پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: مقایسه و همبستگی

گفتار سوم: مقايسه و همبستگى

زبان و مليت

جوك‌‌هاى فارسى و انگليسى تفاوت چندانى از نظر ساختار و نوع نداشتند. اصول حاكم بر رده‌‌بندى ساخت معنايىِ جوك‌‌هاى فارسى عينا براى جوكهاى انگليسى و فرانسوى هم قابل تعميم بودند و حتى نسبت جوكهايى كه از هر نوع وجود داشت، در گذار از مرزهاى زبانى دست نخورده باقى مى‌‌ماند. با اين وجود، جوكهاى فارسى و انگليسى از چند نظر با هم تفاوت داشتند.

الف) اندازه‌‌ى پايه‌‌ى جوكهاى فارسى (972 بيت) كمتر از انگليسى (1265 بيت) بود. همچنين كليدهاى جوكهاى فارسى (107 بيت) هم كوتاهتر از همتاهايشان در زبان انگليسى (133 بيت) بودند. يكى از دلايلى كه مى‌‌تواند اين تفاوت اندازه را توجيه كند، فاصله‌‌ى بيشترِ زبان عاميانه و رسمى در فارسى است. چنان كه مى‌‌دانيم، جوك‌‌ها در عمل همواره در گويشى عاميانه و خودمانى تعريف مى‌‌شوند. موارد استثنايى كه اين بر اين قاعده وارد است (مثل مجلات و كتابهاى جوك) بيشتر به عنوان مخزنى براى تغذيه‌‌ى رفتار جوك‌‌گويى عمل مى‌‌كنند، تا روندى موازى با آن. يكى از دلايل مشخص اين تفاوت، كمتر بودنِ احتمال “در تنهايى خنديدن به متن نوشته شده‌‌ى جوك”، نسبت به زمانى است كه اين جوك در جمعى دوستانه تعريف مى‌‌شود.

به هر صورت، حتى در مجلات و كتابها -و به تازگى سايت‌‌هاى- داراى جوك هم تلاش مى‌‌شود تا متن جوك با زبانى نزديك به گويش عاميانه نوشته شود.

زبان فارسى و انگليسى از نظر چگونگى فشرده سازى اطلاعات در ساختهاى زبانى با هم تفاوتهايى دارند. مهمترينِ اين تفاوتها، به فاصله‌‌ى زبان عاميانه و رسمى در اين دو زبان مربوط مى‌‌شود. در زبان انگليسىِ معيار، تفاوت بين گويش رسمى و عاميانه بسيار كمتر از فارسى است. شكسته شدن حروف و ادغام واژگان در زبان فارسى، آنقدر پيش رفته است كه فهم زبان گفتارى ما را براى يك فرد آشنا به فارسىِ نوشتارى و رسمى دشوار مى‌‌سازد. البته در زبان انگليسى هم زبانهاى عاميانه‌‌اى با همين درجه از فشردگى وجود دارد، اما آنها را بيشتر در ميان اقليتهاى قومى و به ويژه زبان كوچه‌‌ى سياهان آمريكايى مى‌‌بينيم. در هر صورت، امكان دارد كه نزديكى زبان انگليسىِ رسمى با زبان عاميانه، دليل بيشتر بودن محتواى اطلاعاتى جوكهاى انگليسى باشد. در پژوهش كنونى، تمام جوكهاى انگليسى و بخشى از جوكهاى فارسى از شبكه‌‌ى اينترنت برداشت شدند. براى پرهيز از تداخل متون نوشتارى و گفتارى، به هنگام شمارش نمادهاى به كار گرفته شده در هر جوك، تمام جوكها به زبانى عاميانه -فارسى يا انگليسى- براى شنوندگانى تعريف شدند و بعد عمل شمارش بر روى اين نسخه‌‌ى زنده و فعال انجام گرفت.

ب) از نظر تابوهاى مورد اشاره، جوكهاى فارسى و انگليسى مشابه بودند. اما مفاهيم تنش‌‌زاى به كار گرفته شده در اين دو زمينه تفاوتهاى چشمگيرى را از خود نشان مى‌‌دادند. چنان كه از نمودار ميله‌‌اىِ توزيع مفاهيم تنش‌‌زا بر محور زبانِ جوكها بر مى‌‌آيد، جوكهاى فارسى در اين موارد با نمونه‌‌هاى انگليسى تفاوت دارند:

نخست: اشاره به مسئله‌‌زا بودن عقلانيت در جوكهاى فارسى بسيار بيشتر ديده مى‌‌شود. عقلانيت به عنوان موضوعى كه خدشه‌‌دار شدنش محور موضوعىِ جوكها باشد، در زبان انگليسى رواج ندارد، اما در فارسى چنين محورى به روشنى ديده مى‌‌شود.

دوم: در جوكهاى فارسى به مرگ بيشتر پرداخته شده است. ماجراى بسيارى از جوكهاى فارسى، ارجاعى مستقيم به مفهوم مرگ دارد و اين در حالى است كه چنين مفهومى با اين فراوانى در جوكهاى انگليسى تكرار نمى‌‌شود.

سوم: اشاره به گناه و جرمهاى مدنى، در جوكهاى انگليسى بسيار بيش از نمونه‌‌هاى فارسى ديده مى‌‌شود. اين امر مى‌‌تواند ناشى از نهادينه شدن قانون و پايدارى بيشتر اخلاق مدنى در آن كشورها باشد.

پ) با توجه به شيوه‌‌ى گردآورى جوكهاى انگليسى، نمونه‌‌هايى كه كليدشان به اشاره‌‌هاى پيرازبانى منحصر باشد، در مجموعه‌‌ى ما وجود نداشت. اين امر ناشى از ناممكن بودن ثبت اين جوكها در قالب نوشتار بود، وگرنه جوكهاى داراى عناصر پيرازبانىِ غيركليدى در نمونه‌‌هاى انگليسى و فارسى با بسامدى كمابيش يكنواخت مشاهده شد.

نوع

مهمترين معيار براى رده‌‌بندى جوكها، نوع آنهاست.

الف) از نظر تابوها، بيشترين اشاره به تابوهاى جنسى در جوكهاى نوعِ بازآرايى ديده شد، كه بزرگترين رده را نيز تشكيل مى‌‌دادند. اين بدان معناست كه به طور آمارى، بيشتر جوكها را مى‌‌توان از نوع بازآرايى و داراى تابوى جنسى دانست. الگوى ديگرى كه وجود داشت، غياب جوكهاى داراى مضمون سياسى در ميان جوكهاى داراى باطلنما بود.

نكته‌‌ى خيلى جالب، آنكه جوكهاى داراى تسلسل منطقى فاقد تابو بودند.

ب) فراوانى اندركنش با شنونده در ميان انواع گوناگونِ جوك، متفاوت بود. جوكهاى داراى ساختار قياسى و تسلسل منطقى فاقد اندركنش بودند، و در جوكهاى داراى بازآرايى هم نمونه‌‌هاى فاقد اندركنش بيشتر از آنهايى بود كه با شنونده اندركنش داشتند. در جوكهاى داراى ايهام و باطلنما، وجود اندركنش شايعتر از غيابش بود.

پ) اشاره‌‌هاى پيرازبانى در جوكهاى داراى قياس بيشينه بود. تعداد خيلى زيادى از اين جوكها داراى چنين اشاره‌‌هايى بودند، و بخش عمده‌‌ى جوكهايى كه كليدشان غيركلامى و علامتى بود هم در اين رده مى‌‌گنجيدند. بخشى از اين جوكها هم به رده‌‌ى جوكهاى داراى بازآرايى تعلق داشتند. تعداد كمى از جوكهاى داراى ايهام چنين اشاره‌‌هايى را -بيشتر به عنوان اطلاعات فرعى و نه كليدى- دارا بودند. جوكهاى داراى باطلنما و تسلسل منطقى فاقد چنين اشاره‌‌هايى بودند.

ت) جوك‌‌هاى داراى بازآرايى بيشترين تعداد و نسبت از جوك‌‌هاى وابسته به زمينه را در بر مى‌‌گرفتند. با اين وجود، جوكهاى داراى ايهام نسبت به تعدادشان بخش بزرگترى از اين جوكها را در خود جاى مى‌‌دادند. جوكهاى داراى تسلسل منطقى فاقد وابستگى به زمينه بودند و اين شاخص در جوكهاى داراى باطلنماى منطقى نيز بسيار پايين بود.

ث) از نظر محتواى اطلاعاتى، جوكهاى نوعِ بازآرايى بزرگترين و نوعِ ايهام كوچكترين دسته را تشكيل مى‌‌دادند. بيشترين پراكندگى از نظر اندازه در جوكهاى داراى تسلسل ديده مى‌‌شد، و متراكم‌‌ترين و كم‌‌دامنه‌‌ترين توزيع اندازه در جوكهاى داراى بازآرايى وجود داشت.

ج) جوكهاى نوع بازآرايى بيشترين صراحت را در مورد قوميت قهرمان ابراز مى‌‌كردند. بيشترين ارجاعات به تمام قوميتها در اين گروه ديده مى‌‌شد. هنگامى كه درصد ارجاع به قوميتها بر حسب تعداد هر دسته از جوكها محاسبه شد، جوكهاى داراى قياس هم از نظر ارجاع به قوميت ترك و قزوينى اهميت يافتند.

چ) از نظر توزيع مفاهيم تنش‌‌زا هم ارتباط مشخصى در ميان انواع گوناگون جوك ديده مى‌‌شد. نكته‌‌ى چشمگير، فراوانىِ ارجاع به عقلانيتِ مخدوش در جوكهايى بود كه باطلنما داشتند. پس از اين دسته، جوكهاى داراى قياس/تعميم چنين ارجاعاتى داشتند و در سطحى بسيار پايينتر، جوكهاى داراى تسلسل منطقى هم به اين موضوع اشاره مى‌‌كردند. عقلانيت در جوكهاى داراى ايهام و بازآرايى مورد اشاره واقع نمى‌‌شد.

خشونت، از الگويى معكوس تبعيت مى‌‌كرد. يعنى در نوع بازآرايى و ايهام فراوان بود و با نسبتى بسيار كمتر در جوكهاى داراى قياس يافت مى‌‌شد. اين موضوع در جوكهاى داراى تسلسل و بازطلنما مورد اشاره واقع نمى‌‌شد.

اشاره به بيمارى و گناه/جرم در جوكهاى نوع بازآرايى از همه بيشتر ديده مى‌‌شد، و جوكهاى داراى قياس هم به نسبتى كمتر اين عناصر را در خود داشتند. در جوكهاى داراى تسلسل و باطلنما عنصر گناه/جرم مورد اشاره واقع نشده بود.

مرگ، بيش از همه در جوكهاى داراى باطلنما ديده مى‌‌شد. اين عنصر در رده‌‌ى بازآرايى با نسبتى كمتر حضور داشت و در جوكهاى داراى تسلسل وجود نداشت. اشاره به موضوع تغذيه و تابوهاى خوراكى در جوكهاى داراى ايهام رايج بود و در نوع داراى تسلسل غايب بود.

ح) به طور كلى بيشترين ارجاع به نقش اجتماعى قهرمانان در جوكهاى داراى بازآرايى و كمترين اشاره به اين موضوع در جوكهاى داراى تسلسل منطقى ديده مى‌‌شد. قهرمانان بيشتر به گروه افراد مذهبى، مسافران، كودكان و بيماران منسوب مى‌‌شدند، و بيشترين كنش اجتماعىِ مورد اشاره، رابطه‌‌ى عاشقانه يا زناشويى بود.

اندازه

چنان كه گفتيم، برخى از جوكها به همراه كليدِ كلامى، از كليدهاى پيرازبانى نيز استفاده مى‌‌كردند و نشانه‌‌هاى حركتى را دستمايه‌‌ى ايجاد گذار از معناى پايه به هدف قرار مى‌‌دادند. يعنى شكل صورتبندى معناى كليد در آنها با بقيه متفاوت است و علاوه بر علايم گفتارى، در نظامهاى نشانگانى غيرزبانى تمركز يافته است. با توجه به آنچه كه در مورد اندازه‌‌ى ثابتِ كليد گفتيم، بايد قاعدتا انتظار داشته باشيم كه اندازه‌‌ى كليدهاى زبانى در اين جوكها كمتر از جوكهاى فاقد علايم پيرازبانى باشد. از سوى ديگر، با توجه به شفافيت كمترِ اين نوع علايم، و با توجه به قواعد ياد شده در نظريه‌‌ى منشها، انتظار داريم كه ابهام و شكست تقارن معنايى در اين جوكها كمتر از جوكهاى عادى باشد. پس پيش‌‌بينى مى‌‌كنيم كه اندازه‌‌ى كل چنين جوكهايى بايد كمتر از جوكهاى ديگر باشد. اين بدان معناست كه نوعى همبستگى منفى ميان حضور عناصر پيرازبانى و اندازه‌‌ى جوك و كليد مورد انتظار است. شواهد آمارى نشان داد كه چنين پيش‌‌داشتى درست است و همبستگى بين حضور عناصر پيرازبانىِ حاضر در كليد با حجم كلى جوك (۰/۱۳۶) و حجم كليد (۰/۳۱۲) در سطح ۰/۰۱ خطا معنادار است.

اهميت جوكها از ديد نظريه‌‌ى منشها

جوك، از زاويه‌‌ى ديد نظريه‌‌ى منشها، شكلى بسيار ويژه از عناصر فرهنگىِ تكثير شونده است. آنچه كه جوك را به عنصر فرهنگى (منش) خاصى تبديل مى‌‌كند، اين ويژگيهاى آن است:

الف) جوك متنى خودبسنده و مستقل از زمينه‌‌ى معنايى پيرامون خويش است، اين استقلال از محيط در دو بعد معنا دارد:

نخست: جوك‌‌ها به لحاظ پاداشى كه به مخاطب انسانى‌‌شان منتقل مى‌‌كنند، خودبسنده‌‌اند. يعنى بر خلاف خبرهاى مهم، نظريه‌‌هاى علمى، و منشهاى مربوط به عملكردها و فنون، جوك به چيزى خارج از خود اشاره نمى‌‌كند. چنان كه گذشت، % ۹۱/۲) از جوكها بدون اين كه با رخدادهاى محيطى مربوط باشند، مى‌‌توانند تعريف شوند. اين بدان معناست كه اين جوكها تاريخ مصرف ندارند و به اتفاقات گذرا و خاصى در جهان خارج اشاره نمى‌‌كنند.

از سوى ديگر، پاداش‌‌دهنده بودن جوك به امكاناتى كه براى تغيير جهان و تسلط بر من/ديگرى/جهان ايجاد مى‌‌كند بستگى ندارد. هيچ كس جوك را براى آن كه بعدها استفاده‌‌اى عملى از آن بكند ياد نمى‌‌گيرد، و به سوداى آنكه روزى به درد مخاطب بخورد آن را منتقل نمى‌‌نمايد. ما به سادگى براى اين جوك مى‌‌شنويم كه بخنديم، و براى آن جوك مى‌‌گوييم كه ديگران را بخندانيم. اين خنديدن و خنداندن، جداى از كاركردهاى جامعه‌‌شناختىِ پيچيده‌‌اى كه برشمرديم، بر حضور نوعى اتصال كوتاه ميان سيستم پاداش/لذت و دستگاه رمزگشايى معنايىِ ما دلالت دارد. جوك منشى است كه بلافاصله باعث سرخوشى و خنده مى‌‌شود. بنابراين تأثير آن فورى و بى درنگ است، و به نقطه‌‌ى نامعلومى در آينده وكاربردى نامشخص در شرايطى خاص اشاره نمى‌‌كند.

دوم: جوك از نظر ساخت معنايى هم خودمختار است. البته هر جوكى در زبانى ويژه و در زمينه‌‌اى از اطلاعات پايه و دانسته‌‌هاى اوليه معنا مى‌‌شود، اما آنچه كه يك منش را به جوك تبديل مى‌‌كند، چرخه‌‌اى بسته از ارتباطات معنايى است كه به درون خودِ جوك منحصر مى‌‌شود. معناى پايه و هدف، مانند يين و يانگى سرخوشانه در هم تنيده مى‌‌شوند و از ديالكتيك اين دو خنده زاده مى‌‌شود. دانسته‌‌هاى زمينه‌‌اىِ شركت كنندگان در جوك‌‌گويى، بسترى را فراهم مى‌‌كند كه اين رخدادِ معنايى ممكن شود، اما صورت و ساخت آن را معين نمى‌‌كند.

به اين ترتيب، جوك منشى است كه نظامى خودارجاع از ارتباطات معنايى را در دل خود نهفته است و در تار و پود همين شبكه‌‌ى ارجاعات است كه گذار از معناى پايه به هدف ممكن مى‌‌گردد.

ب( جوك منشى كوتاه است. چنان كه گفتيم، اندازه‌‌ى متوسط آن حدود هزار بيت است كه يك دهم اين مقدار به كليد تعلق دارد. منشهاى ديگرى كه بتوانند همچون جوكها مستقل و فارغ از زمينه‌‌هاى اطلاعاتىِ پيرامونى تكثير شوند و با موفقيت جوك مرزهاى سنى، طبقاتى، و جمعيتى را درنوردند، بسيار اندكند. تنها منشهاى مشابه ديگرى را كه مى‌‌شناسيم، شايعه، و در سطوحى پايينتر، نامه‌‌هاى زنجيره‌‌اى هستند.

اما در مورد شايعه و اندازه‌‌ى آن شرح چند نكته ضرورى است.

چنين مى‌‌نمايد كه كوتاه‌‌ترين منشهاى موجود در سپهر فرهنگى، شايعه‌‌ها باشند. شايعه‌‌ها عناصر فرهنگى بسيار كوچكى هستند كه مرتبا در زمينه‌‌ى تحولات فرهنگى زاده مى‌‌شوند و پس از مدتى كوتاه منقرض گشته و جاى خود را به نسخه‌‌هايى جديد و نوظهور مى‌‌سپارند.

به هر برش زمانى از هر نظام اجتماعى كه بنگريم، مجموعه‌‌اى از منشها را باز مى‌‌يابيم كه در اطراف رخدادهاى تعيين كننده‌‌ى توزيع لذت و قدرت در آن جامعه تمركز يافته‌‌اند. آن رخدادها، جذب كننده‌‌هاى پويايى سيستم را در برش زمانى مورد نظر ما تشكيل مى‌‌دهند. يعنى گرانيگاه رفتارىِ سيستم اجتماعى در آن لحظه‌‌ى خاص، در اين رخدادها خلاصه مى‌‌شود. اين جذب كننده‌‌ها، مانند آنچه كه در هر سيستم پيچيده‌‌اى رواج دارد، در طول زمان تغيير مى‌‌كنند و متحول مى‌‌شوند، اما همواره الگويى قانونمند و نظامى با قاعده از تحولات را رقم مى‌‌زنند. توجه داشته باشيد كه اين قواعد و آن قوانين مى‌‌توانند در چشم افراد عادى آشوبگونه و هرج و مرج گونه بنمايند. اين در حالى است كه آشوب هم قواعد خاص خود را دارد.

منشهاى متصل به اين رخدادها، تفسيرهايى متنوع و معمولا متعارض را شامل مى‌‌شوند كه معناى منسوب به آن رخدادِ مهم را به شيوه‌‌اى رقابتى در ذهن اعضاى آن جامعه تعيين مى‌‌كند. اخبار، تحليلهاى علمى و اظهار نظرهاى رسمى، مشهورترين منشهاى سازمان يافته در اطراف اين رخدادها هستند.

شايعه منشى كوتاه است كه معمولا ساختار معنايى‌‌اش به قطب علمى نزديكتر است و معناهايى روشن و دقيق )و معمولا نادرست( را منتقل مى‌‌كند. شايعه‌‌ها به شكلى پيوسته و هميشگى در اطراف جذب كننده‌‌هاى معنايىِ يك نظام فرهنگى توليد مى‌‌شوند و با تغيير مكان اين جذب كننده اهميت و ارزش خود را از دست مى‌‌دهند. شايعه، در واقع نوعى انگل نرم اطلاعاتى است كه در زواياى ناديده انگاشته شده‌‌ى سپهر دانايى افراد نشو و نما مى‌‌كند و گسستها و شكافهاى ناشى از نادانى افراد درباره‌‌ى مسائل مهم را پر مى‌‌نمايد. پويايى شايعه را با ابزارهاى نظرى گوناگونى مورد بررسى قرار داده‌‌اند.[1] به كمك نظريه‌‌ى منشها مى‌‌توان بسيارى از الگوهاى يافت شده در اين مدلها را به شكلى كاربردى‌‌تر بازتعريف كرد. از آنجا كه بحث ما در اينجا به شايعه‌‌ها مربوط نمى‌‌شود. تنها در مقام مقايسه به گوشزد كردن اين نكته بسنده مى‌‌كنيم كه كوچك بودن شايعه‌‌ها از اين وابستگى‌‌شان به گرانيگاه‌‌هاى معنايى و سوار شدنشان بر اخبار رسمى ناشى مى‌‌شود، و مانند جوكها ساختى خودبسنده، چندپهلو و خودارجاع ندارند.

اين دو ويژگى، يعنى خودبسندگى و كوچكى، شاخصهايى هستند كه جوكها را به موضوعى بسيار مناسب براى تحليلهاى فرهنگى تبديل مى‌‌كنند. نظريه‌‌ى منشها، مدلى سيستمى از پويايى فرهنگ است كه عناصر فرهنگى )منشها( در آن نقشى كليدى را ايفا مى‌‌كنند. براى وارسى تجربىِ كاربرد اين مدل، به ساختارى پايه و كمينه از عناصر اطلاعاتى نياز داريم تا به كمك آن مفهوم منش را تعريف كنيم و باقىِ تحليلهاى خود را بر مبناى آن طرحريزى نماييم. به اين ترتيب نياز به رده‌‌اى از عناصر فرهنگى داريم كه بتوان با تحليل كردنشان به اين ساختار كمينه دست يافت.

دو ويژگىِ به ظاهر متناقضِ جوك، آن را به نامزدى شايسته براى اين كار تبديل مى‌‌كند. جوك از سويى آنقدر پيچيده است كه بتواند به عنوان واحد همانندسازى مستقل عمل كند و سوى ديگر چنان ساده است كه به سادگى مى‌‌تواند مورد وارسى و تجزيه و تحليل قرار گيرد.

ساختارشناسى جوك

بر اساس نظريه‌‌ى منشها، سه بخش اصلىِ هر منش عبارت است از قلاب، ساخت معنايى، و دستور.

جوك را مى‌‌توان به عنوان رده‌‌اى از منشها در نظر گرفت كه چنين ويژگيهايى دارد:

الف) قلاب: جوك، منشى است كه به دليل داشتن قلاب ويژه چنين موفقيت فراگيرى به دست آورده است. قلاب جوك‌‌ها را بايد از نوع مثبت، و مستقيم دانست. كسى كه اطلاعات مربوط به يك جوك را جذب مى‌‌كند، بدون نياز به كنش واسطه‌‌ى ديگرى، مى‌‌خندد و احساس سرخوشى مى‌‌كند، بنابراين جوك اثر لذت‌‌آور خود را به طور مستقيم و بى‌‌واسطه بر حاملانش اعمال مى‌‌كند. چنان كه ديديم، اين اثر پاداش دهنده در ساخت معنايى دوپهلوى جوك، و اثر آن در ايجاد برانگيختگى و تخفيف دادنش ريشه دارد. همچنين كاركردهاى اجتماعى و تنظيم كننده‌‌ى جوك نيز، -كه بر همين رفتار روانى سوار شده‌‌اند- به همين شكلِ سرراست كنش متقابل ميان افراد را تنظيم مى‌‌كنند و تنش ناشى از فشار هنجارهاى بيرونى را كاهش مى‌‌دهند.

اتصال محكم ميان جوك و سيستم پاداش را بايد رمز موفقيت جوكها دانست. جوك به دليل پيوند خوردن با سيستم لذت، قدرت زايندگى چشمگيرى يافته و تكثير شدن و تحول يافتنش چنين اجتناب‌‌ناپذير گشته است.

لذتى كه از جوك ناشى مى‌‌شود را بايد در گروه لذتهاى راستين طبقه بندى كرد. دليل پيدايش اين پاداش، چنان كه ديديم، پويايى خاص عصبىِ وابسته به رمزگشايى متن دومعنايىِ جوك بود، و برانگيختگىِ امنِ ناشى از آن. به اين ترتيب كليدِ درك لذت جوك، كنشى معناشناسانه بود، و در رمزگشايى نشانه‌‌هاى زبانى ريشه داشت.

از نظر درجه‌‌ى لذت زايى، جوك‌‌ها را بايد در رده‌‌ى منشهاى داراى راهبرد كمى قرار داد. چنان كه ديديم، اثر پاداش‌‌دهنده‌‌ى جوك‌‌ها به ايجاد خنده‌‌اى مقطعى در فرد منحصر مى‌‌شود. همانطور كه كسى نمى‌‌تواند خود را قلقلك دهد، تعريف كردن جوك براى خود هم ناممكن است. كسى كه يكبار جوكى را شنيده، به دليل دارا بودنِ هر دو معناى پايه و هدف، ديگر به آن نخواهد خنديد. اين امر يكبار مصرف بودن جوكها و بى مزه بودن جوكهاى تكرارى را توضيح مى‌‌دهد. تمام اين مسائل بدان معنا هستند كه جوك براى ايجاد لذتى يكباره در زمانى كوتاه تخصص يافته است. به اين ترتيب بايد جوك را نمونه‌‌اى برجسته از منشهاى داراى راهبرد كمى دانست. يكى از رفتارهاى رايجِ اين منشها، تمايلشان براى تكثير سريع و افقى است. چنين چيزى به روشنى در جوكها هم ديده مى‌‌شود. تعريف كردن جوك، با وجود آن كه لذتِ اوليه‌‌ى ناشى از شنيدنش را در گوينده توليد نمى‌‌كند، به دليل ارزشى كه در تنظيم رفتار متقابل ايفا مى‌‌كند، پاداش دهنده است. به همين دليل هم ما يكبار جوكى را مى‌‌شنويم و مقدار مشخصى به آن مى‌‌خنديم، و بعد براى تنظيم شبكه‌‌ى اندركنشهاى پيرامونمان، آن را بارها بازتوليد مى‌‌كنيم و در اين روند تنها به لذت همدلانه‌‌ى جوريدنِ زبانشناسانه‌‌ى همراهانمان بسنده مى‌‌نماييم.

ب) دستور: جوك، از معدود منشهاى موفقى است كه دستورِ “مرا تكثير كن” را در ساخت معنايىِ خود ندارد. مردم جوكها را به دليل پاداشى كه توليد مى‌‌كنند تكثير مى‌‌نمايند، نه باور به دستورى كه در بطن آن نهفته است.

در نظريه‌‌ى منشها، سه شاخصِ ارزش، حوزه و سطح براى شناخت دستور مورد نياز است. جوك‌‌ها را از نظر ارزش، مى‌‌توان خنثا دانست، چرا كه در شرايط عادى قرارگيرى در مسير تكثير جوك‌‌ها شانس بقاى فرد را چندان تغيير نمى‌‌دهد. جوك، به اين ترتيب يكى از منشهاى بارزى است كه دوشاخه زايى ميان سيستم بقا و لذت را به نمايش مى‌‌گذارند. شنيدن و تعريف كردن جوك لذت آور است، اما اثرى بر شانس بقاى فرد ندارد. يعنى سيستم پاداشِ سوار شده بر اين منش، از سيستم بقا تفكيك شده است.

از نظر حوزه، جوك را بايد به دسته‌‌ى من-محور متعلق دانست. خنديدن به جوك، با وجود زمينه‌‌ى نيرومندِ اجتماعىِ پيرامونش، رفتارى عميقا شخصى است. بازى با معناهاى پايه و هدف كارى است كه كاملا به من وانهاده شده است. كاميابى يا شكست در فهم ظرافتِ يك جوك -و بنابراين خنديدن يا نخنديدن به آن- كاملا به خلق و خو و حالت روانىِ فرد شنونده وابسته است. جوك، بر خلاف منشهاى جهان-محور اطلاعاتى نو و دست اول در مورد جهان خارج را حمل نمى‌‌كند، و برخلاف منشهاى ديگرى-محور، قواعد اخلاقىِ تعيين كننده‌‌ى كنش متقابل را در بر نمى‌‌گيرد. هسته‌‌ى مركزىِ جوك، واگشايى معنايى است كه به لذت ناب مى‌‌انجامد، و به همين دليل هم به رده‌‌ى عناصر هنرى شباهت دارد. در واقع تعريف درستِ يك جوك، كنشى است كه به توانايى‌‌هاى هنرمندانه‌‌اى مانند قدرت سخنورى و فن نمايشگرىِ گوينده بستگى دارد. واگشايى رمزِ جوك و گذار از معناى پايه به هدف نيز ذوقى هنرشناسانه را مى‌‌طلبد، و به اين ترتيب جوك را مى‌‌توان نوعى منشِ هنرى دانست. در سطح عرفى نيز ارتباط تنگاتنگ ميان كنش جوك‌‌گويى و قواعد زيبايى‌‌شناسانه به خوبى شناخته شده است. به همين دليل هم دلقك‌‌ها و كمدين‌‌ها در رده‌‌ى هنرپيشه‌‌ها و بازيگران جاى مى‌‌گيرند و به دنياى هنرمندان وابسته مى‌‌گردند.

جوك، با وجود هسته‌‌ى مركزىِ زيبايى‌‌شناسانه‌‌اى كه دارد، در تنظيم كنش متقابل ميان افراد هم نقشى برجسته را بر عهده مى‌‌گيرد. كنش جوك گويى همواره در حضور ديگرى و به قصد خنداندن وى انجام مى‌‌گيرد. بنابراين جوك را بايد به عنوان منشى من-محور در نظر گرفت كه دامنه‌‌ى اثرش تا ديگرى كشيده مى‌‌شود. نقطه‌‌ى اثرِ اصلىِ جوك و جايگاه پايان گرفتنش در مقام جوكىِ كامل، من است. اما اين اثر تنها در زمينه‌‌اى از اندركنش من و ديگرى ممكن مى‌‌شود. به اين ترتيب جوك منشى زيبايى‌‌شناسانه است كه بعد اخلاقى نيز مى‌‌يابد.

جالب آن است كه بعد اخلاقى منشها همواره ضدهنجار و شالوده‌‌شكنانه است. اشاره‌‌ى بى‌‌پرده‌‌ى جوكها به امور جنسى و تابوهاى دينى، و پيوندشان با تمسخر و شوخى با قوميتها، طبقات اجتماعى، نقشهاى رفتارى و ساير خصوصياتِ وابسته به ديگرى، آنها را از ديرباز آماج نقد و خرده‌‌گيرىِ نظامهاى رسمىِ اخلاقى قرار داده است. جوك، منشى است كه آزادى توليد مى‌‌كند. چه در سطح رفتارى و در قالب خنديدن، و چه در قالب معنايى و با پيش كشيدن بخشهاى دور افتاده و غيرمجاز از فضاى حالت معنايى افراد. به اين ترتيب نظامهاى اخلاقىِ رسمى كه همواره با سلطه پيوند دارند و در پى محدودسازى اين آزادىِ آشفته‌‌ساز هستند، نمى‌‌توانند با آن همخوانى چندانى داشته باشند. چنان كه گفتيم، در اجتماعاتِ بدوىِ گردآورنده و شكارچى معمولا نقش دلقك و كاهن با هم ادغام مى‌‌شود. اما در جوامع پيچيده‌‌ترى كه اين دو نقش از هم تفكيك شده‌‌اند، هيچ مصلح اخلاقى بزرگى را نمى‌‌شناسيم كه به جوك‌‌گويى و دلقك‌‌بازى شهره بوده باشد. به عبارت ديگر، پس از پيداش جوامع كشاورز و تفكيك شدن نقش دلقك از كاهن، اين دو كارويژه‌‌هاى خاص و متعارضى يافتند و در روندى واگرايانه از هم تمايز يافتند. به اين ترتيب، جوك را مى‌‌توان منشى با سرشت اخلاقى قوى دانست. اما اين پيوند با سپهر اخلاقى در راستاى معكوسِ سلطه‌‌ى اجتماعى و هنجارهاى اخلاق رسمى سير مى‌‌كند.

در مورد سطح جوك، بحث چندانى وجود ندارد. تمام جوكها بيانى زبانى دارند و بنابراين به طور خودآگاه درك و بازتوليد مى‌‌شوند. نمادهاى نمايشگرانه و غيرزبانىِ به كار گرفته شده در حين جوك گويى نيز به قدرى كنترل شده و دقيق هستند كه در خودآگاه بودنشان شكى وجود ندارد.

پ) ساخت معنايى: در نظريه‌‌ى منشها، ساخت معنايى هر عنصر فرهنگى داراى چهار خصوصيت دانسته مى‌‌شد:

نخست، موضوع، كه شكل ارجاع منش به جهان پيرامونىِ خود را تعيين مى‌‌كرد. چنان كه در مورد جوكها ديديم، اين رده از منشها موضوعى ويژه دارند.

موضوع جوك‌‌ها، آشنا، عاميانه، روزمره و ملموس است. جوكى نداريم كه محورش مفاهيمى انتزاعى يا تخصصى باشد به امورى دور از تجربه و پيچيده ارجاع شود. در معدود مواردى كه مفاهيمى پيچيده و يا تخصصى در يك جوك به كار رفته‌‌اند، محور موضوعى جوك چيزى ديگرى است و آن مفاهيم پيچيده تنها به عنوان زمينه‌‌اى براى برجسته‌‌تر كردن آن موضوع به كار گرفته مى‌‌شوند. ناگفته پيداست كه حتى اين جوكها نيز به دليل وجود كليدواژگان و مفاهيمى غيرعاميانه، تنها در حلقه‌‌هاى دوستانه‌‌ى خاص و ميان مخاطبانى معدود رواج دارند.

موضوع بخش عمده‌‌ى جوكها، اتصالى با مفاهيم تنش زا داشت. تنها كمتر از يك سوم جوكها (% ۳۲/۴) فاقد معناى تنش‌‌زا بودند. همچنين ارجاعات فراوانى به تابوهاى اجتماعى هم در متن اكثر جوكها وجود داشت. تنها %۴۴/۸ از جوكها فاقد ارجاع به تابو بودند.

دومين ويژگى، سادگى منش است كه درجه‌‌ى شفافيت مفاهيم به كار گرفته شده در آن را، و شيوه‌‌ى ارتباط نشانگان و معانى را در بافت متنش نشان مى‌‌دهد. منشها را از نظر سادگى مى‌‌توان به دو دسته‌‌ى عاطفى و علمى تقسيم كرد كه گروه نخست ساختى پيچيده، ارتباطاتى بغرنج، و نشانگانى با ابهام معنايى بالا دارند. منشهاى علمى برعكس به زبانى كودكانه، صريح و ساده بيان مى‌‌شوند و از ارتباطاتى شفاف و روشن ميان نشانه‌‌ها و معناها برخوردارند. اين منشهابه دليل همين ويژگى‌‌شان به سادگى مى‌‌توانند مورد توافق واقع شوند و بنابراين زبان علمى، رسمى و حقوقى‌‌را برمى سازند.

جوك در اين ميان، به طور مشخص به منشهاى گروه عاطفى وابسته است. ابهام بالاى معنا در نشانگان به كار گرفته شده در آن، شرط لازم براى دومعنايى شدن متن است، و اين ابهام معنايى به ويژه در كليد به اوج خود مى‌‌رسد. به اين ترتيب جوك را بايد به عنوان منشى با اندازه‌‌ى كوچك، مفاهيم آشنا و ملموس، و ساخت پيچيده و مبهم در نظر گرفت.

سومين صفت، همخوانى است. همه‌‌ى منشها را مى‌‌توان در طيفى گنجاند كه دو سر آن را منشهايى روادار -مانند قوانين رياضى- و خودكامه -مانند دگم‌‌هاى دينى- تشكيل مى‌‌دهند. منشها در اين ميان در جوار قطب روادار قرار مى‌‌گيرند. رواج چشمگير جوك در سطوح طبقاتى و اقشار فكرى گوناگون جامعه، نشانگر اين مطلب است كه جوك مى‌‌تواند با زمينه‌‌هاى بسيار متنوعى سازگار شود و در دامنه‌‌ى فراخى از شبكه‌‌هاى معنايىِ وابسته به ابركمنشهاى گوناگون جذب و رمزگشايى شود. اين روادارىِ جوكها بدان معنا نيست كه منشهاى ديگر هم حضور آنها را به سادگى تحمل مى‌‌كنند. چنان كه گذشت، نظامهاى اخلاقى و ساختارهاى سياسىِ سلطه معمولا نگرشى بدبينانه نسبت به جوك دارند و جريانهاى تكثير آن را در حد امكان با احكام اخلاقى يا سانسور رسانه‌‌ها مسدود مى‌‌سازند.

چهارمين خصوصيت ساخت معنايىِ منشها، بارورى است. بارورى متغيرى است كه توانايى تكثير شدن، و جهش يافتن يك منش را تعيين مى‌‌كند. بارورى به سه عامل ديگر وابسته است.

نخست، شيوه‌‌ى انتقال كه مى‌‌تواند افقى (درون-نسلى) يا عمودى (بينا-نسلى) باشد. جوكها از منشهايى هستند كه معمولا به شيوه‌‌ى افقى منتقل مى‌‌شوند و چنان كه گفتيم، اين يكى از ويژگيهاى منشهاى داراى راهبرد كمى نيز هست.

دوم، مخاطب، كه مى‌‌تواند توده‌‌اى، سياسى يا نخبه گرايانه باشد. بخش عمده‌‌ى جوكها در محور منشهاى توده‌‌اى متمركز شده‌‌اند و عوام را به عنوان حاملهاى انسانى آماج مى‌‌سازند. اين در حالى است كه جوكهايى با معناى تخصصى كه مخاطب نخبه و روشنفكر را مى‌‌طلبد و شوخى‌‌ها و جوكهاى سياسىِ توليد شده در ارتباط با ساختهاى سلطه هم در سپهر فرهنگ رواج دارند، اما هم به لحاظ تعداد و هم رواج در اقليت قرار دارند.

سوم، مجراى انتقال است، كه مى‌‌تواند نوشتنى يا نانوشتنى باشد. نوشتنى بودن منش، بدان معناست كه صورتبندى زبانى شفافى از آن در دست باشد. جوكها از زمره‌‌ى منشهاى نوشتنى هستند و وجود كتابهاى جوك و بخش جوك در مجلات تأييدى بر اين ادعاست.

با اين تفاصيل، تصويرى روشنتر از جوك به دست مى‌‌آيد.

جوك، منشى است كوچك، عاطفى، روادار، و نوشتنى، كه در پيوند با سيستم رمزگشايى معنا، بدون آنكه شانس بقا را افزايش دهد، لذتى راستين به طور مستقيم توليد مى‌‌كند، و به اين ترتيب با راهبردى كمى در سطح توده‌‌ى عوام به صورت افقى تكثير مى‌‌گردد.

در چارچوب نظريه‌‌ى منشها، دليل هريك از اين صفتهاى منسوب به جوك را مى‌‌توان دريافت.

جوك، قلابى مستقيم و مثبت دارد، چرا كه در ارتباط نزديك با سيستم واگشايى رمزگان زبانى در مغز است و از راه ايجاد برانگيختگىِ كنترل شده و امن، لذت توليد مى‌‌كند. ارتباط تنگاتنگ اين منشها با سيستم زبانى، خصلتى خودآگاهانه و نوشتنى بدانها مى‌‌بخشد. اين منشهاى زبانى، هنگامى در كار تكثير خويش كامياب مى‌‌شوند كه لذتى را در حامل انسانى شان توليد كنند، و اين كار تنها از راه اشاره به تابوها و مفاهيم تنش‌‌زا، و پديد آوردن گذارى معنايى ممكن مى‌‌شود كه تنش ناشى از برخورد با امر تنش‌‌زا را تخفيف دهد. اين امر چندمعنايى شدن متن جوك را ضرورى مى‌‌سازد، و اين چيزى است كه تنها با افزايش ابهام متن، و بغرنج شدن ارجاعات معنايىِ نشانگان موجود در آن ممكن مى‌‌شود. عاطفى بودن ساخت جوك، محصول همين ضرورت است.

جوك، به عنوان منشى عاطفى، كه ارزش خنثا هم دارد، نمى‌‌تواند از حد خاصى طولانى‌‌تر باشد. جذب، ذخيره و بازتوليد جوك، مانند تكثير هر منش ديگرى با صرف هزينه از سوى كنشگر انسانى همراه است. منشى در رقابت داغ ميان همانندسازهاى فرهنگى برنده خواهد شد، كه با كمترين هزينه تمام كاركردهاى مورد نياز خود را بر آورده سازد و بختِ صورتبندى شدن در مجارى ارتباطى را به دست آورد. اين امر در مورد منشى مانند جوك، كه اتصالش با سيستم بقا گسيخته است، چشمگيرتر است. به همين دليل هم روندى مشخص را در راستاى كوتاهتر شدن جوكها شاهد هستيم. چنان كه گفتيم، تعداد جوكهاى كوتاه در حدود دو برابرِ نمونه‌‌هاى بلند است و تجربه‌‌ى شخصى نگارنده نشان مى‌‌دهد كه جوكهاى چند بار بيان شده در تكرارهاى بعدىِ خود تمايل به كوتاهتر شدن دارند. اين فشار تكاملى براى رفع زوايد و حشويات، مشابه روندى است كه در شايعه‌‌ها هم ديده مى‌‌شود و توسط پژوهشگران با نام تسطيح نامگذارى شده است.[2]

بنابراين چنين مى‌‌نمايد كه جوكها هم مانند شايعه‌‌ها تمايل به فشرده‌‌تر شدن و كوتاه شدن داشته باشند. اين منشهاى كوچك، به دليل ساخت مختصرشان و كاركرد فراگيرشان در كاهش تنش بينافردى، امكان تكثير در سطح توده‌‌ى مردم را به دست مى‌‌آورند، و به همين دليل هم با راهبردى كمى تكثير مى‌‌شوند. اشاره به تابوها و مفاهيم تنش‌‌زا برخى از مسيرهاى ارتباطى رسمى‌‌تر را بر روى اين منشها مى‌‌بندد، و به همين دليل هم مجراى اصلى انتقال جوك، حلقه‌‌هاى دوستانه‌‌ايست كه معمولا به گروه‌‌هاى همسالان تعلق دارد. به اين ترتيب شيوه‌‌ى انتقال جوك افقى مى‌‌شود، و اين امر به صورت مكملى براى راهبرد كيفىِ تكثيرشان عمل مى‌‌نمايد.

جوك، منشى ويژه است. با نگاهى به متون باستانى و نوشتارهاى كلاسيكِ غيرجدى -مثلا نوشته‌‌هاى عبيد زاكانى- مى‌‌توان به پايدارى خيره كننده‌‌شان در مسير زمان پى برد. مقايسه‌‌اى كه در همين پژوهش در ميان جوكهاى انگليسى، فارسى، و فرانسوى انجام شده است، نشت كردن جوكها از سدهاى زبانى را هم نشان مى‌‌دهد. به اين ترتيب، جوكها را بايد منشهايى دانست كه به دليل پيوند با رفتارى بسيار ريشه‌‌دار و بسيار فراگير -يعنى خنده- امكان گذر از مرزهاى محدود كننده‌‌ى زمانى و مكانى را به دست آورده است. جوك، منشى است كه بر خنده سوار است.

 

 

  1. آلپورت و پستمن، 1372.
  2. آلپورت و پستمن، 1372.

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهارم: آزمون تكميلى

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب