بخش نخست – چارچوب نظری گفتار نخست: پیکربندی هویت جمعی از چشم‌‌اندازی سیستمی

بخش نخست: چارچوب نظری

گفتار نخست: پیکربندی هویت جمعی از چشم‌‌اندازی سیستمی

کلیدواژه‌‌ی قوم و قومیت طی دهه‌‌های گذشته کاربردهای وسیع و گوناگونی یافته که از سویی کارکردهایی سیاسی و تبلیغاتی برایش به دنبال داشته و از سوی دیگر به ابهام و بی‌‌دقت شدن آن انجامیده است. برای پرداختن به بحث پیچیده‌‌ی تیره‌‌های ایرانی و بازنشانی‌‌شان در قالب مفهوم مدرن قومیت، نیازمندین تا تصویری روشن و دقیق از تاریخ تحول این مفهوم در دست داشته باشیم و حواشی و ابهامهای روییده بر شاخ و برگ آن را هرس کنیم و به یک نظام مفهومی در این مورد برسیم که هم عقلانی باشد و هم با نگاهی سیستمی بتواند داده‌‌های گوناگون را با هم ترکیب کند. برای ورود به این بحث، نخست باید به شکلی فشرده صورتبندی‌‌ مورد نظرمان از مفهوم قوم را روشن سازیم.

در مدل نظری مورد نظر نگارنده که دیدگاه زروان نامیده می‌‌شود و از نظریه‌‌ی سیستم‌‌های پیچیده برآمده، سه سطح بنیادین از سازمان یافتگی هویت جمعی را می‌‌توان از هم تفکیک کرد:

نخست: هویت محلی که در سطح خُرد شکل می‌‌گیرد و شالوده‌‌ی طبیعی‌‌اش نظام خویشاوندی است. این شکل از پیکربندی هویت کهنتر از بقیه است و پیشینه‌‌اش به جوامع گردآورنده و شکارچی باستانی باز می‌‌گردد و مشابهش در میان نخستی‌‌های عالی نیز یافت می‌‌شود. این هویت به اندرکنش شماری به نسبت محدود از افراد مربوط می‌‌شود که به شکلی پایدار با هم ارتباط دارند و اغلب با یکدیگر ارتباط خونی دارند و یا می‌‌توانند به واسطه‌‌ی جفتگیری و زادآوری خویشاوند بالقوه‌‌ی همدیگر قلمداد شوند.

مقیاس این هویت خُرد است، یعنی ارتباطهایش در دامنه‌‌ی چند ده نفر تا دست بالا صد و پنجاه نفر تعریف می‌‌شود، ضرباهنگ زمانی‌‌اش با زندگی روزمره همسان است، و با آمدن و مردن افراد عادی شکل و قالب آن تغییر می‌‌کند. یعنی به حضور یا غیاب هر یک منِ هنجارین و عادی‌‌ای حساس است و کردارهای منفرد افراد ساختار و کارکردش را تعیین می‌‌کنند.

هویت محلی به افرادی با نام و نشان و شخصیت متمایز ارجاع می‌‌دهد و ارتباط شخصی من با دیگری را در چنین شبکه‌‌ای به شکلی پیوسته بازتعریف می‌‌کند. هسته‌‌ی مرکزی نهادین در این لایه خانواده است و سایر نهادها از راه تمایز یافتن شاخه‌‌های خانواده یا ترکیب خانواده‌‌ها پدیدار می‌‌شوند. فرهنگ جاری در این لایه شفاهی و شنیداری است و بر اندرکنش رویاروی افراد تکیه می‌‌کند. به همین خاطر انباشت داده‌‌ها در آن ماهیتی حافظه‌‌مدار و غیرنویسا دارد.

دوم: هویت ملی که در سطحی میانی شکل می‌‌گیرد و از ترکیب شدن هویتهای محلی و برآمدن چارچوبی عمومی برای پردازش شباهتهای من و دیگری ناشی می‌‌شود. مقیاس هویت ملی بزرگتر از هویت محلی است. یعنی رخدادهای آن در بستری سرزمینی جریان می‌‌یابند که در کلیت‌‌اش برای هر منِ یگانه‌‌ای قابل درک و دسترسی نیست. یعنی هویت ملی از هنگامی آغاز می‌‌شود که تمایزی سیستمی در سلسله مراتب پیچیدگی هویت‌‌ها پدیدار شود. در شرایطی که پیچیدگی نظام اجتماعی تا سطحی ارتقا یابد که وجوه شباهت و تفاوت من و دیگری‌‌ها در چارچوبی کلان‌‌تر از خانواده و بافت خویشاوندی تعریف شود، هویت ملی زاده می‌‌شود.

هویت ملی بر اساس فراروایت‌‌هایی ساماندهی می‌‌شود که بسیار از گفتمان روزمره پیچیده‌‌تر هستند و چارچوبی تاریخی را در خود می‌‌گنجانند که از عمر افراد آشنا فراتر می‌‌رود. از نظر جغرافیایی هم هویت ملی به قلمروی سرزمینی ارجاع می‌‌دهد که به شکلی یکجا برای افراد تجربه‌‌پذیر نیست. به همین خاطر هم هویت ملی ماهیتی انتزاعی دارد و بر مبنای مفاهیمی کلی و عام شکل می‌‌گیرد که از برآیندگیری و سازماندهی کلان رخدادها و چیزها ناشی شده است. محتوای اطلاعاتی گفتمان ملی و پیچیدگی‌‌ معنایی‌‌اش به همین دلیل فراتر از دامنه‌‌ی حافظه‌‌ی مردم و گفتارهای روزمره قرار می‌‌گیرد. یعنی مشارکت در تولید و ساماندهی آن به شکلی متقارن برای همه میسر نیست و حامل‌‌ها و ثبت کننده‌‌هایی عینی و بیرونی برایش ضرورت پیدا می‌‌کند.

بر این مبنا گفتمان ملی ماهیتی نوشتاری دارد و با زبانی فاخر و متفاوت با زبان روزمره‌‌ی مردم صورتبندی می‌‌شود. این روایتهای ملی خواه تاریخ را در بر بگیرند و خواه اسطوره‌‌ها یا ادبیات منظوم را شامل شوند، خصلتی نوشتاری به خود می‌‌گیرند و تولید و پردازش‌‌شان توسط لایه‌‌ای از نخبگان فرهنگی ممکن می‌‌شود که برای فهم و نقد و تولید گفتمانهای هویت‌‌ساز تخصص یافته‌‌اند. این لایه در دوران باستان مغان و کاهنان را در بر می‌‌گرفت و در قرون میانی دانشمندان و حکیمان و رهبران دینی و دیوانسالاران را در بر گرفت و در عصر مدرن روشنفکران و نظریه‌‌پردازان و هنرمندان را در خود می‌‌گنجاند.

هویت ملی به تک کردارهای روزمره حساس نیست و سیر تاریخی‌‌اش بر اساس کردارهای جمعی بزرگ و یا کردارهای یگانه‌‌ی سرنوشت‌‌سازِ شخصیتهای تاریخی تعیین می‌‌شود. به همین خاطر از اعمال تک تک افراد استقلال می‌‌یابد و در سطحی متمایز از پیچیدگی جریان می‌‌یابد. به همین ترتیب گفتمان ملی مفاهیم و عناصری را صورتبندی می‌‌کند که از نظر انتزاع یک درجه از هویت محلی فراتر هستند و از سویی دقت و شفافیت بیشتری دارند و از سوی دیگر پیوندی دوردست‌‌تر و پیچیده‌‌تر با تجربه‌‌ی روزانه‌‌ی مردم عادی برقرار می‌‌کنند.

هویت ملی در بستر جغرافیایی و تاریخی گسترده‌‌ای جریان می‌‌یابد که دست کم چند قرن زمان و چند صد هزار کیلومتر مربع را در بر می‌‌گیرد. جمعیت کسانی که هویت ملی مشترک دارند از چند ده هزار تن آغاز می‌‌شود و تا چند صد میلیون تن ادامه می‌‌یابد. از این رو حس همذات‌‌پنداری با دیگریِ هم‌‌وطن با ساز و کارهایی متفاوت با هویت مشترک محلی شکل می‌‌گیرد و فعال می‌‌شود. در اینجا دیگر از چند تنِ معلوم و آشنا که ارتباط خویشاوندی واقعی یا ضمنی یا محتمل با من داشته باشند خبری نیست، و با جمعیتی بزرگ و توده‌‌ای پرشمار از مردم سر و کار داریم که بر اساس هم‌‌مکانی‌‌شان در یک قلمرو سرزمینی پهناور، و به خاطر منافع مشترک‌‌شان در آینده و تجربه‌‌ی تاریخی همسان‌‌شان در گذشته با من پیوند برقرار می‌‌کنند. نهاد پایه‌‌ی سطح ملی دولت است. یعنی مهمترین شاخصی که پیدایش یک ملیت را نشان می‌‌دهد، حضور دولت است. هرچه دولت پیچیده‌‌تر باشد گفتمان برسازنده‌‌ی هویت ملی دقیقتر و شفافتر و روشنتر خواهد بود.

به همان ترتیبی که در سطح نخستین روابط خویشاوندی و ارتباط ژنتیکی اندرکنش اعضای طایفه و خانوار را تعیین می‌‌کرد، در سطح ملی زبان است که چنین می‌‌کند. از این رو می‌‌توان گفت هویت محلی خُرد به سطوح زیست‌‌شناختی و نرم‌‌افزار روانی تراوش شده بر فراز آن تکیه می‌‌کند و هویت ملی از سطح کلانتری برمی‌‌خیزد که نهادها و فرهنگ برآمده از آن پشتیبان‌‌اش هستند. این نگرش البته بر مبنای سلسله مراتب پیچیدگی امر انسانی استوار است که در مدل زروان با «فراز» مشخص می‌‌شود و سرواژه‌‌ایست برای سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی، که چهار سطح و مقیاس ضروری برای توصیف پدیدارهای اجتماعی و انسانی است.

سومین سطح از هویت مشترک اجتماعی، به حوزه‌‌ی تمدنی مربوط می‌‌شود. حوزه‌‌ی تمدنی کلان‌‌ترین سطح از شکل‌‌گیری هویتهای جمعی است که در یک بستر جغرافیایی کلان شکل می‌‌گیرد و از همجوشی هویتهای محلی و ملی در یک ظرف همریختِ بوم‌‌شناختی ناشی می‌‌شود. به همان ترتیبی که هویتهای محلی بر اساس جبر ژنتیکی و ساخت نظامهای خویشاوندی شکل می‌‌گیرند، هویتهای وابسته به حوزه‌‌ی تمدنی هم در جبر جغرافیایی و تعین‌‌های نهفته در بافت مکان طبیعی ریشه دارند. حوزه‌‌های تمدنی همسایه که با هم داد و ستد فرهنگی، اقتصادی و گاه جمعیتی دارند، روی هم رفته یک قلمرو کلان تاریخی را می‌‌سازند که مقیاس زمانی-مکانی‌‌اش فراتر از ادراک کنشگران انسانی است و از این رو به هویت مشترک جمعی منتهی نمی‌‌شود.

برای آن که معنای این سه لایه از هویت جمعی شفاف‌‌تر نمایان شود، لازم است مثالهایی بزنیم. اگر در چشم‌‌انداز تاریخ جهان به تمدنهای انسانی بنگریم، می‌‌بینیم که بسته به بافت جغرافیایی کره‌‌ی زمین، چهار قلمروی انسانی متمایز را می‌‌توان از هم تفکیک کرد. این چهار قلمرو چنان که در نوشتارهای دیگری شرح داده‌‌ام، عبارتند از الف) قلمرو خاوری که نیمه‌‌ی شرقی اوراسیا از هندوکش تا دریای چین را در بر می‌‌گیرد؛ ب) قلمرو میانی که نیمه‌‌ی باختری اوراسیا و حاشیه‌‌ی شمالی قاره‌‌ی آفریقا را شامل می‌‌شود؛ پ) قلمرو آفریقا که آفریقای سیاه و سرزمینهای جنوب صحرای بزرگ آفریقا را شامل می‌‌شود، و ت) قلمرو آمریکا. هریک از این قلمروها در تاریخ تمدنها و فرهنگهای ویژه‌‌ی خود را پدید آورده‌‌اند. این فرهنگها و تمدنها به خاطر مرزهای طبیعی‌‌ای که با هم دارند (هندوکش و بیابانهای سیبری، صحرای بزرگ آفریقا، و اقیانوسها) در سراسر تاریخ جز مقطعهایی استثنایی و خاص با هم تماس نداشته‌‌اند و ارتباط و آمیختگی‌‌شان امری متاخر است که طی دو قرن گذشته و با گسترش فناوری‌‌های نو ممکن شده است. مردمی که در یک قلمرو انسانی زندگی می‌‌کنند هویت مشترکی بر این اساس ندارند و مفهوم پیوستگی با یک قاره تعبیری جدید و نو است که در قرن بیستم کوشش شده تا هویتهایی بر مبنای آن تولید شود و همواره هم این کوششها نافرجام مانده است.

در هر قلمرو چند حوزه‌‌ی تمدنی متمایز و مشخص را می‌‌توانیم از هم تفکیک کنیم. به عنوان مثال قلمروی خاوری یک حوزه‌‌ی تمدنی مهم و مرکزی دارد که به چین مربوط می‌‌شود که از سه هزار سال پیش تا به حال به شکل پیوسته دوام یافته است. در قلمرو میانی مهمترین و پایدارترین حوزه‌‌ی تمدنی ایران زمین است که پنج هزار سال تاریخ پیوسته دارد. هرچند دو حوزه‌‌ی تمدنی مصری، هندی و یونانی-رومی هم در کنارش داشته‌‌ایم که هریک حدود سه هزار سال در تاریخ دوام داشته‌‌اند. تمدن مصری با ظهور تمدن یونانی-رومی به تدریج منقرض شد و جای خود را به دومی داد که تا به امروز دوام یافته است. در قلمرو آفریقایی و آمریکایی نیز چند حوزه‌‌ی تمدنی داشته‌‌ایم که از نظر پیوستگی تاریخی و گسترش مکانی و پیچیدگی فناورانه از آنچه در قلمرو میانی می‌‌بینیم ساده‌‌تر بوده‌‌اند.

در هر حوزه‌‌ی تمدنی انبوهی از هویتهای محلی را داریم که شالوده‌‌ی اصلی‌‌شان قبیله‌‌ها و گروههای خویشاوندی کوچک هستند. این هویتهای محلی ممکن است در طی تاریخ تجربه‌‌ی مشترکی را شکل بدهند و در ترکیب با یکدیگر سیستمی پیچیده‌‌تر را پدید بیاورند، یا نیاورند. چنان که در حوزه‌‌های تمدنی ایرانی و چینی و رومی و مصری و هندی و آزتکی و اینکایی دولتهایی و هویتهایی ملی در گذر تاریخ شکل گرفته‌‌اند، و در آمریکای جنوبی یا غرب آفریقای سیاه با وجود آن که حوزه‌‌هایی تمدنی داشته‌‌ایم، هویتهای ملی غایب بوده‌‌اند.

باید به این نکته توجه داشت که هویت در همه‌‌ی سطوح امری ساختگی است. یعنی هویت جمعی مانند هویت فردی چیزی طبیعی و بدیهی نیست که به شکلی ژنتیکی و بر اساس جبری مکانیکی برساخته شود. هویت در هر دو سطح فردی و جمعی‌‌اش پدیداری گفتمانی و وابسته به زبان و نمادهای معنادار است و از این رو از همان ابتدا با خواندن و تفسیر و بازتعریف و زندآگاهی پیوند خورده است. هویت‌‌های فردی که من‌‌های خودآگاه و خودمختار را پدید می‌‌آورند و هویتهای محلی که این من‌‌ها را در شبکه‌‌هایی خویشاوندی به هم متصل می‌‌سازند، شکل ساده‌‌ی این روندها را در سطحی خرد نشان می‌‌دهند و گفتمان ملی و تمدنی لایه‌‌هایی پیچیده‌‌تر از آن را نمایندگی می‌‌کنند. با این همه هیچ یک از این لایه‌‌ها بدیهی و طبیعی نیستند. همه‌‌شان توسط کنش فعال مردمان ساخته می‌‌شوند و هر عنصر و هر جزئشان نیز به توضیح و تبارشناسی دارند.

این را هم باید دانست که مفاهیم هویت محلی و هویت ملی و حوزه‌‌ی تمدنی اغلب با هم بر هم افتادگی مکانی ندارند. یعنی هویتهای محلی در قلمروهای مکانی کوچک تکامل پیدا می‌‌کنند، هویتهای ملی در قلمروهایی بزرگتر بر فراز هویتهای محلی شکل می‌‌گیرند و ممکن است کل هویتهای محلی را در خود بپوشانند یا تنها بخشی از آن را زیر سایه‌‌ی خود بگیرند، و حوزه‌‌های تمدنی اغلب چند ملت را در خود جای می‌‌دهند. چنان که حوزه‌‌ی تمدن اروپایی که بخشی از قلمروی میانی است سه الگوی هویتی لاتینی، ژرمنی و آنگلوساکسون را پدید آورده که هریک چندین هویت ملی را طی سه قرن گذشته در دل خود پرورده‌‌اند.

باید در ضمن این نکته را در نظر داشت که ارتقای هویت از سطحی خرد به سطحی کلانتر کاری دشوار و پیچیده است. این که افراد بر فراز هویتهای محلی و آشنا و ساده‌‌ی روزمره‌‌شان هویتی تاریخی و کلان و ملی پدید آورند و بعد در حرکتی استثنایی این هویت را در سطح حوزه‌‌ی تمدن بازتعریف کنند، ساز و کاری پیچیده دارد که هم از نظر نهادهای اجتماعی درگیر و هم از زاویه‌‌ی پیچیدگی نظامهای نمادین و دستگاه‌‌های ارتباطی پشتوانه‌‌ای از انباشت اطلاعات و شاخه‌‌زایی در نظم و سامان یافتگی را طلب می‌‌کند.

در حالت پایه ما با هویتهایی محلی سر و کار داریم که عمری کوتاه، گسترش جغرافیایی محدود و محتوای معنایی شفاهی، ساده و به نسبت مبهمی دارند و برای مشروعیت‌‌ بخشیدن به پیوند جمعیتی کوچک در قلمروی کوچک تخصص یافته‌‌اند. این که گفتمانهای محلی با هم جوش بخورند و به گفتمانی ملی بدل شوند، امری زمان‌‌گیر و دشوار است که در همه‌‌ی ملت‌‌های تاریخی به یک تا سه هزاره زمان نیاز داشته است.

از نظر تاریخی برای نخستین بار ارتقای هویتهای محلی به هویت ملی در ایران زمین رخ نمود. به همین ترتیب کهنترین دولت ملی نیز در این قلمرو پدیدار شد. روند در هم تنیده شدن هویتهای محلی و شکل‌‌گیری هویتهای ملی برای دو هزار سال در این قلمرو تداوم داشت و در نیمه‌‌ی هزاره‌‌ی اول پیش از میلاد برای نخستین بار به شکل‌‌گیری یک دولت کلان ملی انجامید که داعیه‌‌ی پوشش دادن کل یک حوزه‌‌ی فرهنگی، و حتا کل یک قلمرو انسانی را داشت. دولت هخامنشی که از این نظر کهنترین دولت بزرگ تاریخ است، نخستین آفریننده‌‌ی گفتمان هویت تمدنی نیز محسوب می‌‌شود. یعنی در ایران زمین از ابتدای هزاره‌‌ی سوم پ.م با شکل‌‌گیری دولتشهرها نخستین بارقه‌‌های ارتقای هویت محلی به هویت ملی را می‌‌بینیم، که طی بیست و پنج قرن تکامل می‌‌یابد و در ابتدای هزاره‌‌ی اول پ.م به ظهور ملتهایی مانند آشور و ایلام و بابل و ماد منتهی می‌‌شود، و در قرن ششم پ.م یک ارتقای سیستمی چشمگیر را تجربه می‌‌کند و دولتی غول‌‌پیکر و پایدار را پدید می‌‌آورد که هویت را در سطح حوزه‌‌ی تمدن ایرانی صورتبندی می‌‌کند و گسترش جغرافیایی‌‌اش به سمت تسخیر کل قلمرو میانی جهتگیری کرده است.

حوزه‌‌ی تمدن ایرانی پس از این آغازگاه درخشان دو و نیم هزاره تا به امروز دوام آورده است. یعنی گذشته از آن که کهنترین حوزه‌‌ی تمدنی دارای تاریخ پیوسته‌‌ی بر کره‌‌ی زمین است، کهنترین دولت و کهنترین ملت پایدار تاریخ هم محسوب می‌‌شود. در دورانهای تاریخی گوناگون ما با تجزیه‌‌ی سیاسی قلمرو ایران زمین و ظهور دولتهایی رقیب و مستقل روبرو بوده‌‌ایم که اغلبشان به شکلی دیدنی دعوی به ارث بردن هویت ایرانی را داشته‌‌اند. یعنی تجزیه‌‌ی سیاسی این قلمرو با تجزیه‌‌ی هویتی مردمانش همراه نبوده و همین باعث شده که هر بار پس از دوره‌‌ای از تجزیه و تفرقه بار دیگر دولتی فراگیر در کل قلمرو ایران زمین حاکم شود و هویت ملی را با دولتی پیوند بزند که کل سرزمینهای حوزه‌‌ی تمدن را زیر پوشش می‌‌گرفته است.

بحث ما به شیوه‌‌ی رمزگذاری این لایه‌‌های متفاوت هویت مربوط می‌‌شود. آنچه که قومیت خوانده می‌‌شود، در اصل به مشتقی از همان هویت محلی ارجاع می‌‌دهد و شکلی از پیکربندی هویت در سطح فروملی و خُرد را موضوع خود قرار می‌‌دهد. پرسش بر سر آن است که کلیدواژه‌‌ها و مفهوم‌‌سازی‌‌های مدرن امروزین که در حوزه‌‌ی تمدن اروپایی و طی قرون اخیر تکامل پیدا کرده، کارآیی و شایستگی لازم برای رمزگذاری هویتهای محلی در قلمرو ایران زمین را دارد یا نه.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: مفهوم قومیت در فرهنگ اروپایی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب