گفتار چهارم: تیره‌‌های ایرانی در عصر هخامنشی  (۱)

گفتار چهارم: تیره‌‌های ایرانی در عصر هخامنشی

نخست: ایلامی‌‌ها

این سرزمین همان قلمرو دولت ایلام باستانی را در بر می‌‌گیرد که نشانه‌‌هایی از آن از ابتدای هزاره‌‌ی سوم پ.م. دیده می‌‌شود و منابع نوشتاری در موردش از قرن ۲۶ پ.م. در دست است. نام این سرزمین در تمام فهرست‌‌ها به جز وندیداد، وجود دارد و تنها هرودوت است که به نادرست اسم آن را به صورت شوش ثبت کرده که یکی از شهرهای مهم این قلمرو است و نه نام استان.

مردم ایلام در این هنگام آمیخته‌‌ای از ایلامی‌‌های باستانی بودند که با قبایل آریایی درآمیخته بودند. زبان‌‌شان ایلامی یا گویش‌‌های گوناگون پارسی باستان بود. شهرهای مهم ایلام عبارت بودند از: شوش، انشان (شیراز)، پاسارگاد، لیان (بوشهر)، ایذه، بهبهان، سیماشکی، و احتمالا گابا (اصفهان)، کرمان، و ایزاتَه (ایساتیس یا یزد). چنین مي‌‌نماید که تا اوایل دوران زمامداری داریوش دیوانسالاران هخامنشی این قلمرو را به پارس در شرق (با مرکزیت انشان) و ایلام در غرب (با محور شوش) تقسیم می‌‌کرده‌‌اند. اما از میانه‌‌ی دوران زمام‌‌داري داریوش به بعد، نام پارس از فهرست‌‌ سرزمين‌‌ها حذف شد و سراسر این قلمرو را ایلام نامیدند. با توجه به این که رشته‌‌کوه زاگرس نام خود را از قبیله‌‌ی ایرانی ساگارتی گرفته، می‌‌توان دست‌‌کم بخشی از جمعیت ساکن در بخش‌‌های غربی زاگرس را نیز به این قوم مربوط دانست. در قرن نهم و هشتم پ.م منطقه‌‌‌‌ای به نام زیکیرتی در قلمرو دولت مانا وجود داشته که شرقی‌‌ترین بخش از این دولت محسوب می‌‌شده است. در فاصله‌‌ی سالهای ۷۵۰ تا ۵۰۱ پ.م یک امیرنشین مستقل به همین نام در این منطقه شکل گرفت که تابع مادها و بعد هخامنشیان بود و قلمروش با شاهین‌‌دژ و تکاب امروز همپوشانی داشت.

tiles_iranian_soldiers.jpg

elamite.JPGنماینده‌‌ی ایلام در تخت‌‌جمشید و سربازان ایلامی در دیوار کاخ شوش(بالایی)

154.jpgنمایندگان ساگارتی در تخت‌‌جمشيد

دوم: مادها

این سرزمینی است که هسته‌‌ی مرکزی دولت باستانی ماد را برمی‌‌ساخت و خاستگاه چند دولت مهم در تاریخ جهان باستان بود که، به ترتیبِ ظهور، لولوبی، گوتی، میتانی، کاسی و مانا نامیده می‌‌شدند. این دولت‌‌ها از میانه‌‌ی هزاره‌‌ی سوم پ.م. در این منطقه وجود داشته‌‌اند و در قرن هفتم پ.م. جای خود را به دولت بسیار پهناور و مقتدرِ ماد دادند که در زمان خود بزرگ‌‌ترين دولت زمین محسوب می‌‌شد. مردمش آمیخته‌‌ای از بومیان قفقازی، گوتی و لولوبی بودند که از نظر فرهنگی و زبانی با ایلامیان نزدیک بودند. ایشان با قبایل آریایی نوآمده‌‌ای درآمیختند که دولت‌‌های کاسی و میتانی و سکا و ماد را پدید آوردند. نام ماد در تمام فهرست‌‌ها آمده و احتمالاً با رَغَه (ری) در سیاهه‌‌ی وندیداد برابر است. چون داریوش در بیستون ری را یکی از شهرهای ماد دانسته است. شهرهای مهم آن عبارت بودند از: همدان، ری، بیستون (کرمانشاه) و ماداکتو.

چنین می‌‌نماید که از اواسط دوران هخامنشی استان پهناور ماد به دو بخش تقسیم شده باشد. بخش جنوبی آن، که همدان و ری و بخش شمالی ایران مرکزی را در بر می‌‌گرفت، مادِ‌‌ بزرگ نامیده شد[1] و بخش شمالی آن (ماتینای) که با کوه‌‌های قفقاز همسایه بود به همراه بخشی از سرزمین آشور در شمال ميان‌‌رودان در هم ادغام شد و به قول هرودوت شهربانی هجدهم را تشکیل داد.[2] هرودوت نام برخی از اقوام ساکن در این سرزمين‌‌ها را هم آورده است. در ماد بزرگ پاریکانی‌‌ها و تیزخودها[3] می‌‌زیستند و قلمرو ماد کوچک در شمال آلارودی‌‌ها، ساسپرسی‌‌ها و گروهی از ارمنی‌‌ها و آشوری‌‌ها را در خود جای می‌‌داد. ادغام بخشی از ماد و آشور توسط منابع یونانی دیگر هم تأييد می‌‌شود. مثلاً کسنوفون، که در حدود سال 400 پ.م. هنگام بازگشت از جنگ نافرجام کوروش کوچک از این منطقه عبور کرده، هر وقت در کتاب آناباسیس به جایی در آشور اشاره می‌‌کند نام ماد را برای اسم استان به کار می‌‌گیرد.

155.jpgنماینده‌‌ی ماد (راست)، سربازان مادی و پارسی (میان) در تخت‌‌جمشید و مردی با لباس ماد از گنجینه‌‌ی وخش (چپ)

سوم: بابلی‌‌ها

babylonians.JPG

05_babylonians_2.JPGنمایندگان بابل در تخت‌‌جمشيد

بابل قلمرو جنوبی ميان‌‌رودان را در بر می‌‌گیرد و همان منطقه‌‌ای است که دولت‌‌شهرهای سومری از ابتدای هزاره‌‌ی سوم پ.م. در آن پدیدار شدند و از قرن هفدهم پ.م. با نام بابل مشهور شد. مردمش بیشتر از قبایل سامی کلدانی و آرامی تشکیل شده بودند، اما از همان قرن هفتم و هشتم پ.م. جمعیت افزاینده‌‌ای از قبایل آریایی‌‌ در آن مستقر شده بودند. شهرهای مهم این سرزمین عبارتند از: بابل، اور، اوپیس (بغداد)، کوناکسا، اوروک، سیپار و نیپور.

یکی از قلمروهای مربوط به بابل، منطقه‌‌ای بود که در منابع آرامی با نام اَبیرناری (اَبَرنهر) مورد اشاره واقع شده و به منطقه‌‌ی فنیقیه و لوانت اشاره می‌‌کند. چنین می‌‌نماید که این منطقه نیز بخشی از استان بابل بوده و شواهدی هست که دست‌‌کم در دورانی قبرس نیز در همین محدوده طبقه‌‌بندی می‌‌شده است.[4] از آن‌‌جا که فلسطین نیز در عصر هخامنشی در این استان ادغام شده بود، شهر اورشلیم نیز احتمالاً در این قلمرو قرار داشته است.

این باور که بابل سرزمینی ستم‌‌دیده بوده که زیر فشار مالیات سنگین هخامنشیان رو به انحطاط و تباهی می‌‌رفته و در هفتاد سال آخر دوران هخامنشی در سکوتی کامل فرو رفته بود، هنوز هم در نوشتار برخی از تاريخ‌‌نويسان غربی دیده می‌‌شود.[5] این برداشت به سادگی از این پیش‌‌فرضِ نادرست سرچشمه گرفته که سخنان هرودوت – مثلاً در مورد شورش بابل و ویرانی‌‌اش در عصر خشایارشا – سراسر راست است. این پیش‌‌فرض با خوانشی گزینشی و ناقص از متن تواریخ هرودوت به این فرضیه دامن زده است که مردم بابل در نیمه‌‌ی دوم دوران هخامنشی با فقر و تباهی فرهنگی دست به‌‌گریبان بوده‌‌اند. این پیش‌‌فرض نادرست وقتی با آن خوانش نادقیق و سرسری ترکیب شود، راه را بر توجه به سایر شواهد تاریخی می‌‌بندد و قالبی بر می‌‌سازد که تا به امروز بر بخش عمده‌‌ی مطالعات تاریخ هخامنشیان حاکم بوده است.

حقیقت آن است که کافی است این پیش‌‌فرض را رها کنیم و به مدارک باستان‌‌شناختی و نوشتارهای بازمانده از آن دوران بنگریم تا دریابیم باور یادشده كاملاً بی‌‌اساس است. این البته درست است که مدارک مربوط به عصر پسین هخامنشی در بابل کمتر از اسناد دوران کوروش و داریوش است، اما این به عارضه‌‌ای باستان‌‌شناختی و عمومی اشاره می‌‌کند و بدون دلایل استوار قابل تعمیم به خودِ تاریخ نیست. یعنی، از غیاب شواهد نمی‌‌توان چیزی را نتیجه گرفت، مگر آن که شواهدی دیگر حاضر باشند و استدلالی محکم در میان باشد. بماند که همان اندک اسناد بازمانده از بابلِ دوران هخامنشی پسین به هیچ عنوان نشانی از تباهی فرهنگی یا فقر اقتصادی ندارند.

apadana_n_stairs-babylonians.jpgنمایندگان بابل

بایگانی موراشو، که به همین دوره مربوط می‌‌شود، نشان می‌‌دهد که احتمالاً بزرگ‌‌ترين بانک‌‌ جهان در این روزگار در بابل مستقر بوده است و الواح اخترشناسانه خبر از تحول و تکامل شتابنده‌‌ی دانش ستاره‌‌شناسی در همین سال‌‌ها می‌‌دهد.[6] بروسوس بابلی در تاریخی که در عصر حاکمیت مقدونیان نوشته بر پویایی دینی چشمگیر در بابلِ عصر اردشیر دوم تأكيد کرده است،[7] هم‌‌چنان که اسناد معبد شهر اوروک نشان می‌‌دهند که در این دوران – احتمالاً زیر تأثير آیین زرتشت – ایزد آسمان، آنو، ناگهان اهمیت یافته و به بزرگ‌‌ترين خدای این شهر تبدیل شده است.[8]

بخش‌‌هایی از سال‌‌نامه‌‌های بابلی که به عصر شاهنشاهان پسین تعلق دارند نشان می‌‌دهند که اسناد و مدارک در این دوران نیز مانند سابق نوشته و ثبت می‌‌شده و شکوفایی اقتصادی و سیاسی را نشان می‌‌داده است. این را با مرور چهار بایگانی اقتصادی اصلی از شهرهای جنوب ميان‌‌رودان نیز می‌‌توان دریافت، چنان که بایگانی «خانواده‌‌ی دلاک» در شهر اور سابقه‌‌ي فعالیت اقتصادی هفت نسلِ پیاپی از خاندانی از طبقه‌‌ی متوسط را به دست می‌‌دهد و از پیوستگی و استمرار چشمگیر نهادهای اجتماعی و اقتصادی حکایت می‌‌کند.[9]

تنوع و تکثر فرهنگی در استان بابل را می‌‌توان از محتواهای غنی و گوناگون بازمانده در اسناد بابلی این عصر دریافت. در این میان از همه عجیب‌‌تر سندی بابلی است به نام «پیشگویی پادشاهی» که در سال‌‌هاي آخر دوران هخامنشی نوشته شده و در آن به نبرد اسکندر و داریوش سوم اشاره شده است. شگفتیِ اصلی در این سند آن است که روایتی یک‌‌سره متفاوت از تاریخ هخامنشیان را به دست می‌‌دهد. مثلاً اشاره‌‌هایی به یک شاهِ ستمگر ایلام در آن دیده می‌‌شود که معمولاً این اشاره را به کوروش مربوط دانسته‌‌اند. در مقابل، داریوش سوم در آن هم‌‌چون پهلوانی مقدس و نجات‌‌بخش معرفی شده که پس از نخستین شکست در برابر اسکندر، بازمی‌‌گردد و مردم بابل را از خطر مقدونیان رها می‌‌سازد.

آملی کورت معتقد است این سند، با توجه به اشاره‌‌ی نامنتظره‌‌اش به کوروشِ ستمگر، سنتی محلی و خاص از تاریخ‌‌نویسی بابلی را ثبت کرده که در آن کوروش منفور بوده و داریوش سوم مهم و محبوب شمرده می‌‌شده است.[10] اما این با تمام اسناد دیگرِ بازمانده از بابل در تضاد است. یک احتمال این است که منظور از شاه ایلام، شاهی به راستی ایلامی در دوران پیشاهخامنشی بوده باشد که برای مدتی در بابل زمام امور را در دست داشته است. با توجه به ابهام و بی‌‌دقتی تاریخی این متنِ دینی و تبلیغاتی، یک حدس دیگر آن است که شاه ایلامی/کوروشِ این متن را با کوروش کوچك، برادر اردشیر اول هخامنشی، برابر بگیریم، چون داستان زندگی او در ابتدای کار شباهتی چشمگیر به ماجرای اسکندر دارد. او هم از آناتولی و ایونیه سر برآورد و با سپاهی از مردم یونانی‌‌زبان به سوی بابل پیش تاخت و با پادشاه مشروع هخامنشی جنگید تا تاج ‌‌و تخت را به دست آورد. این دقيقاً همان کاری است که اسکندر هم کرد. از آناباسیسِ کسنوفون برمی‌‌آید که دستگاه تبلیغاتی کوروش کوچک او را با کوروش بزرگ مقایسه می‌‌کرده و صفت‌‌هایی مانند جوانمردی و دلیری و برخورداری از نیروهای الاهی را به وی منسوب می‌‌ساخته است. جالب است که در مورد اسکندر نیز چنین است و چه بسا که او خود را با کوروش کوچک هم همسان می‌‌دانسته است. به هر صورت، اگر کوروشِ این متن همان مدعی سرکش و جوانِ تاج‌‌وتخت هخامنشی باشد که در برابر دروازه‌‌های بابل از شاه هخامنشی شکست خورد، معمای اشاره‌‌های منفی به وی حل می‌‌شود.

چهارم: آشوری‌‌ها

نام این سرزمین در پارسی باستان اَثورا بوده و به ایلامی آشّورا و در اکدی آشور نامیده می‌‌شد.[11] یونانیان آن رامی‌‌نوشتند و آسوریا می‌‌خواندند. ديوان‌‌سالاران هخامنشی، از دوران اردشیر به بعد، نامش را به شکلِ آرامی آثور ثبت کرده‌‌اند و این همان است که بعدتر به آسورستانِ دوران ساسانی و سوریه‌‌ی کنونی تبدیل شد. نام این استان در تمام فهرست‌‌ها به جز وندیداد آمده است.

 این سرزمین ناحیه‌‌ی شمالی ميانرودان را تا نواحی ساحلی دریای مدیترانه در بر می‌‌گرفت و همان قلمرو دولت باستانی آشور بود که از قرن هفدهم پ.م. در این منطقه وجود داشت. پس از شکست و نابودی آشور در اواخر قرن هفتم پ.م. بخش غربی آن به بابل و بخش شرقی‌‌اش به ماد درپیوست. از دید پارپولا، در دولت هخامنشی بخش شرقی هم‌‌چنان قسمتی از استان ماد محسوب می‌‌شد،‌‌ و تنها بخش غربی بود که با نام استان آشور شناخته می‌‌شد.[12] با وجود این، بیشتر تاريخ‌‌نويسان کل دولت آشور باستان را همتای این استان دانسته‌‌اند. در این حالت این سرزمین بخش‌‌های بالایی دجله، میانه و بالای دره‌‌ی فرات، سوریه‌‌ی امروزین و بخشی از جنوب ترکیه را در بر می‌‌گرفته است.[13]

apadana_n_stairs-syrians.jpg

نمایندگان آشور

تا مدت‌‌ها منابع غربی در توصیف استان آشور آن را سرزمینی برهوت و خالی از سکنه می‌‌دانستند که بعد از نابودی نینوا و چیرگی مادها و بابلی‌‌ها بر آن، تا قرن‌‌ها، آباد نشد و ویرانه باقی ماند. آنچه به این تصور دامن می‌‌زد، انعکاس اغراق‌‌آمیز گزارش تورات از ویرانی نینوا و شکست خردکننده‌‌ی آشور از مادها بود، به همراه گزارش کسنوفون که در میانه‌‌ی عصر هخامنشی از این سرزمین گذر کرده بود و شهرهای آن را ویرانه توصیف می‌‌کرد. این در حالی است که تورات در شرح مصائب آشور بیشتر به مضمونی دینی و عبرت‌‌آموز تأكيد دارد و خود کسنوفون در جاهای دیگر کتابش بارها به آبادانی آشور و ثروت این منطقه اشاره کرده[14] و گفته که شهربان آن در کاخی زیبا در شهری بزرگ می‌‌زیسته‌‌ است. این کاخ و مقر شهربانی به گمان لایارد در شهر زاخو قرار داشته است.[15] در واقع، آنچه او را تحت تأثير قرار داده، ویرانی شهر نمرود بوده که در زمان هخامنشی نیز هم‌‌چنان ویرانه بود،‌‌ اما نباید وضعیتش را به کل این استان تعمیم داد.

Apadana_Hall_procession_of_gift.jpgنقش نمایندگان آشور در تخت‌‌جمشيد

تاريخ‌‌نويسان امروزین، مانند سیمو پارپولا و جان کورتیس، به درستی این پیش‌‌داشت را نقد کرده و نشان‌‌ داده‌‌اند که آشور یکی از استان‌‌های آباد و ثروتمند هخامنشی بوده است. در لوح حقوق بشر کوروش چنین آمده که نبونید بابلی بت‌‌های این شهر را دزدیده‌‌ توسط نبونید به امر کوروش به شهر آشور باز پس داده شد اشاره شده است. پس، در زمان او، این شهر هم‌‌چنان آباد بوده و مرکز دینی آشوریان محسوب می‌‌شده است و این با ارجاع به سخن تاريخ‌‌نويسان باستانی نیز تأييد می‌‌شود.[16]

در واقع، فرهنگ و هنر آشوری در دوران هخامنشی شکوفا شد. از یک سو، زبان و خط آرامی در گستره‌‌ای چشمگیر رواج یافت و به صورت زبان میانجی در کل شاهنشاهی درآمد و از سوی دیگر، هنر آشوری به صورت استخوان‌‌بندی هنر هخامنشی رسمیت یافت و بر نگاره‌‌های تخت‌‌جمشید جاودانه گشت. گذشته از این، مردان آشوری بخشی مهم از پیاده‌‌نظام ارتش شاهنشاهی را تشکیل می‌‌داده‌‌اند.[17] ایشان بیشتر به عنوان پیاده‌‌‌‌نظام سبک‌‌اسلحه مورد استفاده قرار می‌‌گرفتند، اما شواهدی هست که نشان می‌‌دهد هم‌‌چنان رسته‌‌هایی از آنها به عنوان سوارکار در صفوف پیشین سپاهیان خدمت می‌‌کرده‌‌اند. سربازان آشوری هم‌‌چنان به عنوان کسانی که در نبرد تن به تن توانا هستند شهرتی داشتند.[18]

مردم آشور از قبایل سامی تشکیل شده بودند و به ویژه زبان و فرهنگ آرامی در میان‌‌شان رواج زیادی داشت. از دوران حاکمیت میتانی‌‌ها بر این قلمرو، عنصری آریایی نیز در آن وارد شده بود که در زمان حاکمیت مادها تقویت شد. در مناطق شمالی این قلمرو قبایل قفقازی هوری هم‌‌چنان وجود داشتند. شهرهای مهم استان آشور عبارت بودند از: آشور، حران،‌‌ نصیبین، کالح،‌‌ تدمر، حمات، حلب، دمشق،‌‌ صور، صیدا و بوبلوس. گذشته از این شهرهای باستانی، متن آرامی بسیار جالبی که از دوران شهربانی ارشام در مصر به دست آمده، فهرستی از شهرهای مهم استان آشور را به دست می‌‌دهد که عبارتند از: لاهیرو در دره‌‌ی دیاله، آرزوهینا (تل شِمشِمال امروزین)، اربیل (به اکدی: اَربَع‌‌ایل، یعنی «چهار خدا»)، کرکوک، هَلسو و ماتالوباش (اوباشِه در آشوری)[19]. بر این پايه، استان آشور بخش مهمی از کردستان عراق را در بر می‌‌گرفته است.

پنجم: فنیقی‌‌ها

فنیقی‌‌ها مردمی سامی تبار بودند که از میانه‌‌ی هزاره‌‌ی دوم پ.م بر صحنه‌‌ی تاریخ پدیدار شدند. گرانیگاه جغرافیایی‌‌شان در دولتشهرهای ساحل شرقی دریای مدیترانه قرار داشت که از اوگاریت در شمال تا اشکلون در جنوب زنجیره‌‌ای از مراکز جمعیتی پر رونق و مرفه را پدید می‌‌آورد، که لبنان امروزین گرانیگاه سیاسی‌‌اش بود. فنیقی‌‌ها نخستین مردم دریانورد تاریخ بودند و همچون واسطه‌‌ای تجاری بین تمدن ایرانی و مصری عمل می‌‌کردند. به همین خاطر با آن که بخشی از حوزه‌‌ی تمدن ایرانی محسوب می‌‌شدند، نزدیکترین تماسها را با تمدن مصری داشتند و از دیرباز زیر نفوذ سیاسی و فرهنگی مصر نیز قرار داشتند. با این حال بخشی جدایی ناپذیر از تمدن ایرانی محسوب می‌‌شدند و به خاطر رونق شهرنشینی و محوریت تجارت در میان‌‌شان با تمدن مصری و فرهنگهای اروپایی دیرآیندتر تفاوت داشتند.

فنیقی‌‌ها در مقام دریانوردانی بازرگان سراسر دریای مدیترانه را زیر نفوذ خود داشتند و از حدود سال ۱۲۰۰ پ.م جنبش کوچ‌‌نشینی گسترده‌‌ای به راه انداختند که شهرهایی را در سراسر ساحل شمالی آفریقا و سواحل غربی مدیترانه تاسیس می‌‌کرد. پادشاهی نیرومند کارتاژ که بعدها رقیب و دشمن بزرگ رومیان شد، شاخه‌‌ای از این کوچ‌‌نشین‌‌ها بود، که شاخه‌‌های دیگرش تا اسپانیا و جنوب فرانسه نیز ادامه می‌‌یافت.

فنیقی‌‌ها نخستین خط الفبایی تاریخ را در حدود سال ۱۰۵۰ پ.م پدید آوردند و این دستاوردی بود که از درآمیختن فرهنگ ایرانی و مصری نتیجه شده بود. شهرهای مهم ایشان یعنی صور و صیدا و آرادوس و بیبلوس و کارتاژ (تونس امروزین) واحدهای اقتصادی و سیاسی مهمی در جهان قدیم محسوب می‌‌شد و در همسایگی‌‌شان شهرهایی كوچك‌‌تر مانند بیبلوس (جبیل امروزین)، تریپولیس (طرابلس) و بروتوس قرار داشتند.[20]

فنیقی‌‌ها مردمی با زبان و نژاد همسان با کنعانی‌‌ها بودند و خدایان کنعانی قدیمی را نیز می‌‌پرستیدند. نام فنیقی‌‌ها (در یونانی: فوینیکِس Φοίνικες و در لاتین: Punica) از نوعی پارچه‌‌ی ارغوانی‌‌رنگ گرفته شده که رنگیزه‌‌اش را از صدف مورکس می‌‌گرفتند و در جهان باستان گرانبهاترین و خوشرنگ‌‌ترین پارچه محسوب می‌‌شد و مرکز تولیدش بندرگاه صور بوده است. این گزارش یونانیان که شاهنشاهان هخامنشی جامه و شنل ارغوانی بر تن می‌‌کنند، با این صنعت نساجی ویژه پیوند داشته است. این مردم همچنین در فن ساخت کشتی نیز پیشگام و پیشرفته بوده‌‌اند و بخشی از این توانایی به فراوان بودن درختان سرو لبنانی در آن منطقه مربوط می‌‌شود که عنصری کلیدی در ساخت کشتی‌‌های قدیمی بوده است. این مهارت‌‌شان تا حدی زبانزد بوده که در زبان مصری باستان نامشان (فنخو) به معنای نجار و چوب‌‌بُر بوده است. پس از تاسیس کشور یکپارچه‌‌ی ایران و در عصر کمبوجیه نیروی دریایی ایران را فنیقی‌‌ها پدید آوردند و این همان نیرویی بود که در فتح مصر مورد استفاده قرار گرفت. فرهنگ یونانی در چهار رکن اصلی‌‌اش که عبارت است از الفبا، اساطیر، دریانوردی و تاسیس کوچ‌‌نشینی دنباله‌‌روی بی قید و شرط فنیقی‌‌ها بوده‌‌ است.

در عصر هخامنشی فنیقی‌‌ها یکی از اقوام نامدار قلمرو پارسی محسوب می‌‌شدند. یونانیان ایشان را بخشی از اقوام ایرانی می‌‌دانستند و مثلا هرودوت در ابتدای تواریخ‌‌اش وقتی می‌‌خواهد خاستگاه فنیقی‌‌ها را شرح دهد، از «پارسی‌‌هایی که تاریخ‌‌شان را خوب می‌‌دانسته‌‌اند» نقل قول می‌‌کند. خود فنیقی‌‌ها هم گذشته از وفاداری سیاسی چشمگیرشان به ایران زمین که هنگام حمله‌‌ی اسکندر و حمله‌‌های بعدی رومیان نمایان می‌‌شد، کاملا بخشی از موزائیک اقوام ایرانی محسوب می‌‌شدند و جالب آن که خدایان قدیمی خود را در عصر هخامنشی در قالب بتهایی با لباس پارسی بازنمایی می‌‌کرده‌‌اند. شواهد نشان می‌‌دهد که در دولت هخامنشی استانی مستقل به نام فنیقیه نداشته‌‌ایم و این منطقه و شهرهایی که یونانیان با صفت فنیقی می‌‌شناختند در استان آشور جای می‌‌گرفته‌‌اند.

syrians.JPGنمایندگان فنیقی در تخت‌‌جمشید

ششم:‌‌ عرب‌‌ها

قلمرويی با حد جنوبی نامشخص که از مرز میان بابل و مصر شروع می‌‌شده و تا نجد عربستان و حجاز ادامه می‌‌یافته است. مردم ساکن آن، قبایل کوچ‌‌گرد سامی‌‌نژاد بودند و تا پیش از این تاریخ نام‌‌شان به این شکل در تاریخ وجود نداشته است. در دوران هخامنشی نیز، نام آن به عنوان قلمرويی جغرافیایی، تنها، در نبشته‌‌های پارسی باستان دیده می‌‌شود و وندیداد و هرودوت به آن اشاره‌‌ای نکرده‌‌اند، هر چند در این دومی نام‌‌شان به عنوان قبیله‌‌ای آمده است. از این رو، باید تثبیت این اسم هم‌‌چون برچسبی جغرافیایی را ابداعِ‌‌ ديوان‌‌سالاران‌‌ هخامنشی دانست. این استان را در پارسی باستان اَرَبایه می‌‌نامیدند. ثبت ایلامی آن هَربایا و شکل اکدی‌‌اش اَرَبی بوده است. ديوان‌‌سالاران هخامنشی در متن‌‌هاي آرامی سلطنتی آن را هَل‌‌اَرَبایه خوانده‌‌اند. شمالی‌‌ترین و مهم‌‌ترین شهر آن باید پترا بوده باشد. شهر نوپای یتریبو (یثرب/ مدینه)‌‌ بی‌‌تردید در آن قرار داشته و بعید نیست که اورشلیم و فلسطین نیز بخشی از آن بوده باشند.

در مورد حد شمالی استان هخامنشی عربستان، به این اندازه می‌‌توان گفت که تنها نیمه‌‌ی غربی حاشیه‌‌ی جنوبی خلیج فارس را در بر می‌‌گرفته و نیمه‌‌ی غربی شمال شبه جزیره‌‌ی عربستان به استان مکه تعلق داشته است. از منطقه‌‌ی قصرالحمراء در منطقه‌‌ی تَیمَه بقایایی از دوران نوبابلی پیدا شده و متونی میخی در آن کشف شده که نشان می‌‌دهد این منطقه در دوران نبونید برای مدت کوتاهی تابع بابل بوده است. بقایای باستان‌‌شناختی دیگرِ بازمانده در این منطقه به حضور دیرپا و مستمر ایرانیان در عصر هخامنشی دلالت می‌‌کند. کتیبه‌‌ای به خط آرامی سلطنتی از این منطقه به دست آمده و نظام آبرسانی گسترده و بزرگی شهری که در این منطقه وجود داشته نشانه‌‌ی آباد بودن و جمعیت زیادش در دوران زمام‌‌داري هخامنشیان بوده است.[21] هم‌‌چنين در وادی‌‌القری و العلا (دِدان باستانی) مراکز جمعیتی مهمی وجود داشته که در دوران هخامنشی فعال بوده و هنوز درست کاوش نشده است.[22]

در تل‌‌ خلیفه، در شمال خلیج عقبه، یک مرکز مهم بازرگانی وجود داشته که عود و کندر صادر می‌‌کرده و از قرن هفتم و هشتم پ.م. فعال بوده است. این مرکز در دوران هخامنشی نیز شکوفا و پر رونق بوده و نبشته‌‌های آرامی و فنیقی کشف‌‌شده در آن نشان می‌‌دهد که در این عصر ارتباط تجاری گسترده‌‌ای با مناطق دوردست داشته است.[23] این مرکز جمعیتی در میانه‌‌ی قرن چهارم پ.م. پس از ورود مقدونیان به میدان و فروپاشی هخامنشی به تدریج رو به زوال رفت، هر چند انحطاط بازرگانی این منطقه از حدود ۳۸۶ پ.م، که شورشی در دلتای مصر برخاست، آغاز شده بود.[24]

arab.JPGنمایند‌‌ه‌‌ی عربستان در تخت‌‌جمشید

در مورد حد جنوبی استان عربستان داده‌‌هایی جسته و گریخته در دست داریم. می‌‌دانیم که در کویت و بحرین امروزین مهاجرنشین‌‌های هخامنشی وجود داشته‌‌اند.[25] باستان‌‌شناسان در جزیره‌‌ی فیلکه (در کویت)، تل خزعه، ظهران، عُقیر، بحرین و عمان آثاری از دژها و تابوت‌‌ها و ظروف و تندیس‌‌های هخامنشی یافته‌‌اند و باب شدن ساخت کاریز و استفاده از آهن در این منطقه زیر تأثير پارسیان آغاز شده است، هر چند شمار و حجم این بقایا اندک است و سبک محلی خاص این منطقه بر آن غلبه دارد.[26]

هفتم: مصری‌‌ها

یکی از کهن‌‌ترین دولت‌‌های روی زمین و واپسین سرزمینی است که توسط هخامنشیان فتح شد و پیش‌‌تر از آن نیز ساختار سیاسی استواری داشت. این سرزمین از ابتدای هزاره‌‌ی سوم پ.م. دولت متمرکز و نیرومندی را در خود پرورد. مردمش آمیخته‌‌ای از سیاه‌‌پوستان جنوبی بودند که با قبایل نیل- صحرایی درآمیختند و نوعی ویژه از نژادِ آفریقایی را پدید آوردند. بخش شمالی آن، یعنی دلتای نیل، از دیرباز محل آمیختن نژادهای گوناگون بوده است چنان که بربرهای لیبی و قفقازی‌‌های مقیم پیرامون مدیترانه در چند موج به این منطقه کوچیدند و از زمان هجوم هیکسوس‌‌ها جمعیت کوچکی از مهاجران سامی نیز در آن‌‌جا زندگی می‌‌کردند.

این سرزمین را به پارسی باستان «مودرایه» می‌‌خواندند و این اسم همان است که به «مصر» تبدیل شده است، هر چند برخی از منابع کلمه‌‌ی عربی مصر (یعنی شهر کوچک) را خاستگاه آن می‌‌دانند. در حالی که این کلمه ریشه‌‌ي مشخصی ندارد و به احتمال زیاد در عربی دخیل است و احتمالاً از همین مودرایه و شکلِ سریانی‌‌شده‌‌ي آن – موسرا/ میسرا – وام‌‌گيري شده است.

قلمرو مصر در زمان هخامنشیان به سوی جنوب و غرب گسترش یافت و اتیوپی و بخش‌‌هایی از سودان را به همراه لیبی در بر گرفت. نام این استان در تمام فهرست‌‌ها به جز وندیداد آمده است. شهرهای مهم آن عبارتند از: ممفیس، بوباسْت، سائیس، هلیوپولیس،‌‌ هرموپلیس، تِب و الفانتین. مردم مصر از نظر زبانی و نژادی با سامی‌‌های مقیم شبه جزیره‌‌ی عربستان نزدیکی داشته‌‌اند و زبان مصری باستان خویشاوند زبانهای سامی مثل عربی و اکدی و کنعانی محسوب می‌‌شود.

هشتم:‌‌ ایونی‌‌ها

ایونی‌‌ها که امروز در شکل دگرگون شده‌‌ی همین واژه یونانی خوانده می‌‌شوند، در تخت جمشید زیرشاخه‌‌های گوناگون دارند و بر اساس قلمرو جغرافیایی‌‌شان به ایونی‌‌های این‌‌سوی دریا، آن‌‌سوی دریا و سپر بر سر تقسیم می‌‌شوند. اسم ایونیه نیز تا پیش از نبشته‌‌های هخامنشی به عنوان برچسبی جغرافیایی رواج نداشته است. هرودوت نوشته که تا زمان او، تنها، یونانی‌‌های ساکن در آسیا، یعنی آناتولی و شمال بالکان که از دیرباز شهروند دولت هخامنشی بودند، این نام را پذیرفته‌‌اند و مردم آتن، که با اقتدار پارسیان میانه‌‌ای نداشتند، از این‌‌که به این نام شناخته شوند شرم داشتند، هر چند در این مورد آگاه بودند که بخشی از خانواده‌‌ی قبایل ایونی محسوب می‌‌شوند.[27]

بنابراین خودِ مردم یونانی‌‌زبان هم به دلالت سیاسی این کلمه واقف بوده‌‌اند و می‌‌دانسته‌‌اند که ایرانیان این نام را بر ایشان نهاده‌‌اند. از مرور منابع یونانی باستان روشن می‌‌شود که ساکنان ‌‌شهرهای خارج از قلمرو اقتدار هخامنشیان ترجیح می‌‌داده‌‌اند خود را با نام قبیله یا ‌‌شهرشان بشناسند. به این ترتیب با رده‌‌بندی ایرانیان، که گروهی بزرگ به نام ایونی/ یونانی را تعریف کرده بودند، مخالفت می‌‌ورزیدند.

در منابع پارسی باستان نیز در مورد این نام آشفتگی وجود دارد و معلوم است که ديوان‌‌سالاران هخامنشی در رده‌‌بندی بخش‌‌های گوناگون آن و نام نهادن بر آن مرتب تجدید نظر می‌‌کرده‌‌اند. احتمالاً قلمرو کلی این منطقه سرزمين‌‌هاي دو سوی دریای مرمره را در بر می‌‌گرفته است. بنابراین، گستره‌‌ي آن بخش غربی ترکیه‌‌ی امروزین و یونان و مقدونیه و جنوب بالکان را شامل می‌‌شده است. چنین می‌‌نماید که حاکمان پارسی سرزمين‌‌هاي تازه کشف‌‌‌‌شده‌‌ای از این دست را بر مبنای زبانِ ساکنان‌‌شان نام‌‌گذاری می‌‌کرده‌‌اند. با توجه به آن که از ابتدای هزاره‌‌ی نخست پ.م. مجموعه‌‌ای از قبایل یونانی‌‌زبان در این منطقه می‌‌زیستند،‌‌ حد و مرز یادشده را می‌‌توان محتمل‌‌ترین حدس دانست. مردم این منطقه از مردمی آریایی و یونانی‌‌زبان تشکیل شده بود که در قرن دوازدهم تا دهم پ.م. به این ناحیه کوچیدند. مردم بومی که زبان و نژادی قفقازی داشته‌‌اند، تنها، در بخش‌‌های شمالی باقی ماندند و در جنوب به تدریج در مهاجران حل شدند.

نام ایونیه در تمام فهرست‌‌ها جز وندیداد دیده می‌‌شود، اما در هر کتیبه به زیرواحدهای متفاوتی تقسیم شده است. داریوش در بیستون آن را با دو نامِ ایونیه و «کنارِ دریا» (تیایی درَیهیا) می‌‌نامد،‌‌ اما در تخت‌‌جمشید آن را به «ایونی خشکی» و «کنار دریا» و «آن‌‌سوی دریا» تقسیم می‌‌کند و گویا این نام‌‌گذاری مجدد به خاطر تسخیر سرزمين‌‌هاي جدید بالکانی در جریان حمله به سکاهای دانوب ضرورت یافته باشد. نام سرزمین «کنار دریا» در فهرست تخت‌‌جمشید دیده نمی‌‌شود و پهنه‌‌ي آن در استانهای دیگر ادغام شده است.

در نقش‌‌رستم بار دیگر نام ایونیه آمده،‌‌ و گروه دیگری به نام ایونی کلاه بر سر بدان افزوده شده‌‌اند. عبارت پارسی باستان برای این یونانیان «یئونا تَکَبَرا پوتایا» است،[28] که با ارجاع به ترجمه‌‌ی اکدی‌‌اش معلوم می‌‌شود که یعنی «یونانیانِ سپر بر سر». منظور از این سپر قاعدتاً کلاه لبه‌‌گردِ پهنی است که در یونانی پتاسوس نامیده می‌‌شده و معمولاً در نقاشی‌‌ها بر سر هرمس دیده می‌‌شود. این کلاه را، به ویژه مردم مقدونیه، بر سر می‌‌گذاشتند. چنان که اسکندرِ نخست، شاه مقدونیه، در سال ۴۷۸ پ.م. که تابع هخامنشیان بود شاید به پیروی از ديوان‌‌سالاري پارس‌‌ها روی سکه‌‌هایش خود را با این کلاه بر سر بازنمود.

خشایارشا ایشان را به ایونی این‌‌سوی دریا و آن‌‌سوی دریا تقسیم کرده و قاعدتاً منظورش دریای اژه است و به فتوحات خود در شبه‌‌جزیره‌‌ی یونان اشاره می‌‌کند. اردشیر يكم بار دیگر به همان عبارتِ ایونی و ایونی سپر بر سر بازمی‌‌گردد. احتمالاً این شکلِ‌‌ اخیر وضعیتی بوده که در نهایت در ديوان‌‌سالاري هخامنشی پذیرفته شده است. بر این مبنا بالکان امروز، یعنی سرزمين‌‌هاي آن‌‌سوی هلسپونت و قلمرو غرب دریای مرمره، ایونیه نامیده می‌‌شده و مقدونیه در آن‌‌سوی دریای اژه از آن تکفیک شده و ساکنانش با نام سپر بر سر برچسب خورده‌‌اند. این نام‌‌ها در وندیداد دیده نمی‌‌شوند و هرودوت نیز آنها را به صورت ساتراپی هلسپونت و استان ایونیا مورد اشاره قرار داده که باید به همین تمایز مربوط شود. شهرهای مهم این قلمرو عبارت بودند از: بیزانتیون (قسطنتنیه)،‌‌ آرگوس، تبس،‌‌ کورینت و پلا (پایتخت مقدونیه) در ایونیه‌‌ی آن‌‌سوی دریا؛ میلتوس و افسوس در ایونیه‌‌ی این‌‌سوی دریا؛ و ساموس، رودس و موتیلنه در منطقه‌‌ی اژه. با توجه به سرکشی آتن و دو بار فتح شدنش در دوران خشایارشا این شهر را نیز باید در همین قلمرو گنجاند.

K11.7Hermes.jpgهرمسِ پتاسوس بر سر

persopolis-ionian11-286x300.jpg

apadana_n_stairs-greeks.jpgچهره‌‌ی ایونی در تخت‌‌جمشید (بالا و زیر) 

نهم: لودیایی‌‌ها

جایی که یونانیان با نام شهر مرکزی‌‌اش سارد می‌‌نامیدند، همان دولت باستانی لودیه را در بر می‌‌گرفت و از نظر جغرافیایی تقريباً با بخش آسیایی ترکیه‌‌ی امروزین همسان بود. نخستین دولتی که در این ناحیه پدید آمد، پادشاهی هیتی بود که در قرن هجدهم پ.م. توسط مهاجرانی آریایی تأسيس شده بود. این دولت در قرن دوازدهم پ.م. فرو پاشید و به امیرنشین‌‌هایی کوچک تجزیه شد. در قرن هشتم و نهم پ.م. دولتی در این منطقه پدید آمد که پایتختش شهر سارد بود و لودیه خوانده می‌‌شد. مرز باستانی آن با ماد رود هالیس (قزل‌‌ایرماق) بود و مردمی را در خود جای می‌‌داد که ترکیبی از قفقازی‌‌های هوری در شمال،‌‌ سامی‌‌های آرامی در جنوب، و آریایی‌‌های سکا و یونانی در غرب بودند.

نام سارد در تمام فهرست‌‌های باستانی، جز وندیداد، ذکر شده است. شهرهای مهم آن عبارت بودند از: سارد یا اسپرده، داسکولیون، ‌‌سینوپ، سیزیکوس، مرقَس (مرعش)، سمعل و آنکورا (آنکارا). هرودوت، که چارچوب‌‌های جغرافیایی را درک نمی‌‌کرده و بر مبنای جمعیت‌‌ها و قبایل به نقشه‌‌ی پیرامونش می‌‌نگریسته،‌‌ از بخش‌‌هایی، هم‌‌چون شهربانی‌‌های مستقل، نام برده که بخش عمده‌‌شان نواحی این استان بوده‌‌اند. در میان‌‌شان مهم‌‌تر از همه عبارتند از: پافلاگونیه، بیتینیه، فریگیه، پامفولیه و کیلیکیه.

Persepolis-relief-ii.jpg برخی از تاريخ‌‌نويسان غربی مانند توین‌‌بی، با توجه به غیاب نام‌‌های یادشده در منابع پارسی باستان، به جای این که چارچوب جغرافیایی تواریخ هرودوت و نبشته‌‌های پارسی باستان را با هم مقایسه کنند به این نتیجه‌‌ی دور از ذهن رسیده‌‌اند که ذکر نشدنِ نامِ این بخش‌‌ها به معنای مستقل بودن‌‌شان بوده است. مثلاً توین‌‌بی می‌‌نویسد که کیلیکیه به خاطر نیامدنِ نامش در کتیبه‌‌ي‌‌ بیستون تا ۴۰۰ پ.م. پادشاهانی مستقل داشته است. اگر این منطق به راستی رعایت شود، باید به این نتیجه بینجامد که نام تمام مناطق محلی و اسم قبایلی که در تواریخ هرودوت آمده و در نبشته‌‌های پارسی غایب است،‌‌ به مناطقی مستقل و فتح‌‌ناشده اشاره می‌‌کند؛ فرضی که با توجه به سخنِ خودِ هرودوت که آنها را بخش‌‌هایی خراج‌‌گزار از ایران می‌‌داند، به سادگی باطل می‌‌شود. حقیقت آن است که اصولاً چارچوب درک مفهوم جغرافیا در تواریخ و نبشته‌‌های پارسی تفاوت دارد و بدیهی است که در میان هفت فهرست رسمی و دولتی که در طی دو قرن نگاشته شده و تاریخی که توسط یک نفر در شهری حاشیه‌‌ای و با خطاهای آشکار ثبت شده، باید منبع اولی را مبنا گرفت.

apadana_n_stairs-lydians.jpg

persepolis_relieft.jpg

armenian_subjects_persepolis.jpgنمایندگان لودیایی‌‌ها در تخت جمشید

به همین ترتیب، ترتیب و عنوان شهربانی‌‌هایی که توین‌‌بی در کتاب ارزشمندش به دست داده[29] كاملاً نادرست است. چرا که مثلاً منطقه‌‌ی کوچک داسکولیون را، که در دل استان کاپادوکیه قرار دارد، تا مرتبه‌‌ی یک شهربانی و استانی مستقل برکشیده است. در حالی که در منابع پارسی باستان کوچک‌‌ترین شاهدی در تأييد این کار وجود ندارد و تنها منبع او برای این نتیجه‌‌گیری، هرودوتی است که به دلیل نزدیکی شهر زادگاهش (هالیکارناسوس)‌‌ با دسکولیون و فریگیه و کیلیکیه، هر یک از آنها را هم‌‌چون استانی مستقل در نظر گرفته است، ‌‌احتمالاً بی‌‌آن‌‌که از مفهوم دقیقِ‌‌ اداری شهربانی و استان نزد هخامنشیان آگاه باشد.

06_lydians_36.JPGنمایندگان لودیه در تخت‌‌جمشید

دهم: ارمنی‌‌ها

سرزمین قفقاز ناحیه‌‌ی کوهستانی میان دریای سیاه و دریای مازندران است که کشورهای ارمنستان، گرجستان و آران (جمهوری آذربایجان) امروزین را در بر می‌‌گیرد. در سده‌‌های نهم و هشتم پ.م. دولت مقتدر اورارتو در این منطقه قرار داشت که رقیب اصلی آشور در شمال محسوب می‌‌شد. بعد از فروپاشی آشور این ناحیه به ماد پیوست و در دوران هخامنشیان هم‌‌چون سرزمینی مستقل اعتبار یافت و برای نخستین بار با نام ارمنستان برچسب خورد. نام این استان در پارسی باستان اَرمینیه یا ارمینَه بوده است. اسم اکدی آن، هم‌‌چنان با ارجاع به اورارتو، اوراشتو بوده است. اما در ایلامی آن را با نام پارسی‌‌اش هَرمینوا می‌‌خواندند.[30]

ارمنستان در این هنگام از مردمی قفقازی (اورارتوها و ماناها) تشکیل یافته بود که با وزنه‌‌ی جمعیتی بزرگی از آریایی‌‌های ماد و سکا تقویت شده بودند و اقلیتی از سامی‌‌های آشوری و آرامی را نیز در خود جای می‌‌دادند. اسم شهرهای ارمنی که در بیستون آمده، ‌‌بیشتر، به جاهایی ناشناخته اشاره می‌‌کند که در جریان جنگ‌‌های سال ۵۲۲ پ.م. صحنه‌‌ی رخدادهای مهم بوده‌‌اند. با وجود این، می‌‌توان فرض کرد شهرهای باستانی مهم این قلمرو، مانند موساسیر، هم‌‌چنان در این دوران نیز برپا و مهم بوده‌‌اند. به ویژه که در پایان دوران هخامنشی همین منطقه به کمک ماد استوارترین مقاومت را در برابر مقدونیان از خود نشان می‌‌دهد و به تعبیری هرگز توسط مهاجمان غربی گشوده نشد. نام ارمنستان در تمام فهرست‌‌ها، جز وندیداد، آمده است.

tribpar.jpg

یازهم: کاپادوکی‌‌ها

منطقه‌‌ی کاپادوکیه بخشی کوهستانی از آناتولی را در بر می‌‌گیرد که در فاصله‌‌ی میان ارمنستان و سارد قرار گرفته است. نامش در پارسی باستان کَت‌‌پَتوکَه بوده و چنان که از اشاره‌‌های جسته و گریخته‌‌ی تاريخ‌‌نويسان یونانی برمی‌‌آید از نام یک قبیله‌‌ی پرجمعیت ایرانی‌‌زبان گرفته شده است. آن را در ایلامی به صورت قاتبادوقا و در اکدی کا‌‌پاتوکا می‌‌نامیدند.[31] نام این سرزمین در نبشته‌‌های پارسی باستان آمده ولی نشانی از آن در تواریخ و وندیداد دیده نمی‌‌شود. از این رو، انگار که این استان هم از مناطقی باشد که توسط ديوان‌‌سالاران هخامنشی آفریده شده است. شهرهای مهم این ناحیه عبارت بودند از: میلت، مازاگا، توآنا، تارسوس و کرکمیش.

apadana_n_stairs-cappadocians.jpg

نمایندگان کاپادوکیه در تخت‌‌جمشید

دوازدهم: پارتی‌‌ها

سرزمین پارت در گوشه‌‌ی جنوب شرقی دریای مازندران، در گرگان و غرب ترکمستان امروزین قرار داشت. از اشاره‌‌ی داریوش برمی‌‌آید که پدرش- احتمالاً از دوران کوروش – شهربان این منطقه بوده باشد. جمعیت این منطقه كاملاً از قبایل آریایی تشکیل شده بود و یکی از مناطق مهم آن وهیرکانَه یا همان گرگان امروزین بود. این نام در تمام فهرست‌‌های باستانی آمده است. تنها نامش در وندیداد دیده نمی‌‌شود و احتمالاً در آن‌‌جا به جای این اسم دو نام اوستایی ختنا و مرگیانا (مرو) برای اشاره بدان مورد استفاده قرار گرفته است.

1271171.jpgنمایندگان پارت در تخت‌‌جمشید

سیزدهم: زَرَنگی‌‌ها

نام سرزمین سیستان امروزین در پارسی باستان زرَنگَه بوده و در اوستایی درَنجانَه ‌‌نامیده می‌‌شده و همان است که با صفتِ هئتومَنت مشخص شده است. نامش از دو بخشِ زر (دریا) و هنگ (زمین) تشکیل یافته و احتمالاً منطقه‌‌ی موسوم به گودزره در جنوب دریاچه‌‌ی هامون مرکز جغرافیایی‌‌اش بوده است. نیولی حدس زده که این‌‌جا همان توریَه (توران) در اوستا باشد. این سرزمین گرداگرد دریاچه‌‌ی هامون،[32] در محل کنونی استان سیستان، قرار داشته و شهر مهمش زرنگ (بُست) بوده است. ساکنانش از دیرباز آریایی بودند و نیولی حدس می‌‌زند که زرتشت در اصل بومی این منطقه بوده باشد.[33] در این حالت، ادبیات اوستایی به توصیف این بخش از ایران‍‌‌زمین اختصاص یافته‌‌اند. نام زرنگ در تمام فهرست‌‌های باستانی آمده است.

چهاردهم:‌‌ هراتی‌‌ها

سرزمین افغانستان امروزین در پارسی باستان هَرَیوَه خوانده می‌‌شد و در ایلامی به شکل هَرّیما و در اکدی به صورت آریمو ثبت شده است. در متن‌‌هاي یونانی آن را آرِئیا (Ἀρ(ε)ία) می‌‌خواندند که به همین شکل به لاتین (Aria) وارد شده است.

arian.JPGچهره‌‌ی هراتی در تخت‌‌جمشید

ریشه‌‌ی این نام، بر خلاف باور عامیانه‌‌ی رایج، ربطی به آریایی‌‌ها ندارد و از «هَر/ سَر» در زبان‌‌هاي هند و ایرانی مشتق شده که «جریان یافتن» و «جاری شدن» معنی می‌‌دهد. در زبان سانسکریت واژه‌‌ی سَرَیو (sarayu) به معنی «هوا، باد، نام رودی» و فعل سَرَتی (sarati) به معنی جاری شدن از این ریشه گرفته شده است.[34] نام رود هری‌‌رود نیز از این بن گرفته شده و هریوه در واقع حوزه‌‌ی آبگیر آن را در بر می‌‌گیرد و نامش را از همین رود گرفته است.[35] جایگاه این سرزمین با استان هرات در افغانستان امروزین یکی بوده و نامش بر آن باقی مانده است. نام باستانی این منطقه، آریانا، نیز از همین واژه مشتق شده است. ساکنانش مردمی آریایی بوده‌‌اند و در نگاره‌‌های تخت‌‌جمشید هم‌‌چون سکاها چکمه‌‌های بلند و شلوار و پیراهن بر تن کرده‌‌اند و دستارهایی بر سر دارند.

مهم‌‌ترین شهر این ناحیه همان هرات بوده‌‌ است. نام این سرزمین در تمام اسناد هخامنشی آمده،‌‌ ولی پیش از آن سابقه‌‌ای از آن در دست نیست. احتمالاً مقصود هرودوت از اشاره به سرزمین کاسپیان، این منطقه بوده است. در وندیداد این ناحیه به سه بخشِ‌‌آریا، نیسایا و اوروَرا تقسیم شده است. نویسندگان باستانی به باروری خاک و شکوفایی کشاورزی در این قلمرو تأكيد کرده‌‌اند. استرابو، که مفصل‌‌ترین شرح را در این میان به دست داده،[36] در ضمن گفته که هرات مرکز صدور شراب بوده است. هرات با رشته‌‌کوه‌‌هایي از سرزمين‌‌هاي همسایه جدا می‌‌شده است. در شرق پارپامیسادا، ‌‌در غرب پارت، در جنوب زرنگ و کرمان، و در شمال گرگان و مرو همسایه‌‌ي‌‌ این استان بوده‌‌اند.[37] هم‌‌چنين پومپئیوس مِلا[38] نوشته که هرات دروازه‌‌ی ورود به هند محسوب می‌‌شده است.[39]

07_arians.jpgنمایندگان هرات در تخت‌‌جمشید

مهم‌‌ترین شهر هرات و پایتخت این استان را آریان[40] در ابتدای قرن دوم میلادی آرتاکوانا (Ἀρτακόανα) نامیده[41] و بطلمیوس با نام آرتیکوانا (Ἀρτικαύδνα) بدان اشاره کرده است و این همان شهر هرات امروزین است. طبق باور اساطیری تاريخ‌‌نويسان و جغرافی‌‌دانان یونانی و رومی، تمام شهرهای مهم شرقی توسط اسکندر تأسيس شده‌‌اند، چنان که خودِ آریان هم، بعد از یاد کردن از این پایتخت باستانی، گفته که خودِ شهر هرات را اسکندر بنا نهاد: «Ἀλεξάνδρεια ἡ ἐν Ἀρίοις»[42]. داستانی که اگر پایتختی قبلاً در همین مکان وجود داشته باشد، معقول نیست. تنها برای آن که گستردگی شهرنشینی در این منطقه نشان داده شود، فهرستی از شهرهای این استان را به روایت آریان[43] و بطلمیوس[44] نقل می‌‌کنم: دیستا، ناباریس، تاووا، آوگارا، بیتاکسا، سارماگانا، سیفارِه، راگاورا، زاموخانا، آمبروداکس، بوگادیا، وَرپْنا، گودانا،‌‌ فوراگا، خاتریساخه، خاورینا، اورتیانا، تاوپانا، آستاندا،‌‌ و البته یکی دو جین اسکندریه که معلوم نیست در یکی دو ماهِ عبور سپاه اسکندر از منطقه چطور با چنین سرعتی ساخته شده‌‌اند.

 

 

  1. . هرودوت، کتاب سوم، بند ۹۴ و کتاب پنجم، بندهای ۴۹ و ۵۲.
  2. . هرودوت، کتاب سوم، بند ۹۲.
  3. . هرودوت در کتاب سوم بند ۹۲ نام اورتوکوریبانتیان‌ها را به کار گرفته است که یعنی دارای کلاهخود نوک‌تیز. این دقیقاً با نام پارسی باستانِ تیگرَه‌خَئودَه (تیزخود) برابر است که لقبی برای یکی از شاخه‌های قبایل سکا بوده است، اما قلمرو اصلی آنها در شرق و میان رودهای آمودریا و سیردریا بوده است. از این رو اشاره‌ی هرودوت یا اشتباه است و یا به پراکندگی چشمگیر این قبیله در شمال دریای مازندران دلالت دارد.
  4. . پوتی، ۱۳۸۸، ج. ۶: ۲۴۵-۲۷۱.
  5. . هرینگ، ۱۳۸۸، ج. ۱: ۲۳۱-۲۳۹.
  6. . برای شرحی کامل در این مورد بنگرید به: اسطوره‌شناسی آسمان شبانه، ۱۳۹۱.
  7. . Berossos, FGrH 680, f11.
  8. . کورت، ۱۳۸۸، ج. ۱: ۲۴۷.
  9. . وان‌دریل، ۱۳۸۸، ج. ۱: ۲۷۷-۲۸۸.
  10. . کورت، ۱۳۸۸، ج. ۱: ۲۵۲-۲۵۳.
  11. . کنت، ۱۳۸۴: ۵۳۳.
  12. . Parpola, 2004: 18.
  13. . Curtis, 2003: 3-4.
  14. . کسنوفون، آناباسیس:‌ ۲۳۱-۲۴۹..
  15. . Layard, 1853: 61, 686.
  16. . Arrian, Anabasis, III.7.3.
  17. . Farrokh, 2007: 176.
  18. . Farrokh, 2007: 76.
  19. . Curtis, 2003: 3.
  20. . اِلا، ۱۳۸۸: ج. ۴: ۳۳۱-۳۴۲.
  21. . Bawden, 1981: 149-153.
  22. . گراف، ۱۳۸۸، ج. ۴: ۲۰۶.
  23. . Glueck, 1971: 225-242.
  24. . Pratico, 1985: 1-32.
  25. . Salles, 1985: 570-593.
  26. . سال، ۱۳۸۸، ج. ۴: ۱۸۲-۱۸۹.
  27. . هرودوت، کتاب نخست، بند ۱۴۳.
  28. . کنت، ۱۳۸۴: ۴۵۰.
  29. . توین‌بی، ۱۳۶۶.
  30. . کنت، ۱۳۸۴: ۵۵۱.
  31. . کنت، ۱۳۸۴: ۵۷۴.
  32. . Schmitt, 1995.
  33. نیولی، ۱۳۸۱.
  34. . کنت، ۱۳۸۴: ۶۹۵.
  35. . Arrian, Anabasis 4.6.6
  36. Strabo, 2.1.14; 11.10.1; 11.8.1; 8; 15.2.8- 9.
  37. . هرودوت، کتاب سوم،‌ بند ۹۳.
  38. . جغرافی‌دان رومی (درگذشته‌ی ۴۵ میلادی)، که کتاب او De situ orbis libri در روم باستان بسیار بانفوذ و مهم بود.
  39. . Pomponius Mela, 1.12.
  40. . Arrian, Xenophon.
  41. . Arrian, Anabasis, 3.25.
  42. . Arrian, Anabasis, 3.25.
  43. . Arrian, Anabasis, 3.25.1.
  44. . Ptolemaeus, (ECHO): 114-115.

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهارم: تیره‌‌های ایرانی در عصر هخامنشی  (۲)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب