جمعبندی: اقوام ایرانی در عصر پیشاهخامنشی
در دوران پیشاهخامنشی بین بیست تا سی تیرهی نژادی-زبانی متمایز در قلمرو ایران زمین میزیستهاند. با توجه به این که تمدن ایرانی از اواخر هزارهی چهارم پ.م آغاز میشود و شکلگیری دولت هخامنشی در قرن ششم پ.م در میانهی تاریخ ایران قرار میگیرد، این دوران و تیرههای مستقر در آن بسیار اهمیت دارند. روی هم رفته چند قاعده و نظم کلان را در پویایی جمعیتی و پیکربندی سیاسی قومیتهای ایرانی میتوان تشخیص داد:
نخست: سه کانون نژادی متمایز در کار بوده است که میتوان آنها را به قفقازی، آریایی و سامی نامید. این سه لنگرگاههای جغرافیایی متفاوتی داشته و هر چند قرن یکبار موجهایی از قبایل و جمعیتهایی مهاجر را به مناطق درونی ایران زمین گسیل میکرده اند. در میان ایشان قفقازیها به این خاطر چنین نامی را پذیرفتهاند که بازماندههای قومی و زبانیشان امروز در قفقاز باقی مانده است. با این همه خاستگاه و گرانیگاه اصلی جمعیتیشان کل نیمهی جنوبی ایران زمین بوده است و فرهنگهای میانرودان، ایلام، گوتیوم و زاگرس، کاشان، و حوزهی سند و هیرمند و هامون توسط ایشان پدید آمده است. دو کانون مهم جمعیتی دیگر در شمال و جنوب این بستر پایه قرار داشته است. در جنوب غربی جمعیتهای سامی را داریم که خاستگاهشان شبه جزیرهی عربستان است و در سراسر نوار شمالی ایران زمین جمعیتهای آریایی را داریم که اغلب از شمال شرقی و منطقهی سغد و خوارزم به ایران شرقی و از آنجا به ایران غربی میکوچند. پویایی جمعیتها و تیرههای ایرانی از یک بافت زیربنایی قفقازیها تشکیل یافته که موجهای پیاپی جمعیت سامی و آریایی از جنوب و شمال به آن وارد شده، در آن با هم در آمیخته و قبایل و جمعیتها و تیرههایی نام و نشاندار را نتیجه داده است.
دوم: دادههای ما بیشتر به اقوام ایران غربی مربوط میشود که زودتر از ایران شرقی نویسا شده است. با این همه چنین مینماید که جمعیتهای آریایی مستقر در ایران شرقی پویایی و پیچیدگی چشمگیری داشته و از نظر اقتدار نظامی و سیاسی برتر از جمعیتهای قفقازی-سامی ایران غربی بوده باشند. دست کم این را میدانیم که جمعیتهای سامی تا دوران اسلامی به ایران شرقی راه نیافتند، ولی آریاییها تا پیش از آن هنگام دست کم در سه موج ایران غربی را در خود غرقه کردند. این موجها عبارتند از: میانهی هزارهی دوم پ.م هیتیها و میتانیها؛ حدود ۱۰۰۰-۵۰۰ پ.م مادها و پارسها؛ قرن دوم پ.م پارتها و تُخاریها که دولت دوقلوی اشکانی-کوشانی را پدید آوردند.
سوم: در ایران زمین چیزی به نام نژاد خالص یا جمعیت دست نخورده نداریم. جمعیتهای یاد شده از ابتدای تاریخ شکلگیری تمدن ایرانی با هم در تماس بوده، درهم آمیخته شده و به تیرهها و قومیتهای نوظهور منتهی میشدهاند. تمایز خاصی هم میان جمعیتهای مربوط به نژادهای متفاوت وجود نداشته است. در ایران غربی اکدیهای سامی با همان آسانی با سومریهای قفقازی درآمیختند، که در آنسوی زاگرس پارسهای آریایی با ایلامیهای قفقازی یکی شدند، و مادهای آریایی و گوتیها و لولوبیهای قفقازی چندان سریع جوش خوردند، که بلخیها و سکاهای ایران شرقی با مردم قفقازی حوزهی سند و هیرمند و هامون.
چهارم: در ایران زمین به شکلی نامنتظره هیچ نمونهای از نسلکشی و ریشهکنی جمعیتی را نمیبینیم. بافت جمعیتی این تمدن به چینهبندیهای زمینشناختی شباهت دارد که جمعیتهای پیشین را برای مدتی بسیار بسیار طولانی در خود حفظ میکند و حتا پس از ادغامشان در جمعیتهای نو آمده نیز برخی از عناصر هویتی و فرهنگیشان را دست نخورده باقی میگذارد. در مناطق غربی حوزهی تمدن چینی ریشهکنی جمعیت سکاها به دست زردپوستان هان را داریم و در اروپا ریشهکنی جمعیت تیرهپوست بومی اروپا به دست نوآمدگان روشنپوست هند و اروپایی را میبینیم. اما در ایران زمین هیچ نشانی از رخدادهایی شبیه به این دیده نمیشود و این امری بسیار غیرعادی است. چون کشتار جمعیتهای همسایه و نابود کردن خزانههای ژنتیکی رقیب نوعی الگوی جهانی در جمعیتهای انسانی است که در قبایل گردآورنده-شکارچی هم رواج داشته و در دوران تاریخی هم کاملا مرسوم بوده و در متونی بسیار متنوع (مثلا در «جنگهای پلوپونسوس» توکودیدس یا «جنگهای گل» سزار) نمونههایش را میبینیم. غیاب چنین الگویی و عمومیت جوش خوردگی جمعیتها به هم امری غیرعادی و الگویی ویژه است که تنها در ایران زمین با این گستردگی و بسامد دیده میشود. این امر از سویی به تداوم چشمگیر و خیره کنندهی عمر قومیتها انجامیده و از سوی دیگر پیوستگی تاریخی بافت جمعیتی و درآمیختگی تدریجیشان را نتیجه داده است. قومیت و زبان سومری که از ۳۰۰ پ.م تا ۳۰۰ پ.م تداوم داشته، در کنار قومیت و زبان اکدی که از ۲۶۰۰ پ.م تا حدود زمان مسیحیت ادامه پیدا میکند نمونههایی از ایران غربی هستند و اقوام بلخی و سغدی که از حدود ۱۶۰۰ پ.م تا به امروز دوام آوردهاند همتاهایشان در ایران خاوریاند. اینها را میتوان با عمر سه تا هفت قرنهی اقوام اروپایی (مثلا ایونیها، سامنیتها، اتروسکها) یا چینی (مثل ووسونها) مقایسه کرد. در هردوی این قلمروها تنها اقوامی برای مدتی طولانیتر از یک هزاره دوام میآورند که مثل هانها یا لاتینها یا سلتها یا فرانکها دولتی مقتدر و جنگاور پدید آورند. در حالی که در ایران زمین اقوامی که چنین دولتی تاسیس میکنند (مثل پارسها و پارتها و تخاریها) بلافاصله از مرتبهی قومیت عزل میشوند و به لایهای سیاسی تبدیل میشوند که بر روی همهی اقوام دیگر گشوده است.
ادامه مطلب: بخش سوم: عصر هخامنشی – گفتار نخست: جمعیتهای جهان در عصر هخامنشی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب