پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش نخست رويكردها: گفتار نخست: رويكرد زيست‌‌شناختى(۱)

بخش نخست: رویکردها

گفتار نخست: رويكرد زيست‌‌شناختى(۱)

خنده، از نظر رفتارشناختى، نوعى الگوى رفتارى ثابت[1] است. الگوهاى رفتارى ثابت، مجموعه‌‌هاى پيچيده‌‌اى از رفتارها هستند كه به صورت رشته‌‌اى از حركات پياپى سازماندهى شده‌‌اند. پايان هر واحد رفتارى در اين مجموعه، محركى است كه رفتار بعدى را راه اندازى مى‌‌كند، و به اين ترتيب با ورود محركى كه نخستين حلقه‌‌ى اين زنجيره را آغاز كند، كل الگوى رفتارى اجرا مى‌‌شود. اطلاعات مربوط به كليات هركدام از حلقه‌‌هاى اين زنجيره‌‌ى رفتارى توسط برنامه‌‌هاى ژنومى رمزگذارى مى‌‌شود و به صورت پيش تنيده بر دستگاه عصبى سوار مى‌‌گردند.[2]

اين الگوهاى رفتارى ثابت در جانوران و انسان مشترك هستند و به شكلى ناخودآگاه و خودكار در برابر محركهاى خاص محيطى آزاد مى‌‌شوند. رفتار تار تنيدن در عنكبوت، راه رفتن خرچنگ، يا حركات متناوب چشم[3] به هنگام رويا ديدن از زمره‌‌ى اين الگوهاى ثابت هستند. لبخند و خنده نيز در كليت خود نوعى الگوى رفتارى ثابت هستند. ساده‌‌ترين سطح بررسى چنين رفتارى، مشاهده‌‌ى عينى و تجربىِ چگونگى ظهور خنده و لبخند در سطح عضلانى/حركتى است.

نخست: عضلاتى كه به هنگام خنده منقبض مى‌‌شوند، عبارتند از:[4]

الف) عضلات صورت، به ويژه در محور دور دهانى- دورچشمى، كه مهمترينشان عبارتند از:[5] عضله حلقوى دور چشم،[6] كه پلك و اطراف حدقه را در بر مى‌‌گيرد. جمع شدن اين عضله باعث چين خوردن پلكها مى‌‌شود و بر اثر انقباض آن چشم حالت نيم بسته پيدا مى‌‌كند. اگر انقباض اين عضله خيلى شديد باشد، بخش اشكى آن هم فشرده مى‌‌شود و اشك بر روى كره چشم جارى مى‌‌شود.

ب) عضله‌‌ى گونه‌‌اى بزرگ[7] كه در گونه به قوس زيگوماتيك متصل مى‌‌شود و تا لب بالا ادامه مى‌‌يابد. اين عضله با انقباض خود زاويه دهان را به بالا و عقب مى‌‌كشد و شكل خاص دهان را به هنگام خنده ايجاد مى‌‌كند. اين مهمترين عضله‌‌ى توليد كننده‌‌ى خنده است.[8]

پ) عضله حلقوى دهان[9] كه در اطراف دهان به صورت بيضوى قرار گرفته. انقباض آن باعث جمع شدن و چين خوردن لب مى‌‌شود و لب بالا را به زاويه بالايى دندانهاى نيش نزديك مى‌‌كند. اين عضله تنها به عنوان همكار با زيگوماتيك بزرگ عمل مى‌‌كند.

ت) عضله بينى[10] كه تا پره بينى ادامه دارد و انقباض‌اش به چين خوردن كناره بينى و بازو بسته شدن پره بينى مى‌‌انجامد. همه‌‌ى عضلات نام برده توسط شاخه‌‌هاى مختلف عصب پنجم مغزى (عصب سه قلو عصب‌‌دهى[11]) مى‌‌شوند و از راه هسته‌‌هاى سه‌‌قلوى موجود در پياز مغز دستورات خود را دريافت مى‌‌كنند. به اين ترتيب حالت چهره به هنگام خنده به انقباض عضلات سطحى صورت بستگى دارد، كه خود از راه اعصاب سه قلو فرامين هسته‌هاى پياز مغزى را اجرا مى‌‌كنند. مجموعه‌‌ى اين حركات عضلانى، همان است كه تظاهرات عاطفى [12]صورت را توليد مى‌‌كند.

دوم: عضلات سينه‌‌اى-شكمى، به ويژه عضله شکمی بزرگ[13] كه باعث فشرده شدن شش و حفره شكمى مى‌‌شود. تخليه‌‌ى شش صداى خاص خنديدن را همراه دارد، و فشردگى حفره شكمى همان است كه در صورت تداوم، دل‌‌درد ناشى از خنده را به وجود مى‌‌آورد.

سوم:‌عضلات صاف پوشاننده حفرات داخلى بدن مانند مثانه. انقباض اين عضله به هنگام خنده‌‌ى شديد مى‌‌تواند به دفع خودكارِ ادرار بينجامد.

چهارم:‌ برخى از عضلات نگهدارنده بدن، مانند عضلات پا و نگهدارنده پشت به هنگام خنده به طور متناوب منقبض و منبسط مى‌‌شوند. اين توالى باعث خم و راست شدن بدن به هنگام خنده مى‌‌شود. به هم خوردن تونوس عضلانى كه پيامد آن است، باعث مى‌‌شود كه «آدم از زور خنده روى پايش بند نشود.»

تلاشهاى زيادى براى رده‌‌بندى انواع گوناگون خنده ولبخند بر مبناى الگوى انقباضات عضلانى چهره انجام گرفته است. گرانت يكى از اولين تلاشهاى موفق در اين زمينه[14] را انجام داد و بر مبنای درجه‌‌ى كشيده شدن لبها به سمت خارج و بالا، و محل لبهاى زيرين و زبرين نسبت به دندانها، به شاخصهايى براى تفكيك انواع خنده‌‌ها از هم دست یافت. بر مبناى اين دو شاخصِ اصلى، هشت نوع خنده را مى‌‌توان از هم تفكيك كرد. شاخصهاى مورد نظر گرانت در فاصله‌‌ى سالهاى بعد از سوى ساير پژوهشگران هم براى دستيابى به رده‌‌بندى‌‌هاى جديدى از انواع خنده مورد استفاده قرار گرفتند. مشهورترين كارها در اين زمينه، رده‌‌بندى گرانت را تا ده نوع خنده‌‌ى متفاوت بسط داده بود.[15] يا آن را در سه گروهِ لبخند، نيشخند و خنده‌‌ى بيحال[16] (يا حالت انقباضى (خنده) و انبساطى (لبخند) خلاصه كرده بود.[17] در اين تحقيق اخير دو الگوى عمومى از بيان حالات روانى در همه‌‌ى نخستى‌‌هاى عالى تشخيص داده شده بود. يكى كه با انقباض عضلات چهره همراه بود و دندانهاى نيش بالا را به دليل كنار رفتن لب بالا عريان مى‌‌ساخت، اين حالت در انسان همتاى خنده است و به دليل حالت خاصش با عبارت چهره‌‌ى دندان‌‌نما[18] برچسب خورده بود. ديگرى با انبساط عضلات چهره و حالتى (آرام با دهان باز)[19] نمايش داده مى‌‌شد و با لبخند انسانى هم‌‌ارز بود.

دقيقترين رده‌‌بندى در اين ميان، به اِكمن و فريزن تعلق دارد كه نظامى سنجش‌‌پذير از انقباضات عضلات چهره را براى تفكيك حالات چهره از هم تدوين نمودند.[20] اين چارچوب با عنوان نظام رمزگذارى فعاليت چهره (FACS)[21] شهرت يافته است. در اين سيستم چهل و چهار واحد حركتى [22]متفاوت در حالات چهره تشخيص داده شد كه هريك با انقباض مجموعه‌‌اى از عضلات پيوند داشتند. شاخصهاى اصلى تفكيك اين واحدها از هم عبارتند از: شدت انقباض در عضلات مهمى مانند زيگوماتيك كه در پنج پله‌‌ى متفاوت اندازه‌‌گيرى مى‌‌شود، جانبى بودن يا متقارن بودن انقباض عضلانى در سوى راست و چپ چهره، مدت انقباض (از زمان آغاز تا اوج شدت) و جايگیرى زمانى و ترتيب انقباضها در يك واحد حركتى. اكمن و همكارانش بر مبناى اين متغيرها، پنج نوع متفاوت از خنده را از هم تفكيك كردند كه در جدول صفحه‌ی بعد خلاصه‌‌اى از آن را مى‌‌بينيد.

زمان‌‌بندى ظهور خنده هم حالتى قانونمند دارد. اصولا خنده رفتارى انفجارى و ناگهانى است. نشان داده شده كه بلافاصله پيش از آغاز خنده مجموعه‌‌اى از انقباضات عضلانى در چهره پديدار مى‌‌شوند كه مى‌‌توانند به عنوان پيش درآمد خنده در نظر گرفته شوند. جالب آن كه اين انقباضات در واقع نوعى اخم كردن هستند و با حالت چهره به هنگام خشم شباهت دارند.[23] در نوزادان، لبخند برخى از عناصر حركتىِ اين مجموعه را در بر مى‌‌گيرد و مى‌‌تواند به عنوان تمرينى براى خنده در نظر گرفته شود. خنده و لبخندى كه به صورت خودجوش و انفجارى عارض مى‌‌شوند، تمام عناصر مقدماتى ياد شده را با زمان‌‌بندى يكسانى در خود دارند. به همين دليل هم هست كه اين دو را مى‌‌توان نوعى الگوى ثابت رفتار در نظر گرفت.

در مقابل، خنده و لبخندى كه زوركى و ارادى پديد آمده باشند، از نظر الگو با اين حالت پيش تنيده تفاوت مى‌‌كنند. مهمترين تفاوت، به زمان ظهور اين رفتارها مربوط مى‌‌شود. خنده و لبخند خودجوش، 7/0-4 ثانيه پس از برخورد با محرك خنده‌‌دار ظاهر مى‌‌شوند، و مدتى طول مى‌‌كشد تا به اوج حالت لبخند يا خنده (يعنى بيشترين شدت انقباض عضلانى چهره) برسند.[24] لبخند و خنده‌‌ى زوركى خيلى ديرتر از اين زمان ظاهر مى‌‌شود و با سرعت زيادى به اوج مى‌‌رسند و مدت بيشترى هم در اوج مى‌‌مانند. همچنين زدوده شدن خنده و لبخند طبيعى به شكلى منظم و تقريبا معكوس روند پديدار شدنش انجام مى‌‌گيرد. در حالى كه در شرايط ارادى و نمايشى، روند حذف انقباضات چهره نامنظم و آشفته مى‌‌شود.[25]

يك دسته‌‌ى مهم از عضلاتِ درگير در عمل خنده، به سيستم تنفسى ارتباط دارند. به هنگام خنده، زمان بازدم به طور مشخصى نسبت به دم افزايش مى‌‌يابد و هوا با انقباضاتى سريع و شديد از شش‌‌ها تخليه مى‌‌شود. هريك از اين بازدم‌‌هاى اغراق آميز، حدود 75 هزارم‌‌ثانيه طول مى‌‌كشد، و با فاصله زمانى 210 هزارم‌‌ثانيه به بازدم بعدى متصل مى‌‌شود. شدت اين بازدم‌‌ها چنان زياد است كه مى‌‌تواند در خنده‌‌هاى دراز مدت نارسايى تنفسى ايجاد كند و حتى در خنده‌‌هاى عادى هم چندين چرخه‌‌ى تنفسى طول مى‌‌كشد تا نفسِ كسى كه خنديده سر جايش برگردد. شدت انقباض عضلات شكمىِ درگير در اين كار، -تنها در زنها- با درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودن جوك نسبت مستقيم دارد.[26]

اين بازدم‌‌هاى شديد، هنگامى كه در جريان خنده به طور پياپى ظاهر شوند، صداى خاص «قاه قاه خنديدن» را توليد مى‌‌كنند. الگوى توليد صدا در هنگام خنده نيز مى‌‌تواند به عنوان شاخصى مفيد براى سنجش ساختار كلى اين رفتار به كار آيد. صداى خنده در اثر بيرون دادن پياپى هوا به صورت گسسته انجام مى‌‌شود. صداهاى ديگر خنده كه از نقلى خنديدن، ريسه رفتن و… ايجاد مى‌‌شود، توسط شكلى تغيير يافته از همين الگوى پايه‌‌ى انقباض شش پديد مى‌‌آيد.

هر واحد از صداى خنده، علاوه بر ساختار همگن و درازاى زمانى مشخصى كه دارد، به هنگام تركيب با يكديگر هم از نظمى خاص پيروى مى‌‌كنند. سيلابهاى پياپى مورد نظر، همه يكسانند. يعنى هر خنده عبارت است از تكرار نتى مشابه. مثلا صداى خنده به صورت «هاهاها» و «هوهوهو» و «هى‌‌هى‌‌هى» داريم، ولى هيچكس با صداى «هاهوهاهو» نمى‌‌خندد. تنها مورد استثنا در اين مورد، به نت آخر بعضى از صداهاى خنده مربوط مى‌‌شود. در مواردى استثنايى، ديده شده كه آخرين سيلاب خنده‌‌ى آدم از نظر نت با بقيه فرق مى‌‌كند، بنابراين گهگاه صدايى مانند «هاهاهاهو» را هم مى‌‌توان در خنده برخى از افراد ديد.

خنده، در كل يك پديده صوتى آهنگين است. بسامد پايه آن بين 276تا 502 هرتز است و در مردان ميانگين آن بالاتر از زنان است. اگر فواصل زمانى سكوت موجود در ميان سيلابهاى خنده در دامنه‌‌اى كم و زياد شود، كماكان صداى آن طبيعى به نظر مى‌‌رسد، و مهمتر از همه اينكه اگر نوار صداى خنده را از آخر به اول پخش كنيم، باز صدايش طبيعى مى‌‌نمايد. به بيان ديگر، صداى خنده نسبت به محور زمان و محور سكوتهاى بينابينى‌‌اش متقارن است.[27]

در انسان، شش يكباره پر از هوا مى‌‌شود و بعد به تدريج اين هوا در جريان ايجاد چند سيلاب تخليه مى‌‌شود، به دليلِ همين كاهش فشار هوا، شدت صوت خنده از اول تا آخرش به نحو منظمى كاهش مى‌‌يابد. اين نوع صدا به اصطلاحِ موسيقيدانان، نوعى Decrescendo محسوب مى‌‌شود. در شامپانزه هم خنده با الگويى مشابه با آدم ديده مى‌‌شود، ولى در اين جانور هوا به هنگام توليد هر سيلاب يكبار به درون كشيده شده، مشكل كمبود فشار هوا را رفع مى‌‌كند. به بيان ديگر، خنده آدم عبارت است از يك دم عميق و چند بازدم پياپى و صدادار، ولى در شامپانزه اين صدا عبارتست از چندين دم و بازدم پياپى. پس در برابر خنده‌‌ى آدم كه صدايى مانند «هاهاها» را توليد مى‌‌كند، صداى خنده‌‌ى شامپانزه شبيه «آه آه آه» است.[28] آنچه كه در مورد خنده شامپانزه گفتيم، در مورد ساير نخستيهاى عالى هم صدق مى‌‌كند. به این ترتیب گوريل‌‌ها، اورانگ‌‌اوتان‌‌ها، بابونها و بقیه‌ی میمونها همگی مى‌‌خندند و با اين خنده دسته جمعى، خودبينى فلاسفه‌‌اى را كه آدم را تنها موجود خندان مى‌‌دانستند، به مسخره مى‌‌گيرند.

خنده، تنها حالت علامتىِ مشترك در ميان انسان و جانوارانِ ديگر نيست. شواهد فراوانى در مورد شباهت عمومىِ تظاهرات احساسى انسان، با علامتهاى حركتىِ چهره‌‌ى ساير پستانداران دارد. مهمترين نمايش احساسى چهره در پستانداران غيرنخستى، به خشم و تهديد مربوط مى‌‌شود، و شواهدى وجود دارد كه نشان مى‌‌دهد تمام حالات كنونى چهره در انسان و ساير ميمونها، از همين الگوى پايه سرچشمه گرفته‌‌اند. در انسان شواهد فراوانى براى تاييد اين فرض وجود دارد. مثلا نشان داده شده كه تشخيص چهره يك آدم عصبانى و خشمگين، از چهره يك آدم خوشحال و راحت آسانتر است. اگر به آزمودنى‌‌ها تصويرى را نشان دهيم كه ده‌‌ها چهره را شامل شود، آن چهره‌‌هايى كه حالت خشمگين دارند بلافاصله از ميان چهره‌‌هاى ديگر تشخيص داده مى‌‌شوند. گزارش حسى آزمودنى‌‌ها چنين است كه انگار چهره خشمگين از ميان زمينه‌‌اى از صورتها -با احساسات مختلفِ ديگر،- مى‌‌درخشد و توى چشم مى‌‌زند.[29] به سادگى مى‌‌توان ديد كه اين توانايى تشخيص چهره‌‌ى خشمگين، براى اجداد ما كه همواره در معرض حمله‌‌ى همنوعانِ خشمگين خود بوده‌‌اند، ارزش زيادى در راستاى حفظ بقا داشته است و به همين دليل هم در مسير تكامل گزينش شده است. براى همين هم حالات گوناگونِ چهره‌‌ى خشمگين و تهديد كننده در پستانداران گوناگون بسيار پيچيده شده و در موجوداتى مانند نخستى‌‌ها سيستمِ كاملى از رمزگذارى حالات روانى را در قالب الگوهايى گوناگون -ولى همريختى- از انقباضات عضلات چهره پديد آورده است. در ميمونها، به سادگى با نگريستن به حالت چهره مى‌‌توان طيفى وسيع از حالات مختلف مرتبط با خشم و تهديد را تشخيص داد كه همگى درجات مختلفى از يك الگوى يكتاى انقباضى را در بر مى‌‌گيرند.

نكته‌‌ى جالب آن است كه خودِ خنده هم يكى از همين مشتقات حالت خشم و تهديد است. در تمام خنده‌‌ها، لب بالا كنار مى‌‌رود و دندانهاى نيش آشكار مى‌‌شود، و صدايى «هوهو» مانند توليد مى‌‌شود. و اينها همه نشانگر الگوى كلى تظاهرات خشم و تهديد در پستانداران است. هر پنج نوع خنده‌‌ى استخراج شده از پژوهش اکمن و فریزن در واقع مشتقاتى از همين حالتِ پايه‌‌ى خشمگين محسوب مى‌‌شوند. با اين وجود، خنده نوعى ابراز دوستى است، و از نظر رفتارشناسى با رفتارهايى مانند بازى در يك رده قرار مى‌‌گيرد. توله ببرهايى كه با هم بازى مى‌‌كنند، رفتارى تهاجمى، را از خود نشان مى‌‌دهند كه بسيار شبيه به شكار كردن و دريدن است. آنها يكديگر را گاز مى‌‌گيرند، بر روى هم پنجول مى‌‌كشند، و سعى مى‌‌كنند گردن يكديگر را به دندان بگيرند. آنچه كه اين رفتار را از خشونت واقعى متمايز مى‌‌كند، ملايم بودن و خفيف بودن شكل ظهور رفتار است. يعنى در هنگام بازى فشار دندان بر گردن حريف هرگز آنقدر زياد نمى‌‌شود كه پوست را پاره كند يا باعث شكستن گردن شود.

كسى كه به ديگرى مى‌‌خندد هم از چنين الگويى پيروى مى‌‌كند. او با نشان دادن دندانهايش، و نمايش حالتى كه بسيار به خشم شبيه است، ديگرى را به امكان بروز خشونت در ميانشان آگاه مى‌‌كند و اسلحه‌‌هاى سنتىِ زرادخانه‌‌اش -يعنى دندانهايش- را هم به حريف نشان مى‌‌دهد. اما اين كار را به شكلى خفيف شده و تغيير شكل يافته انجام مى‌‌دهد. همانطور كه بازى بين دو توله ببرِ به ظاهر وحشى نشانگر صميميت و دوستى در ميانشان است، خنده هم علامتى دقيقا متضاد با خشم را مخابره مى‌‌كند و بر دوستى و همدلى فرد خندان با مخاطب دلالت مى‌‌كند.

اين شكل خاص از تغيير دادن معناى حركات خشم‌‌آلودِ چهره، چنان كه گفتيم، در ساير نخستى‌‌ها هم ديده مى‌‌شود. ظاهرا الگوى زندگى اجتماعى ميمونهاى عالى در مسير تكاملشان به شكلى بوده كه دسترسى به طيفى وسيع از علامتهاى بيانگر در چهره را ضرورى مى‌‌ساخته است. اين ضرورت به پيدايش يك زبانِ كاملِ حركتى انجاميده است. زبانى كه حتى هنوز هم در غياب زبانهاى طبيعىِ مشترك -مثلا در برخورد دو بيگانه‌‌ى ناهمزبان با هم- بهترين راه تبادل اطلاعات است.

اين تبادل اطلاعات تا حدودى از مرزهاى زيستىِ ميان گونه‌‌ها هم فراتر مى‌‌رود. ميمونها نه تنها مى‌‌توانند بخندند، بلكه مى‌‌توانند چهره خندان يك آدم را هم تشخيص دهند. اين امر از موجودى كه تا اين درجه از نظر ژنتيكى به انسان شباهت دارد، عجيب نيست. چرا كه ضريب تفاوت ژنوم در درون گونه‌‌ى انسان و ميان انسانها و شامپانزه‌‌ها تفاوت بسيار اندكى دارد. اين ضريب در درون گونه‌‌ى انسان، 6/0% است. يعنى بيشينه‌‌ى تفاوتى كه ژنوم دو انسان مى‌‌تواند با هم داشته باشد، 6/0% كل اطلاعات ژنتيكى است. اين در حالى است كه ضريب تفاوت ژنوم آدم با شامپانزه تنها 1% است. يعنى تفاوت ژنوم يك آدم با يك آدم ديگر، فقط كمى از تفاوتش با شمپانزه كمتر است، در حدی که برخی از نویسندگان گونه‌ی انسان را در میان جنس شامپانزه‌ها رده‌بندی می‌کنند.[30] با توجه به چنين شباهتى، دور از انتظار نيست كه حالتهاى چهره‌‌ى آدم و ساير گونه‌‌هاى نخستىِ عالى، براى گونه‌‌هاى خويشاوندشان فهميدنى باشد. همانطور كه ما مى‌‌فهميم ميمون‌‌ها كى مى‌‌خندند، ميمون‌‌ها هم خنده ما را درك مى‌‌كنند.

نشان داده شده كه ميمون Macaca fuscata -كه چندان هم به آدم نزديك نيست- خنده انسان را با توجه به بالا رفتن ابرو و جمع شدن لب تشخيص مى‌‌دهد. اما چيزهايى جزئى‌‌تر، مانند تفاوت غم با خشم و تنفر را درك نمى‌‌كند.[31]

در كنار خنده، رفتار ديگرى را داريم كه لبخند ناميده مى‌‌شود. لبخند مدتها به عنوان شكل تخفيف يافته‌‌ى خنده شناخته مى‌‌شد، تا اينكه وان‌‌هوف نظريه خود را در مورد سرچشمه لبخند ارائه كرد.[32] بر اساس اين نظريه، لبخند از تكامل گريه ايجاد شده است، و با خنده كه از تكامل خشم و تهديد حاصل شده به طور بنيادى تفاوت دارد. شواهد زيادى براى تاييد اين نظر وجود دارد. لبخند، مانند گريه، نخستين رفتار نشانگر احساس است كه در كودك نوزاد بروز مى‌‌كند. هردوى اين رفتارها از لحظه تولد در كودك وجود دارد، و اين در حالى است كه خنده تازه بين دو تا سه ماهگى در نوزاد ديده مى‌‌شود. لبخند و گريه براى ارتباط با مادر و بيان حالت كودك كاربرد دارند. يعنى چنين به نظر مى‌‌رسد كه نوزاد براى ارتباط با مادر خود، از يك رمزگانِ ساده‌‌ى دودويى استفاده مى‌‌كند. يا كودك احساس امنيت، آرامش، سيرى، راحتى، سلامت، و به طور كلى لذت مى‌‌كند، كه در اين حالت لبخند مى‌‌زند، و يا برعكس احساس گرسنگى، بيمارى، ناراحتى و چيزهاى ناخوشايند را دارد، كه در اين صورت گريه مى‌‌كند.[33]

به اين ترتيب اين رمزگذارى ساده همواره به مادر نشان مى‌‌دهد كه بچه در چه وضعى قرار دارد. پس از گذشت چند ماه، نوزاد لبخند را براى شرايط تخصص يافته‌‌ترى به كار مى‌‌گيرد و هنگامى كه يك عمل حركتى يا پردازشى را با موفقيت به انجام مى‌‌رساند، اين علامت را مخابره مى‌‌كند. در واقع لبخندِ اوليه كه يك رمزِ ساده بود، به تدريج به نمادى براى نمايش توانايى نوزاد در مديريت بدنش تبديل مى‌‌شود.

مقايسه‌‌ى عضلات دخيل در لبخند و خنده نشان مى‌‌دهد كه اين دو رفتار ارتباط چندانى به هم ندارند. البته برخى از عضلات، مانند زيگوماتيك بزرگ، در هر دو رفتار نقش دارند، اما همتايىِ[34] مشخصى ميانِ اين دو حالت برقرار نيست. خنده -مانند خشم و تهديد- بيشتر در جهت نشان دادن چشمان خيره و دندانها عمل مى‌‌كند، در حالى كه لبخند -مانند گريه- بيشتر دندانها را مى‌‌پوشاند و عضلات دور دهانى را منبسط مى‌‌كند. در كل خنده نوعى رفتار نمايشى ناشى از منقبض شدن عضلات چهره است، در حالى كه لبخند برعكس با انبساط اين عضلات پيوند دارد. لبخند به طور كلى عناصر چهره -گوشه‌‌ى ابرو و لب- را كمى به سمت بالا مى‌‌كشد، و اين با خنده كه عنصر زيرين چهره (لبها، پره‌‌ى بينى) را به بالا و عناصر بالايى (چشم، ابرو) را به پايين متمايل مى‌‌كند تفاوت دارد. علاوه بر اين خنده همواره حالتى انفجارى دارد، اما لبخند هميشه شكلى كنترل شده و ظهورى پيوسته دارد.

در واقع اين دو رفتار مجزا، نه به دليل شباهت الگو يا سرچشمه‌‌شان، بلكه تنها به خاطر ارتباط مشتركشان با احساس لذتِ ناشى از رفع تنش است كه چنين نزديك به هم مى‌‌نمايند. شباهت محركهاى آزاد كننده‌‌ى اين دو، لزوما به معناى يكسان بودن مسير تكاملشان نيست. حتى در ميمونهاى ديگر هم شواهدى در مورد اين جدايى تكاملى وجود دارد. نشان داده شده كه ميمون‌‌هاى Macaca sylvanus هنگام بازى با بچه‌‌هاى خود لبخند مى‌‌زنند، و در موقعيتهايى متفاوت به خنده مى‌‌پردازند.[35]

چنانكه گفتيم، لبخند از نخستين رفتارهايى است كه در نوزاد ظاهر مى‌‌شود. همه‌‌ى كودكان نوزاد، به صورت بازتابى[36] به تمام چهره‌‌هايى كه مى‌‌بينند، لبخند مى‌‌زنند. نشان داده شده كه يك بيضى با دو سوراخ در وسطش، كه در جاى چشم معمولى قرار گرفته باشد هم مى‌‌توانند به عنوان محركى براى آزاد كردن رفتار لبخند عمل كنند. نكته‌‌ى جالب اينكه اين محرك ساده، حتى اگر طرز قرار گيرى دو لكه سياه برعكس هم شوند -يكى روى پيشانى و ديگرى جاى دهان قرار گيرد، باز هم به لبخند مى‌‌انجامند. اهميت اين دو نقطه در زمينه بيضى به قدرى است كه توانايى اين دو محرك غيرعادى و ساده براى توليد لبخند در نوزاد، بيشتر از خود چهره والدينش است.[37] يعنى يك نوزاد به اين بيضى هاى لكه‌‌دار، بيشتر لبخند مى‌‌زنند تا چهره والدينش!

در مورد علت ايجاد چنين بازتابى در نوزاد آدمى -و ساير ميمون‌‌ها- نظريات متفاوتى وجود دارد. در اينجا تنها به حدسى شخصى اشاره مى‌‌كنيم كه از بررسى رفتارشناسى جانورى نتيجه شده است. مى‌‌دانيم كه در ميمون‌‌هاى عالى، و برخى از ساير پستانداران -مانند شير- رفتارى به نام بچه‌‌كشى[38] وجود دارد. در اين موجودات، نرى كه تازه رهبرى يك قبيله را بر عهده گرفته، ترجيح مى‌‌دهد تا با كشتن نوزادهايى كه از نر قبلى باقى مانده‌‌اند، دوره آمادگى جنسى ماده‌‌ها را كوتاهتر كند. نرى كه نوزادها را نكشد و به بچه‌‌ها اجازه زندگى دهد، بايد براى جفتگيرى با ماده‌‌ها، آنقدر صبر كند تا دوره‌‌ى شيردهى مادر به پايان برسد. اما با كشتن بچه‌‌ها، بعد از مدت كوتاهى مادر به دوره پذيرش جنسى وارد مى‌‌شود.[39] به اين ترتيب نرى كه نوزادها را مى‌‌كشد، به دليل بالاتر بودن شانس بچه‌‌دار شدنش، و افزايش احتمال بقاى ژنومش، داراى شايستگى زيستى[40] بيشترى خواهد بود.

از سوى ديگر، مى‌‌دانيم كه بچه‌‌كشى در جوامع گرد آورنده و شكارچىِ باستانى به شدت رواج داشته است، و اين را هم مى‌‌دانيم كه انسان مهاجم‌‌ترين گونه‌‌ى نخستى‌‌هاست، كه با بيشترين قاطعيت و بازده همنوع خود را نابود مى‌‌كند. از طرفى هم لبخند نوعى علامت رفتارى است كه تهاجم و خشونت را در حريف كاهش مى‌‌دهد. لبخند هم مانند رفتار تسليم يا جوريدن[41]، در نخستيهاى عالى نقش حفاظتى و ضدتهاجمى دارد. مى‌‌توان تصور كرد كه بازتابى شدنِ اين رفتارِ خاص در نوزادان، و فراگير شدن ژنهاى مربوط به اين صفت در تمام جمعيتهاى نخستيهاى عالى، به اين قضيه‌‌ى بچه‌‌كشى مربوط باشد. احتمال دارد كه نر مهاجم با ديدن نوزادى كه بى‌‌تميز به هر چهره‌‌اى لبخند مى‌‌زند، از بچه‌‌كشى منصرف شود. به اين ترتيب شانس بقاى نوزاد لبخندزن افزايش مى‌‌يابد. چنين ساز و كارى، -هرچند خيلى من‌‌درآورى است- مى‌‌تواند چگونگى جايگير شدن اين رفتار در رفتارهاى پيش‌‌تنيده‌‌ى نوزادان انسان را توضيح دهد.

بستر فيزيولوژيك

رفتارهاى حركتىِ قابل مشاهده به هنگام خنده و لبخند، بر زمينه‌‌اى از تغييرات فيزيولوژيك و عصب‌‌شناختى سوار شده‌‌اند. اگر خواهان درك درستى از اين رفتارها باشيم، بايد اين زيربنا را نيز بهتر بشناسيم.

نخستين كسى كه در تفسير خنده به حالت روانى فرد، و برانگيختگى توجه كرد، هربرت اسپنسر بود. او در مقاله‌‌ى جالب توجهى كه در اواسط قرن نوزدهم نوشت، بروز خنده در اثر شنيدن يك شوخى را به تخليه‌‌ى انرژىِ اضافىِ روانى در فرد مربوط دانست. به نظر او، چيزهايى مثل شوخى و جوك نوعى اضافه بار روانى در فرد ايجاد مى‌‌كنند كه انباشته شدنش تنش‌‌زاست. خنده رفتارى خودكار و غيراراديست كه براى گريز از زير بار اين فشار تكامل يافته است و مثل يك دريچه‌‌ى ايمنى، اين انرژىِ اضافى را آزاد مى‌‌سازد.[42] آراى اسپنسر چنان كه مى‌‌دانيم بر داروين هم بسيار اثر گذاشت. به شكلى كه يك دهه بعد، وقتى داروين كتاب مهمش را نوشت و بيان احساسات توسط تغيير حالت چهره را در انسان و جانوران با هم مقايسه كرد، بخش مهمى از حرفهاى او را تكرار كرد.[43] داروين در اين كتاب خود قاعده‌‌اى را معرفى كرده است به نام اصل كنش مستقيمِ سيستم عصبى،[44] كه بر مبناى آن، هيجانات روانى به صورت انرژى اضافى در دستگاه عصبى نمود مى‌‌يابند و مى‌‌بايست به شكلى تخليه شوند.

داروين بر مبناى مشاهداتى كه در طى سفرهاى خود انجام داده بود، دریافت كه حالات چهره، (مانند خنده و گريه و لبخند و ترس) حالتى ذاتى و غيراكتسابى دارند.[45] پشتيبان اصلى اين ادعاى او، مشاهده حالات چهره در كودكانِ نوزاد، و افراد متعلق به فرهنگهاى متفاوت بود. داروين براى اين شباهت مبنايى زيستى و تكاملى قايل بود و صداى انسان به هنگام خشم، را با غرش گربه و دندان قروچه‌‌ى سگ در شرايط مشابه، مقايسه مى‌‌كرد و آنها را از نظر تبارشناسى با هم مربوط مى‌‌دانست. او در همين نوشتار به شباهت ميان خنده آدم و شامپانزه -در برابر محركى مثل قلقلك- اشاره مى‌‌كند.

سخن داروين، و صورتبندى خاصى كه او از نمايشهاى احساسى چهره كرده بود، بعدها با شواهد فراوانى تاييد شد. ساده‌‌ترين راه براى محك زدن اين ادعا، آن است كه نوزادان تازه به دنيا آمده را كه هنوز تجربه خاصى كسب نكرده‌‌اند، مورد مشاهده قرار دهيم. بر اين مبنا آزمايش جالبى طراحى شده، به اين معنا كه به تعدادى نوزاد خردسال كه تجربيات چندانى در ارتباط با جهان خارج نداشتند، يك قاشق ماده شيرين يا تلخ داده شد. مشاهده شد كه نوزادان به خوبى حالت چهره مربوط به لذت يا ناراحتى را -كه كه مقدمه‌‌ى خنده و گريه‌‌ى عاطفى است- در عضلات صورت خود نمايش دادند. همچنين نشان داده‌‌اند كه شدت اين نمايش احساسى، با غلظت ماده شيرين يا تلخ خورده شده هم رابطه مستقيم دارد.[46]

راه ديگر محك زدن ادعاى داروين در مورد پيش تنيده بودن خنده، اين است كه به حالات چهره كورهاى مادرزاد كه از ديدن و ياد گرفتن اين حالات محرومند توجه كنيم. شواهد تجربى نشان مى‌‌دهند كه حتى افراد نابيناى مادرزاد هم قادر به توليد تظاهرات احساسى كامل در صورتشان هستند. در يك مورد، كودكى ده ساله مورد بررسى قرار گرفت كه نابينا و ناشنواى مادرزاد بود ولى به خوبى حالات احساسى چهره را به نمايش مى‌‌گذاشت. نكته‌‌ى جالب اينكه قدرت بيانگرىِ چهره با افزايش سن، در اين افراد كاهش مى‌‌يابد و توانايى چهره براى بيان حالات روانى فرد كمتر مى‌‌شود.[47] اين بدان معناست كه تظاهرات عاطفىِ چهره با وجود ساخت ژنتيكى‌‌شان، براى تداوم يافتن به تقويت بيرونى و بازخورد حسى از جهان خارج نياز دارند.

ديدگاه داروين، كه نوعى برداشت زيستى‌‌تر از حرف اسپنسر بود، به زودى در سخنان يكى از تأثيرگذارترين نظريه‌‌پردازانِ خنده و جوك به شكلى ديگر تكرار شد. فرويد كه در بسيارى از زمينه‌‌ها وامدار داروين بود، همين مفهوم را با تقسيم‌‌بندى مشهورش از ضمير خودآگاه و ناخودآگاه پيوند داد. او خنده را تخليه‌‌ى بارى روانى دانست كه ريشه در هيجانات و تنشهاى روانى دارد و به شكلى ناخودآگاه براى كاستن از تعارض درونىِ ناشى از اين انرژىِ اضافى بروز مى‌‌كند.[48]

از ديد فرويد، دليل خنديدن به جوك، به دو غريزه‌‌ى جنسى و تهاجمى ارتباط دارند. چنان كه مى‌‌دانيم، فرويد كل تجربيات روانى آدمى را به دو رده از غرايز تحويل مى‌‌كرد كه يكى از آنها (اِروس) زاينده و ضامن بقا و ديگرى (تاناتوس) ويرانگر و كشنده بود. جوك و شوخى از آن رو باعث افزايش درجه هيجان و اضطراب مى‌‌شوند، كه به تابوهاى اجتماعى و مفاهيم مرتبط با اين دو غريزه رجوع مى‌‌شوند. نقطه‌‌ى اوج و پايان يك جوك، كه صورتبندى مسالمت‌‌آميزى از مفاهيمِ تنش‌‌آفرينِ موجود در جوك را بازگو مى‌‌كند، ناگهان هيجان را كاهش مى‌‌دهد، و به اين ترتيب احساس راحتى و خوشحالى را در شنونده ايجاد مى‌‌كند. به بيان ديگر، خنده عبارت است از نوعى رهايى و پالايشِ انرژى ناشى از سركوفت غريزه‌‌ى جنسى يا تهاجمى. اين نظريه هنوز هم در تحليهاى روانشناختى از جوك رواج دارد و صاحبان فن آن را نظريه‌‌ى پالايش[49] مى‌‌نامند.

براى ارزيابى اين ديدگاه، آزمايش‌های فراوانى انجام گرفته است. در يك آزمايش از تعدادى دانشجو خواسته مى‌‌شد تا از يك موش خون بگيرند و اين كاری است که معمولا باعث اضطراب مى‌‌شود. پس از اين درخواست، آزمودنى‌‌ها براى انجام اين عمل وارد اتاقى مى‌‌شدند و خود را با موشى اسباب بازى روبرو مى‌‌ديدند و مى‌‌فهميدند كه قضيه منتفى شده است. بعد از اين كار، آنها را مورد پرسش قرار مى‌‌دادند و در ضمن هيجانشان را هم مى‌‌سنجيدند. نتايج نشان داد كه هرچه هيجان اوليه افراد بيشتر باشد، احتمال اينكه شرايط نهايى را خنده‌‌دار و مضحك ببينند بيشتر است.[50] در يك آزمايش ديگر، تعدادى دانش‌‌آموز را در معرض آزمون دشوار و ناراحت كننده‌‌اى قرار دادند و بعد رفتار تهاجمى‌‌شان را بررسى كردند. به دليل هيجان و فشار عصبى وارد شده بر اثر امتحان، رفتار تهاجمى اين افراد از حد معمول بيشتر بود. اگر دانش‌‌آموزان پس از امتحان شوخى خنده‌‌دارى مى‌‌شنيدند و به آن مى‌‌خنديدند، رفتار تهاجمى‌‌شان به شكل معنادارى كاهش مى‌‌يافت. يعنى خنده با پالايش فشار عصبى ياد شده، رفتار تهاجمى را تعديل كرده بود. از سوى ديگر نشان داده شده كه شنيدن جوكهاى مربوط به رفتار تهاجمى يا جنسى، باعث كاهش تمايل به خشونت يا آميزش جنسى مى‌‌شود.[51]

نخستين نقدها بر اين مدلِ جا افتاده‌‌ى روانشناختىِ مبتنى بر اضافه انرژىِ روانى، در دهه‌‌ى شصت قرن گذشته از سوى فيزيولوژيستى به نام برلين عنوان شد.[52] وى متوجه شد كه نظريه‌‌ى اضافه بار روانى، هرچند شايد با برخى از شواهد همخوان باشد، اما توجيه فيزيولوژيك قابل اعتمادى ندارد. در نتيجه او كوشيد تا خنده را بر اساس برانگيختگى تفسير كند، و با همين تلاشها بود كه داده‌‌هاى مرور شده در مورد ارتباط خنده با پركارى سمپاتيك گردآورى شد. تكيه‌‌گاه آزمايشگاهى و دقيقترِ رويكرد برلين، باعث شد كه در دهه‌‌هاى بعد نگرش برانگيختگى-محور جايگزين ديدگاه‌‌هاى كلاسيك‌‌ترِ اضافه بار-محور شود.

شواهد زيادى وجود دارند كه خنده را با رفتارهاى هيجانى‌‌اى مانند خشم پيوند مى‌‌زنند.[53] مهمترين عاملى مشترك در ميان اين رفتارهاى هيجانى، پركارى سمپاتيك به هنگام بروز رفتار است. نشان داده شده كه درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودن يك جوك، و مدتى كه خنده‌‌ى خودجوشِ ناشى از آن ادامه مى‌‌يابد، رابطه‌‌اى خطى با سرعت تپش قلب نوسانات آن دارد. يعنى هرچه جوك خنده‌‌دارتر باشد، بيشينه‌‌ى سرعت در ضربان قلب بالاتر مى‌‌رود و دامنه‌‌ى تغييرات اين ضربان هم فراختر مى‌‌شود.[54] همچنين تنش عضلانى و دامنه‌‌ى انقباضات عضلات مخطط هم در اثر خنده افزايش مى‌‌يابد. اوج اين افزايشِ تنش، 20-50 ثانيه پس از شنيدن جوك است، و پس از اين اوج به تدريج از اين تنش كاسته مى‌‌شود. پژوهشهاى تجربى نشان داده كه اين تنش در افراد خوش‌‌خنده‌‌تر، يعنى كسانى كه به درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودن يك جوك نمره‌‌ى بالاترى مى‌‌دهند، به طور طبيعى بيشتر از افراد بداخم و غيرحساس نسبت به جوك است.[55]

يكى ديگر از شاخصهاى فيزيولوژيكى كه هنگام شنيدن جوك تغيير مى‌‌كند، رسانايى الكتريكى پوست [56]GSR: است. اين متغير نشانگر درجه‌‌ى برانگيختگى و هيجان است و سنجش آن در دستگاه‌‌هاى دروغ سنج هم رواج دارد. در حالت عادى درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودن جوك‌‌ها از نظر فرد، با مقدار افزايش ضريب رسانايى پوستشان نسبت مستقيم دارد. اما جالب آن كه جوكهاى خيلى بى‌‌مزه هم اين شاخص را به طور چشمگيرى زياد مى‌‌كنند.[57]

تمام موارد ياد شده، از نظر ساخت فيزيولوژيك به پركارى اعصاب سمپاتيك و چيرگى‌‌شان بر پاراسمپاتيك مربوط مى‌‌شوند. چنان كه مى‌‌دانيم، سيستم اعصاب خودمختار بدن، آن شبكه‌‌اى از اعصاب محيطى هستند كه تمام كاركردهاى پايه‌‌ى زيستى را بدون نياز به نظارت دايمىِ سيستم مغزى/نخاعى به انجام مى‌‌رسانند. اعصاب خودمختار به دو زيرسيستمِ سمپاتيك و پاراسمپاتيك تقسيم مى‌‌شوند كه كاركرد هركدامشان عكس ديگرى است. به اين شكل كه مثلا اگر سمپاتيك سرعت تپش قلب را زياد كند، پاراسمپاتيك باعث كم شدنش مى‌‌شود. دستگاه پاراسمپاتيك كاركردهاى مربوط به زمان خواب و استراحت و آسودگى را بر عهده دارد، و سمپاتيك به حالت بدنىِ جنگ و گريز ارتباط مى‌‌يابد. اين حالت در شرايط هيجانى و مواقعى كه تنشى موجود را تهديد كند، بروز مى‌‌كند.

افزايش رسانايى پوست، سريعتر شدن زنش قلب، تغيير الگوى تنفس، و افزايش تنش عضلانى همگى از رخدادهاى وابسته به پركارى سمپاتيك هستند. اين بدان معناست كه خنده و به ويژه خنده‌‌اى كه در اثر شنيدن جوك توليد مى‌‌شود، با افزايش فعاليت اين اعصاب همراه است. در يك آزمونِ جالب، به افرادى كه يك فيلمِ كمدى را نگاه مى‌‌كردند اپى‌‌نفرين[58] تزريق كردند و ديدند كه شدت و زمان خنديدن به شوخيهاى فيلم در اثر اين تغيير شيميايى زيادتر مى‌‌شود.[59] ناگفته نماند كه اپى‌‌نفرين همان ماده‌‌ى فعال در پايانه‌‌هاى اعصاب سمپاتيكى است.

پركارى سمپاتيك با برانگيختگى روانى نسبت مستقيم دارد. هشيارى و حساسيت نسبت به محرك‌‌هاى محيطى و درونىِ بدن، با بيشتر شدن فعاليت سمپاتيك افزايش مى‌‌يابد، و سيستم زيستى فرد را براى مقابله با خطرهاى احتمالى آماده مى‌‌سازد. اين پيوندِ سمپاتيك و برانگيختگى، مبناى يكى از مهمترين رويكردهاى نظرى به خنده را تشكيل مى‌‌دهد.

در نگرش برانگيختگى، اين يافته‌‌ها مورد توجه قرار گرفته‌‌اند:

نخست: نشان داده شده است كه تغييرات برانگيختگى همواره با پاداش یا لذت همراستا نيست. در شرايط عادى، با افزايش برانگيختگى، توانايى ذهنى فرد براى لذت بردن از يك محرك حسى هم افزايش مى‌‌يابد، و خودِ محرك لذت‌‌بخش هم باعث برانگيختگى مى‌‌شود. با وجود در هم تنيدگى رابطه‌‌ى اين دو، برلين نشان داد كه بازخورد مثبت بين برانگيختگى و لذت و افزايش پا به پاى اين دو حدى دارد و در فراتر از آستانه‌‌اى اين رابطه معكوس مى‌‌شود. يعنى تا آستانه‌‌ى خاصى، حضور محركهايى كه برانگيختگى را بالا مى‌‌برند، لذت‌‌بخش است. فراتر از اين آستانه، افزايش برانگيختگى به صورت احساساتى ناخوشايند مانند بيقرارى و عدم‌‌امنيت درك مى‌‌شود. پيدايش اين آستانه، در طبيعت هشداردهنده‌‌ى محركهايى كه برانگيختگى را زياد بالا مى‌‌برند ريشه دارد. هنگامى كه فرد از حد خاصى بيشتر هشيار شود، سيستمى عصبى/روانى پاداش گرفتنِ بيشترش را مهار مى‌‌كند و او را به واكنش بدبينانه و محافظت‌‌گرانه نسبت به محرك وادار مى‌‌كند. از اینجا می‌توان دید که رفتار خنده و واکنش کهن پستانداران نسبت به موقعیت خطرناک و تنش‌زا، یعنی حالت خشم و ترس با هم پیوند خورده‌اند. خنده در واقع وضعیتی بینابین ترس و خشم است که در شرایط تنشِ کنترل شده و امن آزاد می‌شود.

نظريه‌‌ى برلين در مورد خنده اين است كه با دستكارى كردن سيستم هشدار دهنده در شرايط آستانه‌‌اى، افزايش همزمانِ برانگيختگى و لذت را براى مدتى بيشتر تداوم مى‌‌بخشد. در واقع هم خنده با وجود همراهى با فعاليت سمپاتيك و سيستم هشدار دهنده، بارِ لذتبخش خود را حفظ مى‌‌كند و برانگيختگى بيشتر را با پاداش بيشتر همراه مى‌‌سازد.[60] شيوه‌‌ى تداخل خنده با اين سيستمِ مهارگرِ لذت، احتمالا با الگوى خاص حركات عضلانى مربوط به خنديدن پيوند دارد. انگار كه بدن در شرايط برانگيختگى مفرطى كه امن باشد، با آزاد كردن مجموعه‌‌اى از رفتارهاى جديد عضلانى، سيستم هشدار دهنده را خاموش مى‌‌كند، و مهارِ اعمال شده از سوى آن بر سيستم توليد لذت را بر مى‌‌دارد. به اين ترتيب خنده به صورت رفتارى لذتبخش درك مى‌‌شود.

شواهدى براى تأييد مدل برلين وجود دارد. از سويى مى‌‌دانيم كه خنديدن با فعاليت عضلانى شديدى همراه است كه در جريان آن %75 بيش از زمان استراحت انرژى مصرف مى‌‌شود.[61] همچنين تجربيات نشان مى‌‌دهند كه اگر پيش از تعريف كردن جوك براى يك نفر، با محركهاى حسى بى‌‌ربطى درجه‌‌ى برانگيختگى‌‌اش را بالا ببريم، درجه‌‌ى خنده‌‌دار بودن جوك را بيش از شرايط فقدان برانگيختگى برآورد مى‌‌كند.[62] به اين ترتيب چنين مى‌‌نمايد كه پايه‌‌ى آزمايشگاهى محكمى براى مربوط دانستن برانگيختگى با خنده در دست باشد. خنده، به ظاهر با آزاد كردن برخى از رفتارهاى حركتىِ لازم براى مقابله با شرايط هشدارآميز، سيستم مهاركننده‌‌ى لذت را از كار مى‌‌اندازد و به همين دليل هم به عنوان واسطه‌‌اى بين لذت روانى و برانگيختگى عمل مى‌‌نمايد.

 

 

  1. Fixed action pettern
  2. Gould&Gould, 1994.
  3. REM: Rapid Eye Movement
  4. Hinde, 1974.
  5. گرى، 1369.
  6. orbicularis oculi
  7. zygomaticus major
  8. Ekman and Friesen, 1982.
  9. orbicularis oris
  10. nasalis
  11. Trigeminal nerve
  12. mimic
  13. rectus abdomin
  14. Grant, 1969.
  15. Brannigan and Humphries, 1972.
  16. McGrew, 1972.
  17. VanHoof, 1972.
  18. Bared-teeth face
  19. Relaxed open-mouth
  20. Ekman and Friesen, 1978.
  21. Facial Action Coding System
  22. AU: Action Unit
  23. LaFrance, 1983.
  24. Ekman and Friesen, 1982.
  25. LaFrance, 1983.
  26. Fry and Rader, 1977.
  27. Provine, 1996.
  28. Provine, 1996.
  29. Wilson, 1995.
  30. Diamond, 1991.
  31. Kanazawa, 1994.
  32. VanHoof, 1972.
  33. Gould and Gould, 1994.
  34. analogy
  35. Preuschoft, 1992.
  36. reflexive
  37. Wilson, 1995.
  38. infanticide
  39. كربس‏ و ديويس، 1373
  40. fitness
  41. رفتار دوستانه‏‌ى ميمون‌هاى معمولا هم‏‌خانواده، كه در آن با انگشت لابلاى موهاى همديگر را كاوش مى‏‌كنند و انگل‌هاى موجود در لابلاى پوست دوستشان را از بين مى‏‌برند.
  42. Spencer, 1860.
  43. Darwin, 1872.
  44. Principle of direct action of nervious system
  45. Darwin, 1872.
  46. Sdorow, 1993.
  47. Sdorow, 1993.
  48. Freud, 1905/1960.
  49. catharsis
  50. Santrock, 1991.
  51. Sdorow, 1993.
  52. Berlyne, 1960.
  53. Averil, 1969.
  54. Langevin and Day, 1972.
  55. Chapman, 1976.
  56. Galvanic Skin Response
  57. Averil, 1969.
  58. Epinephrin
  59. Schachter and Wheeler, 1962.
  60. Berlyne, 1960.
  61. Fry and Stoft,1971.
  62. Cantoretal, 1974.

 

 

ادامه مطلب: بخش نخست رويكردها: گفتار نخست: رويكرد زيست‌‌شناختى (۲)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب