پنجشنبه , آذر 22 1403

شنبه 27 تیرماه 1388- 18 جولای 2009- گویی‌‌‌لین

شنبه 27 تیرماه 1388- 18 جولای 2009- گویی‌‌‌لین

بامدادان کمی زودتر از دوستانم بیدار شدم و حمامی رفتم و پاکیزه و سرحال بیرون آمدم و با منظره‌‌‌ی دیدنیِ پویان روبرو شدم که داشت گره‌‌‌های ریشش را با شانه باز می‌‌‌کرد.

صحنه‌‌‌ی شانه زدن ریش پویان به قدری اساطیری و جالب بود که امیرحسین دست به کار شد و فیلم مستند مهمی از این حادثه تهیه کرد.

هجدهم تیرماه زادروز مینا همسرِ امیرحسین بود که تازه چند ماه بود با هم ازدواج کرده بودند. ما با زحمت بسیار از مینا اجازه گرفته بودیم که امیرحسین به عنوان آخرین سفرِ ‌‌‌مجردی با ما به چین بیاید.

امیرحسین اما، انگار از نظر ذهنی این اجازه را به رسمیت نمي‌‌‌شناخت، چون بخش عمده‌‌‌ی اوقاتش یا در حال تلفنی صحبت کردن با مینا بود و یا دنبال شارژ کارت تلفن می‌‌‌گشت تا تلفن همراهش را راه بیندازد و بتواند با مینا صحبت کند.

آن صبحگاه هم پیام رسمی و مهمی در بزرگداشت این روز مهم ایراد کرد و مطالب را روی فیلم ضبط کردیم تا بعدها به عنوان نماد وفاداری زناشویی به مینا نشان بدهیم.

صبح رفتیم و بوستانی را دیدیم که در اطراف کوهی بسیار بلند و زیبا ساخته شده بود. هوا گرم و شرجی بود و آفتابی تند همه جا را زیر سایه‌‌‌ی خود گرفته بود. در میانه‌‌‌ی این بوستان کوهی بود که «زیبایی یکتا» نامیده می‌‌‌شد.

کوه از دور به راستی هم زیبا بود و هم یکتا، ولی وقتی شروع کردیم به صعود از آن، دیدیم به قدری دستکاری‌‌‌اش کرده‌‌‌اند که نه از زیبایی‌‌‌اش چیزی به جا مانده و نه یکتایی‌‌‌اش. سراسر کوه را طبق معمول با پله‌‌‌هایی پوشانده بودند که نرده‌‌‌هایی فلزی و زمخت داشت. قدم به قدم دکانهایی دیده می‌‌‌شدند که عکس یادگاری، بستنی، و حتا ظروف چینی می‌‌‌فروختند.

درواقع کل مسیر صعودمان به کوچه مروی‌‌‌های خودمان شبیه بود، که به طور عمودی در امتداد کوهی چینی کشیده شده باشد. به آن بالا هم که رسیدیم یک محوطه‌‌‌ی کاشی شده‌‌‌ را دیدیم که با نرده‌‌‌هایی فلزی از فرو افتادن جهانگردان جلوگیری می‌‌‌کرد و چشم‌‌‌اندازِ بالای کوه را می‌‌‌شد از آنجا دید. در کل تجربه‌‌‌ی چرندی بود و یک صدم صعود طبیعی و واقعی‌‌‌مان به کوه پریروزی لذت و معنا نداشت. ما البته در این مورد غمی به دل راه ندادیم و کل راه را گل گفتیم و گل شنفتیم. من هم هر از چند گاهی از مسیر مقدسِ پلکانی بیرون می‌‌‌زدم و از صخره‌‌‌های کمیاب و تک افتاده‌‌‌ی کنار مسیر بالا می‌‌‌رفتم. بالای کوه هم کمی نشستیم و به زمین و زمان خندیدیم.

در مسیر صعود به کوه، دکان‌‌‌های زیادی دیده می‌‌‌شد که خوراکی یا سوغاتی برای فروش عرضه می‌‌‌کرد. در یکی از مغازه‌‌‌ها، آثار هنری جالبی می‌‌‌فروختند که عبارت بودند از عروسک سایه‌‌‌بازی، و گره!

هنر سایه‌‌‌بازی، بخشی از عناصر فرهنگ چینی است که در قرون میانه به ایران هم وارد شد و در ادبیات فارسی هم انعکاس یافت. این هنر را در چین «پی‌‌‌یینگ‌‌‌شی» (皮影戏) می‌‌‌نامند. روش کار چنین است که عروسک‌‌‌هایی تخت و دو بعدی با مفاصل متحرک را از جنس چرم و چوب درست می‌‌‌کنند و با عصاهایی دست و پایشان را در پشت پرده‌‌‌ای سپید تکان می‌‌‌دهند. طوری که سایه‌‌‌شان بر پرده بیفتد. در همین هنگام روایتگری داستانی را بازگو می‌‌‌کند و ممکن است نوازنده‌‌‌ای موسیقی هم بنوازد. کهن‌‌‌ترین ارجاع به این نوع نمایش به دوران هان مربوط می‌‌‌شود. اما از دوران سونگ بود که به عنوان هنری عمومی رواج یافت. در دوران مینگ دسته‌‌‌هایی چهل پنجاه نفره از سایه‌‌‌بازان در پکن حضور داشتند. در قرن سیزدهم بعد از حمله‌‌‌ی مغول این هنر به ایران و آناتولی نیز منتقل شد.

یک هنر چشمگیر دیگر، «جونگ‌‌‌گوئوجیِه» (中國結) نام دارد و عبارت است از گره زدن! اولین نمونه از این هنر را می‌‌‌توان بر ظرف‌‌‌های مفرغی دوران ایالت‌‌‌های جنگاور دید.

بنابراین سابقه‌‌‌اش به قرون چهارم و سوم پ.م باز می‌‌‌گردد. در دوران تانگ این هنر به عنوان روشی مستقل تثبیت شد و نخستین متنی که درباره‌‌‌اش شرحی نوشته به سال 1700 .م مربوط می‌‌‌شود و کتابِ «رویای اتاق سرخ». در دوران زمامداری مانچوها این هنر از سلیقه‌‌‌ای عامیانه به مرتبه‌‌‌ی هنری رسمی و درباری ارتقا یافت و به ژاپن نیز صادر شد. در ژاپنی آن را «هاناموسوبی» می‌‌‌نامند. وقتی مائو انقلاب فرهنگی کرد، با گره‌‌‌های زیبا هم به عنوان نمودی از فرهنگ بورژوازی دشمنی ورزید و به این ترتیب این هنر تقریبا در میانه‌‌‌ی قرن بیستم از میان رفت.

اما این گره‌‌‌ستیزی گره‌‌‌ای از کارش نگشود، تا این‌‌‌که چینی‌‌‌های تایوان آن را در دهه‌‌‌ی 1970 .م احیا کردند و از همان راه دوباره به چین بازگشت. ابزار اصلی این هنر نخی به درازای حدود یک متر است که معمولاً قرمز رنگ است و سطح مقطعی گرد دارد و پشت و رویش با هم تفاوتی ندارد.

ما در راه فرود از زیبایی یکتا گره‌‌‌فروشی‌‌‌ها و سایه‌‌‌فروشی‌‌‌ها را بازدید کردیم و دوباره به پای کوه برگشتیم. آنجا متوجه شدیم که درست در زیر همان کوه غاری وجود داشته و می‌‌‌توان از آن بازدید کرد. آن غار را «کتیبه» می‌‌‌نامیدند و دلیلش هم آن بود که بر در و دیوارش متونی را کنده بودند. سنگ نبشته‌‌‌ها به طرز عجیبی نو به نظر می‌‌‌رسید و با این وجود مردم دسته دسته وارد غار می‌‌‌شدند و در برابر تندیس زمختی که انگار نشانگر نیاکان اهالی گویی‌‌‌لین بود، ابراز احترام می‌‌‌کردند و بعضی‌‌‌هایشان کرنشی می‌‌‌کردند و دعایی می‌‌‌خواندند و خارج می‌‌‌شدند.

مراسم به روشنی به آیین پرستش نیاکان مربوط بود که به خصوص در کیش کنفوسیوسی بسیار ریشه داشت. اما چیزی که برایم خیلی عجیب بود، تازه و نو بودن تمام چیزهای غار بود. غار درواقع تونلی بود کوتاه در درون کوه، که به نظرم کلش را تراشیده و ساخته بودند و چیز طبیعی‌‌‌ای نداشت. وقتی کمی کنکاش کردم، معلوم شد قدیمی‌‌‌ترینِ آن کتیبه‌‌‌ها هم به قرن نوزدهم بر می‌‌‌گردد و تنها صد و چند سالی عمر دارد. این نکته بسیار جالب بود که دولت چین شروع کرده بود با نمایش‌‌‌هایی از این دست و بر پا کردن مراکز گردشگری برای چینی‌‌‌ها، هویت تاریخی‌‌‌ و ملی‌‌‌شان را تقویت کند، و تا جایی که من می‌‌‌دیدم، به خوبی هم در این مورد کامیاب شده بود.

تا پیش از سفر به چین فکر می‌‌‌کردم ایرانی‌‌‌ها تاریخ‌‌‌مندترین مردم دنیا هستند. این گمان تا حدودی از تجربه و مشاهده‌‌‌ی باورها و رفتار مردم ناشی می‌‌‌شد و بر پشتوانه‌‌‌ای نظری هم استوار شده بود. وانگهی، مگر نه این‌‌‌که ما ایرانی‌‌‌ها کهن‌‌‌ترین تمدن پیوسته‌‌‌ی دنیا را داشتیم و سرزمین‌‌‌مان خاستگاه انقلاب کشاورزی و انقلاب شهرنشینی بوده است؟

اما وقتی چین را دیدم، این برداشت تا حدود زیادی اصلاح شد. بی‌‌‌تردید اگر مردم ایران را در کنار اهالی نپال و ژاپن و اروپا بگذاری، بسیار کهنسال و تاریخ‌‌‌مند جلوه می‌‌‌کنند. چرا که زمانِ آغاز تمدن در این سرزمین‌‌‌ها، یعنی اوایل هزاره‌‌‌ی نخست میلادی، تازه در ربعِ آخرِ تاریخ ما قرار می‌‌‌گیرد. اما درجه‌‌‌ی پایبندی مردم به تاریخ و برداشتی که از پیشینه‌‌‌شان دارند و تقدسی که برای تاریخ قایل‌‌‌اند، در ایران اصلا قابل قیاس با چین نیست. تازه در کنار سرزمینی مانند چین است که می‌‌‌توان تاثیر مخرب هجوم‌‌‌های پیاپی به ایران زمین و بریده شدن چندباره‌‌‌ی مسیر تاریخی‌‌‌مان را درک کرد،‌‌‌ و در ضمن به رازِ نوآوری و پویایی و سرزندگی تمدن ایرانی هم پی برد.

چینی‌‌‌ها به معنای واقعی کلمه مردمی تاریخ‌‌‌مند هستند. هر ساختمان و هر تکه سنگ و هر درخت برای خودش تاریخی و سابقه‌‌‌ای دارد و هرچه این تاریخ دیرپاتر باشد، بهتر و افتخارآفرین‌‌‌تر است. مفهوم تاریخ در چین با ایران متفاوت است.

ما گذشتگان‌‌‌مان را به دلیل این‌‌‌که مشهور یا خوشنام هستند به یاد می‌‌‌آوریم و بیشتر از خاطره‌‌‌شان به عنوان سلاحی برای مقابله با خود کوچک‌‌‌بینی در برابر تمدن غربی استفاده می‌‌‌کنیم. بی آن‌‌‌که در قیدِ‌‌‌ تکرار کردن رسم و راهِ ایشان یا محدود ماندن به چارچوب‌‌‌های زیست‌‌‌جهان‌‌‌شان باشیم.

در چین اما، گذشته به معنای واقعی کلمه آینده را تعیین می‌‌‌کند. مردم تنها برای پیشینه‌‌‌شان احترام قایل نیستند، که آن را تکرار می‌‌‌کنند و به سنن و قواعد دیرپا احترام می‌‌‌گذارند. به همین دلیل هم سنن جا افتاده را به زمانهایی بسیار دوردست منسوب می‌‌‌کنند و در برابر تغییر مقاومتی جانانه از خود نشان می‌‌‌دهند. این‌‌‌که به چین بروی و ببینی مردمی که کمونیست شده‌‌‌اند، تا این درجه محافظه‌‌‌کار و سنت‌‌‌گرا هستند، واقعا تکان‌‌‌دهنده است.

چینی‌‌‌ها – شاید به خاطر همین حس تاریخ‌‌‌مندیِ افراطی‌‌‌شان- اصرار زیادی دارند که همه‌‌‌چیز را به تاریخ‌‌‌هایی بسیار دور منسوب کنند. انسان‌‌‌شناسان‌‌‌شان مدعی هستند که چینیان از آدم‌‌‌های راست قامت (Homo erectus) مشتق شده‌‌‌اند و به همین دلیل هم گاهی محل استقرار چوکوتین در نزدیکی پکن را آغازگاه تاریخ این شهر می‌‌‌دانند و این به حدود یک و نیم میلیون سال قبل باز می‌‌‌گردد!

گذشته از این حرف‌‌‌های علمی‌‌‌ تخیلی، در تاریخِ دانشگاهی‌‌‌شان هم بی‌‌‌دقتی و تعصب چشمگیری به خرج می‌‌‌دهند. گرایش عمومی آن است که همه چیز را به هزاره‌‌‌های گذشته منسوب کنند. به همین دلیل هم سنت تاریخ‌‌‌نگاری‌‌‌شان با مال ما ایرانی‌‌‌ها کاملا متفاوت است.

در ایران کافی است پنج شش قرن در تاریخ جا به جا بشوی تا مورخانی را ببینی که ماجراهایی یکسان را در بافت و ساختار نظری کاملا متفاوتی – گاه با زبان‌‌‌هایی متفاوت- روایت می‌‌‌کنند.

کتیبه‌‌‌ی کرتیر و کارنامه‌‌‌ی اردشیر بابکان که به میانه‌‌‌ی دوران ساسانی تعلق دارد و با چارچوبی اساطیری- درباری و به زبان پهلوی نوشته شده را با سیره النبیِ قرن دوم هجری به زبان عربی و ساختار حدیث‌‌‌گونه‌‌‌اش بسنجید و بعد ببینید که طبری و فردوسی در فاصله‌‌‌ای اندک به دو زبانِ متفاوت روایتهایی مشابه را در بافت‌‌‌هایی کاملا متمایز و حتی سبکهای ادبی ناهمخوان بازگو کرده‌‌‌اند.

ایران زمین سرزمینی است که نوآوری از دیرباز در آن خوب و شایسته تلقی می‌‌‌شده و این شاید رمز بقای تمدن‌‌‌مان بوده باشد. در مقابل، چینی‌‌‌ها سننی دارند که به نسبت جمعیت و قدمت‌‌‌شان کم‌‌‌شمار و سخت و صلب است. زبانشان به شکلی معجزه‌‌‌آسا تقریبا همان است که دو هزار سال پیش بدان سخن می‌‌‌گفتند و خطشان هم همان است. سنت تاریخ‌‌‌نگاری‌‌‌شان در بیست و چند قرنی که عمر دارد، تقریبا بی‌‌‌تغییر باقی مانده است، ‌‌‌و این سویه‌‌‌ای از تاریخ‌‌‌مندی است که در ایران همتایی برایش نداریم.

متونی که این پیوستگی تاریخی را ممکن ساخته‌‌‌اند، تاریخ‌‌‌هایی هستند که در دوران‌‌‌های گوناگون نوشته شده‌‌‌اند و پیشینه گذشته را ثبت و حفظ کرده و زیربنایی برای تاریخ‌‌‌های بعدی فراهم آورده‌‌‌اند.

چینی‌‌‌ها بیست و چهار مورخ مهم دارند که بر مبنای آثار ایشان ظهور و تکامل تمدن چینی را روایت می‌‌‌کنند. خودشان معتقدند که برخی از این کتاب‌‌‌ها در تاریخ‌‌‌هایی افسانه‌‌‌ای مانند هزاره‌‌‌ی دوم و اول پیش از میلاد نوشته شده است، اما این را تنها از آن رو می‌‌‌گویند که بتوانند با تاریخ‌‌‌ها و کتیبه‌‌‌های ایران زمین و مصر که قدمتی پنج هزار ساله دارند رقابت کنند.

واقعیت آن است که تمدن‌‌‌شان در حدود میانه‌‌‌ی هزاره‌‌‌ی نخست پ.م آغاز شده، و نکته‌‌‌ي مهم در موردش قدمت نیست، که تداوم و پیوستگی است. وگرنه همزمان با آن‌‌‌ها، و بلکه پیش از آن‌‌‌ها، اولمک‌‌‌ها در آمریکا و پادشاهی حبشه در آفریقا هم بوده‌‌‌اند، با این تفاوت که دوام نیافتند. برای این‌‌‌که حساب کار دستتان بیاید،‌‌‌ در این حد بگویم که اولین گاهشماری درست و حسابی چینی – که طبیعتا «تای چو لی» نام دارد!- تازه در سال 105 پ.م تدوین شد، ‌‌‌در حالی که گاهشماری خورشیدی جا افتاده‌‌‌ای از حدود هزار سال قبل در مصر و ایران زمین وجود داشته و چهارصد سال پیش از این تاریخ، در کتیبه‌‌‌ی بیستون هم نشانه‌‌‌هایش را می‌‌‌بینیم.

کهن‌‌‌ترین متنِ تاریخیِ‌‌‌ چینی «چون چیون» نام دارد. آن را به فارسی می‌‌‌توان سالنامه‌‌‌ی بهار و پاییز ترجمه کرد. این متن درواقع تاریخی درباری و رسمی است که با شرح و تفسیرهایش شانزده هزار کلمه دارد و رخدادهای دولت کوچک لو (722-481 پ.م) را شرح می‌‌‌دهد.

این نام بعدتر به تمام سالنامه‌‌‌های درباریِ دوران خودش منسوب شد. چنان‌‌‌که اسناد دولت‌‌‌های جو، یان،‌‌‌ سونگ و چی را هم به همین نام می‌‌‌خوانند. دو کتاب دیگر هم به نویسنده‌‌‌ی آن منسوب است. یکی «گوئویو» که تاریخ دولت‌‌‌های چینی از تاسیس جوی غربی تا 453 پ.م است، و هفت فصل برای هفت دولتِ آن روزگار دارد. دیگری «زو جوان» نام دارد که تاریخ را در دوران بهار و پاییز روایت می‌‌‌کند و مرجع اصلی رخدادهای این دوران است. در این متن برای اولین بار به تاریخِ 548 پ.م به نام بازیِ وِی چی اشاره شده است، که برابر می‌‌‌شود با بیست و پنجمین سال زمامداری دوک شیانگ در لو. همچنین در این متن کلمه‌‌‌ی «یاسوکونی» به چشم می‌‌‌خورد که یعنی دادنِ صلح به ملت. بعدتر شینتوهای ژاپنی این نام را برگرفتند و آن را بر روی معبد اصلی‌‌‌شان گذاشتند. این همان معبدی است که در دوران میجی به صورت نماد کشور ژاپن در آمد و احتمالا عکس‌‌‌هایش را در کارت پستال‌‌‌ها دیده‌‌‌اید.

منسیوس در کتابش نوشته که نویسنده‌‌‌ی سالنامه‌‌‌ی بهار و پاییز کنفوسیوس بوده است، اما اشتباه می‌‌‌کند. این سالنامه را مورخ رسمی دربار لو نوشته که زوچیو مینگ نام داشته است. با این وجود کنفوسیوسی‌‌‌ها آن را جزء پنج اثر کلاسیک‌‌‌شان به حساب می‌‌‌آورند. این زوچیو مینگ آدم دانشمندی بوده که در قرن پنجم یعنی در اواخر کار دولت لو می‌‌‌زیسته و بنابراین تقریبا با کنفوسیوس هم‌‌‌عصر بوده است. متون دیگری که به تاریخ شباهت دارند، سالنامه‌‌‌ها هستند که درواقع بایگانی دولتی اطلاعات مربوط به هر استان و شهر را شامل می‌‌‌شوند. گاهی نویسندگانی پیدا می‌‌‌شدند و این سالنامه‌‌‌ها را خلاصه می‌‌‌کردند و تاریخ‌‌‌هایی می‌‌‌نوشتند، یا فرهنگنامه‌‌‌هایی را از دل آن استخراج می‌‌‌کردند. کهن‌‌‌ترین فرهنگنامه از این دست، لوشی چون چیو نام دارد که در سال 239 پ.م به دستور لو بو وِئی در دولت چین نوشته شد. این شخص در ابتدای کار نخست وزیر دولت چین بود و در سال 247 پ.م نیابت سلطنت را نیز بر عهده گرفت.

این کتاب دانشنامه‌‌‌ایست که توسط سه هزار دانشمند نوشته شده است و در ابتدای کار صد هزار کلمه داشت،‌‌‌ اما کم‌‌‌کم در ویراست‌‌‌های بعدی به دویست هزار کلمه رسید.

در این حالت این متن دوازده سالنامه و شش گفتگو و هشت آزمون را در بر می‌‌‌گرفت. بخشی از آن که امروز برای ما باقی مانده، بیست و شش «جوان» (کتاب) را در بر می‌‌‌گیرد که روی هم رفته صد و شصت «پیان» (فصل)‌‌‌ دارد. کهن‌‌‌ترین تاریخ مهم چینی را کسی به نام سیما چیان نوشته است که بین سال‌‌‌های 135 تا 86 پ.م زندگی می‌‌‌کرد. چینی‌‌‌ها او را پدرِ تاریخِ چین می‌‌‌دانند و برایش ارج و قربی قایل هستند که با فردوسی در ایران کوس برابری می‌‌‌زند.

پدرِ این آدم – که به تعبیری می‌‌‌شود پدربزرگِ تاریخ چین- هم مورخ مشهوری بود و سیما تان نام داشت. دوران زندگی او را 165-110 پ.م نوشته‌‌‌اند، و می‌‌‌دانیم که حدود 140 پ.م به ریاست مورخان و کاتبان دربار هان برگزیده شد. او از نظر مذهبی یک تائوییِ مومن بود و شاگرد یکی از مبلغان تائویی مشهور به نام هوانگ لائو بود. او همان کسی بود که نوشتن تاریخ چین را آغاز کرد و آن را «شی جی» نام نهاد، که یعنی اسنادِ‌‌‌ مورخ اعظم.

می‌‌‌گویند که سیما چیان از وقتی ده سال داشت به پدرش در نوشتن تاریخ چین کمک می‌‌‌کرد. هرچند من این را باور نمی‌‌‌کنم، چون تا آن سن به زحمت می‌‌‌توان نوشتنِ اسم چند نفری را به چینی یاد گرفت، چه رسد به این‌‌‌که کسی تاریخ بنویسد.

به هر حال، احتمالا این بذرِ مورخِ نوخاسته در این سن برای پدرِ مورخش چایی و شربت سکنجبین می‌‌‌برده است و بعدها ماجرا به یاری رساندن در تدوین تاریخ تعبیر شده است. وقتی سیماچیان به بیست سالگی رسید، سفرهایی را آغاز کرد و برای پدرش اسنادی گردآوری کرد تا در نوشتن تاریخ از آن استفاده کند.

او در بیست و پنج سالگی به سمت غرب سفر کرد و با قبایل بربری که در آنجا ساکن بودند آشنا شد.

وقتی برگشت، تصمیم گرفت سالنامه‌‌‌ی بهار و پاییز را که پیش از او نوشته شده بود، ادامه دهد. اما پدرش که دیگر پیر و فرسوده شده بود، با تهدید به عاق والدین او را وا داشت تا شی جی را ادامه دهد و نتیجه بد هم از آب در نیامد. به خصوص که سیماچیان طی ماجرای پرهیجانی آن را دور از چشم امپراتور نوشت.

ماجرای استقلال اندیشه‌‌‌ی سیماچیان از آنجا آب می‌‌‌خورد که در حدود سال 99 پ.م، قبیله‌‌‌ي مهاجم و جنگاور شیونگ‌‌‌نو -که گفتیم همان سکاهای خودمان بودند[1]-‌‌‌ از آسیای میانه به حرکت در آمدند و در مرزهای غربی دولت هان دست‌‌‌اندازی کردند. دو سردار چینی – لی کینگ و لی گوانگ لی – که به جنگ ایشان فرستاده شده بودند، شکست خوردند.

امپراتور از آن‌‌‌ها خشمگین شد و دستور داد مجازات‌‌‌شان کنند. در میان درباریان تنها کسی که قبایل غربی را دیده بود و می‌‌‌دانست که شیونگ‌‌‌ نوها جنگاور و دلیر هستند، سیماچیان بود. این مورخِ درباری،‌‌‌ نه تنها جهان دیده و مطلع بود، بلکه به قول امروزی‌‌‌ها مرد هم بود و جربزه و دل و جرأت و سایر لوازم مردانگی را هم داشت. بنابراین به رای امپراتور اعتراض کرد و از دو سردار مغضوب دفاع کرد.

امپراتور آنقدر عصبانی شد که دستور داد لوازم مردانگی سیماچیان را ببُرند و سه سال زندانی‌‌‌اش کنند. در آن دوران، امپراتور زیاد از این حکم‌‌‌ها صادر می‌‌‌کرد و رسم بود که وقتی کسی به اخته شدن و سه سال زندان در سیاهچال محکوم می‌‌‌شد، خودش برود و محترمانه خودکشی کند. اما سیماچیان چنان‌‌‌که گفتیم آدم خاصی بود و امپراتور نتوانست با چاقو و تیغ جراحی جسارت مردانه‌‌‌اش را از بین ببرد. این مرد تمام این آزارها را تاب آورد و بعد از سه سال در هیأت یک خواجه‌‌‌ي حرمسرا از زندان بیرون آمد و بعد از آن تاریخ شی جی را برای خودش نوشت. اگر از من می‌‌‌پرسید، دلیل این‌‌‌که بر خلاف رسم معمول خودکشی نکرد، همین بود که قصد کرده بود تا رخدادهای دوران خود را روایت کند.

سیما چیان بعد از آن تا شش سال روی کتابش کار کرد. شی جی احتمالا در حدود سال 90 پ.م به پایان رسید. این کتاب به دلیل این‌‌‌که توسط یک نفر و دور از چشم درباریان نوشته شده، سبکی بسیار دلکش و جذاب دارد. تاریخ در آن بر اساس سلسله‌‌‌ها و پادشاهان روایت نشده و به روشنی بر نقش شخصیت‌‌‌های گوناگونِ تاریخ‌‌‌ساز تاکید شده است.

در این کتاب مجموعه‌‌‌ای از صد و سی زندگینامه‌‌‌ی کامل وجود دارد که در بندهایی موضوعی از هم تفکیک شده‌‌‌اند. مثلا در آن می‌‌‌توانید درباره‌‌‌ی موسیقی‌‌‌دانان و فیلسوفان و دین‌‌‌آوران به طور مجزا مطالبی بیابید. زبان این کتاب گاه به طنز نزدیک می‌‌‌شود و بسیار خلاقانه است.

می‌‌‌گویند اصل کتاب تصویرپردازی‌‌‌های استادانه‌‌‌ای هم داشته است که دست کم در نسخه‌‌‌های متاخرتر ردپایش را می‌‌‌توان دید. نثر سیماچیان روشن و دقیق و روان است.

نامه‌‌‌ای از او باقی مانده که به دوستش رِن آن نوشته و در آن ماجرای اخته شدنش و رنجهای ناشی از آن را شرح داده است. سیماچیان گذشته از این تاریخ که بخش عمده‌‌‌اش تا به امروز باقی است، هشت حماسه‌‌‌ي بلند هم نوشته که تنها بخش‌‌‌هایی از یکی‌‌‌شان تا به امروز باقی مانده است. اسم این داستان بسیار جالب است: «حماسه‌‌‌ی سوگ‌‌‌مندانه‌‌‌ی مردی اشرافی که با زمانه‌‌‌اش سازگار نبود». معلوم می‌‌‌شود که قصه یا به نظریه‌‌‌ي داروین مربوط بوده یا از زندگی خودِ نویسنده برخاسته است.

اگر بخواهیم بیست و چهار کتاب تاریخ کلاسیک چینی را فهرست کنیم، باید در سیاهه‌‌‌مان در کنار شی‌‌‌جی از کتاب هان‌‌‌شو هم یاد کنیم که بان‌‌‌گو آن را در حدود سال 82 .م نوشته است. بیشتر چیزهایی که در پیوست این کتاب زیر عنوان تاریخ چین باستان آمده، از این کتاب نقل شده است. بعد به مورخی به نام چِن‌‌‌شو می‌‌‌رسیم که بین سال‌‌‌های 233 تا 297 .م زندگی می‌‌‌کرد و یکی از افسران دولت شوهان بود. او کتابی نوشت به نام سان‌‌‌گوئو‌‌‌جی که یعنی اسناد سه پادشاهی این کتاب در زمره‌‌‌ی متون درباری است و آن اصالتِ تاریخ سیماچیان را ندارد.

این تاریخ همان است که در قرن چهاردهم میلادی منبع الهام نویسنده‌‌‌ای دیگر شد تا داستان مشهورِ سان‌‌‌گوئویان‌‌‌یی را بنویسد که ماجراهایش در بین سال‌‌‌های 169 تا 280 میلادی رخ می‌‌‌دهد و نسخه‌‌‌ی اصلی‌‌‌اش صد و بیست و فصل و هشتصد هزار کلمه دارد.

داستان این کتاب در ایران برای همه آشناست.

دلیلش هم این است که ژاپنی‌‌‌ها در اواسط قرن بیستم یک سریال عروسکی خیلی زیبا از روی این داستان درست کردند و صدا و سیمای ایران هم که در آن هنگام سخت پیرو آیین شوگونی بود و برای محصولات فرهنگی ژاپن قداست خاصی قایل بود، آن را خرید و به فارسی برگرداند و در تلویزیون نشان داد. این همان «افسانه‌‌‌ی سه برادر» است که معرف حضور همه‌‌‌ی آدم‌‌‌های هم سن و سال من هست و درباره‌‌‌ی جغرافیای وقایعش پیشتر توضیح دادم.

چهارمین مورخ مهم چینی فان‌‌‌یه نام داشت و در حدود سال 445 .م کتابش را نوشت. اثر او هو هان شو نام دارد که یعنی تاریخ هان شرقی (220-25 .م). احتمالا آغازگر این کتاب پدرِ این مورخ بوده است، مردی که فان تائی (355-428 .م) نام داشت و در دودمان جین شرقی سرکرده‌‌‌ی گردونه‌‌‌رانان بود. فان یه (394-445.م) کسی بود که کتاب را تکمیل و ویرایش کرد.

بعدتر ژنرالی به نام بان یونگ بر اساس خاطرات جنگی‌‌‌اش در جبهه‌‌‌ی غربی، کتاب ثبت نواحی غربی را نوشت که مرجع اصلی در مورد رخدادهای این ناحیه است و امروز در قالب جلد هشتاد و هشتم در هو هان شو گنجانده شده است.

این نویسنده پسر بان چائو نامی بود که بین سال‌‌‌های 30 تا 102 .م زندگی می‌‌‌کرد و خودش سردار مشهوری بود. او همان کسی بود که شیونگ نوها را شکست داد و انگار در این عملیات جنگی پسرش هم همراهش بوده باشد.

پسرش بان یونگ در سال 107.م وقتی قبایل غربی شورش کردند، مامور سرکوبشان شد. او در تاریخ ایران زمین هم اهمیت دارد،‌‌‌ چون همان کسی است که در سال 127.م از سوی امپراتوری به یاریِ سردار دیگری به نام جانگ لانگ برای فتح ترکستان فرستاده شد. این دو سپاهیانشان را به هم پیوستند و به ایران شرقی حمله کردند و کاشغر، یارکند، قراشهر و ختن را مورد حمله قرار دادند.

بان یونگ پسرعمویی به نام بان گو (32-92.م) داشت که او هم نویسنده‌‌‌ی توانایی بود و در کار نوشتنِ ثبت نواحی غربی سهم بزرگی داشت. نگاهِ او بیشتر بر جغرافیا متمرکز است و این رده از داده‌‌‌ها را مهمتر می‌‌‌داند. نخستین اشاره به روم در منابع چینی را در نوشته‌‌‌های او می‌‌‌توان دید. البته نمی‌‌‌دانم چرا او در آثارش روم را «داچین» نامیده است.

مورخ دیگر شن‌‌‌یوِئه است که در سال‌‌‌های 441-513 .م زندگی می‌‌‌کرد و کتاب سونگ شو را به سال 488 .م نوشت. این متن صد جلد داشته و بخش عمده‌‌‌‌‌‌اش گم شده است. جالب آن است که بدنه‌‌‌ی آن از دید اقوامی بیگانه نوشته شده است که در این سال‌‌‌ها به تدریج بر چین غربی سلطه می‌‌‌یافتند و خیلی‌‌‌هایشان ایرانی‌‌‌تبار بوده‌‌‌اند.

در این کتاب برای نخستین بار در تاریخ ادبیات چین در مورد آواشناسی شعر و زیبایی‌‌‌شناسی موسیقی کلام بحث شده است و به این ترتیب راهی برای برخی از پژوهشگران فرصت‌‌‌طلب – مثل من – گشوده تا این فرضیه مطرح شود که گویا شعر چینی در این دوره از سنت شعری ایران تاثیر پذیرفته است. در سال 537 .م مورخ دیگری به اسم شیائوزی‌‌‌شیان (479-502 .م) که نواده‌‌‌ی موسس دودمان چی جنوبی بود، کتابی نوشت به نام چی‌‌‌شو که تاریخ این دولت را روایت می‌‌‌کند. بعد از او وِئی‌‌‌شو (506-572 .م) آمد که بین سال‌‌‌های 551 تا 554 تاریخِ وِئی‌‌‌شو را نوشت. این تاریخ رخدادهای سال‌‌‌های 386 تا 550 .م را ثبت کرده است. در اصل صد و چهارده جلد داشته ولی بخش عمده‌‌‌اش گم شده است. دهمین مورخ مهم چینی، بی‌‌‌بای‌‌‌یائو (564-647 .م) نام دارد و درواقع دنباله‌‌‌ی روی پدرش – لی‌‌‌دِلین – بود که نوشتن تاریخ بزرگی را آغاز کرد.

این پسر توانست به سال 636 .م کار پدر را به سرانجام برساند و دستاوردش کتابی بود به نام بِئی‌‌‌چوشی که یعنی تاریخ چیِ شمالی. این متن در اصل پنجاه فصل داشته است. اما فقط هفده فصلش تا روزگار ما باقی مانده است.

کتاب دیگری که در همین سال 636 .م به سبک درباری و با چاپلوسی فراوان نوشته شده، جوشو نام دارد. نویسنده‌‌‌اش لینگ‌‌‌هودِفِن (582-666 .م) است که تاریخ دولت جوی شمالی را نوشت. این کتاب هم پنجاه فصل داشته ولی بخشی از آن گم شده است. از آنچه که باقی مانده معلوم می‌‌‌شود بخش‌‌‌های گم شده هم چیز چندان دندان‌‌‌گیری نبوده است. چون نویسنده تمام تلاش خود را کرده تا نیاکان درباریان تانگ را – که در زمان او می‌‌‌زیستند – را مهم و باشکوه جلوه دهد. با توجه به این‌‌‌که در سال 636 .م دو کتاب تاریخ مهم قبلی نوشته شده بود،‌‌‌ یکی دو مورخ بلندپایه‌‌‌ي‌‌‌ دیگر هم جَوْگیر شدند و تاریخهایشان را در همین سال نوشتند.

یکی از آن‌‌‌ها وِئی‌‌‌جنگ (580-683 .م) نام داشت، آدمی خودساخته و مقتدر که از طبقات فقیر جامعه برخاسته بود. ‌‌‌او بر خلاف لینگ‌‌‌هودفنِ چاپلوس، آدم مستقل و تاثیرگذاری بود و وقتی قیام لی‌‌‌می‌‌‌ رخ داد، به آن پیوست و به عنوان یکی از رهبران آن تابعیت دولت تانگ را پذیرفت. در نهایت هم سیزده سال در دولت تانگ مقام نخست وزیری را در اختیار گرفت.

او هم در همین سال 636 .م تاریخ خود را منتشر کرد که سوئی‌‌‌شو نام داشت. این بابا به قدری آدم مهمی بود که حتی امروز هم مردم تایوان فکر می‌‌‌کنند خداست و او را به عنوان ایزدِ نگهبان دروازه‌‌‌ی معبد می‌‌‌پرستند! من بعد از خبردار شدن از این ماجرا عزم کردم تا حتما یک سفر به تایوان بروم. بلکه بتوانم برای طبری یا بیهقی معبدی در آن سامان دست و پا کنم.

بعد از این‌‌‌که وِئی‌‌‌جنگ کتابش را نوشت، اپیدمیِ‌‌‌ تاریخ‌‌‌نگاری در میان نخست‌‌‌وزیران شیوع یافت. فانگ شوانگ لینگ (579-648 .م) که کمی بعد این مقام را در اختیار داشت، درست پیش از مرگش کتاب جین شو را نوشت که تاریخ دولت جین شرقی است و سال‌‌‌های 265 تا 420 میلادی را در بر می‌‌‌گیرد.

اپیدمی مورد نظر چندان شدید بود که جلدهای اول،‌‌‌ سوم، پنجاه و چهارم و هشتادم از این کتاب را خودِ امپراتور تائی زونگ ویرایش کرد. مجسم کنید! امپراتوری که تاریخِ نوشته شده به دست نخست‌‌‌وزیرش را ویرایش کند. باید آدم جالبی بوده باشد!

نگارش این تاریخ‌‌‌های دولتی باعث شد گروهی از مورخان مستقل هم در چین به نوشتن تاریخ روی آورند. یکی از آن‌‌‌ها که در همین دوران فعالیت می‌‌‌کردند، لی‌‌‌داشی (570-628 .م) و پسرش لی‌‌‌یان‌‌‌شو بودند. این‌‌‌ها بدون این‌‌‌که از دولت یک یوآن سیاه پول بگیرند، خودشان نشستند و تاریخ دودمان‌‌‌های شمال و جنوب چین را نوشتند. پدر، کتاب بِئی‌‌‌شی را در صد جلد نوشت که تاریخ دودمانهای شمالی در فاصله‌‌‌ی سال‌‌‌های 386 تا 618 .م بود.

پسر هم که خون پدر در رگ‌‌‌هایش می‌‌‌جوشید، نان‌‌‌شی را نوشت که تاریخ دودمانهای جنوبی در فاصله‌‌‌ی 420-589 .م است. اما به پای پدر نرسید کتابش متن مختصری در هشتاد جلد از آب در آمد. ناگفته نماند که کلمه‌‌‌ی جلدی که درباره‌‌‌ی این کتاب‌‌‌ها به کار می‌‌‌رود به یک بسته از پوست خیزرانِ خط‌‌‌دار اطلاق می‌‌‌شود و هر کدام از این جلدها در حد چند صفحه یا دست بالا چند ده صفحه‌‌‌ی کتاب امروزین اندازه داشته‌‌‌اند.

بعد از این مورخان مهم به قرن دهم میلادی می‌‌‌رسیم که چند مورخ خوب از آن دوران در این فهرست بیست و چهار کلاسیک جایی برای خود یافته‌‌‌اند.

در 945 .م لیوشو کتاب تانگ‌‌‌شو را نوشت که تاریخ دولت تانگ بود. در 974 .م شوئه‌‌‌جوجنگ (912-981 .م) تاریخ پنج سلسله را نوشت که پنج کتاب مستقل بود و صد و پنجاه فصل داشت. کتاب تاریخ مهم دیگر، شین‌‌‌تانگ‌‌‌شو (تاریخ جدیدِ تانگ) نام داشت که به سال 1053 .م توسط اویانگ‌‌‌شیو (1007-1072.م) نوشته شد.

این مرد انسان غریبی بود که هم شاعر بود و هم سیاستمدار و در کل آدم همه فن حریفی بود. به عنوان سیاستمدار، همان آدمی بود که اصلاحات چینگ‌‌‌لی را در دهه‌‌‌ی 1040 .م رهبری کرد. به عنوان شاعر هم آدم خوشباش و سرخوشی بود که از مردم لقبِ یونگ‌‌‌شو، ‌‌‌یعنی پیرمرد مست را دریافت کرده بود.

گمان کنم آن پیرمرد همیشه مستی که در فیلم‌‌‌های جکی‌‌‌جان می‌‌‌دیدیم و استاد هنرهای رزمی بود، تناسخی از این آدم باشد.

در قرن چهاردهم همزمان با ظهور اپیدمی طاعون در اروپا، ‌‌‌بار دیگر مرض تاریخ‌‌‌نویسی در میان درباریان چینی شایع شد. توکتوقان (1314-1355 .م) که نخست وزیر دولت مغول‌‌‌ها در چین بود، در 1343 .م تاریخ ایشان را نوشت و با لقب توتو نواخته شد.

بعد در 1345 .م دو کتاب مهم نوشته شد. یکی تاریخ جین و دیگری تاریخ سونگ که هردویشان سرسری نوشته شده و انباشته از خطاهای ریز و درشت بودند. در همین سال توکتوقان کتاب لیائوشی را نوشت که تاریخ اقوام ختنی بود و تحولی در جهان‌‌‌بینی چینی‌‌‌ها محسوب می‌‌‌شد. چون تا پیش از این تاریخ مردم چین معتقد بودند اهالی ختن بربر هستند و تاریخ ندارند.

در سال 1370 .م سونگ‌‌‌لیان (1310-1381.م) که مشاور نخستین امپراتور دودمان مینگ بود، در زمینه‌‌‌ی باورهای کنفوسیوسی کتابی نوشت به نام یوآن‌‌‌شی که دویست و ده فصل داشت و تاریخ دودمان یوآن بود.

بعد از آن نزدیک به چهارصد سال سپری شد بدون این‌‌‌که تاریخ مهم دیگری نوشته شود تا آن که جنگ‌‌‌تینگ‌‌‌یو (1672-1755.م) که در آزمون جین‌‌‌شی (شبیه کنکور خودمان) شاگرد اول شده بود، کتابِ مینگ‌‌‌شی را نوشت که 332 جلد بود و تاریخ سلسله‌‌‌ی مینگ را از 1368 تا 1646 .م در بر می‌‌‌گرفت. چارچوب کلی تاریخهای نوشته شده در چین با آنچه که در ایران زمین می‌‌‌بینیم تفاوت دارد. درواقع تاریخهای چینی به تاریخهایی شبیه به الکامل ابن‌‌‌اثیر شباهت دارند و بر ظهور و سقوط سلسله‌‌‌ها و شخصیت‌‌‌های مهم سیاسی متمرکز شده‌‌‌اند. برخلاف آنچه که مثلا در ناسخ‌‌‌التواریخ یا تاریخ حافظ‌‌‌ابرو می‌‌‌بینیم، پیش‌‌‌فرض اصلی مورخان چینی آن است که در هر لحظه از تاریخ تنها یک امپراتور مشروع وجود دارد و یک نفر است که می‌‌‌تواند مهر سلطنتی چین را داشته باشد.

دیدگاه حاکم بر تاریخ‌‌‌ها تقریبا جبرگرایانه و متاثر از برداشتهای کشاورزانه است یعنی زاده شدن و مرگ دودمان‌‌‌ها را همچون تولد و پیری موجودی زنده در نظر می‌‌‌گیرند و اعتقاد دارند که امپراتوران آخریِ تمام دودمان‌‌‌ها افرادی فاسد و تباهکار بوده‌‌‌اند.

تاریخ‌‌‌نویسان چینی گذشته از چند استثنا، درواقع تاریخ قوم هان را نوشته‌‌‌اند و به اقوام دیگر بی‌‌‌توجه بوده‌‌‌اند. این برداشت با ورود کمونیست‌‌‌ها به صحنه کمی اصلاح شد و بقیه‌‌‌ی اقوام چینی نیز برای خود اهمیت و رسمیتی یافتند.

این البته از سرِ نیکوکاری کمونیست‌‌‌ها نبود، که زمینه‌‌‌چینی‌‌‌ای بود برای حمله به تبت و مطیع ساختن ترکستان که حالا به استانی چینی تبدیل شده است.

اما از ماجرای غم‌‌‌انگیز تبت بگذریم و برگردیم سرِ حوادث سفرمان. القصه، ما بعد از صعود و هبوط بر زیبای یگانه، و مرور آثار تاریخیِ کاشته شده در پای کوه، به قدری از سر و کله زدن با منابع تاریخی چین ملول شده بودیم که قصد کردیم برویم و کمی تفریح کنیم. پس اول رفتیم ناهاری خوردیم و وقتی خیالمان از جانب این فریضه‌‌‌ی مقدس راحت شد، تصمیم گرفتیم برویم و استخری بیابیم و کمی شنا کنیم. با توجه به شامه‌‌‌ی تیزی که در یافتن مکان‌‌‌های مورد نظرمان پیدا کرده بودیم، به سرعت ورزشگاه بزرگ و مرتبی را در مرکز شهر یافتیم. استخری بزرگ و چهار طبقه هم در کنارش پیدا کردیم و آنجا شنای مفصلی کردیم. در طبقه‌‌‌های مختلف این استخر رده‌‌‌های متفاوتی از مردم شنا می‌‌‌کردند. یک استخر مخصوص بچه‌‌‌ها بود و انبوهی از کودکان با والدین‌‌‌شان در آنجا دیده می‌‌‌شدند. یکی دیگر انگار مربوط به تازه‌‌‌کارها و نوآموزان بود و عمق کمی داشت. بزرگترین استخر که در طبقه‌‌‌ی چهارم قرار داشت، مخصوص شناگران حرفه‌‌‌ای بود.

این یکی از همه شلوغ‌‌‌تر هم بود. استخر مثل بقیه‌‌‌ی جاهایی که دیده بودیم مختلط بود و عجیب این‌‌‌که رختکن نداشت یعنی مردم همین‌‌‌طور جلوی کمدهایی که برای لباس‌‌‌هایشان گرفته بودند لخت می‌‌‌شدند و مایویشان را عوض می‌‌‌کردند. ما با بدبختی یک گوشه‌‌‌ای را پیدا کردیم که دید نداشته باشد و بعد نوبتی می‌‌‌رفتیم و مایو می‌‌‌پوشیدیم، در حالی که دو نفر دیگر سر راه می‌‌‌ایستادند و نمی‌‌‌گذاشتند چینی‌‌‌های رهگذر به آن گوشه نزدیک شوند!

در آنجا فرصتی دست داد تا آن چند هزار چینی‌‌‌ای که در استخر حضور داشتند با هنرها و سجایای شخصیتی ما ایرانی‌‌‌ها بیشتر آشنا شوند.

گذشته از مسائل مگویی که به خصوصیات نژادی و تفاوت‌‌‌های ژنتیکی ایرانی‌‌‌ها و چینی‌‌‌ها مربوط می‌‌‌شود، در این موقعیت روشن شد که همراهان من نمایندگان خوبی برای شناگری هم محسوب می‌‌‌شوند.

کمی که برای خودمان آب‌‌‌بازی کردیم، بین امیرحسین که تباری جنوبی و دشتستانی داشت، با پویان که از گیل‌‌‌های شمالی بود، رقابتب دیدنی درگرفت. اول بحثی شروع شد درباره‌‌‌ی این‌‌‌که شنا در خلیج فارس بهتر است یا دریای مازندران.

بعد هم دو همراه من برای اثبات برتری دریاهای مورد نظرشان به مسابقه‌‌‌های کشنده‌‌‌ای روی آوردند. من که زاده‌‌‌ی تهران بودم و بقیه‌‌‌ی نیاکانم هم بیشتر در خشکی‌‌‌های فلات ایران ریشه داشتند، از پسِ این دو همسفر بر نمی‌‌‌آمدم، پس به انبوهِ خلق چین پیوستم و مسابقه‌‌‌های سرعتِ آن‌‌‌ها را تماشا کردم.

چینی‌‌‌های شناگر هم بعد از این‌‌‌که یکی دو نفرشان در مسیرِ عبور این نهنگ‌‌‌های قاتل قرار گرفتند و منهدم شدند، دیگر احتیاط کردند و از دور رقابت این دو موجود پشمالو و درشت و تیزرو را نظاره کردند.

توضیح آن که چینی‌‌‌ها معمولاً ریزاندام هستند و بدنشان مو ندارد. از نظر سایر عوارض بدنی هم در کل برجستگی خاصی ندارند و از این رو ما سه نفر در وضعیت لخت خیلی بینشان غیرعادی بودیم. حالا این را با شنای پرسرعت و شتابزده‌‌‌ی پویان و امیرحسین جمع بزنید تا ببینید چه غوغایی در آن استخر بر پا شده بود.

بعد از شنای خوبی که کردیم، نفری یک بستنی گرفتیم و در حالی که مثل بچه مدرسه‌‌‌ای‌‌‌ها لیس‌‌‌اش می‌‌‌زدیم، رفتیم کوله‌‌‌هایمان را برداشتیم و به ایستگاه قطار رفتیم تا به مقصد بعدی‌‌‌مان حرکت کنیم، که شهر نان‌‌‌جینگ بود. کمی زودتر از آنچه که انتظار داشتیم به ایستگاه رسیدیم و وقت اضافی‌‌‌مان را برای خرید کمی خوراکی صرف کردیم.

بعد وارد قطاری بسیار شلوغ و صمیمی شدیم و کلی دوست چینی پیدا کردیم. محور بحث آن شبمان چگونگی صورتبندی اخلاق در میان مردم چین بود و همه‌‌‌مان به راستگویی و درستکاری‌‌‌شان گواهی دادیم و این سویه از تمدن‌‌‌شان را ستودیم.

چینی‌‌‌ها هم مثل هندی‌‌‌ها بیگانه‌‌‌دوست هستند و خدمت کردن به دیگری را خوش می‌‌‌دارند. اما موقر و متین هستند و همچون کسی هم‌‌‌پایه و خویشتن‌‌‌دار خدمت می‌‌‌کنند و نه مانند هندی‌‌‌ها چاکرانه و فرودستانه.

من در سفری که پیشتر به هند داشتم، این سویه‌‌‌ی رفتار هندیان را نپسندیده بودم و مدتی بعد که قرار شد مقاله‌‌‌ای برای یکی از دوستانِ عضوِ انجمن دوستی ایران و هند بنویسم، به این تفاوتِ مفهوم خدمت در تمدن ایرانی و هندی اشاره کرده بودم.

در چین با نوع تازه‌‌‌ای از این مفهوم روبرو شدیم. مفهومی که آشکارا مدرن بود، و با بافت سنتیِ مفهوم خدمت در ایرانِ خودمان تفاوت داشت. اما جنبه‌‌‌ی استعمارزده و چاکرمآبانه‌‌‌ی خدمت نزد برخی از هندی‌‌‌ها را هم نداشت.

حالا که حرف به اینجا کشید، لازم است اعتراف کنم که پیش از سفر به چین تصویری یکسره متفاوت از مردم این سامان در ذهن داشتم. بلاهایی که در قرن بیستم بر سر این مردم آمده بود، و به خصوص ویرانگری‌‌‌های منظم و سازمان یافته‌‌‌ی کمونیست‌‌‌ها در عرصه‌‌‌ی فرهنگ باعث شده بود تا چینی‌‌‌ها را مردمی آسیب دیده و جنگ‌‌‌زده و مفلوک تصور کنم.

اما وقتی این مردم را از نزدیک دیدم نگاهم یکسره دگرگون شد. چینی‌‌‌های امروز، شاید به دلیل اقتدار و ریشه‌‌‌ی استوار سنتِ تاریخی و فرهنگی‌‌‌شان، که البته سویه‌‌‌های تاریخ و تهاجمی هم دارد، توانسته بودند از موجِ خشونت انقلاب‌‌‌ها و جنگ‌‌‌های قرن بیستم سرِ سلامت به در ببرند و به مردمی کوشا و با اخلاق بدل شوند. چیزی که غیابش در میان مردم ایران‌‌‌زمین کاملا نمایان بود. به هر صورت دیدار از چین باعث شد تا در دل احترام عمیقی نسبت به این مردم پیدا کنم و حسی که پیشاپیش درباره‌‌‌ی فرهنگ و ادبیات و هنرِ دیرپای این سرزمین داشتم، به مردمش و وارثان فرهنگش نیز تعمیم یابد. گفتگوهایم با دوستانم نشان می‌‌‌داد که ایشان نیز چنین حسی دارند و این تاثیر نیکو و احترام‌‌‌برانگیزی بود که مردم چین بر ما نهادند.

دو نما از گویی‌‌‌لین، چنان‌‌‌که از فراز قله‌‌‌ی «زیبایی یگانه» دیده می‌‌‌شود.

 

 

  1. 1. Bailey, 1985: 25-41

 

 

ادامه مطلب: یکشنبه 28 تیرماه 1388- 19 جولای 2009- نان‌‌‌جینگ

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب