گفتار دوم: نخستین نام برای کشور ایران

گفتار دوم: نخستین نام برای کشور ایران

نخستین فهرست سرزمين‌‌هاي تابع هخامنشیان که در بیستون وجود دارد، با سیاهه‌‌های بعدی تفاوتی مهم دارد. آن هم این که نام پارس در فهرست‌‌های بعدی حذف شده است. نام پارس در كتیبه‌‌ي بیستون به عنوان یكی از سرزمين‌‌ها همتای ماد و مصر و سغد آمده، اما در كتیبه‌‌های دیگر به این شکل دیده نمی‌‌شود. تنها در یک کتیبه‌‌ی کوچک مربوط به شوش (DSm) نام پارس با همین ترتیب در فهرست سرزمين‌‌هاي تابع آمده که، با توجه به بحثِ پیشاروی، تاریخ آن را باید نزدیک به زمان نوشته شدنِ نبشته‌‌ی بیستون قرار داد.[1]

پس از حدود بیست سال، هنگامی كه داریوش بار دیگر در تخت‌‌جمشيد فهرست سرزمين‌‌هاي تابع خود را برمی‌‌شمرد، به نام پارس اشاره نكرد و در كتیبه‌‌ي نقش‌‌رستم نیز از اشاره به این نام خودداری ورزید. بعد از او خشایارشا و اردشیر نیز نام پارس را به عنوان یكی از سرزمين‌‌هاي تابع هخامنشیان قید نكردند و همواره به كلمه‌‌ي پارس به عنوان مفهومی استعلایی و در كنار مجموعه‌‌ی سایر سرزمين‌‌ها اشاره كردند. این بسیار غریب است، چون تمام این پادشاهان به خود با لقب پارسی اشاره می‌‌کنند و می‌‌دانیم که در آن دوران قبیله‌‌ای پارسی و پیش از آن سرزمینی به نام پارس وجود داشته است. در سراسر دوران پیشاهخامنشی این نخستین بار است که پادشاهی سیاهه‌‌ی سرزمين‌‌هاي زیر فرمانش را ارائه می‌‌کند و در آن از زادگاه خود، خاستگاه قدرتش و پایتخت اصلی‌‌اش نام نمی‌‌برد. این غیابِ شگفت‌‌انگیز باید دلیلی داشته باشد.

این معما تا حدودی با وارسی بارِ معنایی کلمه‌‌ی پارس گشوده می‌‌شود. گذشته از كتیبه‌‌ی بیستون، كه تنها اشاره به سرزمین پارس را در بر دارد، در باقی كتیبه‌‌های هخامنشی همواره می‌‌بینیم كه فهرست سرزمين‌‌هاي تابع با جمله‌‌ای آغاز می‌‌شود كه معمولاً چنین ترجمه شده است: گذشته از پارس یا علاوه بر پارس سرزمين‌‌هاي تابع من چنین هستند…

آنچه مترجمان به «علاوه بر» و «گذشته از» ترجمه کرده‌‌اند،‌‌ در واقع، حرف اضافه‌‌ی «هَدا» و «هَچا» است که به ترتیب «با» و «از» معنی می‌‌دهد و در زبان پارسی باستان برای برساختن حالت صرفی بایی و ازی کاربرد دارد.[2] یعنی اگر بخواهیم این عبارت را با دقت ترجمه کنیم، باید بنویسیم سرزمين‌‌هاي تابعِ من از پارس – یا با پارس – چنین هستند. تا مدت‌‌ها فرض بر این بود که کاربرد این دو حرف چیرگی پارسیان بر سایر سرزمين‌‌ها و نوعی واسطه بودن یا مرجع حقوقی و نظامی بودنِ پارس را نشان می‌‌دهد. اما بنونیست به درستی نشان داده که این پیش‌‌فرض نادرست است و در هر دو این حروف اضافه، آنچه مراد می‌‌شود، همراهی و معیت است.[3] بنابراین وقتی داریوش در نبشته‌‌ی تخت‌‌جمشيد (DPe)، پیش از ذکر فهرست سرزمين‌‌هاي فرمان‌‌بر، عبارت «اَدَم اَدَرشی هَدا اَنا پارسا کارا تیا هَچامَه اَتَرسَه مَنا باجیم اَبَرَه» را می‌‌آورد احتمالاً به توصیف کلیت سرزمین‌‌هایی که فتح کرده و فرمان‌‌برش هستند مشغول است. این عبارت را سعید عریان (به واسطه‌‌ی ترجمه‌‌ي انگلیسی کنت) به فارسی چنین ترجمه کرده‌‌ است:[4]‌‌ «[این‌‌ها هستند کشورهایی که] من علاوه بر مردم پارسی از آن خود کردم، که از من ترسیدند (و) به من باج دادند». در این ترجمه «هَدا» به صورت «علاوه بر» ترجمه شده و بنابراین طوری وانمود شده که گویی مردم پارس افرادی مجزا از اعضای این سرزمين‌‌ها هستند و هراسیدن از شاه و باج دادن به او تنها به سرزمين‌‌هاي یادشده منحصر بوده است.

ترجمه‌‌ی یادشده، چنان که کنت در یادداشت پای ترجمه‌‌اش عنوان کرده، گوشزد بنونیست را مورد توجه قرار داده و بنابراین فرض نکرده که منظور داریوش گشودن و ترساندن و باج گرفتن از سرزمين‌‌هاي تابع «به واسطه و از راهِ» مردم پارس بوده است. این در حالی است که درون‌‌مایه‌‌ی آن تعبیر پیشین هم‌‌چنان در این ترجمه‌‌ی جدید جاری و ساری است. نکته‌‌ی کلیدی در فهم این عبارت، آن است که در آن به «پارسا کارا» اشاره شده، که مردان/ مردمان/ سپاهیانِ پارسی معنی می‌‌دهد. بنابراین اگر «هدا» را به «با» برگردانیم، به تعبیری روشن و شفاف می‌‌رسیم:‌‌ داریوش در اين‌‌جا خود را با مردم پارس جمع بسته و از ایشان هم‌‌چون توصیفی برای سراسر سرزمین‌‌هایی که به زودی فهرست می‌‌شوند استفاده می‌‌کند. به بیان دیگر، انگار نام پارسی اسمی جغرافیایی یا نامی خاص برای اشاره به قبیله‌‌ای ویژه نیست. بلکه نامی عام است که وضعیتی خاص و موقعیتی مشخص را در سراسر سرزمين‌‌هاي فهرست‌‌شده نشان می‌‌دهد. کلید اصلی فهم این عبارت،‌‌ اشاره به کارا (سپاه/ مردمان) است، و تأكيد داریوش بر دو متغیرِ اصلی نشانگرِ‌‌ رعایت داد و قانون؛ یعنی، حساب بردن از اقتدار شاه‌‌ و پرداخت خراج.

داریوش در این متن چنین می‌‌گوید: اين‌‌ها سرزمین‌‌هایی هستند که داد و قانون هخامنشی را با پرداخت خراج به من و حساب بردن از قانون من رعایت کردند. موضوع بر سر ترسیدن مردم از یک نفر یا پول دادن به او نیست چرا که، با توجه به سایر نبشته‌‌های هخامنشیان، بعید است ایشان با این دستمایه خود را ستوده باشند. اشاره به خراج و ترس از اقتدار سیاسی، قاعدتاً، به تثبیت شالوده‌‌ي نظم و قانون مورد نظر شاه دلالت می‌‌کند و این را می‌‌توان با نگریستن به فعل آغازینِ جمله دریافت. عبارت با «اَدَم اَدَرشی» آغاز شده که به شکل بحث‌‌برانگیزی «از آنِ خود کردم» ترجمه شده است. در حالی که فعلِ ادرشی از ریشه‌‌ی دَر (dar) مشتق شده و «نگه‌‌داشتن، بنیان کردن، محکم ساختن» معنی می‌‌دهد. چنان که عبارت لاتین firmus (محکم کردن) و فعل لیتوانیایی daryti (ساختن) نیز از همین ریشه است و عنصر پایه‌‌ی نام‌‌هاي پارسی بسیاری (از جمله داریوش، ویدَرنَه، اوپَه‌‌دَرمَه) از این بن گرفته شده است.[5] اگر با پشتوانه‌‌ی سایر کتیبه‌‌های داریوش، این ارجاع داریوش به دو عنصر باج و ترس را در معنای تثبیت اقتدار سیاسی و جاری ساختن قانون و داد بگیریم، آن‌‌گاه «ادم ادرشی» چنین ترجمه می‌‌شود که «من نگه داشتم و پایدار ساختم».

داریوش در اين‌‌جا به فهرست سرزمین‌‌هایی که تابع قانون او شده‌‌اند و به این ترتیب نظم در آنها تثبیت شده و توسط شاه نگه داشته شده‌‌اند اشاره می‌‌کند. این‌‌جاست که عبارتِ مردمان پارسی با حالت بایی وارد می‌‌شود. داریوش می‌‌گوید که این سرزمين‌‌ها را – بر اساس دو نشانه‌‌ي خراج و پروای از اقتدارش – نگه داشته و منظم کرده، و این کار را با مردمان پارسی انجام داده است. به روشنی آشکار است که مردمان پارسی در این عبارت به قلمرویی جغرافیایی یا مفهومی نژادی و قبیله‌‌ای اشاره نمی‌‌کنند، وگرنه وضعیت بایی در موردشان معنا نداشت. داریوش به همراهِ مردمان پارسی نظمِ مبتنی بر خراج و پروا را در سرزمين‌‌ها مستقر کرده است. بنابراین «پارسا کارا» عبارتند از مردمانی که در این نگه داشتن و مستقر ساختنِ نظم با داریوش همراه بوده‌‌اند. از اين‌‌جا برمی‌‌آید که داریوش کلمه‌‌ي‌‌ پارسی را در اين‌‌جا به صورت نامی عام و فراگیر برای تمام کسانی که از مردمان/ سپاهیانِ وفادار به وی باشند به کار برده است‌‌ و از آمیختن آن به دلالتی جغرافیایی یا نژادی، یعنی از آوردن این نام در میان فهرست سرزمين‌‌ها، پرهیز کرده است.

به زودی شمار زیادی از شواهد را پیش خواهم کشید که نشان می‌‌دهد نه تنها داریوش از کلمه‌‌ی پارسی مفهومی چنین عام را مراد می‌‌کرده، که شهروندان دولت هخامنشی نیز از این واژه تصویری چنین فراگیر، غیرجغرافیایی و فراقومی در ذهن داشته‌‌اند. عام بودنِ مفهوم پارسی را با نگریستن به انتهای همین نبشته نیز به خوبی می‌‌توان دریافت. داریوش، پس از آن که تعبیرهای یادشده را به کار می‌‌گیرد،‌‌ درست بعد از فهرست نام سرزمين‌‌هاي فرمان‌‌بردار،‌‌ می‌‌نویسد که: « اگر این‌‌گونه می‌‌اندیشی که از دیگری نترسم، این مردم پارس را بپای. اگر مردم پارس پاییده شوند، از این پس شادی به وسیله‌‌ی اهورامزدا بر این خاندان فرو خواهید رسید»[6].

برخی از نویسندگان معاصر این عبارت را چنین فهم کرده‌‌اند که پایداری و اقتدار کل شاهنشاهی به اعضای قبیله‌‌ی پارس یا ساکنان سرزمین پارس وابسته است، و شاه باید به وضع اعضای این قبیله رسیدگی کند. کافی است به جمعیت قبیله‌‌ی پارس (در بیشترین حالت، ۲۰۰ هزار تن) بنگریم و آن را با جمعیت ایران‌‌زمین در آن روزگار (۱۲ تا ۱۵ میلیون نفر) و جمعیت کل شاهنشاهی (۲۵ میلیون نفر) مقایسه کنیم تا دریابیم که این تفسیر تا چه حد نادرست و بی‌‌ربط می‌‌نماید، آن هم در شرایطی که داریوش و جانشینانش به شکلی معنادار از آوردن نام پارسی در میان نام سایر سرزمين‌‌ها خودداری کرده‌‌اند.

محتمل‌‌ترین تعبیری که از کاربرد کلمه‌‌ي‌‌ پارسی در اين‌‌جا می‌‌توان دریافت، همان است که داریوش با آن کل شهروندان سرزمین‌‌هایی را در نظر دارد که چنین منظم فهرست شده‌‌اند. این که نظم و امنیت در کل به پاس‌‌داشت و مهربانی به پارسیان وابسته است، و این که فرو رسیدنِ شادی از سوی اهورامزدا به این کار وابسته است، نشانگر آن است که در اين‌‌جا با مفهومی محدود و کوچک سر و کار نداریم. داریوش در این کتیبه، هم در ابتدا و هم در انتهای کار، بر عام بودن مفهوم پارسی تأكيد کرده و مفهومی عمومی از آن را به دست داده است. این مفهوم اما،‌‌ مترادف با شهروند یا رعیتِ دولت هخامنشی نیست، بلکه شکلی خاص از شهروندی را در نظر دارد. گویا داریوش با اشاره‌‌ي‌‌ ابتدای نبشته و تصریحِ‌‌ پایانی‌‌اش، مدلی از شهروند شایسته و عضوِ جامعه‌‌ی وفادار به قانون و نظم هخامنشی را تصویر کرده و همان را با نام پارسی مشخص ساخته است.

تعبیری که از عبارت یادشده به دست دادم با مرور سایر کاربردهای کلمه‌‌ی پارسی در متن‌‌هاي پارسی باستان تأييد می‌‌شود. تردیدی نیست که نام پارس – مانند ماد – در سده‌‌هاي هشتم و نهم پ.م. برچسبی بوده که اتحادیه‌‌ای از قبایل آریایی را از بقیه متمایز می‌‌کرده است. از همین دوران نام پارسی در زبان‌‌هاي گوناگونِ‌‌ جهان باستان ظاهر می‌‌شود. «پا- آر- سو» در اکدی، «پار- شیپ» در ایلامی، و پِرسِس () در یونانی[7] تقريباً هم‌‌زمان با هم در اواخر قرن نهم پ.م. در منابع نوشتاری پدیدار می‌‌شوند و یک قرن بعد می‌‌بینیم که در اساطیر یونانی نیز پهلوانی به نام پرسئوس بر صحنه پدیدار می‌‌شود. تمام این ثبت‌‌ها، تنها به نامی قومی و نژادی و گاه جغرافیایی دلالت می‌‌کنند و از مفهومی که در کتیبه‌‌ي داریوش در تخت‌‌جمشيد دیدیم، نشانی در آن دیده نمی‌‌شود.

کاربرد کلمه‌‌ي‌‌ پارسی در کتیبه‌‌های هخامنشی دو دوره‌‌ی متمایز دارد. در کتیبه‌‌ی بیستون، کلمه‌‌ی پارس برای اشاره به سرزمین (معمولاً همراه با ماد)‌‌ و یا به عنوان لقبی که هویت نژادی و قومی سرداران را نشان می‌‌دهد، به کار گرفته شده است. در ابتدای این کتیبه‌‌ داریوش «شاه در پارس» دانسته شده (بندهای ۱-۳) و این نام به عنوان یکی از سرزمين‌‌هاي تابع وی قید شده است (بندهای ۱۲-۱۷). آشکار است که داریوش به پارس و ماد هم‌‌چون قلب جغرافیایی قلمرو خود می‌‌نگریسته، چون بارها به «پارس و ماد و سرزمين‌‌هاي دیگر» اشاره کرده است (بندهای ۴۳-۵۰). با وجود این، در جریان شورش‌‌های سال ۵۲۲ پ.م، پارس کانون ناآرامی است و به داریوش وفادار نمی‌‌ماند. گذشته از نام سرزمین، در این متن هفده بار از این کلمه به شکل مفرد مذکر فاعلی برای مشخص ساختنِ‌‌ قومیت سرداران داریوش مانند ویندرفرنه (وندافر) و وئومیسَه (هومیترا‌‌) استفاده شده است.

در این مورد کاربرد کلمه‌‌ي پارسی درست مانند ارمنی یا مادی یا ساگارتی است که در موارد دیگری به کار گرفته شده و به همین ترتیب، عضویت فردی در یک زمینه‌‌ی قبیله‌‌ای را نشان می‌‌دهد. در پایان این نبشته، فهرست شش پهلوانی آمده که همراه با داریوش شورش کردند و بردیا / گوماتا را به قتل رساندند. ایشان نیز همگی با لقب پارسی مشخص شده‌‌اند. اما گذشته از این کاربرد، اشاره‌‌ای وجود ندارد که این کلمه در آن هنگام به عنوان برچسبی عمومی یا ستایش‌‌‌‌شده برای افرادِ مهم به کار گرفته شده باشد.

داریوش وقتی در تخت‌‌جمشيد نبشته‌‌های خود را نگاشت و بار دیگر در آنها از کلمه‌‌ی پارسی استفاده کرد، كاملاً از کاربرد قدیمی‌‌ رایج در بیستون فاصله گرفت. از اين‌‌جا به بعد می‌‌بینیم که نام پارس در كتیبه‌‌های هخامنشی برای اشاره به كلّیت مردم ساكن در ایران‌‌زمین یا اشاره به کل این سرزمین به كار گرفته می‌‌شود.

بنابراین می‌‌توان حدس زد که داریوش در سال‌‌هاي آغازینِ‌‌ دهه‌‌ی ۵۱۰ پ.م. در استفاده از نام پارسی چرخشی زبانی را تجربه کرده و کاربرد نوین آن به عنوان نامی عام و فراقومی را ابداع کرده است. جالب است که از کمی پیش‌‌تر، داریوش از سرزمینی در میان شهربانی‌‌های قلمرويش نام برده که به این ترتیب در منابع هخامنشی اولیه دیده نمی‌‌شود. در واقع، نویسندگان زیادی به غیاب نام ایلام به عنوان یک شهربانی (ساتراپی) مستقل در دوران کوروش و کمبوجیه اشاره کرده‌‌اند.[8] بعید نیست که غیاب این نام بدان دلیل باشد که قلمرو باستانی شوش و انشان،‌‌ یعنی دولت باستانی ایلام، زیر فرمان کوروش با نام پارس بازسازی شده بود و این نام برای اشاره بدان به کار گرفته می‌‌شد. داریوش احتمالاً همان شاهی بوده که بار دیگر کاربرد نام ایلام را برای اشاره به این قلمرو باب کرده و به تدریج آن را جایگزین اسم پارس کرده است.

داریوش در نبشته‌‌ی Dpd، بعد از اشاره به اهورامزدا و این که آسمان و زمین و مردم و شادی را آفریده، می‌‌گوید که این سرزمین پارس که اهورامزدا به من ارزانی داشت، اسبان خوب و مردان خوب دارد.[9] کافی است این عبارت را با محتوای کتیبه‌‌ی دیگر داریوش مقایسه کنیم تا دریابیم که مقصود امری محلی و موضعی نبوده و اشاره به پارس، به سراسر قلمرو هخامنشی اشاره دارد. داریوش در نبشته‌‌ي‌‌ شوش (DSf) می‌‌گوید: «(اهورامزدا) این شهریاری را به من بخشید،‌‌ که بزرگ، دارای اسبان خوب، و دارای مردان خوب است»[10]. هم‌‌چنين در نقش‌‌رستم لقب پارسی را با افتخار برای خودش و پدرش به کار می‌‌گیرد، و برای آن که بر عام بودنش تأكيد کند،‌‌ در همان‌‌جا با اشاره به اورنگ شاهنشاه می‌‌گوید که اقوام نگهدارنده‌‌ نشانه‌‌ی آن هستند که نیزه‌‌ی مرد پارسی در دوردست‌‌ها رزم آورده است.[11] در کتیبه‌‌ی همین دیوارنگاره، که کنار نگه‌‌دارندگانِ اورنگ نوشته شده، نام تمامی سی قومیتِ برسازنده‌‌ي هخامنشی یاد شده[12] و بنابراین تردیدی باقی نمی‌‌ماند که «پارس» در نبشته‌‌های دوران پختگی سلطنت داریوش به سراسر قلمرو هخامنشی اشاره می‌‌کند و نام «پارسی» لقبی برای تمام شهروندان برگزیده و وفادار این دولت جهانی است، مستقل از آن که به کدام قومیت یا سرزمین منسوب باشند.

در برخی از فهرست‌‌ها، مانند كتیبه‌‌ی خود داریوش در بیستون، می‌‌بینیم كه پس از نام برده شدن فهرست سرزمين‌‌هاي تابع، شاهنشاه هخامنشی می‌‌گوید این مردم پارس هستند و از جانشین خویش می‌‌خواهد كه تا مردم پارس را بپاید. در برخی از موارد نام پارس اصولاً ‌‌در فهرست وجود ندارد و پس از آن كه فهرست یادشده ارائه می‌‌شود، شاهنشاه عبارتِ «خداوند مردم پارس را بپاید» یا «تو كه پس از من به قدرت می‌‌رسی، مردم پارس را بپای» را به كار می‌‌برد. چنان كه به زودی بیشتر در این مورد بحث خواهم كرد، به گمان من این نشانگر آن است كه در دوران داریوش هخامنشی و در همان ابتدای دوران پادشاهی وی، مفهوم پارس از موقعیت یك نام قبیله‌‌ای و جایگاه سرزمینی خارج شد و هم‌‌چون برچسبی برای مفهوم استعلایی و تا حدودی ایدئولوژیك به كار گرفته شد. نیولی در کتاب آرمان ایران تاکید کرده که نام ایران در عصر هخامنشی برای گستره‌‌ی سیاسی هخامنشیان کاربرد و رواجی نداشته است، و بر این مبنا وجود هویتی ملی متمایز و منظمِ ایرانی را در این دوران انکار کرده است. این در حالی است که با مرور عبارتهای یاد شده به روشنی معلوم می‌‌شود که شاهانشاهان خودانگاره‌‌ی دقیق و روشنی از دولتِ جهانیِ هخامنشی در ذهن داشته‌‌اند و برچسب مشخصی هم برایش به کار می‌‌گرفته‌‌اند. ایشان در این دوران هنوز کشور خود را ایران نمی‌‌نامیدند، بلکه آن را پارس می‌‌خواندند. نام ایران که از « سرزمینهای آریاییِ» اوستایی برگرفته شده و در ابتدا ماهیتی دینی داشته، بعدها و احتمالا در عصر اشکانی به این نام افزوده شده است.

در دوران داریوش واژه‌‌ي پارس نه تنها به عنوان نام رسمی دولت هخامنشی تثبیت گشت، که به عنوان برچسبی برای انسان كامل و اَبَرانسان نیز به كار گرفته شد. به زودی به کاربردهای لقب پارسی در این معنا بیشتر خواهم پرداخت. فعلا توجه به این نکته اهمیت دارد که کاربرد واژه‌‌ي پارسی به عنوان برچسبی عمومی در متن‌‌هاي متأخرتر، به معنایی از این واژه بر می‌‌گردد كه در فاصله سال‌‌هاي ۵۲۰ تا ۵۰۰ پیش از میلاد و با پشتیبانی داریوش هخامنشی ابداع شده و رواج یافته است.

 

 

  1. . کنت، ۱۳۸۴: ۴۷۱.
  2. . کنت، ۱۳۸۴: ۶۹۱ و ۶۹۲.
  3. . Benveniste, 1945: 51-53.
  4. . کنت، ‌۱۳۸۴: ۴۴۸.
  5. . کنت، ۱۳۸۴: ۶۱۲.
  6. . کنت، ۱۳۸۴: ۴۴۸.
  7. . کنت، ۱۳۸۴: ۶۳۷.
  8. . پاتس، ۱۳۸۵: ‌۴۸۷.
  9. . کنت، ۱۳۸۴: ۴۴۶.
  10. . کنت، ۱۳۸۴: ۴۶۶.
  11. . کنت، ۱۳۸۴: ۴۵۲.
  12. . لوکوک، ۱۳۸۸: ۲۶۹-۲۷۰.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: منطق پیکربندی قومی استانها و سیر تحول‌‌شان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب