گفتار چهارم: داوری دربارهی مفهوم مدرن قومیت
بر مبنای آنچه که گذشت موضع نگارندهی این سطور آشکار است. مفهوم قومیت کلیدواژهای سیاستزده، استعماری و مبهم است که در قلمرو علم برای توصیف دقیق پدیدارها کارآیی ندارد و در اصل به شکلی برونزاد برای توصیف دیگریهایی ابداع شده که قرار بوده زیر سلطهی تمدنی مهاجم قرار گیرند. در برابر این مفهوم خشن و ناساز، ما شبکهای از مفاهیم بومی را در ایران زمین داریم که تعبیری دقیقتر، شفافتر، پیچیدهتر، و درونزاد از هویتهای محلی را در پیوند با هویت ملی به دست میداده است. تعبیرهایی که تاریخ و پیشینهشان هم کهنتر و دیرپاتر از مفهوم قومیت/ اثنوس اروپایی است، و هم کارآییاش در ساماندهی صلحآمیز و مهرآمیز تفاوتهای اجتماعی درخشان بوده است.
وامگیری مفهوم قومیت مدرن و از دست فرو نهادن تعبیرها و معناهایی که در تمدن خودمان تکامل یافته و کارساز بوده، نمودی از خودباختگی طبقهی روشنفکر مدرن ایرانی است. این تصور که نظریهپردازی دربارهی جامعه از مدرنیته و در اروپا آغاز شده، و نادیده انگاشتن این حقیقت که همهی جوامع نظریههایی دربارهی خودشان پدید میآوردهاند، وقتی در کنار انبوهی از متون ایرانی در این زمینه قرار گیرد، شرمآور جلوه میکند.
دستیابی به تصویری واقعگرایانه و درست از حوزهی تمدن ایرانی و شکلدهی به خودانگارهی جمعی دقیق و درستی از ایرانیان تنها زمانی ممکن میشود که زرادخانهی مفهومی کارسازی در اختیار داشته باشیم و بر اساس شالودهای عقلانی و منطقی به نظریهپردازی دربارهی خودمان همت بگماریم. چنین کاری با وامگیری سرسری از مفاهیمی شلخته که تباری ناپسند و معنایی لغزان و کاربردی زیانکارانه دارند ممکن نمیشود.
مفهوم قومیت را اغلب بر مبنای شباهت تعریف میکنند تا تفاوت. یعنی تصویری از «بیرون» است که قومیت را بر مبنای شباهتهای قابلتشخیص در میان گروهی از مردمان تعریف میکند. با صرف نظر از این که مردمِ گنجانده شده در طبقهی یک قومیت، خود چنین خودانگارهای داشته باشند یا نه. یعنی این که مردم خودشان را چطور تصویر میکنند و چه مرزبندیهایی درون خود قایلاند، در مفهوم قومیت اعتباری ثانوی دارد و این که بیگانگان از بیرون ایشان را چگونه میبینند اصالت بیشتری پیدا میکند. روشن است که این دیدگاهی شرقشناسانه است و همچون نرمافزاری از دل عصر استعمار تراوش کرده و پیش از هرچیز نظامی مفهومی بوده که ضرورت ساماندهی به مردمِ مغلوب و مستعمره شده را به دست استعمارگران برآورده میکرده است.
یکی از کهنترین اشارهها به تعریف قومیت «از درون» را میتوان در تواریخ هرودوت بازجست و جالب است که هرودوت در اینجا تاکید دارد که یونانیها یک قومیت (اِثنوس) هستند و نه یک ملت یا کشور. از دید هرودوت یونانیها بنا به سه شاخص خودشان را یونانی میدانند: الف) داشتن تبار مشترک و خویشاوندی ژنتیکی (هومایمون: )؛ ب) داشتن زبان مشترک (هوموگلوسون: ) و پ) داشتن خدایان و زیارتگاهها و معبدهای مشترک (ثِئون هیسروماتا تِه کوینا کای ثوسیای: ) و ت) برخورداری از عادتهای زندگی و خلق و خوی همسان (اِثنِئا هوموتروپا: ).[1]
- هرودوت، کتاب هشتم، بند ۱۴۴. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: عصر پیشاهخامنشی – گفتار نخست: بافت جغرافیایی و تاریخی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب