گفتار دوازدهم: کاسیها
نام این قوم در منابع مختلف به صورت کاسی/ کاشی/ کاشو ثبت شده است. در میانرودان انگار نام رسمیشان گالزو بوده باشد که شاید شکلی اکدی شده از همین اسم کاشی/ کاسی بوده باشد. شهری که این مردم به عنوان پایتخت خود در میانرودان ساختند دور-کوریگالزو نام داشته و امروز عقرقوف خوانده میشود. این شهر را کوریگالزوی اول شاه کاسی (درگذشتهی ۱۳۷۵ پ.م) تاسیس کرده و به این خاطر او را میتوان بنیانگذار شهر بغداد امروز دانست، چون دور کوریگالزو در سی کیلومتری مرکز شهر بغداد امروزین قرار دارد.
زبان کاسیها درست شناسایی نشده، اما از بازماندههای آن معلوم است که به خانوادهی زبانهای سامی و آریایی تعلق نداشته و احتمالا نزدیکیهایی با زبانهای باستانی بومی منطقه مثل هوری و گوتی و ایلامی داشته است. چندان که اشنایدر آن را در گروه هوری-اورارتی جای داده است.[1] با این همه روشن است که یک لایه از عناصر فرهنگی آریایی در میان این مردم وجود داشته است و مهمترین نمود آن را در اهمیت آیینی اسب و گردونهی جنگی در میانشان میتوان دید که آنان را با هیتیها و میتانیهای آریایی همسان میسازد و الگوی حرکت و ساخت سیاسی و فرهنگیشان هم همسان است. علاوه بر این بسیاری از شاهان و شخصیتهای کاسی نامهای آریایی دارند.[2]
کهنترین اشاره به کاسیها به اواخر هزارهی سوم پ.م مربوط میشود و در این هنگام است که در اسناد ایلامی به این مردم اشارهای میبینیم. اما نخستین گزارش دربارهی حضور نظامی نیرومندشان به سال ۱۷۴۰ پ.م مربوط میشود و این زمانی است که در سال نهم سلطنت شمشو ایلونا پسر حمورابی به بابل حمله کردند. شمشو ایلونا این حمله را پس زد، اما اقتدار ایشان برجای بود و در دوران اَبی ایشوه (۱۶۴۸-۱۶۲۰ پ.م) بار دیگر به این شهر حمله بردند و باز کاری از پیش نبردند. در سال ۱۵۹۵ پ.م هیتیها به بابل هجوم بردند و شهر را فتح کردند، اما به سرعت به سرزمین خود بازگشتند. این شکست به افول قدرت بابل انجامید و یک نسل بعد در حدود سال ۱۵۷۰ پ.م بود که کاسیها بار دیگر از راه رسیدند و این دفعه بابل را گشودند و نامش را به کاراندونیاش تغییر دادند و در آن پادشاهی نیرومند و استواری تاسیس کردند.
بنا به اسناد رسمی بابلی، سلسلهی کاسیها ۵۷۶ سال بر میانرودان فرمان راند و این طولانیترین دوران زمامداری یک سلسله در کل تاریخ باستان محسوب میشود. نخستین شاه کاسی که گانداش نام داشته به احتمال زیاد همزمان با شاهان آموری مستقر در بابل (میانهی قرن هجدهم پ.م) در همسایگی این قلمرو به قدرت رسیده و فرزندانش به پیشروی خود ادامه داده و پس از آن که هیتیها بابل را فتح و غارت کردند، این شهر را گرفته و بر آن فرمان رانده باشند.
در این هنگام هنوز بقایای سومریها در جنوب میانرودان باقی مانده بودند و دولتی محلی داشتند که در اسناد بابلی «مردم دریا» خوانده شدهاند. کاسیها در حدود ۱۴۶۰ پ.م آن منطقه را نیز گرفتند و سراسر سومر باستان را به دولتی یکپارچه تبدیل کردند. یکی از دلایل محبوبیت این شاهان در سرزمینی که فتح کرده بودند آن بود که کاسیها به سنتهای محلی بابلیها و سومریها احترام میگذاشتند. چندان که بت مردوک بابلی را که هیتیها به یغما برده بودند را با تلاش فراوان بازپس گرفتند و بار دیگر در بابل بر پایش کردند و او را با خدای بزرگ خودشان شوقامونا همسان شمردند. همچنین شهر مهم نیپور که مرکز دینی و فرهنگی سومر قدیم بود و در سال ۱۷۳۰ پ.م خالی از سکنه شده بود، بار دیگر در عصر کاسیها آباد شد و موقعیت خود در مقام مرکز فرهنگ کهن سومری را بازیافت و حاکمش با لقب گوینناکو از موقعیت شاهی محلی و خودمختار بهرهمند شد و اعتبار سیاسی چشمگیری پیدا کرد، چندان که در قرن سیزدهم پ.م شاهان کاسی در میان القاب خود «فرماندار نیپور» را نیز میگنجاندند. آخرین شاه دودمان کاسیهای اصلی بابل انلیل نادین آهی (۱۱۵۷-۱۱۵۵ پ.م) نام داشت که از ایلامیها شکست خورد و همچون اسیر او را به شوش بردند و همان جا تا پایان عمر باقی ماند. محبوبیت کاسیها در بابل به قدری بود که دو قرن پس از انقراض این دولت یک کاسی دیگر در بابل ادعای تاج و تخت کرد و به سلطنت رسید و دودمان پنجم را تشکیل داد که دو دهه (۱۰۲۵-۱۰۰۴ پ.م) بیشتر نپایید و به دست مهاجمان آرامی از میان رفت.
تا پیش از عصر کاسیها بابل یکی از دولتشهرهای پرشمار مستقر در میانرودان بود و مرجعیت دینی یا سیاسیای نداشت، و مرکزیت یافتن این شهر در سیاست جهان باستان مدیون دولت مستحکم کاسی بود که بابل مامشهر اصلیاش محسوب میشد. شواهد فراوانی در دست داریم که نشان میدهد بابل در این دوران مرکزی تجاری بوده که مردمی از اقوام و فرهنگهای گوناگون در آن با هم اندرکنش داشتهاند و فرهنگ ویژهی میانرودان که امروز درخششاش ستوده میشود، در اصل در این دوران شکل گرفته است.
عصر حاکمیت کاسیها بر میانرودان را دوران ظلمت نامیدهاند و در بسیاری از کتابها از غیاب کتابت و نویسایی در این دوران یاد کردهاند. این تصویر البته درست نیست و از سویی به ناآگاهی برخی از نویسندگان از یافتههای باستانشناختی مربوط میشود و از سوی دیگر به خوانده نشدن و شهرت نداشتن متون این دوران باز میگردد. نکتهی اصلی آن است که تمرکز دیوانسالاری در یک شهر در دوران کاسیها کاهش یافت و به همین خاطر تراکم همهی متون در یک جا را به شیوهای که بعدتر نزد بابلیها یا پیشتر در ماری و لاگاش میبینیم، در این دوران نداریم. اما در شهرهای گوناگون این قلمرو حجمی عظیم از متون کشف شده که بخش عمدهشان هنوز خوانده و ترجمه نشده است. تنها از نیپور هزاران لوح دیوانی کشف شده که نانویسا پنداشتن میانرودان در عصر کاسیها را مردود میسازد.
سیاست کاسیها آشکارا پیچیدهتر و کارآمدتر از نظامهای سیاسی پیشین مستقر در میانرودان بوده است. کاسیها از همان ابتدای کار با دولتهای همسایهی خود عهدنامههای دوستی امضا میکردند و بر تعیین حدود مرزی پافشاری داشتند. چنان که پوزور آشور سوم و بورنابوریاش اول شاهان آشور در قرن شانزدهم پ.م با ایشان چنین معاهدههایی داشتند و مرز میان کشور خود و بابل را به رسمیت میشمردند. تدبیر دیگر کاسیهای برای ایجاد توازن سیاسی و صلح، ازدواجهای میان خاندانهای سلطنتی بود و عملا بابل در این هنگام مرکزی خانوادگی بود که از راه فرستادن یا گرفتن عروس با دربارهای هیتی و آشور و ایلام و مصر پیوند میخورد.
کاسیها در بابل دودمانی محبوب و استوار پدید آوردند و در زمان حاکمیتشان صلح و نظمی بر این قلمرو حاکم بود و شکوفایی اقتصادی و آبادانی چشمگیری در کار بود. اسب برای نخستین بار توسط کاسیها به میانرودان وارد شد و چنان که در کتاب «اسطورهشناسی آسمان شبانه» نشان دادهام، نظام اخترشناسی و گاهشماری مشهور میانرودانی که خاستگاهش در ایران شرقی است نیز در همین زمان در بابل رواج یافته است. یعنی بخش عمدهی آنچه ما از فرهنگ بابلی در ذهن داریم در واقع به کاسیها مربوط میشود، و نه بابل کهن یا عصر نوبابلی. کاسیها سبک هنری تازهای هم در میانرودان تاسیس کردند که با استفاده از نقش برجستههای آجری و کندهکاری بر سنگهای مرزی (کودورو) مشخص میشود. اولی ابداعی ایلامی بود و در معبدهای شوش رواج داشت و دومی را میتوان ادامهی سنت نگارهتراشی بر صخرهها دانست که از گوبکلی تپه تا نگارهی آنوبانینی و بیستون تداوم داشته و در سنگهایی تراشیده و کوچکتر هم پیادهسازی میشده است.
عنصر قومی کاسی تا دیرزمانی در منطقهی زاگرس باقی بود و وقتی سناخریب شاه آشور در سال ۷۰۲ پ.م (پانصد سال پس از انقراض دولت کاسی در میانرودان) به ایلام حمله کرد، در منطقهی حلوان (سر پل ذهاب) با کاسیها جنگید و بر ایشان پیروز شد. احتمالا اشارهی تورات به کاسیها هم در همین حدود زمانی قرار میگیرد، وقتی از شاهی کوشی (کاسی) در میانرودان سخن میگوید که کوشان ریشاتائیم نام داشت و اوثنیل پس از هشت سال خدمتگزاری، بنیاسرائيل را از استیلایش آزاد ساخت.[3]
آوازهی این مردم چندان بلند بود که سیصد سال پس از سناخریب هم وقتی هرودوت از شوش نام میبرد، سرزمین پیرامون آن را کیسیا مینامید و آن را به کاسیها مربوط میدانست. هرچند همان جا اشتباه لپی غریبی مرتکب شده و فکر کرده کاسیها و کوشیها (اهالی اتیوپی) یکی هستند و به همین خاطر جایگاه کاسیهایی که در لشکر خشایارشا رستهای مخصوص به خود را داشتند را در همسایگی مصر دانسته است.[4] خطای مورد نظر را نویسندگان یونانی دیگر هم مرتکب شدهاند و بر همین مبنا پهلوانی به نام مِمنون که بنیانگذار شهر شوش پنداشته میشد و بنابراین ایلامی بوده را نخست کاسی نامیدهاند و بعد فرض کردهاند که سیاهپوست و از اهالی اتیوپی بوده است! این ممنون در ایلیاد نقشی مهم ایفا میکند و به همراه هکتور یکی از دو مدافع مهم شهر ترواست که پس از کشتن آنتولوخوس شاه پولوس به دست آخائیها کشته شد.
کاسیها در دوران هخامنشی هم حضور داشتند و چنان که استرابو نوشته، از اقوام کوهنشین و جنگاوری بودهاند که روابطی دوستانه با شاهنشاه پارسی داشتهاند و هر از چندی از شاه هدیهای دریافت میکردند.[5] جالب آن که استرابو و نئارخوس جایگاه ایشان را جایی در شرق قلمرو ماد میدانند و این تایید کنندهی این حدس است که مرکز اصلی ایشان منطقهی کاشان و قزوین بوده است. کاسیها در جنگ گوگامل در سپاه ایران در برابر اسکندر مقدونی جنگیدند و اسکندر تا مدتی با ایشان درگیر بود.[6]
یکی از آخرین اشارههای تاریخی به کاسیها را در کتاب استرابو میخوانیم و آن جایی است که میگوید کاسیها (کوسائی: ) سیزده هزار کمانگیر به یاری الیماییها فرستادند تا شوش را از بابل پس بگیرد.[7] این عبارت احتمالا به زمانی نزدیک به دوران استرابو (درگذشتهی ۲۵.م) مربوط میشده است. ایلام در دوران حاکمیت سلوکیها، زمانی که پایگاهشان بابل بود (در حدود سال ۱۶۰ پ.م) سر به شورش برداشت و مقدونیان را بیرون راند و یک سلسلهی ایلامی بر سر کار آورد که آخرین دولت پدید آمده به دست ایلامیها بود و الیمایی نامیده میشد. پایتخت این دولت شوش بود و بنابراین استرابو به لحظهی خاصی اشاره میکند که ایلامیهای شورشی از اطراف به شوش یورش بردند و این شهر را از دست سلوکیها بیرون آوردند. این که سیزده هزار کمانگیر کاسی در میان شورشیان بوده تقریبا بدان معناست که بدنهی ارتششان از این قوم تشکیل میشده، چون بزرگی لشکرهای آن دوران در همین حدود ده تا بیست هزار نفر بوده است. اگر این گزارش درست باشد، شکلگیری دولت الیمایی علاوه بر آن که واپسین نمود دولت ایلام کهن است، آخرین خیزش نظامی کاسیها هم محسوب میشود. هرچند پس از این اشارهای به فعالیت سیاسی و نظامی کاسیها نداریم، اما هویت قومی متمایزشان تا سه قرن بعدتر همچنان باقی بوده است. چون بطلمیوس در قرن دوم میلادی هنگام توصیف ایلام میگوید که در آنجا کاسیها در کنار الیماییها (ایلامیها) زندگی میکنند و معلوم است که هنوز در این تاریخ دو قوم متمایز بودهاند. به این ترتیب تاریخ قوم کاسی سه هزار سال را پوشش میدهد که طی شش قرن از آن یکی از چهار دولت بزرگ جهان (به همراه ایلام و مصر و آشور) محسوب میشده است و بیش از دو هزار و پانصد سال فعالیت سیاسی و نظامی پیوسته در ایران غربی داشتهاند.
با توجه به این که این مردم از رشته کوه زاگرس عبور کردند و سومر را فتح کردند، بیشتر پژوهشگران حدس زدهاند که مقیم جایی در کوهپایههای زاگرس بودهاند. با این همه میتوان احتمال داد که مرکز اصلی جمعیتشان جایی در ایران مرکزی بوده و از آنجا به حاشیهی زاگرس و فراسوی آن کوچیده باشند. یکی از کانونهای مهم استقرار کاسیها در فلات ایران شهر کاشان است. کاشان در کنار شوش و چند شهر دیگر که همگی در ایران زمین جای دارند، کهنترین شهرهای زندهی کرهی زمین هستند. تاریخ استقرار کشاورزانه در تپه سیلک به ۶۰۰۰ پ.م باز میگردد و پس از آن که در حدود ۴۱۰۰ پ.م گذار به شهرنشینی رخ میدهد و دورهی سیلک۳ آغاز میشود، در خود تپههای سیلک به مدت حدود سه هزاره استقراری مداوم و مستمر را تا ۸۰۰-۹۰۰ پ.م داریم و پس از آن هم شهرنشینی در مناطق پیرامونیاش که شهر کاشان امروزین است ادامه پیدا میکند. کاشان یکی از کهنترین مراکز شکلگیری صنعت ذوب فلز (ذوب مس و نقره)، و یکی از قدیمیترین کانونهای تحول فناوری چرخ است که نخست در قالب چرخ کوزهگری کاربرد پیدا میکند و به همین خاطر به آوندها و ظرفهای ساخته شده در این شهر شهرت و اهمیتی چشمگیر میبخشد. سیلک از همان ابتدای کار و هزارهی چهارم پ.م مرکز تجاری مهمی بوده و مهرهای مسطح فراوان یافته شده در لایههای سیلک-۳ بر این نکته گواهی میدهد.
کاشان نام خود را از قوم کاسی گرفته که تباری آریایی داشتهاند و همزمان با حرکت نخستین موج از آریاییها در قرن هفدهم پ.م به این منطقه وارد شدند و کمی بعد به میانرودان رفتند و دیرپاترین سلسلهی شاهان بابلی را در قلمرو سومر قدیم بنیان نهادند. نام کاسیها بر شهرهای مثل قزوین و کاشغر و دریای کاسپین باقی مانده و با همین مرور نامها میتوان دریافت که پهنهی بسیار گستردهای را که مرزهای شرقی و غربیاش ترکستان و میانرودان بوده را باری قرنها زیر سیطرهی خود داشتهاند. دربارهی هویت نژادی این مردم اطلاعات اندکی در دست داریم. اما نام خدایان و نامهای شخصیشان در بابل تباری آریایی دارد و در گویشهای محلی بسیاری از مناطق شمال ایران هنوز کسانی که پوستی سرخ و سفید دارند را کاسی و چشم آبی-سبز را «کاس» میگویند.
کاسیها در منطقهی کاشان یکسره با مردم بومی درآمیخته و حامل فرهنگ باستانی این منطقه شدهاند. طوری که کلمههای کاسه و کوزه و همچنین کاشی و کاشانه از نامشان گرفته شده، و این در حالی است که این عناصر بسیار پیش از ورود ایشان در همان منطقهی کاشان و سیلک رایج بوده است. طوری که تپه سیلک اصولا از قدیم به خاطر بقایای سفالهای شکستهی پراکنده بر آن شهرتی داشته و اسم سیلک هم از سیالَه (و احتمالا صورت پهلویاش: سیالَک) گرفته شده که به معنای خرده سفال است.[8] به ملکالشعرای بهار که خود از طرف پدری تبارش به مردم کاشان میرسیده، در شرح همین نکته میگوید:
لفظ کاشانه و کاشان به لغتهای قدیم معبد و جایگه جشن و دلآسایی بود
لغت کاسه و کاس است هم از کاشه و کاش زآن که پر نقش گل و بوتهی مینایی بود
- Schneider, 2003: 372–381. ↑
- Phillips, 1963: 241. ↑
- کتاب داوران، باب سوم، آیات ۷-۱۰. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند ۷۰. ↑
- Strabo, 13.3.6. ↑
- Diodorus Siculus, 17.59; Curtius Rufus, 4.12. ↑
- Strabo, 13. ↑
- بهنیا، ۱۳۸۵: ۷-۹. ↑
ادامه مطلب: گفتار سیزدهم: میتانیها
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب