‌‌كنم.

آسیبهاى خرد، الگوهاى رفتارى ناخوشایندِ ناشى از رمانتیسم هستند كه در سطح افراد، و به شكلى هنجار شده در جامعه‌‌‌ى روشنفكرى ما نهادینه شده‌‌‌اند.

گرایش به مواد مخدر، مشروبات الكلى، داروهاى روانگردان، و سایر تركیبات شیمیایى مختل كننده‌‌‌ى پویایى عادى سیستم عصبى، كه مصرفشان در عصر رمانتیسم اروپایى رواج یافته بود، به شكلى ناراحت كننده در جامعه‌‌‌ى روشنفكرى ایرانى رواج یافته است. این انتقال الگوهاى رفتارى، طبق معمول بدون توجه به بن‌‌‌مایه‌‌‌ها و زمینه‌‌‌هاى نظرىِ ماجرا صورت گرفته است. شاید از هر صد شاعر/نقاش/موسیقى‌‌‌دان/…ِ ژولیده‌‌‌ى معتادى كه در محافل روشنفكرى بسیار دیده مى‌‌‌شوند، كمتر از ده نفر مفهوم تخیل رمانتیك را بدانند، و كمتر از آنند آنهایى كه ارتباط این نظریه‌‌‌ى فلسفى مبتنى بر تخیل را با رواج مواد مخدر و روابط معنایى موجود در میانشان فهمیده باشند.

به این ترتیب، ما در جامعه‌‌‌ى روشنفكرى ایرانى با موجى فراگیر از بیمارى قرن روبرو هستیم. بیمارى‌‌‌اى كه مثل بسیارى از تولیدات دیگرِ غربى، بدون انتقال مبانى نظرى و زمینه‌‌‌ى نرم‌‌‌افزارى‌‌‌اش به جامعه‌‌‌ى ما وارد شده و در آن رواج یافته است. و این نه بدان معناست كه انتقال مبانى رواج آنها را توجیه مى‌‌‌كند، بلكه از آن روست كه اگر مبانى نیز وارد مى‌‌‌شدند، تغییر آن مبانى و نقدشان به تغییر اوضاع منتهى مى‌‌‌شد، و حالا نمى‌‌‌شود.

رواج بیمارى قرن مهمترین جنبه‌‌‌ى ناخوشایند بروز رمانتیسم در سطح افراد است. سایر ابعاد رهایى/ همدردى/ قهرمان‌‌‌گرایى هرچند كمابیش رواجى یافته‌‌‌اند، اما نكات مثبتى نیز به همراه دارند و حتى شاید در برخى از حوزه‌‌‌ها سودمند و مفید هم بوده باشند. اما این بحران رفتارى، فاقد آن جنبه‌‌‌هاى مثبت است.

البته در مورد این كه چرا این بعد خاص از رمانتیسم در غیاب زیرساخت نظرى‌‌‌اش در ایران رواج یافته است، جاى بحث فراوانى دارد. مى‌‌‌توان در این قلمرو به اختلال در سیستم پاداش اجتماعى در ایران اشاره كرد، و نامتعادل بودن هویت روانى/اجتماعى كسانى كه به طبقه‌‌‌ى روشنفكر تعلق دارند، و هزاران شاخص دیگر، كه هریك زاویه‌‌‌اى از این پدیده را روشن مى‌‌‌كنند. اما چون موضوع بحثم در اینجا تفسیر مفهومى رمانتیسم ایرانى‌‌‌ست، به ریزه‌‌‌كاریهاى این بحث نمى‌‌‌پردازم.

و اما آسیبهاى كلان، در سطحى فرازین از سلسله مراتب پیچیدگى دیده مى‌‌‌شوند و خصلتى نرم‌‌‌افزارى‌‌‌تر، و نظرى‌‌‌تر دارند. آسیب‌‌‌هاى سطح كلان، به شكاف معنایىِ دهان گشوده در میان دستگاه‌‌‌هاى مفهومى سه جریان یاد شده مربوط مى‌‌‌شود. تفاوت شعارها، در این سه جریان به تفاوت در بار معنایى مفاهیم، و تخریب محتوایىِ نظامهاى فكرى رقیب انجامیده است. نتیجه، سه سرمشقِ موازى‌‌‌ست، -هر سه ایرانى و هر سه داراى زیرساخت مفهومى مشترك- كه توانایى درك نظامهاى نشانگانى/معنایى یكدیگر را ندارند، و به همین دلیل هم به عنوان نوعى دیگرىِ خطرناكتر از غربِ دوردست با آنهابرخورد مى‌‌‌كنند و در نابودى‌‌‌شان مى‌‌‌كوشند. به این شكل، جریان روشنفكرى بومى ما به جاى تولید منشهاى نو و توانمندسازى پیكره‌‌‌ى خویش، به درگیرى‌‌‌هاى بى‌‌‌پایان درون‌‌‌خانواده‌‌‌اى سرگرم شده است و به جاى حل مسائل واقعى و ملموس، در سطح مشاجرات لفظى باقى مانده است.

اتحاد این سه سرمشق و تشكیل ساختار فكرى منسجم و یگانه‌‌‌اى كه در برگیرنده‌‌‌ى تمام نقاط قوت و طرد كننده‌‌‌ى نقاط ضعف آنها باشد، تنها درمانى است كه براى آسیب سطح كلان وجود دارد. رمانتیسم، در بروز خارجى خود روندى عقلانى و نقدشدنى نیست، و به همین دلیل هم احتمال این كه بتوان از درونِ یكى از این سرمشقهاى فكرى چنین دستگاه نظرى فراگیرى تولید شود، بسیار كم است.

راه حل، به نظر من، دستیابى به ساختى عقلانى و فراگیر است كه بى‌‌‌طرفانه با هر سه نگرش یاد شده روبرو شود. ساختى نظرى كه امكان تحلیل و مشاهده‌‌‌ى از بیرون را داشته باشد و امكان گزینش عناصر فرهنگى نیرومند و سودمند را از تمام این سرمشقها داشته باشد.

این روندى است كه پس از دهه‌‌‌ى .1830م در اروپا نیز انجام گرفت و به تعدیل بسیارى از تندروى‌‌‌هاى یكه‌‌‌تازانه‌‌‌ى رمانتیسم توسط جریان نوظهور عقلانیتى انتقادى و عمیقتر از پیش انجامید.

رمانتیسم برهه‌‌‌اى از تاریخ فكرى جوامعى است كه با شوك ورود به عصرى تازه و روابطى ناآشنا روبرو شده‌‌‌اند. تقدیر تاریخى ما، -هرچند به جبرگرایى تاریخى اعتقادى ندارم- این بوده كه این پدیده را به شكلى ویژه و منحصر به فرد تجربه كنیم، و بهاى آن را هم پرداخته‌‌‌ایم.

عبور از این مقطع، و دستیابى به عقلانیتى انعطاف‌‌‌پذیر، و كارآمد، شاید تنها گام بعدىِ ممكن براى فرهنگ ما باشد. گامى كه باید به دقت بسیار برداشته شود، تا اندوخته‌‌‌ى تجربه‌‌‌ى این سالیان، و گرماى ناشى از اصطكاك چرخ و دنده‌‌‌هاى فرهنگمان به هدر نرود، و از سوى دیگر بام -ایمان جزمىِ قرن نوزدهمى به علم- فرو نیفتیم.

گمان مى‌‌‌كنم اندیشیدن به ساختارى مفهومى و نظامى معنایى كه در عینِ بیرون بودن از هر سه چارچوبِ تنگ شده‌‌‌ى سرخ، سبز، و سپید، عناصر مفهومى همه را در خود جاى دهد، شایسته‌‌‌ى آن است كه دغدغه‌‌‌ى ذهنى هر وارث نامِ روشنفكر، در تمدن ما باشد.

و این شاید آخرین بختِ خطراهه‌‌‌اى تكاملى باشد كه مسیرى چنین طولانى را طى كرده است.

چون آب روان پر مگذر بى خبر از خود       كز هرچه گذشتى نگذشتى مگر از خود

چشمى بگشا منشأ پرواز همین است       چون بیضه شكستى دمدت بال و پر از خود

سهل است گذشتن ز هوسهاى دو عالم       گر مرد رهى یك دو قدم درگذر از خود

                                                                                                          (بیدل دهلوی)

 

 

ادامه مطلب: کتابنامه

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب