گفتار سوم: رمزگذاری هویت محلی در تمدن ایرانی

گفتار سوم: رمزگذاری هویت محلی در تمدن ایرانی

در ایران زمین کهنترین شکل از سازماندهی عقلانی هویت‌‌های محلی را می‌‌بینیم، و این تا حدودی بدان دلیل است که کهنترین دولت فراگیر نیز در همین سرزمین تکامل یافته و یکی از مسائلی که از ابتدای کار با آن روبرو بوده، ساماندهی و جذب و ادغام هویتهای محلی در بدنه‌‌ی یک هویت ملی کلان بوده است.

چنین می‌‌نماید که شکل‌‌گیری کشور ایران خود نتیجه‌‌ی یک سیر تکامل طولانی بوده که هویتهای محلی را در قالب هویتهای ملی ساده و این هویتهای ملی کوچک را در قالب هویتهای منطقه‌‌ای با هم ترکیب می‌‌کرده است. سیر تکوین دولتشهرهایی که هریک دست بالا چند صد هزار تن جمعیت داشتند و هویتهای محلی و قبیله‌‌ای را به هویت ملی محدود و کوچکی ترجمه می‌‌کردند، از ابتدای هزاره‌‌ی سوم پ.م در ایران زمین آغاز شد. پس از گذر دو هزار و پانصد سال، در هم جوشیدن این هویتهای محلی و رقابت و ارتباط هویتهای ملی بر آمده از آنها به پیدایش دولتهایی استوار و پایدار انجامید که آشور و بابل و هیتی-لودیه در غرب و بلخ- مرو- ایلام در نواحی غربی‌‌تر نمودی از آن بودند. با ظهور کوروش بزرگ همه‌‌ی این دولتهای محلی با هم ادغام شدند و یک واحد سیاسی عظیم پدید آمد که از سویی توانست با بنیان نهادن سیاستی به کلی نوظهور سطح پیچیدگی نظامهای اجتماعی را چند پله ارتقا دهد و از سوی دیگر نخستین دولت فراگیر در حوزه‌‌ی تمدن ایرانی را پدید آورد و به این ترتیب مفهوم ایران زمین را به یک دولت ایرانی تبدیل نمود.

تکامل دیرپا و ریشه‌‌دار این هویتهای محلی و برآمدن تدریجی هویتهای پیچیده‌‌تر از دل‌‌ اندرکنش‌‌شان را از اینجا می‌‌توان دریافت که از همان ابتدای کار ساز و کاری دقیق و روشن و بسیار عقلانی برای ساماندهی هویتهای محلی در دولت هخامنشی وجود داشته است. کتیبه‌‌ی بیستون و اسناد بازمانده از همه‌‌ی شاهان هخامنشی پس از داریوش نشان می‌‌دهند که قلمرو دولت پارسی طی دویست سال به استانهایی تقسیم می‌‌شده که مردم ساکن در هریک از آنها یک قوم مستقل قلمداد می‌‌شده‌‌اند. مفهوم قوم در اینجا به کلی با آنچه در مفهوم هلنیستیِ اثنوس یونانی می‌‌بینیم تفاوت دارد. منظور از تیره‌‌ها یا اقوام ایرانی کسانی هستند که در کتیبه‌‌های پارسی باستان نامشان در مقام تشکیل دهندگان کشور ایران آمده و مثلا در نبشته‌‌ی آپادانای شوش نقش‌‌شان در ساخت همیارانه‌‌ی یک بنای سیاسی ستوده شده است. از نگاره‌‌های تخت جمشید و سایر اسناد تصویری عصر هخامنشی بر می‌‌آید که هریک از این اقوام با جامه، سربند، سلاح و فراورده‌‌ی اقتصادی خاصی از دیگران متمایز می‌‌شده‌‌اند. منابع بیرونی از جمله تواریخ هرودوت هم توصیفی مشابه از ایشان به دست داده و آورده که در ارتش شاهنشاهی هر قومی با جامه و سلاح خویش زیر پرچمی ویژه می‌‌جنگید و این قاعدتا عناصری بوده که هویت محلی‌‌شان را نمایندگی می‌‌کرده است. با این همه این اقوام از عصر هخامنشی به بعد در قالب یک واحد سیاسی بزرگ با هم پیوند خوردند و هریک بخشی از گفتمان ایرانی بودن را پدید آوردند.

مرور داده‌‌های تاریخی نشان می‌‌دهد که ایرانیان از ابتدا به پیچیدگی‌‌های مربوط به پیوند هویت محلی و هویت ملی آگاه بوده‌‌اند. نقش اقوام هدیه‌‌آورنده در تخت جمشید نشان می‌‌دهد که همگی به یک پایه و به اندازه‌‌ی پارسها که مؤسسان دولت جهانی بوده‌‌اند، از حقوق و اعتبار برخوردار بوده‌‌اند. اندازه‌‌ی بدن همه‌‌ی اقوام و زیبایی‌‌ چهره و حتا ریزه‌‌کاری‌‌ها و پیچیدگی‌‌های جامه‌‌ها و سلاحهایشان یکسره همسان نقش شده و هیچ نشانی از قوم برتر و قوم مطیع در نگاره‌‌ها نمایان نیست. این چرخش رمزنگارانه‌‌ی بزرگ و مهمی است که میان هنر درباری هخامنشیان و نیاکان آشوری و مصری‌‌اش گسستی معنایی را نشان می‌‌دهد.

در ضمن آشکار است که دیوانسالاران هخامنشی به پویایی مفهوم هویت محلی آگاه بوده‌‌اند و آن را همچون چیزی ثابت و ایستا و منجمد در نظر نمی‌‌گرفته‌‌اند. هرچند اعتبار و قدر و ارج اقوام در همه‌‌ی اسناد بازمانده از هخامنشیان متقارن و همسان است، اما نام و نشانها طی نسلهای پیاپی دگرگون می‌‌شود و نشان می‌‌دهد که دیوانسالاران دولت پارسی هم تفاوتها و شباهتها را باز یافته و از نو رمزگذاری می‌‌کرده‌‌اند و هم در جاهایی روند شکل‌‌گیری هویتهای محلی را تسریع می‌‌کرده‌‌اند. به همین خاطر است که در ابتدای کار در نبشته‌‌ی بیستون از بیست قوم و بیست استان (دَخیوم) سخن در میان است،‌‌ اما بعدتر این شمار تا سی تا افزایش می‌‌یابد.

این نکته شایان توجه است که برای نخستین بار در اسناد هخامنشی از هویت عربی در پیوند با قلمروی جغرافیایی سخن به میان می‌‌آید و استانی به نام عربستان (در پارسی باستان: اَرَبایَه) تعریف می‌‌شود. همین تعبیر درباره‌‌ی یونان هم درست است و برای نخستین بار در اسناد هخامنشی است که از مردمی که یکپارچه یونانی (به پارسی باستان: ایونیَه) هستند و در قلمرو جغرافیایی خاصی زندگی می‌‌کنند، اشاره می‌‌شود. در اسناد غیرایرانی پیشاهخامنشی و پساهخامنشی عرب همواره اسم قبایلی کوچگرد با جایگاه مکانی نامشخص بوده و یونانی‌‌ها هم هرگز در مقام یک قوم مستقل و مستقر بر سرزمینی خاص مورد اشاره قرار نمی‌‌گرفتند. منابع یونانی تا دوران پس از فروپاشی دولت پارسی و ظهور هلنیسم تنها هویتهای محلی در حد دولتشهرها یا دست بالا قبایلی مانند دُری و آیولی و ایونی و آخائی را مورد توجه قرار می‌‌دهند.

تیره‌‌های ایرانی به این ترتیب از قرن ششم پیش از میلاد تا به امروز همواره زیر چتر متحد کننده‌‌ی هویت ایرانی حضور داشته‌‌اند و هویتهای محلی پیچیده و نیرومندی را نمایندگی می‌‌کرده‌‌اند. با این همه پیوند میان این هویتهای محلی و تغذیه‌‌ی مشترک‌‌شان از هویت ملی به شکلی بوده که از همان ابتدای کار هویت ملی ایرانی از هویتهای محلی نیرومندتر و پیچیده‌‌تر از آب در آمده است. به این خاطر است که پس از حمله‌‌ی اسکندر به ایران جنبش سیاسی آزادیبخش فراگیری را در این قلمرو می‌‌بینیم که پیشاهنگانش قبیله‌‌ی سکای پرنی هستند، اما بلخی‌‌ها و مادها و ارمنی‌‌ها و بابلی‌‌ها هم به سرعت به آن می‌‌پیوندند. در واقع چیرگی هویت ملی بر هویتهای محلی را از همان ابتدای دوران هخامنشی می‌‌توان مشاهده کرد و این همان است که در هنگام جنگهای داخلی سال ۵۲۲ پ.م می‌‌بینیم. چنان که در کتاب «داریوش دادگر» نشان داده‌‌ام، در این سال جنگ بسیار بزرگ و مهمی میان مدعیان شاهنشاهی ایران در گرفت و با آن که تنها هفده سال از متحد شدن سیاسی ایران زمین می‌‌گذشت، سرزمینهای غیرپارسی-مادی که هویتهای محلی نیرومند و حتا هویتهای ملی ساده‌‌ای هم داشتند، به هویت ملی ایرانی نوپایی که کوروش تعریف کرده بود وفادار ماندند و جریانی برای تجزیه از دولت نوظهور ایرانی در آنها نمایان نشد. این جنگها از این نظر شگفت‌‌انگیز بود که تنها سرداران پارسی و مادی -که مدعی نمایندگی این هویت ملی کلان ایرانی بودند- در آن با هم می‌‌جنگیدند.

هویت ملی ایرانی به این ترتیب از ابتدای کار بسیار استوار تعریف شد و به شکلی نامنتظره ریشه‌‌دار از آب در آمد و توانست هویتهای محلی را در یک سیستم کلان ملی با هم ادغام کند. این کار به شکلی انجام شد که نه تنها اصطکاک و واگرایی‌‌ای میان نظامهای معنایی‌‌ سطح خرد و کلان شکل نگرفت، که هویتهای محلی از هویت کلان ملی تغذیه کردند و فربه و نیرومندتر نیز شدند. یعنی وا نهادن استقلال و حصر محلی‌‌شان به برکشیده شدن در صحنه‌‌ای رنگین‌‌ و ارزشمند منتهی شد.

هویتهای محلی با این همه باقی ماندند و در سراسر تاریخ ایران زمین نقشی چشمگیر ایفا کردند. وقتی مقدونیان به ایران زمین تاختند سکاهای تیزخود و هوم‌‌خوار بودند که با کمک پارتی‌‌ها استقلال کشور را بازستاندند، و هنگامی که رومیان مرزهای غربی را مورد حمله قرار دادند سیستانی‌‌ها و مازنی‌‌ها بودند که به یاری ارمنی‌‌ها و مادها می‌‌رفتند و مهاجمان را شکست‌‌ می‌‌دادند. پس از حمله‌‌ی تازیان مازنی‌‌ها خط مقدم مقاومت در برابر مهاجمان قرار گرفتند و خراسانی‌‌ها استقلال را به شاهان ایرانی باز دادند، و بعدتر در زمان حمله‌‌ی مغول خوارزمی‌‌ها و بلخی‌‌ها بودند که بیشترین مقاومت را در برابرشان نشان دادند. این الگو همچنان ادامه داشت و هر بار که فروپاشی‌‌ای سیاسی در ایران زمین رخ نمود، یکی از همین تیره‌‌های ایرانی بودند که برخاستند و بار دیگر همان هویت ملی یکپارچه را احیا کردند. یکی از آخرین نمودهای این جریان را می‌‌توان در چیرگی مشروطه‌‌خواهان بر استبداد صغیر بازجست که برای نخستین بار با مدرن شدن شعارهای ملی همراه بود و باز در آن هماهنگی اثربخش بختیاری‌‌ها و گیل‌‌ها و آذری‌‌ها بود که به پیروزی آزادیخواهان منتهی شد.

همه‌‌ی این داده‌‌ها نشان می‌‌دهد که در قلمرو تمدن ایرانی ساز و کارهایی دقیق و کارساز برای رمزگذاری و پردازش معنای هویتهای محلی و چفت و بست کردن‌‌شان با هویت ملی وجود داشته است. در سراسر بیست و شش قرنی که از تاسیس دولت ایران می‌‌گذرد، نام و نشانهای گوناگونی برای اشاره به سویه‌‌های گوناگون هویت محلی مورد استفاده قرار می‌‌گرفته است. اگر از چشم‌‌اندازی سیستمی به این بستر بنگریم می‌‌بینیم که دو چارچوب عمومی برای رمزگذاری هویتهای محلی وجود داشته است:

نخست: چارچوب کوچگردانه، که به شکلی متحرک و نزدیکتر به هویتهای محلی قدیمی اشاره می‌‌کند. یعنی بر اساس نظام خویشاوندی هویتهای محلی را رمزگذاری می‌‌کند. این همان چارچوبی است که در قالب کلیدواژه‌‌های قبیله، عشیره‌‌، تیره، طایفه، ایل و قوم تبلور یافته است. رمزگان این زمینه بیشتر از قبایل ترک و تازی وامگیری شده، اما این واژه‌‌گزینی به نسبت جدید است، چرا که سبک زندگی کوچگردانه‌‌ی متکی بر اسب و رمه را برای نخستین سکاهای ایرانی‌‌تباری ابداع کردند که قرنها پیش از ظهور دولت ایرانی این شیوه‌‌ی باستانی را برای سازماندهی جمعیتهای بزرگ خویش برگزیده بودند.

دوم: چارچوب یکجانشینانه، که بیشتر به زندگی کشاورزانه مربوط می‌‌شود و هویتهای محلی مستقر در قلمروهای کشاورز را رمزگذاری می‌‌کند. اینها هم بنا به ماهیت ذاتی هویتهای محلی، بافت خویشاوندی و روابط خونی برجستگی دارد، اما شکلی از تاکید بر مکان و همسایگی در زیستگاهی مشترک هم در آن یافت می‌‌شود. کلیدواژه‌‌هایی مانند ناف، گوهر، نژاد و شبیه اینها برای توصیف این هویتهای محلی به کار گرفته می‌‌شود. قواعد حقوقی حاکم بر این هویت زرتشتی بوده و کلیدواژه‌‌ها نیز اغلب تبار آریایی دارند.

باید به این نکته توجه داشت که حوزه‌‌ی تمدن ایرانی از ابتدای کار جمعیتی یکپارچه را در خود جای می‌‌داده که همزمان به هر دو شیوه‌‌ی کوچگردی و یکجانشینی زندگی می‌‌کرده‌‌اند. یعنی بر خلاف قلمرو خاوری و باختری که در آن چینیان کشاورز با مهاجمان کوچگرد شیونگ‌‌نو (سکاها) می‌‌جنگیدند و یا رومیان کشاورز که با مهاجمان کوچگرد گت و وندان و هون درگیر بودند، در ایران زمین همواره قبیله‌‌ها و واحدهای جمعیتی کوچگردی را داشته‌‌ایم که شاخه‌‌هایشان تا روستاهایی کشاورز تداوم می‌‌یافته است. یعنی در ایران زمین از همان ابتدای کار آمیختگی زندگی مستقر یکجانشین و تحرک کوچگردانه را داشته‌‌ایم و شاید این از آنجا برخاسته که هردو سبک زندگی کوچگردانه و یکجانشینانه برای نخستین بار در قلمرو ایران زمین و سرزمینهای پیرامونش تکامل یافتند و بنابراین از ابتدای کار در هم تنیدگی سیستمی چشمگیری در میانشان وجود داشته است. یعنی گویا درگیری تاریخی و خونین میان کوچگردان و یکجانشینان که تاریخ قلمرو خاوری و بخش باختری قلمرو میانی را شکل داده، در اصل از ناهمزمانی و واگرایی این دو سبک زندگی ناشی شده باشد که از مسیرهای متمایز و واگرای وامگیری‌‌هایشان در سرزمینهای پیرامون این هسته‌‌ی مرکزی تمدن‌‌ساز ناشی شده باشد.

در ایران زمین از دیرباز گرانیگاهی میان سیستم کوچگردی و یکجانشینی وجود داشته و آن هم شهر است. این مکانی است که گروههای قومی گوناگون و خاندانها و نیروهای اجتماعی متمایز با هم ترکیب می‌‌شوند و دودمانها با هم پیوند برقرار می‌‌کنند. به همین خاطر شهرها از ابتدای کار مراکز تولید هویت ملی‌‌ای بوده‌‌اند که از سویی سمت و سوی هویتهای محلی پیرامونشان را تعیین می‌‌کرده و از سوی دیگر از محتواهای گوناگون نهفته در آن تغذیه می‌‌کرده است. دست کم از ابتدای دوران ساسانی شواهدی در دست داریم که نشان می‌‌دهد دولت ایران به شکلی سازمان یافته به تاسیس شهرهای نو همت گماشته و قبیله‌‌هایی که هویت محلی مهاجم داشته‌‌اند را به اطراف این شهرها می‌‌کوچانده تا در هویت ملی یکدست‌‌شان شریک شوند. شهرها بر خلاف قلمروهای کشاورزانه‌‌ یا چراگاه‌‌ها بخشهایی پراکنده و مجزا از مکان نیستند و از راه جاده‌‌ها و کاروانهای تجاری همگی با هم پیوستگی دارند. به همین خاطر است که شهرها کانون تکامل زبان ملی و دین ملی و هنر ملی نیز بوده‌‌اند. هرچند پویایی پیچیده و داد و ستد دایمی‌‌ای که سخنش در میان بود همواره میان شهرها و قلمروهای کوچگرد و یکجانشین اطرافش برقرار بوده و به این ترتیب هویت محلی و ملی با هم ارتباط برقرار می‌‌کرده است.

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهارم: داوری درباره‌‌ی مفهوم مدرن قومیت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب