پنجشنبه , آذر 22 1403

یکشنبه 28 تیرماه 1388- 19 جولای 2009- نان‌‌‌جینگ

یکشنبه 28 تیرماه 1388- 19 جولای 2009- نان‌‌‌جینگ

یکشنبه روزی که به سوی نان‌‌‌جینگ راه می‌‌‌سپردیم، سراسر روز را در قطار گذراندیم و طولانی‌‌‌ترین سفر عمرمان با قطار را تجربه کردیم. در راه با هم گفتگو کردیم و فرصت را غنیمت دانستیم و منظره‌‌‌های چشم‌‌‌نوازی را تماشا کردیم که از پنجره‌‌‌ی کوپه‌‌‌مان نمایان بود.

مسیر طولانی ما قطری از میانه‌‌‌ی چینستان را شامل می‌‌‌شد و به این ترتیب می‌‌‌توانستیم تحول سبک‌‌‌های خانه‌‌‌سازی و تنوع شکل ظاهری مردم را در اقلیم‌‌‌های متفاوت چین ببینیم.

نمایان‌‌‌ترین چیزی که در این میان به چشم می‌‌‌خورد، یکدست شدنِ تدریجی بافت نژادی و قومی مردم بود، که کم‌‌‌کم در نیمه‌‌‌ی شرقی مسیرمان به بستری یکنواخت و بی‌‌‌تغییر از چینی‌‌‌های هان بدل گشت. وقتی درباره‌‌‌ی بزرگداشت چینی‌‌‌ها و محترم بودنِ شخصیت و فرهنگ‌‌‌شان حرفی در میان بود، به سویه‌‌‌های تاریک و منفیِ تمدن‌‌‌شان هم اشاره کردم و به نظرم مهمترین تیرگی‌‌‌ای که در این میان وجود دارد، به قوم‌‌‌پرستی و انحصارطلبی این مردم مربوط شود.

مشابه این خصلت را البته سایر اقوام هم دارند. اما خوشبختانه ایرانی‌‌‌ها به خاطر موقعیت میانی سرزمین‌‌‌شان و بازرگانانه بودنِ شاهرگ‌‌‌های اقتصادی‌‌‌شان تا حدود زیادی از این بلا مصون مانده‌‌‌اند. از این روست که در تاریخ بسیار دراز ایران زمین جنگ‌‌‌های مذهبی بزرگی شبیه به اروپا یا کشتارهای قومی و نژادی گسترده‌‌‌ای مانند چین سابقه نداشته است. چین سرزمینی است که با یک نگاه به تنوع جمعیتی و الگوی قرارگیری اقوام بر نقشه‌‌‌اش، به سادگی می‌‌‌توان دریافت که مردمی نژادپرست از دیرباز در آنجا ساکن بوده‌‌‌اند. اولین نکته‌‌‌ای که این موضوع را نشان می‌‌‌دهد، تنوع به نسبت کمِ جمعیتی و قومی در این قلمرو است. چین با مساحتی برابر با قاره‌‌‌ی اروپا تنها پنجاه و شش قومیت متمایز دارد. این در حالی است که کشور ایرانِ ما که مساحتش هشت بار از چین کمتر است، در حال حاضر بیش از سی قومیت دارد. در صورتی که کلیت ایران زمین را در نظر بگیریم، شمار این اقوام به نزدیک پنجاه تا می‌‌‌رسد و این نشان می‌‌‌دهد که در چین با آن پهنه‌‌‌ی جغرافیایی‌‌‌ اعجاب‌‌‌آورش احتمالا دست‌‌‌هایی در کار بوده که از تنوع جمعیت‌‌‌ها و اقوام کاسته است.

درواقع کافی است به نقشه‌‌‌ی جمعیت‌‌‌ها در چین نگاهی بیندازید تا متهم اصلی را در این میان پیدا کنید.

برخلاف نقشه‌‌‌ی قومیتی ایران زمین که به نقش و نگارهای پیچیده‌‌‌ی قالی کاشان می‌‌‌ماند و موزائیکی بسیار پیچیده از اقوامِ همسایه و همنشین را نشان می‌‌‌دهد، در چین با یک گستره‌‌‌ی شرقیِ یکدست روبرو هستیم که یکسره در دست قوم هان است و به سمت غرب پیشروی کرده و در حاشیه‌‌‌اش، یا در برخی از نقاط کوهستانی یا دور افتاده‌‌‌ی درونی‌‌‌اش، اقوامی دیگر یافت می‌‌‌شوند.

برخلاف جمعیت‌‌‌های اقوام ایرانی که به صورت نقطه‌‌‌هایی در هم تنیده قرار دارند و جمعیت‌‌‌هایشان به هم نزدیک است، در چین با یک جمعیت غول‌‌‌آسای اصلی سر و کار داریم که در گوشه و کنارش جمعیت‌‌‌های بزرگ دیگری قرار گرفته‌‌‌اند.

به عبارت دیگر، تنها این جمعیت‌‌‌های بزرگ و حاشیه‌‌‌ای توانسته‌‌‌اند هویت خود را حفظ کنند و در بدنه‌‌‌ی هان‌‌‌ها هضم، یا توسط ایشان کشتار نشوند.

قوم غالب چینی که پرچم‌‌‌دار این هویتِ انحصارگراست، هان‌‌‌ (汉族) نام دارد. هان‌‌‌ها در ضمن پرجمعیت‌‌‌ترین گروه قومی جهان نیز محسوب می‌‌‌شوند یعنی 92٪ جمعیت چین را بر می‌‌‌سازند و به این ترتیب شمارشان به یک میلیارد و دویست میلیون نفر بالغ می‌‌‌شود.

این قوم نام خود را از دودمان هان در چین باستان گرفته‌‌‌اند. در زبان چینی باستان هان یعنی کهکشان راه شیری. در طول تاریخ چهار تا شش هزار نام شخصی با پسوند خانوادگی هان وجود داشته که امروز حدود هزارتایش همچنان رایج است و مردم بدان خوانده می‌‌‌شوند. هان‌‌‌ها تنها در چین اکثریت ندارند. 98 ٪ جمعیت تایوان و 75 ٪ جمعیت سنگاپور هم هان هستند و به این ترتیب 19٪ کل جمعیت جهان به این قومیت تعلق دارد.

صرفِ بزرگی این قوم، و غیاب در هم تنیدگی‌‌‌اش با اقوام دیگر در نیمه‌‌‌ی شرقی چین، نشان می‌‌‌دهد که این مردم با همزیستی نزدیک با اقوامی متنوع چندان سازگار نیستند.

هان‌‌‌ها در تاریخ طولانی خود با سکاها (شیونگ‌‌‌نو) و مغول‌‌‌ها و در سال‌‌‌های اخیر با ژاپنی‌‌‌ها و روس‌‌‌ها دست و پنجه نرم‌‌‌ کرده‌‌‌اند و با وجود شکست‌‌‌های اولیه‌‌‌شان از این اقوام، در نهایت بر همه‌‌‌ی ایشان غلبه کرده‌‌‌اند و بقایای آن‌‌‌ها را در قلمرو خود به کلی ریشه‌‌‌کن نموده‌‌‌اند.

بک نمونه که چگونگی هضم شدن سایر اقوام در دل هان‌‌‌ها را به خوبی نشان می‌‌‌دهد، سرگذشت قوم ووهوان است. این مردم در ابتدای کار قبایلی کوچگرد بودند که در شمال چین می‌‌‌زیستند و با مغول‌‌‌ها خویشاوندی داشتند.

در ابتدای کار خودشان را دونگ‌‌‌هو می نامیدند و مغولستان را در اختیار داشتند. اما در حدود قرن چهارم پ.م بعد از شکست سختی که از شیونگ‌‌‌نوها خوردند، از این منطقه رانده شدند و بسته به مسیر مهاجرت‌‌‌شان دو گروه پیدا کردند.

یک گروه شیان‌‌‌بئی خوانده شدند و در منچوری و مغولستان داخلی اقامت گزیدند و همچنان تمایز خود را با چینی‌‌‌ها حفظ کردند. اما ووهوان‌‌‌ها به خدمت امپراتوران هان در آمدند و به تدریج چینی شدند و به هان‌‌‌ها شباهت زیادی پیدا کردند. امروز می‌‌‌توان ایشان را در هبئی، لیائونینگ و شان‌‌‌شی یافت.

خود مغول‌‌‌ها، که شمارشان به نزدیک شش میلیون تن می‌‌‌رسد، در بخش‌‌‌های زیر نفوذ هان‌‌‌ها به تدریج هویت قدیمی خود را از دست داده‌‌‌اند و امروز تنها در مغولستان داخلی می‌‌‌توان جمعیت‌‌‌های اصلی‌‌‌شان را بازجست.

چینی‌‌‌ها ایشان را مِنگ‌‌‌گو – زو (蒙古族) می‌‌‌نامند. قومیت دیگر، دی است. این‌‌‌ها مردمی هستند که در گان‌‌‌سو، چینگ‌‌‌های، شاآن‌‌‌شی و سی‌‌‌چوان زندگی می‌‌‌کنند. در قرن چهارم و پنجم میلادی در این سرزمین برای خودشان پادشاهی‌‌‌ای داشتند. اما به تدریج در قرن ششم و تا هشتم .م ناتوان شدند و بخشی از ایشان در هان‌‌‌ها و تبتی‌‌‌ها ادغام شدند.

اما احتمالا ستمدیده‌‌‌ترین قوم در چینِ امروز، تبتی‌‌‌ها هستند. این مردم در سراسر فلات تبت زندگی می‌‌‌کنند و در گذشته دولت‌‌‌های بزرگ و مقتدری را پدید آورده بودند و روایت خاص خود را از دین بودایی خلق کردند.

اما در اواخر قرن نوزدهم میلادی به خاطر دور ماندن از موج مدرنیته از دیگران عقب ماندند و به تدریج ناتوان شدند. بعد از این‌‌‌که کمونیست‌‌‌ها روی کار آمدند، با ارتشی بزرگ به تبت حمله کردند و آنجا را فتح کردند و حدود یک میلیون نفر از مردم این کشور را کشتار کردند. این همان یورشی بود که به نابودی آثار هنری بودایی و معابد لامایی منجر شد و دالای لاما را وادار کرد تا از این سرزمین بگریزد. امروز چینی‌‌‌ها تبتی‌‌‌ها را هم یکی از اقوام چینی در نظر می‌‌‌گیرند و آنها را زانگ‌‌‌زو (藏族) می‌‌‌نامند. این مردم پنج و نیم میلیون نفر جمعیت دارند.

چند جمعیت کوچک دیگر در چین وجود دارد که به تبتی‌‌‌ها نزدیکی بیشتری دارد. یکی از آن‌‌‌ها چیانگ‌‌‌ است که جمعیتش به دویست هزار تن بالغ می‌‌‌شود. این مردم در دوران شانگ اقتدار زیادی داشتند، اما بعد از آن به تدریج کوچک و ناتوان شدند.

از نظر زبانی و نژادی با مردم تبت خویشاوندی دارند و به ویژه در جنوب شرقی ایالت سیچوان زندگی می‌‌‌کنند. مردمی مادرتبار و تک همسر هستند و رئیس خانواده‌‌‌هایشان زنانی هستند که معمولاً از شوهرشان مسنتر هستند و گاه به طور همزمان با دو یا چند برادر ازدواج می‌‌‌کنند. دین‌‌‌شان هنوز شمنی است و تابوهای زیادی در مورد زایمان و مرگ در میانشان رواج دارد.

هرچند در قرون گذشته برخی از ایشان به آیین بودایی گرویده‌‌‌اند. توماس تورَنس که یکی از نخستین پژوهشهای مردم‌‌‌شناختی را در مورد ایشان به انجام رساند، معتقد بود دین شمنی‌‌‌شان نوعی یکتاپرستی پیچیده است و به همین دلیل هم گمان می‌‌‌کرد چیانگ‌‌‌ها از عقاید انبیای یهودی شبیه عاموس و یوشع و الیجاه متاثر شده باشند!

دلیل این نظریه‌‌‌ی سرگرم کننده آن بود که ایزدی مقتدر به نام آباچی در میان این مردم پرستیده می‌‌‌شود که بردن نامش تابو است و به جای آن از اسم یاوِئی استفاده می‌‌‌کنند که به نظر تورنس شکلی دگرگون شده از همان یهوه‌‌‌ی عبرانی بود.

کاهنان این خدا مردانی عزب و بی‌‌‌خانواده شبیه به لاوی‌‌‌های یهودی هستند. در ضمن این هم جالب است که ساختن بت در میان این مردم گناه قلمداد می‌‌‌شود. امروز می‌‌‌دانیم که با وجود این شباهتهای ظاهری، این دین هیچ ربطی به یهودیت ندارد. چرا که همین مردم با وجود نساختن بت، سنگ‌‌‌های مقدسِ فراوانی را می‌‌‌پرستند. درواقع تمام سنگ‌‌‌های سپیدی که بر روی تپه‌‌‌ای قرار گرفته باشند و به دردِ نشانه‌‌‌گذاریِ مسیر کوچ قبیله بخورند، از دید ایشان مقدس هستند تا اینجای کار باید دستتان آمده باشد که هان‌‌‌ها در کل بسیار قوم‌‌‌پرست هستند. گذشته از کشتارهای دایمی‌‌‌ای که از تبتی‌‌‌ها و هوئی‌‌‌ها و سایر قومیت‌‌‌های ساکن در سرزمین چین کرده‌‌‌اند، این را از روی نامهایی که به سایر اقوام داده‌‌‌اند نیز می‌‌‌توان دریافت. مثلا دومین گروه قومی بزرگ چین، جوانگ (壮族) نام دارد و جمعیتش به شانزده تا هجده میلیون تن می‌‌‌رسد.

این مردم در گوانگ‌‌‌شی در جنوب چین زندگی می‌‌‌کنند و برخی از آن‌‌‌ها در یون‌‌‌نان هم یافت می‌‌‌شوند. باورهایشان از نظر دینی بسیار متنوع است و در میانشان جان‌‌‌پرست، نیاپرست، بودایی، مسیحی و تائویی دیده می‌‌‌شود.

اما نکته‌‌‌ی ناراحت‌‌‌کننده این‌‌‌که جوانگ در چینی به معنای سگ وحشی است و لقبی دشنام‌‌‌آمیز بوده که هان‌‌‌ها برای این مردم ابداع کرده بودند. اما به تدریج مثل کوبیست‌‌‌ها که لقبِ وضع شده توسط دشمنانشان را پذیرفتند، این مردم هم قانع شدند که واقعا جوانگ هستند!

این قوم‌‌‌گرایی نمایان چینی‌‌‌ها تنها به لقب این قوم منحصر نمی‌‌‌شود. بر خلاف ایرانیان که هر قوم را به نام مورد نظر خودشان می‌‌‌خوانند، در چین نام رسمی هر قوم آن است که هان‌‌‌ها ابداعش کرده باشند.

برخلاف زبان فارسی که در آن نام اقوامی مانند کرد و لر و گیل و بلوچ و ترک و عرب معنای بدی ندارد و برخاسته از خودِ آن قوم است، در زبان چینی نام‌‌‌های اقوام معمولاً محتوایی توهین‌‌‌آمیز دارد.

گذشته از جوانگ که به معنای سگ وحشی است، تاتارها هم روران‌‌‌ یا رورو خوانده می‌‌‌شوند که یعنی “حشره‌‌‌ی وول خورنده!”. به همین ترتیب گروهی بازمانده از سکاهای شیونگ‌‌‌نو را هم جیِه می‌‌‌نامند که یعنی گوسفند اخته، و میائو هم یعنی بربر و وحشی.

این میائو (苗族) که ذکر خیرش شد، قومیتی بزرگ است که هشت میلیون نفر جمعیت دارد و در یون‌‌‌نان، گویی‌‌‌جو، سی‌‌‌چوان، گوانگ‌‌‌شی، هویِئی، گوانگ‌‌‌دونگ و هِینان استقرار یافته است. خودِ این مردم خویشتن را مونگ می‌‌‌نامند و نام میائو را ناخوشایند می‌‌‌دانند. این نام هم در اصل به معنای بربر و وحشی است و اسمی است که هان‌‌‌ها ایشان را بدان می‌‌‌نامیده‌‌‌اند و به تدریج در میان چینی‌‌‌ها نهادیه شده است.

بخشی از این قوم در ویتنام و لائوس و برمه زندگی می‌‌‌کنند و به زبان‌‌‌هایی سخن می‌‌‌گویند که شش زبان مستقل و سی و پنج گویش را در بر می‌‌‌گیرد.

امروز در دنیا ده میلیون نفر به این خانواده‌‌‌ی زبانی سخن می‌‌‌گویند. در گذشته این مردم برای خودشان پادشاهی مستقلی به نام جیولی داشتند که از اتحاد نُه قبیله‌‌‌ی خویشاوند تشکیل شده بود. این مردم بر اساس رنگ لباس زنانشان به چهار خوشه‌‌‌ی مستقل تقسیم می‌‌‌شوند. زنان گائوشونگ‌‌‌ که در غرب هونان زندگی می‌‌‌کنند، لباسی سرخ می‌‌‌پوشند. زنان گانِه – که کانائو یا هْمو هم خوانده می‌‌‌شوند- در جنوب شرقی گوئی‌‌‌جو زندگی می‌‌‌کنند و سیاهپوش هستند. قبایل آم‌‌‌نو در شمال شرقی یون‌‌‌نان و گوئی‌‌‌جو ساکن هستند و زنانشان با نقش بزرگ گلی روی پیراهنشان شناخته می‌‌‌شوند. ایشان را میائوی گل بزرگ هم می‌‌‌نامند، تا از چهارمین گروه یعنی میائوی گل کوچک یا هْمونگ متمایز شوند. زنان این گروه اخیر پیراهنهایی سیاه یا سپید می‌‌‌پوشند.

چندتا از گروه‌‌‌های قومی چینی از نظر فرهنگ و تبار با سپهر ایران زمین پیوستگی دارند. قدیمی‌‌‌ترین‌‌‌شان، ایل و طایفه‌‌‌ی شیونگ نو است که در این گزارش چند بار ذکر خیرشان گذشت. نام شیونگ نو که گاه هسیونگ نو یا خیونگ نو هم خوانده می‌‌‌شود، همان匈奴 چینی است که به صورت Xiōngnú آوانگاری‌‌‌اش را نمایش می‌‌‌دهند. این مردم همان کسانی بودن که در دوران ساسانی هپتالی و بعدتر در میان اروپاییان هون نامیده می‌‌‌شدند و برخی از نویسندگان خودِ کلمه‌‌‌ی هون را مشتق از هسیونگ‌‌‌نو دانسته‌‌‌اند، هرچند داده‌‌‌های ضد و نقیضی در این مورد وجود دارد.[1]

شیونگ‌‌‌نوها مانند سکاها خورشید و ماه و آسمان و روان نیاکانشان را می‌‌‌پرستیدند و انگار فرهنگ‌‌‌شان با قبایل ایرانیِ عصر پیشازرتشتی یکی بوده باشد.

نخستین اشاره‌‌‌ها به اقوامی غیرچینی که تابع امیران محلی نبودند و به شیوه‌‌‌ی کوچگردانه روزگار می‌‌‌گذراندند، به دوران جو و قرن هشتم و نهم پ.م مربوط می‌‌‌شود.

روایت‌‌‌های چینی متاخرتر که این دوران را وصف می‌‌‌کنند از حضور مردمی به نام رونگ خبر می‌‌‌دهند که بعید نیست اجداد شیونگ‌‌‌نو‌‌‌ها بوده باشند. با این وجود، نام شیونگ‌‌‌نو برای نخستین بار در سال 244 پ.م در اسناد چینی پدیدار شد و این آغازگاه تکوین دولت واحد چین هم هست.

مورخان چینی آن‌‌‌ها را با شاهان باستانی خودشان خویشاوند دانسته‌‌‌اند. مثلا سیماچیان نوشته که خاندان سلطنتی‌‌‌شان نوادگان چون‌‌‌وِئی (淳維) پسر جیِه‌‌‌ بوده‌‌‌اند و این شخص اخیر همان کسی است که دودمان اساطیری شیا را بنیان نهاده و تاریخ افسانه‌‌‌ای چین را آغاز کرده است.

شیونگ‌‌‌نوها اتحادیه‌‌‌ای از قبایل کوچگرد بودند که قلمروی بسیار گسترده را در شمال و غرب چین در اختیار داشتند. به شکلی که در دوران ایالت‌‌‌های جنگاور سه تا از هفت ایالت با آن‌‌‌ها مرز مشترک داشتند. وقتی چین شی هوانگ موفق شد بخش‌‌‌های اصلی چین را یکپارچه کند، سرداری به نام مِنگ‌‌‌تیان را به سراغ این قبیله فرستاد و او ایشان را به سختی شکست داد و آن‌‌‌ها را به مغولستان داخلی‌‌‌ و صحراهای شمال چین راند. وقتی این دودمان بر افتاد و جنگ داخلی در چین درگرفت، شیونگ‌‌‌نوها باز به جنوب کوچیدند. در این هنگام رهبرشان مردی بود به نام شانیو تومِن که در فاصله‌‌‌ی 220 تا 209 پ.م بر ایشان حکم می‌‌‌راند.

نام او از بخشِ تشریفاتی تشکیل شده بود. شانیو همان چان‌‌‌یو در چینی است و یعنی «پسرِ آسمان بیکرانه». این لقب از دیرباز به سران قبیله‌‌‌ی لوانتی اختصاص داشت که بین قرون سوم پ.م و چهارم میلادی رهبری اتحادیه‌‌‌ی این ایل‌‌‌ها را بر عهده داشتند. تومن هم همان کلمه‌‌‌ایست که در فارسی امروز به صورت تومان باقی مانده و در اصل ده هزار معنی می‌‌‌داده است. تومن در زبان هون‌‌‌ها به یک واحد نظامی تشکیل یافته از ده هزار سواره اشاره می‌‌‌کرده است.

شانیو تومن بعد از بازگشت پیروزمندانه به خاک چین، درگذشت و جای خود را به پسرش مودوچان‌‌‌یو داد. این پسر که به سال 234 پ.م زاده شده بود، درواقع شانیو (چان‌‌‌یو)ای بود که اسم چینیِ مودو را برایش انتخاب کرده بودند. اسم واقعی او بهادر بوده است، چون نام شخصی‌‌‌اش را به شکل بَغادور و باتور نیز ثبت کرده‌‌‌اند.

او زندگی پرفراز و نشیبی داشت. در زمان کودکی او را به عنوان گروگان به قبیله‌‌‌ی یوئه‌‌‌جی (سکا- تخاری‌‌‌ها) سپردند و او در آنجا پرورده شد.

چندی بعد جنگی میان پدرش و سکاها درگرفت و بهادر که نگران بود به عنوان گروگان به قتل برسد، وانمود کرد بیمار است و بعد نگهبانانش را از پا در آورد و گریخت.

وقتی به قبیله‌‌‌ی پدرش بازگشت خبردار شد که نامادری‌‌‌اش اِشی، برای کشتن او و بر تخت نشاندن برادر ناتنی‌‌‌اش دسیسه کرده است. پدرش یک تومن (ده هزار سوار) به او داد و این جوان در جنگ‌‌‌ها لیاقت و دلیری‌‌‌اش را ثابت کرد. بعد هم وقتی دید پدرش دارد به دسیسه‌‌‌ی نامادری‌‌‌اش می‌‌‌پیوندد، هنگام شکار با تیری او را از پا در آورد و خود قدرت را به دست گرفت و نامادری و برادر ناتنی‌‌‌اش را به قتل رساند. او انضباط شدید و محکمی بر مردم قبیله‌‌‌اش حاکم کرد و برای آن که وفاداری رعایایش را بسنجد آزمون‌‌‌های عجیب و غریبی طراحی می‌‌‌کرد، مثلا به کسی فرمان می‌‌‌داد زن یا فرزندش یا اسبِ محبوبش را بکشد!

بهادر خان در 209 پ.م قدرت را به دست گرفت و ارتشی نیرومند از سوارکاران تشکیل داد و یک دولت بزرگ در شمال و غرب چین پدید آورد. او در 208 پ.م به مرزهای شرقی قلمروش تاخت و قبیله‌‌‌ی دونگ‌‌‌هو را که در مغولستان شرقی ساکن بودند، شکست داد.

بعد هم نمادهای قدرت ایشان یعنی کمربندی زرین (هودائی) و کلاهی طلایی (هوگوان) را به آرایه‌‌‌های لباسش افزود. دونگ‌‌‌هوها بعد از این شکست به دو شاخه تجزیه شدند. طایفه‌‌‌ی ووهوان به استان هِبِئی رفت و در خدمت امپراتور هان در آمد. در حالی که طایفه‌‌‌ی شیان‌‌‌بِئی در منچوری و مغولستان شرقی پایگیر شد و به تدریج دولت‌‌‌های دائی (310-373 .م) و وئی شمالی (386-536 .م) را تشکیل داد. در این شاخه‌‌‌ی اخیر قدرت در دست اتحادیه‌‌‌ای نیرومند از قبایل بود که توئوبا نامیده می‌‌‌شدند. این کلمه همان تَبگاچ ترکی است که گِرد و زمین معنی می‌‌‌دهد و امروز نامش در کاخ توپکاپی استانبول باقی مانده است.

بهادر خان بعد از گرفتن مغولستان شرقی بر قبایل ترک دینگ لینگ که در مغولستان شمالی مستقر بودند هم غلبه کرد. او در سال 200 تا 197 پ.م با دولت مقتدر هان هم درگیر شد و چندان پیروزمندانه از میدان بیرون آمد که امپراتور چین پذیرفت تا به عنوان خراج‌‌‌گزار شیونگ‌‌‌نوها شناخته شود و هرساله برایش باج بفرستد.

مودوچان‌‌‌یو یا بهادر خان تا سال 174 پ.م زیست و بیست و شش بار جنگید و دولتی مقتدر و نیرومند از خود به جا نهاد که ستون فقراتش بر سوارکاران کمانگیر استوار شده بود. او قبایل زیر فرمانش را به دو شاخه‌‌‌ی چپ و راست (شرقی و غربی) تقسیم کرد.

جانشین شانیو که معمولاً پسر بزرگترش بود، رهبر شاخه‌‌‌ی چپ بود و کسی که در سلسله مراتب سیاسی بعد از او قرار داشت، رهبر شاخه‌‌‌ی راست می‌‌‌شد. قرار شد سران همه‌‌‌ی قبایل – احتمالا هنگام نوروز- در شهری که چینی‌‌‌ها لونگ‌‌‌چِنگ (蘢城) می‌‌‌نامیدندش و در مغولستان قرار داشت، گرد هم جمع شوند. به این ترتیب این شهر به جایگاه پایتخت شیونگ‌‌‌نو‌‌‌ها برکشیده شد.

این مردم در سال 176 پ.م دولت کوچک ووسون در غرب گانسو را فتح کردند و قلمرو خود را در دشتهای تاریم گسترش دادند. پسر بهادر خان که در این هنگام رهبری این قبایل را بر عهده داشت در 162 پ.م قبایل سکا (یوئه‌‌‌جی‌‌‌ها) را از گانسو بیرون راند و در 158 پ.م تا نزدیکی پایتخت هان‌‌‌ها پیش رفت و شهرها را غارت کرد. این مردم با وجود خوی جنگاورانه‌‌‌شان از تجارت پشتیبانی می‌‌‌کردند و بخش مهمی از راه ابریشم در زمان چیرگی ایشان بر چین شمالی تکامل یافت و بعدتر هم توسط ایشان سازماندهی و حراست می‌‌‌شد.

موضع ضعیف و تدافعی چینی‌‌‌ها در برابر شیونگ‌‌‌نوها در حدود سال 140 پ.م دستخوش تغییر شد و این زمانی بود که مردم چین شروع کردند به تقلید از سبک زندگی ایشان و به ویژه وامگیری اسب و سواره‌‌‌نظام در ارتش‌‌‌هایشان. سفیران چینی – مانند جانک چیان تا بلخ پیش رفتند و سرداران چینی از مردم کاشغر اسب‌‌‌هایی گرفتند و به این ترتیب در دهه‌‌‌ی 130 پ.م برای نخستین بار سیاست چین در برابر شیونگ‌‌‌نوها تهاجمی شد.

در 119 پ.م جنگ بزرگ موبِئی به پیروزی چینی‌‌‌ها انجامید و سیل مهاجران چینی در صحرای گوبی جایگزین شیونگ‌‌‌نوها شد و دایره‌‌‌ی دست‌‌‌اندازی سپاهیان هان تا اولان باتور در مغولستان گسترش یافت. در فاصله‌‌‌ي 104-100 پ.م سرداری به نام لی گوانگ‌‌‌لی به خوارزم تاخت و دایوان را در دره‌‌‌ی فرغانه مورد حمله قرار داد.

شیونگ‌‌‌نوها به این ترتیب جای خود را در تاریخ تثبیت کردند. این قبیله از قرن سوم پ.م و آغازگاه تاریخ مدون چین در صحنه حاضر بودند و تا قرن پنجم .م به همراه دربار چین یکی از دو نیروی سیاسی مهم این قلمرو محسوب می‌‌‌شدند.

بعدتر هم بقایایشان تا قرن هفتم میلادی و پایان عصر ساسانی همچنان باقی بود. بارفیلد که تاریخ این مردم را نگاشته، به درستی می‌‌‌نویسد که دولت شیونگ‌‌‌نوها در قیاس با سایر واحدهای سیاسیِ برآمده از دل قبایل کوچگرد، به شکل غریبی پایدار و بادوام بوده است.[2]

در مورد تبار و نژاد این مردم چند نظریه‌‌‌ی رقیب وجود دارد. پژوهشگرانی که در قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم در این مورد قلم می‌‌‌زدند، گمان می‌‌‌کردند شیونگ‌‌‌نوها مغول یا ترک بوده باشند. دلیلش هم این بود که متون چینی به ویژه در قرون متاخرتر در میانشان نام‌‌‌هایی ترکی را ثبت کرده بود.

در این دوران فرض بر این بود که طبقه‌‌‌ی حاکمی از مغول- ترک‌‌‌ها بر این اتحادیه حاکم بوده‌‌‌اند. امروز هم در برخی از منابع چنین چیزی دیده می‌‌‌شود و رهبران شیونگ‌‌‌نو را نیای ترکهای بعدی می‌‌‌دانند.[3] در اواسط قرن بیستم، لایوس لیگتی[4] و شاگردش ادوین پولی‌‌‌بلنک[5] این نظریه را طرح کردند که این مردم از تبار بومیان ینی‌‌‌سئی و زردپوستان بومی حاشیه‌‌‌ی قطب بوده‌‌‌اند.

در سال 2000 .م الکساندر وُوین[6] که به همین مکتب تعلق داشت موفق شد بقایای زبان ایشان را در قبیله‌‌‌ی جیِه که در منطقه‌‌‌ی ینی‌‌‌سئی می‌‌‌زیستند پیدا کند و به این ترتیب پیوند میان ایشان و این مردم را تایید کرد.[7]

بر اساس این نظریه مردم بومی سیبری مرکزی در قرون پنجم پ.م تا سال‌‌‌های اول میلادی به سه شاخه‌‌‌ی اصلی تقسیم شدند. گروه شمالی تا سال هفتصد میلادی یکپارچه بودند و در این هنگام به دو خانواده‌‌‌ی زبانی یوق (منقرض شده در سال 1990 .م) و کِت تقسیم شدند. از این گروه اخیر صد تا پانصد نفر باقی مانده‌‌‌اند (شمارشان در 1926.م به 1225 نفر می‌‌‌رسید، اما در سال 1989.م تنها 537 نفر باقی مانده بودند). ادوارد واجدا[8] که در سال 2008 .م زبان این مردم را بررسی کرده، نشان داده که میان آن و خانواده‌‌‌ی زبانی نا- دِن که بومیان آمریکایی بدان سخن می‌‌‌گویند خویشاوندی نزدیکی وجود دارد. بنابراین می‌‌‌توان پذیرفت که این مردم بقایای همان قبایلی هستند که پانزده هزار سال پیش از راه گذرگاه برینگ به قاره‌‌‌ی آمریکا رفتند و در آنجا به سرخپوستان تبدیل شدند.

شاخه‌‌‌ی جنوبی این مردم در سال 1200 .م به دو خانواده‌‌‌ی قومی-زبانیِ کوت و آسّان تقسیم شدند که هردویشان در نیمه‌‌‌ی نخست قرن نوزدهم میلادی منقرض شدند. شاخه‌‌‌ی میانی بومیان ینی‌‌‌سئی آرین-پومپوکول[9] نام دارد. این شاخه در سال 550 .م به دو گروه آرین و پومپوکول تقسیم شد و این هردو نیز در قرن هجدهم منقرض شدند. نظریه‌‌‌ی لیگتی هرچند تبارنامه‌‌‌ی مردم ینی‌‌‌سئی را به خوبی به دست می‌‌‌دهد، اما شواهدی قانع کننده در مورد ارتباط این مردم با شیونگ‌‌‌نوها به دست نمی‌‌‌دهد.

شواهد جدید نشان می‌‌‌دهد که رگه‌‌‌هایی از زبان و فرهنگ این مردم در میان ینی‌‌‌سئی‌‌‌ها هم وجود داشته و به احتمال زیاد یک یا چند قبیله‌‌‌ی عضو این اتحادیه از مردم ینی‌‌‌سئی بوده‌‌‌اند. با این وجود بدنه‌‌‌ی این مردم نمی‌‌‌توانسته‌‌‌اند بومی این منطقه بوده باشند.

این را بر مبنای بقایای بازمانده از زبان و خط و دین و سبک زندگی شیونگ‌‌‌نوها می‌‌‌توان دریافت.

سومین نظریه در مورد تبار شیونگ‌‌‌نوها در نیمه‌‌‌ی دوم قرن بیستم شکل گرفت و امروز بیشترین نفوذ را در پژوهش‌‌‌های مربوط به تاریخ چین دارد. بر مبنای این دیدگاه، این مردم آمیخته‌‌‌ای از سکاهای ایرانی‌‌‌تبار و قبایل زردپوست ساکن در شمال و غرب چین بوده‌‌‌اند. یکی از نخستین کسانی که در این مورد نظر داد، زبانشناس نامداری به نام گرهارد دورفِر[10] بود. این زبان‌‌‌شناس متخصص زبانهای ترکی بود و نشان داد که زبان شیونگ‌‌‌نوها ترکی نبوده است. از دید او زبان ایشان عناصری از زبان ترکی را در خود داشت، اما دستور زبان و بدنه‌‌‌ی آن زبانی مستقل و غیرآلتایی بوده است.

آنگاه ه.و. بَیلی نشان داد که ساختار اجتماعی این قبایل همان سلسله مراتب و عناصر قبایل سکا را داشته و با شواهد اوستایی در مورد قبایل ایرانی باستانی همخوان است. بر اساس بازسازی او، شیونگ‌‌‌نوها از بیست و چهار قبیله‌‌‌ی بزرگ متحد تشکیل شده بودند که بیشترشان تباری ایرانی داشتند. یانوش هارماتا در 1999 .م نشان داد[11] که زبان این مردم با وجود وام‌‌‌واژه‌‌‌های ترکی و چینی، به زبانهای ایرانی تعلق داشته و شاخه‌‌‌ای از زبان سکایی محسوب می‌‌‌شده است.[12]

تازه‌‌‌ترین پژوهش در این مورد در سال 2006 .م توسط هنریک یانکووسکی انجام پذیرفت. او واژگان و اسامی بازمانده از زبان شیونگ‌‌‌نوها را تحلیل کرد و به این نتیجه رسید که این واژگان ایرانی هستند.[13]

به این ترتیب امروز تقریبا تردیدی وجود ندارد که شیونگ‌‌‌نوها شاخه‌‌‌ای از قبایل سکا بوده‌‌‌اند که در فاصله‌‌‌ی دوران هخامنشی تا ساسانی بخش‌‌‌های غربی و شمالی قلمرو خاوری را در اختیار داشته‌‌‌اند. زبان، ساختار اجتماعی، دین و سبک زندگی ایشان با خویشاوندان سکایشان در ایران شرقی و جنوب روسیه یکی بوده و نزدیک به فضایی بوده که قبایل اوستایی دیرینه در آن می‌‌‌زیسته‌‌‌اند.

شیونگ‌‌‌نوها با وجود تبار ایرانی‌‌‌شان، به تدریج در جمعیت زردپوست پیرامون‌‌‌شان حل شدند و به تدریج به قومیتی تازه بدل شدند. عناصر زبانی بومیان ینی‌‌‌سئی و واژگان و نام‌‌‌های تاتاری نیز به همین ترتیب به میانشان راه یافته است. از پیوند عناصر آریایی و ایرانی با بستری از نژاد زرد، قومیتی نو پدید آمد که همان قومیت ترکی است. شواهد ژنتیکی بازمانده از گورهای شیونگ‌‌‌نوها نشان می‌‌‌دهد که چنین ترکیبی از سال 300 پ.م آغاز شده و به تدریج تا قرن پنجم تا هفتم میلادی به ظهور قومیتی نو منتهی شده است.

بیشتر گورهای شیونگ‌‌‌نوها که به پیش از این تاریخ تعلق دارند، جسدهایی را در خود جای داده‌‌‌اند که آشکارا شکل و شمایلی آریایی داشته‌‌‌اند. با این وجود از یک گور شیونگ‌‌‌نوی مربوط به سال 300 پ.م در نزدیکی دریاچه‌‌‌ی خوارزم جسدی پیدا شده که ژنِ Y-tat را داراست و این ژنی است که از جهشی در کدِ نوکلئوتیدیِ T-C ناشی می‌‌‌شود و تنها در جمعیت‌‌‌های مغول و مردم فینو-اوگری دیده می‌‌‌شود. داده‌‌‌های برآمده از DNA میتوکندریاییِ جسدهای بازمانده از قرون پنجم تا هفتم میلادی نشان می‌‌‌دهد که در این دوران 11٪ از این مردم آریایی و 89٪ زردپوست بوده‌‌‌اند.

همزمان با غرقه شدن عنصر آریایی در زمینه‌‌‌ی مغولی-تاتاری، زبان شیونگ‌‌‌نوها هم دگرگون شد و با شکلی از زبان مغولی جایگزین شد که انباشته از واژگان سکایی و ایرانی بود، و این همان زبان ترکی است. در حدود قرن هشتم میلادی و همزمان با چیرگی عباسیان بر ایران زمین، این دگردیسی کامل شد و قومیت ترک در گستره‌‌‌ی جغرافیایی بزرگِ میان دولت‌‌‌های ایرانی و چینی پدیدار آمد. قومیتِ ترکیِ اولیه را گوتورک می‌‌‌نامند و این همان است که در چینی به شکل توجوئِه باقی مانده است. در قرن هفتم میلادی ترک‌‌‌ها الفبای سغدی را برگرفتند و شکلی ساده‌‌‌ شده و تغییر یافته از آن را در قبایل خود مورد استفاده قرار دادند.

در قرن هشتم میلادی این خط در شرق با نام خط اورخون شهرت یافته که نام دره‌‌‌ای در مغولستان است. چینی‌‌‌ها این خط را اِئِرهون وِن‌‌‌زی می‌‌‌نامند. در قرن نهم میلادی ساکنان دره‌‌‌ی تالاس در ترکستان شکلی از این خط را اقتباس کردند و این همان است که خط قرقیزی و مجاری بعدی را نتیجه داد. در مورد خاستگاه خط‌‌‌های ترکان دو نظریه وجود دارد.

گروهی مانند تامسِن آن را از خط سغدی، پهلوی یا خروشتی مشتق می‌‌‌دانند و هم‌‌‌خانواده‌‌‌ی خط‌‌‌های آرامی‌‌‌اش می‌‌‌دانند. در حالی که برخی دیگر آن را از خط چینی متاثر می‌‌‌دانند.

بیشتر پژوهشگران معاصر در این مورد که خطهای یاد شده از فرهنگ ایرانی و خط‌‌‌های اقوام ایرانی زبان برگرفته شده‌‌‌اند، تردیدی ندارند.

اما چنین می‌‌‌نماید که هردو دیدگاه یاد شده تا حدودی درست باشد. خط اویغوری و قرقیزی از نظر ساختار دقیقا تابعی از خط سغدی و خروشتی است و نواده‌‌‌ی خط‌‌‌های مشتق از خط رسمی هخامنشیان در آسیای میانه، یعنی آرامی سلطنتی محسوب می‌‌‌شود. با این وجود نمادهای پرچم و علایم خانوادگی قبیله‌‌‌ای که از نشان داغ رمه در میان قبایل سکا مشتق شده و تَمغا نامیده می‌‌‌شود، یکی از عناصر موثر در شکل این حروف است.

همچنین این شاهد را داریم که در متون ترکی پیش از ظهور خط اورخونی صد و پنجاه نشانه به کار گرفته می‌‌‌شده که شباهتی به علایم چینی دارند.

ناگفته نماند که یک روایت چینی می‌‌‌گوید که در قرن دوم پ.م یک فراری چینی به نام جونگ‌‌‌هانگ‌‌‌یوئه به شیونگ‌‌‌نوها پناهنده شد و خط چینی را به شانیو آموزش داد و این مرد یکی از سران قبیله‌‌‌ی لوانتی بود که گفتیم در میان این اتحادیه دست بالا را داشتند.

اشاره به این نکته هم مفید است که کهن‌‌‌ترین سندِ باز مانده از زبان ترکی کتیبه‌‌‌ایست که بر ستونی سنگی نقش شده و قدمتش به سال 732-735 .م باز می‌‌‌گردد.

در این سند شاهی به نام بیلگه‌‌‌کاگان از برادرش کول‌‌‌تیگین نام می‌‌‌برد. از مردی به نام تون‌‌‌یوکوک هم سند دیگری به جا مانده که به سال 720.م مربوط می‌‌‌شود.

بنابراین در اوایل قرن هشتم میلادی و همزمان با نابودی دولت اموی در ایران زمین، ترک‌‌‌ها هم صاحب خط شدند.

شیونگ‌‌‌نوها بعد از قرن‌‌‌ها کشمکش با چینی‌‌‌های هان، در نهایت از دور خارج شدند و بعد از دگردیسی به قبایل ترک، جای خود را به ایشان سپردند. یکی از بازماندگان ایشان، اویغورها هستند. چینی‌‌‌ها مردم اویغور را وِئی‌‌‌وو اِر زو (维吾尔族) می‌‌‌نامند.

جمعیت این مردم بیش از هشت میلیون نفر است و به یکی از شاخه‌‌‌های زبان ترکی سخن می‌‌‌گویند. بیشترشان در ترکستان – استان سین‌‌‌کیانگ- ساکن هستند و در اصل ساکن کوه‌‌‌های آلتایی بودند.

اولین ارجاع به این مردم در اسناد دولت وِئی (386-534 .م) به چشم می‌‌‌خورد و چنین می‌‌‌نماید که در آن هنگام یکی از شاخه‌‌‌های تابع شیونگ‌‌‌نوها بوده باشند.

چینی‌‌‌ها دو نامِ تیِه‌‌‌لِه و توجوئِه را نیز در مورد ایشان به کار می‌‌‌برند که به ترتیب چینی شده‌‌‌ی تورک‌‌‌لَر و تورک است. این مردم در سال‌‌‌های 630-684 .م برای نخستین بار دولتی در ترکستان شرقی تشکیل دادند و این احتمالا پیامدی از انقراض ساسانیان و گریختن بخشی از سپاهیان ایرانی به این منطقه بوده است. توجوئه‌‌‌ها در اصل همان بقایای قبایل آشینا هستند که با سغدیان پیوند نزدیکی داشتند و زبان و فرهنگشان سخت زیر تاثیر سغدی‌‌‌ها بود.

قوم دیگری که وصف حالشان را در شیان گفتم، هوئی‌‌‌ها در اصل هوئی‌‌‌هوئی (回回) نامیده می‌‌‌شدند، و در شمال غربی چین (استان‌‌‌های گان‌‌‌سو، چینگ‌‌‌هایی، و شین‌‌‌جیانگ) سکونت داشتند.

از نظر ظاهری به هان‌‌‌ها شبیه هستند، و کمی بلندقدتر و سپید پوست‌‌‌تر از سایر چینی‌‌‌ها هستند. تقریبا همه‌‌‌شان مسلمان هستند و به خاطر آشپزی ویژه‌‌‌شان و لباس‌‌‌ سنتی‌‌‌شان از بقیه متمایز هستند. زنان‌‌‌شان روسری بر سر می‌‌‌کنند و مردانشان کلاهی سپید شبیه به پاکستانی‌‌‌های امروزین دارند. هوئی‌‌‌ها موسس سبکی مشهور از هنرهای رزمی هستند که شالوده‌‌‌ی سبکهای هنر رزمی شمالی چین محسوب می‌‌‌شود. نامهایشان ایرانی است، اما در گوش ما طنینی غیرعادی دارد. مثلا مو یا مو یعنی محمد، جِنگ یعنی شمس، ها یعنی حسن، شا یعنی شاه، کوآی یعنی کمال‌‌‌الدین، هو یعنی حسین و چواه یعنی عثمان!قوم دیگری که از نظر تبار با ایرانیان نسبت دارد، بقایای قبایل شیونگ‌‌‌نو هستند که گفتیم آمیخته‌‌‌ای از سکاهای باستانی و مردم ترک بودند. چینی‌‌‌ها این مردم را جیِه می‌‌‌نامند که یعنی گوسفند نرِ اخته. این مردم آریایی‌‌‌های سپیدپوستی هستند که ریش و موهای بور دارند. در سال‌‌‌های 325-350 .م نسل‌‌‌‌‌‌کشی بزرگی در چین رخ داد و سرداری به نام ران‌‌‌مین از سوی امپراتور چین مامور شد تا این مردم را ریشه‌‌‌کن کند. او شمار زیادی از ایشان را کشت، اما بخشی از ایشان باقی ماندند و چون مردمی دلیر و زورمند بودند بعدها سرداران نامداری از میانشان ظهور کردند.

امروز بقایای ایشان را تاجیک –به چینی تاجیکِه‌‌‌زو (塔吉克族)- می‌‌‌نامند. چهل هزار نفرشان در مرزهای ترکستان و سغدِ باستان و به ویژه شهر کاشغر زندگی می‌‌‌کنند و زبانشان هنوز فارسی است.

ناگفته نماند که بخش عمده‌‌‌ی اقوام ساکن ترکستان و مغولستان خارجی با خط فارسی متون خود را می‌‌‌نویسند و زبانشان نوعی ترکی است که وام‌‌‌واژگان فارسی زیادی دارد. به همین دلیل هم روی اسکناس‌‌‌های چینی به چهار خطِ متفاوت اعداد و کلمات نوشته شده که یکی از آن‌‌‌ها چینی نوی امروزی و دیگری خط فارسی است.

هان‌‌‌ها با وجود شدت عملی که برای غلبه بر سایر اقوام و پاکسازی اندرونِ قلمروی خود به خرج دادند، در بخش مهمی از تاریخ دیرپای چین بر این سرزمین حاکم نبوده‌‌‌اند.

گذشته از چیرگی باستانی و قدیمی سکاها بر چینِ غربی، و هجوم خونبارِ مغول‌‌‌ها، واپسین سلسله‌‌‌ای که بر این سرزمین فرمان می‌‌‌رانده نیز هان نبوده است. این سلسله را مردمی از قوم مانچو (满族) تاسیس کردند که امروز هم سومین گروه بزرگ قومی در چین محسوب می‌‌‌شود.

این مردم نزدیک به یازده میلیون نفر جمعیت دارند و همان کسانی هستند که دودمان چینگ را تاسیس کردند و طبقه‌‌‌ی اشرافی آخرین سلسله‌‌‌ی امپراتوران چینی بودند. از نظر اندازه، قوم هوئی (回族) با نزدیک به ده میلیون نفر رقیب ایشان محسوب می‌‌‌شوند.

مانچوها از نظر تبار و نژاد و زبان مغول بودند، اما به خاطر ارتباط زیاد با چینی‌‌‌ها بخش مهمی از فرهنگ ایشان را پذیرفته بودند. ایشان به طور عمده در منطقه‌‌‌ی شمال شرقی چین سکونت داشتند که به اسم خودشان منچوری نامیده می‌‌‌شد.

مانچوها به رسم ایرانی‌‌‌ها خرقه‌‌‌های بلند و کمربندهای پهن و چکمه‌‌‌های سوزن‌‌‌دوزی شده می‌‌‌پوشیدند و زنان‌‌‌شان روی پیراهن بلندشان جلیقه‌‌‌ای تنگ و کوتاه بر تن می‌‌‌کردند.

سنت مردان مانچو چنین بود که جلوی پیشانی‌‌‌شان را می‌‌‌تراشیدند و موهایشان را بلند نگه می‌‌‌داشتند و آن را بر سرشان جمع می‌‌‌کردند و می‌‌‌بستند. زبان ایشان شاخه‌‌‌ای از زبانهای آلتایی رایج در جنوب سیبری بود که امروز تقریبا از بین رفته است و تنها ده هزار تن پیرمرد و پیرزن در مناطق روستایی منچوری با آن آشنایی دارند.

نخستین اشاره به مانچوها به اواخر هزاره‌‌‌ی دوم و ابتدای هزاره‌‌‌ی نخست پ.م باز می‌‌‌گردد. در این هنگام از قومی به نام شوشِن خبر داریم که به عنوان خراج کمان‌‌‌هایی چوبی را برای حاکمان چینی می‌‌‌فرستادند.

ایشان در ابتدای کار تابع شاهان بویِئو در کره‌‌‌ی شمالی بودند و در تاریخ این سرزمین نیز ردپای نمایانی از خود بر جا گذاشتند.

در قرن دهم میلادی بدنه‌‌‌ی قبایل مانچو با هم متحد شدند و با قبایل ختایی ترکیب شدند و جوشِن نام گرفتند. ایشان تا قرن دوازدهم میلادی به نیرویی سیاسی تبدیل شده بودند و به خصوص در پیوند با مغول‌‌‌ها مناصبی به دست آوردند و با فرهنگ خاص خود شناخته می‌‌‌شدند.

در زمانی که مانچوها چین را فتح کردند، تنها به اندازه‌‌‌ی دو درصد کل چین جمعیت داشتند. با این وجود به خاطر انضباط درونی شدیدی که بر قبایل‌‌‌شان حاکم بود و گشودگی و پذیرشی که نسبت به حفظ دیوانسالاری مینگ‌‌‌ها داشتند، توانستند کشور را حفظ کنند و جانشین امپراتوران مینگ شوند.

انقلاب کمونیستی به تعبیری بازگشت مجدد هان‌‌‌ها به مسند قدرت بود و بلافاصله با حمله به تبت و گسترش جغرافیایی قلمرو هان‌‌‌ها دنبال شد. هرچند حالا این توسعه‌‌‌طلبی با شعارهایی سوسیالیستی و ابزارهای سرکوب و چیرگیِ مدرنی درآمیخته بود.

ما سراسر روز را با هم گپ زدیم و چشم‌‌‌اندازِ گذرنده‌‌‌ی اقلیم‌‌‌ها و اقوام چینی را از پنجره‌‌‌ی اتاقک‌‌‌مان تماشا کردیم. شب هنگام به نان‌‌‌جینگ رسیدیم، در حالی که طولانی‌‌‌ترین قطارسواری عمرمان را پشت سر گذاشته بودیم.

حدود سی ساعت در قطار بودیم و حالا که در ایستگاه نان‌‌‌جینگ پیاده می‌‌‌شدیم، ساعت ده شب بود. با وجود غروب خورشید، هوای نان‌‌‌جینگ گرم و مرطوب بود.

نان‌‌‌جینگ (南京)شهری بزرگ است با جمعیت هشت میلیون نفره که مرکز استان جیانگ‌‌‌سو محسوب می‌‌‌شود. این شهر در کرانه‌‌‌ی رود یانگ‌‌‌تسه قرار دارد. تاریخ تاسیس آن را 495 پ.م می‌‌‌دانند، و بارها در تاریخ دیرپای چین به عنوان پایتخت این کشور مرکزیت یافته است.

ناگفته نماند که تاریخ تاسیس این شهر را نباید جدی گرفت، چون آن را از منابع اساطیری برگرفته‌‌‌اند و شاهدی باستان‌‌‌شناختی برای تایید آن وجود ندارد. بر مبنای تاریخ اساطیری چین، شاهی به نام فو چای که فرمانروای دولت وو بود، در 495 پ.م دژی به نام یِه‌‌‌چِنگ (冶城) را در مکان کنونی نان‌‌‌جینگ بنیان نهاد. تاریخ این شهر پس از آن تنها به تکرار همین اسطوره منحصر می‌‌‌شود، یعنی دولت‌‌‌های افسانه‌‌‌ای گوناگون آنجا را فتح کردند و هریک دژی را به نامی متفاوت در آنجا تاسیس کردند. درواقع چنین می‌‌‌نماید که نخستین داده‌‌‌های تاریخی واقعی درباره‌‌‌ی نان‌‌‌جینگ به دوران سه پادشاهی و دهه‌‌‌ی 220 .م مربوط باشد و این زمانی است که این شهر پایتخت یکی از سه پادشاهی قرار گرفت.

آن شب که از قطار پیاده شدیم، فرصتی برای دیدن شهر نداشتیم. فوری بلیطی برای مرحله‌‌‌ی بعد سفر خریدیم و به سرعت راه افتادیم و رفتیم تا اتاقی برای بیتوته‌‌‌ی شب‌‌‌مان کرایه کنیم. یک هتل شگفت‌‌‌انگیز پیدا کردیم که قیمت ارزان و ساختاری غریب داشت و انگار از روی آثار نویسندگان رئالیسم جادویی ساخته شده بود.

مردی چینی که در ایستگاه برای مسافرخانه‌‌‌ها تبلیغ می‌‌‌کرد ما را به آنجا راهنمایی کرد. ورودی‌‌‌اش هیچ ارتباطی به هتل نداشت و درواقع راهرویی پهن و مخروبه بود که یک صندلی و میزی گوشه‌‌‌اش گذاشته بودند. تنها چیزِ مهم درون این راهرو، یک آسانسور بود. وقتی سوار می‌‌‌شدی، شگفتی دوم در انتظارت بود. آسانسور در کل چهار کلید داشت.

یکی صفر را نشان می‌‌‌داد و همان همکف بود، دیگری با فاصله‌‌‌ای در بالایش قرار گرفته بود و عدد پنج را نشان می‌‌‌داد. این بدان معنی بود که به ساختمانی وارد شده بودیم که چهار طبقه‌‌‌ی دسترسی ناپذیر داشت! جالب این‌‌‌که پایین این دو کلید، دو شاسی دیگر بود که به راست و چپ اشاره می‌‌‌کرد. انگار که این آسانسور به طور افقی هم حرکت کند! البته ما عقل به خرج دادیم و امتحانش نکردیم. چون ممکن بود از ساختمان‌‌‌های بغلی سر در بیاوریم.

وقتی در طبقه‌‌‌ی پنجم پیاده شدیم، راهرویی باریک را دیدیم که درهای اتاقهای منظم و مرتبی به آن باز می‌‌‌شد. از چیزهای عجیب و غریب دیگر که بگذریم (مثلا این‌‌‌که سطح موکت‌‌‌پوشِ راهرو، برجستگی‌‌‌هایی مثل سرعت‌‌‌گیر خیابان‌‌‌های داشت!) اتاق خوبی بود و کرایه‌‌‌اش کردیم. همه خسته بودیم و فوری به خواب رفتیم.

 

 

  1. Beckwith 2009: 404-405.
  2. Barfield, 1989.
  3. Wink 2002: 60-61.
  4. Lajos Ligeti
  5. Edwin Pullyblank
  6. Edward Vajda
  7. Vovin 2000
  8. Edward Vajda
  9. Edward Vajda
  10. Gerhard Doerfer
  11. Harmatta, 1999.
  12. Harmatta 1999: 488
  13. Jankowski 2006: 27

 

 

ادامه مطلب: دوشنبه 29 تیرماه 1388- 20 جولای 2009- نان‌‌‌جینگ

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب