پانزدهم: خوارزمیها
استان هخامنشی خوارزم سرزمینی است که در جنوب دریاچهی وَخش قرار دارد. هستهی مرکزی این سرزمین در محل چند شاخه شدنِ رود آمودریا، پیش از پیوستن به این دریاچه، قرار دارد. قبایل آریایی کوچگرد مانند سکاها و ماساگتها و داهَهها در عصر هخامنشی مقیم این سرزمین بودند. به گمان آلتهایم، استیل و زمرینی این نام از دو بخشِ خْوَر (سوخته، تیره) و زَم (زمین) تشکیل یافته و «سرزمین سوخته» معنی میدهد. مارکوارت، بنونیست و دوشنگیمن آنجا را گرانیگاه قدرت آریاییها در دوران پیشاهخامنشی دانستهاند و بر همین مبنا زرتشت را زادهي این منطقه میدانند. نام این استان در تمام نبشتههای هخامنشی آمده، اما در وندیداد نامش را نمیبینیم. احتمالاً ایرانویج، که در وندیداد به عنوان آغازگاه کوچ آریاییان مورد اشاره قرار گرفته، این منطقه یا جایی در شمال آن را نشان دهد.
شانزدهم: بلخیها
این مردم قومی بزرگ و نیرومند بودند که مرکزیت سیاسی ایران شرقی را در دست داشتند. مهمترین شهر و مرکز سیاسیشان بلخ بوده است. مری بویس و ریچارد فرای اعتقاد دارند که گرانیگاه قدرت آریاییها ابتدا در خوارزم قرار داشته و در حدود قرن هفتم پ.م. به سمت جنوب و بلخ تغییر مکان داده است. در مقابل، نیولی معتقد است که از ابتدای کار خوارزم اهمیتی نداشته و این بلخ بوده که مرکز اصلی حکومتی در میان آریاییهای ایران شرقی محسوب میشده است. از دید او، شخصیتهای اساطیریای مانند گشتاسپ و لهراسپ و اسفندیار از شاهان و پهلوانان این منطقه بودهاند. آنچه سخن نیولی را تأييد میکند، پیوند میان شاهان کیانی با این شهر است و این گزارش که زرتشت در این شهر به قتل رسید. شاهد دیگری که اهمیت این منطقه را نشان میدهد، آن است که محل برگزاری مسابقههای ورزشی دورهای در میان قبایل آریایی در آنجا قرار داشته است. این مکان نَئوتَکَه خوانده میشده و با صفتِ «میدان تمام آریاییها» شهرت داشته است. جایش را بین بلخ و سمرقند دانستهاند. در آبانیشت، کیخسرو برای پیروزی در مسابقات گردونهرانی در آن برای آناهیتا قربانی میکند.[1]
نمایندگان بلخ در تختجمشید
در زمان فراز آمدن مادها هم گویا بلخ قصدِ اتحاد با آشور را داشته است و دستکم در زمان گشوده شدنِ ماد به دست کوروش، از شورشی که مرکزش بلخ بوده اخباری در دست داریم. نام بلخ در تمام فهرستهای باستانی به همین شکل آمده است.
تا مدتها، باستانشناسان تاریخ تمدن بلخ باستان را به سالهاي ۹۰–۳۵۰ پ.م. محدود میدانستند و این متأثر از برداشت باستانشناسان شوروی بود که در میانهی قرن بیستم میلادی در این منطقه کاوش میکردند. با وجود این، یافتههای جدید که به دنبال کاوش در شورطوغا – در شمال شرقی افغانستان – به دست آمده، نشان میدهد که سابقهی فرهنگ نمازگاه VI، که طلیعهدار تمدن بلخ است، به سالهاي ۱۷۰۰-۱۶۰۰ پ.م. میرسد و با تمدن درهی سند و دوران شکوفایی هاراپا همزمان است و نشانههای آشکارِ نفوذ فرهنگ درهی سند را نشان میدهد.[2]
به دلایلی ناشناخته، فرهنگ یکدست و فراگیر «هاراپا- نمازگاه»، که به عصر مفرغ تعلق داشت، در میانهی هزارهی دوم پ.م. فرو پاشید و جای خود را به سبک جدیدی از سفالگری و فرهنگی بسیار همگون و فراگیر داد که در فاصلهی ۱۱۰۰ تا ۷۰۰ پ.م. دوام آورد و طی آن کاربرد آهن در این منطقه فراگیر شد. این فرهنگ در مرو، بلخ و سغد توسعه یافت. در این دوران استحکامات و دژهای بزرگی ساخته شدند و شبکههای آبرسانی برای مدیریت کشاورزی بسیار گسترش یافت. این متغیرها معمولاً حضور قدرت سیاسی متمرکزی را نشان میدهند که در این مورد نیز به عنوان دلیلی برای حضور یک دولت بلخی نیرومند در عصر پیشاهخامنشی گواه گرفته شده است.[3]
هفدهم: سغد
سغد در دوران باستان یکی از مشهورترین نواحی در ایران شرقی بوده است. در پارسی باستان سوغدیانَه، در اوستایی سوغدَهگاوَه، در ارمنی سودیگ، در پهلوی سوپتیک، و در چینی سوتی نامیده میشده است. سرزمینی سرسبز و بارور از نظر کشاورزی بوده و نامش هم زمینِ سبز یا کشتزار معنا میدهد. نام سغد به همین شکل در تمام منابع باستانی هم آمده و حتا وندیداد و هرودوت هم به همین ترتیب بدان اشاره کردهاند، هر چند هرودوت به اشتباه سغد و خوارزم را یک استان دانسته است. مردم سغد از ابتدای هزارهی اول پ.م. آریایی و یکجانشین بودند و مهمترین شهرشان مرکَندَه نام داشت که بعدها به سمرقند تبدیل شد.
هجدهم: گَنداریها
نام این استان هخامنشی گَندارَه به پارسی باستان، در ایلامی به شکل گاندارا و در اکدی به صورت گانداری نوشته شده است.[4] از سرزمینهایی است که نامش در تمام نبشتههای پارسی باستان دیده میشود اما در تواریخ هرودوت و وندیداد اشارهای به نامش نشده است. موقعیت مکانیاش در گوشهی شرقی شاهنشاهی، بین بلخ و پنجاب و تقريباً منطبق بر پاکستان امروزین، بوده و هستهی مرکزیاش دشت پیشاور محسوب میشده است.[5] مردمش گویا از ابتدای کار آریایی بودهاند، هر چند بعید نیست جمعیتی از بومیان قفقازی یا دراویدی نیز در آنجا وجود داشته باشند. شهرهای مهم آن پیشاور و وخدریکَه (کابل) بوده است. هرودوت نام مکانی به نام گَندار را به طور مبهم آورده که شاید منظور همینجا باشد، و در وندیداد احتمالاً کابلستان نشانگر این منطقه است.
نمایندگان گنداره در تخت جمشید
نوزدهم: تتگوشیها
تتهگوش نام سرزمینی است که در غرب پنجاب و جنوب گنداره قرار داشته و محورش درهی رود سند، در اطراف کوه کیرتار، بوده است. بنابراین جای آن تقريباً با استان سند در پاکستانِ امروزین منطبق است. وخلسانگ جایگاه آن را استان مولتان امروزین، در محل تلاقی دو رود چِناب و راوی در جنوب پنجاب، دانسته است.[6] نامش در پارسی باستان ثَتَگوش بوده است. ثبت آن در ایلامی سادَکوش و در اکدی ساتَگو و در یونانی(سَتَّگودیا) بوده است. نام این سرزمین از سَتَه (صد) و گئوش (گاو) تشکیل شده و یعنی «سرزمین صدها گاو» که قاعدتاً به چراگاههای سرسبز آنجا اشاره دارد.[7] مردمش در تختجمشيد لنگ بر تن دارند و چنین مینماید که به شاخهي هندی آریاییان تعلق داشته باشند. این نام در تمام نبشتههای هخامنشی آمده، اما با این وضوح در تواریخ و وندیداد دیده نمیشود. هرودوت عبارت ستگودای را برای اشاره به سرزمینی در نزدیکی پنجاب به کار گرفته و این دو قلمرو را یک استان پنداشته است.
بیستم: رُخَجیها
نام رخج در تمام منابع باستانی آمده است. جایش در میان تتگوش، هرات، گنداره و زرنگ بوده است. این احتمالاً همان سرزمینی است که در وندیداد به دو بخشِ اوروَرا (غزنه) و چَخْرَه (دشت لوگار) تقسیم شده است. در زبان پارسی باستان این سرزمین با نام هَرَخووَتی و در اوستایی به صورت هَرَخْوَیتی مشخص شده که در ایلامی به هَرّائوماتیش و در اکدی به اَروهاتّی تبدیل شده است.[8] در متنهاي یونانی آن رامینوشتند و آراخوسیا میخواندند که در فارسی امروز هم از همین مجرا با نام آراخوزیا وارد شده که از تحریف این نام در زبانهاي یونانی و بعد فرانسوي ناشی شده است. این نام هم از ریشهی هند و ایرانی سَر/ هَر گرفته شده که جریان یافتن و جاری شدن معنی میدهد. همتای این نام در سانسکریت سراسوتی است که لقبی برای ایزدبانوی باروری و آبهاست.
نمایندگان رخج در تختجمشید
مردم این منطقه را هَرَوتی – یا به شکل یونانیشده، آراخوتی – مینامیدند. این نام، در اصل، برای نامیدن شاخهای از رود هلمند به کار میرفته که امروز رود ارغنداب خوانده میشود. این سرزمین در ساحل غربی رود سند قرار دارد و امروز جنوب شرقی افغانستان (استان ارغنداب) و جنوب غربی پاکستان را در بر میگیرد.[9] شهر مهم این استان قندهار بوده که برخی از نویسندگان امروزین نامش را شکلی تحریفشده از اسکندریه دانستهاند و فرض کردهاند که به دست اسکندر تأسيس شده است.[10] این تعبیر نادرست است، چرا که تاريخنويسان کهن رومی و یونانی به روشنی به این نکته اشاره کردهاند که اسکندر در جریان حملهاش به هند به شهری بزرگ در هرخوویتی رسید و با مردم آنجا وارد مذاکره شد. استرابو این شهر را، در این هنگام، شهر مرکزی اهالی آراخوسیا مینامد[11] و پلینی نیز بدان همچون مركز آراخوسیا اشاره میکند.[12]
برخی از تاريخنويسان باستانی حتا نام شهری را که اسکندر بدان وارد شد نیز ذکر کردهاند و روشن است که قندهار پیش از رسیدن او به این منطقه وجود داشته و آباد بوده است. بطلمیوس این شهر را آراخوتوس (ραχωτός) و پلینی مهتر و استفان بیزانسی آن را کوفِن (Κωφήν) نامیدهاند و این احتمالاً همان کوته یا کویته است که در نزدیکی قندهارِ امروزین قرار دارد.[13] مرزهای این سرزمین به درستی روشن نیست. استرابو مرز شرقی آن را رود سند میداند.[14] پلینی از جایی به نام دِخِندروسی[15] به عنوان مرز جنوبی این سرزمین نام میبرد.[16]
بطلمیوس فهرستی از قبایل مقیم این سرزمین به دست داده است:[17] قبیلهی مهم این ناحیه پارگوتای (Παρ(γ)υῆται) نام داشته است. در سمت جنوب، چند قبیلهی دیگر به نامهای سیدری (Σίδροι)، اوریتای(Ἐωρῖται) و روپلوتای (Ῥωπλοῦται) وجود داشتند که در مورد هویتشان چیز زیادی نمیدانیم. با وجود اين این، گزارشهايي را در دست داریم که مردم این منطقه از چند نظر با پارسها نزدیکی داشتهاند. دین ایشان زرتشتی بوده[18] و شاید به همین دلیل در جریان جنگهای سال 522 پ.م. طرف داریوش را گرفتند.[19] بعد از ورود اسکندر مقدونی به منطقه نیز این مردم مقاومت سختی از خود نشان دادند.[20] اما، در نهایت، شکست خوردند و فرمانداری مقدونی برایشان برگزیده شد.[21]
در قرن نوزدهم و بیستم میلادی بحثهای زیادی در مورد پیوند میان مردم کروات و بومیان هرخوویتی درگرفت. آغازگاه این بحثها شباهت نام کرواسی و هرهویتی بود. اما به زودی شواهدی استوارتر پیدا شد که به شباهت زبانشناختی، همگونی ژنتیکی و فرهنگ مشترک مردم کروات و بومیان منطقهی ارغنداب تأكيد میکرد و بنابراین تبار مردم کروات را کوچندگانی میدانست که از رخج برخاسته بودند. در دوران حاکمیت کمونیستها، برای پیروی از سیاست اربابان روسی، بر تبار اسلاوی مردم کروات تأكيد میشد و بسیاری از دانشمندانی که از نظریهی تبار ایرانی این مردم پشتیبانی میکردند، به قتل رسیدند یا تبعید شدند.[22] با وجود اين، اسلاو بودنِ کرواتها به دلایل ژنتیکی و زبانی نادرست است و بيدرنگ پس از فروپاشی کمونیسم در این منطقه بار دیگر دیدگاهِ تبار ایرانی هواداران بسیار یافت.[23]
بیستویکم: مَکَهها
نام این منطقه در تمام نبشتههای هخامنشی آمده اما در وندیداد نشانی از آن دیده نمیشود. هرودوت هنگام وصف ایالت چهاردهم به مردمی به نام موکها اشاره میکند[24] که در ارتش خشایارشا هم رستهای برای خود داشتهاند[25] و احتمالاً اهالی همین منطقه بودهاند. شواهدی وجود دارد که نشان میدهد شالودهی این استان بر راه تجاری میان ميانرودان و هند استوار بوده است. اطلاعات تاریخی که در مورد این ناحیه داریم نشان میدهد که در حدود سال ۶۴۰ پ.م. شاهی به نام پاده در کشوری به نام قاده در عمان امروزین حکومت میکرده و خود به نینوا سفر کرده تا به آشوربانیپال خراج بپردازد.[26]
دولتی که این مرد نمایندهاش بوده، احتمالاً یکی از واحدهای سیاسی کوچکی بوده که بر سر راه تجاری میان هند و ميانرودان تأسيس شده و از بهرهی اقتصادیِ این ترابری تغذیه میکرده است. میدانیم که از ابتدای هزارهی نخست پ.م. ارتباط آبی میان این دو سرزمین برقرار شده و تا زمان نبونید فرآوردههای هندی در بابل باب بوده است.[27] همچنين از شهر ثروتمند دیگری در شرق عربستان خبر داریم که جرهه نام داشته و احتمالاً همان ادجر امروزین است.[28] منطقهی خلیج پارس، در زمانی که اسکندر به ایرانزمین تاخت، چندان ثروتمند و از نظر تجاری نیرومند بوده که این جهانگشای مقدونی بدان همچون فنیقیهای در شرق مینگریست.[29]
این منطقه از همان ابتدای کار در میان استانهای شاهنشاهی فهرست شده است و بنابراین باید آن را بخشی کهنسال و جوشخورده با قلمرو مرکزی ایرانشهر در نظر گرفت. مردمش لباسی شبیه به هندیان میپوشیدند، اما انگار از دیرباز جمعیتی از ایرانیهای تبعیدی در آنجا زندگی میکردهاند،[30] چنان که وقتی ناوگان اسکندر به این ناحیه رسید یکی از ایشان به نام مهرباز پسر آریستَه (میتروپاستس پسر آریستس) در آنجا میزیست که در ۳۳۴ پ.م. توسط داریوش سوم به آنجا تبعید شده بود. همچنين جزیرههای خلیج پارس (تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و…)، که در منابع یونانی آناسپاستو خوانده میشوند، تبعیدگاه شورشیان بودهاند.[31]
در مورد جایگاه مکه چندین نظر همگرا وجود دارد. آیلرز کلمهی مکه را با مکران در جنوب شرقی ایران کنونی یکی گرفته است،[32] اما پاتس شبهجزیرهی عمان را ترجیح میدهد، که دولت کوچک پاده نیز در آنجا قرار داشته است.[33] روف نظر این دو را قابل جمع میداند[34] و این نظری است که پذیرفتنی است. بر این پايه، مکه سرزمینی بوده در دو سوی خلیج پارس و هستهی مرکزیاش در جنوب بلوچستان در همان جایی بوده که بعدتر مکران نامیده شده است. کشورهای امروزینی که در این استانِ هخامنشی قرار داشتند عبارتند از: بحرین، قطر، امارات عربی متحده، عمان و استان بلوچستان و سند در پاکستان. این بدان معناست که برای مردم روزگار هخامنشیان خلیج پارس، به خاطر آن که مانند امروز مردمی با قومیت و تبار و فرهنگ همسان را در دو سوی خود جای میداده، دریایی در «درون» ایرانزمین تلقی میشده است.
بیستودوم: هندیها
در تمام منابع باستانی به نام هند اشاره شده و در همه این سرزمین و مردمش بخشی از قلمرو ایران زمین قلمداد شدهاند. در پارسی باستان و اوستایی هیندو، و در ایلامی هیندوئیش ثبت شده است. ریشهاش بُنِ هند و اروپایی سیندْهو است که نهر و رود معنی میدهد و برای اشاره به رود سند مورد استفاده بوده است. خودِ این رود نامش را از این کلمه گرفته است. ساکنانش آریاییهایی بودند که از ابتدای هزارهی اول پ.م. به آنجا کوچیده و بر بومیانِ دراویدی غلبه کرده بودند. در وندیداد این سرزمین با نام هَپتَههیندو آمده که یعنی هفت رود و قاعدتاً به بخش شمالی استان هند یعنی پنجاب اشاره میکند.
مهمترین شهر این استان تاکسیلا بوده که تقريباً همان اسلامآباد امروزین است. این شهر میان سدههاي ششم و هفتم پ.م. تأسيس شده و اساطیر هندی بنیانگذار آن را پسر یا برادرِ راما، پهلوانی نامدار، میدانند. اسم این شهر در سانسکریت تَکشَهثریلَه (Takshaçila) است که میتواند به «شاهزادهی قبیلهي مار» ترجمه شود. آن را در زبان پالی تاکاسیلا مینامند و همین کلمه است که به یونانی (Ταξίλα) و رومی (Taxilla) نیز راه یافته است. بعدتر، چینیها نیز با این شهر آشنا شدند و آن را چوچاشیلو[35] نامیدند.
نمایندگان هند در تختجمشید
این سرزمین در دوران داریوش بزرگ به قلمرو هخامنشی افزوده شد. کهنترین آثار به دست آمده از آنجا، که به تپهی بَهیر تعلق دارد، تأثير فرهنگ ایرانی را نشان میدهد.[36] در سال ۲۰۰۲.م آثاری از بناهای دوران هخامنشی با سبک پارسی در این شهر خاکبرداری شد، هر چند این آثار هنوز به نتیجهگیری تاریخی قطعیای منتهی نشدهاند.[37] کهنترین آثار به دست آمده از تپهی بهیر (فاز ۴) نشان میدهد که سبک سکهزنی با روش میلهی خمیده در این قلمرو رواج داشته است[38] و این فنآوری در شاهنشاهی هخامنشی رایج بوده و از این منطقه به تاکسیلا وارد شده است.[39] بر مبنای همین شواهد میتوان نشان داد که شهرنشینی در تپهي بهیر در اواخر دوران هخامنشی شکوفا شده است.[40] کتیبههای ایلامی تختجمشيد سیاههای از افراد را به دست میدهند که به سرزمین هند، گنداره و رخج تعلق داشتند و برای انجام مأموریتهایی در آن حوالی سهمیهی خوراک دریافت میکردهاند.[41]
بیستوسوم: سکاهای هومخوار
سکاها اتحادیهی بزرگ و بسیار نیرومندی از قبیلههای آریایی بودند که گرداگرد مرزهای شرقی، شمالی و غربی دولت هخامنشی حضور داشتند و هر از چند گاهی به این قلمرو حمله میکردند. سکاها بنیانگذاران سبک زندگی کوچگردانه بودند و نخستین مردمی بودند که سوار بر اسب به جنگ میرفتند و از سوارکاران برای هدایت گلههای رمه بهره میبردند. به همین خاطر قبایلشان بسیار متحرک و جنگاور بودند و هم در مرزهای شرقی قلمروشان برای چینیها و هم در مرزهای غربیشان برای دولت هخامنشی تهدیدی محسوب میشدند.
دربارهی ایرانی بودن سکاها تردیدی وجود ندارد و گورهایی که از سرکردههای ایشان در قرقیزستان و قزاقستان و ترکستان کشف شده، نشان میدهد که مردمانی بالابلند و زورمند و سپیدپوست بودهاند. زبانشان با زبان اوستایی و خوارزمی نزدیکی زیادی دارد و از شاخهی زبانهای ایرانی شرقی است و خدایانی که میپرستیدند همان خدایان باستانی آریایی به ویژه مهر و وای بودهاند. نام سکاها از ریشهی هند و اروپایی کهن *(s)kewd- گرفته شده که (تیر) انداختن معنی میدهد و واژهی امروز shoot در انگلیسی بازماندهی آن است.[42] این نام در یونانی به «سْکوثای» (Σκύθαι) و «اسکولوتوی» (Σκώλοτοι)[43] و در آشوری به «اَشکوزی» تبدیل شده است. خود سکاها احتمالا خودشان را سَکا مینامیدهاند و این نامی است که در پارسی باستان و نامهای شخصیشان هم به همین شکل ثبت شده است.
سکاها در قرن هشتم پ.م به جنبش درآمدند و از شمال به جنوب و از غرب به شرق تاخت و تاز کردند. در ایران غربی این تحرکشان به نابودی کیمریها و رهاندن دولت لودیه و اتحاد با دولت آشور منتهی شد، که در نهایت با استیلای مادها بر ایران غربی پایان یافت و سکاها را به تابعان فرودست مادها تبدیل کرد. در شرق سکاها تا بخشهای خاوری قلمرو چین تاختند و احتمالا یکی از عواملی بودهاند که دولتشهرهای ابتدایی چینی عصر ژو را در حدود ۷۷۱ پ.م برانداختند. سکاها در اوج اقتدارشان کل قلمرو استپهای شمالی ایران زمین را به همراه مناطق خاوری و باختریاش زیر فرمان داشتند و قلمرو اقتدارشان از کوههای کارپاتیا در اروپای مرکزی تا رود ینیسئی در شرق سیبری کشیده میشد.[44]
شرقیترین شاخه از این مردم سکاهای هومخوار بودند که در شرق سیردریا و در ترکستان چین و مرز میان سغد و مغولستان میزیستند و نامشان را از مراسمی که برای خدای هوم برگزار میکردند گرفتهاند. بازنمایی امروزین ما از این سکاها بیشتر بر مبنای منابع ایرانی استوار است، اما چنین مینماید که این مردم شاخههای متنوعی داشته و تا قلب قلمرو چین پیشروی کرده باشند. آن مردمی که چینیها به نام ساک/ سائیک ( 塞) میشناختند و مرکزشان را درهی رودهای لی و چو در جنوب قزاقستان میدانستند، احتمالا شاخهای از همین سکاهای هومخوار بودهاند.
نمایندگان سکاهای هومخوار درتختجمشید
سکاهای هومخوار از ابتدای کار بخشی مرزنشین در قلمرو دولت هخامنشی محسوب میشدند. در اواسط قرن ششم پ.م. که کوروش آسیای میانه را فتح کرد، تنها تا سیردریا پیشروی کرد و در کنار این رود شهری ساخت که یونانیها آن را کوروپولیس (شهر کوروش) مینامیدند. این شهر در اصل دژی بود مشرف به سیردریا و وظیفهاش پاسداری از استان کشاورزِ سغد بود، در برابر تازش قبایل کوچگرد سکا که در آنسوی این رود میزیستند، و از همین قبایل سکا تشکیل مییافتند.
ده سال بعد از مرگ کوروش، داریوش بزرگ به فراسوی سیردریا لشگر کشید و دو استان دیگر را به قلمرو هخامنشیان افزود. این دو در کتیبههای او با نام سکاهای هومخوار و سکاهای تیزخود مورد اشاره قرار گرفتهاند. به این ترتیب، شهر کوروش که تا پیش از آن مرز دولت هخامنشی محسوب میشد، به شهری با هویت بازرگانی تبدیل شد که در میانهی استانهای یادشده قرار داشت. این شهر بعدتر حد شمالی تازش اسکندر را نشانهگذاری کرد.
اسکندر در ۳۲۹ پ.م. پس از غارت استان سغد، با شورش مردم این منطقه روبهرو شد. وقتی مقدونیان به کشتار مردم دست گشودند، گروهی از سکاها ــ قاعدتا از استانهای سکاهای هومخوار و تیزخود ــ به یاری سغدیان آمدند. منابع یونانی نوشتهاند که هدف این سکاها آن بود که در میانهی درگیری شهرها را غارت کنند، اما چنین مینماید که ایشان تنها به اردوی مقدونیان حمله کرده و آنان را غارت میکردهاند و از همراهیِ مردم شهر برخوردار بودهاند. دستکم در شهر کوروش ایشان به یاری ساکنان این منطقه آمدند و در برابر اسکندر موضع گرفتند.
اسکندر، در نهایت، با شش هزار سپاهی شهر کوروش حمله کرد و بر مدافعان آن چیره شد. هدف او ظاهراً عبور از سیردریا و حمله به استانهای سکائیه بوده است. سکاها به رهبری مردی که در منابع غربی نامش ساتراکِس[45] ثبت شده، و احتمالاً سَتَهرَخشَه (صد بار درخشان) نام داشته، در کرانهی سیردریا صف آراستند تا مانع عبور مقدونیان از رود شود. اسکندر کوشید از رود بگذرد اما پس از دادن تلفاتی سنگین از این کار چشمپوشی کرد و حد پیشرویاش به همان نقطه محدود ماند. هرچند مورخان رومی بعدی کوشیدند تا هجوم جنونآمیزش به این منطقه و شکست خونیناش را به نوعی پیروزی تعبیر کنند.[46]
اسکندر در حد نهایی تاختوتاز خود در ایران شمال شرقی، به شهر کوروش رسید و این شهر را گشود و آن را مجدداً با اسم اسکندریه نامگذاری کرد و این همان است که در منابع یونانی با اسم اسکندریهی سیردریا مورد اشاره واقع شده است. اما این نام تنها در منابع یونانی دیده میشود و به نظر نمیرسد هرگز اردوگاهی مقدونی در آن منطقه وجود داشته باشد. قاعدتاً مردم منطقه پس از دور شدن سپاهیان اسکندر آن منطقه را از مقدونیها پاکسازی کرده و همچنان آنجا را به اسم اصلیاش شهر کوروش مینامیدهاند. این شهر همان است که در حال حاضر خجند نامیده میشود.
جالب آن که رخدادهایی مشابه در منابع چینی هم انعکاس یافته است. چینیها سکاهایی که در قرقیزستان و قزاقستان کنونی میزیستند را کانگجو مینامیدند و از اینجا معلوم میشود که این نام چینی همان سکاهای هومخوار بوده است. آشکار است که حملهی اسکندر به این منطقه گزندی به سکاهای هومخوار نرسانده و ایشان همچنان در سرزمین خود مقتدر بودهاند.
بنا به گزارش «هوهانشو» در قرن اول پ.م. شمار مردم کانگجو بسیار افزایش یافت و ایشان به قدرتی در منطقه تبدیل شدند. بر مبنای آمار ذکرشده در این متن معلوم میشود که اعضای قبیلهی سکاهای هومخوار در این زمان به ششصد هزار تن میرسیده و ایشان میتوانستهاند ۱۲۰ هزار تن سپاهی را بسیج کنند،[47] و این در جهان باستان عددی بسیار چشمگیر است.
بیست و چهارم: سکاهای تیزخود
نمایندگان سکاهای تیزخود در تختجمشید
تا جایی که از کتیبهی بیستون بر میآید، نیرومندترین شاخه از سکاهای شرقی در ابتدای دوران زمامداری داریوش بزرگ، گروهی بودهاند که سکاهای تیزخود (به پارسی باستان: تیگرَهخَئودَه) نامیده میشدند و در نواحی غربیِ سکاهای هومخوار میزیستند. اینان همان گروهی بودند که انگار در هنگام ورود کوروش به منطقه با او متحد شدند و احتمالا به پسرش بردیا وفادار بوده و بعد از مرگ او بر ضد اقتدار داریوش بزرگ سر به شورش برداشتند. واپسین کسی که در کتیبهی بیستون از او یاد شده، مردی است به نام اسکونخَه که سرکردهی سکاهای تیزخود بوده و در پایان صف شکست خوردگان، با کلاهخودی بلند و نوک تیز در برابر داریوش ایستاده است.
از شواهد چنین بر میآید که سکاهای تیزخود در فاصلهی سیردریا و آمودریا و در شرق دریاچهی خوارزم ساکن بودهاند و با شاخهی نیرومند دیگری از سکاها متحد بودهاند که ماساگتها (یعنی ماهیخوارها) خوانده میشدند. ماساگتها قبیلهای بسیار نیرومند بودند که یونانیها –احتمالا به نادرست- مرگ کوروش را به ایشان منسوب میکنند. هرچند در گزارش بیستون نشانی از سرکشی این قبیله نمیبینیم و در منابع بعدی هم این قبیله کم کم به غرب میکوچند و خط مقدم جبههی ایرانیان در برابر رومیان را تشکیل میدهند.
بنا به منابع چینی پس از حملهی اسکندر به ایران شرقی سکاهای تیزخود نسبت به سکاهای هومخوار موقعیتی فرو دست پیدا کردند. هوهانشو میگوید که در قرن اول پ.م هومخوارها «سه پادشاهی فرودستتر» (小王五) را زیر سلطه داشتند،[48] و این احتمالاً به سه استان همسایهشان، یعنی قلمرو سغد و خوارزم و سکاهای تیزخود اشاره میکند.
بر مبنای همین گزارش چینیها میتوان به تقسیمبندیهای درونی سکاهای تیزخود و تحولات بعدیشان نیز پی برد. هوهانشو میگوید که یکی از این پادشاهیها را چینیها «یانچائی» مینامیدند که «دشتهای فراخ» معنی میدهد. این مردم قاعدتاً همان سکاهای تیزخودِ دوران هخامنشی بودند که کم کم به قبیلههایی مانند سرمتها و آلانها تمایز یافتند. چینیهای قرون بعدی در میان ایشان به خصوص آلانها را خوب میشناختند و ایشان را «آلانلیائو» (阿蘭聊) مینامیدند.
در خود متن «هوهانشو» نام ایشان به صورت «آلان» (阿蘭) ثبت شده و در منابع بعدی چینی گاه نامشان به شکل «ایرون» دیده میشود و این همان است که شاخهای از ایشان ــ اوسِتیها ــ که به آلبانی کوچیدند، هنوز خود را بدان مینامند و خویشتن را «ایرونی» میدانند. به این ترتیب، شاهدی داریم که احتمالاً نام آلان هم از ریشهی آریا گرفته شده و کمابیش «ایران» معنی میداده است. منابع چینی گفتهاند که این آلانها صد هزار مرد جنگی داشتهاند و متحد سکاهای هومخوار (کانگجو) محسوب میشدهاند.
در «هوهانشو» میخوانیم که در سال ۹۴ م. پسر شاه تخاریها (یوئهچی) با دختر سرکردهی سکاهای هومخوار (کانگجو) ازدواج کرد و سرداری چینی به نام بانچائو با هدایای زیادی از طرف امپراتور هان در این مراسم شرکت کرد. بنابراین سکاهای تیزخود به تدریج به شاخههایی تقسیم شدند و کم کم به سمت باختر کوچیدند. سرمتها و ماساگتها که برای چند قرن تا پایان عصر ساسانی جنگاور و مقتدر بودند، کم کم در اقوام دیگر منحل شدند. اما ظاهرا مهمترین شاخهشان آلانها بودهاند که بعدتر به صورت متحد نیرومند هونها در آمدند و به همراهشان به قلمرو روم حمله بردند.
نمایندگان سکاهای تیزخود در تخت جمشید
بیست و پنجم: سکاهای آنسوی دریا
در فهرستهای گوناگون دولت هخامنشی نوعی پیچیدگی در نامگذاری قلمرو سکاها به چشم میخورد و این از آنجا ناشی میشده که سراسر مرزهای شمالی دولت هخامنشی به همراه گوشههای شماغ شرقی و شمال غربی در اختیار قبایل سکا بوده است. با مرور سیاهههای پارسی باستان روشن میشود که دیدگاه ديوانسالاران هخامنشی هنگام سازمان دادن به زیرواحدهای قبایل سکا دستخوش تکامل و تغییر میشده است.
در کتیبهی بیستون و نبشتهی داریوش در تختجمشيد به سادگی با نام سکا بدان اشاره شده است. در نقشرستم این قلمرو به سه بخش تقسیم شده است: سکاهای هومخوار، سکاهای تیزخود (دارای کلاهخودِ نوکتیز) و سکاهای آنسوی دریا، که قاعدتاً منظور دریای مازندران است چون در کتیبهی خشایارشا و اردشیر نخست در تختجمشيد هر سه عنوان یادشده وجود دارد، اما خشایارشا به جای سکاهای آنسوی دریا نوشته دَهَهها و اينها قاعدتاً همان داهَهها هستند که بعد از هجوم مقدونیان از ساحل شمال شرقی دریای مازندران برخاستند و مهاجمان را بیرون کردند و دولت اشکانی را بنا نهادند.
با وجود همه انگار نام سکاهای آنسوی دریا به تمام قبایل آریایی پراکنده در نواحی شمالی دریای مازندران و دریاچهی خوارزم اطلاق میشده و در برخی منابع دامنهی گسترش این جمعیت تا دریای سیاه کشیده میشده است. به این ترتیب چنین نتیجهای بر میآید که سکاهای آنسوی دریا نخست در میان دریاچهی خوارزم و دریای مازندران میزیستهاند، اما دنبالهشان تا اروپای شرقی کشیده میشده و به تدریج زیر فشار تیزخودها بیشتر و بیشتر به سمت غرب کوچیدهاند.
نمایندگان سکاهای هومخوار (راست) و تیزخود (میان) و سکاهای آنسوی دریا (چپ) که در تخت جمشید اورنگ خشایارشا را بر دوش نگه داشتهاند.
بیست و ششم: اسکودرَه
نام این مردم برای نخستین بار در نبشتهی داریوش در نقشرستم آمده و بعد از آن در نبشتههای خشایارشا و اردشیر نخست در تختجمشيد تکرار شده است. این نام در تواریخ و وندیداد به عنوان نام استان وجود ندارد. اسکودرَه شکلی پارسیشده از نامی فریگی است که به سرزمینی در غرب دریای سیاه ارجاع میداده است. این همان سرزمینی است که بعدتر با نام تراکیه شهرت یافت. در نبشتهی سال ۴۹۲ پ.م. به سه قوم در این سرزمین اشاره رفته است: خودِ اسکودره، که جدِ تراکیاییهای بعدی است، سکاهای آنسوی دریا که احتمالاً قبیلهي گِتای در تاریخهای بعدی است و یونانیها سپر بر سر، که قاعدتاً دنبالهی جمعیتهای اژهای در نواحی شمالیتر بالکان به شمار میروند. در تختجمشيد نمایندگان اسکودره دو زوبین، سپری گرد و کوچک و خنجری خمیده حمل میکنند و این همان است که بعدها به سلاح رسمی مردم تراکیه تبدیل میشود. بنابراین احتمالا منظور از اسکودرهها همان قوم تراکی بعدی باشد.
بیستوهفتم: لیبیاییها
نقش سرباز لیبیایی بر آرامگاه خشایارشا
نام لیبی به صورت «پوتایَه» ابتدا در نبشتهی داریوش در نقشرستم دیده میشود و در لوح خشایارشا و اردشیر نخست نیز نامش تکرار میشود. لیبی سرزمینی بیابانی در غرب مصر و ساحل مدیترانه بوده و امروز نیز کشوری با همان نام در این ناحیه قرار دارد. مردم این منطقه مهاجرانی قفقازی بودند که از سواحل شمالی مدیترانه به آنسو کوچیده و با بومیان نیل صحرایی درآمیخته بودند. با این حال شهرهای مهم این قلمرو بندرگاههایی ساحلی بود که نخست فنیقیها و بعد یونانیها طی سه قرن پیش از فراز آمدن هخامنشیان در آن منطقه تاسیس کرده بودند و شهرهای عمدهاش تریپولیس و کورنه (یونانینشین) و اوسِپِرید و احتمالا کارتاژ (فنیقینشین) بوده است.
در زمان هخامنشیان مردم لیبی قومیتی متمایز و جداگانه نداشتند و نیمهی غربی قلمروشان فنیقینشین و نیمهی شرقی یونانینشین بود. یونانیها به ویژه وفاداری چشمگیری نسبت به شاهنشاه پارسی ابراز میکردند و از همان ابتدای لشکرکشی کمبوجیه به مصر از فرعون بریدند و به وی پیوستند. دربارهی شهرهای فنیقینشین این منطقه اطلاعات کمتری داریم. منابع یونانی بارها به این نکته اشاره کردهاند که اهالی کارتاژ در زمان جنگها به یاری شاهنشاه ایران میشتافتند و بعدتر منابع رومی نیز همین را تکرار کردهاند. از این رو چنین مینماید که دولتشهرهایی که بعدتر با هم متحد شدند و دولت مقتدر کارتاژ را پدید آوردند، در عصر هخامنشی تابع سیاست پارسیان بودند، هرچند در حاشیهی قلمرو اصلی دولت هخامنشی قرار داشتند و ارتباطشان از نوع تابعیت مستقیم نبوده است. با این حال نگارهی لیبیاییها در هنر درباری هخامنشی ایشان را با جامهی بلند فنیقی و ظاهری همسان با مردم کنعان تصویر کرده است، و این هم حدس پیوسته بودن کارتاژ اولیه با قلمرو پارسیان را تقویت میکند.
بیستوهشتم: کوشیها
سرزمین کوش در نبشتههای نقشرستم و لوح خشایارشا و اردشیر اول در تختجمشيد یاد شده است. هرودوت نام این سرزمین را به صورت اتیوپی ثبت کرده است. این سرزمین با کشور حبشهی امروزین منطبق است و مردمی سیاهپوست را در خود جای میداد که از دیرباز به شیوهی کشاورزانه زندگی میکردند. شهرهای مهم این قلمرو عبارت بودند از نپتا و مِروئه.
نام کوش به عنوان استانی مستقل در نیمهی دوم دوران زمامداري داریوش بر کتیبهها پدیدار میشود، اما منابع یونانی نشان میدهد که فتح این سرزمین در دوران کمبوجیه صورت پذیرفته است. برخی از نویسندگان معاصر در مورد درجهی نفوذ ایران در سودان و اتیوپی شک کرده و حتا آن را انکار کردهاند. با این حال شواهد موجود در این مورد جایی برای تردید باقی نمیگذارد.
گذشته از یونانیانی که به فرستاده شدنِ خراج از اتیوپی و سودان تأكيد دارند، نقشِ مردم سیاهپوست کوش را در حال پیشکش کردن خراج در تختجمشيد میبینیم، گزارش داریوش[49] را از این که مردم کوش برای کاخ آپادانا عاج فرستادند داريم، و گزارشهایی از خدمت کردن کمانداران کوشی در ارتش شاهنشاهی[50] در دست است. همچنين در گورهای هرمی شهر مروئه یک ساغر بلند (ریتون) کشف شده که در میان سالهاي ۴۶۹ تا ۴۵۰ پ.م. ساخته شده و در فاصلهی ۳۵۰-۳۶۹ پ.م. در هرمِ یادشده نهاده شده است. این ساغر توسط هنرمندی ایونی ساخته شده و صحنهی چیرگی یک پارسی سوارکار بر یک یونانی پیاده را بر رویش نقش زدهاند.[51] همچنين این گزارش را در دست داریم که وقتی اسکندر در سال ۳۲۳ پ.م. به بابل بازمیگشت، نمایندگانی از اقوام تابع هخامنشیان در این شهر انتظارش را میکشیدند که کوشیها هم در میانشان بودهاند.[52]
بیست و نهم: کاریاییها
سرباز کاریایی در تخت جمشید
سرباز کاریایی در آرامگاه خشایارشا
نام استان کاریَه در سیاههی داریوش در نقشرستم و در فهرستهای خشایارشا و اردشیر در تختجمشيد آمده است. هرودوت آن را بخشی از استان ایونیه دانسته است و معمولاً در کتابهای تاریخ امروزینِ اروپایی از وی پیروی کردهاند. اما با توجه به این که برای یک قرن نام آن در فهرستهای هخامنشی آمده و سه شاهنشاه بدان اشاره کردهاند، باید روایت ایرانی را معتبرتر دانست. کاریه در جنوب غربی آناتولی قرار داشته و مردمش ترکیبی بودهاند از کاریاییهای احتمالاً قفقازی در جنوب و شرق، و آریاییهای یونانیزبانِ دُری و ایونی در غرب و شمال. شهرهای مهم آن عبارت بودند از دیدوما، ایاسوس، کاریاندا، خرونسوس و هالیکارناسوس. گاهی میلتوس را هم در این قلمرو در نظر گرفتهاند.
اهالی کاریه را یونانیان «کارِس» (Κᾶρες) مینامیدند و ایشان احتمالا از بازماندگان بومیان اصلی این منطقه بودهاند و با لوویاییها پیوندهایی داشتهاند. این مردم از دیرباز در منطقهی دریای اژه و جزایر موسوم به کوکلاد (سیکلاد) مقیم بودهاند و بعدتر زیر فشار مردم وابسته به فرهنگ مینوآ از این مناطق رانده شدند. توکودیدس نوشته که وقتی آتنیها دِلوس را گرفتند، گورهای ساکنان قدیمی شهر را شکافتند و دیدند که بیش از نیمی از جسدها به اهالی کاریه تعلق دارند، که به شکلی متفاوت به خاک سپرده شده بودند.[53] استرابو هم نوشته که همچنان تا دوران او شمار زیادی از مردم کاریه در یونان میزیستند و با سبک یونانیها زندگی میکردند و به صورت مزدور به خدمتشان در میآمدند و پس از آن که ایونیها و دوریها به آناتولی کوچیدند، مردم کاریه با ایشان نیز در آمیختند.[54] یعنی با آن که در ابتدای کار یونانیها این مردم را از سرزمین خود بیرون رانده بودند، اما پیوندهایی هم میانشان شکل گرفته بودند و آمیختگیهایی پیدا کرده بودند. منابع قدیمی قوم بومی یونان را لِلِگ مینامیدند و هم هرودوت[55] و هم استرابو[56] گفتهاند که للگها با کاریاییها همساناند، یا این دو به قدری در هم آمیختهاند که دیگر از هم تفکیکپذیر نیستند.
کاریاییها از نظر نژادی و زبانی با یونانیها تفاوت داشتهاند و به جمعیت آریاییهایی تعلق داشتند که در میانهی هزارهی دوم پ.م به ایران غربی کوچیدند و به این ترتیب خویشاوند هیتیها و میتانیها و لوویاییها و مردم لودیه محسوب میشدند. ایزدبانوی هِکاتِه که در یونان هم پرستیده میشد از این مردم سرچشمه گرفته و در مرکز دینیشان که در شهر مولاسا[57] (میلاس امروزین در جنوب شرقی ترکیه) قرار داشت، خدای نیرومند و جنگاوری را میپرستیدند که یونانیها به او «زئوسِ کاریایی» میگفتند، اما انگار بیشتر با مهر شباهت داشته باشد تا زئوس.
نام ایشان برای نخستین بار در میانهی هزارهی د.م پ.م در اسناد هیتی پدیدار میشود. در این اسناد مردمی که «کارکیا» یا «کارکیسا» خوانده میشوند، همچون متحدی در کنار دولتشهر آسّووا میایستند و با تادهولیاس اول شاه هیتی میجنگند. در سال ۱۳۲۳ پ.م شاه دیگری که بر هیتی فرمان میراند و آرنووانداس نام داشت، به ایشان فرمان داد یکی از متحدانش را یاری دهند و ایشان چنین کردند و به این ترتیب در این هنگام تابع دولت هیتی بودهاند. در نبرد بزرگ قادش که در ۱۲۷۴ پ.م میان فرعون مصر و شاه هیتی درگرفت هم کارکیاها در کنار هیتیها میجنگیدند.
نام اصلی این مردم احتمالا «کارک» بوده است. چون فنیقیها هم اسمشان را به صورت «کرک» مینوشتند و در متون پارسی باستان هم به صورت قوم «کرکَه» به آنها اشاره شده است. در سرودههای همری به آنان اشاره شده و ناستِس و آمفیماخوس پسران نومیون از این تیره هستند.[58] در تورات هم نامشان را در کتاب دوم پادشاهان به صورت «کاری» (כָּרִי) میبینیم.[59] مصریان هم که در دورهی پسامتیخوس اول و دوم ایشان را همچون سربازانی مزدور در خدمت داشتند، به ایشان «کاری» یا «خاری» میگفتند.
در دوران هخامنشی این مردم قومی ایرانی به شمار میآمدند و نمادشان خروس بوده است. شاید به این خاطر که نامشان –کارکیا- با نام خروس در پارسی باستان و اوستایی (کارکا) همسان بوده است. جالب آن که خودشان هم بر کلاهخودهایشان تیغهای شبیه به تاج خروس میگذاشتند و انگار همذاتپنداریای با این پرنده داشتهاند، که با توجه به نزدیکی نامشان به اسم خروس در زبانهای ایرانی کهن جای تأمل دارد. این همسانی توتموار شهرتی عام داشته و وقتی در سال ۴۰۵ پ.م کوروش کوچک در نبرد با برادرش شاهنشاه اردشیر دوم شکست خورد، به دست جنگاوری از اهالی کاریه کشته شد و اردشیر برای سپاسگزاری از این سرباز نیزهای به او داد که بر فرازش خروسی زرین نشانده بودند و او پیشاپیش ارتش پارسیان حرکت کرد و سپاهیان را هدایت نمود.[60]
سیام: لوکیاییها
مقبرهی پایاوه حاکم لوکیه که بر مبنای الگوی گورتپههای آریایی کهن ساخته شده است.
لوکیه[61] سرزمینی بوده در جنوب آناتولی و در همسایگی کاریه که مردمانش در دوران هخامنشی خود را «ترمیل» مینامیدند و شهر میلاس امروزین در ترکیه مرکزشان بوده است. این قوم در حدود زمان هخامنشی و در قرن ششم و هفتم پ.م بر صحنهی تاریخ نمایان میشوند و اغلب نویسندگان امروزین گزارش هرودوت را جدی گرفته و فرض کردهاند که خاستگاه اصلی این مردم جزیرهی کرت بوده است.[62] با این همه بعید نیست ایشان هم از اقوام باستانیای بوده باشند که در پیوند با موج نخست مهاجرت آریاییها در میانهی هزارهی دوم پ.م به منطقهی دریای اژه و آناتولی وارد شده و دیر زمانی در آنجا زیسته باشند.
استرابو نوشته که دو گروه از مردم با اسم لوکیایی خوانده میشدند و یکی از آنها را «لوکیاییهای تروایی» نامیده است و دیگری را با ترمیلها یکی گرفته است.[63] بنا به سنت یونانیان هم سارپدون که از پهلوانان تروا در حماسهی همر است، نیای لوکیاییها بوده است. از این رو بعید نیست شاخهای از این مردم بازماندهی مردم ایلیون (تروا) بوده باشند. در ابتدای دوران هخامنشی یکی از شهرهای بزرگ و مهم این مردم گْزانتوس بوده که نخست در برابر اقتدار پارسها سرکشی میکرد، اما پس از جنگی سرسختانه فتح شد و پس از آن به بخشی استوار از قلمرو هخامنشی تبدیل شد.
مردم لوکیه مانند کاریاییها همزمان با به قدرت رسیدن هخامنشیان هویت متمایز و روشنی پیدا کردند. هردوی این قومها در دوران هخامنشی نویسا شدند و زبان خود را با خطی که از آرامی سلطنتی دیوانسالاری پارسها مشتق شده بود، ثبت کردند. این دو با همدیگر و با قوم لوویایی خویشاوند بودند و زبان لوکیایی و کاریایی دو زبان نزدیک به هم و خویشاوند بوده است. یکی از بهترین آثار بازمانده از قوم لوکیایی مقبرهی پایاوَه حاکم هخامنشی گزانتوس است که در سال ۳۶۰ پ.م درگذشته شده است. جالب آن که بر این مقبره تاکید شده که این مرد به قوم لودیایی تعلق داشته است.
نقش پایاوه بر مقبرهاش، در کنارش به خط لوکیایی نوشته شده: «پایاوه، پسر اَد… دستیار …راه، از قوم لودی»
- . آبانیشت، کردهی ۱۳، بند ۵۰. ↑
- . Francfort, 1984: 364. ↑
- . لیونه، ۱۳۸۸، ج. ۴: ۱۲۹-۱۳۵. ↑
- . کنت، ۱۳۸۴: ۵۸۹. ↑
- . وخلسانگ، ۱۳۸۸، ج. ۴: ۱۵۲. ↑
- . Vogelsang, 1985: 80-81. ↑
- . کنت، ۱۳۸۴: ۶۰۶. ↑
- . کنت، ۱۳۸۴: ۶۹۵. ↑
- . Schmitt, 1987: 246 -247. ↑
- . Lendering, 2010. ↑
- . Strabo, 11.8.9. ↑
- . Pliny, 6.61. ↑
- . Vogelsang, 1985: 55–99. ↑
- . Strabo, 11.10.1. ↑
- . Dexendrusi ↑
- . Pliny, 6.92. ↑
- . Ptolemaeus, 6.20.3. ↑
- . Schmitt, 1987: 246 -247. ↑
- . DB 3.54-76. ↑
- . Rufus, 8.13.3 ↑
- . Arrian, 3.28.1, 5.6.2; Rufus, 7.3.5; Plutarch, Eumenes, 19.3; Polyaenus, 4.6.15; Diodorus, 18.3.3; Orosius, 3.23.1 3; Justin, 13.4.22 ↑
- . Abbas, 2010. ↑
- . Budimir, 2010. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، بند ۹۳. ↑
- . هرودوت، کتاب هفتم، بند ۶۸. ↑
- . Potts, 1985: 81-95. ↑
- . Salles, 1989: 67-96. ↑
- . Strabo, XVI, 3, 3. ↑
- . Arrian, Anabasis, VII, 19, 5. ↑
- . هرودوت، کتاب هفتم، بند ۸۰. ↑
- . هرودوت، کتاب سوم، ۹۳. ↑
- . Eilers, 1983: 101-119. ↑
- . Potts, 1985: 81-95. ↑
- . Roaf, 1974: 73-160. ↑
- . Chu Ch’a-shi-lo ↑
- . Beveridge, 1908: 22-24. ↑
- . Bahadar Khan et al, 2002. ↑
- . Marshall, 1951: 103. ↑
- . MacDowall and Taddei, 1978: 203 ↑
- . Allchin, 1995: 131. ↑
- . Seibert, 2002: 22. ↑
- Szemerényi, 1980. ↑
- هرودوت، کتاب چهارم، بند ۶. ↑
- Davis-Kimball, 1995: 27–28. ↑
- Satraces ↑
- Arrian. Anabasis Alexandri Book 4. ↑
- Hulsewé, 1979: 126, 130-132. ↑
- Hulsewé, 1979: 126, 130-132. ↑
- . DSf. ↑
- . هرودوت، کتاب هفتم، بند ۶۹. ↑
- . Boardman, 1980: 165. ↑
- . Diodor, XVII, 113, 1-2; Arrian, VII, 15, 4-5. ↑
- Thucydides. History of the Peloponnesian War, 1.4–1.8. ↑
- Strabo, Geographica, 14.2.28. ↑
- هرودوت، کتاب اول، بند ۱۷۱. ↑
- Strabo, Geographica, 7.321; 13.611. ↑
- Mylasa ↑
- همر، ایلیاد، کتاب هشتم، بندهای ۸۵۸- ۸۷۵. ↑
- کتاب دوم پادشاهان، باب ۱۱، آیات ۴ و ۱۹. ↑
- پلوتارک، حیات مردان نامی، اردشیر. ↑
- Lycia ↑
- Macaulay and Lateiner, 2004: 63. ↑
- Strabo. Geographica, 12.8.4-5. ↑
ادامه مطلب: جمعبندی: اقوام ایرانی در عصر هخامنشی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب