نشست ششم- شنبه ۱۳ امردادماه ۱۳۹۷
شروین وکیلی: پرسشهایی که برای بحث امشب پیشنهاد میکنم:
۱) مفهوم «من» در اساطیر میانرودانی چه تفاوتی با این مفهوم در اساطیر دورانهای بعدی (عصر پساهخامنشی) دارد؟ آیا گسستی در این مفهوم و پیکربندی جدیدی از آن را میبینیم؟ آیا ریشههای منهای زرتشتی-مهری بعدی را در این روایتهای باستانی میتوان یافت؟
۲) در روایت گیلگمش مفاهیمی مثل تنش (مثلا مرگ)، میل (مثلا میل جنسی میان ایشتار و پهلوان) یا جنگیدن و پیروزی/ شکست چگونه صورتبندی شدهاند؟ چه بخشی از این نگرش هنوز در ایرانیان باقی مانده است؟
۳) در اسطورهی لول بعل نمکی (ایوب سومری) مفهومی مانند رنج، حق و عدالت چطور صورتبندی و تفسیر شده است؟ آیا خدایان در این دو اسطوره با مفهوم اخلاق پیوند دارند؟ مرز نیک/ بد چطور در این داستانها تعیین میشود؟
سمانه مرادی: ميشه لطفا پرسش شمارهی يك خودتان رو جواب بدهيد؟
شروین وکیلی: برای این که پرسش شفافتر بشود، بگذارید به نظریهی یکی از عصب پژوهان پر سروصدای میانهی قرن بیستم ارجاع بدهم. جولین جینز را فکر کنم خیلیها بشناسند. همان است که کتاب «فروپاشی ذهن دو جایگاهی» را نوشته که به پارسی هم ترجمه شده. در فصلی از این کتاب تحلیلی بر اساطیر همری کرده و میگوید که قهرمانان همری یک سوژه -یعنی یک من منسجم خودمختار و خودبنیاد- نیستند و بیشتر به عروسکی در دست خدایان شباهت دارند. اولین پرسشی که مطرح کردم در این راستا بود که چقدر چنین تفسیری دربارهی کسانی مثل گیلگمش و ایوب سومری مصداق دارد؟ آنجا منهایی منسجم و مرکزدار داریم یا نه؟
مریم سلیمانی فرد: بنظرتان تحليلش كمي با نظريه آركي تايپهاي يونگ (الگو بودن اساطير) زاويه پيدا نميكند؟
شروین وکیلی: چرا، من راستش اصولا با یونگ زاویهی قائمه دارم! یعنی فکر میکنم دیدگاهش نادرست و غیرعلمی است. از طرفی دقیق و روشن نیست و در آن حدی هم که روشن است با شواهد تجربی پشتیبانی نمیشود. این البته از ارزش و اهمیت دیدگاهش کم نمیکند و لذتبخش بودن و خلاقانه بودن تفسیرهایش را بسیار دوست دارم.
سمانه مرادی: به نظرم آركي تايپهاي يونگي به عنوان الگوهاي رفتاري ناخودآگاهي انسان تعريف دارند كه در اينصورت اتفاقا انسجام و خودمختاري را زير سوال ميبرند چرا كه با ظهور هر آركيتايپ در فرد رفتاري با الگويي بيربط به آركيتايپ ديگر در فرد بروز ميكند!
شروین وکیلی: اصولا اینها پاسخی متقاعد کننده ندارد که سرنمونها دقیقا چه هستند و دقیقا در کدام محمل مادی (کدام شبکهی عصبی؟ در کدام مدار پردازشی؟) بروز میکنند و چرا آن ویژگیهایی که یونگ میگوید را باید دربارهشان قایل شد؟
سمانه مرادی: البته اين ديدگاه شما كاملا علمي و دقيق هست. اما براي من كه به شكل تجربي به وجود ناخوداگاه باور دارم هم آركيتايپهاي يونگي دقيقا نشانه عدم انسجام و ايجاد اختلال ناخودآگاهي در من خودآگاه است.
شروین وکیلی: بله دربارهی حضور و اهمیت ناخودآگاه که بحثی وجود ندارد. تحلیلها نشان میدهد بخشی که ما خودآگاه میدانیم در هر لحظه تنها حدود ۶۰-۱۲۰ بیت اطلاعات را پردازش میکند که بسیار کمتر از چیزی است که گمان میکنیم و در برابر کل توان پردازشی مغز فعال تقریبا هیچ است. برای این که مقیاسی داشته باشیم، توجه کنید که در هر ثانیه اندامهای حسی ۱۱ میلیون بیت اطلاعات به مغز میفرستند که در این بین سهم بینایی از همه بیشتر است (هر چشم ده مگابیت). بحث من بر سر نظریههاییست که محتوای ناخودآگاه را نخست خودآگاه در نظر میگیرند و بعد تفسیرش میکنند، قدری بیتوجه به این که مهمترین ویژگی ناخودآگاه، ناخودآگاه بودناش است.
مریم سلیمانی فرد: بله خب تعريف شما هم مفيد بود و البته تعريف يونگ كمي متعصبانهتر است: “تمام اساطير كهن يك ملت در ناخودآگاه قوي آن ملت زنده و پابرجاست و رفتارهاي كلي آن ملت را كنترل ميكند”.
ژاکلین گلدیان: اگر كمي ناخودآگاه را جدي بگيريم قضيه روشن ميشود.
مریم خالصی: انسانی که به ۱۱ میلیون بیت اطلاعات خودآگاه باشد، وجود دارد؟ اصلا این امکان برای بشر وجود دارد؟
شروین وکیلی: نه، اصولا خودآگاهی یعنی پردازش اطلاعات در بخشی بسیار محدود و خاص از نواحی پیشانی مخ، که در نهایت توان پردازشی محدودی دارد.
سمانه مرادی: شايد اساطير ميانرودان مفاهيم جادويي و فراطبيعي را پر رنگتر نشان ميدهد.
شروین وکیلی: این البته هست. یعنی به تعبیری ذهنیت پیشاهخامنشی بسیار خرافیتر و غیرعقلانیتر از عصر پساکوروشی است.
منیره امیری: به گمانم مفهوم من در اساطیر پساهخامنشی منسجمتر است. در اساطیر میانرودانی قالب خدایان مدام درحال تغییر و تحول است.
شروین وکیلی: این نکتهی مهمی است. هم مفهوم من در عصر پساهخامنشی منسجم و متمرکز و تعریف شده است و هم مفهوم خدا. یعنی اینها انگار موازی با هم تحول یافتهاند.
ژاکلین گلدیان: من هم فكر ميكنم مفهوم من در دوره پساهخامنشي در اساطير مربوط به آن دورهها هم بازتاب دارد، چون اساطير آينه ذهنيت دوران خود هستند.
شروین وکیلی: دقیقا. یعنی به نوعی میشود اساطیر را مثل متنی خواند که به تعبیری رویای جمعی مردم یک عصر است و سویههای مشترک منهایشان را بازنمایی و رمزگذاری میکند.
ژاکلین گلدیان: امروز هم همين است، ما با تحليل اساطير جديد هم ميتوانيم حال و هواي جامعه را درك كنيم.
سمانه مرادی: به نظرم يك نكته ديگر راجع به اساطير ميانروداني فقدان اخلاق به عنوان يك ارزش است، اما نمي دانم اين آيا به مركزداري آنها مرتبط هست يا نه؟
ژینا صادقی: ريشههاي مهري را در من پساهخامنشي و در ادبيات تمام دورهها ميتوان ديد اگرچه به نظر من كمي محافظهكارانهتر شده. نميدانم از كجا با دين گره خورده؟
شروین وکیلی: این را هم بیایید کمی دقیقتر کنیم. استخوانبندی مفهومی آیین مهر قدیمی این سه رکن است:
۱) پیمان اجتماعی (به ویژه میان جنگاوران) با مهر و محبت ارتباط دارد و زیر فرمان ایزد مهر است که با خورشید همتاست.
۲) ارتباط انسان و خدای مهر همسان است با پیوند میان سرباز و سردار. یعنی هم با رابطهی مهرآمیز و هم با پیمانی جنگی به هم متصل میشوند.
۳) انسان و خداوند (مهر) هم سرشت هستند و جنگجویان پس از طی مراحلی و آزمونهایی دشوار میتوانند به نماینده و نمودی از مهر تبدیل شوند.
حالا پرسش آن است که این سه رکن که در دوران پسا هخامنشی میبینیم و بدنهاش در بافت اندیشههای زرتشتی صورتبندی شده، چقدر پیش از عصر هخامنشی هم وجود داشته است؟
منیره امیری: خب به نظر میرسد لااقل در اسطوره گیلگمش این سه مورد را نمیبینیم. خصوصا مورد سوم که اگر تبدیل انسان به خدا ممکن بود جاویدان شدن و رهایی او از مرگ هم طبیعتا ممکن میشد ولی در داستان گیلگمش فناپذیری مورد تاکید است.
شروین وکیلی: در سایر اساطیر هم چنین نیست. در انوماالیش که انتظار داریم روابط انسان و خدایان تعریف شود تنها در بندی پایانی میگوید که مردوک با کمک چند ایزد فروپایه انسان را همچون خدمتکاری از گل ساخت. ایوب سومری هم که شکافی بین انسان و خدایش قایل است و هم انسان و هم خدا در دستگاهی اخلاقی تعریف نمیشوند.
نگار جلادتی: آیا انسان میانرودانی من خودش را در جهت یاری رساندن و خدمت به خدایان تعریف میکرده تا به نوعی از آسایش از جانب خدایان برخودار شود؟
شروین وکیلی: بله، با تحلیل متنهایی مثل گیلگمش میشود دید که برای مردم آن روزگار مفهوم خوب و بد آن انتزاع و خلوصی که انتظار داریم را نداشته است. گیلگمش با این که در ابتدای داستان مردی مستبد و شهوتران و ستمگر است ولی قهرمان داستان و ابرانسان است و در همان بندهای اول در کنار اشاره به ستمگریاش میخوانیم که تبارنامهای ایزدی دارد. ایشتار هم به خاطر شهوترانی و کینهتوزی و ویرانگریاش هیچجا سرزنش نمیشود و آنجایی که گیلگمش او را نکوهش میکند و دعوتش را رد میکند فقط به سرنوشت بد دلدادگانش و دلیل شخصیاش برای رد این دعوت اشاره میکند و ارجاعی به عیبجویی اخلاقی از ایشتار در آن نیست. در کل من دیدگاهی رادیکال دارم و میگویم مفهوم نیک/ بد دوقطبی ایست که پس از زرتشت پدیدار شده است و در متون قدیمیتر -یا بیربط به فضای اندیشهی زرتشتی- نشانی از آن نمیبینیم.
ژاکلین گلدیان: زئوس هم اين طور بوده، بيشتر اساطير خدايگونه خاكستري ديده ميشدند.
شروین وکیلی: بله، اصولا ایزدان در دنیای چندخدایی مشرکانه شباهتی نمایان به انسان همان دوران دارند و فاقد دستگاهی برای داوری انتزاعی اخلاقی هستند.
مریم سلیمانی فرد: درباره اهميت مرگ در حماسه گيلگمش و تلاش او براي جاودان شدن بنظرم بايد به تفكر بينالنهرينيها دربارهی فلسفه و زندگي پس از مرگ بنگريم، يعني آنها بر خلاف مصر باستان دنياي پس از مرگ را دنياي تاريكي و زشتيها ميدانستند(در واقع هادس)، چون خدايان بيمرگي را از آن خود و ميرايي و مرگ را سرنوشت آدمي ميدانستند. بنظر شما ميتوان براي مرگ در اين حماسه چنين تحليلي داشت؟
شروین وکیلی: حتا شواهدی هست که نامیرا بودن روح را همهشان قبول نداشتهاند. یعنی دنیای پس از مرگ برایشان به جایی تیره و تار در زیرزمین منحصر میشده که افراد تا وقتی خویشاوندانشان آنها را در خاطر دارند، در آنجا میمانند و اگر برایشان مراسمی برگزار کنند و به اسمشان قربانی کنند، شادیهایی در آن دنیا نصیبشان میشود. اما این که همگان روحی نامیرا دارند که ابدی و ازلی است را در منابع پیشازرتشتی نمیبینیم.
منیره امیری: به نظر میرسد ریشه مراسمهایی که برای مردهگان میگیریم (مثلا سالگرد) همین باشد؟
شروین وکیلی: بله، باقیماندهی همین است. در تمدنهایی که بافتی قدیمیتر دربارهی تعریف مرگ دارند -مثل هندیها و چینیها- بقایای آیین پرستش مردگان هنوز با قدرت باقی است.
ژاکلین گلدیان: وآمريكاي جنوبي
شروین وکیلی: بله، طی دو سال گذشته دو انیمیشن بسیار زیبا در این مورد درست کردهاند که تصویری خیالانگیز و زیبا از دنیای مردگان در فرهنگ پرو و مکزیک به دست میدهد.
سمانه مرادی: اسم يكيش كوكو بود فكر كنم: Coco 20017
شروین وکیلی: زنده باد، اسم آن یکیش: the Book of Lofe- 2014
ژاکلین گلدیان: در برخي فرهنگها مثل آشوريان و ارامنه معتقدند روح اموات تا هفت روز در خانه است و برگزاري مراسم را درك ميكند.
شروین وکیلی: بله، در نگرش زرتشتی (که بعدتر به یهودیت و اسلام منتقل شده) هم میگویند روح تا سه روز گرداگرد جسد حضور دارد و بعد به مینو میرود. برای همین است که در انجیل میخوانیم که مسیح الیعازار را سه روز پس از مرگش زنده کرد. یعنی روحش را که به مینو رفته بود به تن بازگرداند.
منیره امیری: پس این “پس از سه روز” مفهوم خاص داشته.
شروین وکیلی: بله این سه روز در جاهای مختلف تکرار میشود. سفرهای مینویی زرتشت و مانی هم سه روز طول میکشد و در ارداویرافنامه هم اشاره به آن را داریم. حدسم آن است که در قدیم برای اطمینان از مرگ افراد -چون احتمالا سکته و کما را با مردن تمیز نمیدادهاند- رسم بوده که تا سه روز جسد را دفن نکنند و این تا حدودی رسمی جهانی است و بعدتر همین به روایت سفر روح پیوند خورده است.
ژاکلین گلدیان: اين عدد سه را براي رستاخيز مسيح بعد از تصليب هم داريم، البته محاسبه دقيقتر ٤٨ ساعت را نشان ميدهد يعني از جمعه صبح كه به صليب ميكشند تا يكشنبه صبح كه داخل غار/قبر ميشوند و ميبينند جنازه نيست.
شروین وکیلی: دقیقا، به صورت نمادین شده دربارهی انکار پترس که سه بار پیش از خواندن خروس مسیح را منکر میشود هم شکلهای دیگر نمادیناش را میبینیم.
ژاکلین گلدیان: خيلي تكرار ميشود، انگار فقط تا سه ميتوانستهاند بشمرند.
منیره امیری: آیا پژوهشی در مورد نماد عدد ۳ انجام شده است؟
امیرحسین رمضانی: فکر میکنم که گذار از میتوس به لوگوس همعصر یا بلکه زودتر از حوزهی یونانی زبان در ایران زرتشتی اتفاق افتاده آنهم به نحوی بنیانی و انقلابیتر. در یونان پس از سدههای سقراطی نیز کماکان انسانهای خداگونه و خدایان انسانگونه را مشاهده میکنیم، در حالی که در ایران مرز و تعاریفی معین و مشخص بین امر ملوکتی و امر زمینی برقرار است و گمان دارم این امر ممکن نشده مگر بخاطر تحول استواری که در مفهوم سوژه یا من رخ داده.
شروین وکیلی: در واقع گذار از منطق اساطیری به منطق شناسایی که بسیار دربارهاش سخن گفته شده اصولا خاستگاه یونانی ندارد. یعنی سیر تحول فرهنگ یونانی چنین نتیجهای را به دست نمیدهد و گواهان تاریخی فراوانی هم داریم که نشان میدهد این گذار برونزاد بوده و با وامگیری از آرای ایرانی در چند مرحله ممکن شده است. مرحلهی اولیهاش به ظهور فلسفه در یونان مربوط میشود که پیامد مستقیم نفوذ جهانبینی پارسیان در دولتشهرهای یونانی تابعشان بوده، در دوران هخامنشی و واکنش اندیشمندان محافظهکاری مثل سقراط و افلاطون و ارسطو را هم به دنبال داشته است. مرحلهی دومش که بسیار هم مهم است به تثبیت مسیحیت در دنیای یونانیزبان مربوط میشود که آن هم در ابتدای کار آیینی انقلابی بین یهودیان هوادار ایران بوده و در مرز کشمکش اشکانیان و رومیان شکل گرفته است.
امیرحسین رمضانی: این مرحلهی دوم را کمی بیشتر باز میکنید؟ نخستین گروندگان به آیین مسیحیت ایرانیان بودهاند. به لحاظ سیاسی از شروط ترک مخاصمهی دولتهای ایران و روم یکی آزاد گذاشتن مسیحیان برای ترویج دینشان است. به لحاظ جهانبینی خب نفوذ آموزههای مهری و یا زرتشتی در آن دیده میشود و حتی شاید برخی از اساطیر یونانی و هندی (همچون تثلیث برهما، ویشنو، کریشنا).
آیا این گام دوم، یعنی مسیحی شدن یونان نیز در راستای گذار برونزاد از اسطوره به خرد است؟
شروین وکیلی: در واقع این را باید در نظر داشت که مسیحیت به لحاظ قومی دو موج پیاپی متفاوت دارد. مسیحیت اصلی در جلیله و ناصره در فلسطین امروز در میان قوم یهود که آرامیزبان بودند در قرن اول میلادی شکل گرفت و این اوج درگیریهای اشکانیان و رومیان بود و کمی قبل و بعدش یهودیان به هواداری از ایرانیان بر رومیان شورش کردند و تلفات وحشتناکی هم دادند. بعد از ویرانی اورشلیم در سال ۷۰.م که شورش اصلی بود، مسیحیت در میان یهودیان به یک آیین غیرسیاسی تارک دنیا تبدیل شد و به تدریج در این منطقه از بین رفت و در آیین یهود بازجذب شد. اما ترکشهای آن تا قرن دوم میلادی به قلمروهای یونانیزبان بالکان و آناتولی رسیدند و اینها هم مردمی بودند که مثل یهودیان به تازگی توسط رومیان سرکوب و سرزمینشان اشغال شده بود. این موج دوم تا اوایل قرن چهارم میلادی ادامه یافت و در آن بخشهایی از قبایل عرب، بسیاری از یونانیها در بالکان و آناتولی و اسکندریه، بسیاری از قبایل ایرانیتبار در آناتولی (با مرکزیت کاپادوکیه) و همچنین ارمنیها مسیحی شدند. در این تاریخ رسما ایران پشتیبان مسیحیان بود و رومیان با آن دشمنی میورزیدند. دین مسیح کنونی و چهار انجیل هم در همین دوران در فاصلهی حدود سال ۶۸.م تا ۱۸۰.م به زبان یونانی نوشته شده است.
مریم خالصی: اگر فرض بر این است که اندیشهی زرتشت انسان خدامدارانه است و اگر مینو به گیتی صورت بندی اخلاقی و درست میدهد و در واقع وجود ندارد، پس روح وقتی از تن جدا میشود (بر طبق این اندیشه)، به کجا میرود؟
شروین وکیلی: نگرش زرتشتی معتقد است که روح جوهر اصلی جان است و بعد از مرگ به مینو میرود. در واقع اولین دستگاه دینی است که به خاطر همسرشت پنداشتن انسان و خداوند به روح جاویدان و ازلی-ابدی انسانی قایل است و همگان را صاحب آن میداند (مثلا مصریها فقط فرعون و برخی از بزرگان سیاسی را صاحب روح جاویدان میدانستهاند). در نگرش زرتشتی متاخرتر روایتهای سفر روح ابداع میشود. یعنی مردن با استعارهی سفر کردن ترکیب میشود، و اصولا استعارهی سفر و برجستگیاش خاستگاهی ایرانی دارد و به اهمیت راههای تجاری در ایران زمین باز میگردد. در هیچ تمدن دیگری به شکل درونزاد اینقدر راه و سفر و مقصد و این عناصر تکرار نشده است. بر اساس این دیدگاه روح همچون مسافری است که پس از مرگ از چهار لایهی آسمان گذر میکند و به بهشت (گرودمان) وارد میشود.
ژینا صادقی: در مورد تغييرات و تكامل مهر در تار و پود هويت من ايراني پيمان اجتماعي در دورهي هخامنشي چه طور شكل ميگرفته؟ و با زياد شدن جمعيت و تغييرات ارتباطاتي كنوني چه تغييراتي در شكلگيري پيمانهاي اجتماعي ميبينيم؟
شروین وکیلی: من فکر میکنم سامان اجتماعی هخامنشیان سخت زیر تاثیر دو نیروی فرهنگی بوده: یکی نظام فلسفهی زرتشتی که منها را مهم میشمرده و جایگاهی مرکزی در حقوق و اقتصاد و فرهنگ برایشان به رسمیت میشمرده، دیگری مفهوم مهر و پیمان که مبنای ساماندهی اقوام و پیوند حوزههای فرهنگی متفاوت قلمداد میشده و نمودهای روشناش را در تخت جمشید میبینیم. یعنی هویت ایرانی به نظرم در عصر هخامنشی از ترکیب دو رکنِ اعتباریابی من در برابر نهاد (قبیله/ قوم/ خاندان) و بازتعریف پیوند منها بر مبنای مهر شکل گرفته است.
امیرحسین رمضانی: بنابر آنچه گفته شد، آیا میتوان گفت من ایرانی در فضای پولاریزهی نیک-بد در اتمسفر زرتشتی و باز تولید عناصر مهری در آن برخاست؟
شروین وکیلی: بله، فکر کنم چنین بوده است.
امیرحسین رمضانی: اگر چنین است، پس لاجرم مفاهیمی مثل خویشکاری و مأموریت و بایسته و نبایستههای اخلاقی و تکلیف در پیوند جهانبینی و معنای زندگانی و کنش کنشگران تاثیری به سزا داشته. تا پیش از این انسان در جهانی بوده که نه تکلیف و خویشکاریای متوجه او بوده و نه به تبع مهر و پیمانی موضوعیت پیدا میکرده. اینکه انسان محور و مجری رقم زدن سرنوشت الهی باشد یک دگرگونی شگرف است و موتور محرکی بزرگ. آیا چنین میبینید؟
شروین وکیلی: بله، تا پیش از ظهور نگرش زرتشتی که منها را همتای خداوند و همسرشت با آن میدید، ارتباط انسان و خدایان از نوع خدمت کردن و در مقابل حمایت طلبیدن بود. کمابیش بازسازی استعلایی ارتباط کودک و والدینش. بیآن که هستهی درونزادی از معنا یا محوری اخلاقی برای تفکیک نیک و بد از هم وجود داشته باشد. بعد از آن دستگاهی انتزاعی و عقلانی برای تمایز اخلاقی پدید آمد که منها و خداوند در درون آن خود را تعریف میکردند. خداوند دیگر تقدساش را به خاطر رعایت قانون هستی (اشا/ حق) به دست میآورد و نه صرفا به این خاطر که نیرومندتر از انسان است. چون مثلا اهریمن هم همین قدرت و وزن مینویی را داشت ولی از هیچ تقدسی برخوردار نبود.
امیرحسین رمضانی: این تبیین بسیار باریکبینانه و دقیقی است.
مریم سلیمانی فرد: پرسشی من دربارهی تفاوت من در تمدن ميانرودان و تمدنهاي بعدي است؟
شروین وکیلی: در واقع فرهنگ میانرودانی با فرهنگهای دیگر پهنهی ایران زمین (زیرسیستمهای اصلیاش: ایلامی/ سغد-خوارزم/ سیستان-سند/ ری-کاشان/ قفقاز/ آناتولی/ آسورستان) تفاوت چندانی ندارد و اینها عمیقا در هم تنیدهاند. ساختار کلیشان هم با آنچه در یونان و روم و هند باستان میبینیم یکی است. اما با ظهور زرتشت در میدان نظریه و دین و با ظهور هخامنشیان پیادهسازی همان را در میدان حقوق و سیاست و هنجارهای فرهنگی میبینیم و به این ترتیب انسانی به کلی متفاوت پیکربندی و تعریف میشود که هویت ایرانی دارد و همان منِ پارسی است.
ادامه مطلب: نشست هفتم- شنبه ۲۰ امردادماه ۱۳۹۷
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب